1 ـ حج در کتاب خداوند
میقات حج - سال چهارم - شماره سیزدهم - پاییز 1374 حج در کتاب خداوند ـ 2 سید محمود طالقانی مفسّر بلندپایه قرآن ، ابوذر زمان حضرت آیة الله طالقانی به سال 1332 توفیق زیارت حرمین شریفین را می یابند و نتایج تأمّلها ، تدبّرها و نگاههای هوشمندانه خود را به چ
ميقات حج - سال چهارم - شماره سيزدهم - پاييز 1374
حج در كتاب خداوند ـ 2
سيد محمود طالقاني
مفسّر بلندپايه قرآن ، ابوذر زمان حضرت آية الله طالقاني به سال 1332 توفيق
زيارت حرمين شريفين را مي يابند و نتايج تأمّلها ، تدبّرها و نگاههاي هوشمندانه
خود را به چگونگي سفر در مجموعه اي زيبا با عنوان به سوي خدا مي رويم
تدوين و نشر مي كنند .
در آغاز اين مجموعه آيات مرتبط با حج را تفسير گويا ، و آموزنده اي
نگاشته اند ، كه تفسيري است سودمند و كارآمد . ميقات نشر دوباره اين بخش را كه
اكنون مجموعه آن در اختيار نيست و سالها از نشر آن مي گذرد شايسته دانست . لازم
به گفتن است كه بخش اول آن در شماره پيشين ( 12 ) آمد .
رضوان الهي را براي آن بزرگوار و توفيق بهرهوري از اين مجموعه را براي خوانندگان
آرزومنديم .
و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل
ربنا تقبّل منّا انك انت السميع العليم ،
ربنا و اجعلنا مسلمَيْن لك و من ذريتنا أمّة مسلمة لك
و اَرنا مناسكنا و تُب علينا انك أنت التواب الرحيم ،
ربّنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ،
و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم انك أنت العزيز الحكيم . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره : 124-122
|
15 |
|
آنگاه كه ابراهيم پايه هاي خانه را
برمي داشت اسماعيل هم ،
پروردگار ما ! براستي از ما بپذير ، چه تو ، همانا
تو ، بس شنوا و دانايي .
پروردگار ما ! مارا يكسره تسليم خودگردان و
از ذريه ما گروه همفكر و مسلمي قرار ده .
و مناسك و دستورات را به ما بنما و توبه ما را
بپذير ، چه تو ، همانا تو ، بس توبه پذير ومهرباني .
پروردگار ما ! برانگيز در ميان آنهاپيامبري از
آنان كه همي تلاوت كند برآنها آيات تو را .
و بياموزد به آنها كتاب و حكمت را و تزكيه نمايد
آنان را ، چه تو ، همان تو ، بس عزيز و حكيمي .
با اشاره و هدايت آيات گذشته ، اوّل قطعه درخشان زمين و مكان بناي خانه نخستين را
يافتيم ، آنگاه ابراهيم را براي يافتن مكان خانه ، در بيابان هاي وسيع و شهرهاي
كوچك و بزرگ در جستجو ديديم ، حال در اين آيات مي نگريم كه ابراهيم پس از طواف
و سعي در بيابانها ، به مقصود خود رسيده و نقطه مركزي را يافته و خود در آن متمركز
شده ، اينك ابراهيم با چهره نوراني و موي سفيد دامن به كمر زده و دست از آستين بيرون
آورده ، پايه هاي خانه را بالا مي آورد و سنگهاي نخستين بناي توحيد را روي
هم مي نهد . فرزندش اسماعيل كه در همين سرزمين پرورش يافته و بي پرده آيات
حق را مشاهده نموده و در برابر فرمان خدا سر تسليم پيش آورده و در زير كارد تيز
گردن نهاده ، با پدر براي برپا ساختن خانه كمك مي نمايد . اين دو ، در دل وادي
خاموش مكه و در ميان سلسله كوهها و در زير آفتاب سوزان سر وصدايي راه انداختند كه
از خلال پرده هاي زمان و ديوار كوهها و فضاي بيابان ها به جهات مختلف
جهان پخش مي شود و پيوسته صداي آنها به گوش مي رسد ، ابراهيم بالاي ديوار
ايستاده ، اسماعيل سنگهاي سياه برّاق را كه خطوط ادوار گذشته زمين بر آن نقش بسته
و اسرار تكوين زمين از آن خوانده مي شود ، به پايه بنا نزديك
مي نمايد . اين پسر مولود فكر و روح آن پدر است ، مثل همان پدر چشم
جهان بيني دارد . گذشته و آينده جهان را مي نگرد ، اين پدر و فرزند در
هنگام ساختن خانه يك نظر به جهان بزرگ و عالم بالا دارند ، كه سراسر در برابر اراده
و مشيت تواناي حق تسليمند و گرد مركز وجود و حكمت ازلي او طواف مي نمايند .
نظري به دنياي انسان دارند ، مي نگرند كه ذلّت بندگي و عبوديت بر سر همه خيمه
زده ، بندگي شهوات ، بندگي گذشتگان ، بندگي اوهام ، بندگي اصنام ؛ مي نگرند كه
انواع شهوات و اوهام عقل و فكر
|
16 |
|
انسان را استخدام نموده و بر پاي فكر و دست همت غل و زنجير زده ، اوهام گذشتگان
سرها را در مقابل خود خم نموده و جمله خلق كوركورانه يكديگر را به رشته عبوديت
مي كشند . زارع و كارگر بنده استثمارگر است . استثمارگر بنده سپاهي است ، سپاهي
بنده قوانين و رسوم بشري است . قوانين و رسوم ، رشته هاي بندگي حكام و درباريان
است و آنها بنده اصنام و اوهامند . با نظر ديگر مي نگرند كه جهان و جهانيان از
خرد و بزرگ ، از ذرّه تا كرات عظيم ، از موجودات زنده كوچك تا بزرگ ، همه تسليم يك
اراده و مشيّتند كه در بعضي به صورت طبيعت و در بعضي به صورت غريزه و در بعضي به
صورت فطرت ظهور نموده ، فقط در اين ميان عالم انسان است كه از حكومت اين عوامل بيرون
آمده و به پاي اختيار به راه افتاده و عقل را محكوم وهم وحس ساخته به اين جهت از
عبوديت حق و تسليم به خواست وي سرپيچي كرده و سرگرم عبوديت خلق و وهم شده . ابراهيم
و اسماعيل ، به هر سو نظر مي نمودند ، از بابل تا ايران و هند و آخرين نقاط شرق ،
و از شام و مصر تا دورترين نقاط غرب ، مردم را در زنجير عبوديت وهم
مي نگريستند ، گردنهاست كه در زير بار سنگين اين عبوديت ها كج شده ،
دست ها و بازوهاست كه با زنجيرهاي گران بسته شده و زانوهاست كه در برابر
بت ها خم شده ، نظري هم به آينده جهان داشتند .
دست و پاي اين پدر و پسر در كار بنا مشغول است ولي نظر و توجّهشان گاهي به خدا ،
گاهي به خلق ، گاهي به آينده است ، همانطور كه طفل شيرخوار با تمام جوارح و حواس و
حركت دست و پا و گرداندن چشم و ناله عاجزانه دل مادر را از جا مي كند و كوران
عواطف در اعصاب و قلب او ايجاد مي نمايد . در اثر اين اظهار عجز و استرحام
حواس ، مادر يكسره به او جلب مي شود و غده هاي پستان براي تهيه شير و ترشح
به كار مي افتد . ابراهيم و اسماعيل براي نجات خلق و بقاي مؤسسه توحيد و كمال و
تمام آن و برگرداندن محور زندگي مردم بر مركز توحيد ، سراسر اميدشان به خداست و با
كلمه ربّن عنايات و توجه خدا را به خود جلب
مي نمايند . اول درخواستشان اين است كه اين ساختمان را پروردگار بزرگ مشمول صفت
ربوبيت خود گرداند و آن را بپذيرد ؛ يعني ساختمان سنگ و گِل كه در معرض حوادث جهان
است و عوامل طبيعي و غير طبيعي در فناي آن مي كوشد مورد پذيرش نام ربوبيت
پروردگار گردد و براي تربيت خلق صورت بقا گيرد و جزو دستگاه ربوبيت و ثابتان عالم
شود ، و دو صفت
|
17 |
|
عزيز و حكيم خداوند كه به آن ، سراسر جهان مقهور اراده اوست و به وضع ثابت و
محكمي برپا است . در اين بنا ظهور نمايد ؛ ( انك أنت العزيز
الحكيم . )
خداوند هم اين خانه اخلاص را پذيرفت و از دست حوادث نگاهش داشت ، نه عصبيت شديد
قحطان بر عدنان بنيان آن را متزلزل نمود و نه سپاه ابرهه توانست در حريم آن رخنه
نمايد ، و نه جاهليت تاريك عرب اساس آن را دگرگون ساخت ، و آن را سايه و شعبه
بيت المعمور عالم بزرگ قرار داد و از آن شعبه هايي به نام مسجد در تمام
نقاط جهان با دست هاي مخلصي تأسيس نمود كه پيوسته از آنها بانگ تكبير و دعاي
ابراهيم منعكس است ولي كاخهايي كه براي استعباد خلق با مواد محكم و هزاران پاسبان
تأسيس شده ، يكي پس از ديگري تسليم عوامل فنا گرديد و اين روش هميشه در جهان جريان
داشته و دارد .
دعاي دوم ابراهيم كه مقصود او را از بناي اين ساختمان مي رساند در جمله دوم
آيه بايد خواند : ربنا و اجعلنا مسلمين لك و . . . اين نيت
و درخواست نيز آميخته با گل و سنگ و ساختمان خانه است و مقصود و روح بانيان را به
اين صورت مجسم گردانده ؛ يعني در تكميل اين ساختمان و آداب و مناسك آن ، دو فرد كامل
و شاخص اسلام قرار گيرند ، دو فرد كاملي كه سراپا تسليم اراده خدا و اجرا كننده
اوامر او باشند و پيوسته از ذريه او مردمي همفكر و هم آهنگ و مسلم تربيت شوند ،
ابراهيم مي نگريست كه عموم مردم جهان خدايي را كه فطرت بشري جوياي اوست و
شناسايي و قرب او را مي خواهد يا فراموش نموده يا او را به حسب آثار محيط و
تصرف وهم به صورت هاي مشخصي درآورده و تسليم هواها و اراده خود
نموده اند ، خدايي را مي پرستند كه به صورت هايي مطابق ميل و
هوس هاي آنان باشد و از اراده و منافع و آمال آنها تبعيت كند ، فقط در موقع
بروز حوادث و ناكاميها به او رجوع كنند تا سنت عمومي عالم را به ميل آنها برگرداند
و باران را به نفع آنها بفرستد يا بازدارد . جنگ را به زيان دشمن بكشاند و براي آنها
پايان دهد ، ولي در امور عادي زندگي و روابط افراد و نظم اجتماع و تنظيم قوا و غرائز
دروني و روش اعمال و حركات ، نامي از خدا در ميان نيست ، چنانكه امروز هم با همه
پيشرفت فكري و عقلي كه مدعيند بيشتر مردم جهان در اين حقيقت قدمي فراتر
نگذاشته اند ؛ مانند قرون اوليه ، يا خدا را فراموش كرده و به او ملحد
شده اند ، يا خدايي را معتقدند كه با خيال و وهم خود ساخته اند تا در
موارد اضطرار به او رجوع كنند و او مطابق
|
18 |
|
خواسته و منافع هر دسته اي رفتار نمايد و جهان را بر وفق اراده محدود آنها
بگرداند ، چنانكه در جنگها هر دسته اي در معابد جمع مي شوند و به وسيله
دعا و عبادت ، از خدا مي خواهند كه دشمن نابود شود و خود پيروز گردند ، گويا خدا
فقط براي آنهاست و ديگران خدايي ندارند ولي در نظم زندگي و تربيت عمومي هر دو دسته
در كفر و الحاد اتفاق دارند . خلاصه مردم يا در عقيده و عمل به خدا كافرند يا عقيده
دارند و در عمل كافرند و به عبارت عصري به خداي متافيزيكي معتقدند و حقيقت و روح
تربيت پيامبران و پيام آنها كه همان اراده خداست ، يكسره فراموش گشته ، و زبان كافر
كيشان باز شده كه دين اثر خود را از دست داده و در برابر صنعت شكست خورده ، اما كدام
دين ؟ !
در اواني كه عقل ابراهيم خليل مانند شكوفه مي شكفت ، خود را از محيط شرك
بيرون آورد تا دست آلودگان پژمرده اش نكند و گرد و غبار محيط عقل پاكش را
نيالايد ، در ميان غاري منزل گزيد و چشم فطرت را به روي آسمان باز و پر از مهر و ماه
و اختران گشود .
در اين رصدخانه ، حساب كوههاي آسمان و ستارگان درخشان را مي رسيد ، آيا
چنانكه اكثر مردم مي پندارند اينها موجوداتي مستقل به ذات و پديد آرنده و نگاه
دارنده مخلوقاتند ؟ اينها كه از مسير خود بيرون نمي روند و از خود اختياري
ندارند ، در طلوع و غروب آنها تغييري در جهان رخ نمي دهد و خود پيوسته در معرض
تغييرند ، اينها مسخر اراده توانا و تسليم دست تدبير او مي باشند . سراسر مطيع و
مقهور و ما فوق و كمك كار مادونند . با شعور طبيعي خود چشم به فرمان مبدأ قدرت و با
رابطه هاي نامرئي بدو پيوسته اند و با شعاع هاي مرئي و غير مرئي ،
موجودات زيرين را از خفتگي بيدار مي نمايند و از افتادگي برپا مي سازند و
به وسيله قدرتي كه از تسليم و اطاعت به آنها مي رسد ، جسمهاي بزرگ و كوچك و دور
و نزديك را كه در دسترس شعاع آنهاست از سقوط نگاه مي دارند و با حرارت ، زندگي
خانواده هاي منظومه خود را از كرات بزرگ تا ذرات كوچك گرم مي سازند و
جمله را براي كسب شعاع حيات ، مستعد مي گردانند .
ابراهيم پس از اين مشاهدات ، خود را جزئي از جهان ديد و با نواي عمومي
هم آهنگ شد و گفت : وجّهت وجهيَ . . . ؛ من هم روي خودم را به سوي او گرداندم و يكسره تسليم وي شدم .
از اين پس خود را جزئي از عالم ديد و بايد هر چه بيشتر تسليم اراده خدا شود
و در مدار
|
19 |
|
حكم او بگردد و مانند تمام اجزاي بزرگ و كوچك جهان ، از زير دست و كوچكترِ
وامانده دستگيري نمايد .
ابن طفيل در كتاب حي بن يقظان ( 1 ) مي گويد : حي
بن يقظان چون در خود تفكر نمود خود را از سه جهت شبيه به سه موجود ديد ؛ از جهتي
شبيه به مبدأ واجب الوجود ، از جهتي شبيه به افلاك و ستارگان يا علويات ، از
جهتي شبيه به حيوانات ، كمال خود را در آن دانست تا بتواند شباهت خود را به افلاك و
ستارگان درخشان بيشتر نمايد ، آنگاه به واجب الوجود خود را شبيه سازد ، از جهت
شباهت به موجودات علوي مطالعه و دقت كرد ، دانست آنها داراي سه جهت و صفت
مي باشند :
اول آن كه در آنها يكنوع شعور ، به حق و مبدأ كمال است كه پيوسته به او اتصال
دارند و مقهور نور جلال و اراده حكيمانه او مي باشند .
دوم آن كه همه زيبا و درخشانند و گرد مدارات خود پيوسته مي چرخند .
سوم آن كه موجودات مادون را به حرارت و نور نگاهداري مي نمايند و همه از
فيض آنها بهره مندند .
از جهت شباهت اول گوش خود را مي گرفت و چشم خود را مي بست و خيال و
وهم خود را ضبط مي نمود تا فكر و عقلش را يكسر در ذات و صفات خداوند متوجه
سازد ، از جهت شباهت دوم خود را هميشه پاك و پاكيزه نگاه مي داشت . لباس و بدن
خود را مي شست . زير ناخن ها را پاك مي كرد و گياههاي خوشبو همراه
مي داشت ، چنانكه از جمال و پاكي مي درخشيد و از جهت شباهت به حركات
اختران ، گاه پاشنه يك پا را بر زمين محور مي نمود و بدور خود مي چرخيد و
گاه اطراف خانه اي كه از سنگ و گل و چوب برپا ساخته بود ، طواف مي نمود و
گاه در اطراف جزيره با شتاب دور مي زد ، از جهت شباهت سوم بر خود واجب نمود كه
حيوانات افتاده را دستگيري نمايد ، اگر پر و بال مرغي به خاري بسته شده ، باز گرداند
و اگر در جايي حبس شده ، آزادش كند و اگر حيواني چنگال به او بند كرده نجاتش دهد ، هر
گياهي كه بوته ديگر ، او را از نور آفتاب محروم داشته و يا گياه ديگر به او آويخته و
از حركت و نموش باز داشته ، به نورش نزديك نمايد و مانع را بردارد و اگر خشك و تشنه
است به او آب رساند و آبي كه براي سيراب نمودن سبزه روان است ، چنانكه مانعي او
را از مجراي طبيعي باز دارد ،
1 ـ ابن طفيل از فلاسفه بزرگ اسلامي آندلس است كه در فلسفه الهي و
علوم طب و رياضي معروف است و هم عصر فيلسوف معروف ابن رشد است . هر دو در قرن
ششم هجري بسر مي بردند ، دانشمندان با انصاف و محقق اروپا اينها را
پايه گذار تمدن جديد جهان مي شناسند و كتب و نظرياتشان در قرون اول نهضت
در اروپا تدريس مي شده و آن اندازه كه فلاسفه اروپا آنها را مي شناسند در
ميان مسلمانان شناخته نشدند . ابن طفيل در سال 581 هـ . ـ 1186م . وفات نمود .
كتاب معروف و باقي او همين كتاب داستان حي بن يقظان است كه به لغات مختلف ترجمه شده
و بسيار مورد توجه بعضي از دانشمندان اروپا است . رساله اي هم به اين نام شيخ
بو علي سينا تأليف نموده و رساله ديگري هم به اين نام از فليسوف و عارف نامي شيخ
شهاب الدين سهروردي معروف به مقتول است . اين سه رساله به تازگي با شرح و
مقايسه اي به قلم فاضل معروف معاصر احمد امين به مناسبت هزاره بو علي باهم در
مصر طبع شده ، ابن طفيل در اين رساله به عنوان داستان تمام نظريات خود را درباره
فلسفه طبيعي و فلكي و الهي و نفس بيان نموده .
ابن طفيل در اين داستان چگونگي نشو و نما و افكار و زندگي طفلي را
بيان نموده كه در جزيره اي خرم دور از محيط آدمي بسر برده ، نطفه اين طفل يا به
وسيله فعل و انفعال و تأثير حرارت و نور و عناصر در محيط خط استوا تكوين يافته ، يا
مادرش در جزيره ديگر بسر مي برده و برادر آن زن پادشاه مغروري بوده كه او را
از ازدواج مانع مي شده و او پنهان از برادر به يقظان شوهر كرد ، چون طفل خود را
بر زمين نهاد . او را در ميان صندوقي پنهان كرده و در آب دريا افكند . صندوق در كنار
اين جزيره در ميان شن قرار گرفت و ناله و فغان او آهويي را كه بچه هايش را
سباع ربوده بود ، بدو متوجه ساخت . او را از ميان صندوق بيرون آورد و به شير دادن و
پذيرايي او دلگرم شد ، كم كم مانند مادر چهار دست و پا مي دويد و مثل او
همهمه و صدا مي نمود ولي تدريجاً متوجه شد كه با مادر خود و ديگر حيوانات فرق
دارد . حيوانات داراي اسلحه شاخ و دندان و چنگال مي باشند و براي حفظ از سرما و
گرما پشم و مو دارند و عورتشان را عضوي پوشانده ، هر چه بخود مي نگريست و
انتظار مي برد كه اين اعضا براي او روييده شود نشد ، به خاطرش رسيد كه از شاخ و
پوست حيوانات و برگ و چوب درختان براي خود سلاح و لباس تهيه نمايد .
پس از مدتي مرگ مادرش ( آهو ) رسيده ، روي زمين افتاد . طفل هر چند با
آهنگ مخصوص مادرش را خواند ، جوابي نيافت . خيره خيره به اعضاي او نگريست ، همه را
بجاي خود ديد ، دانست كه آنچه از او پذيرايي و مهرباني مي نمود و او را
مي خواند در باطن است ، يك يك اعضاي دروني را تشريح نمود تا آن كه قلب را يافت
و دانست مركز حيات آنجاست و قدرت از آنجا به ديگر اعضا مي رسد . درون آن را
خالي يافت ، تشخيص داد آن كه به او مهربان بود و نوازشش مي نمود در آنجا بوده ،
آنگاه آتش را كشف نمود و آن را اشرف جسمها يافت و از آن براي غذا استفاده نمود ، قلب
حيوان ديگر را تشريح نمود و هواي گرم مانند آتش در آن يافت ، دريافت كه ساكن قلب مثل
آن بوده يك يك اعضاي بدن خود و اجسام جامد و نباتات و حيوانات را دقت نمود خاصيت هر
چيز و امتياز و اشتراك آنها را دريافت . علاوه بر جسميت ، چيزي را يافت كه متصرف در
جسم است و از آن تعبير به نفس يا روح مي شود .
چون در كوچك و بزرگ موجودات دقت نمود ، همه را در حال تكوين و حدوث و
تغيير و فنا يافت و همه را خاضع براي قوانين و نظمي نگريست ، از اين دقت و مطالعه ،
با فطرت زنده و عقل بيداري كه داشت ( به همين جهت نامش حي بن يقظان بود ) دانست كه
عقل مدبّر و دست حكيمي در موجودات بكار است و همه به او محتاجند . هنگام غروب و طلوع
آفتاب و ماه و ستارگان در وضع و نظم آنها فكر مي نمود ، هر چه بيشتر تأمل
مي كرد ، وجود مبدأ و گرداننده آنها را ظاهرتر مي ديد . در هر موجودي كه
جمال و كمال و قدرت و حكمتي مي ديد ، آن را از فيض و تجلي آن حكيم مختار مشاهده
مي نمود . پس از هر چه و هر چيز كاملتر و عاليتر است . او محض كمال و تمام و
قدرت و علم است و همه چيز فاني و ذات او باقي است . پس از آن متوجه شد كه آنچه به
وسيله آن مبدأ كمال و هستي را درك نموده چيست ؟ يك يك حواس ظاهر و باطن خود را بررسي
نمود و مسلم شد كه آنها محدودند و جز اجسام و محسوسات را نمي توانند درك نمود
و آنچه به آن حقيقت غير جسماني ثابت را درك نموده ، بايد آن خود غير جسماني و غير
محدود باشد و چون هر چيزي را به ادراك مخصوصي درك مي نمايد و ادراك مبدأ غير
متناهي به وسيله ادراك مخصوص جسماني نيست . پس ذات خود را شناخت كه همان است و مانند
خداوند جسم و جسماني نيست . پس دست فنا به آن راه ندارد و به وسيله تجربه در حواس ،
اين حقيقت را كشف نمود كه هر چه ادراك شده از جهت كمال و جمال برتر باشد ، لذّت
ادراك بيشتر و درد و الم محروميت شديدتر است ، پس بالاترين لذات ادراك ذات و صفات حق
است و سخت ترين رنجها محروميت از اين ادراك مي باشد و آنچه او را از اين
ادراك و مشاهده باز مي دارد ، حوائج طبيعي ؛ از گرسنگي و تشنگي و گرما و سرما و
مانند اينهاست ، هر چه او را از مشاهده حق بازمي داشت و از حال توجه كامل منصرف
مي كرد موجب ناراحتي و عذاب او مي شد از اين جهت خود را از ديگر جانوران
ممتاز ديد و شباهت خود را به اجسام نوراني آسماني بيشتر تشخيص داد . چه ، نگريست كه
موجودات آسمان و ستارگان پيوسته در حركتند و با روش معين در سيرند ، و از عمل و سير
خود غافل نيستند . پس مستغرق مشاهده حقّند .
چون خود را شبيه ترين موجودات به مخلوقات آسماني ديد واجب
دانست كه هر چه بيشتر شباهت خود را به آنها كامل نمايد ، چنانكه به حسب سرّ ذات ،
شبيه است به واجب الوجود مطلق و بايد از صفاتي كه او از آن پاك است خود را پاك
نمايد و آنچه صفات كمال كه او دارد ، خود را به آن بيارايد ، و اراده او را اجرا
نمايد و به حكم او تن دهد و يكسره تسليم او شود . پس در خود شباهتي به حيوانات ديد و
شباهتي به موجودات علوي و شباهتي به واجب الوجود . از جهت شباهت به حيوانات ،
بايد وضع وحد غذاي خود را بقدر ضرورت معين نمايد تا از كمالات خود باز نماند . از
جهت شباهت به آسماني ها ، بايد مثل آنان غرق مشاهده حق باشد ، و پاك و درخشان
گردد و مثل آنان گرد خود يا چيزي بگردد و مانند آنان به مادون كمك نمايد .
اما از جهت شباهت بذات مقدس باري . . . تا آخر داستان .
|
20 |
|
مانع را برطرف نمايد .
ابراهيم بيدار و هوشيار ( حي بن يقظان ) پس از آن كه ستارگان و سراسر جهان را مسخر
اراده حق و درخشان و در مدارات خود چرخان ديد كه همه تسليم حق و كمك كار خلقند ،
مي كوشيد كه هر چه بيشتر مانند آنان تسليم او شود و در مداري طواف نمايد ، سر
تا پا نظيف و پاك باشد ، چنانكه نظافت عمومي بدن ، سنت ابراهيم است و مانع هاي
فكري و عقلي را از سر راه كمال خلق بردارد ، بت ها را از ميان ببرد ، از غريب و
درمانده دستگيري كند و مهمان نوازي و مهرباني را سنت جاري قرار دهد .
ابراهيم خانه اي برپا مي سازد كه هنگام ساختن و پس از تكميل و طواف بر
آن و انجام مناسك آن ، مدارج كمال تسليم و اسلام به آخر رساند ؛ زيرا نماياندن خداوند
مناسك را و تعبد ابراهيم براي انجام آن ، تكميل همان حقيقت اسلام است كه هر دو پس از
كلمه ربّن در يك دعا واقع شده و از اين آيه معلوم
مي شود : جمله مناسك با خصوصيات آن ، براي ابراهيم هم تعبدي بوده و خود حق تعيين
و تشخيص آن را نداشته تا درباره او هم مثل ديگران تعبد و تسليم محض باشد و از
خداوند اشاره باشد و از ابراهيم فرمانبري و بسر دويدن . بالاترين علّت و آخرين نتيجه
اعمال تعبدي همين است كه مكلف آن را براي فرمانبري محض عمل نمايد تا يكسره مطيع و
تسليم شود و روح فرمانبري در او محكم شود و اسلام سراپاي او را فرا گيرد . به همين
جهت عموم عبادات ، براي عوام تعبد محض است ؛ يعني از اسرار و نتايج آن بي خبرند
و خواص هم اندكي از بسيار مي دانند و در عين حال فلسفه و نتيجه اي كه
تشخيص مي دهند ، هنگام عمل نبايد مورد توجه باشد و بايد نيت و عمل و روح و جسم
يكسره تسليم فرمان و مسخّر او باشد و اگر در عبادت گوشه اي از نظر و توجه به
غير فرمانبري باشد و از آن سود و نفعي جويد ، تعبد نخواهد بود و عمل حقيقت خود را از
دست مي دهد و باطل است ، به اين جهت ، همه اسرار عبادات بر همه مجهول است ، جز
اندكي براي دسته اي آن هم خارج از توجه و نظر ، اين فقط براي آن است كه مكلف از
راه تعبد به كمال اسلام برسد و اسلام بسيط فكري و عقلي ( متافيزيكي ) در مجراي عمل
وارد شود و عقل و خيال وهم و اعصاب و عضلات ، در نتيجه ، جمله اعمال را مسخر اراده
فوق گرداند و مانند عموم نيروهايي در باطن موجودات است ، در مجراي عمل و حركت وارد
شود و به صورت فيزيك درآيد ، چون اراده
|
21 |
|
و فرمان حق مانند سپاهيان مقدمه ، بر همه قوا تسلط يافتند پس از آن رحمت و
لطف حق مي آيد و بار تكليف و مشقت تعبد آسان مي شود و از تحت تأثير
جاذبه هاي شهوات و كشش طبيعت بيرون مي رود و جاذبه حق يكسره او را
مي گيرد ، اين همان توبه از جانب خداست كه از جانب او متعدي به علي
مي باشد ؛ يعني فرا گرفتن و تسلط يافتن ، و توبه از طرف بنده به الي متعدي
مي شود و مقصود برگشتن و رو به سوي او نمودن و قرب او را طلبيدن است .
هر چه فرمانبري و تعبد بيشتر شود ، درجات قرب افزون مي گردد و به حسب درجات
قرب ، قدرت كشش و جاذبه از طرف حق به حسب قانون جاذبه عمومي افزايش مي يابد و
چون تائب از محيط جاذبه مخالف ، يكسره خارج شد ، لطف و عنايت پروردگار سراپاي او را
فرا مي گيرد و به سوي خودش مي ربايد و غرق انوار وجودش مي نمايد .
و تب علينا انك انت التواب الرحيم .
به تماشاي رخش ذره صفات رقص كنان * * * تا به سرچشمه خورشيد درخشان بروم
آخرين نظر ابراهيم هنگام بناي بيت ، به آينده و دوره تكميلي مؤسسه است ، از اين
نظر چشمي به لطف و توجه خدا دارد ، چشمي به نتيجه و آينده بنا ، با زبان تضرع و دعا و
دلي پر از اميد مي گويد :
ربنا و ابعث فيهم . . .
پروردگارا ! از ميان ذريه مسلم و محيط مستعد بذر اسلام ، پيمبري برانگيز كه معلم
نهايي و تكميل كننده اين اساس باشد تا بذرِ افشانده ما را به ثمر رساند و
پايه هاي محكم تربيت خلق را در اطراف پايه هاي معنوي همين بنا بنيان
گذارد و آن را به هر سو بگستراند و از اينجا پايه تربيت عمومي را شروع نمايد :
يتلوا عليهم آياتك . . .
آيات تو را كه همان آيات كون و شعاع هاي وجود تو است بر افكار و عقول تلاوت
نمايد تا نخست مردمي كه مورد نظرند ، از محدوديت و جمود و محكوميت آثار محيط و تقليد
گذشتگان خارج گرداند و به محيط باز و غير محدود آيات خدا و جهان بيني وارد
گرداند و مستعد دريافت كتاب و حكمتشان سازد .
و يعلمهم الكتاب و الحكمة . . .
|
22 |
|
آنگاه به آنان كتاب ؛ يعني اسرار و رموز قوانين با احساس مسؤوليت و حكمت ؛ عقايد
و آراي محكم بياموزد . و يزكيهم ؛ تزكيه به معناي تطهير و تنميه ( هر دو ) استعمال
شده ؛ يعني نفوس را از رذائل كه موجب ركود و بي رشدي است پاك گرداند ، تا رو به
رشد و كمال روند ، و در افراد و اجتماعات آنها صفات عزت و حكمت ظاهر شود ، تا
اين دو نام و صفت پروردگار ، حكومت نمايد و حكومت اوهام و شهوات از ميان برود ،
( انك انت العزيز الحكيم . )
درخواستهاي مخلصانه ابراهيم خليل در حال ساختمان خانه كه هر قسمت آن با كلمه
ربّن شروع شده و از سوز دل و رحمت به خلق بود ، مورد
اجابت خداي رحمان واقع شد وآنها را از جهت خلوص ابراهيم و به مقتضاي حكمت و رحمت به
خلق پذيرفت ؛ نخست آن كه اين خانه را با احترام و شرافت مخصوص حفظ نمود و به آن صورت
بقا بخشيد با آن كه عوامل انهدام و فنا كه براي عموم بناها و تأسيسات جهان است ،
براي اين خانه شديدتر و بيشتر فراهم بود ، از داخل عصبيت اكثريت عرب و يهود با بقاي
آن موافق نبود ، افتخارداران و پاسداران اين خانه ، فقط قبيله عدنان كه اولاد
اسماعيل و واردين جزيره اند بودند ، اين خانه وسيله تمركز و افتخار و سيادت
معنوي و حكومت ظاهري آنها بر ديگران گرديد و عصبيت شديد عرب هم درباره افتخارات و
امتيازات امر پوشيده نيست . پس اگر نفوذ معنوي و قدرت روحي اين خانه نبود در همان
اوائل تأسيس آن را نابود مي ساختند .
يهود كه صاحبان نفوذ مادي در جزيره بودند ، چون از اولاد اسحاقند و خود را وارث
پيامبران بني اسرائيل و مركزيت خود را در بيت المقدس مي دانند نيز ،
با بقاي اين بناي ابراهيم و فرزندش اسماعيل موافق نبودند .
از خارج جزيره دولتهاي بزرگ روم و ايران با تمركز عرب كه فاصل ميان اين دو دولت
بودند ، موافق نبودند ، و هر يك مي خواستند عرب را تحت سيطره و نفوذ خود
درآورند . دول مسيحي مجاور كه تحت الحمايه روم بودند عرب را از جنبه سياسي و
مذهبي به سوي خود مي كشاندند و مي خواستند آنها را تابع كنائس خود
نمايند ، چنانكه شام را مسخر نمودند واعراب آنجا را بدين مسيح درآوردند ، پادشاه حبشه
و يمن براي خراب نمودن كعبه ، با فيلهاي جنگي لشكركشي نمود و با يك پيش آمد
اعجازآميز سپاهش از ميان رفت و صداي شكست و نابودي
|
23 |
|
سپاهش به همه جا پيچيد و اين داستان روز و مبدأ تاريخي عرب شد و سوره فيل درباره
همين واقعه نازل گرديد و عرب مشرك و مبارز با قرآن ، آن را تكذيب ننمود .
دولت شاهنشاهي ايران هم براي از ميان بردن مركزيت عرب مي كوشيد و براي
مقابله با روم مي خواست كه جزيره تحت نفوذ او باشد . از يكطرف دولتهاي كوچك
عربي عراقي و سواحل خليج ( فارس ) را تقويت مي نمود تا عرب را در برابر آيين و
رسوم ايران خاضع گرداند . از طرف ديگر ، چون حكومت هاي مسيحي عرب طرفدار روم
بودند ، يهوديان يمن و جزيره را پشتيباني مي نمود ، در نتيجه هيچ يك از دولتهاي
بزرگ با مركزيت و استقلال داخلي عرب كه بيشتر به وسيله خانه كعبه بود ، موافق نبودند
ولي در ميان اين عوامل و حوادث ، ساختمان آن باقي ماند و پس از گذشتن قريب چهارهزار
سال از تأسيس آن ، مقام و موقعيتش رو به افزايش است و از قسمت هاي مختلف جهان
چندين ميليون مردم گوناگون شبانه روز به سوي آن روي مي آورند و هيچگاه
اطراف آن از زائر و طواف كننده خالي نمانده تا آنجا كه آداب و مناسك آن ، كه جزء
دعاي ابراهيم است ؛ مانند طواف و احترام و امنيت بيت ، در اين مدت باقي ماند و اعراب
خونخوار و جنگجو هميشه در حريم آن و در ماههاي حرام خود را محدود مي نمودند و
دست تعدي به دشمنان سخت يكديگر نمي گشودند ، گر چه خانه را با بتهاي ميراثي ملل
ديگر آلوده ساختند و در مناسك و آداب آن آثار عصبيت و قبيلگي را راه دادند ولي
هميشه خانه را از هر چه محترمتر مي دانستند و بتها را وسيله تقرب به صاحب خانه
مي پنداشتند و اصول مناسك را هميشه عمل مي نمودند و بر پيكر بعضي از
بت ها لباس احرام پوشانده بودند . مي گويند : بت عظيم الجثه اي
كه وَدّ نام داشته ، لباس احرام در برش بوده . چنانكه همين لباس احرام در پيكر
مجسمه هاي خدايان مصر و چين و هند ؛ مانند كنفسيوس ولاوتز ديده شده ، بعضي از
تاريخ شناسان حدث مي زنند كه از آداب احرام و مناسك ابراهيم خليل گرفته
شده ، چنانكه درباره طواف صائبين و يونانيان همين حدث را مي زنند . از طرف ديگر ،
تاريخ بيت المقدس را كه مي نگريم ، با آن كه مركزيت سياسي و ديني يهود را
داشت چندين بار به دست خودي و بيگانه ويران و هتك حرمت گرديد ، چنانكه به دست بني
عثليا يكي از اسباط يهود ويران شد و احاز پادشاه يهودا آن را ملوث و هتك نمود و به
دست بخت النصر بابلي و طيطوس رومي بنيان آن ويران گرديد و سالها به همين حال
بود . از آنچه
|
24 |
|
گفته شد اجابت دومين دعاي ابراهيم هم معلوم گرديد كه گفت : ما را دو مسلم و شاخص
اسلام قرار ده و از ذريه ما پيوسته ، مردم مسلمي باشند كه مانند اختران درخشان ، در
دنياي تاريك محور اراده حق بگردند و تسليم او باشند و مناسك ما را به ما نشان ده .
آخرين دعاي ابراهيم درباره نتيجه نهايي تأسيس خانه ، در بعثت پيامبر گرامي اسلام
( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نهضت مقدس او ظاهر و محقق گرديد ، خود مي فرمود : انا دعوة
أبي ابراهيم و بشارة عيسي معلم دوره نهايي و تابنده آيات ، حق پايه گذار كتاب و
حكمت و تزكيه كننده نفوس ، از كنار خانه توحيد و در ميان ذريه ابراهيم برانگيخته شد ،
به هر جا دعوت او رسيد ، از روي همان سازمان نخست ، بنايي به نام مسجد برپا شد كه در
فاصله هاي شبانه روز و هنگام طلوع و زوال و غروب آفتاب بايد مردمان
مستعدي با نظم و حدود مخصوص ، در آن به صف ، رو به مؤسسه نخستين بايستند ، به وسيله
تلاوت آيات وحي ، ارواح و نفوس از كدورتها و تقاليد محدود كننده و رذائل پاك
مي شد و بحسب استعدادهاي مختلف حكمت عالي جهان و حقايق ثابت وجود در آن منعكس
مي گرديد و عقايد محكم و ايمان راسخ در نفوس جاي مي گرفت ، و درهاي فهم
حقايق و قوانين و اجتهاد به روي عموم گشوده مي شد ، چنانكه از مسجد ساده مدينه
كه نمونه اول خانه ابراهيم بود ، در مدت هشت سال رشيدترين مردم برخاستند .
گفته ها و اعمال و رفتارشان شاهد است كه در فهم اسرار جهان و آنچه مربوط به
سعادت انسان است و در تشخيص حدود و ريشه قوانين و مسؤوليت در برابر آن و رموز سياست
و روح نظامي گري از مكتبهاي هزار ساله فلسفي و تربيتي دنيا گذراندند . سخناني
از آنان مانده كه اهل فكر و تحقيق آنها را مورد شرح و تفسير قرار
مي دهند ، با روح نظامي گري ، سپاهيان ورزيده روم و ايران را درهم
شكستند و با روح عدالت و سياست الهي و فكر قانون فهمي ، بر سياست ها
و اجتماعات دنيا فاتح شدند . جهاني را فتح كردند و با عالي ترين صورتي
نگاه داشتند . روي خرابه هاي تمدن قديم ايران و روم تمدن نوين برپا ساختند .
كاخهاي سودپرستي و استعباد و استثمار خلق را ويران نمودند و بجاي آن ، مساجد
بندگي خدا و آزادمنشي برپا ساختند ، در هر مسجدي پس از نماز و تقويت بنيه تقوا
حوزه ها و حلقه هاي درس و بحث تشكيل مي شد و پهلوي هر مسجد ، مدرسه
ساختند و هزاران طالب علم و محصل در فنون مختلف رفت و آمد مي نمودند . علوم
دنيا را گرفتند و آن را در لابراتوار اذهان پاك خود تجزيه و تحليل نمودند و با
|
25 |
|
صورت كاملتر و محكمتري به دنيا رساندند . آن عقايد ايماني و آراي سياسي و اخلاقي
محكم ، منشأ پديد آمدن اجتماعات محكم و پيوسته گرديد كه با رشته هاي ايمان و
محبت ، قلوب باهم پيوسته شد و از جهت رفت و آمد در مسجد و پهلوي هم در يك صف قرار
گرفتن ، فاصله ها و امتيازات ظاهري از ميان رفت . اين حكمت و استحكام ، در بناها
و صنايع آنها نيز ظاهر شد كه مورد تعجب هوشمندان جهان امروز است ، اين امواج علم و
حكمت كه از خانه ابراهيم و ميان ذريه او و از غار حرا به كلمات اقر ، علم و قلم
شروع شد طولي نكشيد كه هزارها مجامع خواندن و مدارس تعليم و تأليف ، از سر حدات چين
و بلخ و بخارا و ايران و عربستان و اسپانيا تا سر حدات اروپاي مركزي بر پا شد ولي
در اروپا جز چند مدرسه محدود و چند با سواد انگشت شمار وجود نداشت و از علم و
تمدن و بهداشت خبري نبود .
درباره چگونگي سير و تكامل علوم و تمدن اسلامي و نفوذ آن در اروپا و مبادي نهضت
اروپا ، مدارك و كتب زيادي از خودي و بيگانه نوشته شده . ( 1 )
خلاصه آنچه در جهان امروز ، از عقايد محكم و آراي صحيح و علوم و صنايع و اخلاق
نيك و فضائل انساني وجود دارد ، منشأ اساسي و مبدأ تحقيقي آن ، بعثت پيامبر اكرم است
كه افكار را از جمود به حركت آورد و سرچشمه هاي ابتكار و نظر را باز نمود و
ريشه هاي علوم صحيح را از منابع ايمان آبياري كرد ، و راستيِ پيامبران را ثابت
داشت و پايه دعوت آنها را استوار ساخت و آغاز و انجام جهان و سرّ وجود انسان را
آشكار نمود ؛ تا اينجا در پرتو آيات قرآن حكيم ، تا حدّي با اساس و بنيان و نتايج و
مقاصد خانه خدا آشنا شديم و رموز و تركيب سنگ و گل و ساختمان آن را در شعاع آيات
وحي ، تجزيه و تحليل نموديم ، اينك در نظر روشن بينان ، اين خانه ، قبه نوراني است
كه اشعه هدايت خلق و اراده حق از آن مي درخشد .
حديثي هم درباره اساس و اسرار اين خانه ذكر مي نماييم آنگاه با توفيق
خداوند باهم آماده حركت مي شويم ، خصوصيت حديث مورد نظر اين است كه خانه خدا را
از دو نظرِ مختلف نشان مي دهد ؛ نخست از نظر يك فرد ملحد مادي منحرف ، آنگاه از
نظر حق بين و چشم نافذ يك شخصيت بصير الهي و حكيم نفساني .
در كافي و ديگر كتب معتبر به سلسله روايت خود از عيسي بن يونس نقل مي نمايد
كه گويد :
1 ـ چندي پيش جناب آقاي دكتر شيخ ، استاد دانشگاه در انجمن اسلامي
دانشجويان تحت عنوان نهضت علمي اسلام و انتشار آن در جهان سخنراني جامعي نمودند كه
در آن ، سير و تكامل علوم و فنون و پيشرفت آن و وضع جهان اسلام و اروپا را با مدارك
و نام اشخاص شرح دادند ، اميد است مستقلا چاب شود .
|
26 |
|
كان ابن أبي العوجاء من تلامذة الحسن البصري فانحرف عن التوحيد ، فقيل
له : تركت مذهب صاحبك و دخلت فيما لا أصل له و لا حقيقة ، فقال : انّ صاحبي كان مخلطاً
كان يقول طوراً بالقدر و طوراً بالجبر و ما أعلمه اعتقد مذهباً دام عليه .
ابن ابي العوجاء از شاگردان حسن بصري بود . پس ،
از توحيد منحرف شد . به وي گفته شد : مذهب رفيق خود را ترك كردي و وارد چيزي شدي كه
پايه و حقيقتي ندارد ؟ گفت : رفيق من فكرش مشوّش بود ، گاهي از قَدَر طرفداري
مي نمود گاه از جبر ( قضا ) ، من از او عقيده مستقيمي كه بر آن بايستد نديدم .
نام ابن ابي العوجاء ، عبدالكريم بوده . شايد پس از انحراف و كج فكري ،
به وي ابن ابي العوجاء گفته شده ، چنانكه از جوابش معلوم مي شود علت
انحراف و الحادش تعليمات درهم و برهم و متناقض حسن بصري بوده ، چنانكه پيوسته
بي ديني و الحاد معلول اينگونه علل است ؛ زيرا به طبيعت و فطرت اولي كسي
بي دين نيست ، چنانكه صحت و سلامتي جسمي ، طبيعت اول هر موجود زنده ايست و
به طبيعت اوّلي ، كسي بيمار نيست . بيماري از عوارضي است كه به علل خارج پيش
مي آيد ، پس چون بيماري و انحراف مزاجي بر طبيعت زنده اي عارض شد ، جاي
پرسش است كه چرا عارض شده و بايد در جواب اين پرسش از علل آن جستجو نمود . پرسش از
علت و پيش آمدن كلمه چرا ؟ در چيزهايي است كه بر خلاف طبيعت و ساختمان هر موجودي
است ؛ مثلا هيچگاه پرسيده نمي شد كه چرا آب رو به نشيب مي رود . درخت نمو
مي نمايد . آفتاب مي درخشد . آتش مي سوزاند . حيوان نَفَس مي كشد .
مزاجِ شخص ، سالم است . اين كس دين دارد . راست مي گويد . توليد مي نمايد و
به اولاد خود محبت دارد ، ولي عكس اين مطالب جاي پرسش از علت و پيش آمدن كلمه چر
است ، پس بي ديني و الحاد ، مثل عموم انحراف هاي جسمي و اخلاقي ، از عوارضي
است كه در نفوس مستعدي به واسطه عللي پيش مي آيد ؛ يكي از آن علل ، تعاليم
پيچيده و گيج كننده اي است كه فطرت را از تشخيص صحيح بازدارد . ديگر ،
اوهام و خرافاتي است كه رنگ دين گيرد . ديگر ، فشارها و ظلمهايي است كه در زير
سپر دين بر مردم وارد شود . اينگونه تحميلات فكري و جسمي به نام دين ، موجب
عكس العمل انحرافي مي شود كه به صورت نفي و انكار درمي آيد و با روح
عصبانيت و انقلاب همراه است . اين بيمار روحي مي كوشد كه منفيات و انكار را به
صورت
|
27 |
|
برهان و منطق و آميخته با تمسخر و دشنام به ديگران تلقين نمايد . اين بيماري كم و
بيش به حسب شدت و ضعف عوامل ، در ميان مردم بوده است و امروز در اثر وضع قرون وسطي
و فشارها و محدوديت هاي فكري و ظلمها و اوهامي كه به نام دين در طول
تاريخ مسيحيت بوده است ، متشكل شده و مكتبي انقلابي و بي هدف ايجاد نموده ، در
تمام نوشته ها و گفته هاي آنان از هر چه ظاهرتر عصبانيت و نارضايتي
و بدبيني و بدانديشي و انكار محض است ، كتابهايي كه براي اثبات انكار و نفي ماورا
نوشته اند ، اجمالا دو بخش است ؛ يك بخش مطالبي راجع به اصول مادي و تأثيرات و
آثار ماده و نيرو و اطوار آن است كه از نتيجه اكتشافات و تجربيات دانشمندان
گرفته اند و هيچگونه ربطي با مدّعاي انكاري آنان ندارد ؛ زيرا سراسر اين مباحث ،
مطالب فيزيكي و اثباتي است ؛ بخش ديگر مطالب و نوشته هاي آنان نفي و انكار
ماورا يا به اصطلاح متافيزيك است . در اين قسمت مباحث خود ، جز بي علمي وانكار
نتيجه اي نمي گيرند ، و به اصطلاح دليلي براي انكار خود ندارند و از روي
غلط اندازي و اشتباه كاري نام اين مطالب برهان نما و فرمولهاي
ناقص خود را منطق مي گذارند ؛ زيرا كه منطق درباره مطالب علمي و اثباتي است نه
انكاري و بي علمي ، پس اگر به فرض برهان و منطق اثباتي براي متافيزيك
نباشد ، ماديين بايد متوقف شوند ، نه اصرار بر انكار داشته باشند ، چون نفي دليل ، دليل
بر نفي نيست .
ولي چون بيچاره دچار يك نوع انحراف و بيماري است تصميم دارد كه بر انكار خود
پايدار باشد و لجبازي مي كند . اصطلاح و فرمول مي بافد . لغت مي سازد
و بر خلاف منطق فطري و اصل ديالكتيك ( طريق گفتگو ) نادانسته را غير واقع
مي پندارد .
ميكروب مادي گري و الحاد در محيط مشوش ديني و اختلافات و جدال هاي
علمي يونان از مغز ذيقراطيس و اپيكور بطور فرضيه ظاهر شد ، ناراضيان و محرومان آن را
جدي گرفته و مسلكي پنداشتند ، ظهور فلسفه ريشه دار و فطري ؛ مانند سقراط و
افلاطون و نهضت اصلاحي آنان ، اين ميكروب را از فعاليت بازداشت و به حال كمون قرار
گرفت . در هر جامعه و ملتي كه دين به صورت اوهام و سپر شهوات گرديد و حكومت ها
از اين سلاح فطري بشري خواستند در راه ظلم و سلب آزادي حقّ مردم استفاده كنند ، اين
بيماري شايع مي شود و اين ميكروب از حال كمون در نفوس مستعد ظاهر مي گردد
و مانند قيچي رشته هاي ارتباط مادي
|
28 |
|
و معنوي جامعه را قطع مي نمايد . پيش از ظهور اسلام قيام مزدك و ماني در
ايران در چنين شرايطي بوده است . سيد جمال الدين مي گويد : در ميان هر ملتي كه
اين مسلك ظاهر شد ، رشته روابط اجتماعي را گسيخت و فضائل را از ميان برد و وحدت آن
ملت را متلاشي نمود و در پايان رو به فنا و انقراض رفتند .
پس از ظهور اسلام و پيشرفت تعاليم فطري و روشن قرآن و روش فاضلانه و عادلانه
مسلمانان و قدرت منطق علماي اسلام ، مجالي براي ظهور ميكروبها و بذرهاي الحاد كه در
ايران و بعضي ناحيه هاي ديگر وجود داشت باقي نماند ، ولي آنگاه كه خلافت به
صورت سلطنت درآمد و مردمي مانند بني اميه زير سپر دين تمام مباني دين را پايمان
كردند و حقوق ملل مسلمان و آزادي بندگان خدا را از ميان بردند و رنگ خدايي اسلام و
تساوي حقوق مسلمانان را فراموش نموده و رنگ هاي نژادي و عصبيت عربي را زنده
كردند ، از طرف ديگر بجاي تعاليم روشن و فطري قرآن ، فلسفه گيج كننده يونان و مباحث
كلامي اختيار و تفويض و جبر و قدر و سخنان معتزلي و اشعري به ميان آمد . در چنين
محيطي ميكروبهاي نيم مرده مادي گري در مزاج ناراضيانِ گيج و منحرفي مانند
ابن ابي العوجاء و ابن مقفع و حماد بن عجر و بشار بن برد و مطيع بن اياس و
يحيي بن زياد و صالح بن عبدالقدوس ، جان گرفت . بيشتر اينها ايرانيان زجر ديده بودند
كه نه از تعاليم عالي اسلام بهره مند و نه از محيط راضي بودند و تعصب ملي
و نژادي نيز در عصبانيت آنها مي افزود ، به اين جهت براي ايجاد تشويش و آلوده
نمودن افكار و عقايد مسلمانان ، گاه در مجامع سرّي ، خود فرمول و دليل
مي ساختند . گاه براي مسخره نمودن و انتقاد از مطالب ديني ، عبارات بليغ
مي بافتند ، گاه براي ايجاد اضطراب حديث هاي دروغ و بي پايه جعل
مي نمودند . وقتي كه والي كوفه محمد بن سليمان ، ابن ابي العوجاء را به امر
خليفه وقت منصور دستگير نمود و خواست او را به دار آويزد ، گفت : شما من را
مي كشيد ، من هم كار خود را كرده چهار هزار حديث دروغ ساخته ام و آنها را
در ميان روايات شما گنجانده ام .
وقدم مكة تمرداً و انكاراً علي من حج و كان يكره العلماء مجالسته و
مسائلته لخبث لسانه و فساد ضميره ، فأتي أبا عبدالله ( عليه السلام ) فجلس اليه
في جماعة من نظرائه ، فقال : يا أبا عبدالله ان المجالس أمانات و لابد لكلّ من به
سعال ان يسعل ،
|
29 |
|
افتأذن لي في الكلام ؟ فقال : تكلّم ، فقال : الي كم تدوسون هذا البيدر ، و
تلوذون بهذا الحجر ، و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوب و المدر و تهرولون حوله
هرولة البعير اذا نفر ، ان من فكر في هذا و قدر علم ان هذا فعل أسّسهُ غير حكيم و لا
ذي نظر ، فقل فانك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اُسّه و تمامه .
ابن ابي العوجاء به مكه رفت تا تمرد و الحاد خود
را آشكار گرداند و بر كساني كه به حج آمده اند انكار نمايد ، چون مردي گستاخ و
بد زبان و داراي نيت فاسد بود ، علما نشست و برخاست و سؤال و جواب با او را دوست
نمي داشتند ، در ميان جماعتي از همفكران خود حضور ابو عبدالله حضرت صادق ـ سلام
الله عليه ـ آمده نشست ، گفت : اي ابا عبدالله ، مجالس امانت است و هر كس در سينه
سرفه اي دارد ناچار بايد سرفه كند ، آيا اجازه سخن به من مي دهي ؟ حضرت
فرمود : بگو ، گفت : آخر تا چند اين خرمن را زير پاي خود مي كوبيد و به اين سنگ
پناه مي بريد و اين خانه اي را كه با آجر و سنگ برپا شده مي پرستيد
و مانند شتران رميده ، گرد آن هروله مي كنيد ، براستي كسي كه در اين فكر كند و
بيانديشد ، مي داند كه اين كار را كسي تأسيس نموده كه نه حكيم بوده و نه
صاحب نظر ، حال جواب گو . چه ، تو سَر و كوهان بلند اين اساسي و پدر تو بنيادگذار
و تمام و كمال آن بوده است .
پاسباني علماي اسلام نسبت به عقايد مسلمانان و مراقبت از سر حدّات فكري آنان ،
مجالي براي ظهور و انتشار منويات ؛ مانند ابن ابي العوجاء نمي داد . اينها
موسم و محيط مكه را كه محل امنيت و اجتماع است براي نشر سموم خود مقتضي ديدند و
بدانجا رفتند تا در لباس احرام ، به گفته خود سرفه كنند و نفس بكشند . حضرت صادق ـ
سلام الله عليه ـ آن سال در مكه بودند . بزرگواري و آزادمنشي و قدرت روحي آن حضرت به
آنها اجازه مي داد كه در حضور آن حضرت سخن گويند . سخن گفتن با آن حضرت براي
شهرت آنان و شيوع مطالبشان مؤثر بود و نيز مصونيتي كه در محضر آن حضرت داشتند ، در
جاي ديگر برايشان فراهم نبود و اگر هم در انديشه برخورد حقيقت و معالجه بيماري خود
بودند ، طبيب حاذق و منطق حقي شايسته تر از آن حضرت نمي شناختند . از اين
كه در آغاز سخن گفتند : مجالس مرهون امانت و امنيت است و اجازه سرفه دهيد ، معلوم
مي شود در هيچ جا امنيت نداشتند و شكوك و مطالب مبهم كه اثر تعاليم
پيچيده و نقص قدرت تشخيص و فكر است و موجب كج بيني و بدانديشي است ؛ مانند
خلط در سينه ابن ابي العوجاء مانده و جرأت سرفه نداشت ، به اين
|
30 |
|
جهت دچار فشار و ناراحتي بود . پس از اجاره ، مانند ماده اي كه منفجر شود
سخنان آلوده به دشنام و كج فهمي و بدبيني خود را نسبت به مسلمانان در اعمال حج
اظهار نموده و مانند عموم ماده پرستان متحير كه با يادگرفتن چند لغت و فرمول
سرمستند و به نظر حقارت و سفاهت به مردمان با ايمان مي نگرند ، اين سنبل
مادي گري و روشنفكر زمان خود در آغاز سخن مسلمانان طواف كننده را به حيوانات
چشم بسته اي كه دور خرمن مي گردند تشبيه نمود ، و طواف را به خرمن كوفتن ،
و عبادت خدا را عبادت خانه و پناهندگي به سنگ مي پنداشت . در پايان ، سخنش را
نسبت به جمله اعمال حج يا جمله دين خلاصه كرده ، گفت : اين اساس خردمندانه و اثر فكر
صاحب نظري نمي توان باشد . چون سرفه خود را پايان داد ، در حالي كه امام
( عليه السلام ) گوش مي داد و همراهان امام هم به احترام آن
حضرت به وي آزادي داده بودند ، اندكي راحت شد يا اخلاط فكري و مواد چرك شكوك را كه
آميخته با دشمنام و كج بيني و كينه توزي بود ، بيرون ريخت ، چون هيجان و
عصبانيتش اندكي فرو نشست ، كمي بخود آمد ، شايد اين ظواهر حقيقتي دربرداشته باشد ؟
شايد فهم و ادراك من از فهم اسرار آن كوتاه باشد ، آيا ميان اين توده هاي
فراوان كه همه مثل من آفريده شده اند ، من بيش از ديگران مي فهمم ! در
اينجا متوجه شد كه در محضر شخصيت بزرگي است ، به كوچكي و ضعف فكري خود اندكي پي برد
و گفت : سخن من تمام شد اينك تو بگو . چه ، تو سَرِ اين اساس و كوهان آني و پدر تو
مؤسس و كمال آن است ، چون كوهان شتر بالاترين قرارگاه و محل چشم انداز
سوار است . بدين جهت بزرگ و مدير جمعيت را سنام مي گويند ، مي شود از اين
جهت باشد كه كوهان مانند دنبه گوسفند ماده غذايي ذخيره است ؛ يعني تو هم سر و مغز
متفكر و هم كوهان و غذاي ذخيره و قوّه بقاي اساس اسلامي و وارث پدراني مي باشي
كه طرح اين اساس را ريخته اند . پس تو به نيت و مقصود آنها بيش از ديگران
آگاهي .
اين بود اساس حج از دريچه چشم يك فرد منحرف ملحد ، حال از نظر يك مرد الهي و حكيم
نفساني بنگر :
فقال أبو عبدالله ( عليه السلام ) : انّ من أضلّه الله و أعمي
قلبه استوخم الحق فلم يستعذبه و صار الشيطان وليه و ربه يورده مناهل الهلكة ثم لا
يصدره . و هذا بيت استعبد الله به خلقه ليختبر طاعتهم في اتيانه فحثهم علي تعظيمه و
زيارته و جعله محل انبيائه
|
31 |
|
و قبلة للمصلّين اليه فهو شعبة من رضوانه و طريق يؤدي الي غفرانه
منصوب علي استواء الكمال ، و مجمع العظمة و الجلال ، خلقه الله قبل دحو الأرض بألفي
عام ، فأحق من اطيع فيما امر ، و انتهي عما نهي عنه و زجر ، الله المنشئ للأرواح و
الصور .
در جواب او ابو عبدالله ( عليه السلام ) فرمود :
براستي كسي كه خداوند او را گمراه نمايد و چشم دلش را كور گرداند ، حق در مزاج وي
ثقيل افتد . ( تخمه شود ) و گوارا نيايد ، شيطان ولي و ربّ او گردد ، او را چون شتر تشنه
به موارد و سراشيب هلاكت وارد نمايد و سپس بيرونش نياورد و همچنان به حال خودش
گذارد .
اين خانه اي است كه خداوند به وسيله آن ،
بندگان خود را به بندگي خوانده تا فرمانبري آنان را در آمدن به سوي آن ، بيازمايد و
بندگان را در تعظيم و زيارت آن ترغيب نموده و آنجا را محل پيامبران و قبله
نمازگزاران به سوي خود قرار داده ، پس اين خانه شعبه اي از رضوان و راه رساننده
به غفران خدا است ، بر عاليترين حدّ استقرار و استواي كمال نصب شده و مركز اجتماع
عظمت و جلال است . خداوند آن را دو هزار سال پيش از دحوالارض آفريده ، پس سزاوارترين
كسي كه بايد اوامرش اطاعت و از نواهيش خودداري گردد ، خداوند پديد آوردنده ارواح و
صور است .
حكيم نفوس ، امام صادق ( عليه السلام ) مانند طبيبي كه در حركت نبض و ضربان قلب و
علائم ديگر بيمار دقت نمايد ، به سخنان ابن ابي العوجاء دقت نمود در آهنگ و
جمله بندي و تعبيرات و مفهوم مجموع كلمات او آثار انحراف روحي و اضطراب درون
را مي خواند ، نخست بطور كلي مراحل بيماري و انحراف روحي و دوره نهايي آن را
اعلام فرمود ، تا شايد بيمار مغرور متوجه بيماري و مراحل آن بشود و خود را در معرض
علاج آرد .
فرمود : پيش از آن كه به اسرار اين خانه و اشارات آن آگاهت نمايم ، اين را بدان كه
مردمي را خداوند بواسطه سوء نيت و انحراف هاي اختياري رو به گمراهي
مي برد ؛ مانند كسي كه به وسيله خوردن غذايي نامناسب دستگاه هضم و دفاع بدن را
مختل و ضعيف نمايد و خود را در محيط بيماري درآورد ، اين مقدمات با اختيار شخصي است
ولي تأثير بيماري و مراحل آن از اختيار و اراده بيرون است و تابع عواملي است كه
مظهر اراده خداوند است . اين شخص از آن دسته بيماران روحي بود كه خودخواهي و آرزوها
و بدبيني به اجتماع و حكومت ديني و شنيدن سخنان مبهم و گيج كننده ، منحرفش
نموده و همه اين علل به اختيارش بوده ، علاوه خود را به طبيب حاذق روحي و مظاهر كامل
حق عرضه ننموده تا اختيار از وي سلب شد
|
32 |
|
و عوامل عمومي و خارجي عالم كه همان دستگاه و كاركنان خداوند است ، بر
گمراهيش افزود . بعد فرمود : كار انحراف و گمراهي به آنجا مي رسد كه قلب كور
مي شود ؛ يعني آن حس تشخيص فطري كه خداوند در عموم آفريده ، از ميان مي رود
و غذاي گواراي حق در ذائقه ناگوار و بدمزه و در هاضمه روح سنگين و موجب تخمه
مي شود ، دوره نهايي اين انحراف و بيماري روحي ، سلطه كامل شيطان و حكومت
مطلق او بر فكر و قلب و قواي معنوي است ؛ مانند بيماري جسم كه در دوره نهايي طبيعت
مزاج يكسره تغيير مي نمايد و مرض يا ميكروب بر سراسر دستگاههاي حياتي مسلط
مي شود ، بيماري روح نيز به آنجا مي رسد كه روح كمال و خير و روح
خوش بيني و نيك انديشي و روح محبت و خدمت يكسره تغيير مي كند و عكس
فطرت سالمِ نخستين سير مي نمايد و شيطان همان عامل ناپيداي اين آثار ، ولي و
ربّ او خواهد شد . در اين مرحله بيمار پيوسته دچار اضطراب دائم و عطش كاذب
مي گردد . همه جهان را مشوش و بي نظم و شرّ مي نگرد ، گمراهي را راه
نجات و سراب را آب حيات اوهام را حق و حقايق را اوهام مي پندارد و رابطه
معنويش با حقايق ثابت گسيخته مي شود و مزاج روحش بواسطه نرسيدن غذا يكسره ضعيف
و ناتوان مي گردد . در پايان كار وسوسه ها و اضطراب هاي شيطاني
به سراشيب هلاكتش مي اندازد و به آتش جانگداز هميشگي دچارش مي سازد .
امام ( عليه السلام ) در اين عبارات مختصر و جامع ، به وي فهماند كه تو
بيماري وتوجّه به بيماري خود و عواقب آن نداري . آنگاه اسرار اين بنا و اعمال آن را
در جملات بعد بيان نمود و در ضمن ، كج بيني و كج انديشي او را به وي
فهماند كه اين مردم بيهوده اطراف اين خانه نمي گردند و سنگ و گل را پرستش
نمي كنند . اين حركات براي تمكين روح بندگي و اين خانه آزمايش بندگي است . اساس
و بقا و كمال جهان در خضوع و فرمانبري مادون است نسبت به مافوق ، و كمال اجتماع بشري
و رابطه افراد و وابستگي و پيوستگي آنان در فرماندهي و فرمانبري و روح اطاعت
است ، مظاهر احترام و خضوع و تمرينها و حركات نظامي براي تحكيم و اظهار اطاعت به
مافوق و قوانين است . مشق نظام و حركات چپ و راست ودرجازدن با صَرف بودجه هاي
سنگين و وقت هاي پرارزش براي تمكين روح فرمانبري است تا اطاعت
و اجرا ، بدون هيچ مقاومت روحي انجام شود . اين تمرين ها و حركات ، با آن كه
در اساس
|
33 |
|
سعادت بشر زيان آور است ، در زندگي عمومي هميشه لازم شمرده مي شود ؛
زيرا اين حد اطاعت و فرمانبري مردم از مردم ، موجب غرور و خودسري كساني ، و
بي شخصيتي وبي ارادگي توده مي شود ، و اساس استقلال فردي را از ميان
مي برد . اينگونه اطاعت و فرمانبري درباره بندگان ، فقط نسبت به خداوند لازم
است ، تا اراده و فرمان او كه خير محض است ، در شخص تحكيم شود و محور حيات را تغيير
دهد . پس چيزي پرارزش تر از بندگي نيست و هرجا كه بندگي در آن ظاهرتر شود ، ارزش
آن زياد است . اين خانه و اعمال آن مظهر كامل بندگي ؛ يعني ظهور اراده حق است ، به اين
جهت محل پيامبران و قبله نمازگزاران و شعبه اي از رضوان و وسيله غفران است . از
آنجا كه اراده حق و روح بندگي و فرمانبري از آن ظاهر است ، توجه پيامبران بدانسو
مي باشد و روح و فكر آنان در آن محل ، حلول مي نمايد و در آن محيط مستقر
مي شود ، و در هر جا و از هر كس عبادتي و نمازي انجام گيرد ؛ مانند عقربه قطب ،
بايد بدانسو برگردد كه حوزه قدرت مغناطيسي حق است ، همان زندگي خوش و بهشت رضايت كه
تو ( ملحد ناراضي ) در طلب آن مي باشي و مورد آرزوي قلبي همه است و در تشكيل و
راه آن ، همه گيج و گُمند ، نمونه و شعبه و راه آن همين خانه و اجتماع حج است ؛ شُعبةٌ من رضوانه و طريق الي غفرانه كه فاصله ها و
رقابت ها را از ميان مي برد و شهوات و آرزوها را محدود مي كند و
حكومت هاي باطل را زايل مي نمايد ، چون اين علل و موجبات ناراحتي ، از ميان
رفت يا محدود گرديد ، آثار خشنودي و رضايت و رضوان ظاهر مي شود و جاي
نارضايتي ها و تاريكي هاي اختلافاتِ لباسي ، رنگي ، نژادي ، زورمندي ،
زورپذيري و عيب جويي را وحدت ايمان و حكومت الهي و خشنودي و عيب پوشي
مي گيرد . همه رنگ خدا دارند و در دلِ همه ، نور ايمان مي درخشد و همه
آيينه انعكاس جمال معنوي ايمان و فضيلتند ، اين محيط عكس محيط شهوات و اقتصاديات و
سياست ها و مليت ها است . پس در اين محيط ، رسيدن به آخرين حد كمال مطلوب ،
براي عموم ميسّر است ؛ چون آخرين حد ، عبوديت و تعبد است و عبوديت نفوذ دادن
اراده حق است و همان حد نهايي كمال است ؛ منصوب علي استواء
الكمال . اين معنا بنابر آن است كه استواء به معناي استقرار باشد . استواء به
معناي طريق مستقيم و حد وسط هم بسيار استعمال مي شود ، بنابر اين معناي عبارت
حد وسط ميان معنا و صورت و دنيا و آخرت است .
|
34 |
|
اجتماعات كوچك و بزرگ انسان ، اجتماعات قبيلگي و شهرنشيني ، اجتماعات جشن ها
و سان سپاهها و عبادت بت ها ، همه و همه مظهر ذلّت و بندگي در برابر شهوات
و قوانين بشري و اوهام و فرمانبري جمعيت ها براي فرد است ، فقط اجتماع حجّ و
شعب آن است كه براي فرمانبري از خدا و حكومت بر شهوات مي باشد و در آن
اختلافات نكبت بار نيست : و مجمع العظمة و الجلال .
بعد براي رفع اشتباه ديگرش فرمود : پايه اين خانه ، پيش از خلقت و آمادگيِ
ديگر قسمت هاي زمين بوده و نخستين نقطه و قسمت درخشان زمين بوده كه دو هزار
سال پيش از قطعه هاي ديگر خلق شده ؛ قسمت دوم سخن آن حضرت اينجا پايان يافت .
اين قسمت درباره اساس و اسرار خانه و اعمال آن بود ، كه سؤال و اعتراض ملحد جواب
داده شد . با اين بيان روشن ، اگر جوياي فهم و حق بود ، اشتباه و ابهامي باقي نماند ،
محور سخن آن حضرت درباره اسرار و اساس خانه بر عبوديت و فرمانبري بود . در قسمت سوم
سخن ، براي آن كه پايه عبوديت و فرمانبري را محكم گرداند تا شكي و خلجاني درباره آن
در خاطر نيايد و اعتراضي در ذهن نماند ، جمله اي فرمود و سخن را تمام كرد :
ان احقّ . . .
زندگي ، اطاعت و فرمانبري است . بدون اطاعت و فرمانبري ، نه اجتماعي باقي
مي ماند ، نه كمالي حاصل مي شود و نه سنگي روي سنگ قرار مي گيرد . پس
در اصلِ اطاعت و فرمانبري جاي سخن نيست . سخن در اينجا است كه از كي بايد اطاعت
نمود ؟ سزاوارترين كس در اطاعت از امر و نهي او ، همان مبدأ حكيمي است كه روح و صورت
و ظاهر و باطن را پديد آورده ؛ تركيب عالي ظاهر و صوري ، در اثر اطاعت طبيعي مواد است
از امر و اراده تكويني او ، و رسيدن به تركيب عالي معنوي و روحي ، اثر اطاعت ارادي از
اوامر تشريعي او است . اين دو جمله را آن حضرت همرديف قافيه سخنان ملحد آورد ، تا
معارضه را از هر جهت تمام كرده باشد .
ابن ابي العوجاء ، مانند همه همسلكان خود ، كه مطالب كم مغز را با عبارات نغز
مي پردازند و در آوردن لغت و ساختن دليل و فرمول و درست كردن قافيه تكلّف
ميورزند ، سخنان كم مايه خود را در قالب عبارات پرداخته ، درآورد . امام
( عليه السلام ) حقايق پرمغز را با عبارات ساده و روان بيان نمود و در پايان ، سخن
را در قافيه سخنان سائل ختم فرمود ، چون سخن به اينجا رسيد ، امام ( عليه السلام )
ساكت شد . ابن ابي العوجاء مانند كسي كه از تاريكي ناگهان به محيط
|
35 |
|
نوراني منتقل شود ، چشم عقلش خيره شد و دچار حيرت و بهت گرديد ، ندانست چه بگويد و
از كجا تجديد سخن كند ، چيزي به نظرش نرسيد فقط جمله مختصر و سستي گفت و ديگر ساكت
شد ، گفت :
ذكرت و احلت علي غائب ؛ سخن گفتي و حواله به
ناپيدايي ( غايبي ) نمودي ؟ !
فقال ( عليه السلام ) : ويلك و كيف يكون غائباً من هو مع خلقه
شاهد و اليهم أقرب من حبل الوريد ، يسمع كلامهم و يري أشخاصهم و يعلم أسرارهم ، و
انما المخلوق الذي اذا انتقل عن مكان اشتغل به مكان و خلا منه مكان فلا يدري في
المكان الذي صار اليه ما حدث في المكان الذي كان فيه فأما الله العظيم الشأن الملك
الديّان فانه لا يخلو منه مكان و لا يشتغل به مكان و لا يكون الي مكان أقرب منه الي
مكان و الذي بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحة و أيّده بنصره و اختاره
لتبليغ رسالاته صدقنا قوله بأنّ ربه بعثه و كلّمه .
حضرت فرمود : واي بر تو ! چگونه غايب است ؟ ! كسي كه
گواه و مراقب آفريده خود است و به مردم نزديكتر از رشته رگ گردن ، سخن آنان را
مي شنود و اشخاص آنها را مي نگرد و اسرارشان را مي داند . آن مخلوق
است كه چون از مكاني منتقل شد ، مكاني را اشغال مي نمايد و مكاني از وي خالي
مي ماند ، پس در آن مكان كه به سوي آن رفته نمي داند در مكاني كه در آن
بوده ، چه پيش آمده ، اما خداوند عظيم الشأن آن فرمانفرماي بزرگ ، جزا دهنده خُرد
و سترگ ، نه مكاني از وي خالي است و نه مكاني او را در بر گرفته و نه مكاني به او
نزديكتر از مكان ديگر است و آن پيامبري كه او را با آيات محكم و براهيني روشن
برانگيخت و به ياري خود فيروزش داشت و براي رساندن رسالات خود برگزيدش . ما سخن آن
شخص را تصديق مي نماييم كه گفت : پروردگارش او را برانگيخته و با وي سخن گفته .
او گفت : به غايب حواله نمودي و ساكت شد . مقصودش اين بود كه آنچه گفتي خبر از
موجودي است كه ما او را نمي بينيم و او از ما غايب است و آنچه مورد مشاهده
است ، خانه اي است و اعمال پيرامون آن .
امام ( عليه السلام ) در جواب سخن مجمل و غير مفهوم او ، اشاراتي به احاطه علمي و
وجودي خدا فرمود و معناي غايب را دقيقاً بيان نمود ، آنگاه او را براستي پيامبر كه
معرّف وجود و احاطه خداست هدايت كرد ، گفت : آن كسي كه با دلايل روشن و آيات محكم
برانگيخته شد و بدون
|
36 |
|
هيچگونه اسباب و وسايل عادي فقط به ياري خدا پيروز گرديد ، سخن او را تصديق
مي نماييم و آنچه از طرف خدا و درباره او گويد باور داريم ، اگر گفته ها و
سخنان او را كه راستي و درستي از هر جهت در آن نمايان است باور نداريم ، پس چه سخني
را مي توان باور داشت ؟ !
ابن ابي العوجاء ديگر نتوانست سخني بگويد . از جاي برخاست ، در حالي كه آثار
شكست و حيرت در او نمايان بود ، خجلت زده زير لب مي گفت :
من ألقاني في بحر هذا ؟ سألتكم أن تلتمسوا لي خمرة فألقيتموني علي
جمرة .
كي مرا در ميان اين دريا افكند و دستخوش امواج
آن نمود ؟ از شما خواستم كه مرا در سايه راحتي برسانيد يا در ميان اجتماعي قرار
دهيد ، شما مرا روي پاره اخگري افكنديد .
اگر لفظ اول خمره ـ با خاء ـ باشد ، معناي آن سايه راحت يا اجتماع زياد است
و مقصودش اين است كه من طالب راحتي بودم تا آتش درون و ناراحتيم قدري آرام
شود ؛ يا اجتماعي را طالب بودم كه در ميانشان سخني گويم و نفوذي يابم . و اگر جمره ـ
با جيم ، مثل لفظ دوم ـ باشد مقصودش اين است كه من از شما پاره اخگري خواستم شما مرا
روي پاره آتش افكنديد . رفقاي حزبي اش به وي گفتند : در مجلس او كوچك و ناتوان
بودي ؟ !
قال : انه ابن من حلق رؤوس من تروْن .
گفت : اين فرزند كسي است كه سرهاي اين مردم كه
مي نگريد را تراشيده است .
تراشيدن سر نزد عرب علامت ذلت و بندگي بوده ، شايد تراشيدن سر بعد از اتمام عمل
حج ، براي اعلام بندگي خدا است ؛ يعني اگر از وي شكست ديدم براي من ذلت و كوچكي نيست
او چنين مرد و فرزند چنين كسي است .