نیستان محشر صغرا
نیستان محشر صغراحسین رمضانی فرخانیساعت 7 بعدازظهر، یکباره غوغایی راه افتاد. اذان مغرب گفته شد. حالا 2 میلیون زائر باید حرکت کنند؛ حرکت به سوی مشعرالحرام. باروبندیلمان را که یک ساک حدود 10 کیلویی بود، برداشتیم و «یاالله مدد».از چادر تا اتوبوس که حدود 120
نيستان
محشر صغرا
حسين رمضاني فرخاني
ساعت 7 بعدازظهر، يكباره غوغايي راه افتاد. اذان مغرب گفته شد. حالا 2 ميليون زائر بايد حركت كنند؛ حركت به سوي مشعرالحرام. باروبنديلمان را كه يك ساك حدود 10 كيلويي بود، برداشتيم و «ياالله مدد».از چادر تا اتوبوس كه حدود 120 متر بود؛ يك ساعت طول كشيد و از لحظهاي كه اتوبوس استارت زده شد تا لحظهاي كه حركت كرد، يك ساعت و ربع طول كشيد و بالاخره؛ ساعت 9:15 بعدازظهر راه افتاد.
پنج ساعت و سي دقيقه بعد، گفته شد كه اتوبوس 5/2 كيلومتر بيشتر نپيموده! همه نگران شدند، يقيناً ما به موقع، يعني قبل از اذان صبح به مشعرالحرام نخواهيم رسيد. از عرفات تا مشعرالحرام بايد چيزي حدود 7 كيلومتر باشد كه ما هنوز به نيمة راههم نرسيدهايم. كاري هم از كسي ساخته نيست. ماشين پليس صدمتر جلوتر از ما بيشتر از نيم ساعت است كه آژير ميكشد و چشمك ميزند؛ ولي يك متر هم جلو نرفته! و سرانجام حاج آقاي سيدي، روحاني اتوبوس، بلند شد و گفت: «اگر اين اتوبوس ما را به موقع به مشعر نرساند، تكليف ما چه ميشود؟» همهمهاي در گرفت. تعدادي گفتند: پياده برويم. آقاي صنوبري برادر مدير كاروان و سرپرست اتوبوس كه جواني مؤدب و مهربان ولي تازه كار بود، نميدانست چه تصميمي بگيرد! سرانجام حدود 30 نفر پياده شدند. همه مضطرب و نگران. هنوز بحثها، حرفها، توصيهها و امر و نهيها به نتيجه نرسيده بود كه عدهاي رفتند و در همان صد قدم اول، گروه از هم پاشيد. من هم ساكم را روي دوشم انداختم، با لباس احرام، خسته و مريض، راه افتادم. حدود 20 ساعت بود كه تقريباً چيزي نخورده بودم؛ تا مشكل دستشويي رفتن و تجديد وضو را نداشته باشم.با آن كه موقع پياده شدن از اتوبوس همه به همديگر قول همكاري و مواظبت از يكديگر را داده بودند، ولي 20 دقيقه بعد از حركت، از 30 نفر، حدود 10 تا 12 نفر همراه من بودند و بقيه معلوم نبود كه چه بر سرشان آمده! راه عرفات به مشعر، محشر صغري بود، هركس به فكر خويش.
ناگاه مسؤول اتوبوس از پشت سر، در حالي كه پرچم كاروان را در دست داشت، خود را به ما رساند. ناراحت و عصباني بود. همچنان كه نفس نفس ميزد، گفت: «آخر اين چه كاري بود كه كرديد؟ چرا متفرق شديد؟ فقط 12-10 نفر توي اتوبوس هستند و شما هم كه 12-10 نفر بيشتر نيستيد، پس بقيه كجا هستند؟! آنها گم شدهاند! حالا چه خاكي بر سرم بريزم؟ شما حق نداشتيد اين طوري سر خود راه بيفتيد! حالا هم همين جا بمانيد تا من لابهلاي اتوبوسها بگردم و شماها هم كمك كنيد تا افراد گم شده را پيدا كنيم.»بحث درگرفت و سرانجام افراد متوقف شدند. حدود 40 دقيقه بعد آقاي صنوبري 4 نفر را پيدا كرد و به ما پيوستند. مجدداً بحث در گرفت و افراد گفتند: اتوبوس ما نخواهد رسيد و ما به موقع به مشعرالحرام نخواهيم رسيد! مسؤول اتوبوس هم اصرار ميكرد كه حركت نكنيم. ايشان را به كناري كشيدم و گفتم: «يك ساعت است كه سرپا ايستادهايم و هنوز ماشين نرسيده! اجازه بدهيد كه برويم، در غير اين صورت افراد بدون اجازه خواهند رفت، زيرا فرصت چنداني براي ما باقي نمانده.»يك ربع فرصت خواست و سريعاً به طرف اتوبوس برگشت و افراد جا مانده را سوار اتوبوس كرد و برگشت. پرچم را در دست گرفت و ما به دنبال او راه افتاديم و سرانجام ساعت 5:30 صبح و قبل از اذان، به شكرانة خداوند، به مقصد رسيديم. در جايي توقف كرديم. يكي از افراد پرچم را در دست گرفت و مرتب تكان ميداد تا افراد تازه به خط رسيده را متوجه سازد. كمكم افراد رسيدند، از جمله حاج آقاي هاشمي، روحاني زائر و نحيف.نماز شكر و تحيت به جاي آوردم. اذان صبح شد، بانگ «اللهاكبر» در صحراي مشعر! در آن صبحگاه! بعد از آن همه تلاش و دلهره، بعد از 20 ساعت گرسنگي و تشنگي! دلپذيرتر و روحبخشتر از آن بود كه بتوانم توصيف كنم. گويي سنگها، كوهها، درهها، ستارهها، آسمانها، زمين و همهچيز فرياد ميزدند: «اللهاكبر».
فراموش كردم كه بيمارم! فراموش كردم كه شب گذشته را اصلاً نخوابيدهام! فراموش كردم كه گرسنهام! فراموش كردم كه تشنهام! بانگ اذان سيرابم كرد! سرمستم كرد! غرق در شور و شعف، آشفته و دلباخته.روحاني اتوبوس، به افراد اعلام كرد كه نيت كنيد، نيت وقوف در مشعرالحرام. بعد با صداي بلند گفت: «به فرمان خداوند متعال در مشعرالحرام وقوف ميكنم از براي انجام اعمال حج تمتع قربه اليالله» و ما با صداي بلند تكرار كرديم. بعد نماز صبح را به امامت ايشان به جاي آورديم. واي كه چه جذبهاي داشت! همين اذان و همين نماز ارزش تمام زحمات سفر را داشت و خيلي هم بيشتر.
نمي از يمي
بخشي از دعاي امام زينالعابدين در روز عرفه
خدايا!... مرا از سرزنش دشمنان، و از نزول بلا، و از ذلت و سختي محفوظ بدار، و مرا در آنچه از گناهان كه به آنها مطلعي تحت پوشش عفوت قرار بده، آنسان كه ميپوشاند كسي كه اگر بردباريش مانع نباشد بر انتقام سخت قادر است، و اگر درنگ و تأملش نباشد، بر مؤاخذة بر گناه توانايي دارد.
مناجات
تنها راه سعادت
پروردگارا! تنها راه سعادت خودم را شهادت در راهت يافتم و چه زيباست كه من با زمان اندك با بهترين وسيله، اعلاترين و ارزشمندترين ارزشها را گرفتم و اين نيست مگر لطف و عنايت پروردگار به بندهاش.
شهيد ابراهيم موحدي
شميم آفتاب
نكاتي عرفاني از كلام امام خميني(ره)
به كوشش: غلامعلي رجايي
اگر اخلاص نباشد
اگر اخلاص در كار نباشد ناچار دست تصرف ابليس به كار خواهد بود و با تصرف ابليس و نفس – كه قدم خودخواهي و خودبيني است – هيچ معرفتي حاصل نشود؛ بلكه خود علمالتوحيد بياخلاص، انسان را از حقيقت توحيد و معرفت دور ميكند و از ساحت قرب الهي تبعيد مينمايد.
ترنم انتظار
نجوا با حضرت وليعصر (عج)
اين چشمهاي خيس
روشن ترين ستاره اين آسمان تار
بر دخمههاي تيره دل روشني ببار
من زندهام به يمن نفسهاي گرم تو
اي پيك سبزپوش و مسيحا دم بهار
با تو دلم چو آينه شفاف ميشود
بي تو گرفته است تمام مرا غبار
بر برگ برگ دفتر ما ثبت كرده اند
يك عمر جست وجوي تو، يك عمر انتظار
يك شب بيا به حرمت اين چشمهاي خيس
بر ديدگان مانده به راهم قدم گذار
ما مانده ايم در خم اين كوچههاي تنگ
ما را بيا از اين همه دلواپسي درآر
بر گرد روشناي دل انگيز آفتاب
مولاي آب و آينه، مولاي ذوالفقار
الهام امين
طالع صبح
مني كه آدم اين عصرم و تمام زمان
هميشه گم شدهام لاي ازدحام زمان
مدار دائمي من دوازده عدد است
كه دوره كرده مرا در خودش به نام زمان
اسير آن همه تاكم، اسير اين همه تيك
تمام زندگيام مانده توي دام زمان
ولي به طالع آن صبح بي دريغ خوشم
اگر چه له شده باشم به زير گام زمان
اگر هنوز مرا فرصت تغزل هست
به شوق آمدن توست يا امام زمان«عج»
مهدي فرجي