ماه چاردهم
ماه چاردهم محمدرضا مهدیزادهاز چاهشمشیر فوران کردماه چاردهمبر بال جبریل نشستو ناگهانغیب شدپردهها را ملامت مکنعیب از نگاه ما بودوقتی که مهربانیمتوقف شودآن تابستان بیتابمی آیدو زمینمثل سیب رسیدهایبه پای اومی افتد احساس شاعر :نمیدانم بگویم چه حسی داشتم
ماه چاردهم
محمدرضا مهديزاده
از چاه
شمشير فوران كرد
ماه چاردهم
بر بال جبريل نشست
و ناگهان
غيب شد
پردهها را ملامت مكن
عيب از نگاه ما بود
وقتي كه مهرباني
متوقف شود
آن تابستان بيتاب
مي آيد
و زمين
مثل سيب رسيدهاي
به پاي او
مي افتد
احساس شاعر :
نميدانم بگويم چه حسي داشتم وقتي اين شعر را مينوشتم. فقط اين را ميدانم كه هر وقت آن را ميخوانم. تنم تب ميكند و «آن تابستان بيتاب ميآيد» و وجودم را از انتظار يار غايب از نظر سرشار ميكند و با اميد به ديدار وصالش به آرامش ميرسم.
حضرت امام رضا(ع):
هنگامي كه حضرت مهدي عجلالله تعالي فرجهالشريف ظهور كند، زمين به نور پروردگارش روشن ميشود،
و ترازوي عدالت را در ميان مردم ميگذارد و هيچكس به ديگري ستم نميكند.
اوميآيد
عادل اماني
فرصتي نيست
شايد
امشب
شايد امروز
و يا اين لحظه
او بيايد به سراغ من و تو
بايد آماده شويم
كوچه را آب زنيم
و غبار از رخ آيينه بروبيم
كه او ميآيد
ميشود آقا ببينم روي تو؟
اكبر كتابدار
ميشود رنگين كمان ياس را
در شب باراني چشم تو ديد
ميشود يك آسمان احساس را
در غم پنهاني چشم تو ديد
***
ميشود در اين غروب بيكسي
با تو تا آن سوي شبها راه رفت
گر تو باشي در كنارم ماه من
با تو حتي ميتوان تا ماه رفت
***
گرچه عمري در پيات گرديدهام
باز هم هستم به جستجوي تو
صبر تلخ و عمر كوتاه است و كاش
لحظهاي ميشد ببينم روي تو
***
دست من كوتاه و كو دامان تو
راه بسيارست و بيحد لحظهها
تو كجايي اين همه دور از مني
من كجايم، من كجايم، من كجا؟
***
ميشود آقا ببينم روي تو
پل زنم تا عشق با ابروي تو
در كدامين جمعه روشن ميشود
چشم من با ديدن گيسوي تو
***
حاضري هم غايبي در شعر من
يار پيدايي پنهاني تويي
شعر من پايان ندارد خوب من
چون رديف شعر پاياني تويي
بر انتظارت خشكيدهام
مريم د
ميآيي!
در كوير خشك زندگي
لاله ميروياني
ميآيي!
تو، اي تمامي من
و بر انتظارت خشيكدهام
قطره ميباراني...
و من مدتهاست
به باور آمدنت نشستهام
و تو لطيفتر از نيسم به نگاه شقايقها... رهايي ميپاشي
و اي آقاي من...
بگو تا كي در تمناي وصالت به جادة اميد دخيل ببندم
و به كلاغها آمدنت را بقبولانم
دير زمانيست
كه آمدنت حديث كهني است كه هميشه تازه است
من در كشاكش باورها و دلشورهها
به آمدنت منتظرم
دلنوشته
منتظر و اميدوار
آقاجان، وقتي كه بيايي ميدانم جهان از آمدنت و از عطر خوش وجودت لبريز شور و هيجان ميشود و وقتي بيايي در هر قدمت نور، ميهمان زمين ميشود و ظلم و تباهي خاكستر، و به يكباره گم ميشوند.
آقاجان، مي دانم كه نگاه مهربانت بر قلبهايمان سايه ميافكند و با دستان گرم خود عدالت را در بين همگان تكثير ميكني.
وقتي كه بيايي گلها به احترامت جامه ميدرند و خورشيد بيشتر از هميشه ميدرخشد. رودها يك صدا ورودت را درود ميگويند، سرو خم ميشود وجاي قدم مباركت را ميبوسد، باد عطر خوشت را همه جا ميبرد، بلبلان نغمه سر ميدهند و بهار از راه ميرسد، تو خود بهاري آقاي من، بيا و دلهاي مشتاقمان را لبريز شور و هيجان كن. بيا و قدم بر چشمان منتظرمان بگذار.
مولاي من، ما را قابل بدان، بيا و با ظهورت همهجا را، همهچيز را و همهكس را غرق پاكي كن. ما منتظريم و اميدوارم كه چشمانمان لياقت ديدارت را داشته باشد.
هجران
عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت
همه سهل است تحمل نكنم بار جدايي
سعدي
پنجه رنگين كرد از خونم فراق
تا ز وصل او جدايي يافتم
هماي شيزاري
ظهور
نوروسرور ميرسد
وقت ظهور ميرسد
ويژه نامه مبارك وليعصر(عج)
ضميمه روزنامه زائر
جمعه22 آذر 1387
14 ذي الحجه
شماره 3