یادداشت یادت هست؟
جمعه 15آذر 1387 - 7 ذی الحجه 1429 - سال هجدهم ـ شماره 21 یادداشت یادت هست؟کافی است چشمهایت را ببندی... ضربان قلبت گره خورده به ثانیههای پایان سال؛ سال نوی تو در راه است و حالا هر چه بودهای و هر چه کردهای، دیگر باید برای یک «اعتکاف و اعتراف یگا
جمعه 15آذر 1387 - 7 ذي الحجه 1429 - سال هجدهم ـ شماره 21
يادداشت
يادت هست؟
كافي است چشمهايت را ببندي... ضربان قلبت گره خورده به ثانيههاي پايان سال؛ سال نوي تو در راه است و حالا هر چه بودهاي و هر چه كردهاي، ديگر بايد براي يك «اعتكاف و اعتراف يگانه» خود را بسپاري به سفره هفت سيني كه زير چتر آسمان و در صحراي خودشناسي و خداشناسي گستردهاند.
صبحانه: ذكر... سجاده: اشك... عصرانه: شوق...روزهاي رستگاري و شبهاي شيدايي...
يادت هست سال گذشته دعاي عرفه را با قطرههاي گداخته جانت در كدام جغرافياي كشور خواندي؟ يادت هست وقتي دمدماي غروب، سرخي آسمان، خيمههاي دلت را آتش انداخت و سرخي محاسن خون خدا، جگرت را آنقدر سوزاند كه آرزو كردي اي كاش در عرفات، همنفس با يگانه دردانه عالم امكان، حضرت صاحب(عج) دانههاي دلت را در قنوتهاي عرفه معطر كني؟
حالا آمدهاي؛ با قطاري از آرزوها و التماس دعاي همه كساني كه تو را با چشمي از شوق و شكر راهي خانه خدا كردند؛ حالا آمدهاي و طواف سنگ و گل كردهاي و نوبت به دل رسيده است اما آيا آمادهاي؟ آيا سراپا جان شدهاي؟ آيا شوق پرواز، بيقرارت كرده است؟ آيا ميداني دنبال كدام گمشده بايد در عرفات بي سروسامان شوي؟ «تمام شد!» همه آن آرزوهاي چندين ساله سفر به سرزمين خوديابي و انتظار و اشك و آهها تمام شد؛ حالا تو ماندهاي و سه روز دل سپردن به آغوش محبوب... حالا تو ماندهاي و خودت در مينياتوري از محشر كبري. تمام سالهاي زندگي ات را بگذار در چمداني از خاطره و دو بال سپيد پروازت را بردار كه پرودگار مشتاق حضور توست... اما... اما... خداي من! به سوز غزلهاي بارانخورده سيدالشهداء در روز عرفه، ما را بپذير كه حالا ديگر خوب ميدانيم در اين دنيا چقدر تنها و غريبيم!
سلام اي غروب غريبانه دل
سلام اي طلوع سحرگاه رفتن
حاجي احرام دگر بند كه نشاني را درست آمدهاي و يار در انتظار توست. راستي چه عبارت سنگين و تأملبرانگيزي است «تمام شد...» چه تكاني ميدهد به دل!