یادداشت این سوی یا آن سوی پنچره؟

  این سوی یا  آن سوی پنچره؟ اینجا مدینه است، شهری که از کودکی با باورهای دینی‌ات گره خورده است. دلت که می‌گیرد و می‌خواهی کودکی‌ات را آرام کنی و برایش لالایی بخوانی؛ زمزمه می‌کنی:یا فاطمه من عقده دل وا نکردمگشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم

 

اين سوي يا  آن سوي پنچره؟

اينجا مدينه است، شهري كه از كودكي با باورهاي ديني‌ات گره خورده است. دلت كه مي‌گيرد و مي‌خواهي كودكي‌ات را آرام كني و برايش لالايي بخواني؛ زمزمه مي‌كني:
يا فاطمه من عقده دل وا نكردم
گشتم ولي قبر تو را پيدا نكردم

به مدينه كه مي‌رسي مي‌گريي چندان بلند كه دلت آرام شود اما تلاقي نگاه تو و پنجره‌هاي بقيع باز هم صورتت را نمناك مي‌كند. چه رمز غريبي است در اين پنجره‌هاي فولادين؟
به پنجره‌هاي فولادين بقيع كه مي‌نگري گاه خودت را آن سوي پنجره مي‌بيني و گاه اين سو. اين سوي ديوار، يا آن سوي ديوار، به هر سو كه رو كني، جستجو مي‌كني عاشقانه‌ها را و دلت مي‌خواهد همچون كبوتران بقيع، از بقيع پرواز كني تا بر بلنداي گنبد سبز و از گنبد سبز باز به بقيع باز گردي و اين دور را همچنان تا جان در بدن داري و نفس باقيست تكرار كني.
اينجا جايي است كه جلال و جبروت پيامبر را مي‌بيني و بارگاه ملكوتي‌اش را، باز هم بغض گلويت را مي‌فشارد؟
اينجا سرزميني است كه حضور «لو لاك لما خلقت الافلاك» در آن معنا و مفهوم مي‌يابد در اينجا اگر دل به دلدار بسپاري حتي براي لحظه‌اي به آرامش وصف ناپذيري دست‌ مي‌يابي و حضور آن يار حاضر غايب را با همه وجود مي‌فهمي.
اينجا مدينه است. مدينه دل.  وقتي به مدينه مي‌رسي احساس مي‌كني و مي‌داني با آمدنش آرام و قرار مي‌گيري و بي‌نشان‌ها برايت نشان‌دار مي‌شود. دلت مي‌خواهد گوشه‌اي اختيار كني و با خويشتن خويش خلوت كني و با غريبي خود صحبت كني.
تنها لحظه‌اي اگر دل‌دهي و حضورش را باور كني مي‌تواني همنفسش شوي، آقا اينجاست در سرزمين مادريش و شايد او هم در تنهايي خويش، در گوشه‌اي دنج خلوت كرده است...
تنها باور كن پشت ديوارهاي بقيع او حضور دارد!
 براي آمدنش دعا كنيد


| شناسه مطلب: 81924