با یاران پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم )
141 میقات حج - سال دوم ـ شماره هفتم ـ بهار 1373 با پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در مدینه محمد نقدی خُبَیْب ( 1 ) اواخر سال سوم هجری ، پس از جنگ اُحُد ، که در اثر سهل انگاری و نافرمانی عده ای با شکست مسلمانان پایان یافت ؛ کفار قریش
141 |
ميقات حج - سال دوم ـ شماره هفتم ـ بهار 1373
با پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در مدينه
محمد نقدي
خُبَيْب ( 1 )
اواخر سال سوم هجري ، پس از جنگ اُحُد ، كه در اثر سهل انگاري و نافرماني عده اي با شكست مسلمانان پايان يافت ؛ كفار قريش به خود مغرور شده و با توطئه و تحريك در صدد تضعيف مسلمانان و گرفتن انتفام كشته هاي خود در جنگ بدر برآمدند .
آنها سعي داشتند به هر وسيله ، و با انتقام جويي ، عقده دروني خود را بگشايند .
قبيله « بني لحيان » ( 2 ) از جمله كفاري بودند كه در سرزمين مكه سكونت داشتند . آنان براي خونخواهي كشته هاي خود در جنگ بدر ، دست به حيله تازه اي زدند .
براي عملي ساختن نقشه شوم خود ، نزد دو قبيله تازه مسلمان « عَضَل » و « قاره » ( 3 ) رفته و با قول كمك هاي مالي ، آنان را فريفته و از ايشان خواستند كه نمايندگاني به مدينه فرستاده و از پيامبر تقاضاي مبلّغ كنند تا پيامبر در اجابت درخواست آنان ، افرادي را براي ارشاد و هدايتشان اعزام دارد و قبيله « بني لحيان » با آمادگي قبلي ، آنان را اسير كرده به مكه برند و در مكه به كفار قريش بفروشند .
با اين كار ، خواسته قلبي آنها عملي مي شد ؛ چون كفار مكه به خونخواهي كشته هايشان آنان را خواهند كشت و « بني لحيان » هم با فروش اُسرا و اين خوش خدمتي ، پول خوبي به چنگ خواهند زد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ « خبيب » از گروه انصار و از افراد قبيله اوس مدينه بود . در جنگ بدر حضور داشته ، او در تاريخ اسلام اولين كسي است كه قبل از شهادت ، نماز بجاي آورده .
2 ـ طايفه اي از هذيل بوده اند كه در محلي بين عسفان و مكه اقامت داشته اند . صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 27 و 28 .
3 ـ « عضل » و « قاره » نام دو طايفه از تيره « هون بن خزيمة بن مدركه » هستند كه در نزديكي مكه سكونت داشته اند . سيره ابن هشام ، ج 3 ، ص 178 .
142 |
آن روزها براي كفار زخم خورده قريش ، چيزي خوشتر از اين نبود كه از سپاه اسلام ، كسي را دستگير و او را شهيد و مُثله نمايند .
* * *
هفت نفر ( 1 ) از دو قبيله « عَضَل » و « قاره » اين مأموريت شوم را به عهده گرفته ، عازم مدينه شدند .
آنها خدمت پيامبر رسيدند ، و با اقرار به اسلام اظهار داشتند :
اي رسول خدا ، اسلام در بين ما گسترش پيدا كرده و ما اكنون نياز به افرادي داريم كه به ما قرآن و احكام ديني را بياموزند .
پيامبر در پاسخ به اين خواسته آنان ، هفت نفر ( 2 ) از ياران خود را همراهشان فرستاد .
آنها براي رسيدن به سرزمين اعزامي ، روزها در پناه كوهها و سايه بوته ها استراحت مي كردند و شبها راه مي پيمودند .
قبيله « بني لحيان » از قبل ، يكصد نفر مرد مسلح را براي اين كار آماده كرده بود ، كه در كمين نشسته بودند و عده اي از آنها ، در تجسس براي پيدا كردن مسير راه نيروهاي اعزامي پيامبر بودند .
ياران پيامبر در مسير راه ، در محلي به نام « رجيع » ( 3 ) كه آبگاه قبيله « بني هذيل » بود ، توقف نمودند ، در آنجا غذا خوردند و قدري استراحت كردند و سپس به راه خود ادامه دادند .
زني از قبيله « هذيل » براي چراندن گوسفندان خود بيرون آمده بود ، به نزديك آبگاه رسيد ، هسته هاي خرماي بازمانده از گروه ، نظرش را جلب كرد ؛ از اندازه و شكل آنها دانست كه شبيه خرماهاي مدينه است .
با عجله به سوي قومش شتافت و فرياد برآورد : بياييد كه ردّپاي ياران پيامبر را يافتم .
مردانِ « بني هذيل » با شتاب آمدند و با ديدن هسته هاي خرما يقين كردند كه آنها تازه از اين مكان كوچ كرده اند و ممكن است در همين نزديكيها اقامت كرده باشند .
در كوههاي اطراف به جستجو پرداختند و سرانجام آنها را يافته و محاصره كردند . اصحاب پيامبر كه خود را در محاصره مردان مسلح ديدند ، به بلندي كوه رفته شمشيرهاي خود را كشيدند و آماده نبرد شدند .
دشمنان پيامبر فرياد زدند : تسليم شويد و امان ما را بپذيريد ، ما هرگز قصد كشتن شما را نداريم ، فقط مي خواهيم شما را به مكّه بُرده و به قريش تحويل دهيم تا در ازاي آن چيزي عايدمان شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مغازي واقدي ، ج 1 ، ص 354 .
2 ـ در انگيزه اعزام اين افراد و در تعدادشان ، بين اصحاب حديث و تاريخ اختلاف است ؛ گروهي آنها را شش نفر ، برخي هفت نفر و جمعي ده نفر دانسته اند . نگاه كنيد به كتاب « الصحيح من سيرة النبي الاعظم » ، ج 5 ، ص 190 .
3 ـ نام محلي است كه در آن چاه آبي براي طايفه هذيل قرار داشته ، اين محل بين مكه و طائف واقع شده .
143 |
چهار نفر از ياران پيامبر حاضر نشدند امان كفار را بپذيرند و درجا ، به نبرد برخاسته و با آنها جنگيدند ، عده اي را كشتند و خود هم شهيد شدند .
اما سه نفر ديگر به نامهاي « خبيب بن عدي » ، « زيد بن دثنه » و « عبدالله بن طارق » اسير شدند .
كفار تير و كمان آنها را گرفته و با ريسمان كمان ، دستهايشان را بستند و به سوي مكه رهسپار شدند ، در مسير راه به محلي به نام « ظهران » ( 1 ) رسيدند .
در اين محل يكي از اُسرا به نام « عبدالله بن طارق » خود را از بند رها ساخت و با آنها ، به جنگ برخاست .
هر چه خواستند دوباره دستهاي او را ببندند ، او امان نداد ، شمشير خود را كشيد و بر آنها يورش برد ؛ همه از اطرافش گريختند و از دور با سنگ او را هدف قرار دادند ، به قدري بر او سنگ زدند كه از پا درآمد و همانجا جان به جان آفرين تسليم كرد . قبر او در « ظهران » مشهور است .
آنها ، بقيه راه را با « خبيب » و « زيد » سپري كردند تا به مكه رسيدند .
قريش با ديدن اين دو اسير از ياران پيامبر ، خوشحال شدند و در خريدن آن دو ، بر هم سبقت مي جستند .
سرانجام « خبيب » به هشتاد مثقال طلا و « زيد » به پنجاه عدد شتر فروخته شد . چون اين دو اسير در يكي از ماههاي حرام ( 2 ) وارد مكه شده بودند ، و در ماههاي حرام قتل و كشتار بين اعراب حرام بود ؛ لذا آن دو را زنداني كردند تا پس از ماههاي حرام به قتل رسانند .
« خبيب » را در خانه زني به نام « ماويه » ( 3 ) كه از افراد قبيله « بني عبد مناف » بود حبس كردند ، و « زيد » را پيش گروهي از قبيله « بني جمح » .
« ماويه » بعدها مسلمان شد و در دين خود فردي ثابت قدم گرديد ، او براي زنها ، ماجراهاي زمان اسارت « خبيب » را نقل مي كرد كه چگونه شبها را تا به صبح به تلاوت قرآن و مناجات با خدا سپري مي كرد . و زنها با شنيدن حرفهاي « ماويه » بي اختيار اشكهايشان جاري مي گشت . او مي گفت به خدا سوگند احدي را به خوبي خبيب نديده ام .
روزي به او گفتم :
« خبيب » ! اگر حاجتي داري به من بگو .
« خبيب » گفت :
فقط از تو مي خواهم ، آب گوارا به من بدهي ، هرگز از غذاهايي كه گوشت آن براي بت ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ « ظهران » نام محلي است نزديك شهر مكه و قريه اي آباد در كنار آن قرار دارد به نام « مَر » كه به مر ظهران معروف است . معجم البلدان ، ج 4 ، ص 63 .
2 ـ در ماه ذي القعده وارد مكه شدند و تا آخر ماههاي حرام آنها را در زندان نگه داشتند . شرح مواهب الدّنيه ، ج1 ، ص68 .
3 ـ در بعضي مصادر « ماريه » نقل شده ، اما صحيح آن ماويه است . « الصحيح من سيرة النبي الاعظم » ج 5 ، ص 197 ـ 196 .
144 |
قرباني شده برايم نياوري و زماني كه خواستند مرا به قتل رسانند خبرم كني .
« ماويه » گفت : وقتي ماههاي حرام تمام شد ، به نزدش آمدم و گفتم :
« خبيب » ! فردا قصد دارند ترا بكشند .
به خدا سوگند هنگامي كه اين خبر را شنيد هيچ تغييري در او حاصل نشد ، تنها از من كارد تيزي خواست تا با آن ناخنها و موهاي بلند خود را اصلاح كند و خود را آماده سازد .
من هم كارد تيزي به دست پسر كوچكم دادم كه برايش ببرد .
همين كه پسرم از من دور شد ، با خودم گفتم : نكند « خبيب » مي خواهد قبل از مرگ انتقام بگيرد ، و پسرم را بكشد ؛ حالا چه خاكي بر سرم كنم ؟ ! بي اختيار به طرف او دويدم و فرياد زدم ، اما ديدم پسرم در بغل « خبيب » نشسته است .
« خبيب » با لبخندي گفت : نترس ماويه من هرگز قصد سوئي نسبت به او ندارم ، خدعه و نيرنگ در مذهب ما راه ندارد .
با شنيدن اين حرف دلم آرام گرفت .
* * *
آن روز سپري شد . فردا « خبيب » و دوستش را با زنجير آهني دست بسته به بيرون شهر مكه و به سوي « تنعيم » ( 1 ) حركت دادند .
چون قبلاً اهالي مكه را خبر كرده بودند ، همه مردم از زن و مرد و كوچك و بزرگ راه افتاده بودند و در شهر ، احدي باقي نمانده بود .
عده اي از آنان كه نزديكانشان در جنگ بدر و احد كشته شده بود ، مي آمدند تا با ديدن قتل « خبيب » تشفي بجويند . و ديگران هم كه كشته اي نداده بودند با دين « خبيب » مخالف بودند .
سرانجام به تنعيم رسيدند ، دستور دادند زمين را حفر كنند تا چوبه دار را در آن نصب كنند .
همه چيز آماده شد ، وقتي « خبيب » را به پاي چوبه دار آوردند ، رو كرد به آنها ، و گفت :
آيا به من مهلت مي دهيد دو ركعت نماز بگزارم ؟ !
گفتند : آري .
« خبيب » وضو ساخت و در كمال خضوع دو ركعت نماز بجاي آورد و گفت :
به خدا سوگند اگر فكر نمي كرديد كه از ترس مرگ نماز را طول مي دهم ، بيشتر با خداي خودم راز و نياز مي كردم .
سپس سر به سوي آسمان بلند كرد و آنها را نفرين نمود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نام محلي است در نزديكي شهر مكه از طرف مدينه كه حدود 12 كيلومتر با مسجد الحرام فاصله دارد . با توسعه شهر مكه ، اكنون اين محل داخل شهر قرار گرفته است . معجم البلدان ، ج 2 ، ص 49 .
145 |
دست و پاي او را با طناب به چوبه دار بستند و رويش را به سوي مدينه گرداندند . سپس به او گفتند : از دين خود برگرد تا رهايت كنيم .
« خبيب » در پاسخ گفت : به خدا سوگند اگر آنچه در دنياست به من بدهيد از دينم دست برنخواهم داشت !
گفتند : آيا دوست داشتي پيامبر بجاي تو باشد و تو راحت در بين فرزندانت باشي ؟
در پاسخ گفت : به خدا سوگند دوست ندارم خاري به پاي پيامبر فرو رود و من راحت در بين خانواده ام باشم .
كفار طاقتشان تمام شده ، فرياد مي زدند : به لات و عزّي قسم اگر از دين برنگردي تو را خواهيم كشت .
« خبيب » با خونسردي پاسخ داد :
مرگ من لحظاتي بيش طول نخواهد كشيد .
همينكه خواستند دستور قتل را اجرا كنند ، « خبيب » گفت :
چرا صورتم را از قبله برگردانده ايد ؟
خدايا ! تو شاهد باش كه جز روي دشمن چيزي نمي بينم . و در اينجا كسي نيست كه سلام مرا به پيامبرت برساند ، پس تو سلامم را به او برسان .
يكي از اصحاب پيامبر بنام « اسامة بن زيد » از قول پدرش نقل مي كند ، در همان هنگام پيابر با اصحاب در مدينه نشسته بود كه ناگهان تكاني خورد شبيه حالتي كه وحي بر او نازل مي شد . و اين كلمات را بر زبان جاري نمود :
درود و بركات حضرت حق بر او باد .
سبب را از او پرسيدم ، فرمود :
اين جبرئيل است كه سلام « خبيب » را به من رساند . ( 1 )
كفار وقتي اصرار و پايمردي « خبيب » را ديدند ، بچه هاي كساني را كه پدرانشان در جنگ بدر كشته شده بود صدا زدند و به دست هر كدام تيري دادند و گفتند : اين قاتل پدر شماست بكشيد او را .
همه شروع كردند به تيرانداختن .
لرزشي بر اندام « خبيب » افتاد كه در اثر آن بدنش به سوي قبله برگشت .
در اين هنگام اين زمزمه را بر لب جاري ساخت :
سپاس خداي را كه صورتم را به سوي قبله اي گردانيد كه هم خودش دوست دارد و هم پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مغازي واقدي ، ج 1 ، ص 361 ـ 360 .
146 |
و بنده هاي با ايمانش .
كفار كورباطن ، صبرشان لبريز شد و ديگر نتوانستند رشادت و مقاومت او را تحمل كنند . هر كدام ضربه اي بر او زدند .
« خبيب » در حالي كه نيزه سينه اش را شكافته و از پشتش به در آمده بود ، تا ساعتي مشغول نيايش و راز و نياز با معبود بود . ( 1 )
پي نوشت ها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مشروح اين واقع تحت عنوان « غزوة الرجيع » يا « بعث الرجيع » در كتب تاريخ و مغازي ذكر شده . اما نقل آن همراه با مطالب متناقض است . استاد جعفر مرتضي در كتاب « الصحيح من سيرة النبي الاعظم » ، ج 5 ، از صفحه 179 تا صفحه 240 بحث مفصلي پيرامون اين واقعه و اختلافات نقل در كتب حديث و سيره دارند و موارد متناقض را يك يك مي شمارند .
اما بر اين واقعيت اعتراف دارند كه اصل ماجرا صحت دارد و وقوع پيدا كرده و تعدادي در منطقه رجيع و دو نفر هم در مكه به دست كفار به شهادت رسيده اند .
با اين كه اصحاب سيره و تاريخ دو عامل اساسي را براي اين كشتار نقل كرده اند ، يكي مسأله درخواست مبلغيني جهت تبليغ و ديگري اعزام پيامبر افرادي را براي خبرگيري از اوضاع قريش ؛ اما آقاي جعفر مرتضي هيچكدام از دو احتمال را تقويت نمي كند .
ما بر اساس مستندات و آنچه مي تواند به واقعيت نزديك باشد ، از جمله سخنان خبيب هنگام شهادت كه گفت : « الّلهم بلّغنا رسالة نبيك . . . » و ديگر اين كه اين واقعه پس از جنگ اُحد و اواخر سال سوم هجري رخ داده كه ايشان هم آن را تأييد مي كنند ، علّت و انگيزه اصلي را انتقام گرفتن كفار زخم خورده مي دانيم كه در شكل خدعه و نيرنگ بروز كرده و به شهادت تعدادي از ياران پيامبر كه براي تبليغ و اشاعه اسلام مأمور شده بودند منجر شده . و در بيان اين داستان از نقل مطالبي كه مستند صحيحي ندارد سعي كرده ايم پرهيز شود .
براي اين نوشته به مصادير ذيل مراجعه شده :
1 ـ سيره ابن هشام .
2 ـ شرح المواهب اللدنية .
3 ـ صحيح مسلم .
4 ـ صحيح بخاري .
5 ـ فتح الباري .
6 ـ مغازي واقدي .
7 ـ اسد الغابه في معرفة الصحابه .
8 ـ طبقات ابن سعد .
9 ـ سير اعلام النبلاء .
10 ـ سيره حلبي .