* مدینه از دیدگاه جهانگردان اروپایی ـ
1

میقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاییز 1375 مدینه از دیدگاه جهانگردان اروپایی ـ 1 جعفر الخیاط / محمدرضا فرهنگ در قرنها و دورانهای پیشین تعدادی از جهانگردان اروپایی توانستند به داخل شهر مدینه منوره راه یافته و به دیدار آن نایل گردند . برخی از اینا

ميقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاييز 1375

مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايي
ـ 1

جعفر الخياط / محمدرضا
فرهنگ

در قرنها و دورانهاي پيشين تعدادي از جهانگردان اروپايي توانستند به داخل شهر
مدينه منوره راه يافته و به ديدار آن نايل گردند . برخي از اينان مسلمانان واقعي و
حقيقي بودند و تعدادي ديگر غير مسلمان بوده ولي با تظاهر به اسلام راه خود را به
سوي مدينه مي گشودند . در ميان اين جهانگردان ، نويسندگان و پژوهشگراني برجسته
يافت مي شود كه به تاريخ مدينه پرداخته و مشاهدات خود را از اين شهر در كتابها
و نوشته هاي خود ، ثبت كرده اند كه اين تحقيقات براي آگاهي از وضعيت شهر
مدينه و ساكنان آن ، در دورانها گذشته از ارزش والايي برخوردار است . غالب اين
جهانگردان ، افزون بر مدينه ، از مكه نيز ديدار داشته و در مراسم حج شركت
جسته اند و درباره وضعيت مكه و مناسك حج نيز نوشته ها و خاطراتي از خود
بر جاي نهاده اند كه پيشتر بدان اشاره نموديم .

1 ـ لودويكو فارتيما LudvicuoVartouamus

نخستين جهانگردي كه در قرنهاي اخير ، به زيارت و ديدار از مدينه دست يافته ،
جهانگرد ايتاليايي گمنامي است به نام لودويكو فارتيما وي از اهالي شهر بولوني
ايتاليا بود كه در سال 1503 ميلادي از شهر ونيز با كشتي عازم اسكندريه شد و سپس


143


خود را به شام و شهر دمشق رسانيد و در آنجا پس از برقراري دوستي با يكي از
افسران مماليك عزم سفر به سرزمينهاي مقدس در مكه و مدينه را نمود و آنگاه در حالي
كه لباس سربازان مماليك را بر تن داشت ، در روز هشتم فوريه به همراه دوست خود با
كاروان حجاجِ شام ، رهسپار شد .

بررسي سفرنامه فارتيما نشان مي دهد كه او مردي كينه توز و دشمن اسلام
و مسلمانان بوده و در نوشته خود ، علاوه بر بي ادبي به پيامبر و مسلمانان ، مطالبي
برخلاف واقعيت ، كه نشانگر بي فرهنگي و انحطاط اخلاقي اوست ، آورده . او در
سفرنامه خود ادعا مي كند كه در اين سفر ، با بسياري از زنان مسلمان روابط
نامشروع داشته است . و مي گويد در اين سفر كاروان آنان به كوهي در نزديكي مدينه
رسيد كه در اطراف آن قومي از يهود كه تعداد آنها پنج هزار نفر بود ، سكونت داشتند . آنان داراي پوستي سبزه متمايل به سياهي و قدي كوتاه كه از 5 يا 6 وجب تجاوز
نمي كرد و صدايي نازك و زير همچون صداي زنان بودند ، اين طايفه از گوشت بز
زندگي خود را مي گذراندند و هرگاه به مسلماني دست مي يافتند ، او را زنده
پوست كنده و مي خوردند !

او هنگامي كه به شهر مدينه ، كه آن را مدينة النّبي مي نامد ، رسيد سه روز در
آن اقامت نمود و ادعا مي كند كه در اين مدت توانست به داخل حرم ، كه آن را معبد
مي نامد ، وارد شود و در توصيف كوتاهي كه از مسجد آورده ، مي گويد : سقفش
گنبدي شكل است كه از دو دروازه بزرگ وارد آن مي شوند . سقف مسجد را حدود 400 ستون از آجر سفيد ! برپا نموده و حدود سه هزار آويز ! روشنايي آن را تأمين
مي كند . در گوشه اي از مسجد ، مقداري كتاب ديني ، كه در آنها احكام اسلام و
زندگاني پيامبر و صحابه نوشته شده ، قرار دارد .

او درباره مدفن مقدس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي گويد : در نزديكي قبر پيامبر قبرهاي
ابوبكر و عثمان ( ! ) و فاطمه قرار دارد ، و در توصيف اينان مي گويد : امام علي
داماد و شوهر دختر پيامبر است ، اما ابوبكر و عمر دو تن از فرماندهان ارتش
اويند !

2 ـ ژوزف پيتس [ Yoseph Pitts ]

در سال 1678 ميلادي جواني انگليسي از اهالي آكسفورد به نام ژوزف پيتس كه شوق
جهانگردي را در سر مي پروراند و براي ارضاي خواسته خود در سن 16 سالگي ، به
نيروي دريايي پيوست و


144


در نخستين سفر دريايي خود در درياي مديترانه به دست دزدان دريايي كه جزايري
بودند ، اسير گرديد و مدت 15 سال را در بردگي نزد يكي از افسران سواره ارتش الجزاير
گذرانيد ، اين افسر براي كفاره گناهان خود فشار زيادي را به برده خود وارد آورد كه
او را به مسلمان شدن وادار نمايد تا اين كه بر اثر فشارهاي او ، اين برده شهادتين را
بر زبان جاري نمود ولي در تمام سالهاي پس از اين شهادت ، كه در كشورهاي اسلامي
گذرانيد ، همواره علاقه و وفاداري خود را به مسيحيت از دست نداده و عشق به آن را در
دل خود زنده نگه داشت . پس از اسلام آوردن ، افسر جزايري او را به همراه خود به سفر
حج برد و پس از زيارت مدينه او را در مكه در راه خدا آزاد نمود . ليكن پس از آزادي
ژوزف به عنوان خدمتكار نزد سرور پيشين خود به خدمت ادامه داد و به همراه او از سفر
حج به الجزاير بازگشت و بعدها نيز توانست با همياري كنسول انگليس وسايل فرار خود را
فراهم نمايد ، آنچه كه نشانگر تعصب او به نصرانيت است اين است كه او پس از رسيدن به
بندر ليغهورن در ايتاليا و به محض آن كه پاي خود را بر سرزمين مسيحيت قرار داد ،
چندين بار زمين را بوسه زد و از اين كه عاقبت از اسلام رهايي يافته و به مسيحيت
بازگشته است سجده شكر نمود . ژوزف بعدها خاطرات سفر خود به مكه و مدينه را به تفصيل
نوشت و توضيحات فراواني درباره مكه و مدينه در خاطرات خود آورده است .

او مي گويد : مدينه شهري است كوچك و حقير ولي در عين حال از برج و باروي
محكمي برخوردار است و در آن مسجد جامع بزرگي قرار دارد ليكن به عظمت ( معبد ) مكه
نمي رسد . او معتقد است كه باروي شهر ميان سالهاي 1503 و 1680 ميلادي ساخته شده
است . در يكي از گوشه هاي مسجد جامع ، ساختماني به مساحت 15 قدم مربع را اشغال
نموده كه در آن پنجره هاي بزرگي قرار دارد كه از مس زرد ساخته شده ، و در داخل
اين بنا تعدادي آويز روشنايي و مقداري وسايل و هداياي ارزشمند مي باشد . و در
اين مسجد ، اثري از سه هزار آويز كه برخي نوشته اند نيست . در ميانه اين ساختمان
قبر محمد [ ص ] قرار دارد ( كه نويسنده با اسائه ادب به آن حضرت ايشان را دروغگو مي نامد ) . او آنگاه به
پرده هاي آويخته مي پردازد و مي گويد : در ميان مردم اين گفتار خرافي
شهرت دارد كه بدن پيامبر در تابوتي ميانه زمين و آسمان قرار دارد و آنگاه به
جايگاهي كه براي


145


حضرت مسيح بن مريم آماده شده اشاره مي كند . او سپس به وضعيت اقتصادي شهر
اشاره دارد و مي گويد : شهر مدينه نيازمنديهاي خود را از كشور حبشه كه در آن
سوي درياي سرخ قرار دارد ، تأمين مي كند .

* * *

پس از اين جهانگرد تعداد ديگري از اروپاييان به زيارت مدينه نائل گرديدند ، و
بويژه در قرن نوزدهم و در اين باره مي توان از حمله محمدعلي پاشا به حجاز كه
براي نجات اين ايالت از حاكميت وهابيان و سركوب آنان انجام پذيرفت ياد كرد ، اين
تهاجم سبب گرديد تعدادي از جهانگردان اروپايي به همراه ارتش مصر به سرزمينهاي مقدس
وارد گردند و از مكه و مدينه ديدار كنند . از ميان اين جهانگردان مي توان از
بورخارت و سربازي اسكاتلندي به نام توماس كيث نام برد . توماس يكي از خواجگان مماليك
مصر بود كه به همراه ارتش محمدعلي پاشا و با نام مستعار ابراهيم آغا وارد حجاز
گرديد و اين شانس نصيب او شد از افرادي باشد كه در حمله طوسون پاشا فرزند محمدعلي
پاشا بر عليه مدينه در سال 1812 ميلادي شركت نمايد ، و از اولين سربازاني باشد كه به
شهر مدينه پاي گذارد و آنگاه خود را در عجيب ترين مقامي بيايد كه هرگز تصور آن
را نمي كرد و آن عهده دار شدن منصب حاكم نظامي شهر مدينه است كه اين مقام
را در مدتي كوتاه در اختيار داشت !

مستر هوغارث در كتاب خود ( The Peuetration Of Arabic ) ( ص186 ) نام اروپايياني كه توفيق ديدار سرزمينهاي مقدسه را
يافته اند ، اين گونه آورده است :

اروپايياني كه موفق به اين ديدار گرديده اند ، فراوانند ؛ از ميان آنها
مي توان افراد زير را ياد كرد : از ايتاليا فارتيما ، و فيناتي . از آلمان فايلد ،
وستيزن ، فون مالتزان . از انگلستان پيتس ، بورتون و كيتس . از سويس بورخارت . از
اسپانيا باديا . از سوئد والين . از هلند هوروغرونيه . از فرانسه كوتر نلمونت .

علاوه بر اين افراد ، گروهي ديگر از سربازان و ماجراجويان نيز به آنجا
رفته اند ؛ براي نمونه جهانگردي به نام نيبور شنيد كه يك جراح فرانسوي و دو تن
انگليسي توانسته اند به اين سرزمين وارد شوند ، همچنين جهانگردي به نام دوطي
شنيده است كه تعدادي فرانسوي به سرزمين مقدس وارد شده اند ، و همين جهانگرد به
يك ايتاليايي كه خود را فراري مي نمايد و به همراه كاروان حجاج ايرانيان سفر
مي كرد ،


146


در راه مكه ديده است . و ژوزف پيتس يك ايرلندي را در مدينه ديده است . همچنين
مالتزان جهانگرد مي گويد كه كنسول فرانسه در تونس به نام آن ليون به سفر
حج رفت و از مكه و مدينه ديدن نمود و همين سفر را يكي از ناخدايان انگليسي نيز
انجام داد . و علاوه بر اين افراد گروهي از اهالي شرق اروپا همچون يونان نيز به
سرزمينهاي مقدس رفته اند . گذشته از اين با توجه به سست ديني و
سهل انگاري خديوي محمدعلي پاشا و فرزندش تعدادي از اروپاييان ـ از آن جمله
بورخارت ـ با اجازه او به سرزمينهاي مقدس آمد و شد نمودند ، و از ميان آناني كه موفق
به زيارت شهر مدينه گرديدند مي توان از فارتيما ، فايلد ، پيتس ، ستيزن ، بورخارت ،
والين ، بورتون و كين ياد كرد كه توانستند به درون شهر راه يافته و از آن ديدن كنند ،
همچنين جهانگردي به نام سادلير شهر را از بيرون برج و باروي آن مشاهده نمود و از
ميان تمام اين جهانگردان مي توان از جان لويس بورخارت سويسي ياد كرد . او
جهانگردي دانشمند با آگاهيهاي علمي فراوان بود كه در سال 1814 ميلادي از دو شهر مكه
مكرمه و مدينه منوره ديدن نمود ، و در همين سفر نظاره گر لشكركشي محمدعلي پاشا
براي سركوبي وهابيان در حجاز بود و تمام مشاهدات خود را به تفصيل در سفرنامه خود
آورده است . پس از او نيز جهانگرد ديگري به نام سر ريچارد بورتون در سال 1853 ميلادي
از مدينه ديدار نموده و سپس به سفر حج رفته و خاطرات خود را به تفصيل در سفرنامه
خود تدوين نموده است . اين دو جهانگرد به علّت آگاهيهاي خود تقريباً آنچه كه در ذهن
انسان درباره اين دو شهر مي گذرد ، آورده اند و به شرح و بسط تمامي آنچه
مربوط به اين دو شهر و ديگر شهرهاي حجاز است پرداخته اند .

3 ـ جان لويس بورخارت

آن گونه كه بورخارت ادعا مي كند ، او هنگامي كه در دوران محمدعلي پاشا
به مصر آمد ، اسلام آورد و خود را شيخ ابراهيم ناميد و پس از آشنايي با محمدعلي پاشا
روابط نزديكي با او برقرار نمود و سپس به همراه او در لشكركشي بر عليه وهابيان به
حجاز سفر كرد و در اين سفر بود كه محمدعلي پاشا ـ به رغم اين كه در مسلمان بودن
بورخارت مشكوك بود ـ مقدمات سفر او را به مكه و مدينه فراهم آورد ، از اين رو
بورخارت با زيركي توانست حقيقت خود را پنهان داشته و به اين مسافرت بپردازد و


147


تمامي مشاهدات و حوادث و تجربيات اين سفر را در سفرنامه خود ( 1 ) شرح دهد .

بورخارت پس از انجام مناسك در مكه به سوي مدينه رهسپار گرديد و در بامداد روز 28 ژانويه سال 1915 ميلادي وارد شهر مدينه شد . او فاصله دو شهر را در 13 روز طي نمود و
از شانس بد او آن كه در مدينه به مرض مالاريا گرفتار آمد و آن قدر نيروي او را
فرسوده نمود كه از زندگاني مأيوس گرديد و تصور نمود در مدينه مرده و همانجا دفن
خواهد گرديد ، ليكن برغم ناتواني و مرض ، او توانست مشاهدات بسياري از وضعيت شهر
مدينه داشته باشد و تمام آن را به تفصيل در چندين فصل از سفرنامه خود ( از ص138 تا 292 ) آورده است .

بورخارت مي گويد كاروان بار و بنه خود را در ميدان بزرگي كه در حومه شهر
مدينه بود ، بر زمين نهاد و او توسط خادمان حرم توانست منزلگاه مناسبي براي خود تهيه
كند و آنگاه بر طبق معمول او را براي انجام مراسم زيارت به سوي حرم راهنمايي كردند
و او در اين جا بود كه دريافت اين مراسم بسيار كوتاهتر و راحت تر از مراسم حج
مي باشد ، و در مدتي كه او در مدينه بود طوسون پاشا پس از سركوبي وهابيان و تار
و مار آنها شهر را در اشغال خود داشت ، و به سبب جنگ بدويان و شترداراني كه مسؤوليت
حمل خوراك و آذوقه شهر را به عهده داشتند گريخته و از اين رو كمبود خوراكي در شهر
محسوس بود . بورخارت علاوه بر اين از بدي هوا و طعم مشمئز كننده آبِ نوشيدنيِ شهر
سخن مي گويد .

بورخارت در بخش ديگري به توصيف موقعيت طبيعي شهر مي پردازد ( توصيفي مشابه
آنچه كه در دائرة المعارف اسلامي آمده و به نظر مي رسد آنان در نوشته خود
به گفته هاي بورخارت در سفرنامه اش اعتماد داشته اند ) و
مي گويد : شهر داراي برج و باروي مستحكمي بود ؛ بگونه اي كه آن را در برابر
هجوم مصون مي دارد ، از اين رو شهر يكي از پايگاههاي مستحكم حجاز به شمار
مي رود ، اين بارو نخستين بار در سال 360هـ . بنا گرديد و پس از اين تاريخ
چندين بار ترميم و بازسازي شد بويژه در سال 900هـ . ليكن برج وباروي شهر در
وضعيت كنوني آن ( آغاز قرن نوزدهم ) توسط سلطان سليمان قانوني در سالهاي پاياني قرن
شانزدهم به وجود آمد ، اما خندق گرداگرد بارو در سال 751 ميلادي كنده شده است . شهر
سه دروازه زيبا دارد : دروازه مصري در سمت جنوب ، ( اين دروازه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

. - Burchardt, Gohn lewis - Travels in Arabia, Comprehending on Account of Territories in Hedjaz Which Mohammadans Regard as socred .


148


و دروازه باب الفتوح در قاهره زيباترين دروازه هايي است كه بورخارت در مشرق
زمين ديده است ) . دروازه شامي در سمت شمال و دروازه جمعه در سمت مشرق .

علاوه بر اينها دري نيز در سمت جنوب به نام الباب الصغير مي باشد كه
وهابيان هنگام اشغال مدينه در سالهاي پيشتر ، آن را بسته اند . و در نزديكي
دروازه شامي و در بخشي كه قلعه قرار دارد محرابي است كه گفته مي شود پيشتر
بخشي از نمازخانه اي بوده كه مسجدالسباق نام داشته و همواره صحابيان جنگجو
مسابقات دو خود را از آنجا آغاز مي كرده اند .

بورخارت درباره وضعيت ساختمانها در مدينه مي گويد كه تمامي ساختمان از سنگ
ساخته شده و معمولا خانه ها از دو طبقه با بامهايي باز و بدون پوشش است و چون
معمولا سنگهاي ساختماني تيره رنگ بوده و مردم از رنگ استفاده نمي كنند . از اين
رو منظره عمومي شهر دلگير و تيره است ، ليكن در عين حال مي توان مدينه را يكي
از بهترين شهرهاي شرقي بشمار آورد و شهر حلب از اين ديدگاه پس از او قرار دارد . علاوه بر اين خيابان اصلي شهر را كه از دروازه مصري به سوي مسجد بزرگ شهر كشيده شده
مي توان عريضترين خيابانها شمرد ، در اين خيابان بيشترين تعداد مغازه ها و
فروشگاهها را مي توان يافت . خيابان ديگر شهر به نام شارع البلاط
مي باشد كه از مسجد تا دروازه شامي كشيده شده و بورخارت برخي از خانه هاي
اين خيابان را مخروبه ديده است . و به اعتقاد او بطور كلّي مكه شهري است با معماري
عربي ولي مدينه بيشتر به شهرهاي سوريه شباهت دارد . بورخارت سپس به شمردن
كوچه هايي كه ميان اين دو خيابان قرار گرفته اند ، پرداخته و نام آنها را
اين گونه آورده : الساحه ، كومة الحشفه ، البلاط ، الزقاق الطويل ( در اين كوي ، خانه
قاضي و تعدادي از باغهاي زيبا قرار دارد ) زقاق الذره ، سقيفة الشاخي ، زقاق البكر ، و
در بخش شمالي خيابان البلاط به طرف شمال ؛ يعني در ميان مسجد تا باب الجمعه ،
محله ها و كوچه هاي الحماثه ، زقاق الحبس ، زقاق انكيني ، زقاق الصماهدي ،
حارة الميده ، حارة الشرشوره ، زقاق البدور ، حارة الأغوات ( كه اين كوي خواجگان حرم
مطهر است ) قرار دارند و در بخشهايي كه از باب الجمعه و به سمت جنوب شهر تا دروازه
مصري و بازار بزرگ محله هـا و كويهاي : دوران ، الصالحيه ، زقاق يا هو ، حارة احمد
حيدر ، حارة بني حسين ( كه در اين كوچه خانواده اي


149


با اين نام سكونت دارند ) ، حارة البسوغ ، حارة السقيفه ، حارة الرصاص ، زقاق
الزرندي ، زقاق الكبريت ، زقاق الحجامين ، حارة سيدي مالك ( كه منزل مالك بن أنس فقيه
مشهور سني در آن بوده است ) و حارة الخماشين قرار دارند .

بورخارت مي گويد : عربها ـ بطور عموم ـ توجهي به شكوه و زيبايي ساختمان
ندارند و حتي بزرگان و سران آنان نيز در ساختمانهاي خود به حداقل و ضروري بسنده
مي كنند . از اين رو در شهري همانند مدينه ساختمانهاي باشكوهي ـ جز چند ساختمان
ـ نمي توان يافت ، و از معدود بناهاي چشم گير در مدينه ، يكي حرم پيامبر است كه
در آن آرامگاه پيامبر بزرگ اسلام است و ديگري مدرسه اي عمومي است به نام
المدرسة الحميديه در خيابان البلاط ، و سومي ساختماني است در نزديكي حرم مطهر كه
امام حرم در آن سكونت گزيده ، و چهارمي انبار بزرگ حبوبات شهر است كه در ميان آن
حياط بزرگي قرار دارد و اين ساختمان در بخش جنوبي شهر مي باشد ، و بالأخره
حمامي است در نزديكي انبار غلّه و اين تنها حمام عمومي شهر است كه در سال 973هـ . به وسيله محمد پاشا وزير سلطان سليمان ساخته شده است .

اما قرارگاه نظامي شهر عبارت است از قلعه اي با برج و باروي استوار و محكم
و نفوذ ناپذير ، و در آن تعدادي اتاق باسقفهاي گنبدي شكل است كه ديوارهاي آن قدرت
مقاومت در برابر گلوله و بمب را دارد .

اين قرارگاه مي تواند 600 تا 800 نظامي را در خود جاي دهد و هرگاه آذوقه و
ذخيره و اسلحه به مقدار كافي در آن انبار شود ، هيچ نيروي از اعراب قادر به شكست
دادن آن نخواهد بود ؛ زيرا اين قلعه از سنگهاي سختي بنا شده كه هرگز گلوله و توپ
بدان آسيب نمي رساند . علاوه بر آن كه مي تواند در برابر توپهاي اروپاييان
نيز مقاومت كند . اين قلعه داراي چاه عميقي است كه آب آن نوشيدني است .

حومه شهر مدينه

آن گونه كه بورخارت مي گويد ، حومه شهر منطقه وسيعي از دو بخش غربي و جنوبي
شهر را فرا گرفته و وسعتي برابر مساحت خود شهر را دارد و حدّ فاصل ميان شهر و حومه
آن را فضاي بازي فرا گرفته كه در بخش جنوبي ، كمي تنگ تر و در بخش غربي تا
دروازه باب المصري وسيعتر است و به المناخه شهرت دارد . حومه شهر فاقد بارو است ،
ليكن تنها در دو بخش جنوب و


150


غرب آن بارويي است كه در قياس با باروي اصلي شهر ، استواري و استحكام كمتري دارد . مدينه افزون بر دروازهاي اصلي ، چهار دروازه چوبي كوچكتر دارد كه مي توان از
آنها به بيرون شهر راه يافت ، حومه غربي شهر كه در برابر دروازه القاهره و ميدان
المناخه قرار دارد از خيابانهاي منظم و زيبايي تشكيل شده كه در آن خانه هايي
همانند خانه هاي داخل شهر مي باشد و از ميان اين بخش از حومه شهر ، خيابان
وسيعي به نام الضبريّه مي گذرد كه در دو سوي آن ساختمانها و خانه هاي
زيبايي قرار دارد ، و در نزديكي همين خيابان ، طوسون پاشا در منزلگاه خاصي سكونت دارد
و در نزديكي او نيز بازرگان ثروتمند شهر ؛ يعني عبد الشكور ساكن است .

مهمترين كويهاي حومه شهر عبارتند از : حارة العنبريه ، حارة الواجهه ، حارة
الساح ، حارة أبي عيني ، حارة مصر ، حارة الطيار ، حارة نفيسه ، حارة الحمديه ، حارة
الشهريه ، حارة الخيبريه ، حارة الجفر و بسياري از مردمان ساكن در مدينه مالك ويلاهاي
تابستاني در كويهاي حومه شهر مي باشند كه همه ساله يك ماهي را در آن به
استراحت و جمع آوري محصول خرما مي گذرانند .

در المناخه دو مسجد وجود دارد ؛ يكي مسجد محمد علي كه گفته مي شود پيشينه آن
به سالهاي آغاز اسلام باز مي گردد ، گو اين كه ساختمان كنوني آن در سال 876هـ . تجديد شده است و گفته مي شود كه پيامبر چندين بار در آن نماز
گزارده است و ديگري مسجد عمر است كه در نزديكي آن مدرسه عمومي ساخته شده ، و پيشتر ،
از آن براي انبار وسايل جنگي و استراحتگاه سربازان استفاده مي شده است .

حرم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

بورخارت بخشي از سفرنامه خود را به توصيف حرم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص داده و
مي گويد : گوهر گرانبهايي كه سبب اهميت مدينه بوده و آن را در رديف مكه از جهت
فضيلت ( بله نزد برخي همچون پيروان مالك بن أنس مدينه افضل از مكه است ) قرار
مي دهد همانا مسجد جامع بزرگ شهر است كه در داخل آن قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي باشد . اين مسجد همانند مسجد مكه حرم ناميده مي شود و در بخش شرقي
شهر و نه ميانه آن قرار گرفته است . مساحت و ابعاد حرم مدينه ، كوچكتر از حرم
مكه است چنانكه طول آن 165 پا و عرض آن


151


130 پا است ليكن از جهت معماري شبيه حرم مكه ساخته شده است ، بدين گونه كه فضاي
بازي در ميان ( صحن ) است و اطراف آن را شبستانهايي كه ستونهاي متعددي سقف آن را
حمايل هستند ، فراگرفته ، و در ميانه صحن مسجد بناي كوچكي نيز قرار دارد ، ليكن
ستونهاي مسجد مدينه نسبت به قرار گرفتن ستونهاي حرم مكه ، كه گرداگرد كعبه و با عمق
بيشتري مي باشد ، نظم كمتري دارد ، علاوه بر اين كه ستونهاي حرم مدينه داراي
ضخامت و قطر يكساني نيست ؛ مثلا در بخش جنوب حرم كه قبر مطهر پيامبر قرار دارد و
مقدسترين مكان مسجد شمرده مي شود ، ابعاد ستونها بزرگتر از ستونهاي ديگر بخشهاي
مسجد است و قطر هر ستون يك و نيم پا مي باشد . اما سقف مسجد كه بر روي ستونها
قرار گرفته از تعدادي گنبد كوچك تشكيل گرديده ، كه پوشش داخلي آن با رنگ سفيد ـ
همانند سقف مسجد مكه ـ مزين شده است . اما ديوارهاي داخلي مسجد نيز با رنگ سفيد
رنگ آميزي شده است ، ليكن دو قسمت جنوبي و بخشي از زاويه جنوب شرقي با
قطعه هاي بزرگ سنگ مرمر تا سقف پوشانيده شده است ، و اما سرتاسر ديوار جنوبي
مسجد از چندين رديف كتيبه تشكيل شده كه بر روي آن آيات قرآن با حروفي بزرگ و مطلاّ
نوشته شده است . سپس بورخارت به تفصيل درباره بخشهاي حرم و ضريح مطهر و قبوري كه در
اطراف ضريح مطهر است پرداخته و مي گويد : پيشتر اشياي گران قيمتي در اطراف
اين قبرها وجود داشته كه بخشي از آن از سقف داخلي مرقد مطهر آويزان بود و بخشي ديگر
از اين نفايس ، در صندوقهاي مخصوصي قرار داشت كه بر روي زمين چيده شده بودند ؛ او از
جمله اين نفايس ، از نسخه اي از قرآن كريم ياد مي كند كه به خط كوفي نوشته
شده و از آنِ عثمان بوده است و مي گويد : گفته مي شود اين قرآن همچنان در
مدينه مي باشد .

بورخارت سپس به محاصره شهر مدينه توسط وهابيان پرداخته و مي گويد : بخش
بزرگي از اين نفايس در روزهاي محاصره ، توسط بزرگان شهر و به منظور تقسيم ميان مردم ( و در واقع اين بزرگان همه اين اموال را ميان خود تقسيم كردند ) به يغما رفت و آنچه
از اين نفايس ارزشمند باقي ماند نصيب امير سعود وهابي شد . او پس از فتح شهر مدينه
به داخل حجره مطهر رفت و هرآنچه از نفايس در آنجا باقي مانده بود ، غارت نمود . او
بخشي از نفايس


152


غارت شده را به شريف مكه فروخت و باقي مانده آن را به همراه خود به درعيه برد . از جمله اشياي گران قيمتي كه در اين حمله به غارت رفت ( و در واقع قيمتي ترين
تحفه مسجد بود ) عبارت بود از ستاره براقي كه از قطعات الماس و لؤلؤ ساخته شده كه
تلألؤ اين جواهرات چشم را خيره مي كرد و بر روي قبر مطهر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آويزان
بود و در ميان مردم به الكوكب الدرّي شهرت داشت . علاوه بر اين نفايس ، در داخل حجره
مطهر تعداد زيادي از ظروف و كاسه هاي طلايي ، گردنبندها ، دستبندها
و سينه بندها بود كه همگي به همراه نفايس ديگر از سوي ثروتمندان و
اميران مسلمان ، بهويژه امپراتوران عثماني به آرامگاه مقدس حضرت هديه شده بود و
بي ترديد اين مجموعه كم نظيري بود كه نمي شد براي آن قيمتي تخمين زد و
گفته مي شود ارزش نفايسي كه شريف مكه ( شريف غالب ) از امير سعود وهابي خريداري
نمود برابر با يكصد هزار دلار بوده است . همچنين گفته مي شود كه بزرگان مدينه
برابر با پنجاه هزار دلار كاسه و ظروف طلايي برداشتند !

اما درباره آنچه كه اميرسعود با خود به يغما برد ؛ گفته
مي شود ارزش جواهرات و لؤلؤ و مرجانهايي كه او برداشته ، برابر با قيمت نفايسي
است كه به شريف مكه فروخته است . و شايد بتوان گفت ارزش مجموع نفايس و جواهراتي كه
در اين حوادث به يغما رفت برابر با سيصد هزار دلار بوده است ! ليكن قراين و شواهد
فراواني است كه نشان مي دهد مجموع آنچه كه مسلمانان در طي قرنها و نسلها به
اين مكان مقدس هديه نموده اند ، مبلغي به مراتب فراتر از آني است كه ما تخمين
زده ايم و به احتمال قوي ، بخش عظيمي از اين هدايا از سوي حكام مدينه كه تا
اندازه زيادي از استقلال عمل برخوردار بوده و توليت ضريح مقدس را نيز به عهده
داشته اند دزديده شده است ، كاري كه علماي مكه در سيصد سال قبل انجام داده و
بنا به روايت مؤرخ ؛ قطب الدين ، آنان تعداد زيادي از
چراغهاي مطلاّ و شمعدانهاي طلايي كعبه و حرم را در ميان لباسهاي خود قرار داده و به
بيرون از حرم بردند . ليكن بخشي از ظروف طلايي ارزشمند حرم و مدينه ، بعدها و پس از
استيلاي طوسون پاشا بر شهر مدينه و جستجوي او در خانه هاي شهر ، جمع آوري و به
قيمت ده هزار دلار از دارندگان آنها خريداري كرد و بار ديگر به ضريح مقدس
بازگردانده شد .

بورخارت در ادامه توصيف حرم


153


مي گويد : بر روي حجره مطهر گنبد زيبايي قرار دارد كه از تمام گنبدهاي متعدد
مسجد كه سقف مسجد را تشكيل داده اند ، بزرگتر بوده و سر بر آسمانها
مي سايد و از فاصله بسيار دور قابل ديدن است ، و هنگامي كه ديدگان مسافرين براي
نخستين بار بر اين گنبد مي افتد ، به خواندن اوراد و اذكار و ادعيه مذهبي مشغول
مي شوند . قسمت خارجي گنبد با سُرب پوشيده شده و در بالاترين نقطه آن گويي
طلايي و هلال طلايي بزرگي قرار دارد كه تلألؤ طلاي هردو ، خيره كننده است و به دستور
سلطان سليمان قانوني و در استانبول ساخته شده است . اما ساختمان گنبد و حرم از آن
سلطان قايتباي پادشاه مصر است كه ميان سالهاي 881 و 892هـ . ساخته شده است . و
هنگامي كه وهابيان بر مدينه مستولي شدند ، تلألؤ طلاي گنبد و دستور سرانشان به تخريب
گنبدها و قبرها آنان را وسوسه نمود ، از اين رو براي سرقت طلا و انهدام گنبد تلاش
نمودند ، ليكن استحكام ساختمان گنبد و حرم و وجود پوشش سُربي بر روي گنبد مانع از
انجام خواسته آنان شد ، علاوه بر اين دو تن از وهابيان كه براي سرقت طلا خود را به
نوك گنبد رسانده بودند بر اثر از دست دادن تعادل ، به پايين سرنگون شدند كه اين
سرنگوني را اعراب وهابي نشانه معجزه پيامبر دانسته و از تلاش براي انهدام گنبد دست
برداشتند .

در درون حجره پيامبر و در نزديكي پرده قبر ستّنا فاطمه قرار دارد كه با پوششي از
حرير سياه طلا دوزي شده ، پوشيده است ، ولي در عين حال درباره محل دقيق دفن حضرت
فاطمه اختلاف نظر وجود دارد كه گروهي اينجا را مدفن دانسته و گروهي ديگر بقيع را ،
از اين رو زائران ، آن حضرت را در هر دو جا زيارت مي كنند . در ديوار شرقي مسجد
و در برابر قبر حضرت فاطمه پنجره كوچكي قرار دارد كه به مهبط جبرائيل شهرت دارد و
گفته مي شود همواره جبرائيل در اين مكان بر پيامبر وارد مي شده است .

بورخارت مي گويد : تزيينات و آنچه كه گرداگرد قبر پيامبر و روضه ديده ، هرگز
متناسب با مقام و منزلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و آن جايگاه مقدس نبوده است ، از اين رو معتقد
است كه در صورت مقايسه تزئينات هر كليسايي از آن كاتوليكها در اروپا زيباتر و با
عظمت تر به نظر مي آيد ، واين نمايانگر اين حقيقت است كه مسلمانان به
اندازه كاتوليكها ـ و حتي پروتستانها ـ رغبت به فداكاري و بخشش اموال درباره جايگاه


154


مقدس خود نمي باشند .

آنگاه بورخارت به مراسم و تشريفات زيارت از حرم شريف مي پردازد و سپس
مي گويد : در شمال مسجد فضاي بازي قرار دارد كه صحن ناميده مي شود و در
ميان آن ، ساختمان كوچك گنبد داري قرار دارد ، اين ساختمان جايگاه نگهداري شمعها و
چراغهاي حرم است .

و در نزديكي اين اتاق ، نرده هاي چوبي قرار دارد كه دو درخت نخل مقدس را
حفاظت مي كنند و گفته مي شود اين درختها را حضرت فاطمه ( عليه السلام ) كاشته است . و در نزديكي درختان ، چاهي است كه به بئرالنبي شهرت دارد ليكن آب آن سنگين بوده و
گوارا نمي باشد ؛ از اين رو چاه فاقد تقدس است . بورخارت مي گويد : هنگامي
كه او در مدينه حضور داشت همسر محمد علي پاشا ، خديو مصر ، به زيارت آمده بود و به
دستور او مقدار فراواني شمع را با زحمت فراوان از ينبع به مدينه آوردند و آنها را
به حرم شريف اهدا نمودند .

حرم شريف چهار دروازه بزرگ دارد كه عبارتند از : 1 ـ باب السلام و بنا به روايت
سمهودي پيشتر به باب مروان شهرت داشته است . اين دروازه در زاويه جنوب غربي مسجد
قرار گرفته و دروازه اصلي مسجد شمرده شده و همواره زائران حرم را براي نخستين بار
از اين در به داخل راهنمايي مي كنند . اين دروازه گو اين كه كوچكتر از برخي از
دروازه هاي حرم است ليكن زيباترين دروازه حرم بلكه زيباترين در در مشرق زمين
به شمار مي رود . اين در از چهارچوبي قوسي شكل ، كه اطراف آن را با مرمرها و
كاشيهايي با رنگهاي متنوع تزيين داده اند ، تشكيل شده است . به ويژه آيات قرآن
كه با حروفي درشت و طلايي بر روي چوب چهارچوب در كنده شده ، تلألؤ و زيبايي
ويژه اي به اين در مي دهد .

2 ـ باب الرحمه كه پيشتر بدان باب العتيق گفته مي شد . اين درب در باروي
غربي مسجد است و همواره جنازه مردگان را از اين دروازه براي خواندن نماز بر آنان ،
به داخل مسجد مي آورند .

3 ـ باب الجبر كه به باب الجبرائيل نيز شهرت دارد .

4 ـ باب النساء ، دو درب آخر ، در باروي شرقي مسجد قرار دارند ، و باب النساء
نزديكترين در به قبر ستّنا فاطمه است . و تمامي دروازه ها را سه ساعت پس از
غروب آفتاب ، مي بندند و يك ساعت به فجر و اذان صبح باز مي شود ، اما
مؤمناني كه قصد شب زنده داري در مسجد را دارند مي توانند


155


رخصت براي اين كار را از خواجه ، مسؤول و كشيك حرم كه همواره در نزديكي حجره
پيامبر استراحت مي كند ، به دست آورند . اما در شبهاي ماه مبارك رمضان دربهاي
حرم هرگز بسته نمي شود . اما نظافت مسجد و شستشوي حجره پيامبر و ديگر اجزاي
مسجد و روشنايي حرم و جز اينها ، همگي به عهده پنجاه نفر از خواجگان حرم است كه
سازماني شبيه به سازمان خواجگان مسجد الحرام در مكه دارند ، اين خواجگان از اهميت
فوق العاده اي در مدينه برخوردارند . زيباترين لباسها را در بر مي كنند ؛
لباسهايي كه از شال كشمير و پارچه هاي گرانقيمت هند تهيه شده و هنگامي كه از
بازار شهر مي گذرند مردم دستهاي آنان را مي بوسند ، از اين روست كه
خواجگان از نفوذ قابل توجهي درباره مسائل داخلي مدينه برخوردارند ، اين خواجگان از
حقوق ساليانه ويژه اي برخوردارند كه همه ساله به وسيله كاروان حجاج شام از
استانبول براي آنان فرستاده مي شود ، علاوه بر اين ، بخشي از هداياي زوّار به
حرم ، به آنان تعلق مي گيرد ، همچنين اين خواجگان از زائران ثروتمند وافرادي كه
به داخل حجره پيامبر راه مي يابند پولهايي به عنوان هديه دريافت
مي دارند . رئيس اين خواجگان به عنوان شيخ الحرم شهرت دارد و او رئيس حرم نيز
مي باشد و شخصيت اول شهر مدينه به شمار مي رود ؛ از اين روست كه اهيمت او
بيش از موقعيت رئيس خواجگان حرم مكه است . شيخ الحرم خواجه اي از خواجگان است
كه او را از استانبول و باب العالي = دربار عثماني مي فرستند و معمولا
اين خواجگان همچون پاشاهاي حجاز كه به جدّه تبعيد مي شوند از تبعيد شدگان
مي باشند .

بورخارت مي گويد : شيخ الحرمي كه او ديده است همان قزلر آغاسي در دوران
سلطان سليم بوده ، و او را چندين بار ديده است كه جلوتر از طوسون پاشا كه پاشايي است
با رتبه پاشاي جده ؛ با سه نشان حركت مي كرده است . همچنين بورخارت طوسون پاشا
را در حال بوسيدن شيخ الحرم در داخل مسجد ديده است . اين شيخ الحرم دفتري دارد كه از
دفتر و تشكيلات پاشاي مدينه مفصل تر است ، و با توجه به اين موقعيت بود كه حتي
وهابيان پس از استيلا بر مدينه رعايت احترام او را نموده و امير سعود به شيخ الحرم
اجازه داد كه به همراه گروهي از خواجگان و ما يملكشان به سوي ينبع عقب نشيني كنند ،
اين خواجگان معمولا در ميان مردم به الأغوات شهرت دارند ، و رئيس


156


آنها با عنوان حضرت عالي همانند پاشا و شريف مكه مورد خطاب قرار مي گيرد . علاوه بر اين خواجگان ، گروهي از مردم مدينه كه به فراشان شهرت دارند به خدمت در
مسجد مشغولند ، اين فراشان همزمان به كارهايي از قبيل راهنمايي زواران و زيارت دادن
آنان و يا خواندن نماز غايب بر مردگان مي پردازند ، تعداد اين فراشان بسيار
است .

بورخارت آنگاه به اهميت كشاورزي در زندگاني مردم مدينه پرداخته و مي گويد
گرداگرد مدينه را نخلستانها فراگرفته كه در ميان آنها خانه ها مي باشند و
مهمترين محصولات كشاورزي در مدينه گندم و جو و انواع سبزيجات و ميوه ها
مي باشد . البته مهمترين محصول مدينه خرما است ، اما جو غذاي اصلي مردم شهر را
تأمين مي كند از اين رو زمينهاي زيادي به كشت آن اختصاص يافته است ، و محصول
بسيار خوبي نيز از آن به دست مي آيد و معمولا درو آن در ماه مارس انجام
مي گيرد . اما ميوه ها بيشتر در باغهايي توليد مي شود كه در حومه
قُبا مي باشد ، در اين باغها انار ، انگورهاي عالي ، گلابي ، موز ، هندوانه ، و
سبزيجاتي نظير شلغم ، تره ، گشنيز ، پياز ، هويج ، لوبيا به عمل مي آيد . علاوه بر
اينها در مدينه درخت زالزالك فروان ديده مي شود . بورخارت به خرما و درخت آن
مي پردازد و شرح مفصلي درباره چگونگي كاشت و برداشت محصول آن مي دهد و
مي گويد در مدينه مشهور است كه يكصد گونه خرما به عمل مي آيد ، فراوانترين
و ارزانترين گونه آن به نام جبلي مي باشد ، و علاوه بر اين نوع ، از الحلوه و
الحليه كه داراي خرماي كوچكي است ، و الصيحاني و البرني ياد مي كند و
مي گويد : در مدينه خرمايي بود كه نام آن را فراموش نمودم و از خصوصيات اين نوع
اين بود كه حتي پس از خشك شدن همچنان سبز رنگ باقي مي ماند و نوع ديگري نيز
بود كه به رنگ زعفران بود و معمولا اين دو گونه را به نخ كشيده و آن را
مي فروشند ، به اين گردنبند خرمايي قلائد الشام گفته مي شود .

بورخارت در پايان بخش جغرافياي مدينه درباره منطقه حرام شهر سخن مي گويد و
مي گويد اين حريم در گرداگرد شهر ، به مسافت 12 ميل مي باشد و در اين
مساحت ، كوه عير در بخش جنوبي و كوه ثور در بخش شمالي شهر قرار دارند ، ( كوه ثور كوه
كوچكي است كه در پس كوه اُحُد قرار دارد ) . حريم محدوده مقدسي است كه


157


بايد همه مردم احترام آن را پاس داشته و از خونريزي و كشتار ( بجز در موارد دفاع
و تهاجم كافران ) و صيد پرندگان و بريدن درختان خودداري نمايند . ولي بورخارت
مي گويد در اين روزگار كه نيروهاي مصري شهر را اشغال كرده اند ، هرگز حرمت
حريم نگه داشته نمي شود و فراوان ديده مي شود كه درختان بريده و پرندگان
صيد شده و در گوشه و كنار شهر درگيريهاي خونيني رخ مي دهد ، و با اين كه غير
مسلمانان حق وارد شدن به حريم را ندارند ليكن بورخارت برخي از مسيحيان يوناني را
ديده است كه براي انجام برخي كارها در اردوگاه ارتش طوسون پاشا به خدمت گرفته
شده اند .

ديگر زيارتگاه مدينه

به گفته بورخارت : در همان روزي كه زائر مدينه از زيارت حرم و ضريح مقدس پيامبر
فارغ مي شود ، به زيارت قبرستان شهر ، كه در آن تعدادي از امامان و صحابه و شهدا
و بزرگان مدفونند ، مي رود . اين قبرستان در بيرون باروي شهر و در نزديكي باب
الجمعه است و به نام مقبرة البقيع مشهور است . اين قبرستان فضايي است مربع شكل به
مساحت چند صد قدم و گرداگرد آن ديواري است كه از سوي جنوب به ديوار خانه هاي
حومه شهر و از ديگر اطراف به ديوار باغها و نخلستانها چسبيده است . اين قبرستان با
توجه به والايي و بزرگي و قداست مقام مدفونين در آن ، بسيار حقير به نظر مي آيد
و شايد كثيف ترين قبرستان يك شهر به حجم شهر مدينه در مشرق زمين به نظر آيد ،
هيچ يك از قبرها ساختمان مناسبي ندارد بلكه قبرها كه عبارتند از تپه اي خاكي
با قطعه سنگي بر روي آن به طور نامنظم در گوشه و كنار پراكنده اند . وضعيت
كنوني قبرستان و تخريب ساختمانهاي آن را مردم به وهابيان نسبت مي دهند و در
اين رابطه به باقيمانده گنبدها و ساختمانهاي مخروبه كه بر روي قبر عباس و ديگر
امامان و حضرت فاطمه و عموهاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قرار داشته و به وسيله
آنها تخريب شده اشاره مي كنند . بورخارت وضعيت كنوني بقيع را عبارت از
تپه هايي پراكنده از خاك و حفره ها و انباشته هاي زباله و . . . . مي داند آنگاه نام بزرگاني را كه در بقيع دفن شده اند مي آورد ، ليكن
هنگام بر شمردن نام امامان مدفون در بقيع ، به اشتباه قبر امام
حسن ( عليه السلام ) را به امام حسين ( عليه السلام ) سيدالشهدا نسبت
داده و مي گويد : در اين قبر تنها جسم او قرار دارد ولي سر او بعدها به قاهره
برده شد و در


158


مسجد ويژه اي كه براي حفظ آن ساخته شد قرار گرفت . بورخارت آنگاه به ديدار
خود از كوه اُحُد و مسجدي كه بر روي قبر حمزه و ديگر شهيدان اُحُد ، مثل مصعب بن
عمير و جعفر بن شماس و عبدالله بن جحش ساخته شده مي پردازد و مي گويد
گنبد اين مسجد را وهابيان خراب كرده اند ولي به قبرها آسيبي نرسانده اند . بورخارت مي گويد : در نزديكي اين مكان قبه اي بر روي جايگاهي كه پيامبر در
جن اُحُد آسيب ديد ساخته شده است و در نزديكي اين گنبد قبرستاني است كه بورخارت
آرامگاه 12 تن از ياران پيامبر را كه در جنگ اُحُد شهيد شده و در آنجا مدفون
شده اند ، ديده است و مي گويد وهابيان گنبد و ساختمان بر روي اين قبور را
خراب نموده و اثاثيه آنها را به غارت برده اند . و نسبت به آنها هتك حرمت
نموده اند . بورخارت مي گويد : از عادات مردم مدينه آن است كه هر سال در
ماه جولاي ، همگي به كوه اُحُد رفته و به مدت سه روز به تفريح و شادي
مي پردازند . وي سپس به توصيف ديدار خود از منطقه پرداخته و مي گويد : آنچه
كه درباره اين منطقه مي توان گفت : آن است كه سرتاسر اين بخش را باغهاي سرسبز
كه در آن انواع ميوه ـ بجز سيب و گلابي ـ به عمل مي آيد پوشانده است و شهر
مدينه انواع ميوه مصرفي خود ؛ نظير ليمو ، پرتقال ، انار ، موز ، انگور ، زردآلو و انجير
را از اين باغها تأمين مي كند . اين درختان در ميان درختان خرما و سدر رشد
مي كنند و در ميانه اين باغها مسجد باستاني قبا قرار گرفته است كه در گرداگرد
آن چهل خانه مي باشد . بورخارت مسجد را كوچك و در وضعيتي مخروبه يافته است و
مي گويد : جايگاه مبرك الناقة ( نشيمنگاه شتر ) و جايگاهي كه پيامبر در آن نماز
گزارد و سپس رو به سوي مكه نمود و آزار قريشيان را يادآور شد را ديده ، همچنين او
جايي كه در آن آيه قرآن مربوط به قُبا نازل شده را ديده است . و در فاصله كوتاهي از
مسجد قبا ، او مسجد علي و در نزديكي آن نيز چاه عميقي به نام العين الزرقاء را ديده
است .

مردم مدينه

بورخارت درباره مردمي كه در مدينه سكونت دارند ، مي گويد : بيشتر آنان ، همچون
مردم مكه ، از مردمان غريبي هستند كه قداست شهر آنها را جذب نموده و از سرتاسر جهان
اسلام بدانجا هجرت كرده اند ؛ از اين رو در مدينه گروههايي از هر كشور اسلامي
مي توان يافت ، اما از نسل انصاري كه به همراه پيامبر در سال 622


159


ميلادي در مدينه سكونت داشتند ، جز اقليت كوچكي باقي نمانده است و تنها در مدينه
نزديك به دَه خانواده وجود دارند كه مي توانند اثبات كنند تبارشان به أوس و
خزرج مي رسد ، و اين خانواده ها غالباً فقيرند و از راه كشاورزي در باغها
و كشتزارهاي حومه مدينه امرار معاش مي كنند ، ليكن از سويي ديگر تعداد
خانواده هاي منسوب به شرفاي حسيني در مدينه كم نبوده ليكن بيشتر آنان اصالت
مدني نداشته بلكه پدران آنها بر اثر جنگهايي كه شرفا بر عليه مدينه
مي كرده اند ، در اين شهر متوطن شده اند ، و بيشتر اين شرفاي حسيني از
طبقه علما و دانشمندان مي باشند ، اما شرفاي جنگجويي كه هماورد شرفاي مكه باشند
بسيار نادر و كم مي باشند . علاوه بر اينها در مدينه قبيله كوچكي از شرفاي
حسيني مي باشند كه از نسل امام حسين ( عليه السلام ) ( برادرامام
حسن ( عليه السلام ) ) مي باشند ، و گفته مي شود اين قبيله
پيشتر از اهميت و قدرت فراواني برخوردار بوده و بخش اعظم عايدات مالي حرم مدينه را
تصاحب مي كرده اند ؛ زيرا آنان در قرن سيزدهم متولّيان مورد احترام قبر
مطهر پيامبر بوده اند ، ليكن كم كم از تعداد افراد و نفوذ آنها كاسته شده ؛
بگونه اي كه امروزه تنها تعداد اندكي خانواده از آنها باقي مانده ، ليكن همين
چند خانوار از بزرگان و ثروتمندان شهر مدينه بشمار مي آيند و در كوي مخصوصي
سكونت داشته و عايدات هنگفتي دارند كه بيشتر از سوي ايرانياني كه به مدينه
مي آيند به دست آنان مي رسد ، از گفته بورخارت در سفرنامه خود چنين بر
مي آيد كه اين شرفا از شيعيان مدينه شمرده مي شوند . و برغم اين كه آنان
عبادات خود را در ظاهر بر طبق روش عبادت سنيان انجام مي دهند ليكن مردم آنان
را به عنوان شيعه يا رافضه مي شناسند . و مشهور در مدينه اين است كه تعدادي
خانوار از باقيماندگان انصار پيشين و تعداد زيادي خانوار از عربهاي ساكن مدينه كه
به كار كشاورزي اشتغال دارند از شيعيان يا رافضه باشند كه به النواخله ( 1 ) شهرت دارند ؛ زيرا در ميان درختان نخل زندگي
مي كنند . اينان خانوارهاي بزرگي بوده و به شجاعت شهرت دارند و بويژه هنگام
اشغال مدينه توسط وهابيان ، اينان مقاومت سرسختانه اي نمودند و بنابه روايت
تاريخ و آگاهان ، نواخله از نسل كشاورزاني مي باشند كه در باغها و كشتزارهاي
امام حسن ( عليه السلام ) به كار مشغول بوده اند ، بورخارت مي گويد : نواخله روابط خانوادگي نزديكي با هم داشته و كمتر از خانواده هاي غريب و
ناآشنا همسر اختيار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امروزه اينان به شيعيان نخاوله مشهورند .


160


مي كنند و غالب اين مردمان تا هنگامي كه در نخلستانهاي خود هستند ، تظاهر به
تشيع مي كنند ليكن هنگامي كه به شهر مي آيند ادعاء مي كنند سنّي
هستند ، گروهي از نواخله در حومه مدينه سكونت گزيدند و كار قصابي را پيشه خود قرار
دادند ، و در صحراي مشرق مدينه و در فاصله سه روز راه از شهر ، قبيله اي به نام
بني علي سكونت دارند كه همگي معتقد به مذهب ايرانيان ( شيعه ) مي باشند . بورخارت
از اين كه در شهر مقدس اسلام مكه از سوي زيديه و مدينه توسط شيعيان احاطه شده است
اظهار تعجب مي كند ، و مي گويد به نظر مي رسد هيچ گونه تلاشي براي
راندن آنان انجام نمي گيرد !

از ديگر خانواده هاي قديمي در مدينه ، مي توان از آناني كه از نسل
عباسيان مي باشند نام برد ، ليكن اين مردمان كه به الخليفه ؛ يعني بازماندگان
از نسل خلفا شهرت دارند امروزه مردماني فقير و كم اهميتند .

بورخارت آنگاه به عمده مردمان مدينه اشاره دارد و مي گويد : نسل دوم و سوم
مردمان غير عربي كه به مدينه هجرت كرده اند به تدريج عرب شده و آثار عربيت را
حتي در شكل ظاهري چهره آنان مي توان مشاهده كرد . وي در پايان اين فصل درباره
پوشش و لباس مردم مدينه و اسلحه آنان و وضعيت اقتصادي و تجارت و خوراك و عادات و
رسوم و طبايع آنها به تفصيل سخن مي گويد .

4 ـ سر ريچارد بورتون

پس از گذشت چهل سال از سفر بورخارت ، جهانگرد ديگري به نام سر ريچارد بورتون در
سال 1853 ميلادي به ديدار از مكه و مدينه نائل آمد ، اين انگليسي توانست با مهارت
تمام حقيقت شخصيت خود را از همگان مخفي كند و بدين گونه مدت درازي را در مدينه و
مكه به گردش و ديدار از آثار آن بپردازد و مناسك حج را نيز بجاي آورد . او خود را
افغاني و به نام عبدالله معرفي نمود و بدين گونه حقيقتش بر كسي فاش نشد . بورتون
سفرنامه جالبي در دو جلد از خود بر جاي گذاشت كه مطالعه آن نشان مي دهد او به
راحتي توانسته است همه مطالب را درباره اين دو شهر جمع آوري نموده و در كتاب خود
بياورد . ( 1 )

و برغم اين كه در سفرنامه خود مطالبي غير واقعي و خلاف حقيقت از اسلام و
مسلمانان آورده ، ليكن نوشته او از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

. - Burton, Richard F-Personal Narrative of a Piligrimauleto AL Madinah d Me ccah . Edited by his wife isabel Burtton ( London 19630 . Memorial edition .


161


جنبه هاي بحث و تحقيق و بويژه جنبه هاي تاريخي و جغرافيا ارزش فراواني
دارد .

بورتون در 25 جولاي 1853 از راه بندر ينبع كه از بنادر درياي سرخ است به مدينه
رسيد و پيش از رسيدن به شهر ، دورنماي آن را اين گونه توصيف مي كند : در برابر
ديدگانم دشتي وسيع قرار داشت كه منتهي اليه آن سرزمينهاي نجديان پرخاشگر است ، و در
سمت راست شهر تپه هاي سنگي تيره و عبوسي ديده مي شود كه كوه اُحُد است ، و
در دشت ميان اين دو مرغزار سرسبزي است كه در ميان آن يك يا دو گنبد سفيد نمايان
بود ، اين دشت سرسبز در سمت راست تا نخلستانها و باغهاي سرسبز قبا كه همچون نگين سبز
زمردي در ميان دشت تيره تلألؤ داشت ادامه مي يافت ، و فضاي اين دشت را آفتاب
پگاه پوششي از مِه پراكنده همراه با شبنم داده بود ، در فاصله دو ميلي از اين ديدگاه
شهر مدينه منوره وسيع و فراخ به نظر مي رسيد ، ليكن هنگامي كه به نزديكي شهر
رسيدم به اشتباه خود پي بردم . دشت مدينه در منتهي اليه جاده پر پيچ و خمي كه از
حرّه مي گذشت قرار داشت ، ورودي شهر بر بلنداي مستطيل شكلي قرار داشت كه از
ميان باروي گلي شهر مي گذشت ، اين دروازه نام العنبري داشت ، و در سمت راست آن
گنبد و گلدسته هاي زيباي تركي ديده مي شد كه از آن تكيه اي است كه
محمد علي پاشا آن را براي مسافران درويش ساخته است . پس از اين تكيه در امتداد يك خط
دراز مجموعه اي از ساختمانهاي كوتاه سفيد رنگ با پنجره هاي نازيبا قرار
دارد و در ميان نخلستانهاي شمال مدينه ، ساختمان مخروبه ، سقاخانه اي به وضوح
ديده مي شد و در فاصله ميان اين مخروبه و قلعه نظامي شهر ساختمان كاخي به سبك
كاخهاي تركيه را ديدم كه همان قصر حاكم بود ، در گوشه شمال غربي باروي شهر قلعه سفيد
رنگ مستطيل شكلي را ديدم كه بخشهايي از آن بر پايه هاي سنگي بنا شده بود كه
يادآور مظهر باروها و ساختمانهاي اروپايي را داشت ، از اين جهت تقارن عجيبي ميان اين
مظهر و پيشينه شرقي آن و در ذهن تداعي مي شد ، در حومه شهر مدينه كه المناخة
نام دارد و در ميان قطعات تيره سنگ كوهها و تپه ها و ساختمانهاي سنگي ميان آن ،
گنبد و گلدسته هاي نوساز 5 مسجد ديده مي شود كه تلألؤ خاصي دارند و در پس
آن در منتهي اليه شرق مدينه جوهره اصلي شهر كه همانا برجهاي چهارگانه ( شايد مقصود
او گلدسته هاي حرم


162


باشد ) و گنبد سبز رنگ زيبا ، كه در زير آن پيامبر آرميده است ، چشم را خيره
مي كند ، و كمي دورتر از آن ، تعدادي گنبد سفيد كه بر روي سطحي سبز رنگ بنا شده
ديده مي شود ( قبرستان بقيع ) از اين نقطه ، و به سمت جنوب باغها و نخلستانهاي
عظيمي به چشم مي خورد كه در تاريخ اسلام به درختان مدينه شهرت دارد و در پس
آنها دشتهايي قرار دارد كه پوشيده از سنگهاي سياه آتشفشاني است كه در ميان آنها
راههاي پر پيچ و خمي براي عبور كاروان شتران باز شده است .

بورتون آنگاه به مراسم استقبال از رسيدن او به شهر پرداخته ، مي گويد : عربها
معمولا در اين گونه وضيعيتها از ديگر اقوام شرقي ، از عواطف و احساسات بيشتري
برخوردارند ؛ زيرا در خميره آنها محبت و عاطفه بيشتري نهفته است و مي توانند
عواطف و علاقه خود را به تازه وارد به بهترين شكلي ابراز نمايند ، مي گويد پس
از آن كه كاروان از دروازه العنبري گذشت ، گروه گروه در معبر خاكي به حركت درآمده و
از محله العنبريه ـ كه مهمترين محله حومه شهر است ـ عبور نمودند ، آنگاه از روي پلي
سنگي با يك دهانه كه بر روي مسيلي به نام السيح ساخته شده بود گذشتند و پس از طي
مسافت كوتاهي ، به دشت المناخه رسيدند ؛ جايي كه مستقيماً مسافرين را به دروازه مصري
مي رساند .

تفاوت ميان مكه و مدينه

بورتون در يكي از بخشهاي سفرنامه خود به برتريهاي مكه و مدينه نسبت به همديگر
پرداخته و مي گويد : مسجد النبي يكي از دو حرم است و دومين مسجد از ميان مساجد
سه گانه اسلامي است كه محل عبادت به شمار مي رود و دو مسجد ديگر ؛ يكي مسجد
الحرام در مكه است كه پيشينه قداست آن به ابراهيم خليل مي رسد و ديگري مسجد
الأقصي در بيت المقدس است و گروهي به اين سه مسجد چهارمي را اضافه كرده اند كه
همانا مسجد التقوي در قبا است ، و در روايتي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمده
است كه :

الصلاة في مسجدي هذا خيرٌ من ألف صلاة في أماكن أخري ،
الاّ المسجد الحرام .

از اين روست مسافري كه براي زيارت به مدينه مي رود بر او لازم است نمازهاي
پنج گانه خود را در مسجد و روز خود را به خواندن قرآن و شبها را به تفكر و تأمل در
آن بگذراند . نامي كه براي بازديد از


163


مسجد النبي و ديدار از مقدسات آن معمول و متداول است الزياره مي باشد و
ميان اين زيارت و آنچه كه مسلمانان در مكه انجام مي دهند تفاوت وجود دارد ؛
زيرا قرآن حج را بر همه مسلمانان واجب كرده و بايد در طول عمر خود يكبار آن را به
جاي آورند ، ليكن زيارت كاري است مستحب و نيكو . علاوه بر اين ، طوافي كه گِردخانه خدا
در مكه انجام مي گرفت در مدينه و گرد قبر پيامبر انجام نمي شود ، همچنين
زيارت كننده لباس احرام نمي پوشد و نبايد قبر مطهر را دست ماليده و يا سينه
خود را بر روي آن قرار دهد و يا صورت خود را با خاك و غبار اطراف آن آميزش دهد ؛
كارهايي كه هر مسلمان در مكه انجام مي دهد . و به نظرم همين چند مورد تفاوت
كافي است كه ارزش و قداست ماه را برتر كند ، ليكن نظرات مردم بويژه در شرق متفاوت
است ، از اين رو مالكيها براي مدينه ارزشي بيش از مكه قائلند ، آنان معتقدند وجود قبر
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و قدسيت شهر و منافع ديني در آن بيش از مكه است ، و
برخي ديگر معتقدند كه پيامبر محل و شهر مهاجرت خود را بر ديگر شهرها برتري داده
است ؛ همان گونه كه ابراهيم ( عليه السلام ) ماه را برتري داد . همچنين روايت
ديگري مي گويد : جسم هر فردي از همان زميني است كه در آن مدفون مي شود از
اين رو شهر مدينه اين شرف را داشته است كه مواد جسم پيامبر را بدو دهد . اما افرادي
نظير عمر بن خطاب نمي دانسته اند كدام يك را بر ديگري ترجيح دهند ، و اما
وهابيان از آنجايي كه معتقد به شفاعت پيامبر در روز قيامت نبودند و قبر پيامبر را
همچون ديگر قبور مردگان بشمار مي آوردند و معتقد بودند كه جايگاهي است كه سبب
مي شود برخي مسلمانان احمق ! به عبادتهاي مشركانه بپردازند ، از اين رو نسبت به
آن بي حرمتي روا داشته و محتويات آن جايگاه مقدس را به گونه وحشيانه اي
غارت كرده و علاوه بر اسائه ادب به آن ، از وارد شدن زوّار سرزمينهاي دور به مدينه
جلوگيري به عمل آوردند ، ليكن عموم مسلمانان بر اين اعتقادند كه بيت الله
الحرام بر همه موجودات عالم فضيلت و برتري دارد ، اما در عين حال معتقدند كه شهر
مدينه ارزشمندتر و والاتر از تمامي شهر مكه و تمامي سرزمينهاي جهان بجز
بيت الله الحرام مي باشد ، البته اعتراف و اعتقاد به اين فضيلت بدين معنا
نيست كه ساكنين مكه افضل از ساكنين مدينه مي باشند ، ليكن اهالي مكه در عين حال
معتقدند كه آنان بر مردم مدينه برتري


164


دارند ، و همين اعتقاد را مردم مدينه نيز دارند .

حرم پيامبر

بورتون هنگامي كه قصد وارد شدن به داخل حرم مقدس را داشت ، از اين كه اين مكان
مقدس فاقد هرگونه نماو سر در خارجي بود تعجب نمود ، وضيعتي كه هرگز در مقام و شأن
چنين جايگاه مقدسي نمي باشد ، از اين رو مي گويد : اين مسجد به عنوان يك
مكان مقدس فاقد هرگونه جلال و زيبايي است ! علاوه بر اين ، او پس از آن كه از دروازه
باب الرحمه وارد مسجد گرديد ، از منظره عادي و تزيينات بي ارزش و بدور از ارزش
هنري و مادي كه جايگاهي را كه تمامي مسلمانان در شرق و غرب جهان آن را تقديس
مي نمايند قرار گرفته است ، شگفت زده شد . وي مي گويد مسجد پيامبر با مسجد
الحرام تفاوت دارد و در عين سادگي بيننده را تحت تأثير فلسفه وجودي خود ، كه همانا
تعبير از يگانگي است ، قرار مي دهد ، اما مي گويد : هر مقدار كه به مسجد
پيامبر بيشتر دقت نمودم آن را جايگاهي برابر با حوزه هنرهاي درجه دو و يا مغازه
عتيقه فروشي كه مملوّ از جنسهاي كم بها با پوششي تصنعي از آبرو داري فقرا
يافتم !

مسجد پيامبر ساختماني است به شكل متوازي الأضلاع كه بلندي آن بيش از 420 قدم و
پهناي آن 340 قدم مي باشد ، و بلنداي آن از سوي شمال به جنوب مي باشد ، و
همانند سبك ساختماني تمامي ساختمانهاي مذهبي اسلام داراي حياطي سرباز در ميانه
ساختمان مي باشد كه بدان صحن يا حوش يا حصوه و يا رمله مي گويند . گرداگرد
فضا را شبستانهايي با ستونهاي متعدد ؛ همانند ديرهاي ايتاليا فرا گرفته و سقف اين
رواقها را سطحي يكسان به همراه گنبدهاي كوچك نيم نارنجي مشابه گنبدهاي اسپانيا
پوشانده است ، رواقها به چهار بخش تقسيم مي شوند كه به وسيله راهروهاي باريكي
با يكديگر در ارتباط بوده و از سطح مسجد 4 يا 5 پله پايين تر است ، اين رواقها
سرتاسر ضلع شمالي را فرا گرفته و به نام پادشاه عثماني به الرواق المجيدي شهرت
دارد ، همچنين در ضلع شرقي رواق ادامه دارد كه به علت وجود آرامگاه حضرت
فاطمه ـ س ـ به نام رواق باب النساء شهرت يافته است و همواره زنها
از اين دروازه براي زيارت قبر مقدس به داخل مسجد وارد مي شوند . اما بيشترين
فضاي رواقها را بخش جنوبي مسجد ، به همراه تعداد زيادي از ستون ها كه گرداگرد


165


روضه را فرا گرفته اند ، در بردارد و در حقيقت اين بخش حرم آنچه را كه مقدس
است در خود جاي داده ، و در امتداد ديواره غربي مسجد كه به رواق باب الرحمه شهرت
دارد ، رواقي برابر با رواق سمت شرقي مي باشد .

اين چهار رواق مقدس را كه نماي برابري دارند از داخل ستونهايي برپا
داشته اند كه از لحاظ شكل و مواد ساختماني نا برابرند ، اما كف رواق جنوبي كه
در بخشي از آن ضريح مقدس قرار دارد با سنگهاي مرمر سفيد زيبا كه در ميان آنها به
طرز جالبي نماسازي شده پوشانيده شده و بر روي اين سنگفرش حصيرهاي خشن كه بر روي آن
فرشهاي كثيف و پاره كه بر اثر استفاده فراوان مؤمنان از آن ساييده شده ، پوشيده
مي باشد .

گلدسته ها

تعداد مناره هاي حرم شريف پنج است ، ليكن يكي از اين پنج تا كه مناره شكيليه
نام دارد و در زاويه شمال شرقي حرم مي باشد منهدم گرديده و هم اكنون مشغول
ساختن گلدسته جديدي در جاي آن مي باشند . اما مناره باب السلام در نزديكي
دروازه اي به همين نام قرار دارد و همانند برجي دراز و زيبا است كه در بلنداي
آن گوي بزرگي از مس به شكل مخروط تلألؤ دارد . اما مناره باب الرحمه در ميانه ديواره
غربي مسجد قرار دارد و از لحاظ شكل ظاهري ساده ترين گلدسته ها بشمار
مي رود و در راستاي آن ، دو محوطه حوضي شكل وجود دارد كه در بالاي محوطه دوم به
شيوه متداول در گلدسته هاي تركيه و مصر سطح شيب دار مخروطي شكلي ساخته شده
است . اما مناره سليمانيه در زاويه شمال شرقي مسجد برافراشته شده و نام آن برگرفته
از نام سازنده آن ؛ يعني سلطان سليمان قانوني مي باشد ، برجي است سنگي و استوار
و مستحكم كه در راستاي گلدسته سه محوطه قرار دارد ، و محوطه اول و دوم فضايي چند
ضلعي است . اما محوطه سوم استوانه اي شكل مي باشد ، و گرداگرد هر سه محوطه
قرار دارد ، و محوطه اول و دوم فضايي چند ضلعي است . اما محوطه سوم استوانه اي
شكل مي باشد ، و گرداگرد هر سه محوطه نرده هايي جهت حفاظت افراد گذارده
شده است . و بالاخره مهمترين مناره حرم در زاويه جنوب شرقي مسجد قرار دارد ، و اين
گونه تصور مي شود كه مناره در جايي ساخته شده كه بلال ـ مؤذن پيامبر ـ از
آنجا مؤمنان را به نماز دعوت مي كرده است ، بورتون مي گويد : علت


166


اهميت اين مأذنه بدين خاطر است كه معمولا مؤذنين بلند مرتبه از آنجا به اذان
گفتن مي پردازند . اين مأذنه همانند گلدسته سليمانيه ، از سه محوطه تشكيل شده كه
در اطراف آن نرده هاي حفاظتي قرار داده شده است . و منتهي اليه هر دو مناره به
ساخته اي بيضي شكل كه از اطراف آن چوبهايي مثلثي شكل بيرون آمده ختم
مي شود و بر روي اين چوبها در شبهاي عيد و مناسبتها ـ همانند شب رسيدن كاروان
شامي ـ فانوسهاي نفتي آويزان مي گردد ، و در حقيقت با اين آويزها قصد اثبات
مقوله خرافه اي كه در ميان اهالي مدينه شايع است كه همواره بر بالاي قبر
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نوري تا اعماق آسمان برافراشته مي باشد را
دارند !

ميان حجم و شكل ظاهري اين چهار مناره ، هيچ هماهنگي و تشابهي وجود ندارد ، از اين
رو براي كسي كه براي اولين بار بدانها نگاه مي كند بسيار منظره تعجب آوري
ايجاد مي كند ، گو اين كه مناره ها در مجموع از جلال و زيبايي
برخوردارند .

بورتون مي گويد : چشمان او پس از چند روز اقامت در مدينه به اين وضعيت خو
گرفت و توانست اختلاف حجم و شكل اين چهار مناره را هضم نمايد .

رواقها و ستونهاي حرم

ناهماهنگي و ناهمگوني گلدسته هاي حرم به رواقها و شبستانهايي كه در اطراف
فضاي باز حرم است نيز سرايت كرده است . در امتداد بخش شمالي ، ساختمان و رواقي است كه
با يك رديف ستونهاي گرانيتي زيبا و همگون بر پا ايستاده است و زمين اين بخش را
مرمرهاي زيبا پوشانده است . اما شبستان شرقي از سه رديف ستون تشكيل شده ، ليكن
عميق ترين رواقها را دو رواق غربي و بويژه جنوبي فرا گرفته كه ضريح مطهر نيز
در آن قرار دارد ، و در اين دو شبستان رديفهاي فراواني از ستونهاي سنگي
مي باشد ، ليكن ستونهاي تمامي رواقها فاقد هماهنگي لازم و ضروري است . برخي از
ستون ها از سنگهاي مرمر قيمتي و زيبا است و برخي ديگر از سنگهاي صيقل
نايافته اي است كه با كاشيهاي كم بها و با رنگهاي قرمز و سياه ـ همانند چهره
دلقكهايي كه در تئاترهاي لندن ظاهر مي شوند ! ـ پوشانيده شده است ، علاوه بر
اين ، اين ستونها از لحاظ حجم نيز با يكديگر متفاوتند ، براي نمونه ستونهاي رواق
جنوبي در مقايسه با ساير ستونهاي ديگر شبستانها از ضخامت و حجم بيشتري


167


برخوردار است ، همچنين كمتر مي توان به دو تاج مشابه ( كه در بالاي ستونها
است ) برخورد كرد ، گذشته از اين كه برخي از آنها با ناآگاهي از اصول و فن معماري
ساختمانها و برخي ديگر بدون هر گونه ضابطه اي بنا شده اند ؛ از اين رو است
كه بورتون مي گويد : او نمي تواند تحسين و اعجاب خود نسبت به
گلدسته ها را شامل حال ستون رواقها بنمايد . و در ميان اين ستونهايي كه سزاوار
تعريف نيستند . سه ستون هست كه در تاريخ اسلام از شهرت به سزايي برخوردارند ؛ از اين
رو نام آنها به رنگ نوشته شده ، همچنين 5 ستون ديگر از شرافت نام داشتن نيز
برخوردارند ، نخستين ستون به نام المخلّق است كه نام خود را از خلوقي ( نام نوعي عطر ) كه بدو در مناسبتهاي ويژه آلايند گرفته است ، اين ستون در سمت راست محرابي كه جايگاه
نماز گزاردن امام مسجد است قرار دارد و نشان دهنده جايگاهي است كه
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيش از ابداع منبر در آنجا مي ايستاده و با تكيه
بر اسطوانة الحنانة خطبه نمازهاي جمعه را مي خوانده است . و ستون ديگر كه سومين
ستون از دو سوي منبر و حجره پيامبر قرار دارد ، به اسطوانة القرعة شهرت دارد ؛ زيرا
پيامبر به همسر خود فرموده بود : هرگاه مردم ارزش اين جايگاه را بدانند براي نماز
گزاردن در آن به قرعه متوسل خواهند شد .

در منابع تاريخي براي اين ستون دو نام ديگر كه يكي عمود المهاجرين و ديگري عمود
المخلّق نيز آمده است . در فاصله ميان 20 ذراعي عمود المهاجرين و دو ستون به حجره
پيامبر و چهار ستون به منبر پيامبر ، ستون عمود التوبه يا عمود ابي لبابه قرار
دارد ، نام اين ستون برگرفته از حادثه اي است كه براي يكي از انصار به نام
ابولبابه رخ داد ، اين مرد يهودي الأصل كه از قبيله أوس بود ، هنگامي كه براي
گفتگو درباره قبيله بني قريظه ، كه از قبائل يهود مدينه بودند ، نزد پيامبر حضور
يافت مرتكب جسارتي شد و پس از پشيماني به منظور اظهار توبه و قبول آن از سوي خداوند
و پيامبر خود را به درخت خرمايي كه در اين جايگاه بود بست و بدين گونه پيشماني خود
را اظهار نمود .

اما ستونهايي كه از شهرت كمتري برخوردارند ؛ عبارتند از : اسطوانة السرير و آن
جايگاهي است كه همواره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آنجا بر روي نشيمنگاهي كه از
برگ درخت خرما ساخته شده بود ، مي نشست و به تأمل مي پرداخت و ديگر
اسطوانه علي است كه جايگاه نماز گزاردن علي بن ابي


168


طالب ( عليه السلام ) پسر عموي پيامبر است كه در نزديكي پسر عموي خود به
نماز مي ايستاده است . سومين ستون به نام اسطوانة الوفود است كه
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آنجا سفرا و نمايندگان و فرستادگان مناطق و
سرزمينها را به حضور مي پذيرفته است . چهارمين ستون اسطوانة التهجد است و آن
نمايانگر جايگاهي است كه پيامبر همواره شبها در آنجا به عبادت مي پرداخته است . و بالاخره پنجمين ستون به مقام جبرائيل شهرت دارد ، اين ستون نام ديگري نيز دارد كه
مربعة البعير است و بورتون در تفسير اين نام در حيرت مانده است .

رواقهاي چهارگانه مسجد مدينه به فضاي بازي ( صحن ) كه در ميان اينها قرار دارد و
به شكل متوازي الأضلاع مي باشد ، باز مي شوند و آنچه كه در اين صحن جلب
توجه مي كند همانا نرده هاي چوبي مربع شكلي است كه گرداگرد باغچه اي
را كه در ميان مردم به حديقه ستّنا فاطمه باغچه حضرت فاطمه شهرت دارد ، محصور نموده
كه در آن 12 درخت خرما قرار دارد كه به خوبي از آنها نگهداري شده و خواجگان حرم همه
ساله خرماي آنها را به سلطان عثماني و بزرگان مسلمانان هديه مي كنند . در ميان
اين درختهاي خرما ، باقيمانده درخت سدر كهنسالي است كه برگهاي آن به قيمتهاي گزاف
فروخته مي شود . در نزديكي اين باغچه پيشتر ساختمان كوچكي بوده است كه بورخارت
هنگام ديدار خود در 40 سال قبل از آن ياد كرده است ، ليكن اين ساختمان كه به قبة
الزيت يا قبة الشمع شهرت داشته 3 ـ 4 سال پيش ويران گرديد .

آرامگاه پيامبر

بورتون فصل پاياني بخشهاي توصيف حرم را به آرامگاه و مدفن
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختصاص داده است ، و او در اين باره با تشكيك در درستي
و حقيقت قبر پيامبر سخن خود را آغاز مي كند و مي گويد : با اين كه تمامي
مسلمانان اعم از زن و مرد و با سواد و بي سواد بر اين اعتقادند كه پيكر پيامبر
در حجره خود آرميده است ، ليكن من نمي توانم شك و شبهه قلبي خود را صحت اين
آرامگاه ابراز ندارم و معتقدم كه همان گونه كه وجود قبر مسيح در بيت المقدس مشكوك
است ، قبر پيامبر نيز آن چنان است ! زيرا بايد توجه داشت كه پس از درگذشت پيامبر
آشوبي برپا گرديد و گروهي از مردمان معتقد به جاودانگي پيامبر شدند و


169


خبر مرگ او را باور نداشتند و حتي برخي همانند عمر آناني را كه به درگذشت پيامبر
اعتقاد داشتند تهديد به مرگ نمود ! و در اين ميانه و هنگامي كه جنازه پيامبر در بستر
خود بود نزاع شديدي ميان مهاجرين و انصار بر سر تصاحب خلافت رخ داد و گروهي نيز
تهديد به آتش زدن خانه علي و فاطمه كردند ، خانه اي كه در چند قدمي جايگاهي است
كه امروزه آرامگاه پيامبر در آن قرار دارد . و در پايان همان روز عاقبت ابوبكر به
خلافت رسيد . آنگاه بورتون به عللي كه سبب اين اعتقاد عجيب و نامأنوس گرديده ،
مي پردازد و مي گويد : از روزهاي نخستين هرگز كسي از چگونگي و شكل ظاهري
قبر پيامبر آگاهي نداشته ، از اين رو شكل ظاهري گورها در برخي از كشورهاي اسلامي
مسطح و افقي بوده و در برخي ديگر محدّب مي باشد و اگر قبر پيامبر براي
مسلمانان معلوم بود شكل آن سنتي براي مسلمانان مي شد و ناآگاهي از آن مسلمانان
را اين گونه سر در گم كرده است . علاوه بر اين ، رواياتي كه سمهودي ـ از مورخين مورد
اعتماد ـ نقل نموده متناقض است ؛ زيرا او نخست به توصيف آرامگاه مطهر پيامبر
پرداخته ، ولي در ادامه سخن خود به صراحت مي گويد : هنگامي كه قايتباي به ترميم
و بازسازي حجره و آرامگاه پيامبر پرداخت ، او به داخل رفته و چيزي جز سه گور در عمق
زمين كه خالي بوده نيافته است . با توجه به اين گفتار بايد گفت كه شيعيان در
دورانهاي طولاني ـ كه چندين قرن بدرازا كشيد ـ حاكميت خود بر مدينه جنازه پيامبر را
به جاي ديگري منتقل نموده اند ! و به اعتقاد من داستان پرتو نوري كه هم
مسلمانان بدان اعتقاد داشته و مي گويند اين نور از گرداگرد قبر پيامبر بر
مي تابد و چشمان را خيره مي كند ، خرافه اي است از سوي نگهبانان قبر
مقدس براي پرده پوشي بر اين راز وحشتناك !

سازمان و تشكيلات اداره حرم

بورتون در بخشي از كتاب خود به وضعيت سازماندهي مسائل اداري و آموزشي حرم پيامبر
پرداخته و مي گويد : اين تشكيلات و سازمان از سال 1814 ميلادي كه بورخات در سفر
خود به مدينه به توصيف آن پرداخته ، تغييرات فراواني كرده است و سبب عمده آن نسلي از
تركان متولد در مدينه هستند كه از نفوذ و قدرت فراواني برخوردار شده اند ، از
اين روست كه منصب شيخ الحرم كه در دوران بورخارت به عهده يكي از خواجگان حرم بود ،
اينك به عهده


170


يكي از پاشاهاي ترك به نام عثمان مي باشد ، اين پاشا را دربار استانبول با
حقوقي برابر با سي هزار قروش در ماه منصوب نموده و دستيار و معاون او خواجه اي
سياه با عنوان رئيس الأغوات با حقوق ماهيانه پنج هزار قروش مي باشد . نام اين
خواجه طيفور آغ است كه يكي از خواجگان شاهزاده عصمت خانم ، خواهر سلطان محمود خليفه
متوفاي عثماني مي باشد . نام رسمي رئيس خزانه حرم كه عهده دار نظارت بر
خزانه است ، مدير حرم مي باشد و حقوق ماهانه او هزار و پانصد قروش است . او
داراي دستياري است به نام نقيب كه ماهانه هزار قروش حقوق دارد . اما خواجگان حرم كه
تعداد آنها بالغ بر يكصد و بيست نفر است ، داراي سه سرور مي باشند كه هر كدام
در ماه 700 تا هزار قروش حقوق مي گيرند . خواجگان حرم بر سه گروهند : 1 ـ
دربانان كه عهده دار باز و بستن دربهاي حرمند 2 ـ خبزيه كه عهده دار
نظافت و جاروب نمودن قسمتهاي مقدس و پاك حرم مي باشند . 3 ـ البطالين كه
عهده دار نظافت و جاروب نمودن ديگر بخشهاي حرم هستند ، علاوه بر اين ، تنبيه و
بيدار نمودن آناني كه در مسجد خوابيده اند را نيز به عهده دارند ، و تقريباً
وظيفه اي برابر كار شماس در كليساها را دارند ، و هر يك از اين خواجگان به رغم
اين كه بطور افتخاري خدمت مي كنند ، حقوق ماهانه اي ميان 250 تا 500 قروش
دريافت مي كنند بيشتر آنان ازدواج كرده اند برخي داراي 3 يا 4 همسر
مي باشند .

علاوه بر اين خواجگان ، حرم داراي گروهي خادم است كه به فرّاش شهرت دارند و
تقريباً غالب خانواده هاي متوسط و پايين مدينه از اين گروهند . اين فراشها به
گروههايي 30 تايي تقسيم مي شوند كه بطور متناوب ، هفته اي يكبار به كار
پرداخته و در ازاي آن يك غازي كه معادل 22 قروش است دستمزد مي گيرند . كار اين
افراد منحصر به پاك نمودن زمينها و جمع آوري خاك و خاشاك و جمع و پهن نمودن
زيراندازها و فرشها و يا رسيدگي به وضع چراغهاي نفتي و جز اينها مي باشد .

پست ترين گروه از خدمتكاران حرم ، گروهي هستند كه در خدمت شيخ السقاقي
مي باشند ، اينان كه 40 يا 50 نفرند ، عهده دار رساندن آب به زوّار و
پاشيدن آب بر روي زمينها و باغچه ها مي باشند .

اما سازمان مذهبي داراي تشكيلاتي وسيع تر از سازمان اداري مدينه


171


است ، اين سازمان متشكل است از : يك نفر قاضي كه همه ساله او را از استانبول منصوب
و به مدينه گسيل مي كنند ، اين قاضي همواره 12 ماه در مدينه به قضاوت
مي پردازد و آنگاه به مكه منتقل شده و پس از گذراندن يك سال در آنجا عاقبت به
استانبول باز مي گردد او داراي سه دستيار مي باشد كه نام مفتي را دارند : 1 ـ مفتي شافعي 2 ـ مفتي حنفي 3 ـ مفتي مالكي . و هر يك از اين سه نفر ، در ماه 200 تا 250 قروش حقوق دارند . اما اذان گويان حرم ، كه در اينجا به الرؤساء شهرت دارند ،
فراوانند : يك گروه از اينها كه از طبقات پايين و فقيرند ، عبارتند از 48 يا 49 مؤذن ،
كه رياست آنان را 6 تن از مؤذنان بزرگ به عهده دارند ، و در رأس اين 6 تن شيخ
الرؤساء است كه مهمترين مؤذن به شمار مي رود و تنها اوست كه اجازه دارد از
مأذنه اصلي مسجد اذان بگويد . اين شيخ در ماه 150 قروش حقوق دارد ، و هر يك از 6 شيخ
در ماه يكصد قروش حقوق دارند ، اما هر يك از اذان گويان عادي در هر ماه مبلغ 60 قرش
مي گيرند .

در حرم گروه ديگري وجود دارند كه عهده دار وظيفه وعظ و ارشاد و خطابه و
امامت جمعه را دارند و تعداد اين افراد به 45 نفر مي رسد و هر كدام ماهانه 120 قرش حقوق دارند . اين گروه تحت فرمان رئيس الخطباء هستند . علاوه بر اينها حرم داراي 75 امام جماعت مي باشد كه در رأس آنها شيخ الأمه قرار دارد و هر كدام در ماه
مبلغ 120 قرش حقوق دريافت مي كنند .

بورتون مي گويد : او نتوانسته است از مبلغ واقعي بودجه اي كه ساليانه
از استانبول و قاهره به مدينه حواله مي شود ، آگاهي يابد ، ليكن مي گويد
مشهور ميان مردم اين است كه اين افراد خدمتگذار به حرم ، معمولا بيش از نيمي از حقوق
خود را دريافت نمي دارند و نيم ديگر آن به چنگ ديگران مي افتد . و سنت
جاريه بر اين است كه معمولا گروهي كه عبارتند از : مفتيها و رئيس الخطباء و منشي
قاضي ، صدقات و موقوفات ارسالي به مدينه را دريافت داشته و آن اموال را ميان
خانواده هاي نيازمند با توجه به تعداد افراد آن ، تقسيم مي كنند . خانواده هاي نيازمند طبق تقسيم بندي معيني عطيه و بخششها و موقوفات را
دريافت مي كنند كه عبارتند از : 1 ـ امامان جماعت و خطيبان و سخنوران 2 ـ سادات از نسل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) 3 ـ فقها
و ملايان 4 ـ عامه مردم مدينه و حتي مجاورين .

بورتون مي گويد : او اين اطلاعات را


172


از شخصي به نام عمر افندي كه خود از گروه دوم شمرده مي شود ، به دست آورده
است و اين شخص به او گفته است كه مستمري ساليانه او از اين راه مبلغي معادل 3 تا 15 ريال است .

شهروندان مدينه

پيشتر در اين سفرنامه بخشهايي از خاطرات و گفته هاي بورخارت درباره ساكنين
شهر مدينه در سال 1814 م . گذشت و اينك گفته هاي بورتون را پس از 40 سال از آن
تاريخ درباره همان موضوع با انتخاب آن قسمتهايي كه بورخارت در سفرنامه خود از آنها
ياد نكرده است ارائه مي كنيم .

بورتون مي گويد : گروه اندكي از نسل ياران پيامبر در مدينه به سر
مي برند و او تنها نام 4 خانواده را به ياد مي آورد كه عبارتند از :

1 ـ خانواده انصاري ؛ كه از نسل أبو ايوب انصاري
مي باشند ، اين خانواده اصيل كه در طي 1500 سال بر اثر زاد و ولد گسترش يافته
است ، عهده دار مناصب كليدداري مسجد قبا و امامت حرم مقدس مي باشند ليكن
در عين حال از خانواده هاي با نفوذ و ثروتمند شمرده نمي شوند .

2 ـ خانواده أبي جود ؛ از اين خانواده همواره
گروهي به عنوان امامت حرم و مؤذن مشغولند ، ليكن مشهور آن است كه از سالهاي ميانه
قرن پانزدهم ميلادي ، اين خانواده رو به نابودي رفته و تنها باقيمانده آنان يك دختر
و پسر بوده اند ، از سوي ديگر جهانگر مغربي ، ابن جبير مي گويد : او در
مدينه مؤذني را ديده است كه خود را از نسل بلال مؤذن پيامبر مي دانست و به
حرفه مؤذني ـ كه حرفه ويژه خانوادگي آنان است ـ اشتغال داشت .

3 ـ خانواده الشعب ؛ و اين خانواده اي است
بسيار گسترده كه گروهي از آنان به حرفه تجارت و مسافرت و گروهي ديگر به خادمي حرم
شريف مشغولند .

4 ـ بيت الكراني ؛ كه غالب افراد اين خانواده به
كارهاي تجارتي مي پردازند .

آنگاه بورتون به وضعيت شيعيان مدينه ، در محله نخاوله پرداخته ولي متأسفانه
نسبتهاي ناروا و نامعقولي به آنان مي زند كه از عقل و منطق و حقيقت بدور بوده
و احتمالا او تنها ناقل روايت و گفتار متعصبيني است كه اين سخنان مجعول را بدو
گفته اند ، و پيشتر گفته شد اينان گروهي از كشاورزان بودند كه در صدر اسلام در
املاك امام حسن ( عليه السلام ) به كار مشغول


173


بوده اند .

بورتون سپس از خانواده بني حسين ، والخليفيّه ، و الصديقية از نسل ابوبكر و
بني النجار ياد كرده و آنگاه در 28 صفحه به تحليل اوضاع اجتماعي مردم مدينه
مي پردازد .

بقيع

بورتون در سفر خود به ديدن قبرستان بقيع شتافته است ، از اين رو به همراه همسفران
خود از مسير درب الجنازه كه به موازات باروي جنوبي شهر است ، از مدينه بيرون رفته و
خود را به بقيع رسانده است .

او هنگامي كه خود را در برابر قبرستان بقيع مي يابد به نقل روايات تاريخي
پرداخته و مي گويد :

بنابه يك روايت هفتاد هزار قديس و به روايتي ديگر يكصد هزار قديس در روز قيامت
سر از خاك گورستان بقيع بر خواهند آورد . در اين گورستان يكصد هزار صحابي و گروه
بي شماري از سادات ، در طي قرنها مدفون شده اند . ليكن به علّت آن كه پيشتر
علامتي بر گورها قرار داده نمي شده ، از اين رو آثار و شواهد اين
آرامگاه ها و نام مردگان آن از ميان رفته است . در روز قيامت نخستين انساني كه
سر از خاك برخواهد آورد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خلفاي اويند و سپس مردگان
بقيع و سپس مدفونين جنة المُعل ي مكه مكرمه وارد قيامت خواهند شد . نخستين
مسلماني كه در بقيع دفن شد يكي از صحابه به نام عثمان بن مظعون است . او نخستين
مهاجري بود كه در مدينه درگذشت و در روز سوم شعبان سال سوم هجرت پس از آن كه پيامبر
بوسه اي بر پيشاني جنازه او نهاد ، دستور فرمود او را در ديدرس از خانه اش
دفن نمايند . در آن روزگار بقيع دشتي بود كه سطح آن را در درختچه هايي به نام
غرقد مي پوشانيد ؛ از اين رو درختچه ها را قطع نموده و عثمان بن مظعون را
در ميانه دشت به خاك سپردند و آنگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با دو دست مبارك
خود دو قطعه سنگ بر بالاي سر و پاهاي او به عنوان علامت قرا داد . بورتون
مي گويد : بعدها مروان بن حكم براي از ميان بردن موقعيت اين قبر ، اين دو سنگ را
برداشت ليكن اين كارِ نماينده معاويه با تنفر عمومي روبرو گشت و احتمالا عثمان بن
مظعون از دشمنان بني اميّه بشمار مي رفت و با گذشت زمان قبه اي بر
قبر عثمان ساخته شد . پس از عثمان دومين قبر از آن ابراهيم فرزند دوم
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )


174


بود كه در نزديكي عثمان دفن شد و از آن پس بقيع گورستان مشهوري گرديد . اين
گورستان كه آرامگاه اوليا و بزرگان اسلام است فاقد نظم هندسي است و گرداگرد آن را
ديواري فرا گرفته كه بخشهايي از آن با ديوارهاي محلات جنوب غربي شهر متصل است و
تنها درب الجنازه آن را از باروي مدينه جدا مي كند و حدود ديوار شمالي را بقيع
جاده اي است به نام البادية الشرقي كه از آغاز آن از باب الجمعه باروي شهر
است . و با توجه به موقعيت و جمعيت مدينه و مردگان شهر ؛ اعم از افراد ساكن در مدينه
و يا مسافرين و غريباني كه آرزوي دفن در بقيع را دارند ـ بجز رافضيها و كافران ـ
اين گورستان بسيار كوچك به نظر مي آيد ، از اين رو حتماً گورستان انباشته از
جنازه مردگان مي باشد . البته روش مسلمانان در دفن مردگان ، گشايشي در بر طرف
نمودن اين كمبود و فشردگي است و سبب مي گردد كه جنازه مردگان در مدت كوتاهي
متلاشي گردد . در اين گورستان خبري از سبزه و درخت و گُل و گياه و آنچه كه معمولا
ملالت و غم و اندوه گورستانهاي مسيحيان را از ميان مي برد ، نمي باشد ، حتي
ساختمانهاي آن نيز بقدري ساده و محقّر است كه ارزش سخن درباره آنها را ندارد و همين
بناهاي ساده را نيز امير سعود و پيروان وهابي او به اين اعتقاد كه ساختن ضريح و بنا
بر روي قبور حرام است و نيكوترين قبرها گورهاي مندرس است ؛ منهدم نمودند . منظره و
ديدگاه عمومي اين گورستان كه بورخارت آن را پيش از سال 1814 ميلادي ديده است اين
گونه بوده : تپه هاي پراكنده اي از خاك ، گودالهايي متعدد و وسيع ، انواع
زباله ، هيچ شاهد و نشانه اي از بودن گوري . . . . ليكن بعدها دو تن از خلفاي
عثماني ، يعني سلطان عبدالحميد و سلطان محمود ساختمانهايي در اين گورستان بنا
نمودند . و پس از توصيف بورخارت ، بورتون نيز ورود خود را به بقيع اين گونه توصيف
مي كند : وارد اين قبرستان مقدس شدم در حالي كه نخست پاي راست خود را پيش برده
بگونه اي كه قصد وارد شدن به مسجد را داشته باشم ، و پيش از وارد شدن براي
پرهيز از سنخيت با رافضيان كفشهاي خود را از پايم درآوردم زيرا اهالي مدينه گو اين
كه خود با كفش وارد بقيع مي شوند ليكن از ديدن ايرانيان كه همانند آنان با كفش
وارد مي شوند بسيار خشمگين مي گردند ، آنگاه به خواندن دعاي متعارف براي
مردگان پرداختم و سپس دو سوره اخلاص و شهادت را خوانده و با پايان يافتن اين دعا


175


دستهاي خود را بلند نمودم و سوره حمد را به آهستگي تكرار كردم و سپس دو دست را
بر صورت خود كشيده و به راه خود ادامه دادم . پس از عبور از باريكه راهي كه ضلع غربي
بقيع را به مشرق آن وصل مي كند ، به قبر عثمان رسيديم كه بر گور او ساختمان
بسيار ساده اي قرار داشت [ اين خليفه پس از آن كه
به قتل رسيد دوستان او تلاش فراوان نمودند تا او را در حجره مقدس دفن كنند ليكن
انقلابيون مصري سوگند ياد كردند كه مانع اين كار مي شوند و تنها پس از تهديد
حبيبه همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و دختر ابوسفيان ، اجازه انتقال شبانه جنازه
او را به بقيع دادند ، ليكن در بقيع نيز با مقاومت مردم روبرو شده و امكان دفن او
فراهم نيامد ، از اين رو شبانه جنازه او را در باغي كه در بيرون بقيع و در سمت مشرق
قرار داشت و به نام حصن كوكب معروف بود دفن كردند ، و بعدها مروان آن باغ را ضميمه
بقيع نمود ] ما نيز بر روي گور عثمان ايستاده و دعايي
خوانديم و خادم آنجا را با دادن صدقه اي كه ده قروش بود راضي نموديم . سپس چند
قدم به سوي شمال بقيع برداشته و كمي نيز به سمت مشرق رفتيم آنگاه به قبر ابو سعيد
خدري رسيديم . او از ياران پيامبر بود و گورش در بيرون قبرستان بقيع قرار داشت . سومين جايگاهي را كه زيارت كرديم قبه اي بود كه در زير آن قبر حليمه بدويه ( سعديه ) دايه پيامبر قرار داشت و سپس راهمان را به سوي شمال ادامه داديم و به
ساختمان كوچكي رسيديم كه بر روي زمين آن قطعات سنگ گِرد پراكنده شده بود ، اين سنگها
نشان از گور شهداي بقيع است كه به وسيله مسلم فرمانده جنايتكار خليفه فاسق يزيد بن
معاويه به قتل رسيده اند ، بورتون مي گويد : به سبب جناياتي كه يزيد بن
معاويه درباره اهل بيت مرتكب شده است ، مسلمانان از او نفرت دارند و او نزد مسلمانان
يهوداي اسخريوطي مسلمانان است از اين رو امام شافعي به پيروان خود ، اجازه لعن و
نفرين او را داده است . علاوه بر اينان ، بورتون مي گويد : مسلمانان حنفي مذهب را
ديده است كه آرام يزيد را لعن و نفرين مي كنند . پنجمين قبّه در بقيع كه بورتون
به ديدن آن رفته ، از آنِ ابراهيم فرزند خردسال پيامبر بود كه در 6 ماهگي درگذشت ( و
بنا به روايتي در دو سالگي ) ابراهيم فرزند كنيزي به نام ماريه قبطيه بود كه از سوي
مقوقس ، بزرگ قبطيهاي مصر و اسكندريه به پيامبر هديه گرديد . پس از مرگ اين كودك ، خود
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با دستهاي مباركش او را در


176


گور قرار داده و بر روي او خاك ريخت ، و مقداري آب بر قبرش افشاند و سپس چند قطعه
سنگ كوچك بر روي او نهاد و آخرين دعاي خود را نثار او نمود . گروه بسياري از
مسلمانان مقدس در اين بخش از بقيع مدفونند ، زيرا هر مسلماني آرزو مي كند در
زميني به خاك سپرده شود كه دستهاي مبارك پيامبر بدان شرافت بخشيده است .

پس از آن به ديدار گور نافع بن عمر ، كه قاري مشهور است رفتيم . او قرآن را به
تجويد و با صداي زيبا مي خوانده ، در نزديكي او گور مالك بن انس قرار داشت ، او
زاده مدينه و از برجستگان اين شهر بود . هشتمين قبّه از آنِ عقيل بن ابي طالب
برادر امام علي ( عليه السلام ) بود . بورتون مي گويد : گفته مي شود
كه عقيل در عهد معاويه در شام بدرود زندگي گفت ، ليكن گروهي معتقدند او در بقيع
مدفون است زيرا جنازه او را پس از مرگ به مدينه آوردند و در خانه اش كه به دار
عقيل شهرت داشت ، دفن نمودند . آنگاه به ديدار قبه اي رفتيم كه تمامي همسران
پيامبر ( بجز خديجه كه در مكه مدفون است ) در آن آرميده اند ، پيامبر 15 بار
ازدواج نمود و 9 تن از آنان پس از رحلت پيامبر باقي ماندند . سپس به گور دختران
پيامبر كه گفته مي شود ده تن بودند رسيديم و فاتحه اي خوانديم .

بورتون در ادامه از گدايان و فقيراني كه به مردم چسبيده و تقاضاي كمك
مي كنند نوشته و انواع آنان را بر مي شمرد ، و در ادامه مي نويسد : عاقبت و پيش از بيرون رفتن از بقيع براي يازدهمين بار در برابر يازدهمين قبه
ايستاديم ، اين قبه به القبة العباسية يا قبة العباس عم النبي شهرت دارد . بورتون
مي گويد درباره چگونگي و آغاز و اختتام مراسم زيارت مردگان بقيع ، ميان مردم
اختلاف است ؛ گروهي آغاز زيارت را از اين قبه مي دانند و گروهي آن را پايان
مراسم مي دانند ، ليكن ما در اين مورد پيرو شيخ حميد زيارت دهنده بوديم و او هم
به خود جرأت تخطي و سرپيچي از سنّت معهوده را نمي داد .

بورتون در توصيف قبة العباس مي گويد : اين قبه را كه بزرگترين و زيباترين
قبه هاي بقيع به شمار مي رود در سال 519 هـ توسط خلفاي بني العباس ساخته
شد ، اين قبه در سمت راست كسي است كه وارد بقيع مي شود ، و فزوني اهميت اين قبه
را از تعداد فراوان گدايان اطراف آن مي توان پي برد ، اين گدايان هنگامي كه
گروههاي ايراني را كه در اطراف اين قبه تجمع نموده و به دعا و گريه و نماز
مي پردازند مي بينند ، جايگاه


177


مناسبي براي كاسبي خود به شمار آورده و در اطراف آنان تجمع مي كنند . هنگامي
كه به سختي از ميان جمعيت راه خود را باز نموده و از دروازه قبه به داخل آن وارد
شدم ، در برابر خود تعدادي گور يافتم كه ميانه ساختمان را در بر مي گرفت و تنها
فاصله كمي با ديوار داشت ؛ بگونه اي كه تنها راهرو كوچك و باريكي ميان ديوار و
قبور باقي مي ماند كه مردم مي توانستند عبور كنند . اطراف اين قبرها نرده
بود و روي قبرها از پارچه هاي سبز رنگ كه بر روي آنها نوشته هاي سفيد
رنگي منقوش بود پوشيده مي شد و اين گونه به نظر مي آمد كه تعداد فراواني
از اين پارچه ها بر روي هم انباشه شده است و شايد هم اين تصور من ناشي از
شلوغي و ازدحام جمعيت در اطراف قبرها بود كه قدرت تشخيص مرا كاهش مي داد . در
سمت مشرق درون قبه قبرهاي امام حسن بن علي نواده پيامبر و امام زين العابدين بن
الحسين و فرزند او امام محمد باقر ( امام پنجم ) و سپس فرزندش امام جعفر صادق قرار
داشت ، اين افراد همگي از نسل پيامبرند كه در گور عموي پيامبر دفن شده اند . پس
از بيرون آمدن از قبه و رهايي از شرّ گدايان به سوي قبر منسوب به حضرت فاطمه كه در
نزديكي ديوار جنوبي است رفتيم و به خواندن دعاي معروف پرداختيم . بورتون درباره اين
قبر در جلد 2 ، صفحه 41 مي نويسد : به نظر مي آيد كه مورخان مسلمان از
ترديد و ابهام در قبر واقعي حضرت فاطمه ـ س ـ شادمانند ؛ زيرا برخي
از آنها مي گويند آن حضرت در حرم مقدس دفن شده است و دليل آنها اين روايت
تاريخي است كه مي گويد هنگامي كه فاطمه ـ س ـ مرگ خود را نزديك
ديد بسيار شادمان گرديد و آنگاه برخاست و غسل بزرگ را انجام داد و لباسهاي
پاكيزه اي در بر نمود و آنگاه حصيري را بر روي زمين اتاق خود كه در نزديكي
آرامگاه پيامبر بود انداخت و بر روي آن به سوي قبله آرميد و به اطرافيان خود گفت : من پاكيزه اي و جامه هاي پاك در بر دارم ، پس به كسي اجازه ندهيد كه بر
بدن من نظاره كند و پس از مرگ مرا در همين جايگاه دفن نماييد و هنگامي كه
علي ( عليه السلام ) شوهر او بازگشت همسر خود را مُرده يافت ، از اين رو آخرين
خواسته او را برآورده نمود ، و عمر بن عبدالعزيز ـ خليفه اموي ـ كه به اين روايت
تاريخي معتقد بود اتاق و حجره فاطمه ـ س ـ را به مدفن پيامبر ملحق
نمود . اعتقاد عمومي نزد مسلمانان بر اين است كه قبر فاطمه ـ س ـ در
فاصله اندكي از قبر


178


پيامبر قرا دارد .

اما مورخاني كه معتقدند قبر فاطمه ـ س ـ در بقيع است به اين
گفتار امام حسن استدلال مي كنند كه فرمود : اگر اجازه نمي دهند در قبر جدم
دفن شوم مرا نزد قبر مادرم در بقيع دفن كنيد دنباله اين روايت مي گويد : پس از
درگذشت فاطمه ـ س ـ علي ( عليه السلام ) و اُمّ سلمه او را
شستشو دادند ، ليكن گروهي ديگر مي گويند اسماء بنت عميس ، همسر ابوبكر ، هنگام
مرگ در نزديكي فاطمه ـ س ـ بود و به او وعده داد كه براي حمل جنازه
او تابوتي از چوب خرما شبيه به جايگاه عروسان بسازد ، آنگونه كه او در حبشه ديده
بود ، و پس از شنيدن اين وعده ، فاطمه ـ س ـ براي نخستين بار پس از
مرگ پدر خود تبسم نمود ، و از او عهد گرفت تا هنگامي كه پيكر پاك او در اتاق است ،
اجازه ورود به كسي را ندهد ، از اين رو اسما هنگامي كه عايشه قصد ورود را داشت از او
ممانعت نمود و عايشه گريان نزد پدر خود رفت و از رفتار اسما شكايت نمود و بدو گفت
همسرش جايگاهي همانند جايگاه عروسان براي فاطمه ساخته است تا جنازه او را در آن حمل
كند ؛ ابوبكر به در خانه فاطمه رفت ليكن پس از شنيدن وصيت حضرت فاطمه از زبان همسر
خود اعتراضي ننمود و به خانه اش بازگشت .

پس از درگذشت فاطمه ـ س ـ مرگ او از كوچك و بزرگ پوشيده نگاه
داشته شد و در نيمه شب با حضور گروه اندكي به همراه شويش حضرت
علي ( عليه السلام ) تشييع و به خاك سپرده شد .

اما جايگاه سومي كه گفته مي شود در آنجا به خاك سپرده شده است ، مسجد كوچكي
است كه در گوشه بقيع و در جنوب قبه عباس بن عبدالمطلب قرار دارد و به آن بيت الحزن
گفته مي شد زيرا فاطمه ـ س ـ روزهاي پاياني عمر خود را به گريه
و زاري بر پدر خود در آنجا بسر آورد . امروزه زيارت كنندگان در دو جا به زيارت قبر
فاطمه ـ س ـ مي پردازند ؛ يكي در قبرستان بقيع ، در قبة العباس و
ديگري در حرم پيامبر .

هنگامي كه قصد بيرون آمدن از بقيع را داشتيم ، به سوي شمال آن و در حالي كه
دروازه مدينه را در سمت چپ خود داشتيم حركت كرديم ، در اين قسمت در سر راه قبه كوچكي
را ديديم كه در آن عمه هاي پيامبر ( وبويژه صفيه دختر عبدالمطلب و خواهر حمزه و
يكي از زنان نامدار و شجاع صدر اسلام ) آرميده بودند .


179


مساجد مدينه

بنابه گفته بورتون در صفحه 44 ، جلد دوم ، 50 تا 55 مسجد و جايگاه مقدس در مدينه
مي باشد كه بيشتر اهالي مدينه از آنان بي اطلاعند و من با توجه به آنچه
كه در زبان مردم است و آن را شنيده ام بازگو مي كنم .

در فاصله سه ميلي شمال غرب مدينه و در نزديكي دشت وادي العقيق ، مسجد قبلتين قرار
دارد كه برخي اين نام را بر مسجدي كه به نام مسجد التقوي در قبا است نيز
مي گويند ، ليكن برخي ديگر معتقدند هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در
خانه پير زني به نام اُمّ مبشّر غذايي ميل نمود ، براي نماز به مسجد بني سلمه عزيمت
كرد و هنگامي كه در نخستين ركعت ، نماز خود را به سوي بيت المقدس برگزار نمود جبرئيل
به او وحي نمود كه روي خود را به سوي جنوب ( مكه ) نمايد و آنگاه او نماز خود را به
سوي قبله تازه به پايان رساند و آگاه شدم كه اين مسجد ، هم اكنون داراي ساختماني
محقّر و بدون ديوار يا مناره مي باشد ، علاوه بر اين مسجد ديگري به نام مسجد
بني ظفر يا مسجد البغله مي باشد و علت نام أخير او اين است كه در سمت جنوب آن
سنگي قرار دارد كه بر روي آن آثار سم قاطر پيامبر مي باشد و اين قاطر همان
چهارايي است كه مقوقس آن را به همراه ماريه قبطيه و مركبي ( الاغي ) به نام يعفور به
پيامبر هديه كرد .

در اين مسجد قطعه سنگ مرمري است كه پيامبر بر روي آن نشسته و به تلاوت قرآن گوش
فرا داده است . و بنا به نقل مورّخان زنان بسياري بر روي آن نشسته اند و به
بركت آن از موهبت فرزند برخوردار شده اند . اين مسجد در شرق بقيع قرار
دارد .

در دشت نزديك قبا مسجدي است به نام مسجد جمعه و اين همان مسجدي است كه پيامبر پس
از هجرت به مدينه ، نخستين نماز جمعه را در آن برگزار كرد و مردم را موعظه
فرمود .

مسجد ديگري است به نام مسجد الفضيح كه اين نام به خاطر رخ دادي است كه در آنجا
رخ داده است و گفته مي شود كه روزي ابو ايوب انصاري با گروهي از دوستان خود در
آنجا به شرابخواري پرداختند و در همين هنگام خداوند نوشيدن شراب را حرام نمود و
آنان شرابهاي خود را بر زمين ريخته و از نوشيدن آن خودداري كردند و پيامبر در اين
مسجد به مدّت 6 روز به نماز پرداخت و آن هنگامي بود كه براي سركوبي يهوديان


180


بني نظير مشغول بود ، به اين مسجد همچنين مسجدالشمس گفته مي شود ؛ زيرا مسجدي
است كه نخستين أشعه آفتاب به آن مي تابد .

در مشرق مسجد الفضيح مسجد ديگري قرار دارد كه به مسجد قريظه شهرت يافته و اين
نام به خاطر جايگاهي است كه پيامبر در آن به جنگ يهوديان بني قريظه برخاست و اين
هنگامي بود كه پيامبر خسته از جنگ خندق باز مي گشت و در اين جايگاه براي
استراحت كوتاهي اقامت نمود ليكن ناگاه جبرئيل بر او ظاهر گشت و از وي خواست كه
بدستور خداوند به جنگ باقيمانده كفار ؛ يعني يهود بني قريظه
بپردازد و او نيز خود را آماده نبرد نمود و بيرق را به دست علي سپرد و بدين گونه او
را فرمانده لشكر خود نمود و او نيز به جنگ آنان برخاست و همه را قلع و قمع كرد . اين
عقوبت را كسي جز سعد بن معاذ كه بزرگ قبيله اوس بود و نزد او به حكيت رفته بودند
براي آنان تعيين نمود .

در آن نزديكي مسجدي است به نام مشربه امّ ابراهيم و اين بر جايگاهي ساخته شده كه
ماريه قبطيه در آنجا باغي داشت .

اين مسجد ساختمان كوچكي است كه در منطقه عوالي در شمال مسجد بني قريظه و در
نزديكي بيابان حرّه شرقيه قرار دارد .

در شمال بقيع ساختمان كوچك ديگري است به نام مسجد الاجابه و علت اين نام گذاري
اين است كه روزي پيامبر در اين مسجد كه از آن يكي از فروع قبيله اوس به نام
بني معاويه بود به نماز ايستاد و در نماز خود دعاي طولاني نمود آنگاه رو به
صحابه كرده گفت : از خداوند براي امتمّ سه چيز را تقاضا نمودم كه خداوند دو تا را
پذيرفت و سوّمي را اجابت ننمود . آن دو كه مورد استجابت واقع شد ؛ يكي نجات امتم از
مرگ به غرق و ديگري مرگ به قحط سالي بود ليكن خواسته سومي آن بود كه سبب نابودي
امتم را جنگ داخلي قرار مده كه مورد استجابت واقع نشد .

در دشتي كه سمت قبا و در نيم ميلي شرق مسجد قبلتين واقع است ، 4 مسجد قرار دارد
كه به مسجدالفتح مشهور است . بزرگترين اين مساجد ، به مسجد الفتح يا احزاب هم خوانده
مي شود كه اشاره اي است به نام احزاب كه در قرآن از آن ياد شده است و
پيامبر در اين مساجد ، هنگام جنگ احزاب نماز خوانده است . اين


181


جنگ آخرين پيكاري است كه قريش به سر كردگي ابوسفيان با پيامبر پرداختند بر اثر
ورزيدن باد سخت و سرد به همراه باران ، قريشيان تلفات سنگيني را متحمل شده و شكست
خوردند و بدين گونه خداوند دعاي پيامبر را اجابت فرمود ، از اين رو مسلمانان متدين
معتقدند هر دعايي در اين مساجد مستجاب است . و بنا بر اين اعتقاد بود كه امام شافعي
پس از آن كه مورد غضب هارون قرار گرفت ، در اين مساجد دعا نمود و از خشم او در امان
ماند و در موقعيت جايگاهي كه پيامبر بر آن ايستاد اختلاف است ، ليكن مورّخان معتقدند
كه جايگاه پيامبر مسجد احزاب است كه در غرب اين مساجد واقع شده و از همه بزرگتر
است . در نقطه پستي از آن ، مسجد سلمان فارسي است كه نقشه خندق را او پيشنهاد نمود و
در موقعيتي پايين تر از آن ، مسجد علي ـ ع قرار دارد و پس از آن مسجد كوچكتري
است به نام مسجد ابو بكر و گفته مي شود اين مساجد را وليد بن عبد الملك اموي
ساخته و تا كنون چندين بار ترميم شده است . علاوه بر اينها ، وليد بن عبدالملك مسجدي
ساخته كه به نام مسجدالرايه يا مسجدالضباب ( الذباب ) مشهور است . گفته مي شود
اين مسجد در جايي ساخته شد كه پيامبر بيرق خود را در جنگ خندق بر آن قرار داده بود
و فاصله ميان مسجد الفتح و مسجد الضباب را بلندي فرا گرفته كه به نام كوه سلع يا
كوه ثواب خوانده مي شود ، و اين كوه در جايگاه مهمي قرار دارد ؛ زيرا از آن
بخوبي حرم را مي توان ديد .

در فاصله 5/1 مايلي جنوب شرقي بقيع ، گنبدي است به نام قوة الاسلام كه در آن
پيامبر چوب خشكي را در زمين قرار داد و اين چوب سبز گرديد و به درخت بزرگ و پر
ميوه اي تبديل شد . و در هيمن جا بود كه در يكي از سالهايي كه مسلمانان قادر به
حج نبودند ، پيامبر به آنان مكه و مسجد الحرام وعرفات را نماياند .

بورتون مي گويد : البته خوانندگان سفرنامه ، مرا به خاطر نقل اين خرافات ! ملامت ننمايند .

در جنوب قبه حمزه مسجد عُنين قرار دارد كه بر روي تپه اي به نام جبل الرمّه
قرار دارد ، و اين تپه اي است كه تير اندازان در جنگ اُحد بر روي آن قرار
داشتند . برخي مي گويند : حمزه سيد الشهدا در اين جايگاه كشته شد ، ليكن برخي
ديگر كشته شدن او را در مسجدالعسكر يا مسجدالوادي مي دانند . بورتون
مي گويد :


182


اينك در محل شهادت حمزه قبة المصرع ساخته شده است . وي علاوه بر اين مساجد ،
از 40 مسجد ديگر فقط نام مي برد كه مهمترين آنها عبارتند از : مسجد بني عبد
الأشهل ، مسجد بني حارثه ، مسجد بني حارم ، مسجد الفش ، مسجد السوتيه ، مسجد بني بياضه ،
مسجد بني حطمه .

5 ـ مدينه از ديدگان جون كين

در مراسم حج سال 78 ـ 1877 مردي متهور و جهانگردي از انگلستان به نام جون كين
توانست وارد حجاز شده و مراسم حج را در مكه مكرمه به جاي آورد و سپس ديداري از
مدينه داشته باشد . جون كين در نخستين سفر خود به جده با يكي از امراي مسلمان هند
آشنا گرديد و آنگاه پس از تظاهر به اسلام با نام محمد امين و بعدها حاج محمد امين
به ركاب اين امير پيوست و جزء همراهان او قرار گرفته و به حج پرداخت و پس از بازگشت
به كشورش خاطرات و ديده هاي اين سفر را در سفرنامه اي به نام شش ماه در
حجاز ثبت نمود .

جون كين مي گويد : تعداد حجاج ، در اين سال به حدود 42718 نفر تخمين زده
مي شود و او اين گزارش را بنقل از كنسول انگليس در جده مي آورد .

اين گزارش بعدها در شماره روز 26/7/1877 روزنامه تايمز لندن اين گونه به چاپ
رسيد :

كنسول بريتانيا در جده مي گويد : امسال 78 ـ 1877 تعداد 42718 حاجي در
بندرگاه جده پياده شده اند و اين تعداد به مقدار 4000 نفر بيش از تعداد حجاج
سال پيش است . تخمين زده شده است كه در روز عرفات ، كه امسال مصادف با عيد اكبر بوده
است ، حدود 000/180 نفر تجمع نموده اند .

كين پيش از آن كه به همراه امير هندي به حج عزيمت كند ، در جدّه به ديدار كنسول
بريتانيا رفته و او را از نام خود و آدرس خانواده و دوستانش در انگلستان و هدف سفر
خود آگاه نمود . با اين كه كنسول او را از عواقب وخيم و خطرات احتمالي اين سفر آگاه
نمود ، ليكن او از عزم خود بازنگشت و لباسهاي اروپايي خود را به لباسهاي مسلمانان
تبديل نمود و عازم حج گرديد . از نكات جالب توجهي كه او نقل مي كند اين است كه
مي گويد : شنيدم كه در مكه زني انگليسي به نام زهره بگم از چندين سال پيشتر
زندگي مي كند ، اين زن به همراه شوهر هندي خود كه او را در هند به اسارت گرفته
از هند به مكه آمد ولي چند


183


سال بعد شوي او زندگي را بدرود گفت و اين زن يكه و تنها در مكه ماند و مجبور
گرديد به تنهايي زندگي خود را ادامه دهد ، جون كين با تلاش فراوان او را يافته و در
صفحات 35 و 137 و 300 سفرنامه خود ، زندگي جالب و تأثرآور او را مجسم نموده است . حادثه جالب ديگري را كه كين نقل مي كند قضيه سيل مكه است . مي گويد هشت
روز پس از پايان مراسم حج ، ابرهاي متراكمي آسمان مكه را پوشانيد و پس از رعد و
برقهاي فراوان باران عظيمي باريدن گرفت . شدت باران به گونه اي بود كه بيننده
تصور مي كرد آسمان شكافته شده و هر آنچه آب دارد فرو مي ريزد ، اين
بارانها سيل عظيمي را ايجاد نمود كه تمام شهر را فرا گرفت و به سوي مسجد الحرام
سرازير شد و گرداگرد كعبه تا ارتفاع 7 قدم را فرا گرفت .

جون كين دو فصل از كتاب خود را ( فصل 13 و 14 ) به شهر مدينه اختصاص داده است ، در
نخستين فصل مي گويد : هنگامي كه براي نخستين بار مدينه از دور ديده
مي شود ، تصور شهر استانبول از درياي مرمره يا هر شهر زيباي ديگري در جهان در
ذهن انسان تداعي مي شود و هنگامي كه حجاج خسته و درمانده در بيابانها در
بامداد يك روز آفتابي چشمان خود را بر باروي سفيد شهر و در پشت آنها گلدسته ها
و گنبدهاي طلايي كه اشعه زرين آفتاب ، زيبايي آنان را دو چندان نمود مي اندازند
و باغها و سبزه زارها و كشتزارهاي اطراف شهر را كه مدينه را همچون نگيني
لاجوردين در بر گرفته است مي نگرند ، خود راخوشبت ترين مردمان روي زمين
احساس مي كنند ، از اين رو جون كين مي گويد : بسيار بهتر بود نام اين شهر
را المحفوفه مي گذاشتند تا مدينه ؛ زيرا اين شهر هر آنچه كه ذهن يك شرقي تخيل
آن را مي كند ، در خود جاي داده است . خانه هاي منظم ، كشتزارهاي سرسبز و
شاداب ، آب جاري و روان و جز اينها .

جون مي گويد هنگامي كه به شهر نزديكتر شديم ، فرياد هلهله و شادي از قافله
برخاست و همگي شكر خدا را بجاي آوردند ، حتي شتران و چهارپايان بي زبان نيز با بالا
بردن گردنهاي خود شادي نموده و سعي مي كردند به سرعت خود را به شهر رسانده و
استراحت ممتدي بنمايند . عاقبت پس از طي مسافت 5/2 ميل وارد شهر شديم . جون كين
مي گويد : هنگامي كه از باروي شهر گذشتيم در برابر خود شهري آرام و زيبا با
خيابانهاي منظم و تميز نسبت به ديگر شهرهاي شرق يافتم . منظره


184


عمومي شهر حكايت از رفاه اقتصادي و مالي مردمان آن را داشت و اين رفاه را
مي شد همه جنبه هاي شهر مشاهده كرد ؛ براي نمونه حتي سگان مدينه با سگهاي
ديگر شهرهاي شرق در درنده خويي و حرص و طمع تفاوت داشتند و نسبتاً آرامتر
مي نمودند .

جون كين مي گويد : به همراه آن امير هندي به ديدار تعدادي از بازرگانان
مدينه كه به تجارت خرما اشتغال داشتند رفتيم ، آنان نمونه هايي از خرماي خود را
به همراه داشتند ، كين مي گويد : يكي از بازرگانان به من گفت : مدينه 50 گونه
خرما دارد و مرغوب ترين گونه آن به نام چلبي است كه خرمايي است نسبتاً بلند و
لذيذ . از اين رو امير هندي نيم تن از آن را خريداري نمود ، گونه ديگر خرماي مدينه
خرمايي است كه نسبتاً كوچك بوده و هسته بسيار ريزي دارد .

جون كين درباره مدينه مي گويد : شايد در تمامي شرق ، شهر كوچكي همچون مدينه
را نتوان يافت كه اين گونه رفاه و آباداني را با هم ، در خود جمع كرده باشد . جمعيت
شهر در حدود 000/20 نفر است كه43 آنان عرب هستند و41 باقيمانده ترك و از ديگر اقوام
مسلمان . مواد ساختماني خانه هاي شهر از جنس مواد ساختماني خانه هاي شهر
مكه است ، با اين تفاوت كه بيننده در مدينه خانه مخروبه يا متروكه را مشاهده
نمي كند ، آب و هوا و حرارت شهر بگونه اي است كه در كشتزارهاي سرسبز آن
انواع ميوه ها و سبزيجات به عمل مي آيد و روزانه در بازار تره بار شهر
موادي از قبيل : پياز ، سير ، هويج ، چغندر ، ترب ، لوبيا ، خيار و انگور عالي
مي توان يافت . در حقيقت مي توان گفت در باغها و كشتزارهاي مدينه هر آنچه
كه در ذهن انسان است مي توان كاشت و به عمل آورد . علاوه بر اين ، مدينه از نعمت
كاشت حبوبات ؛ همانند گندم و جو و ذرت بهره مند است .

جون كين فصل دوم صفحه 227 را به شرح مشاهدات خود از حرم مطهر اختصاص داده است ،
اين فصل با توجه به ديگر فصول سفرنامه مختصر بوده و كين به توصيف جايگاههاي گوناگون
حرم پرداخته و تقريباً تمام آني را كه سفرنامه نويسان قبل از او آورده اند ،
ذكر كرده است . و ما در اينجا تنها به آن قسمتهايي اشاره مي كنيم كه با
گفته هاي پيشينيان تفاوت دارد . وي مي گويد : ارتفاع رواقهاي ستون دار 30 قدم و عرض آنها 40 قدم است و سقفهاي گنبدي شكل آن را سه رديف ستون دايره اي
شكل


185


حمل مي كنند و سنگفرش اين رواقها از قطعات بزرگ مرمر صيقلي داده شده است . و
رواق غربي حرم اختصاص به زنان دارد از اين رو با ديواره اي چوبي شبكه دار از
بخش مردان جدا شده است . جون كين مي گويد : در حرم كمي دورتر از منبر امام مسجد
نشستم و منتظر برپايي نماز شدم و در اين فاصله به اطراف خود نظر كردم و مردمان را
به دقت وارسي نمودم . نيمي از مردمان را هندي يافتم و نيم ديگر را اهالي مدينه با
گروههاي بسيار كمي از تركان و ايرانيان . بجز هنديها و خدمتكاران و بندگان ، تقريباً
تمامي مردم ، محترم و با لباسهاي آراسته و تميز به نظر مي آمدند و از اين جهت
بر وضعيت مردمان در مكه برتري داشتند ، ليكن اين توصيف كين از چهره مردمان مدينه
تعجب آور است ، او مي گويد رنگ چهره مردمان عرب مدينه بيشتر متمايل به سبز است
تا مردم مكه و اين در حالي است كه سر ريچارد بورتون در 35 سال پيش از او دقيقاً عكس
اين توصيف را نموده است ! كين مي گويد : بر عكس مردم مكه ، اهالي مدينه نسبت به
خارجيان و مردمان غريب محافظه كارتر و با وقارتر به نظر مي آيند ، كين آنگاه به
توصيف آرامگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي پردازد ليكن به اشتباه حضرت زهرا ـ س
ـ را همسر برادر پيامبر معرفي مي كند .

كين در پايان اين فصل مي گويد شهر مدينه 31 حجم و وسعت شهر مكه را دارا است
ليكن حومه آن در بيرون باروي شهر تا مسافتي متجاوز از يك تا دو ميل از هر طرف ادامه
دارد ( مگر از سمت كوه ) ، آنگاه به توصيف بارو و دروازه شهر و مواد ساختماني آن و
جايگاه و برتري شهر مدينه بر ديگر شهرها و اين كه بنابر روايات اسلامي اداي هر ركعت
نماز در آن برابر با هزار ركعت در ديگر شهرهاست
مي پردازد .


| شناسه مطلب: 82982