یادداشت هاجر بمان
یادداشت هاجر بمانآن روز که هاجر نومید و خسته اسماعیل را میان بیابان بیآب و علف گذاشت و برای سیراب کردن کودکش سعی کرد و زمین خورد و بلند شد و رفت و بازگشت و نشست و دوید تا جلوهای از ایثار مادرانه را نشان دهد! آن روز خدا میدانست که سعی هاجر برای ابد ما
يادداشت
هاجر بمان
آن روز كه هاجر نوميد و خسته اسماعيل را ميان بيابان بيآب و علف گذاشت و براي سيراب كردن كودكش سعي كرد و زمين خورد و بلند شد و رفت و بازگشت و نشست و دويد تا جلوهاي از ايثار مادرانه را نشان دهد! آن روز خدا ميدانست كه سعي هاجر براي ابد ماندگار خواهد ماند و اينچنين هاجر همسايه خدا شد!
هاجر زن بود! زني كه اعتقاد و ايمان و باور عميقش به خدا، نامش را در زمره بانوان برتر عالم امكان ثبت كرد.زني كه تعلقات مادي و دنيويش را به فرمان خدا گذاشت و صحراي سوزان حجاز را در برابر رضايت او انتخاب كرد! زني كه توكل و اعتمادش به رحمت خداوند مثالزدني است.
و اينك تو امروز پا درجاي پاي هاجر مي گذاري
تو! امروز در سرزمين خدايي! سرزمين وحي! سرزمين محمد(ص)، سرزمين پيروزي اسلام، سرزمين دين ابراهيمي، سرزمين اسماعيل و سرزمين هاجر!
امروز آمدهاي اينجا تا تمرين كني هاجر بودن را!
تمرين كني تا چگونه عشق به خداوند جايگزين همه نداشتههايت شود!
آنگاه كه در ميقات لباس سپيد عبوديتت پوشيدي و لبيك گفتي و طواف كردي و سعي نمودي، ميدانستي كه بايد هجرت كني!
از روزمرگيهاي زندگي دنيايي، از تعلقات مادي! از گناه! از هوس و حرص. بايد هجرت كني از بيخدايي. ميدانستي كه بايد لااقل در حريم سرزمين وحي هاجر شوي. خداوند تو را به حضورش پذيرفت تا ثابت كند كه دوستت دارد و تو را به اين شبه جزيره آورد تا تمرين كني هاجر بودن را!
تمرين اعتقاد، اعتماد، باور و تسليم مطلق!
حرمت چنين مهماني عظيمي را تمام عمر براي خودت باقي بدار و هاجر بمان!