1 ـ الرحلة الحجازیه

میقات حج - سال چهارم – شماره شانزدهم - تابستان 1375 الرحلة الحجازیه سید فضل الله حجازی/سیدعلی رضاحجازی 23 شوال 1362 هـ . ق . ( 1322 هـ . ش . ) : از شهرضا به وسیله ماشین میرزا حبیب الله دانش حرکت کردیم . ( 1 ) تعداد حاجیان امسال زیاد است ؛ مثلا از

ميقات حج - سال چهارم – شماره شانزدهم - تابستان 1375

الرحلة الحجازيه

سيد فضل الله
حجازي/سيدعلي رضاحجازي

23 شوال 1362 هـ . ق . ( 1322 هـ . ش . ) : از شهرضا به وسيله
ماشين ميرزا حبيب الله دانش حركت كرديم . ( 1 ) تعداد حاجيان امسال زياد است ؛ مثلا از شهرضا و توابعش متجاوز از صد نفر عازم هستند . رفقاي ما كه باهم شريك در مخارج هستيم ؛ آقا ميرزا نصرالله ، آسيد مهدي گلزار و مشهدي
اسدالله خجسته اند . اما جمعيت در ماشين هم زياد است و جا تنگ . بعضي غُرغُر و
بعضي براي خوشامد شوفر اظهار خشنودي مي كنند . بعضي مي خوانند و بعضي امر
به صلوات مي كنند . كرايه هر نفري يكصد و چهل تومان است از شهرضا تا آبادان ولي
عاقبت از دويست هم تجاوز كرد . در اطراف مسافرت به سمت حجاز ، حرفهاي مختلف شنيده
مي شود ؛ برمي گردانند هرچند از كويت باشد ، نمي گذارند كسي برود به
حجاز ، حبس مي كنند و . . .

28 شوال : از بروجرد حركت كرده ، از راه خرم آباد
و صالح آباد وارد اهواز شديم . شب را اهواز مانده علي الصباح حركت نموديم
به سمت آبادان .

قريب به ظهر وارد آبادان شده در گاراج بعضي گفتند : آقايان مسافر ! چون شما عازم
مكه هستيد صلاح در آن است كه پياده نشويد و با همين ماشين برويد مينومي پياده شويد
كه برخورد به محذور نكنيد . در بينِ رفقا اختلاف شد ، عاقبت همه رأي دادند به رفتن . سوار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نقل از كتاب خطّي : المآثر الحجازيه والمناثر الحجازيه كه در
اختيار فرزند مؤلف حضرت آية الله آقاي حاج سيد مهدي حجازي مي باشد .


163


شده عصر به مينومي رسيديم .

مينومي از دهكده هاي اطراف آبادان است . دهدار آن را شيخ ناصر
مي نامند . ساعت سه از شب آمد كه آقايان اگر خواسته باشيد حركت كنيد مركب حاضر
است . جهاز بخار كرايه هر نفري تا كويت شصت تومان و جهاز بادي بيست تومان ، هركدام
بخواهيد . رفقا گفتند : با جهاز بخاري مي رويم .

سلخ شوال : از مينومي به سوي كويت حركت كرديم ، الآن
كه عصر است ، هوا بسيار لطيف ، جريان باد موافق ، سير جهاز سريع ، نخلستانهاي طرفين شط
با صفا ، رفت و آمد كشتي هاي كمپاني و ديگر جهازها و بلمها و موج آب بسيار جالب
توجه است . عجالةً بدمان نيست .

بالجمله دوازده روز در كويت توقف نموديم تا وسايل حركت فراهم شد .

14 ذيقعده ؛ وارد گمرك جريه شديم . اينجا اول خاك
سعودي است . مسافران و ماشين و بارهاي آنها را تفتيش كردند . كم كم ظهر شد در
گوشه گمرك برجي مشاهده مي شود و قبضه هاي تفنگ آنجا گزارده . اول ظهر شرطي
مشغول اذان شد ، درب گمرك را به سرعت بستند و اجزاء گمرك و شرطي ها هرچه بودند
به مسجدي كه در سمت غربي گمرك بود درآمدند و نماز جماعت برپا شد . ماشين ها و
مسافران معطل ايستادند تا اجزاي گمرك از نماز جماعت فارغ شدند آنگاه درب گمرك باز
شد و اجازه خروج دادند .

17 ذيقعده ؛ از جريه حركت كرده شب را در ارتواضيه
منزل نموديم . در اينجا تانك و لوله ها و نقشه هاي ساختمان ديده
مي شود گويند معدن نفت ظهران در نزديكي ارتواضيه واقع است اين نقشه ها
براي تأسيس اداره نفت است . والله اعلم .

19 ذيقعده ؛ از ارتواضيه حركت نموده به رمل برخورديم . بحمدالله به سلامتي از رمل گذشته به مراح يا رواح برخورديم . اينجا بعضي از ادارات
دولتي ديده مي شود . چند چاه بسيار عميق كه عمق هر كدام پنجاه ذرع يا زيادتر
است و دلوهاي بزرگ و طنابهاي محكم و عمال مخصوص از طرف حكومت سعودي معين شده كه
هنگام عبور حاج آنها را سقايت كنند . از آنجا گذشته شب را در رياض گذرانديم .

20 ذيقعده ؛ نزديك غروب بود كه از طرف شرطي خانه
امر شد حجاج حركت كنند . فردايش در محلّي به نام مراد منزل نموديم . اهالي مراد مثل
ساير بلاد جزيرة العرب همه فقير


164


و بيچاره هستند . فراموشم نمي شود كه مرغي ذبح كرديم و به اصلاح آن مشغول
بوديم كه چند پسر و دختر فقير دورمان جمع شده بودند . هرچه از فضولات و اجزاي غير
مأكول آن انداختيم ، آنها به سرعت برداشته مي خوردند .

23 ذيقعده ؛ از مراد حركت كرده شب در خفّ مانده
علي الصباح حركت كرديم . در بين راه ، وسط بيابان چند طفل كوچك بلكه زنهاي بزرگ
و مردها نيز هريك كاسه اي در دست دارند ، جلوي ماشين آب مي خواهند . از
مشاهده آنها كه التماس مي كنند و مي گويند : حجّي ماء ، حجّي ماء ؛ رقّتي بر
من دست داد ، ولي هرچه به شوفر التماس كرديم كه ماشين را نگاه دار به اينها آب
بدهيم ، نگاه نداشت . مي گفت : اينها بدوي هستند حرام است به اينها چيز دادن ( ظاهراً مرادش اين بود كه اينها وحشي هستند و پاي بند به دين نيستند ) اما طولي
نكشيد هوا منقلب شد و باران آمد . نگارنده خوشحال شده گفتم : الحمدلله اين
بيچاره ها به آب رسيدند ! بالجمله شب را در عفيف مانديم .

26 ذيقعده ؛ از عفيف حركت كرده و ظهر را در دفينه و
شب را در مو يا اُمه مانديم . اينجا سنگستان و جنگل است . چند چاه دارد ؛ بعضي آب تالب
آن و بعضي پايين تر ، آبش شيرين و گوارا است ، مگر آن كه رنگ چاي را غليظ
مي كند چنانكه هرچند چاي كم در قوري بريزند معذلك پررنگ مي شود .

27 ذيقعده ؛ از مُو يا اُمه حركت كرده و شب را در
عُشيره مانديم . كوهستان است . اشجار زياد دارد . اينجا شيعيان مُحرم
مي شوند .

28 ذيقعده ؛ در عُشيره با اين كه بادهاي خنك
مي آمد ، محرم شده لبيك گفتيم و سوار ماشين شديم . همه كفن پوشيده و
لبيك گويان راهي شديم . حال غريبي به همه دست داد . از گريه نمي توانستيم
خودداري كنيم . ظهر را در سيل كه ميقاتِ عامّه ( اهل سنت ) است و محل بازرسي مسافران و
آبله كوبي است ، توقف نموده ، بعد از ظهر حركت كرديم . از ميان دو سلسله كوه كه
رنگ سنگهايش سياه بود و درختهاي جنگلي زياد داشت ، حركت كرديم به مزرعه سبز و خرّمي
برخورديم . تا نزديكي مكه ؛ اينجا را شرايع مي گويند . دروازه مكه است . محل
بازرسي نيز هست . آب زبيده هم كه براي مكه مي رود از همين جا عبور مي كند . آب صاف گرمي است . در آن آب ، غسل كرده سوار شديم . از موقع احرام تاكنون لبيك قطع
نشده و نبايد قطع شود تا نمايان شود خانه هاي مكه . و بالجمله غروب بيست و هشتم
ذيقعدة الحرام وارد


165


مكّه شديم .

مخفي نماناد كه از كويت تا مكه را مي توان با ماشين هاي لاري در عرض
شش روز به خوبي طي كرد بلكه اگر راه شوسه بود سه روزه هم ممكن بود ، چون تقريباً در
حدود چهارصد فرسخ زيادتر نيست .

مكـه

مكه شهري است واقع در شعاب و دره هاي كوه و زمين مستوي در آن كمتر است . عمارتهاي آن سه طبقه ، چهار طبقه تا هفت طبقه است . عمارتي كه داراي فضا و عرصه باشد
در مكه كم است . هواي مكه گرم و كثيف است . آب مكه غير از آب زمزم كه براي تبرك بايد
خورد همانا قناتي است كه زبيده خاتون زوجه هارون الرشيد از طائف به مكه آورده
و حقيقتاً خدمت بزرگي به اهل مكه و عابرين و زائرين بيت الله نموده است ؛ آب
شيرين ، زلال و گوارايي است و در تمام شوارع و محلات و مساجد و حمام و مدارس بلكه
بعضي از خانه ها به وسيله لوله جاري است . بناهاي مكه از سنگ و چوب و آهن و گچ
ساخته شده . آجر كم است و خشت خام ابداً در كار نيست . لوازم زندگاني اهل مكه از
مأكول و ملبوس و مركوب و غيرها تمام بايد از خارج بيايد و در عين حال از لطف الهي
هرچه انسان بخواهد در مكه موجود است . مكه پايتخت و عاصمه حجاز و نجد و ملحقات آن
است و محلّ سكه زدن پول و مجلس شورا نيز در مكه است . اهل مكه شافعي مذهبند . مذاهب
ديگر در آنجا كم است ؛ مخصوصاً تشيع ، بلكه شيعه در نهايت تقيه اند . مردم مكه از
تقلب و دروغ بدشان مي آيد . مسكرات در مكه استعمال نمي شود . زنا و فحشا در
مكه نيست و اگر باشد خيلي در خفا است و هرگاه كشف شد شنيديم كه جرم سخت دارد بلكه
حبس بر او قائلند اما ساز و غنا هست و از قمار چيزي نفهميديم .

در سابق مي شنيديم كه استعمال دخانيات مطلقاً ممنوع است اما حاليه منع در
كار نيست بلكه سيگار از طرف حكومت تمبر خورده در بازار به فروش مي رسد و
فراوان هم هست .

حدود اسلامي تا اندازه اي در مكه و مدينه بلكه مملكت سعودي جاري است . جمعه
و جماعات و ساير سنن و آداب اسلامي را كاملا مواظبت مي كنند . موقع نماز ،
همانطور كه در مسجد جماعت برپا مي شود ، در ادارات ، حتي قهوه خانه بلكه
شرطي خانه نيز جماعت برپاست .


166


موقع نماز در مسجدالحرام طواف ممنوع است . اگر كسي خواب باشد او را بيدار
مي كنند ، اگر نشسته باشد يا راه مي رود او را به نماز وادار
مي كنند . در سابق زمان رسم بوده موقع نماز چهار امام از چهار مذهب حنفي و
شافعي و مالكي و حنبلي در چهار طرف كعبه اقامه جماعت مي نمودند و براي هر كدام
مقامي است چنانكه شرح آن بيايد انشاءالله ، اما حاليه چون ابن سعود سالك مذهب
حنبلي است منحصر است به امام حنبلي و ساير ائمه ممنوعند از اقامه جماعت و از اين
جهت و جهات ديگر اهل مكه چندان از حكومت سعوديه خشنود نيستند . چون زيارت اهل قبور و
تعمير قبور نزد سعودي ها ممنوع بلكه بدعت است ! لذا هركجا قبري كه مورد توجه
مردم بوده و بنايي بر آن بوده منهدم نموده اند . قبرستان ابي طالب كه اول
شهر مكه است هنگامي كه از طرف عراق وارد شوند در شارع سليمانيه طرف دست راست در
دامنه كوهي است كه خراب و ويران كرده اند و زيارت آن از طرف حكومت اكيداً
ممنوع است و آن تكيه مانندي است كه سه طرف آن كوه و طرف جنوبي آن ديوار دارد و در
اين تكيه آثار چند اتاق ديده مي شود كه ظاهراً مقبره بوده . گويند قبر جناب
عبدالمطلب و حضرت ابوطالب و خديجه و جماعتي از بني هاشم و غيرهم در اينجاست و
نيز در مدينه ، قبرستان بقيع را خراب كرده اند و تفصيل آن بيايد انشاءالله .

از قرار معلوم سعودي ها عنادشان با فرقه شيعه بيش از ساير فرق است ؛ زيرا هر
محلي كه مورد توجه شيعه بوده يا خراب كرده اند يا شرطي گذارده اند كه
زيارت بلكه ورود در آن محل ممنوع باشد .

رسم است دم دروازه مكه سؤال مي كنند مطوف شما كيست و اگر مسافر مطوف خود را
تعيين نكند ورود او زحمت است ؛ مثلا مطوف شيعه اين اوقات ، حسين حمزه است كه مخصوصاً
در بين راه كويت تا مكه به ما مي گفتند هركجا از شما پرسيدند مطوف شما كيست
بگوييد : حسين حمزه . حسين حمزه و اتباعش اظهار تشيع مي كنند اما باطن را خدا
مي داند !

مطوفين در مكه زيادند و بزرگ آنها را شيخ المطوفين گويند و عنوان مطوفي در
مكه عنوان مهمي است .

المسجدالحرام

اين مسجد واقع است ـ تقريباً ـ در وسط شهر مكّه و كعبه در وسط اين مسجد واقع


167


است كه قبله و مطاف مسلمانهاست .

حضرمي ( 1 ) گويد در كتاب تاريخ عمارة المسجدالحرام
ابواب مسجد در عصر حاضر 26 است بعضي از آنها يك منفذ دارد و بعضي دو يا زياده ، تا
پنج منفذ هم دارد به اين ترتيب :

1 ـ باب السلام سه منفذ

2 ـ باب قايتباي يك منفذ

3 ـ باب النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دو منفذ

4 ـ باب العباس سه منفذ

5 ـ باب علي ( عليه السلام ) سه منفذ

6 ـ باب بازان دو منفذ

7 ـ باب البغله دو منفذ

8 ـ باب الصفا پنج منفذ و بابي كه داراي پنج منفذ باشد منحصر است به
همين .

9 ـ باب اجيادالصغير دو منفذ

10 ـ باب المجاهديه دو منفذ

11 ـ باب مدرسة الشريف عجلان دو منفذ

12 ـ باب ام هاني داراي دو منفذ

13 ـ باب الحزوره دو منفذ ، و اين اوقات معروف است به باب الوداع

14 ـ باب ابراهيم يك منفذ

15 ـ باب الخوزي يك منفذ

16 ـ باب مدرسة الشريف غالب دو منفذ كوچك

17 ـ باب مدرسة الداوديه يك منفذ

18 ـ باب العمرة يك منفذ

19 ـ باب الشدة يك منفذ

20 ـ باب مدرسة الزماميه يك منفذ

21 ـ باب الباسطيه يك منفذ

22 ـ باب القطبي يك منفذ

23 ـ باب الزيادة سه منفذ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حضرمي : حسين بن عبدالله باسلامه مكي مؤلف كتاب تاريخ عمارة
المسجدالحرام وتاريخ الكعبة المعظمه واين هر دو كتاب عربي است و نگارنده بعد از
تلخيص و ترجمه از او نقل مي كند .


168


24 ـ باب المحكمة يك منفذ

25 ـ باب السليمانيه يك منفذ

26 ـ باب الدربيه يك منفذ

پس مجموع ابواب مسجدالحرام 26 و مجموع منافذ آن 47 است .

مساحت تمام مسجدالحرام در عصر حاضر 28003 متر مربع است . در جانب شمال مسجدالحرام
مسجدي به نظر مي آيد كه معروف است به باب الزياده ، از قراري كه معلوم
مي شود اين همان دارالندوه است كه قصيّ بن كلاب بنا كرده و در دوره اسلامي كه
مسجدالحرام را توسعه دادند ، دارالندوه جزو مسجد شده . در جانب غربي نيز فضوه اي
به نظر مي آيد كه معروف است به رحبه باب ابراهيم و در زمان مقتدر عباسي متصل
به مسجد شده است .

حضرمي گويد : از آغاز اسلام تا كنون ، هشت مرتبه مسجدالحرام توسعه پيدا نموده :

1 ـ زمان عمر بن الخطاب 17 هـ . ق .

2 ـ در خلافت عثمان 26 هـ . ق .

3 ـ در عهد عبدالله بن زبير 65 هـ . ق .

4 ـ زمان وليد بن عبدالملك 91 هـ . ق .

5 ـ عهد منصور عباسي 137 هـ . ق .

6 ـ در عهد محمد المهدي عباسي 160 هـ . ق .

7 ـ زيادة دارالندوه 281 هـ . ق .

8 ـ زيادة باب ابراهيم 306 هـ . ق .

مقام ابراهيم

در جانب شرقي كعبه بين منبر و زمزم ، صندوق مربع و مشبّكي ديده مي شود كه بر
سر آن قبه كوچكي است و درب اين صندوق به جانب شرقي مسجد است و مقفّل است و شرطي
ايستاده مواظب است كه كسي اين صندوق يا قفل را نبوسد و اگر بوسيد با خيزران او را
منع مي كنند .

واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّي گويند سنگي كه حضرت
ابراهيم ( عليه السلام ) موقع ساختن


169


كعبه بر آن ايستاده يا بر آن ايستاده و غسل كرده و اثر قدم آن حضرت روي آن
مانده ، در اين صندوق است . به هر صورت پشت اين مقام ؛ يعني جانب شرقي مسجد ، ايوان
كوچكي است كه دو صف مي توانند بايستند ، هر صفي پنج نماز طواف را خلف مقام يا
قريب به آن بخوانند .

منبر

در جانب شمالي مقام ابراهيم ( عليه السلام ) منبري ديده مي شود از سنگ مرمر
در نهايتِ زيبايي و سيزده پله دارد و بر عرشه منبر قبه اي است كه بر چهار ستون
كوچك از مرمر نهاده و روپوش آن قبه صفحات نقره است كه با طلا مطلي نموده اند و
خطيب ، زير قبه مي ايستد و خطبه مي خواند و از تابش آفتاب محفوظ است و بر
سر در منبر كه رو به شرقي مسجد است نوشته شده : انّه من سليمان
وانّه بسم الله الرحمن الرحيم ، صدق الله جلّ اسمه ، سنه 966
از اين عبارت
معلوم مي شود كه باني اين منبر سلطان سليمان خان بن سلطان سليم خان عثماني
است .

باب بني شيبه

در خلف مقام ابراهيم جانب شرقي درگاهي است معروف به باب بني شيبه و آن
عبارت است از دو ستون مربع مرتفع از رخام و نيم دايره اي بر سر اين دو
ستون واقع است ملوّن و منقّش در جانب شرقي با آب طلا نوشته : اُدخلوها بسلام آمنين و نيز نوشته شده : الله جلّ جلاله سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين محمد
عليه السلام .

در صدر اسلام ؛ يعني قبل از توسعه مسجدالحرام اينجا درب مسجد بوده .

چاه زمزم

در سمت جنوبي مقام ابراهيم ( عليه السلام ) به فاصله چند ذرع بنايي است مربع و
دربِ آن طرف شرقي مسجدالحرام باز مي شود . در داخل اين بنا چاه زمزم است كه شرح
پيدايش آن به واسطه مَلَك يا پاي اسماعيل ( عليه السلام ) و خفاي آن در عصر جاهليت
و حفر نمودن حضرت عبدالمطّلب آن را و خواص آن ، اظهر من الشمس است و محتاج به تفصيل
نيست .

بلي حضرمي گويد : در قعر چاه سه چشمه است : يكي محاذي حجرالاسود و ديگري


170


محاذي كوه ابوقبيس و سوم محاذي كوه مروه و چون دهانه چاه وسيع است اتفاق
مي افتاده بعضي عمداً يا خطأً يا اضطراراً خود را در چاه مي انداخته و
هلاك مي شده اند ! لذا از طرف حكومت امر شده تخته آهني مدوّر بر دهنه چاه
انداخته و چند سوراخ اطراف آن قرار داده ، هر سوراخي به اندازه اي كه دلو فرو
رود و برآيد . آب زمزم خوش طعم نيست ولي اخبار در خواص آن بسيار است . صاحب كتاب
مزبور نقل مي كند از حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه فرمود : ماء زمزم لما شرب له لذا متصل از اين چاه آب مي كشند و
در مشكها و كوزه ها كرده به اهل مسجد و حجاج داده پول مي گيرند و حجاج از
اين آب گرفته به اطراف براي استشفا مي برند . بالاي بام زمزم حجره ماننده است
كه رئيس مؤذنين در آنجا ايستاده اوقات اذان به مؤذنين كه در مناره هاي اطراف
مسجدند ، اعلان مي كند و هنگام جماعت نيز تكبيرات نماز را مي گويد و
مأمومين را از حركات امام مطلع مي سازد .

در خارج مطاف سه بنا ديده مي شود ، در سمت شمال و غرب و جنوب كعبه ؛ اول : مقام حنفي است كه واقع است مقابل حجر اسماعيل . دوم : مقام مالكي است كه در سمت غربي
كعبه واقع است . سوم : مقام حنبلي است كه نزديك زمزم و مقابل حجرالاسود واقع است ، اما
از مقام شافعي اثري نيست .

حضرمي گويد : مقام شافعي در سابق زمان ، خلف مقام ابراهيم بوده و شكل اول آن زائل
شده و معلوم نيست در چه تاريخي زائل شده است ؟

حضرمي هفت مناره بزرگ براي مسجدالحرام نقل مي كند :

1 ـ مناره باب العمره

2 ـ مناره باب السلام

3 ـ مناره باب علي ( عليه السلام )

4 ـ مناره باب الوداع

5 ـ مناره باب الزياده

6 ـ مناره اي كه در جانب شرقي مسجد بين باب النبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و
باب السلام واقع است

7 ـ مناره اي كه در طرف شمالي مسجدالحرام واقع است . پيش از اين ، رسم بر اين
بوده كه به وسيله روغن زيت و قناديل مسجدالحرام را روشن مي كرده اند و
اكنون به وسيله برق روشن مي كنند بلكه چنانچه حضرمي گويد مسجدالحرام دو
كارخانه برق دارد .


171


در سابق زمان ، تدبير امور مسجدالحرام از حقوق مؤذنان و فراشان و كناسان و بوابان
و ساير مستخدمان و همچنين ساير امور ؛ از قبيل تعمير و مرمت و غيره به دست اميراني
بوده كه از جانب خلفا و سلاطين منصوب مي شده اند و در دوره
عثماني ها نيز چنين بود . جز اين كه نايب مخصوصي جهت رسيدگي به امور مسجدالحرام
مي فرستاده اند و در دوره سعودي اداره خاصي جهت رسيدگي به امور
مسجدالحرام تأسيس نموده اند مسمي به مجلس ادارة الحرم .

حضرمي گويد : مجموع ستونهاي اطراف مسجدالحرام 484 است و 67 ستون در دارالندوه است
و تمام اين ستونها در رواقهاي اطراف مسجدالحرام قرار دارد ، سواي عمودها و ستونها كه
در فضاي مسجد موجود است كه آنها بالغ بر 311 مي باشد .

در جانب شمالي مسجدالحرام ، نزديك باب السّلام ، كتابخانه اي است كه بر
بالاي درب آن نوشته است : مكتبة الحرم . چون داخل مي شوي ، طرف دست راست
بالا رفته اتاق بزرگي است ، اطراف آن دولابچه هاي زياد است كه مخزن كتب است ، از
هر قبيل كتاب موجود است . اغلب كتبِ فقه و حديث و تجويد و كلام است .

شيخ محمد حنفي بخارايي گويد : تأسيس اين كتابخانه به زمان سلطان عبدالمجيد عثماني
مربوط است و مدير آن در حال حاضر شيخ محمد داغستاني است و عدد مجلدات اين كتابخانه
سي هزار مي باشد . در رديف اين كتابخانه چهار قبّه است كه منتهي به دارالندوه
مي شود . حضرمي گويد : اينها چهار مدرسه است كه در زمان سلطان سليمان عثماني
تأسيس شده و شرح مفصّلي مي دهد و راجع به ساختن آنها و عدد طلاب و مدرسين و
فراش و حقوق و شهريه هر يك .

صفا و مروه

حضرمي گويد : صفا سنگي است ازرق رنگ و بزرگ بر پايه كوه ابوقبيس ، كه اكنون چند
پلكان بر آن ساخته شده و مروه سنگ بزرگي است كه متصل است به كوه قعيقعان كه بر آن
نيز چند پلكان ساخته شده و بين اين دو كوه بازار است كه شارع مسعي گويند ، چون كه
يكي از مناسك عمره و حج ، سعي در اين شارع است . از صفا به مروه چهار مرتبه و از مروه
به صفا سه مرتبه . ( قال الله تعالي : انّ الصّفا والمروة من
شعائر الله )
در سابق زمان مسقف نبوده ، در عهد شريف حسين كه قبل از ابن سعود
بود ، شارع مسعي مسقف شد و در دوره سعودي به


172


سنگ مفروش شد . وي اضافه مي كند : شارع مسعي چنانكه خودم مساحت كردم ، طولا از
صدر صفا تا صدر مروه 394 متر و 35 سانتي متر و عرضاً 12 متر است .

الكعبه

كعبه بنايي است مربّعة البنيان ، در وسط مسجدالحرام . حضرمي گويد : ارتفاع
كعبه از زمين مطاف 27 ذراع است و عرض ديوار جنوبي آن بيست ذراع و عرض ديوار شمالي
بيست و يك ذراع مي باشد و اختلافات ديگر نقل كرده كه در ذكر آن فايده اي
متصور نيست . و چنانكه از كريمه انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذي
ببكّة مبارك
استفاده مي شود ، اين اول بنايي است كه در روي زمين نهاده
شده ، نهايت اين كه سخن در اين است : آيا اول بنا است به طور مطلق يا اول بنا است جهت
عبادت .

رسم است در موسم ، يعني مادامي كه حاج در مكه مي باشند ، بعضي روزها دو ساعت
قبل از ظهر در كعبه را باز مي كنند و نردبان سه پله اي پاي درب كعبه
مي گذارند براي عموم و گاهي كه امرا و اكابر مي آيند ، نردباني است به شكل
منبر كه پايه هاي آن قرقره دارد و جنب بناي زمزم نهاده مي آورند و متصل
به آستانه باب كعبه مي كنند كه به آساني داخل كعبه شوند بالجمله ، سادن ( 1 ) كعبه ، كه در اين هنگام شيخ محمدالامين الشيبي است ، يا
نايب او ، در باب كعبه مي نشيند و از هر نفري كه بالا مي رود پولي گرفته
اجازه دخول مي دهد . وپيش از بالا رفتن هم شرطي ها كه موكّل بر نردبان
هستند ، پولي مي گيرند . پس از داخل شدن به كعبه شيخ زاده ها نيز سر و
كيسه اي مي كنند . داخل كعبه سه ستون چوبي از زمين تا طاق نصب است . مستحب
است پاي هر ستوني نماز بخوانند و دعا كنند .

حضرمي گويد : در جوف و داخل كعبه هفت لوح سنگي است كه به ديوار كعبه نصب است :

1 ـ به ديوار شرقي طرف راست در سال 884 هـ . ق . به امر ابوالنصر
قايتباي .

2 ـ به ديوار شمالي در سال 1109 هـ . ق . به امر مادر مصطفي خان .

3 ـ به ديوار غربي در سال 680 هـ . ق . به امر ملك يمن .

4 ـ به ديوار غربي در سال 629 هـ . ق . به امر مستنصر عباسي .

5 ـ به ديوار غربي در سال 1040 هـ . ق . به امر سلطان مراد خان
عثماني .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مراد از سادن ، كليددار است .


173


6 ـ به ديوار غربي در سال 1070 هـ . ق . به امر محمد خان .

7 ـ به ديوار غربي در سال 826 هـ . ق . به امر برسباي .

اين هفت نفر كساني هستند كه هر يك به نوبت ، خانه كعبه را تعمير نموده اند و
حضرمي عينِ عبارات الواح منصوبه را در تاريخ كعبه نقل مي كند . طالبين به آنجا
رجوع فرمايند .

ديوارهاي داخل كعبه از بالاي اين الواح تا سقف و همچنين سقف كعبه پوشيده است به
پارچه حرير گلگون رنگ كه خطوط دالبُري سفيد در او نقش است و در بين خطوط يا جداول
دالبري نوشته : لا اله الاّ الله محمّد رسول الله و نيز
دوائري در آن ديده مي شود كه مطرز شده : يا حنّان يا منّان
يا سلطان يا سبحان
به خطوط سفيد و اين پوشش از زمان سلطان عبدالعزيز عثماني
تقريباً از هفتاد سال قبل است و اما ستونهاي سه گانه از عهد عبدالله زبير نصب
شده و نيز چون داخل كعبه شوي ، طرف دست راست دري جهت پلكان بام كعبه معروف است به
مقام علي ( عليه السلام ) . زمين داخل كعبه مفروش است به سنگ رخام .

شاذروان كعبه

مراد از شاذروان اساس بناي كعبه است كه سه طرف ؛ شرقي ، جنوبي و غربي از ديوار
كعبه بيرون آمدگي دارد و از سنگ مرمر و رخام است و ارتفاع آن از زمين مطاف
مختلف است ؛ از يك شبر ( وجب ) تا يك ذراع .

فقها گويند : در حال طواف جايز نيست بر شاذروان برآيند يا دست خود را بر آن
گذارند . از كلمات بعضي معلوم مي شود كه اگر چنين كنند ، طواف باطل شود . براي
كعبه چهار ركن است ؛ حجرالاسود يا ركن شرقي مقابل آن ، در طرف شمال ركن عراقي است و
مقابل آن در طرف غرب ركن شامي است و مقابل آن در طرف جنوب ركن يماني است .

حجرالأسود

يكي از موضوعات مهم حج حجرالاسود است و براي او داستانها و گزارشاتي است . اگر
همه آنها را كسي جمع كند خود كتاب مفصّلي خواهد شد . اجمالا اين سنگ سياه در ركن
شرقي در جلبابي از نقره مختفي است و براي اين جلباب يا طوق نقره اي
نقبه اي است به


174


اندازه اي كه سر آدم داخل شود . چند نفر شرطي از طرف حكومت مواظب حجر هستند
براي محافظت آن و ديگر جهتِ آن كه ازدحام مردم براي تقبيل حجر مورثِ زحمت ، و بسا
هست كه موجب هلاك مي شود .

حِجر اسماعيل

آن قطعه اي است در طرف شمالي كعبه به شكل نيم دايره و ديوار كوتاهي در
حدود يك متر آن را احاطه كرده و آن ديوار از سنگ رخام است و براي حِجر دو باب است : شرقي و غربي و گويند قبر حضرت اسماعيل و مادرش در حِجْر است بلكه جماعتي از
پيغمبران را گويند ولي آنها محل خلاف است و در حال طواف البته بايد داخل حِجْر
نشوند و الاّ طواف باطل خواهد بود و ناودان طلاي كعبه طرف حِجر است و موقع باران آب
آن در حجر مي ريزد و مردم در زير ناودان جمع مي شوند كه آب ناودان بر سر
آنها بريزد .

معجن

حُفره اي شبه حُفره محراب ، جنب ديوار شرقي كعبه بين باب كعبه و باب شرقي
حجر اسماعيل واقع است كه آن را معجن مي نامند . گويند جبرئيل نماز پنجگانه را
با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين مقام بجا آورد .

حضرمي گويد : محمد ( 1 ) بن سبكتكين كعبه را به ديباج
اصفر پوشانيد و ناصر بالله عباسي به ديباج اخضر و سپس به ديباج اسود و اين رويه
باقي ماند كه اكنون هم پوشش كعبه از ديباج سياه رنگ است .

در كتاب مرآة الحرمين است ـ چنانكه حضرمي نقل كند ـ كه اسماعيل
بني الناصر سه قريه در نواحي مصر خريد و وقف نمود براي كعبه از داخل و خارج و
پوشش حجره نبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مدينه . رنگ پوششِ خارج كعبه سياه است و رنگ داخلش
احمر است و رنگ پوشش حجره نبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سبز است و سليمان عثماني هفت قريه
ديگر از نواحي مصر را با پول بيت المال خريد و وقف نمود جهتِ پوشش كعبه و حجره
نبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اضافه نمود بر آن سه ده را كه اسماعيل بن ناصر آنها را وقف
نموده بود . از قرار معلوم پوشش خارج كعبه هر سال عوض مي شود اما پوشش داخل و
پوشش حجره نبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هر چند سال يك مرتبه . اين موقوفه ؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ظاهراً مراد محمود باشد سهواً محمد نوشته . والله اعلم . ( حجازي )


175


يعني دهكده هاي دهگانه ، همچنان بود تا اوايل قرن 13 هـ . ق . كه
محمد علي پاشا ، خديو مصر منحل نمود . شريف مكه كه در آن وقت حسين بن علي بن عون بود
پس از آن كه استقلال مملكت حجاز را اعلان نمود ، وسائل بافتن پوششِ كعبه را فراهم
كرد تا آن كه حكومت سعودي غالب شد و حكومت اشراف منقرض گرديد . عبدالعزيز كه فعلا
سلطان حجاز و نجد است دارالكسوه اي در مكه بنا كرد و عمّال مخصوصي از هندوستان
آورد و آلات و ادوات خاصي تهيه نمود و در سلخ ذيقعده 1346 هـ . ق . پوششِ
كعبه را همانند پوششي كه از مصر مي آمد از دارالكسوه مكه درآمد . جنس پرده
ابريشم سياه است و جداول برجسته به شكل دالبر در آن بافته شده و در طي جداول بافته
شده : لا اله الاّ الله محمد رسول الله و براي پوشش ،
كمربندي است به عرض يك متر كه در ثلث اعلاي پوشش دوخته شده . و با سيم طلا به خط جلي
در جانب شرقي نوشته بعد از بسم الله ، واذ جعلنا البيت مثابة
للناس
تا التواب الرحيم و در جانب جنوب بعد از
بسم الله ، قل صدق الله تا علي ما
تعملون
و در جانب غربي بعد از بسم الله ، واذ بوّأنا
لإبراهيم
تا بالبيت العتيق و نيز در جانب شرقي
زير كمربند اين عبارات را با سيم طلا نوشته اند : هذه
الكسوة صنعت في مكة المباركة المعظمة بأمر خادم الحرمين الشريفين جلالة الملك
الإمام عبدالعزيز بن عبدالرحمن الفيصل آل سعود ، ملك المملكة العربية السعودية أيّده
الله تعالي بنصره ، سنة 1346 هجرية علي صاحبها أفضل التحية وأتمّ التّسليم
و
بر پرده كعبه با سيم طلا نيز آيات چندي نوشته در تاريخ الكعبه ثبت است به آنجا رجوع
شود .

سدانه كعبه

يكي از عناوين مربوط به مكه سدانت است ؛ يعني خدمت . بعد از آن كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) كعبه را بنا نمود ، سدانت آن را به حضرت اسماعيل واگذارد سپس با
اولاد اسماعيل بود تا آن كه بني جُرهم از اولاد اسماعيل غصب نمودند و
بني خزاعه از بني جرهم گرفتند و چون قصيّ بن كلاب قوتي به دست آورد از
بني خزاعه گرفت و به پسر بزرگ خود عبدالدار سپرد ، آنگاه به شيبه رسيد و در
اولاد شيبه تا كنون باقي است كه به ارث مي برند .

مستحب است داخل كعبه شدن و نماز خواندن و اقل آن دو ركعت است و احاديث زياد در
فضيلت آن نقل كنند ، بدين مضمون :


176


من دخل البيت فصلّي فيه دخل في حسنة وخرج من سيّئة مغفوراً
له

پيشتر رسم بر اين بود كه هر سال پوشش كعبه و پرده و كمربند آن را عوض
مي كرده اند ، پرده و كمربند بين اميران تقسيم مي شد و پوشش كعبه و
پرده باب التوبه كه داخلِ كعبه بر باب پلكان بام كعبه آويخته و پرده مقام
ابراهيم ( عليه السلام ) ؛ اين سه قطعه از بني شيبه بود . كه بين خود تقسيم
نموده و به حجاج و غيرهم مي فروختند . اما در دوره سعودي چنانكه حضرمي گويد : پوشش كعبه و پرده باب كعبه ، و پرده باب التوبه و پرده مقام ابراهيم بين
بني شيبه تقسيم مي شود ـ بالسويه رجالا و نساءً ، صغيراً وكبيراً ـ مگر
رييس آنها كه كليددار باشد كه او دو سهم مي بَرَد .

نماز جمعه

پنجم ذي حجه يا به قول عامه ششم ، روز جمعه بود ، يك ساعت به ظهر مانده وارد
مسجدالحرام شدم كه محلي براي نماز پيدا كنم در تمام مطاف و مقامات اربع و رواقهاي
اطراف ، مردم به صف نشسته بودند ، مي خواستم نزديك منبر باشم براي استماع خطبه و
به قدري آنجا ازدحام بود كه من به روي پا ايستاده بودم و جاي نشستن نبود ، به حال
قيام دو ورق قرآن خواندم .

هفتم ذيحجه ، كه هشتم در نزد عامه بود ، عازم منا شديم ، رهسپار عرفات شديم . هنگامه
عرفات و جمعيت و اختلاف صور اشخاص و وضع چادرها ، بخصوص چادرهاي مطوفين و ساير اوضاع
عرفات و آن منظره شگفت آور ، به گفتن معلوم نمي شود ، مگر آن كه انسان برود
و به رأي العين ببيند .

بعد از مغرب حركت كرده ، در مشعر بيتوته كرديم علي الصباح از مشعر كوچ كرده
آمديم منا . امروز را عامه رسماً عيد مي دانند . توپ عيد را زدند ، مناسك عيد بجا
مي آورند ولي ما يقين داريم كه امروز نهم است . مي خواهيم برويم ولي خوف
داريم كه منع كنند . تا بعد از ظهر مانديم آنگاه حركت كرديم به سوي عرفات در بين راه
به ماشيني برخورده سوار شديم ، طولي نكشيد كه وارد عرفات شديم . از دور چادرهايي به
نظر مي آيد . جمعيت زيادي مشاهده مي شود . حوزه حوزه مشغول دعا و تلاوت و
زيارت و توبه و انابت هستند اصلا حال خوشي امروز در عرفات مشاهده مي شود معلوم
مي شود امروز عرفه است عجب حال توجه و انقلاب


177


و زاري و تضرّعي به مردم دست داده ! آخر ديروز هم در اين صحرا بوديم امّا انقلاب
حالي در خود نديديم .

حوالي غروب عده اي شرطي وارد عرفات شده مردم را به عنف گرفته ، در
سياره ها انداختند و مي برند به جانب منا و محكمه براي تحقيق . هياهوي
غريبي رخ داد . مردم همه مضطرب و پريشان از اين سو به آن سو فرار مي كنند . به
رفقا سفارش كردم : ملتفت باشيد پيش از غروب از حدود عرفات خارج نشويد ، اما از يمين
به يسار فرار كنيد . در اين بين هوا منقلب شده ابر شد و باران به شدت باريدن گرفت . شرطي ها عده اي را گرفته سوار سياره ها شدند و رفتند . عرفات امن شد
و آثار مغرب ظاهر گرديد . اذان مغرب را گفته از حدود عرفات خارج شديم . هوا كمي سرد
است ، باران هم مي آيد و ما هم سر و پاي برهنه فقط دو جامه احرام در بر داريم و
بس ، ولي با شوق آمديم و وارد منا شديم . شب را در چادر به سر برده سحر برخاستيم رو
به مشعر آورده در راه دچار شرطي شديم ، رشوه داديم و رد شديم . در مشعر وقوف اختياري
را درك كرده ، صبح به منا بازگشتيم . مناسك و مراسم عيد را بجا آورديم و در اين
احتياط بعضي از عامه هم با ما همراهي كردند .

پس از مراجعت از منا ، اوضاع دگرگون شده عربها به ديده عداوت و دشمني به عجمها
نگاه مي كنند بلكه بد مي گويند ، شتم مي كنند ، حتي شنيده شد بعضي از
كسبه مكه با عجمها معامله نمي كنند ! نگارنده به چشم خود ديدم كه در مسجدالحرام
چند نفر مصري و غير مصري از اعراب و شرطي يك نفر ايراني را گرفته مي زدند و
بعضي ديگر ، آنان را بر اين كار تشجيع و ترغيب مي كردند و مي گفتند : جزاك الله خيراً ، جزاك الله خيراً ! از يكي پرسيدم علت اين كار
و سبب اين سب و شتم در گفتار چيست ؟ گفت : عجمها حرمت مسجد را نگاه نداشتند ، ديگر از
اين بالاتر كه يك نفر عجمي ديروز مسجدالحرام را نجس كرده است ! گفتم : معاذ الله ! مسلمان چنين عملي را مرتكب نمي شود . كدام عقل باور مي كند كه يك نفر
مسلمان ايراني از راه دور با آن صدمات شديد و مخارج گزاف ( ده هزار تومان يا اقلا
پنج هزار تومان ) به مكه بيايد و مسجدالحرام را نجس كند ؟ ! سبحانك هذا بهتان عظيم !

سيزده ذي حجه يا 14 آن ، به قول عامه ، بعد از ظهر در مسجدالحرام بوديم ،
انقلابي در مردم مشاهده كردم ؛ عربها شادي مي كنند ، به يكديگر بشارت
مي دهند كه : قُتِل العجمي ، قتل العجمي ! وقتي به ايراني ها
برمي خورند ، دست بر گلو مي گذارند و مي گويند : كلّ عجمي يُذْبَح ! و


178


آنان را تهديد به قتل مي كنند . به همراه بعضي از رفقا از باب ابراهيم خارج
شده ، رو به طرف صفا مقابل شرطي خانه رفتيم . هنگامه غريبي است ! مي گويند : طالب پسر حسين يزدي ايراني را كه مسجد را نجس كرده ، گردن زدند و اينك شرطي ها
دارند خاك بر خونِ او مي ريزند ! و ما چيزي كه به چشم ديديم همين خاك ريختن
شرطي ها بود و بس .

پس از نماز مغرب و عشا در بازار صفا چند نفر را ديدم كه جنازه اي را به دوش
كشيده مي برند ؛ يكي از رفقا جزء مشيّعين است . از وي پرسيدم : جنازه كيست ؟ آهسته
گفت : جنازه جواني است كه امروز بي تقصير گردنش را زدند . خرده خرده خوف و وحشت
در ايراني ها پيدا شد و به آنها گفته مي شد : به تنهايي جايي نرويد . در
وقت نماز عامه ، در مسجد نباشيد . هنگام نماز و طواف ، احتياط را از دست ندهيد . چون
بعضي از عوام ايراني بسا بود مُهر مي گذاردند و البته اين كار مورث فتنه بود و
بالجمله دو روزي اين همهمه و اضطراب بود ، آنگاه از طرف حكومت سعودي جلوگيري شد و
ريشه اين فتنه ، مصري ها بودند . ولي آنچه در جريده ام القري كه نشريه رسمي
مكه است و هفته اي يك مرتبه منتشر مي شود ، چنين نوشته بود :

ام القري ، 990 الجمعه 20 ذي الحجة 1362 ، ص3 ، بلاغ رسمي ، رقم 82 ، جريمة منكرة ـ القت الشرطة القبض في بيت الله
الحرام في يوم 12 ذي الحجة 1362 علي المدعوّ عبده طالب بن حسين الايراني من
المنتسبين الي الشيعة في ايران وهو متلبس بأقذر الجرائم وأقبحها وهي حمل القاذورات ( العذرة ) وهو يلقيها في المطاف حول الكعبة المشرفة بقصد ايذاء الطائفين واهانة هذا
المكان المقدس وبعد اجراء التحقيق بشأنه وثبوت هذا الجرم القبيح منه فقد صدر الحكم
الشرعي بقتله وقد نفذ حكم القتل فيه في يوم السبت ، 14 ذي الحجه 1362 ولذا حرر )

ليكن آنچه را پس از تحقيق بدست آورديم و از اشخاص موثق شنيديم اين بود كه اين
شخص ؛ يعني طالب بن حسين از اهالي توابع يزد بوده و براي حج مشرف شده و ابداً در
مقام تلويث مسجد و اذيّت طائفين نبوده بلكه في الجمله امتلاء معده داشته و در
روز 12 كه از منا مراجعت كرده بعد از ظهر وارد مسجدالحرام شد ، براي طواف حج ، در بين
طواف نظر به گرمي هوا و امتلاي مزاج ، حالتِ استفراغي به او دست داده ، به ملاحظه اين
كه مبادا قي عارض شود و روي زمين مسجد بريزد گوشه جامه احرام خود را مقابل دهن
گرفته و در آن قي كرده و اطراف آن را گرفته كه ببرد خارج مسجد بريزد ، قدري از آن از
گوشه جامه روي سنگهاي مطاف ريخته ، شرطي به گمان آن كه اينها قاذورات است او را
گرفته و چند نفر مصري به


179


اتفاق شرطي ها او را به شرطي خانه جلب نموده از آنجا نزد قاضي
مي فرستند . مصري ها به ناحق شهادت مي دهند و قاضي حكم قتل آن
بي گناه را صادر نموده و بالأخره روز 14 يا به قول ما 13 برابر باب صفا محاذي
شرطي خانه حرم ، او را گردن مي زنند ! اين است آنچه ما ديديم و شنيديم .

پس از آن واقعه ، فريادها از اطراف بلند شد و تلگرافات زياد از بلاد مسلمين به
حكومت سعوديه شد و در اغلب بلاد ايران مجلس ترحيم جهت طالب برپا نمودند و در عراق
عرب مخصوصاً زيارتي اربعين ، دسته هاي زياد به نام انصارالحسين از بصره و عشار
و بغداد و كاظمين و عشاير اطراف فرات و سامرا مي آيند كربلا براي عزاداري و
زيارت . شنيده شد كه در اشعار خود كه مي خوانده و سينه مي زده اند
فراوان لعن بر وهابي ها و سعودي ها مي كرده اند و از آنها
تبرّي مي جسته اند . اما گروهي مي گفتند : اين هيجان و هياهو دسيسه
اجانب است كه القاي نفاق بين مسلمانان كنند . و نيز مي گفتند : براي منع حكومت
سعودي است از دادن نفت ظهران به آمريكايي ها . والله العالم بحقايق الأمور .

بعد از مراجعت از منا در صدد بودم بدانم جمعيت حجاج امسال چقدر بوده تا آن كه
جريده ام القري را ديدم متعرض شده و عين عبارت او اين است :

ام القري 991 الجمعة 27 ذي الحجة 1362 هـ . ق . بلغ عدد الحجيج في هذا العام 62590 ؛ من طريق البحر 35154 ، من
البرّ بالسّيارات 5920 ، من طريق الجوي 30 ، من اليمنيين 2386 والباقي من انحاء
المملكة العربية السعودية

شب 7 محرم 1363 هـ . ق . مطابق 13 ديماه باستاني از مكه مكرمه حركت
نموديم به سوي مدينه منوره ، مدت توقّف ما در مكه 38 روز بود و علت اين توفيق جبري ،
با اين كه بسياري از حجاج بعد از ما وارد مكه شدند و جلوتر از ما خارج گشتند ، اين
بود كه ما در حدود 3000 نفر بوديم كه از عبدالرزاق شامي ساكن كويت ماشين كرايه كرده
بوديم و اغلب ماشين هاي او خراب بود و حجاج را در بين راه به زحمت انداخت ، حتي
بعضي نرسيدند گروهي چون ديدند وقت مي گذرد و ماشينها هم خراب است ، به وسيله
ماشين هاي سعودي آمدند . حكومت سعودي كرايه اينها را بعلاوه گوسان ( 1 ) 3000 حاج را از عبدالرزاق مي خواست . عبدالرزاق هم
چنين پول نقدي مهيا نداشت ، لذا حكومت كليه ماشين هاي شامي را توقيف كرده اجازه
مرخصي نمي داد حتي ماشين هاي بي عيب ، مثل ماشين ما نيز توقيف بود تا
آن كه حجاج فشار آوردند به حسن پسر حمزه كه اكنون مطوف شيعه است ، از آن هم
نتيجه اي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ گوسان ، پولي است كه حكومت از هر نفر حاجي مي گيرد و صاحب
ماشين اين پول را ضميمه كرايه كرده از حاجي در بدو مسير گرفته ، در مكه تسليم
مي كند .


180


حاصل نشد . شكايت كردند به دربار ابن سعود ، او رجوع داد به مهدي كه در واقع حاكم
مكه بود ، آن هم سودي نبخشيد ، مجدداً ارجاع داد . پس از شكايت به عبدالله كه وزير
ماليه است ، او عبدالرزاق را طلبيد ، كارهاي او را اصلاح كرد و رخصت حركت داد . پنج
ساعت از شب هفتم گذشته بود كه از مكه خارج شده ، علي الصباح وارد جده شديم . از
كويت تا مكه و از مكه تا مدينه و ايضاً از مدينه تا كويت فقط راه شوسه حسابي از مكه
تا جده است كه قيرريزي شده است والاّ مابقي راهها همه خراب بلكه خراب اندر خراب
است .

جدّه شهر بزرگي است بر ساحل دريا ، هواي آن كثيف است ، مخصوصاً شبها شبنم دريا
اذيت مي كند . آب آن از دريا بوسيله كارخانه ، تصفيه و شيرين مي شود . اهالي
آن مركب از عناصر مختلف و اغلب اهل سنت مي باشد و اما شيعه خيلي كم است . موقعيت آن براي تجارت خوب است . بازار وسيع و معموري دارد . معروف است قبر حوا در
جدّه است . تفحص كرديم باغ كهنه اي را نشان دادند كه درب آن مقفّل بود گويا از
طرف حكومت سعودي ورود در آن ممنوع بود . براي اين كه داخل آن را تماشا كنيم اطرافش
را گردش كرديم ، از طرفي كه ديوار آن كوتاه بود ملاحظه كرديم باغ كهنه اي بود و
چند تلّ خاك و هوار در آن ديده مي شد كه گويا بنايي بر آن بوده و خراب شده يا
مخصوصاً خراب كرده اند . اما بقعه اي كه سابقاً مي شنيديم وسط قبر
روي ناف حوا ساخته اند ابداً اثري از آن نديديم بلكه اثري از قبر هم پيدا
نبود ، مگر همان هوارها كه ديده مي شد .

دو شب در جده مانديم و از جده تا مدينه هم دو شب بين راه مانديم . با آن كه از
مكه تا مدينه حدود هفتاد فرسخ بيشتر نيست . بلي راه غالباً رمل و سنگلاخ است معذلك
بهتر از راه كويت تا مكه است . علاوه بر اين كه آبادي ها بسيار است ، مثل رابغ و
وادي ابن الشيخ و آباديهاي ديگر .

عصر شنبه يازدهم محرم وارد مدينه طيّبه شديم ، بيرون دروازه آستانسيا ؛ يعني
ايستگاه قطار آهن كه چندين سال قبل بين مدينه و شام را وصل مي نمود ، تماشا
كرديم . ساختمانهاي سنگي زيبايي است ولي مدتها است مخروبه است . بالجمله وارد مدينه
شده و در باغ صافي در محله نخاوله منزل كرديم . باغ صافي بزرگ و با صفا است . درخت
نخل و غيره فراوان دارد . زير نخلها سبزي كاري مي كنند . مكينه آبي هم
دارد . طرف قبله اين باغ ، بناي عالي سه طبقه هست در مقابل اين بنا حوض بزرگي است . حجاج بسياري در اين باغ منزل


181


گرفته اند . ما نيز در ايوان مقابل حوض منزل كرديم . حاجي اسعد كه اين باغ و
بنا را از متولّي آن اجاره كرده و به حجاج اجاره مي دهد اظهار داشت كه اين باغ
از جمله موقوفات سيد صافي و راجع به يك دسته از سادات مدينه است . در مدينه و همچنين
در مكه ، دو نژاد ابيض و اسود ديده مي شود . در مدينه از مهاجرين بلخ و بخارا
فراوان هستند و غالباً حنفي مذهبند اما اهلِ مدينه شافعي مذهبند و علي الظاهر
بد مردماني نيستند . شنيديم كه در مدينه و اطراف آن ، چهار هزار نفر شيعي مذهب يعني
اثني عشري مي باشند و در حدود دويست و پنجاه حسيني و صادقي و موسوي دارند و
اغلب بي سواد و بيكاره و فقير هستند . گويا در سابق موقوفات زيادي بوده كه بين
آنها قسمت گشته و امورشان اداره مي شده است و اكنون از بين رفته يا غصب
گرديده ، لذا سادات مدينه اغلب بيچاره و تهي دستند . حجاج كه مدينه
مي روند ؛ يعني حجاج شيعه از آنها دستگيري مي كنند .

مدينه هم مثل مكه در كوهستان واقع است ، الاّ اين كه هواي مدينه لطيف تر و
سردتر و زمين آن هموارتر و براي فلاحت قابلتر است . آبش شيرين است ولي از آب زبيده
بهتر نيست . باغات و نخلستانش فراوان و زراعت غلّه و سبزيجاتش بسيار است . اغلب به
واسطه شتر و الاغ آب مي كشند براي زراعت .

چند مكينه آب هم هست اما با كمي قنات نعمت فراوان است و بالجمله كسي كه از مكه
مي رود به مدينه ، خيلي مدينه به نظرش جلوه مي كند و واقعاً هم
بي صفا نيست . قلعه بندي مدينه خيلي محكم ولي كوچك است . محلاّت زيادي در
خارج قلعه است ؛ از جمله آنهاست محله نخاوله . قبرستان بقيع واقع در سمت شرقي مدينه
است و قبور ائمه اربعه : حضرت امام حسن مجتبي ، حضرت سجاد ، حضرت باقر و حضرت صادق ـ
عليهم السلام ـ و عباس بن عبدالمطلب و حضرت زهرا ـ عليهاالسلام ـ بنا بر
قولي در يك صفه مانند مدفونند در سابق حرمي و گنبدي در كار بوده ولي اكنون بنايي
نيست . فقط صورت قبور هست و بس .

قبرستان بقيع داراي حصاربندي است و دو باب دارد ؛ يكي از آنها مسدود بود و براي
بقيع دربان و خادم و يك دسته شرطي دارد كه اگر كسي خواست قبري را ببوسد جلوگيري
كنند و همچنين اگر از روي كتاب ، مثل مفاتيح يا مفتاح خواست زيارت نامه بخواند
مانع شوند . كتاب را با صاحبش جلب كرده جريمه مي كنند . وقتي پول نشان آنها دهي
دست برمي دارند و اين كار منحصر به بقيع نيست بلكه در همه جاي مدينه و مساجد و
مجامع آن ، اين رويه


182


هست .

اما اگر از حفظ يا از روي كتابهاي كوچك بخواني مانع نمي شوند مگر آن كه
كلماتي مثل آن كه در زيارت حضرت زهرا ـ س ـ المظلومة يا المغصوبة حقّه و امثال آن
را محو مي كنند يا با مداد به طوري سياه مي كنند كه ديگر خوانده
نشود .

در مدينه چند مسجد است كه نماز خواندن در آنها مستحب است : 1 ـ مسجد شجره كه
ميقات اهل مدينه است 2 ـ مسجد قبا كه محلي است بسيار با صفا .

مسجد قبا خيلي جليل القدر است . حتي بنابر قولي ، شأن نزول آيه شريفه لمسجدٌ اُسّس علي التقوي من اوّل يوم . . . همين مسجد است ، گرچه
تحقيق آن است كه شأن نزول اين آيه همانا مسجد مدينه ( مسجدالنبي ) است كه قبر مطهر
حضرت رسول در آن واقع است . 3 ـ مسجد فتح 4 ـ مسجد ذوقبلتين 5 ـ مسجدي است در اُحُد
كه قبر حمزه سيدالشهدا نزديك آن واقع است و ساير شهداي احد قبورشان آنجا است و
مستحب است زيارتشان 6 ـ مسجدالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه واقع است در سمت
شمالي ، در داخل شهر مدينه و براي آن پنج باب است و اطراف آن رواقهاست و در سمت قبله
آن ، دستِ چپ قبر مطهر حضرت است كه واقع است در حجره مباركه و حجره عبارت است از سه
ستون در چهار ستون كه اطراف آن را از زمين تا سقف طارمي آهن كشيده اند و پشت
اين طارمي در داخل پوششي است آويخته از حرير كه از مصر هر چند سال يكمرتبه
مي آمده ، چنانكه در پوشش كعبه اشاره شد و ابداً قبر مطهر بلكه داخل حجره نيز
ديده نمي شود و درب هميشه مقفّل است و در اطراف حجره شرطه ايستاده كه مبادا
كسي نزديك شود و يا آن را ببوسد و اگر بوسيد اذيت مي كنند ، مگر از راه رشوه و
مخفيانه ببوسد و رد شود . گنبد حضرت مينارنگ است گويا روكش آن مينا باشد و
مسجداوّلي ؛ يعني قبل از توسعه ، حدودش معلوم است
به ستونهانوشته : حدّ مسجدالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ؛ اسطوانه ابولبابه كه
اسطوانه توبه اش گويند و اسطوانه حنّانه و اسطوانه هاي ديگر هركدام
حكايتي دارد . نام آنها نوشته و معلوم است . علي الظاهر خانه حضرت زهرا ـ س ـ
ضميمه حجره مطهره است . بنابر اين اگر قبر آن مخدّره در خانه اش بوده الآن داخل
حجره است و اگر بين منبر و محراب يا بين منبر و بيت باشد ، از حجره خارج است . هيئت
خانه و مسجد و منبر و محراب رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هنوز محفوظ است مگر آن كه
بنا و اجزاي آن تغيير كرده باشد . مثلا محرابي كه الآن هست به جاي همان محراب زمان
حضرت رسول است اما بنا ، آن بنا


183


نيست يا منبري كه الآن هست و خطيب بالاي آن مي رود و خطبه مي خواند
همان منبر نيست . زيرا آن از چوب بوده و اين از سنگ مرمر است ولي به جاي همان منبر
قرار داده اند و همچنين محلي كه بلاي بر آن بالا مي رفته اذان
مي گفته همان محل است اما اجزاي آن تغيير كرده و بالجمله رواقهاي اطراف مسجد
مفروش است به سنگ مرمر و قاليچه هاي قيمتي و قالي هاي بزرگ بر روي آنها
پهن است و به طور كلي ساختمان مسجد ، ساختمان بزرگ و مهمي است به علاوه اين كه
نقاشي هاي ظريف و رنگهاي جالب توجه به كار برده اند و بعضي از سور قرآني
و احاديث نبوي را با خط هاي زيبا به كتيبه هاي رواق ها
نوشته اند و به كتيبه هاي اطراف صحن مطهّر ، اسامي خلفا و عشره مبشره و
ائمه اربعه و ائمه اثني عشر را با خط جلي نوشته ، حتي حضرت حجت را نوشته محمدالمهدي
و هرچه گردش كردم الحمدلله ، معاويه را ننوشته اند و جنب باب جبرئيل ، صفّه است . براي تلاوت قرآن رحلهاي زياد و قرآن هاي فراوان خطي و چاپي مهيّاست . قرآني
ديدم چاپ هند خيلي بزرگ و سنگين ، ظاهراً سه مجلد بود ، آيات را به خطر درشت نوشته
بود . در زير هر سطري دو جدول بود ، در يكي ترجمه آيات به زبان فارسي بود و در ديگري
ترجمه بزبان اردويي هندي و در حاشيه آن تفسيري بود از يك نفر از علماي هند .

امام اين مسجد هم حنبلي مذهب است و از طرف حكومت سعودي منصوب و موظف است . باري ،
براي مسجدالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هم مثل مسجدالحرام خواجه هست كه آنها را اغوات
گويند و هرگاه يكي از آنها بميرد از مكه يكنفر جاي او مي فرستند و شرح تشكيلات
و وظايف آنها و همچنين اغوات مسجدالحرام مشروحاً در تاريخ المسجدالحرام مرقوم است ،
رجوع شود .

چون از باب جبرئيل خارج شويم و به طرف دست راست بياييم به طاقي برسيم و چون از
طاق گذشتيم طرف دست راست عمارتي است بر سر درب آن نوشته ديار عشره مبشره ، گويند : خزانه حضرتي بوده ، مقابل آن ، طرف چپ دري است بالاي آن نوشته : مشهد سيدنا عثمان ؛ چون
چند قدمي گذشتيم طرف چپ دربي است بالاي آن نوشته : هذا بيت ابي ايوب الأنصاري ،
براي اين خانه هنگام ورود حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدينه ، شرحي است . به
ناسخ التواريخ رجوع شود .

چند قدم ديگر كه مي رويم به خانه اي مي رسيم طرف دست راست درب
عالي دارد ،


184


بالاي آن نوشته : مكتبة شيخ الاسلام . چون وارد مي شويم عمارت كوچكي است
ولي پاكيزه و خوش ساخت دو طبقه . در سمت راست حجره اي ديده
مي شود قلندري نظيف ظريف با فرش قالي . اطراف اين حجره همه قفسه بندي شده
دولابچه هاي شيشه اي دارد . در دولابچه هاي اطراف ، انواعِ كتب خطي و
چاپي ، عربي و فارسي ، علمي ، ادبي ، تاريخي ، لغوي ، نظمي و نثري موجود است . هر كتابي
اسم و نمره آن پشتش به خط جلي نوشته و فهرست اين كتب در پنج يا شش جلد ثبت است ؛ به
ترتيب حروف تهجي و نمره و مخصوصاً كتابهاي خطي عالي در اين كتابخانه موجود است . كتاب ديوان شاه نعمت الله خطي با كاغذ و خطي بسيار عالي در اين كتابخانه است . ظاهراً كتابدار اين كتابخانه ، اسمش موسي الكاظم بود . از او پرسيدم چند مجلد
كتاب در اين مكتبه است ؟ گفت : شش هزار مجلد . شيخ ديگري بود ظاهراً كليددار بود . خادم
كتابخانه پيرمردي بود مصطفي نام امّا همه ارباب توقّع ! مسموع افتاد كه اين خانه
اصلا خانه امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) است و يكي از سادات حسني كه در عصر خود
شيخ الاسلام مدينه بوده و مالك اين عمارت بوده آن را وقف نموده به عنوان
كتابخانه و بعداً كتابهايي بر آن افزوده شده و موقوفاتي براي آن مقرر گرديده است . و
چنانكه موسي الكاظم اظهار مي كرد ، از طرف اسلامبول هر سال مبلغي براي
مصارف اين كتابخانه مي آمده و ليكن دوازده سال است كه قطع شده ، نگارنده گفت : مگر از طرف حكومت سعودي به شما كمكي نمي شود ؟ گفت : به هيچوجه ، اصولا حكومت
سعودي به اين گونه مؤسسات عنايتي ندارد .

كتابي را مشاهده كردم موسوم به وفاء الوفا باخبار دارالمصطفي تأليف
شيخ الاسلام نورالدين علي بن جمال الدين عبدالله الحسيني الشافعي
السمهودي ، راجع به تاريخ و متعلّقات مسجدالنبي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تاريخ مدينه طيّبه
كه محققانه نوشته بود .

هواي مدينه با آن كه از مكه سردتر و به اعتدال نزديكتر است معذلك گرم است . روز
دوم بهمن مطابق با 26 محرم 1363 هـ . ق . دو ساعت از ظهر گذشته بود كه
باران به شدت مي باريد ، ما در باغ صافي در ايوان مقابل حوضِ آب مشغول چاي
خوردن بوديم بدون آن كه ميل به آتش داشته باشيم و هوا مثل پنجاهم نوروز اصفهان
است .

2 صفر 63 هـ . ق . از راه عنيزه و رباض حركت كرديم ، چون يك منزل از
مدينه دور شديم قريه اي است كه آن را هناكيّه يا اهناكيّه نامند . در آنجا درخت
بسيار شبيه درخت نخل ديده مي شودو و ميوه هايي به اندازه نارنج و كوچكتر
و رنگ قهوه اي ، پوست سختي دارد


185


و داخل پوست چيزي ديده مي شود به اندازه گردو بسيار سخت است . نجارها براي
سرمته به كار مي برند و عجمها آن را خرماي ابي جهل گويند و عربها ( دوم ) گويند .

از مدينه تا عنيزه راه بسيار بد است بخصوص كه باران هم آمده بود . هركجا رمل بود
گِل و باتلاق شده بود ؛ به نوعي كه ماشين در گل مي تپيد و هركجا كه سنگلاخ بود
خطر چپ شدن ماشين و باز شدن طاير ماشين داشت بخصوص اطراف عنيزه كه رمل زياد و
سنگلاخ فراوان دارد بلكه بايد گفت عنيزه و اطرافش بلادي است كوهستاني كه بين جبال و
تلال واقع شده و عنيزه قصبه معمور و پرنعمتي است . آب آنها از چاه است حتي زراعت
آنها به وسيله آب چاه كه با شتر يا الاغ كشيده مي شود انجام مي گيرد و
آبهاي چاه هايشان مختلف است ، بعضي شور و بعضي شيرين است . مردم عنيزه حنبلي
مذهب و بسيار متعصب هستند . از عنيزه آمديم به مراد ، اين همان مراد است كه هنگام
رفتن به مكه بدان برخورديم چنانكه ذكر شد .

15 صفر ، وارد شهر كويت شديم . كمال ميل را داريم
برويم عتبات عاليات ، متأسفانه براي كساني كه جواز مرور در دست ندارند رفتن به عراق
اكيداً ممنوع است . سال گذشته شيخ كويت ، حجّاج بي جواز را ورقه اي به
عنوان اقامت در كويت مي داده به مبلغ معيّني و قنسولگري انگليس هم ويزا
مي نموده و بدين وسيله مشرف مي شده اند ولي امسال شيخ كويت از دادن
ورقه خودداري مي كند ، لذا كساني كه جواز ندارند از رفتن به عراق محرومند ، مگر
به طور قاچاق ، آن هم كاري است دشوار . عجالتاً ما هشت نفر هستيم از اهل شهرضا ، فقط
بنده جواز دارم و بس و البته اگر رفقا وسائل رفتنشان فراهم نشود بنده به طريق اولي
نمي توانم بروم . ولي گوشه و كنار مي شنوم شخصي هست كه زوار را به طور
قاچاق مي برد نجف اشرف و او مورد اطمينان آقاي آسيد جواد كه در سابق اشاره به
ايشان شد مي باشد . بنابر اين بايد آسيد جواد را ملاقات كرده از ايشان تحقيق
كامل نمود . ايشان پيشواي شيعه هستند در حسينيّه خَزعل و اين اوقات صبحها در حسينيه
روضه است ايشان هم تشريف دارند .

17 صفر ، صبح وارد حسينيه شديم ، مجلس مفصلي است . آسيد
جواد هم تشريف دارند جمعيت مستمع هم زياد است . از قرار معلوم شيعيان كويت امروز را
وفاتِ حضرت رضا ( عليه السلام ) مي دانند ، لذا تعطيل كرده اند . نگارنده
گويد : اين بنا بر قول كفعمي است چنانكه مرحوم مجلس مي فرمايد : ( به قول كفعمي
وفات آن حضرت هفدهم صفر بوده اما مشهور آخر ماه صفر را گفته اند ) . بعد از ختم
روضه خدمت آسيد جواد عرض كردم : مي شنويم شخصي است


186


مورد وثوق جناب عالي كه زوّار را مي برد عتبات و براي شما رسيد آنها
را مي آورد اين قضيه صدق است يا كذب ؟ گفتند : صدق است . گفتم : مي خواهم او
را ملاقات كنم . گفتند : شخص قاچاق بر ، خودش در سرحد عراق است اما دلاّل اين كار
اينجاست الآن كسي را همراه شما مي فرستم و سفارش هم مي كنم . آنگاه شخصي
را صدا زده ، گفتند : آسيد رضا ! به اتفاق آقا مي رويد دكان آمحمد جعفر و از قول
من سفارش بنماييد . به اتفاق آسيد رضا آمديم ميدان مقابل تلگرافخانه ، درب مغازه
خرمافروشي ، جوان خوش سيما و ظاهرالصلاحي فوراً از جا برخاسته ، سلام و تعارف
كرد آنگاه سيد رضا رسالت خود را رسانيده ، برگشت . آمحمد جعفر اظهار مي دارد كه
چند روز قبل جمعي را فرستاده ايم عتبات و هنوز خبر ورود آنها به ما نرسيده و
از اين جهت حواسم مغشوش است و هرگاه خبر ورود آنها رسيد با شما وارد گفتگو خواهم
شد ، در اين بين عربي آمده پاكتي به دست آمحمد جعفر داد . آمحمد جعفر سر پاكت را
گشوده خواند و آثار بشاشت و خرّمي در چهره اش هويدا شد و گفت : الحمدلله اين
رسيد آن جمعيت است كه عرض كردم ، اينها سي و دو نفر بودند كه چند روز قبل فرستادم . بحمدالله به سلامتي وارد نجف شده اند و اين از قدم شماست . آنگاه برخاسته
پيشاني مرا بوسيد و گفت : اكنون با شما گفتگو خواهم كرد . بالجمله پس از چند جلسه
قرار بر اين شد كه بنده چون جواز دارم كرايه معمولي جهاز را بدهم و باقي رفقا هر
نفري سيصد و پنجاه تومان بدهند . اين قرارداد را در دو نسخه نوشته يكي را امضا كرده
به او داديم و ديگري را او امضا كرده به ما داد . اكنون بايد جوازمان را در سفارت
انگليس به ويزا برسانيم و بايد اولا سي دينار كه حدود چهارصد تومان ايران است در
بانك وديعه گذارده چك آن را بگيريم ، ثانياً ورقه تصديق دكتر صحيّه را به صحت مزاج
با شناسنامه ضميمه جواز كنيم تا جواز ويزا شود . فوراً سي دينار از حاج ميرزا
نصرالله گرفته در بانك وديعه گذارديم ، حواله آن را گرفته آمديم در مريضخانه كه
موسوم است به المستشفي الاميري . جمعيت زيادي در آنجا است ، كار ما هم بايد زود
انجام بگيرد ، ناچار يكي از گماشتگان مريضخانه را صدا زده ، نيم روپيه كه پنج قران
بود به او دادم با شناسنامه و گفتم : خواهشمندم به فوريت ورقه ما را بياوريد . گفت : همين جا بنشينيد تا بياورم ، لب ايواني نشسته منتظرم ، در اين اثنا يكي از حجاج كه از
اهل بروجرد بود وارد شده گفت : مي خواهم ورقه تصديق بگيرم ، راهش چيست ؟ گفتم : من
نيم روپيه دادم به يكي از گماشتگان و الآن منتظرم كه ورقه برايم بياورد ، چون آمد تو
هم به او بگو برايت بياورد . در اين اثنا رسيد و ورقه


187


مرا داد . گفتم : اين آقا هم ورقه مي خواهد گفت : بسيار خوب ، يك روپيه و نيم
بدهد تا ورقه براي او بياورم . بروجردي گفت : يعني چه ؟ اين آقا نيم روپيه داده ، من يك
روپيه و نيم ؟ ! گفت : بلي ، همين است ، اين آقا چون سيّد است نيم روپيه بايد بدهد و تو
يك روپيه و نيم !

حال بايد برويم سفارت خانه ، راه هم خيلي دور است . به شتاب آمدم ضمناً چون
دنبال درياست بي تماشا هم نيست ، نيم ساعت مانده رسيديم سفارت خانه ، عمارت
خوبي است باصفا ، منظره اش دريا ؛ يعني در كويت جايي بهتر از اينجا نيست . به طور
كلي انگليس هر كجاي دنيا كه نفوذ پيدا كرد بهترين نقطه را انتخاب كرده عمارت
مي كند و وسائل آسايش و خوشي را فراهم مي آورد به نيكوترين وجه . باري
وارد دفتر قنسولگري شدم ، دفتردار را نمي دانم سني بود يا شيعه ؟ عرب بود يا عجم
هرچه بود رعايت حال ما را كرد ؛ زيرا رسماً امروز كه جواز را مي دهند فردا بايد
بيايند بگيرند اما نگارنده را همان روز بلكه همان ساعت خلاص كرده چهارده روپيه گرفت
و جوازمان را به ويزا رساند ، آمديم منزل ، رفقا مي گويند : چه كردي ؟ گفتم : كار
تمام شد . آقا محمدجعفر را ملاقات كردم ، از وي پرسيدم جهاز كي حركت مي كند ؟
مي گويد : فردا اربعين است ، پس فردا انشاءالله حركت مي كند . شب اربعين بود
در كويت از مقابل اتاق بعضي از رفقاي همسفري مان عبور مي كردم ديدم مشغول
قمارند . ابتدا تعجب كردم يعني چه ؟ ! حاجي نشسته قمار مي كند آن هم شب اربعين ! بعد با خود گفتم اين آقايان همان كساني هستند كه در مكه ريش و پشمي به هم زده
بودند ، مسجد مي رفتند ، جماعت مي كردند ، چون مدينه رفتيم ريش ها را
باد برد ! اكنون به ايران كه نزديك شده ايم ، عادت مكنونه دارد بروز
مي كند ، از اينجا معلوم مي شود شيخ سعدي درست فهميده آنجا كه
مي گويد : خر عيسي گرش به مكه برند . . . الخ .

ليله 22 صفر از كويت با جهازهاي بادي كه كنترات شركت آب است حركت نموديم ، ناخدا
اسمش جابر است . علي الظاهر شيعي مذهب است ، عمله جات اين جهاز به استثناي
يك نفر همه شيعه هستند . از اول شب تا فردا قبل از ظهر سير كشتي بطيء [ و كُند ] بود ، چون باد موافق
نبود آنگاه سريع شد ، مخصوصاً در خور عبدالله كه جاي خطرناكي هم هست ولي هيچ خطري
متوجه نشد و هيچ وحشتي دست نداد تا اواخر شب رانديم . آنگاه خواب رفتيم . طولي نكشيد
لنگر انداخت علي الصباح كه هوا روشن شد خود را در دهنه فوه يا فاو ديديم . ناخدا جابر خطاب به بنده مي گويد : نظر به اين كه شما جواز داريد ، بايد از گمرك
وارد


188


شويد و آقايان كه بي جوازند بايد از راه ديگر ، اما نگارنده چون
نمي خواستم از رفقا جدا شوم كه حتي الامكان باهم باشيم . جابر گفت : شما
موضوع را متوجه نيستيد ، آقايان اگر وارد گمرك شوند گرفتار مي شوند كما اين كه
شما نيز اگر وارد گمرك نشويد و ورودي خود را ثبت نكنيد حكم قاچاق را خواهيد داشت . ديدم چاره نيست با رفقا خداحافظي كردم ولي اثاثيه همراه نبردم ؛ زيرا چنان تصور
مي كرديم كه سه روز ديگر در نجف يكديگر را ملاقات خواهيم كرد . القصه بلم كوچكي
در آب انداختند نگارنده را گفتند بفرماييد . در بلم نشستيم اما دريا خيلي انقلاب است
آبها بر روي هم متراكم شده تلّ و ماهور تشكيل مي دهند . نگارنده با آن كه دريا
ديده و مركب هاي بحري سوار شده ام ، معذلك تا چند دقيقه از ترس به دريا
نگاه نمي كردم تا كم كم دل پيدا كرده به تماشا مشغول شدم . دو ساعتي روي
آب بوديم ، واقعاً بي كيف نيست ، زيرا طرفين شط همه آبادي ، درختهاي نخل فراوان ،
عمارات عاليه و كشتي ها زياد است كه نوعاً از آنِ انگليسي ها است . بالجمله در گمرك از آب خارج شدم و ورودي خود را ثبت نمودم ، پول بي جهتي هم
جابر و رفقايش كه راهنما و ملاّح بودند از ما گرفتند . وارد آبادي فوه يا فاو شديم
جاي باصفا و پرنعمتي است . ادارات دولتي برقرار ، بازار و خيابان هم دارد . القصه در
قهوه خانه حاج ظاهر نامي نهار خورده ماشين مخصوصي كه در راه بصره كار
مي كند رسيد ، يك دينار كه پانزده تومان ايراني است داده سوار شديم . ماشينمان
كهنه است اما سيرش بد نيست . راه هم مختلف است . اطراف هم نخلستان زياد است . دود
كمپاني آبادان از پشت نخلستان پيداست . نزديك غروب وارد بصره شديم . بصره از شهرهاي
مهم عراق و حكومت نشين و بندر تجارتي است . نخلستان فراوان دارد . مردمش اغلب
سني اند و كمي شيعه دارد ، به عكس عشار . بالجمله سر چهارراهي پياده شدم اما
نماز نخوانده ام . آفتاب هم در شرف غروب است . از هركجا سراغ مسجد مي گيرم
مي گويد : بعيد ، بعيد . عاقبت دكانداري ترحم كرده فرستاد از قهوه خانه آب
آوردند ، وضو گرفته حصيري آورد ، بر روي آن نماز خواندم ، پس از نماز شخصي را
مي بينم دستش از بند تا بالاي مرفق پر از تاولهاي سياه رنگ است ندانستم چه
مرضي است . مي گويد : دعا بخوان و بِدَم بر دست من كه خدا شفا مرحمت نمايد . پس
از دعا سوار ماشينهايِ شهري شده ربع ساعتي بيشتر نشد كه در عشار نزديك مسافرخانه
سيدعلي پياده شديم . به محض اين كه از ماشين پياده شدم ، شخصي پيش آمد و گفت : آقا ! گفتم : بله ، گفت : كجا مي خواهيد برويد ؟ پاسخ دادم : كربلا ، پرسيد : پاسپورت
داريد ؟ گفتم : شما


189


چكاره ايد ؟ گفت : بنده مفتّش هستم . بعد از مدتي بگومگو معلوم شد كه آدم
متقلب و شياد است . او ابتدا عربي سخن مي گفت ولي بعد فارس از آب درآمد !

عشار

شهر پاكيزه و بندر مهمّي است براي تجارت . شيعه آنجا فراوان است . مسجدي دارد در
بازار ، جنب نهر ، معروف به مقام علي ( عليه السلام ) امام آن مسجد الحمدلله سيّد
است ، مسمي به سيد عبدالغني . عالم ديگري هم دارند حاج عبدالمهدي نام دارد . جليل القدر است و از طرف آية الله آسيد ابوالحسن اصفهاني منصوب است . شب
را در مسافرخانه نزهة المؤمنين ماندم ، فردا عصر حركت كرده آمدم محطّه قطار
آهن ، كم كم جمعيت زياد شد و براي بليط گرفتن كار مشكل . بنده چون تنها بودم اگر
مي خواستم دنبالِ بليط بروم مختصر اثاثيه اي كه همراه داشتم مفقود
مي شد و اگر مي خواستم حفظ اثاثيه را بكنم بدون بليط مي ماندم . در
اين بين جواني رسيده گفت : آقا جان بليط گرفته ايد ؟ گفتم : خير . چمداني دستش بود
گفت : اين چمدان را مي گذارم نزد شما و مي روم بليط براي خودم و شما
مي گيرم به پول خودم ، آنگاه شما پول معمول را كه داده ام به من بدهيد . گفتم : بسيار خوب . آنگاه در چمدان را باز كرد ، ديدم يك شلوار در آن بود و بس . گفت : خواستم ببيني كه چيز قاچاقي در آن نيست و بعد از اين هم ملتفت باشي در محطه از
مسافر ناشناخته امانت قبول نكني ؛ زيرا بسا قاچاق فروشها ، اجناس قاچاقي را به
اين وسيله در قطار مي آورند و به مسافر بي اطلاع به طور امانت
مي سپارند آنگاه اگر سالم گذشت پس مي گيرند و مي روند و اگر گير
افتاد خودشان را نشان نمي دهند . گفتم : ممنون . بالجمله ايشان رفت . طول كشيد به
اندازه اي كه نزديك بود قطار حركت كند با خود گفتم : عشار همه چيزش مايه
گول است گويا اصلا حقيقت در آن نيست . آن محمدش كه در سفر سابق 1357 هـ . ق . كه مشرف شدم به كربلا ، دليل و قاچاق برِ من بود ، چه
صدمه ها كه از دست او خوردم . اين علي اش كه ديشب خود را مفتّش جا زد و
چقدر اذيت كرد و نزديك بود مرا به ديار عدم بفرستد . اين هم محمدباقرش ! بعد گفتم آخر
چمدانِ او اينجاست لابد به هواي چمدان مي آيد به علاوه پول بليط هم كه از من
نگرفته ، نهايت اگر نيامد يا آن كه آمد و بليط نياورد ، يك روز حركت ما به تعويق
خواهد افتاد علاوه هنوز هم دارند بليط مي فروشند ، ببين پشت دريچه چه هنگامه
است ! در اين فكرها بودم كه محمدباقر پيدا شد دستش خون آلوده و چند


190


بليط هم در دست ديگرش هست يكي را به من داد و پول آن را گرفت ، ديگري را به ديگري
و همان پول معمول را گرفت . گفتم : چرا دستت خون آلود است ؟ گفت : آدم بايد
خيرخواه باشد و تا مي تواند به نوع خود خدمت كند ، چون بليط هاي خودمان را
گرفتم بعضي را ديدم دست و پايي ندارند خواستم براي آنها نيز بليط بگيرم دوتاي آنها
را گرفتم كه بعضي به گمان اين كه مي خواهم بليط بگيرم و وافروشي كنم و استفاده
ببرم از اطراف فشار آوردند دستم به ديوار گرفت و زخم شد اما طوري نيست . تا اينجا
في الجمله خوشم آمد از جوانمردي او ولي از بس كه از مردم تقلب ديده بودم
مي گفتم شايد اين هم حقّه باشد تا وقتي كه سوار قطار شديم ديدم حقيقتاً در
مقام خدمت است . براي مسافران جاي مي گيرد . در ايستگاهها فوراً پياده
مي شود تا آب بياورد ، حتي يكي از مسافران بچه نَحسي همراه داشت ، بچه داري
او را هم مي كرد و از قبيل اين كارها . فهميدم كه راستي غرضش خدمت است .

25 صفر 1363 هـ . ق . چهار ساعت از روز برآمده وارد كربلا شدم ، منزل
آسيد سليمان سيد مدني شهرضايي نهار خورده مختصري خوابيدم پس از صرف چاي به حمام
رفته و پس از آن به زيارت حضرت اباعبدالله الحسين سيدالشهدا ( عليه السلام ) مشرف
شدم و پس از چند روزي به نجف اشرف رفته ، حضرت مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) را زيارت نموديم . ( 1 )

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ادامه سفر ، گزارشي است از زيارت عتبات عاليات در عراق و بازگشت
به ايران .


| شناسه مطلب: 82975