بخش 4

1 ـ پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم )

ميقات حج - سال چهارم - شماره چهاردهم - زمستان 1374

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در
مدينه

نقطه عطفي در بالندگي دعوت اسلامي

ترجمه و اقتباس : علي حُجّتي
كرماني

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه

هجرت پيغمبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مكه به مدينه ، سرفصل بزرگي در بالندگي
دعوت اسلامي و نقطه عطف برجسته اي در تاريخ اسلام محسوب مي شود . اگر
اسلام طي گذشت سيزده سال در مكه ( كه سه سال از اين مدت هم به صورت مخفيانه سپري
شده ) ، بيشتر درصدد جذب پيروان و منازعات فكري با سران مشركان بود ، اينك با ورود
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اصحابش به مدينه پايه حكومتي گذارده مي شود كه
سايه پهناور آن قرار بود بر سر تمام جهانيان افكنده شود و چونان درختي بارآور ،
همگان از ميوه هاي طيّبه و خوشاب آن بهره مند شوند .

در اين حركت چند نكته مي تواند نظر ما را به خود معطوف سازد :

1 ـ هجرت پيامبر ـ ص ـ ، انگيزه ها و كيفيت هجرت .

2 ـ واكنش مشركان .

3 ـ اقدامات اوليه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه به منظور پي ريزي دولت
كريمه اسلامي .


35


4 ـ موضعگيريهاي اصحاب اديان در مدينه .

5 ـ تغيير قبله .

6 ـ فراخواني سران و اميران بلاد مجاور به اسلام .

7 ـ ابلاغ سوره برائت در مراسم حج .

8 ـ پذيرش آيين اسلام از طرف قبايل و طوايف .

* * *

فشارها و ناملايمتي هاي طاقت فرسا و روزافزون مشركان بر شخص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و پيروان آن حضرت اقتضا مي كرد تا رهبر اسلام در پي
يافتن فضايي آزاد براي طرح دعوت خود و تحقق بخشيدن به آرمانهاي والاي آن باشد ؛
فضايي كه به دور از سمپاشيهاي مخالفانش باشد و خود و يارانش بتوانند آزادانه به
فرمانهاي خدا و پيامبر خويش عمل كنند و آرمانهاي قرآني را كه به هدف ارتقاي انسانيت
بر آنها نازل شده بود ، جامه تحقق بپوشانند .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيش از هجرت به مدينه ، گروهي از يارانش را به سوي حبشه
روانه كرده بود و آنها علي رغم تلاشهاي قريش توانسته بودند دل نجاشي را به دين
خود متمايل سازند و در پناه حمايت او در آن ديار و در ميان ترسا كيشان اقامت گزينند
و به آداب مسلماني عمل كنند .

و اينك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در انتظار فرمان وحي بود تا خود نيز دست به هجرت
بزند . از ديگر سو مشركان نيز كه خود متوجه گسترش آيين اسلام در شبه جزيره و بالا
گرفتن ستاره بخت اين آيين بودند ، درصدد يافتن راهي برآمدند تا با از ميان بردن مرد
شماره يك اين دين ؛ يعني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي هميشه كار اسلام و پيروان آن
را يكسره سازند .

سرانجام در روز پنج شنبه 27 صفر سال 622 ميلادي ، سران و اشراف قريش در دارالندوه
براي اتخاذ تصميمي واحد در اين خصوص ، گرد آمدند . هر يك از حاضران تدبيري انديشيده
بود . برخي حبس و غُل و زنجير را براي آن حضرت پيشنهاد مي كردند و گروهي ديگر
اصرار ميورزيدند كه به نحوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را از ديار خود بيرون كنند و با
اين كار اُلفت و يكپارچگي سابق خود را بازگردانند و ديگر اين كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در پايگاه جديد خويش چه مي كند كاري نداشته باشند !


36


اما اين آرا و نظاير آنها نمي توانست براي مشركان زخم خورده ، رضايتبخش باشد
و پيشنهاد بهتر به نام ابوالحكم ( ابوجهل ) به ثبت رسيد كه گفت : به نظر من بايد از هر
قبيله دلاوري جوان را برگزيد و وي را شمشيري برّان داد تا همگان ضربتي بر محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد كنند و او را از پاي درآورند و بدينسان مسؤوليت خون او بر
گردن تمام قبايل افتد تا بني عبدمناف هم امكان نيابند با همه قوم خويش به روياروئي
بپردازند و كين محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بستانند .

پيشنهاد ابوجهل مورد قبول حاضران واقع مي شود و متعاقب آن قريش دست به كار
اجراي توطئه خويش مي شوند . از طرفي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز از طريق وحي از
توطئه مشركان آگهي مي يابد و فرمان هجرت به او داده مي شود . جبرئيل او را
مي فرمايد كه امشب در بسترت نخواب . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز به علي ( عليه السلام ) مي فرمايد كه تو امشب در بستر من بخواب و بُردِ مرا به خود
بپيچ . آنگاه به وي اطمينان مي دهد كه از جانب مشركان به او آسيبي
نمي رسد .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از تعيين اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) براي اين
فداكاري بزرگ ، آماده هجرت


37


مي شود . بنابر آنچه ابن هشام در سيره خود آورده ، آن حضرت مشتي خاك
برمي گيرد و در هوا مي پراكند و آيات 1 تا 9 سوره يس را تلاوت
مي كند ( 1 ) و بدين معجزه خود را از چشم مشركان
نهفته مي دارد . ( 2 )

به اين ترتيب يكي از شكوهمندترين مقاطع تاريخ اسلام رقم مي خورد . و با ياري
خداوند و تدبير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، اسلام فضايي گسترده تر و
آماده تر براي رشد و بالندگي خود مي يابد .

به نوشته تواريخ ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هجرت خود را با ابوبكر آغاز
مي كند . علاوه بر ابوبكر شخصي به نام عبدالله بن ارقط ، به عنوان راهنما ، آن
حضرت را همراهي مي كرد .

يكي ديگر از عواملي كه موجب شد تا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، علي ( عليه السلام ) را از پس خويش در مكه بگذارد و خود رهسپار مدينه شود اين بود كه امانات مردم نزد آن
حضرت بود و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وظيفه خود مي ديد كه امانتهاي مردم را
به آنها بازگرداند . از اين رو علي ( عليه السلام ) را فرمان داد تا در مكه بماند و
امانات مردم را تحويل صاحبانشان دهد و سپس خود به همراه تني چند از اعضاي خانواده
خود و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به آنها ملحق شود .

از ديگر سو ، مشركان كه با شمشيرهاي آخته ، خانه پيامبر را تحت محاصره خويش
درآورده بودند ، فرصت را غنيمت شمرده دست به حمله زدند ، اما در كمال تعجب علي ( عليه السلام ) را در بستر آن حضرت ديدند و تازه پي بردند كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بطرزي معجزه آسا از چنگ آنها جان سالم به در برده است . لذا اقدام
به بازپرسي از علي ( عليه السلام ) كردند و آن حضرت نيز با مقاومت در برابر آنها
پرسشهايشان را بي پاسخ گذاشت !

پيغمبر و همراهانش نخست در غاري در كوه ثور ( كوهي كه در جنوب مكه واقع است ) مأوا
گزيدند . ابوبكر نيز به عبدالله پسرش فرمان داده بود كه گوش به سخنان مردم دهد
واخبار مكه را هر شب به آگاهي آنها برساند . همچنين اسما دختر ابوبكر نيز شبانه براي
آنها آب و غذا مي برد .

اقامت در غار ثور ، سه شب و سه روز به درازا انجاميد . و صبح روز چهارم اول ربيع
الأول سال يكم هجري ، آنها از غار به قصد عزيمت به مدينه بيرون آمدند . بنابر قول
اسما كسي نمي دانست كه آن حضرت و همراهانش روي به كجا دارند ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يس و القرآن الحكيم . . . فأغشيناهم فهم لا يُبصرون .

2 ـ تاريخ هجرت را مشهور مورخان در صبح جمعه 28 صفر سال اوّل هجري
ضبط كرده اند .


38


قريش كه از هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطلع شده و جستجوهاي اوليه آنها
بي ثمر واقع شده بود ، صد شتر جايزه براي كسي كه پيامبر را بيابد ، تعيين
كرد .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و همراهانش به راهنمايي عبدالله بن ارقط با عبور از
واديها و باديه ها ، در روز دوشنبه هشتم ربيع الأول ـ علي الأصح ـ ظهر هنگام به
قبا رسيدند .

از طرفي مردم مدينه كه خبر هجرت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دريافت كرده
بودند ، هر روز پس از اقامه نماز صبح از خانه هاي خود به سمت بيرون شهر خارج
مي شدند و انتظار قدوم مبارك آن حضرت را مي كشيدند و چون گرما شدت
مي يافت به خانه هاي خود برمي گشتند .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در قبا اتراق كرد و روز جمعه نوزدهم ماه ربيع الأول
سال نخست هجري عزم حركت به مدينه فرمود . از مهم ترين وقايع دوران اقامت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در قبا ، يكي ساختن اولين مسجد در اسلام در آن ناحيه و ديگري اقامه
نخستين نماز جمعه در آنجا بوده است .

طبري ، مدت اقامت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در قبا 14 روز مي داند . و
درباره مسجد قبا گويد : اين مسجد نخستين مسجدي است كه در اسلام بنا شد . ( 1 ) خطبه اي كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اوّلين نماز
جمعه اسلام ايراد فرموده چنين بوده است :

خدا را سپاس مي گزارم و او را
مي ستايم و از او مدد مي جويم و از او آمرزش مي طلبم و هدايت را
خواستارم ، و به او ايمان مي آورم و ناسپاسي اش نمي كنم و با آنان كه
ناسپاسي اش كنند ستيز ميورزم .

يكتايي و بي انبازي خدا را شهادت
مي دهم و اقرار به بندگي و رسالت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دارم ؛ كسي كه خداوند او
را با هدايت و نور وحي و موعظت در زماني كه پيامبر نبود و دانش كاستي گرفت و
مردم به گمراهي اسير آمدند و به قيامت نزديك شدند و با مرگ همنفس گشتند ، به رسالت
برگزيد .

و هر كه خدا و پيغمبرش را فرمان برد ، ره يافته و
آن كه او را نافرماني كند روي از حق برتافته و در گمراهي ، برون از حد
تاخته .

شما را به تقواي خدا سفارش مي كنم كه اين
بهترين سفارش مسلماني به يك مسلمان ديگر است ؛ بر اين كه او را به آخرت انديشي
ترغيب كند و به تقواي خدا فرمانش دهد . پس برحذر باشيد از آنچه خدا شما را از خودش
برحذر داشته ، و برتر از اين هيچ نصيحتي و بالاتر از اين هيچ موعظتي نيست ، و هشداريد
كه تقواي خدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ طبري ، ج2 ، ص95


39


خشم خدا را جلوگير مي شود و از عقوبت او در
امان مي دارد ، و تقواي خدا صورتها را نوراني و سپيد مي كند و خدا را
خشنود مي دارد و منزلت شما را مي افزايد .

چنانكه گفته شد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پگاه روز جمعه نوزدهم ماه ربيع الاول سال
نخست هجري از قبا به مدينه رفت .

يكي از دل انگيزترين گوشه هاي حركت هجرت به مدينه ، كيفيت انتخاب مسكن
آن حضرت در آن ديار است . نوشته اند كه چون آن حضرت به همراه يارانش وارد مدينه
شد ، سران طايفه بني سالم بن عوف به استقبال آن حضرت شتافته عرضه داشتند : پيش
ما بمان كه ما با افراد و سلاح خود از حمايت شما فروگذار نمي كنيم . ليكن
پيامبر به آنها فرمود : راه شتر را باز گذاريد كه او خود مأمور به انتخاب است ( خَلّوا سبيلها فانّها مأمورةٌ ) .

از هر محله كه عبور مي كرد ، اشراف و بزرگان آن محله همين تقاضا را از وي
مي كردند و هر يك سعي داشتند تا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در بين خود مأوا
دهند و اين افتخار بزرگ را نصيب خود سازند ، امّا پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به همه
همان جواب نخست را تكرار مي كند .

مردم با شوق و التهاب منتظر بودند كه شتر در كجا زانو به زمين مي نهد . سينه ها مي تپيد و چشم ها در چشمخانه قرار نداشت . . . عاقبت شتر در
زميني متعلق به دو پسر بچه يتيم از بني مالك بن النّجار كه تحت قيموميت معاذ
بن عفراء بودند ، زانو بر زمين نهاد .

اما شتر باز برخاست و چند گامي رفت و مجدداً به همان جا برگشت و زانو بر زمين
زده بدين سان هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) علي رغم ميل كافران و مشركان ، با
توفيق تمام به انجام رسيد و از آن تاريخ شهر يثرب را مدينة النبي و بعدها
مدينه خواندند .

پس از آن كه شتر منزلگاه پيامبر را مشخص كرد ، ابوايوب انصاري ، بار سفر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به خانه خويش برد و پيامبر هم به باروبنه خويش ملحق گرديد و در
خانه ابوايوب مأوا گزيد . گويند آن حضرت ، از صاحبان آن زمين جويا شد و معاذ بن عفراء
پاسخ داد : اين زمين از آن سهل و سهيل پسران عمرو هستند كه تحت سرپرستي من به سر
مي برند و من مي توانم رضايت آنها را جلب كرده ، زمين را از آنها بستانم
تا شما مسجد خود را بسازيد .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با اندك اثاث زندگي خويش ، در طبقه تحتاني خانه ابوايوب
سكونت


40


داشت تا روزي كه مسجد و خانه هاي زنانش آماده گرديد . ابوايوب از اين كه
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در طبقه پايين و خودش در طبقه بالا زندگي مي كرد ،
ناراحت بود لذا به حضرت پيشنهاد كرد كه طبقه بالا را براي سكونت خويش بگيرد اما
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با فروتني و تواضع به او فرمود : براي ما و ميهمانان ما همين
راحت تر است كه در طبقه پايين ساكن باشيم .

ساخت مسجد نبوي با شور و اشتياق مسلمانان آغاز گرديد . حضرت نيز همراه و همدوش
اصحاب خود به آنها كمك مي كرد . اصحاب همچنين براي دادن روحيه به يكديگر و
ايجاد فضايي صميمي تر سرودها و اشعاري مي خواندند ؛ يكي از آنها
مي سرود :

لئن قعدنا والنبيّ يعملُ * * * لذاك منّا العملُ
المُضلَّلُ

اگر ما بنشينيم در حالي كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كار مي كند ، كار ما بسي
گمراهانه خواهد بود .

همچنين باهم مي سرودند :

لا عيش الاّ عيش الآخرة * * * اللّهمّ ارحمِ
الانصار والمهاجرة

زندگي اي جز زندگي آخرت نيست ، خدايا ! انصار و مهاجران را رحمت فرما .

ورسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز در پاسخ اين بيت سرود :

لا عيش الاّ عيش الآخرة * * * اللّهمّ ارحمِ
المهاجرين والأنصار

زندگي اي جز زندگي آخرت نيست ، خدايا ! مهاجران و انصار را رحمت بفرما .

در بحبوحه همين حركت بود كه يكي از تعيين كننده ترين مظاهر و رخدادهاي
پيچيده در تاريخ اسلام ، به ظهور رسيد . برخي از اصحاب در حين ساختن مسجد ، عمار بن
ياسر را با گذاردن خشتهاي سنگين بر دوش و دستش گرانبار كرده بودند . عمار كه توانش
رفته بود ، چون به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيد عرضه داشت : اي پيامبر ! مرا كشتند ،
بيش از آنچه خود مي برند بر من بار مي كنند .

ام سلمه ، همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گويد : رسول خدا را ديدم كه گيسوان افتاده
عمار را بدست خويش مي افشاند و مي گفت :

ويحَ ابن سميّة ، ليسوا بالّذين يقتلونك ، انّما تقتلك الفئة الباغية .

افسوس بر پسر سميه ، اينان كساني نيستند كه تو را
مي كشند بلكه گروه بيدادگر تو را به قتل مي رسانند .


41


صحّت پيشگويي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چندين سال بعد ، در جنگ صفين به اثبات رسيد
و شهادت او به دست معاويه ، حقانيت سپاه امام علي ( عليه السلام ) را بر همه ثابت
كرد .

پس از آن كه مسجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خانه هاي همسرانش مهيا گرديد ،
آن حضرت خانه ابوايوب را به قصد رفتن به خانه خويش ترك كرد .

از اين پس ، تلاشها و كوششهاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ويژگي متمايزي به خود گرفت . هر اندازه كه آن حضرت در مكه در سر راه دعوت خويش با موانع و عوائق فراواني روبرو
بود ، اينجا با ميداني فراخ و امكاناتي مهيّا و دلهايي مطيع و گوشهايي شنوا روبرو
بود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز با عنايت به اين فضاي تازه ، دست به اقداماتي زد كه
هر كدام در پيشبرد دعوت اسلام نقش بسزايي داشتند . اين اقدامات را مي توان در
بندهاي زير خلاصه كرد :

ـ نحوه اذان براي اقامه نماز .

ـ ايجاد روابط دوستانه ميان خود و يهود در مدينه به قصد همزيستي
مسالمت آميز .

ـ ايجاد روابط دوستانه ميان خود و قبايل عرب مجاور با مدينه . حكمت اين حركت دو
چيز بود ؛ يكي برقراري امنيت براي مسلمانان داخل مدينه و ديگر زمينه سازي براي
ورود اسلام در آن قبائل .

ـ روانه ساختن نمايندگان و سفيرانش به دربارهاي شاهان و اميران براي دعوتشان به
اسلام . اين حركت ابتكاري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ، از نظر عظمت و قدرت تأثير آن ،
فقط مي توان با بزرگي حركت هجرت برابر دانست .

ـ استقبال پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از وفود ( و هيأتهايي ) كه به خدمتش
مي رسيدند تا مستقيماً به دست حضرت مسلمان شوند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز
پس از آن كه هر گروهي مسلمان مي شدند يك يا تني چند از قرّاء و معلّمان اصحاب
خود را با آنها روانه مي كرد تا آداب آيين تازه و تفسير برخي آيات قرآن را به
آنها بياموزد .

ـ انتشار اخبار مربوط به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و آيين نو ميان مردم .

ـ غزوات آن حضرت نيز به نوبه خود سهم بسزايي در نشر آيين جديد داشت . در اين
غزوات ، حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطابق اوامر قرآن به يكدست قرآن و به دست ديگر
سلاح برمي گرفت و به رويارويي مخالفان و مشركان مي رفت .


42


افزون بر آنچه كه در بندهاي بالا ذكر گرديد ، برخي امور ديگر نظير سخنرانيهاي آن
حضرت و همچنين ايجاد مؤاخات ( برادري ) ميان مسلمانان ، آن هم در مقرّ جديد آن حضرت در
نشر و گسترش اسلام بهره شاياني داشت .

بنابر نقل طبري ( 1 ) خطبه اي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در قبا ايراد فرمود ، نخستين خطبه آن حضرت بود ، امّا اوّلين سخنراني
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از ورود به مدينه ، بدين مضمون است :

اي مردم ! براي فرداي قيامت خود چيزي پيش فرستيد ،
مي دانيد كه خداوند شما را در بازار قيامت خواهد خواند و گلّه بي چوپان
شما را فرا مي خواند در حالي كه او را هيچ مترجمي نيست و حاجبي نباشد كه جلو
او را سد كند ، سپس پروردگارش بدو فرمايد : مگر فرستاده ام به سوي تو نيامد و تو
را آگاه نساخت ؟ مگر تو را مال و ثروت نداده بودم و بر تو افضال نكرده بودم ؟ پس تو
براي خود چه كار كردي ؟

آنگاه او به راست و چپ نظر مي اندازد و
چيزي نمي بيند ، سپس روبروي خود را مي نگرد و غير دوزخ نمي بيند . بنابر اين هر كه مي تواند ولو با بخشيدن پاره اي خرما خود را از آتش دوزخ
دور بدارد ، حتماً دست به كار شود . و هر كه نتوانست از گفتن سخني نيك دريغ ندارد كه
به ازاي هر حسنه ده حسنه همانند آن به شما داده مي شود تا هفتصد برابر . والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته .

خطبه دوّم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه نيز چنين بوده است :

حمد و سپاس از آنِ خداست ، او را مي ستايم و
از او مدد مي جويم ، از بديهاي خود و كردارهاي زشت به خداوند پناه
مي بريم . هر كه را خدا هدايت كرد او را گمراه كننده اي نيست و هر كه را
گمراه فرمود براي او رهنمايي نيست . و به يكتايي خداي بي انباز گواهي
مي دهم . بهترين سخن ، ( آيات ) كتاب خداي تبارك و تعالي است . رستگار شد آن كه خدا
در دلش قرآن را بياراست و پس از كفر ورزيدنش به نعمت اسلام برخوردارش ساخت و خداوند
اين قرآن را بر سخن مردم ترجيح داد و برگزيد ، كه قرآن بهترين حديث و بليغ ترين
است . آنچه خدا دوست دارد ، دوست بداريد و از بُنِ جان به خدا مهر بورزيد و از كلام و
ذكر خدا ملول نگرديد و دستهاتان را از آن دور نداريد .

بدانيد از هر آنچه خداوند مي آفريند فقط
قرآن است كه برمي گزيندش و خداوند آن را بهترين اعمالش ناميده و آن را از
بندگانش برگزيده و سخني نيك است و در آن همه حلال و حرامها براي مردم به شرح آمده
است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ طبري ، ج2 ، ص136


43


پس خدا را بپرستيد و به او شرك نورزيد و از او
پروا كنيد ، چنانكه او را سزد و با كردار نيك خود ، آنچه را كه به دهانهاتان
مي گوييد جامه راستي بپوشانيد و به روح خدا در ميان خويش محبت ورزيد و بدانيد
كه خداوند خشم مي گيرد اگر پيمانش شكسته گردد . والسلام عليكم .

امضاي معاهده اي ميان پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و يهود

يكي از تدابير جالب حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در بدو ورود به مدينه ، نوشتن
معاهده اي ميان خود و يهود بود . اين اقدام مي تواند بخوبي بيانگر طرز
تفكر آن حضرت در خصوص آزادي اديان و همچنين اصل بزرگ همزيستي مسالمت آميز
باشد .

در اين پيمان ، كه بنا به نقل ابن هشام بسيار طويل است ، به نكاتي اشارت رفته و هر
دو طرف را ملزم به رعايت آن نموده است ؛ از جمله : يهود وظيفه دارند تا زماني كه
مؤمنان ( مسلمانان ) در جنگ هستند هزينه جنگ را بپردازند ، يهود دين خود را دارند و
مسلمين هم بر آيين خويش هستند و دوستان و متحدانشان نيز در امانند مگر آن كه پا از
حد خود فراتر نهد و دست به گناه گشايد كه در اين صورت فقط خود و خانواده اش به
دردسر و هلاكت مي افتد .

مؤاخات ( پيمان برادري ) ميان مهاجران و انصار

پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همزمان با بهبود بخشيدن به موقعيت خود و پيروانش ، با
پيروان اديان ديگر ، از اصلاحات داخلي در ميان پيروان خود نيز غافل نبود و
مي كوشيد در جهت تربيت آنها هم به گونه اي كه رنگ جاهليت را از دست دهند
و خوي خدايي را بگيرند ، دريغ نورزد .

نوشته اند كه پيغمبر ميان مهاجران و انصار پيمان برادري برقرار كرد و به
آنها فرمود : به خاطر خدا ، دو به دو يكديگر را برادر گيريد . آنگاه دست امير مؤمنان
را گرفت و فرمود : اين هم برادر من است . از كساني كه با يكديگر بدين روش برادر شدند
مي توان افراد ذيل را نام برد : حمزه با زيد بن حارثه ، جعفر بن ابوطالب با معاذ
بن جبل ( اگر چه جعفر در آن هنگام در حبشه بوده است ) ابوبكر با خارجه خزرجي ، عمر با
عتبان بن مالك خزرجي و . . .


44


مشكلات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه

پيغمبر در مدينه خود را با سه طايفه روبرو مي ديد :

نخست : طايفه مهاجران فقير كه براي كسب آزادي و فرار
از ظلم و ستم مشركان ، شهر و ديار و مال و ثروت خويش را فدا كرده ، پس از هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يگان يگان يا بصورت دستجمعي از مكه به مدينه آمده بودند . اغلب
اينان در مكه تجارت مي كردند و از اين رهگذر به ثروت فراواني دست يافته بودند . قرآن درباره اين گروه فرمايد : للفقراء المهاجرين الّذين
اُخرِجوا من ديارهم و أموالهم يبتغون فضلا من الله و رضواناً و ينصرون الله و رسوله
أُولئك هم الصادقون .

دوم : افراد دو قبيله اوس و خزرج كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مورد محبت و مهر خود قرار دادند و يا ريش كردند و از نوري كه بر
آن حضرت فرو فرستاده شده بود ، پيروي نمودند . پيشنه اكثر اينان كشاورزي و باغداري
بود و جمعيت زيادي از ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را تشكيل مي دادند : خداوند
در وصف آنها چنين فرموده است : والذين تبوّؤا الدّار والايمان
من قبلهم يحبُّون من هاجر إليهم ولا يجدون في صدورهم حاجة ممّا أُوتُوا ويُؤثِرون
علي أنفسهم ولو كان بهم خصاصة ومن يوق شحَّ نفسه فأُولئك همُ المفلحون .
( 1 )

سوم : يهوديان مدينه كه همواره آتش افروز جنگ و
دشمني ميان اوس و خزرج بودند و رسالت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نيز ياران و پيروان آن
حضرت را به ريشخند مي گرفتند .

وجود اين سه طايفه و عوامل ديگر ايجاب مي كرد تا پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در
انديشه افكندن طرحي نو و دميدن روحي تازه در جامعه مدينه باشد . پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بدين منظور با امضاي معاهده با يهود آنها را به برخورداري از
آزاديهاي خصوصي و ديني شان مطمئن ساخت و به آنها تفهيم كرد كه حمايتشان
مي كند و در مقابل با آنها شرط كرد كه ايشان نيز از وي و آيين و پيروانشان
دفاع كنند .

در ارتباط با شكاف طبقاتي در جامعه مدينه و از بين بردن فقر و غناي مفرط نيز با
ايجاد پيمان برادري در ميان آنها كوشيد تا اين فاصله را به نحوي از ميان بردارد . انصار ، چنانكه گفته شد ، اهل كشاورزي و باغداري بودند و مهاجران كه پيشه غالب آنها
تجارت بود به جايي آمده بودند كه نه سرمايه اي داشتند و نه كاري جز تجارت بلد
بودند . انصار در كمال ايثار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حشر : 9


45


و فداكاري ، قرار گذاشتند تا زمين هاي مهاجران را نيز تحت رعايت و كشاورزي
بگيرند محصول آن را بطور يكسان و مساوي ميان خود تقسيم كنند .

البته تلاش پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي رفع اين فاصله طبقاتي به همين مورد ختم
نمي شود . آن حضرت برخي غنايم را ، مثل اموال يهود بني نضير ، به مهاجران
اختصاص داد و فقط سه نفر نيازمند انصاري را در اين غنيمت با آنها شريك ساخت و به
ايشان فرمود : اگر مي خواهيد اموال و خانه هاي خود را با مهاجرين قسمت
كنيد و با آنها در اين غنيمت مشاركت جوييد و اگر مي خواهيد خانه ها و
اموالتان از خودتان باشد و چيزي از اين غنيمت براي شما تقسيم گردد . انصار پاسخ
دادند : ما اموال و خانه هاي خود را با مهاجران قسمت مي كنيم و غنيمت را
هم به ايشان مي دهيم و در آن با مهاجران مشاركت نمي كنيم .

بدين سان انصار جوانمردي و مروّت را در حق مهاجران به نمايش گذاردند چنانكه خود
مهاجران درباره آنها مي گفتند . هيچ كس را مثل انصار مدينه نديديم ، در مواسات
با ما بخوبي عمل كردند و اموال خود را به ما بخشيدند و ما را در پيشه و كار خويش
مشاركت دادند تا آنجا كه مي ترسيديم همه اجر و پاداش خداوند نصيب آنها
گردد .

تشريع اذان

يكي ديگر از فرازهاي مهم در بدو ورود پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدينه ، تشريع
اذان بوده است . داستان از اين قرار بود كه مردم براي گزاردن نماز در غير وقت خود
پيش پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي آمدند . در اينجا نقل مورخان شيعه و اهل سنت
باهم در شرح اين حادثه تاريخي تفاوت مي يابد . بنابر نقل ابن هشام پيغمبر براي
رفع مشكل فوق در انديشه آن بود كه مثل يهود از بوق براي آگاهي دادن مردم به وقت
نماز و يا مثل مسيحيان از ناقوس استفاده كند . ليكن از اين امر منصرف گرديد و با
ياران خود به مشورت پرداخت . عبدالله بن زيد خزرجي خدمت آن حضرت خوابي را كه ديده و
در آن جملات اذان را از مردي سبزپوش شنيده بود نقل مي كند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز خواب او را رؤياي صادقانه و حق قلمداد كرده به بلال
مي فرمايد كه همان جملات را به عنوان اذان بگويد . در همين حين عمر بن خطاب هم
كه در خانه اش عبارت اذان را شنيده ، شتابان پيش رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي آيد و مي گويد : من نيز در خواب خود عين اين


46


عبارات را شنيده ام . پيامبر نيز با شنيدن گفته عمر مي فرمايد : فلله الحمد .

يهود و آغاز دشمني با اسلام

يهود كه شاهد اوج و ترقي روزافزون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اسلام در مدينه
شدند ، كمر به دشمني با آن حضرت بستند و به حسدورزي و كينه توزي پرداختند . البته عده اي از سران و مردان اوس و خزرج نيز كه هنوز بر شرك و بت پرستي
خود باقي مانده بودند و از ترس جان تظاهر به مسلماني مي كردند با آنها
همداستان شدند .

احبار يهود براي آن كه پيشواي آيين جديد را با شكست روبرو سازند و شوكت آن حضرت
را درهم شكنند و رونقش را به كساد مبدّل سازند ، پيوسته نيرنگ به كار مي بردند
و حق را با باطل مي آميختند تا شايد به مراد خود برسند . نام عده اي از
اينان به روايت مورخان چنين است : حُييّ بن اخطب ، سلام بن مشكم ، كنانة بن ربيع ، سلام
بن ابي الحقيق ، كعب بن اشرف ، عبدالله بن صوري الاعور كه گفته اند در حجاز
كسي از او به تورات داناتر نبود ، رفاعة بن قيس ، رافع بن ابي رافع ، عبدالله بن
سلام و . . .

درباره عبدالله بن سلام نوشته اند كه وي دانشمندي بخرد بود و با
كارشكني هاي همكيشان خود عليه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مخالفت مي كرد . وي
گويد : وقتي نام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را شنيدم و اوصافش را دريافتم و اسم و
زمانش را كه انتظار آن را مي كشيدم دانستم ، بسيار خوشحال و شادمان بودم تا اين
كه پيغمبر به مدينه آمد . وقتي آن حضرت در قبا منزل گرفت ، مردي خبر او را به ما
رساند و من در آن هنگام بالاي درخت خرمايم بودم و عمه ام پايين درخت نشسته
بود . همينكه آن مرد خبر ورود پيامبر را گفت تكبير گفتم . و چون عمه ام با شگفتي
بر من اعتراض كرد ، گفتم : او برادر موسي بن عمران و همكيش اوست . و عمه ام
پرسيد : اين همان پيامبري است كه به ما خبر داده اند در آخرالزمان مي آيد ؟
گفتم : آري . آنگاه عمه ام نيز ايمان آورد .

وي در ادامه همين حديث گويد : سپس خدمت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيدم و به آيين
اسلام گرويدم و دوباره نزد خاندانم بازگشته آنها را به اسلام خواندم . اما مسلماني
خود را از يهود مخفي كردم .


47


سپس نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بازگشتم و عرض كردم : من مايلم كه شما مرا در يكي
از اطاقهاي منزلت جا دهي و از چشم يهود نهانم بداري و سپس از آنها جوياي من شوي و
ببيني درباره من چه مي گويند ، چون اگر آنها از مسلماني من آگاهي يابند ، زبان
به عيب من مي گشايند .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيشنهاد مرا پذيرفت . يهود خدمت آن حضرت آمدند و با وي
در گفتگو شده از او سؤالاتي پرسيدند . سپس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از آنها پرسيد : ابن سلام در ميان شما چگونه مردي است ؟ گفتند : او سيّد و سرور ما و علاّمه و داناي
ماست .

من با شنيدن قضاوت آنها برون آمده گفتم : پس از خدا پروا كنيد و آنچه را كه
محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورده بپذيريد به خدا سوگند شما نيك مي دانيد كه او
رسول خداست و در تورات نام و صفت او را مكتوب ديده ايد . و بدانيد كه من به
رسالت او گواهي مي دهم و بدو ايمان مي آورم و او را تصديق
مي كنم .

يهوديان كه متحير مانده بودند ، گفتند : تو دروغ مي گويي ، و زبان به طعن من
گشادند .

از اين پس مسلماني خود و خانواده ام را عيان كردم و عمه ام نيز اسلام
آورد .

ديگر از همين يهوديان دانشمند كه مشرّف به آيين اسلام شدند مُخيريق بوده است . مردي دانا و توانگر . وي تا روز جنگ اُحد همچنان به كيش يهود بود . اما در جنگ اُحد
خود را به اردوگاه مسلمين رساند و در آن جنگ به شهادت رسيد . نكته اين كه جنگ اُحد
در روز شنبه واقع گرديد . اما مخيريق با بي اعتنايي به اين كه شنبه در دين يهود
چه جايگاهي دارد ، خطاب به يهود گفت : اي يهوديان ! شما بخوبي مي دانيد كه وظيفه
داريد محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ياري كنيد . آنگاه خود سلاحش را برگرفت و آنقدر جنگيد
تا شهيد شد .

تني چند از يهوديان نيز به اسلام گرويدند ، حال آن كه در دل هنوز بر كيش خود
بودند . اينان عبارت بودند از : سعد بن حنيف ، نعمان بن اوفي ، عثمان بن اوفي و زيد بن
لُصَيْت .

عده اي ديگر از آنها نيز بي آن كه ذرّه اي به آيين پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تمايل نشان دهند ، متعصبانه به كينه توزي و دشمني با آن حضرت
پرداختند كه عبارتند از : ابوياسر بن اخطب ، حُيَيّ بن اخطب ؛ دو تن از كساني كه در
عداوت با آن حضرت گوي سبقت را از همگنان خود ربوده بودند .


48


اين در حالي است كه پيش از مبعث ، يهوديان با اوس و خزرج كه گفتگو مي كردند ،
خبر از بعثت پيامبري عرب مي دادند و به آن مباهات مي كردند . معاذ بن جبل
در همين خصوص به آنها مي گويد : از خدا پروا كنيد و مسلمان شويد . شما پيش از آن
كه محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مبعوث شود و ما مشرك بوديم ، خبر از بعثت او مي داديد
و اوصافش را براي ما باز مي گفتيد . اما يهوديان كه در تعلّل و تسويف ، يدي طولا
و زباني دراز داشتند ، مي گفتند : او چيزي را كه ما مي شناسيم نياورده و او
كسي نيست كه ما اوصافش را براي شما مي گفتيم .

مباحثات و مناظرات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با اصحاب اديان و ارباب مذاهب آسماني
نيز ، از جمله حوادثي بود كه با توجه به فضاي آزاد مدينه به پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) امكان مي داد تا پيام دعوت خويش را به آنها ابلاغ كند . گاه يهوديان و مسيحيان
در مناظره تاب نمي آوردند و متشبّث به راههاي ديگر مي شدند .

از جمله آورده اند كه هيأتي شصت نفره از مسيحيان نجران كه چهارده تن از
سرانشان نيز در آن حضور داشتند به مدينه آمدند تا با حضرت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مناظره كنند . آنها وارد مسجد پيامبر شدند رسول خدا در آن هنگام مشغول خواندن نماز
عصر بود . مسيحيان را نيز وقت نيايش فرا رسيد لذا برخاسته به سمت مشرق رو كردند تا
نماز بگزارند . رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مسلمانان فرمود كه اجازه دهند تا
مسيحيان نماز بخوانند . پس از خواندن نماز آنها به مناظره و مجادله درباره مسيح و
مادرش پرداختند . داستان گفتگوهاي آنها در سوره آل عمراه نازل شده است . آنها كه
حرفهاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را انكار مي كردند به پيشنهاد پيغمبر دعوت به
مُباهله شدند . در قرآن چنين آمده است :

تعالَوْا ندعُ أبنائنا وأبنائكم ونسائنا ونسائكم وأنفسنا وأنفسكم ثمّ
نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين .

اما مسيحيان كه ثابت قدمي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در اين دعوت ديدند و خود را
شكست خورده مي يافتند از مُباهله سرباز زدند و به آن حضرت عرضه داشتند كه يكي
از ياران خود را به عنوان حَكَم براي آنها روانه كند تا اموالشان را با صلاحديد او
براي پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بفرستند . پيامبر نيز ابوعبيده را بدين مهم روانه
داشت .

اين صحنه شكوهمند در تاريخ اسلام به عنوان روز مباهله ناميده شده است . ناگفته


49


نماند كه مطابق نقل بسياري از تواريخ و همچنين نويسندگان شيعه ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از ميان فرزندان حسن و حسين ـ عليهماالسلام ـ و از زنان ، فاطمه
دخترش و علي را نيز به عنوان نَفْس نامزد اين حركت بزرگ كرد و نجرانيان با شناسايي
آنها دچار هراسي بزرگ شده از مباهله منصرف گشتند .

علاوه بر مناظراتي كه به آنها اشارت رفت ، مخالفان از راههاي ديگري نيز وارد
مي شدند تا مگر در كار گسترش و رواج اسلام خلل وارد كنند . به عنوان مثال شاس
بن قيس سالخورده اي كه بر كفر خود همچنان پا بر جا مانده بود و به مسلمانان
بسيار حسد ميورزيد ، روزي بر عده اي از مردان اوسي و خزرج گذشت كه در كنار هم و
در فضايي دوستانه نشسته و گرم گفتگو بودند . اين اُلفت و دوستي آتش غضب را در نهاد
شاس شعلهور ساخت و وي را ياد درگيريها و اختلافات اين دو قبيله در ايام جاهليت
انداخت . لذا جواني يهودي را دستور داد تا در جمع مردان اوس و خزرج بنشيند و خاطرات
جنگ بعاث ( جنگي كه دوران جاهليت ميان اوس و خزرج اتفاق افتاده و به پيروزي اوس
انجاميده بود و سران هر قبيله در آنها كشته شده بودند ) را براي آنها تجديد كند . جوان اشعار و رجزهايي را كه پهلوانان در آن جنگ خوانده بودند ، خواند و مردان اوس و
خزرج را به تحريك عليه يكديگر واداشت . عاقبت آنها رودر روي هم ايستادند و زبان به
منازعت و مُفاخرت گشودند و نهايتاً خواستار سلاح شدند تا به روي هم شمشير بكشند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه از اين فتنه آگاهي يافته بود ، شتابان به سوي ياران
خويش رفت و با بيان معجزنشانِ خود ، مسلمين را مورد خطاب قرار داد و فرمود : مسلمانان ! خدا را در نظر داشته باشيد ، آيا پس از آن كه خداوند شما را به اسلام
هدايت كرد و بر شما اكرام فرمود و بر روي جاهليت خط بطلان كشيد و از كفر نجاتتان
بخشيد و قلبهاتان را به هم پيوست و در حالي كه هنوز من در ميان شما زنده هستم ، هنوز
به خاطر مسأله اي كه در جاهليت رخ داده اينگونه به جان هم مي افتيد ؟ !

با شنيدن اين بيانات همگان دريافتند كه از شيطان فريب خورده و در دام حيله
دشمنان گرفتار شده اند . لذا گريستند و روي يكديگر را بوسيدند و از آنچه گذشته
بود از يكديگر عذر خواستند .

صفحات كُتُب سِيَر و تراجم مشحون از اين قبيل مناظرات و فتنه اندازيها از
سوي يهود


50


است كه بطور اختصار ، به پاره اي از آنها ، كه مهم تر بودند ، اشارت رفت . حال كه سخن به اينجا رسيد بي مناسبت نيست تا درباره يكي از سرشناسان مدينه كه
در امر دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از هيچ كارشكني دريغ نورزيدند ، توضيحاتي داده
شود .

عبدالله بن ابي بن سلول ، سَروَر مدنيان بود و همه به او احترام مي گذاشتند . اوس و خزرج در حل اختلافات خود به او رجوع مي كردند و حُكم وي پذيرفته همه
بود . اما با ورود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدينه رونق بازار عبدالله ، به كساد
گراييد . پيش از اين قرار بود وي را به سمت فرمانروايي بر مدينه منصوب بدارند اما
حالا ورق برگشته بود . عبدالله كه گرايش روزافزون مدنيان را به اسلام مي ديد
خود نيز علي رغم ميل دروني اش ، منافقانه ، اسلام آورد اما در سينه ، كينه
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اسلام را مي پرورد .

اين عبدالله ، بارها در جنگ و صلح و هر جا كه امكان مي يافت ولو با رواج
دادن شايعات و مطالب بي اساس ، سعي مي كرد بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و
اسلام ضربه وارد كند اما هر بار تلاش او ناكام مي ماند و در نهايت كار ، با
سرافكندگي دنيا را وداع گفت .

تغيير قبله

بنابر نقل ابن هشام هيجده ماه از هجرت مبارك رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدينه
مي گذشت كه قبله مسلمين تغيير پيدا كرد . پيش از اين مسلمانان به سوي
بيت المقدس نماز مي گزاردند اما از اين پس فرمان يافتند كه به سوي كعبه و
بيت الحرام به نماز ايستند .

گفته اند چون قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت ، يهود
كه احساس مي كردند برگ برنده اي را از دست داده اند ، نزد آن حضرت
آمدند و علت تغيير قبله را جويا شدند و پرسيدند : تو كه مي گفتي بر كيش ابراهيم
هستي ، از چه رو قبله ات را عوض كرده اي ؟ اگر دوباره به سوي
بيت المقدس نماز بگزاري ما نيز از تو پيروي و تو را تصديق مي كنيم . داستان اين سؤال و پرسش در قرآن كريم در سوره بقره چنين آمده است :

سيقول السُّفهاء من الناس ما ولاّهم عن قبلتهم التي كانوا عليها قل
لله المشرق والمغرب ، يهدي من يشاء الي صراط مستقيم .

تغيير قبله ، در واقع يكي از مهم ترين حوادث تاريخ اسلام در مدينه قلمداد
مي شود .


51


فرستادن سفراي اسلام به دربار پادشاهان

در ذي حجّه سال ششم هجري ، هنگامي كه ريشه نهال اسلام ، در زمين مدينه استحكام
مي گرفت و بر شاخ و برگ مبارك اين درخت روز بروز اضافه مي شد و
ميوه هاي شيرين آن يكي پس از ديگري كام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اصحاب
بزرگوارش را حلاوت مي بخشيد ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درصدد برآمد تا با ارسال
سفيران خود به دربار شاهان و فرمانروايان كشورهاي همجوار آنان را به دين خود بخواند
و در جهت جهاني كردن پيام آيين خويش گامي بزرگ بردارد . چنانكه نوشته اند
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از صلح حديبيه اقدام به نامه نگاري و ارسال سفراي
خود نمود .

پادشاهان و فرمانروايان ، هر يك به گونه اي با نامه و نمايندگان حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برخورد كردند . في المثل مقوقس فرمانرواي اسكندريه ، حاطب بن
ابي بلتعه ، نماينده پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و كساني را كه همراه وي
بودند ، بسيار گرامي داشت و به نامه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پاسخ مؤدّبانه و گرم
نوشت و كنيزي به نام جاريه را براي پيشكش به پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با آنها همراه
ساخت كه بعداً پيامبر با او ازدواج كرد .

همچنين پيامبر دحيه كلبي را به سوي هرقل فرمانرواي روم فرستاد . قيصر روم به گرمي
از سفير آن حضرت استقبال كرد و به او صله بخشيد و جامه هاي گرانبها در بَرِ او
كرد .

عبدالله بن حذافه سهمي را نيز به دربار خسرو پرويز شاه ايران روانه فرمود . ليكن
خسرو با گستاخي تمام نامه مبارك پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را پاره كرد و گفت : او كه
بنده من است چنين نامه اي به من مي نگارد ! رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چون
از جسارت خسرو آگاه شد بر او نفرين كرد كه حكومتش منقرض گردد . خسرو پرويز نيز به
باذان والي خود بر يمن نامه اي نوشت تا دو نفر را روانه حجاز سازد تا محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دستگير كنند و پيش او بياورند ! باذان پيرو دستور خسرو پرويز دو
نفر را به مدينه فرستاد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از طريق وحي به آن دو آگهي داد كه
شيرويه پسر خسرو ، پدر را از تخت به زير كشانده و به قتل رسانده است . اين حادثه در
دهم جمادي الاولي سال هفتم هجري برابر با سال 629 م . اتفاق افتاد .

همچنين سليط بن عمرو عامري را به سوي هوذة الحنفي صاحب يمامه فرستاد و بنا به
قولي شجاع بن وهب اسدي را به سوي حارث بن ابي شمر الغساني شاه دمشق روانه
فرمود


52


و العلامين الحضرمين را به سوي منذر حاكم بحرين گسيل داشت . و عمرو بن عاص را به
سوي فرمانروايان عمان فرستاد و حارث بن عمير را به سوي دست نشانده هرقل بر بُصري
روانه كرد . همچنين آن حضرت نمايندگاني به سوي حاكمان يمن و برخي نقاط ديگر فرستاد . نجاشي و مسيلمه كذّاب نيز از كساني بودند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سوي آنها هم
نمايندگاني فرستاد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نجاشي ، فرمانرواي حبشه و مردمش را به
اسلام دعوت كرد و از آنها خواست كه مهمانانش را گرامي بدارند .

نامه هايي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به فرمانروايان كشورها و بلاد مختلف
نگاشته هر كدام ويژگيهاي خاصي دارند از ميان اين نامه ها بي مناسبت
نمي بيند تا نامه رسول گرامي اسلام را به خسرو پرويز نقل كند . آن حضرت چنين
نگاشته است :

بسم الله الرحمن الرحيم . از محمد فرستاده خدا به
كسري بزرگ ايران . درود بر آن كه پيرو هدايت گرديد و به خدا و فرستاده اش
گرويد . من تو را به دين خداي ـ عز و جل ـ فرا مي خوانم .

من فرستاده خدا به سوي تمام جهانيانم تا آن را
كه زنده است بيم دهم و حجت را بر كافران تمام گردانم . اسلام بياور تا در امان بماني
و اگر به دعوت من پشت كني ، گناه مجوس بر گردن تو است .

ابلاغ سوره برائت در سال نهم هجري

در سال نهم هجري ، پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ابوبكر را به عنوان اميرالحاج بر
مسلمين تعيين فرمود تا مراسم حج را بجا آورد . اين حج در حالي انجام مي گرفت كه
مشركان هم مي توانستند آزادانه حج را مطابق آيين خود بجا آورند .

ابوبكر به همراه 300 نفر از مسلمانان راهي سفر حج گرديد . در همين اثنا سوره
برائت نازل گرديد كه با صراحت به نقض پيمان ميان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مشركان
فرمان داده بود . تا قبل از اين طرفين پيمان بسته بودند كه هيچ كس را از زيارت كعبه
بازندارند و در ماه حرام ذي حجّه باعث ترس كسي نشوند . علاوه بر اين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با برخي قبائل عرب پيمانهاي موقتي نيز بسته بود كه با نزول سوره
برائت ، آن پيمانها تماماً نقض مي گشت .

چون سوره برائت نازل شد ، به آن حضرت عرضه داشتند : كاش اين سوره را به ابوبكر


53


مي رساندي تا بر مردم در حج ابلاغ كند ؟ اما آن حضرت پاسخ داد : اين سوره را
فقط بايد كسي از اهل بيت خودم به مردم ابلاغ نمايد . آنگاه علي بن ابوطالب ( عليه السلام ) را فرا خواند و به او فرمود : اين سوره را بگير و در يوم النحر
هنگامي كه همگان در منا گرد مي آيند بر آنها بخوان . از اين پس بايد همه بدانند
كه هيچ كافري به بهشت داخل نگردد و بعد از امسال هيچ مشركي نمي تواند براي
گزاردن حج به مكه بيايد و كسي نبايد برهنه طواف كند و هر كه را با پيامبر عهد و
پيماني است آن پيمان تا مدت قرارداد شده ، به قوّت خود باقي است .

علي ( عليه السلام ) متعاقب فرمان پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر غضباء ، شتر رسول
خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سوار شد و خود را در راه به ابوبكر رساند . ابوبكر با ديدن علي ( عليه السلام ) پرسيد : تو اميري يا مأمور ؟ علي فرمود : مأمورم . در مكه ابوبكر با
مسلمين حج بجا آورد و چون يوم النحر فرا رسيد ، علي ( عليه السلام ) به پا خاست
و فرمانهاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بر مردم ابلاغ كرد و مطابق فرموده خدا ، چهار
ماه به مشركان مُهلت داد تا خود را به مأمن و بلاد خويش رسانند و تأكيد كرد كساني
كه با پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عهد و پيماني دارند آن عهد و پيمان تا مدت تعيين
شده بقوّت خود باقي است .

از آن سال به بعد ديگر نه مشركي به حج آمد و نه كسي برهنه به طواف كعبه رفت .

گِرَوشي عمومي به اسلام

از اين پس ، مردم و قبائل عرب به مسلماني گردن نهادند و هر قبيله گاه جمعي و گاه
با اعزام نمايندگان خود به پيشگاه رسول خاتم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دين اسلام را
مي پذيرفتند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز با اختصاص دادن جا و مكان به آنها و
پذيرايي از هيأتها مي كوشيد تا اصول آيين اسلام را بر آنها عرضه بدارد و آنها
را از صميم دل به دين اسلام علاقه مند و پاي بند كند .

گاه بزرگان و سران اين هيأتها با حضرت به بحث و مناظره مي پرداختند و حضرت
با صبر و حوصله و بردباريِ مثال زدنيِ خويش به پرسشهاي آنها پاسخ مي گفت و
جسارتهاي آنها را تحمل مي كرد و به ارشاد آنها مي پرداخت .

برخي كه از قريحه شاعري نيز برخوردار بودند ، به مناسبت حال اشعار و ابياتي
مي سرودند ، بطوري كه مي توان از اشعار سروده شده در اين صحنه ها ،
كتابي در خور فراهم نمود . گاه نيز ميان شاعران اعزامي با هيأتها و شعراي مسلمان
نظير حسّان بن ثابت


54


مناظرات شعر با شكوهي رخ مي داد و سخنوران مسلمان با استفاده از بهترين
تعبيرات ادبي ، به دفاع از اصول و ارزشهاي دين حنيف اسلام مي پرداختند و
گونه اي متعالي از شعر و ادب متعهد و جهت دار را در جريده روزگار به ثبت
رسانده اند .

از جمله نوشته اند وقتي وَفْد تميم خدمت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شرفياب
شدند زبرقان بن بدر شاعر آنها با كسب اجازه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چكامه اش را خواند . يكي از ابياتي كه وي سروده بود چنين بود :

نحن الكرام فلا حي يعادلنا * * * منّا الملوك وفينا
تنضب البيع

حسّان در آن هنگام حضور نداشت ، لذا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كسي را سراغ او
فرستاد و چون حسان حاضر شد به فرمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مقام پاسخگويي به
اشعار زبرقان ايستاد و قصيده اي شورانگيز انشاد كرد كه چند بيت از آن
چنين است :

انّ الذوائب من فهر و اخوتهم * * * قد بيّنوا سنة
للناس تتبع

يرضي بهم كلّ من سريرته * * * تقوي الإله وكل الخير
يصطنع

قوم اذا حاربوا ضرّوا عدوّهم * * * أو حاولوا النفع
في أشياعهم نفعوا

اكرم بقوم رسول الله شيعتهم * * * اذا تفرّقت
الأهواء والشيع

پس از آن كه حسّان چكامه خود را به پايان رساند يكي از بزرگان تميم گفت : همه چيز
براي اين مرد ( محمّد ) فراهم است ، خطيبش از خطيب ما زبان آورتر و شاعرش از شاعر
ما سخنورتر و صدايشان از صداي ما رساتر است . آنگاه اسلام آوردند .

علاوه بر وفد تميم ، وفد عامريين ، وفد سعد بن بكر ، وفد عبدالقيس ، وفد طئ ، وفد بني
حنيفه ، وفد مراد ، وفد زبيد ، وفد كنده ، وفد همدان ، وفد مزينه ، وفد نجران ، وفد دوس ،
وفد طارق بن عبدالله ، وفد تجيب ، و دهها هيأت ديگر به خدمت رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شرفياب شدند و به دست مباركش اسلام آوردند .

تاريخ نگاران مسلمان اين سال را به خاطر كثرت هيأتهايي كه براي گرايش به
اسلام به مدينه مي آمدند سنة الوفود نام نهاده اند . بدين ترتيب شبه جزيره
عربستان رفته رفته به آيين اسلام گردن نهادند و شعاع دايره اسلام رو به گسترش رفت و
وعده الهي تحقق يافت كه : اذا جاء نصر الله والفتح ورأيت الناس
يدخلون في دين الله أفواجاً فسبّح بحمد ربّك واستغفره


55


انّه كان توّاباً .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در سوگ ابراهيم

روز سه شنبه دهم ربيع الأول سال نهم هجري مطابق با سال 621 م . شاهد وفات
ابراهيم پسر رسول خدا بود . ابراهيم از ماريه قبطيه به دنيا آمده بود و به هنگام
وفات هيجده ماه داشت . وي را در قبرستان بقيع به خاك سپردند . بطور اتفاق ، در همان
روز خورشيد گرفت و مردم بين خود گفتند كه خورشيد به خاطر مرگ ابراهيم گرفته است . امّا رهبر آزاده اسلام با آن كه در كمال اندوه و اوج ناراحتي بود فوراً جلو اين
خرافه را گرفت و با كلام دلنشين خود فرمود : خورشيد و ماه دو نشان از نشانه هاي
خدايند كه براي مرگ و زندگي كسي نمي گيرند .

به اين ترتيب آن حضرت مردم را براي خدا ، و نه براي خود ، تربيت مي كرد و هر
لحظه از زندگيش مي كوشيد از آنِ خدا باشد .

در ماه شعبان همين سال يكي از دختران پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به نام ام كلثوم
نيز شربت مرگ را نوشيد و چشم از جهان فرو بست .

پيامبر در سال نهم هجري همچنين عده اي از ياران خود را به عنوان عمّال
صدقات به سوي نقاطي كه مردمانش قبول اسلام كرده بودند روانه فرمود .


| شناسه مطلب: 82936