بخش 8

2 ـ جعفر بن ابیطالب

ميقات حج - سال چهارم - شماره دوازدهم - تابستان 1374

با ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه

جعفر بن ابيطالب ( عليه السلام )

محمد نقدي

مكّه روزهاي سختي را سپري مي كند . رشد اسلام و افزايش ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي كفار عنود و لجوج قريش قابل تحمّل نيست . روز به روز آزار و اذيت آنان بيشتر
شده ميدان بر تازه مسلمانان تنگ تر مي شود . در چنين شرايط سختي ، پيامبر ـ
ص ـ اذن هجرت داده ( 1 ) تعدادي از مسلمانان را به
سرپرستي جعفر به سوي حبشه روانه مي كند . ( 2 )

قريش كه همچون ماري زخم خورده به خود مي پيچد و از گسترش اسلام و طرفدارانش
رنج مي كشد و دستش از همه جا كوتاه شده ، از اين شگرد تازه ، سخت عصباني شده در
صدد انتقام برمي آيد . آنها تصميم مي گيرند حتي در خارج از مكّه هم ، عرصه
را بر مسلمانان تنگ كنند . به همين خاطر سران كفر با اعزام نمايندگاني به دربار ( نجاشي ) پادشاه حبشه در صدد كارشكني برآمده و براي مسلمانان تازه هجرت كرده مزاحمت
ايجاد مي كنند .

* * *

تالار قصر ، رنگ و بوي ديگري دارد . پادشاه و قسّيسين مسيحي با لباسهاي مخصوص در
يك طرف و نمايندگان كفار قريش در طرف ديگر ، همه در انتظار ورود ميهمانان مسلماني
هستند كه تازه به حبشه هجرت كرده اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : الروض الاُنُف ، سهيلي ، ج2 ، صص 95 ـ 69

2 ـ اولين هجرت مسلمانان بن حبشه ، با سرپرستي صحابي بزرگ عثمان بن
مظعون بود ، به تعدد 10 نفر از هر قبيله يك نفر . و دومين هجرت به سرپرستي جعفر بود
كه تعدادشان رويهم در حبشه به 83 نفر مي رسيد . سيره ابن هشام ، ج1 ، ص344 ، چاپ
مصر مصطفي البابي .


105


نمايندگان قريش از قبل با تبليغات سوء ، اذهان حاضران را نسبت به مسلمانان بدبين
كرده و از پادشاه خواسته اند كه مسلمانان تازه وارد را از سرزمين خود بيرون
كند .

وپادشاه دورانديش ، پيك خود را جهت دعوت مسلمانان و تحقيق از كار آنان به
دنبالشان فرستاد .

با ورود مسلمانان به جلسه ، سكوت در هم شكسته و مجلس حال و هواي ديگري پيدا
مي كند .

مسلمانان ، در حالي كه جعفر پيشاپيش آنها در حركت است ، با سكينه و وقار وارد مجلس
مي شوند . با ديدن نمايندگان قريش در دربار پادشاه ، همراهان جعفر يكّه خورده ،
مضطرب مي شوند ؛ زيرا آنها بطور ناگهاني دعوت شده و از قبل هيچ تداركي براي
چنين مجلسي ندارند اما جعفر آنها را دلداري داده و اميدوار مي كند كه با
تعليماتي كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آموخته ام پاسخ لازم را خواهم داد .

پادشاه حبشه به آنها رو كرده ، مي گويد :

چرا از آيين پدران و اجداد خود دست كشيده و كيشي را پذيرفته ايد كه نه با
آيين ما مطابقت دارد و نه با آيين اجداد خودتان ؟ !

و جعفر در پاسخ مي گويد :

پادشاها ! ما مردمي نادان بوديم كه از هيچ كار زشتي پروا نداشتيم !

بت مي پرستيديم . مردار را مي خورديم . اعمال قبيح انجام مي داديم ،
قطع رحم و خويشاوندي مي كرديم . حقوق يكديگر را محترم نشمرده ، قوي حق ضعيف
را پايمان مي كرد ، تا اين كه خداوند در بين ما پيامبري را برانگيخت كه هم نسب
او را مي شناسيم و هم صداقت و راستي و امانت و عفاف او را تجربه
كرده ايم .

او ما را دعوت نمود كه تنها خدا را پرستش كنيم و از آنچه غير اوست و پدران ما
مي پرستيده اند ؛ چون بت ها و سنگ ها ، دست بشوييم .

او ما را به معروف راهنمايي و از منكر بازداشت و به ما امر نمود كه : راست
بگوييم ، اداي امانت كنيم ، با خويشاوندان و نزديكان خود رفت و آمد داشته باشيم ، به
همسايگان ظلم نكنيم ، خون يكديگر را به ناحق نريزيم ، حق كسي را ضايع ننماييم و مرتكب
اعمال زشت


106


نشويم ، مال يتيم را نخوريم و به زنان عفيف نسبت ناروا ندهيم و از آنچه زشتي است
ما را بازداشت . او از ما خواست كه تنها خداي واحد را بپرستيم و كسي را در عبادت
شريك او قرار ندهيم . نماز بخوانيم ، روزه بگيريم ، زكات بپردازيم و آنچه از كارهاي
پسنديده است انجام دهيم . ما هم از صميم جان حرف او را پذيرفتيم و به او ايمان
آورديم و از او پيروي كرديم ، زيرا فهميديم آنچه او مي گويد حق است . از آن پس
قوم ما با ما دشمني كردند و ما را آزار نمودند و اصرار داشتند كه ما چون
گذشتگان بر آيين خود بمانيم ، چون ما نپذيرفتيم زندگي را سخت بر ما تنگ گرفتند و به
آزار ما پرداختند تا حدي كه مجبور به هجرت شديم . و سرزمين شما را انتخاب كرديم به
اين اميد كه بتوانيم با آرامش زندگي كنيم .

سخنان جعفر كه به اينجا رسيد ، پادشاه از او پرسيد : آيا چيزي از آنچه بر پيغمبر
شما نازل شده به همراه داريد تا براي ما بخوانيد ؟

جعفر پاسخ داد : آري .

پادشاه گفت : براي ما بخوان .

جعفر شروع كرد به خواندن آياتي از سوره مريم ، با شنيدن نام مريم و قداست او
و تعريف خداوند از عصمت او ، بي اختيار دانه هاي اشك بر گونه پادشاه
و قسيسين جاري شد و در حالي كه همه منقلب شده بودند ، پادشاه رو كرد به
نمايندگان قريش و گفت :

به خدا سوگند هرگز اينان را تسليم شما نخواهم نمود . ( 1 )

و بدينسان اوّلين جلسه با پيروزي مسلمانان پايان يافت و نمايندگان كفار با
سرافكندگي و مأيوس از همه تدابير انجام شده ، دست از پا كوتاهتر مجلس را ترك
كردند .

* * *

براستي كه جعفر ، همانگونه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرموده بود ، هم خُلقاً و هم
خلقاً شبيه به او بود . ( 2 )

او از اولين روزهايي كه نداي حق پرستي از حلقوم نازنين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مكّه طنين انداخت ، جزء اولين ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود و پس از برادرش
علي ( عليه السلام ) اسلام را پذيرفت . ( 3 ) و تا آخرين
لحظه هم دست از ياري پيامبر برنداشت .

در آغاز دعوت به اسلام روزي پدر بزرگوارش ابوطالب ديد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همراه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيره ابن هشام ، ج1 ، صص 337 ـ 335 چاپ مصر ، مصطفي البابي .

2 ـ اسدالغابه ، ج1 ، ص341 چاپ دارالشعب .

3 ـ همان .


107


علي ( عليه السلام ) مشغول نمازند . علي ( عليه السلام ) سمت راست پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ايستاده ، به جعفر گفت : بال چپ او را پر كن و تو هم نماز
بگزار . ( 1 )

بقدري جعفر عطوفت و مهرباني داشت و از فقرا و مساكين نگهداري مي كرد كه به
ابوالمساكين مشهور شد . ( 2 )

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به جعفر علاقه زيادي اشت تا جايي كه وقتي جعفر از حبشه
به مدينه برگشت ، مسلمانان تازه از جنگ خيبر فارغ شده بودند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بقدري از ديدن او خوشحال شد كه سخت او را در آغوش كشيد و ميان دو ديده او را بوسيد
و اين جمله مشهور را گفت :

نمي دانم به كدام خوشحال ترم . به آمدن جعفر يا به پيروزي خيبر . ( 3 )

با ورود جعفر به مدينه ، او را در جوار مسجد جاي داد و او همواره در كنار پيامبر
بود تا اين كه در سال هشتم هجري پس از چند ماه اقامت در شهر مدينه به دستور پيامبر
به فرماندهي سپاه اسلام برگزيده شد و روانه ( 4 ) جنگ
موته گشت .

جنگ موته در سال هشتم هجري و به دنبال كشته شدن سفير پيامبر حارث بن عمير به دست
شرحبيل كه فرمانده سرزمينهاي مرزي شام بود اتفاق افتاد .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از برقراري امنيت در سرزمين حجاز ، سفير خود را براي
دعوت مردم شام و فرمانرواي آن ، به سوي آن منطقه گسيل داشت كه به صورت ناجوانمردانه
بوسيله شرحبيل دست و پايش را بستند و او را كشتند .

خبر مرگ اين سفير به مدينه رسيد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اصحاب متأثر شدند و
براي تأديب آنان ، سپاه اسلام آماده شد و به آن سو اعزام گرديد .

سپاه اسلام در موته با لشكر دشمن مواجه گرديد و نبرد آغاز شد . جعفر كه فرمانده
اول سپاه اسلام بود . در كمال شجاعت جنگيد ، وقتي حلقه محاصره بر او تنگ شد ، از اسب
پايين آمد و با ضربه شمشير ، اسب خود را پي كرد تا هم قطع اميد از اسباب عادي كرده
باشد و هم ايجاد رعب و وحشت در دشمن و با حمله هاي پي در پي و ضربات
شمشير به دفاع از خود برخاست .

دست راست او بوسيله دشمن قطع شد . پرچم را به دست چپ گرفت ، دست چپش نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسدالغابه ، ج1 ، ص341

2 ـ مقاتل الطالبيين ، ص6 ، چاپ قاهره دار احياء الكتب العربيه .

3 ـ همان ، ص11

4 ـ در كتابهاي تاريخي و در مصادر اهل سنت ، فرماندهي اول سپاه به
زيد بن حارثه ، بعد به جعفر و در مرحله سوم به عبد الله بن رواحه نقل شده اما مدارك
صحيح از جمله اشعاري كه حسان بن ثابت و كعب بن مالك در اين قضيه سروده اند ،
شاهد اين مدعاست كه فرمانده اول جعفر بوده است . و آنها خود از پيامبر
شنيده اند . ابن هشام در سيره خود اين اشعار را آورده است امّا هيچ
اشاره اي به ترتيب اصلي فرماندهان نمي كند ؛ از جمله اشعار صريح كعب بن
مالك در اين زمينه اين است :

اذ يهتدون بجعفر و لوائه * * * قدّام اوّلهم فنعم الأوّل

سيره ابن هشام ، ج4 ، ص386 ، چاپ مصر ، مصطفي البابي .


108


قطع شد ، پرچم را با دو بازو نگه داشت و سرانجام با بيش از هفتاد زخم به لقاء و
رضوان حق شتافت .

هنگامي كه خبر شهادت جعفر به مدينه رسيد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد خانه جعفر
شد و از همسرش اسماء بنت عميس پرسيد : فرزندان من كجايند ؟

اسما آنها را صدا زد ؛ عبدالله ، عون و محمد ! پيامبر دستي بر سرشان كشيد و در
آغوشش گرفت . اسما با تعجب پرسيد :

اي رسول خدا ، طوري آنها را نوازش مي كني ، گويي يتيمند !

و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود :

اسما ! آيا نمي داني كه جعفر شهيد شده !

با شنيدن اين سخن ، صداي ناله اسما بلند شد .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حالي كه قطرات اشك صورتش را خيس كرده بود ، او را
دلداري داد و فرمود :

گريه نكن ، خداوند به من خبر داد كه براي جعفر در بهشت دو بال هست از ياقوت
قرمز .

و دستور داد براي آنها طعامي حاضر كنند كه اين سنت شد . ( 1 )

امروز قبر جعفر در موته ( 2 ) مشهور و محل زيارت
است .

جعفر در سن 41 سالگي به شهادت رسيد ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همواره از او به
بزرگي ياد مي كرد .

احاديث بسياري در شأن و فضيلت جعفر از زبان پيامبر وارد شده . ( 3 )

اهميت وجودي او بقدري زياد بود كه حضرت علي ( عليه السلام ) در نبود او و حمزه
اشك مي ريخت و از آنها به بزرگي ياد مي كرد . ( 4 )

مرحوم كليني در كتاب شريف كافي ( 5 ) ، روايتي را از
قول سدير نقل مي كند كه :

روزي در خدمت امام باقر ( عليه السلام ) مشغول گفتگو بوديم پيرامون آنچه بعد از
رحلت پيامبر بر مردم گذشت ، يكي از اصحاب رو به امام باقر ( عليه السلام ) عرضه
داشت : چگونه شد عزت بني هاشم بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سفينة البحار ، ج1 ، ص593 ، چاپ انتشارات اسوه .

2 ـ موته نام قريه اي است در سرزمين بلقاء از سر حدّات شام ،
معجم البلدان ، ج5 ، ص220

3 ـ نكـ : مناقب الامام اميرالمؤمنين ، محمد بن سليمان ، چاپ
مجمع الثقافة الاسلاميه ، ايران ـ قم . ج1 و 2 ـ و شواهد التنزيل ، الحاكم
الحسكاني ، ج1 و 2

4 ـ اعيان الشيعه ، ج4 ، صص128 ـ 118

5 ـ روضه كافي ، ج8 ، صص190 ـ 189 ، ح216


109


امام در پاسخ فرمود :

آنهايي كه در بني هاشم بودند ، جعفر و حمزه بودند كه درگذشتند . تنها دو نفر از
بني هاشم در كنار علي ماند كه آندو ، هم ضعيف بودند و هم تازه مسلمان ، به خدا سوگند
اگر جعفر و حمزه باقي بودند گرچه خود را به هلاكت رسانده بودند ، نمي گذاشتند
اينچنين شود .

مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه مي نويسد : به همين خاطر من جعفر را در
طبقه شيعيان ذكر كرده ام . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعيان الشيعه ، ج4 ، ص120


| شناسه مطلب: 82912