یادداشت برکه ای پر از بهار

برکه ای پر از بهار ظهر بود و تن سوز، خاک ها از شلاق شعله های خورشید زخمی. ظهر بود که صدای صاعقه زمان حادثه را رقم زد. صدا پروانه ای می شد که روی هزاران شانه خاک گرفته و خسته می نشست. برکه خودش را تا مرز دریا شدن باور کرده بود. برکه روی پاهایش ایستاد و م

بركه اي پر از بهار

ظهر بود و تن سوز، خاك ها از شلاق شعله هاي خورشيد زخمي. ظهر بود كه صداي صاعقه زمان حادثه را رقم زد. صدا پروانه اي مي شد كه روي هزاران شانه خاك گرفته و خسته مي نشست. بركه خودش را تا مرز دريا شدن باور كرده بود. بركه روي پاهايش ايستاد و موج موج خنده خنده بر چهره ميهمانان پاشيد. بركه ايستاده بود و بهار را در آغوش مي كشيد. بركه تمام پروانه هاي تنش را در آسمان آبي صحرا رها كرده بود و در خودش نمي گنجيد. غدير ديگر بركه نبود.

غدير اي باده گردان ولايت

رسولان الهي مبتلايت

ندا آمد ز محراب سماوات

به گوش گوشه گيران خرابات

رسولي كز غدير خم ننوشد

رداي سبز بعثت را نپوشد

غدير دف مي زد و بر طبل هاي شادي مي كوبيد. ناگهان دست هاي خورشيد در دست هاي وحي گره خورد. آسمان خودش را روي پاهاي خورشيد انداخت. تمام ستاره هاي آسمان به شب نشيني چشمان خورشيد آمدند. دست هاي وحي بالا مي رفت و دست هاي خورشيد را بالاتر مي برد.هزاران باور مي ديدند و تبريك مي گفتند. «اشهد انك اميرالمومنين الحق الذي نطق بولايتك التنزيل و اخذ لك العهد علي الامه»

غدير فرياد مي كشيد و دهان هاي تعجب خشك شده بود. غدير فرياد مي كشيد و صداي پاي بهار تا آسمان هفتم پيچيده بود. غدير فرياد مي كشيد و رسول طنين صدايش را در بركه به نجوا نشانده بود.

«من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

 


| شناسه مطلب: 82616