* در حریم عشق
میقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاییز 1375 در حریم عشق محمدتقی نعمت زاده پنجشنبه 30/2/72 برابر با 29 ذی القعده 1413 وللهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ البیت من استطاع الیه سبیل عرشیان بانگ ولله علی الناس زنند * * * پاسخ از خلق سمعنا واطعنا شنوند از
ميقات حج - سال پنجم - شماره هفدهم - پاييز 1375
در حريم عشق
محمدتقي نعمت زاده
پنجشنبه 30/2/72 برابر با 29 ذي القعده 1413
وللهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البيت من استطاع اليه سبيل
عرشيان بانگ ولله علي الناس زنند * * * پاسخ از خلق سمعنا واطعنا
شنوند
از سرپاي درآيند سراپا به نياز * * * تا تعال از ملك العرش تعالي
شنوند
هنگام اذان صبح بود كه از خواب برخاستم . بعد از اقامه نماز و صرف چايي ، كه تا
ساعت 6 بطول انجاميد ، عازم حركت به مسجد محمدي شدم . مراسم بدرقه انجام شد . هنگام
جدايي از خانواده و بستگان ، لحظاتي بغض گلويم را فشرد و . . .
در طي مسير ، احساس ديگري داشتم ، راه خسته كننده دزفول ـ اهواز كه سالهاست از آن
مسير در تردّد و رفت و آمدم بسيار سريع گذشت . در ميان راه افرادي صلوات هاي پي
در پي مي طلبيدند و از اين ثواب بي بهره نمي ماندند . در مصلاّي
اهواز برخي از آشنايان بودند كه ما را شرمنده الطاف خود كردند . خداوند بار ديگر به
خود و ديگران توفيق تشرف عنايت نمايد و اين آرزو به دل كسي نماند .
بيش از نيم ساعتي در مصلاّ نبوديم كه حركت به فرودگاه آغاز شد . به علت كوچكي
فرودگاه اهواز ، بدرقه نهايي در مصلاّ انجام مي شد . البته با مختصر تفتيش و
كنترل .
|
263 |
|
اولين سالي است كه حاجيان خوزستاني از اهواز عازم جده مي شوند . تا سالهاي
پيش ، بيش از 4800 نفر بايد از شيراز مي رفتند و اين جدا از هزينه و فوت وقت و
خطرات احتمالي ، مايه دردسر و رنجش براي زائران و هيأت استقبال كننده بود كه در بدر
مي شدند و با هزار سختي خود را به شيراز مي رساندند ، و اينك گرچه فرودگاه
كوچك است ، كمبود جا احساس مي شود و مشكلاتي را در پي دارد ليكن بسيار بهتر از
سالهاي پيش است . به همين خاطر تابلوهايي نصب كرده اند و در آنها به حاجيان
خوش آمد گفته اند و اين اقدام را به فال نيك گرفته اند .
هواپيماي بوئينگ 707 با حدود 300 نفر مسافرِ ديار دوست ، تا ساعتي ديگر پرواز به
طرف جده را آغاز مي كند و الآن هنگام ظهر است كه بايد 300 نفر نماز ظهر را در
اتاقك 9 متري فرودگاه بخوانند و اين ، سرعت در عمل را مي طلبد .
در فرودگاه جدّه
ساعت دو و پنجاه دقيقه بود كه هواپيما از باند فرودگاه اهواز به پرواز درآمد و
مسير اهواز ـ جده را در دو ساعت و پنجاه دقيقه پيمود . البته ده دقيقه زمان هم براي
فرود در فرودگاه جده سپري شد . ساحل درياي احمر و شهر جده با ساختمانهاي بلندش
نمايان بود . ساعت پنج و چهل دقيقه بود كه در فرودگاه نشستيم ، ساعت را به وقت محلي
اعلام كردند كه چهار و چهل دقيقه بود .
فرودگاه جدّه بسيار بزرگ و ديدني است بخصوص قسمت مخصوص حجاج ( مدينة الحاج
الجويه ) از قسمت شماره 4 كه مخصوص فرود پروازهاي ايراني است پياده شديم . درب
هواپيما به يك راهرو باز مي شد . بعد از عبور از اين قسمتِ سرپوشيده ، از
پله ها پايين آمديم ، ايستگاه موقتي بود براي تفتيش و نشست اوليه ؛ سالني مجهز و
تميز به ابعاد 20 متر در 30 متر با دستگاه فيلمبرداري و كنترل مخفي كه بر روي ديوار
نصب است و بطور خودكار عمل مي كند . در دو طرف سالن صندليهاي آبي رنگي بود با
پلاستيك فشرده ، محكم و زيبا كه بر روي هر يك چهار نفر مي نشستند . قسمتي براي
آقايان و طرف ديگر خانمها . بالاي در خروجي سمت چپ جمله خوش آمديد را به چند زبان
نوشته بودند . لوله هاي آتش نشاني را بطور مرتب در سقف كشيده بودند . چندين
ستون مانند لامپ هاي بدون حباب كه به هنگام
|
264 |
|
خطر آب را با فشار قوي پخش مي كنند و براي شستن سالن وسيله مناسبي هستند
نصب شده بود .
كمتر از نيم ساعت در آنجا بوديم كه چند نفر ، چند نفر به سالن جنبي منتقل شديم تا
گذرنامه ها چك شده و برنامه رفتن ما از جدّه ترتيب داده شود ، سالن دوم به همان
كيفيت سالن اوّل بود ، با اين تفاوت كه سه الي چهار برابر نمودار مي شد . جوانان
سعودي كه اغلب لباس شخصي بر تن داشتند بطور كامل ، خود و اسباب و اثاثيه مختصرمان را
بازديد كردند يكي از آنها به چند دفتر سفيدم نگاه چپ انداخت و معترض بود . مفاتيح را
مي بردند و مهر نماز را نيز همچنين . بعضي ها اهل معامله بودند و
مي خواستند زعفران و پسته و خرماي زائران را ببرند . بيشتر از كشورهاي ديگر
بودند ؛ از دانشجويان و يا كارگران مصر و يمن و . . . سيگار بر لب امر و نهي
مي كردند . رديفي به جلو مي رفتيم و بر گذرنامه ما مهر ورودي مي زدند
و اگر چند كلامي با آنها انگليسي و يا عربي صحبت مي كرديم لبخندي هم
مي زدند . در سر درِ بيروني سالني كه ما بوديم نوشته شده بود 4 و بعد مشخص شد
كه 15تايي همچون اين سالن و آن فرود از هواپيما را دارد .
محوطه بيرون كه سالن انتظار فرودگاه است بسيار زيبا و ديدني است و عظمت فرودگاه
جده را بايد در آن جستجو كرد . اكنون كه به آن نگاه مي كنم هوا اندكي تاريك شده
است .
فرودگاه مجهّز است به وسايل بهداشتي ، اطلاعاتي ، حمل و نقل ، رستوران ، نمازخانه ،
بازارچه ، كيوسك تلفن شهري ـ دولتي و خيلي چيزهاي ديگر كه فرصت دقت در آنها را
نداريم . شايان ذكر است اين وسايل طوري جمع شده اند كه هيچگونه ازدحامي احساس
نمي شود و افراد در مقابل ترمينال ورودي خويش مي نشينند تا مسؤولان
كاروان بعد از تهيه غذا به حمل و نقل آنها بپردازند . مسؤول اطلاعات و حل و فصل تمام
امور در اينجا شركت مكتب وكلاء موحد است كه با ساختمانهاي مجهز و مدرن و ماشينهاي
پارك شده در اطراف ، آماده انتقال حجاج به ميقات هاي جحفه و يا مدينه و . . .
است .
فضاي اين منطقه وسيع به وسيله پوشش هاي چادري مانند مسقّف شده كه بسيار
محكم و جالب به نظر مي رسد و بوسيله حفاظ هايي قوي و سيمهايي محكم به
ستونهاي كناري بسته شده اند .
|
265 |
|
در اين سالن انتظار براي هر كشوري جايي براي سلف سرويس دارد . ساعتي قبل براي حمل
غذاي شب كه رفته بوديم ، جاي بسيار تميزي است مجهز و كاملا بهداشتي ؛ غذاهاي درست شده
را در وسايل يكبار مصرف مي گذارند و با كشيدن زرورق آلومينيومي بر روي هر
كدام ، به تعداد افراد كاروان تحويل مي دهند .
سيستم فاضلاب و برق ، همه زير زميني است و ماشينهاي نظافتچي لحظه اي آرام و
قرار ندارند . غرّش هواپيماها لحظه اي بند نمي شود . الآن كه ساعت از 10 شب
به وقت محلي گذشته ، بايد بار و بنه را بر بالاي ماشينها گذاشته براي مُحرم شدن راهي
جحفه شويم ؛ چرا كه مدينه دوّمي هستيم . گفتني است كه هواي جده اندكي شرجي است .
جحفه
جمعه 31/2/72 مسير تا جحفه را با ماشين روباز آمديم . جحفه در 156 كيلومتري شمال
غربي مكه و در كناره درياي سرخ واقع است . حركت ما به ساعت محلي 12 شب بود . باد
ميوزيد و ما به زور چرتكي مي زديم دو ساعت واندي طول كشيد كه در جُحفه بوديم .
جُحفه ميقات ( 1 ) ماست . از ماشين كه پياده شديم غسل
كرديم ، وضو گرفتيم ، عريان شديم و احرام پوشيديم . لباس احرام دو تكه پارچه ندوخته
سفيدِ ساده است كه يكي را به كمر پيچيديم و ديگري را بر دوش انداختيم . نمودي داشت
از تهي شدن همه منيّت ها ، تكاثرها ، تفاخرها و دنياطلبي ها و نمادي داشت
از بهداشت ، صفا و صميميت ، روشني و نور و لباس روزگار تولد و مرگ . و نمايشي بود از
قطع همه چيز براي پيوستن به ابديت ؛ انگار به دارالقرار مي روي و مي گريزي
ازين دارالفرار .
در اينجاست كه بايد خود را پاك كني و بيايي ، به قول عين القضاة : دَعْ نفسك
وَتَعال . و در اينجاست هرچه تو را به ياد تو مي اندازد و نشانت مي دهد كه
كيستي و چيستي ! بر تو حرام مي شود به آينه نگاه مكن ، بگذار بودن خويش را
فراموش كني ؛ عطر مزن اينجا فضا سرشار از عطر ديگري است ، رايحه خدا را استشمام كن ،
دستور مده ، به هوس منگر و سوگند مخور و . . .
نماز در ميقات با احرام ، عرضه خويش است در جامه تازه بر خدا و هر قيام و قعودش
پيامي است از سر صدق و صفا و پيماني است با درگاه رحمان و حركت به سوي كعبه در جامه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ميقات از مِوْقات و اسم مكان و زمان است . در معنا وقت بيرون
آمدن از ماديت و سير به سوي معنويت است .
|
266 |
|
احرام با فرياد پر جلال و طنطنه تلبيه .
لبّيك اللّهمّ لبّيك ، لبّيك لا شريك لك لبّيك ، اِنّ الحمدَ والنّعمة
لك والملك ، لا شريك لك لبّيك .
گفتم خدايا ! منِ مسافر ، كنون غرق در خلسه هاي امل از فجّ عميق ( 1 ) تو را
مي خوانم و به نداي تعال مَلَكُ العرش لبّيك مي گويم ، اكنون در ميقاتم با
زبان الكن و ديدگان اعمي و گوش اصم خود به سويت مي شتابم
اي بي نهايت بخشندگي وعطوفت ومهر و شفقت ، منِ سراپا كژي و ناداني و عصيان
و شكمبارگي را درياب و درهاي فضل و كرمت را به رويم باز نگهدار .
مسجد جحفه دو سالن براي غسل كردن داشت ، هر سالن دو رديف دستشويي ده تايي ،
چهل تا بودند و سالن ديگر چهل تاي ديگر . تميز بودند و جمع و جور و ازدحامي
نبود . سالن مسجد خنك و به وسيله يك موكتِ پرزدارِ خاكستريِ روشن فرش شده بود و
ديوارهاي سفيد حالت احرام را بيشتر به ذهن متبادر مي كرد گويي ديوارها هم
مُحرمند . بيش از نيم ساعتي در ميقات جحفه نبوديم كه حركت به سوي مكه آغاز شد . قسمتي
از مسير رفتن را برگشتيم و خود را به جاده اصلي جدّه ـ مكه رسانديم يادم رفت بگويم
جحفه همانجايي است كه پيامبر در حجة الوداع حضرت علي ( عليه السلام ) را به
جانشيني خود معرفي كرد . آبگير مانند بوده به نام خم و گويا الآن هم پايين بودنش
محسوس است البته هيچگونه اثري از غدير بودنش با آن تصوري كه ما داريم وجود
ندارد .
شوق ديدار كعبه هر لحظه افزون مي شود
مسير را كه به طرف مكه مي آمديم ، لبيك گويان كمتر نمي شدند بعضي
در زير لب مي گفتند و بعضي هم چرتك پاره مي كردند . در خود
مي نگريستم و در زير سقف اين آسمان ، كه گويي نزديكتر شده بود ،
مي انديشيدم گاهي نيم چرتكي مي زدم و در اين عوالم بودم كه سپيده دميد .
درست ديروز صبح بود همين موقع كه از دزفول راه افتاديم و اكنون نزديك مكه ايم
خدا را شكر . نماز صبح را در بيابانهاي اطراف مكه خوانديم . شوق ديدار كعبه هر لحظه
افزون مي شد . هفت صبح مكه بوديم كه متأسفانه بجاي رفتن به مسجدالحرام به هتل
رفتيم . من در اتاق اولي ؛ كه يك اتاق 4 * 3 بود همراه 5 نفر ديگر اسكان يافتيم . جز چند
نفر كه در طبقه دوم هستند ، همگي در طبقه پنجم ساكن شده ايم . به هر كداممان يك
پتو ، ملحفه و بالش داده اند پتوهايمان را سه لا نموده ، زيرانداز
كرده ايم ؛ چراكه موكت خشكي در كف اتاق
1 ـ فج عميق ، در معنا راه دور ، قسمتي از آيه 25 سوره حج . به تفسير
مرحوم علامه طباطبايي به جلد 28 صفحه 240 الميزان مراجعه شود .
|
267 |
|
پهن شده است . ساكهايمان را در دو طرف اتاق چيده ايم و مشغول شرح ماوقع از
ميقات جحفه شده ام بايد بگويم جا تنگ است . هواي اتاق نه تنها تميز و فرحبخش
نيست بلكه آلوده هم هست و دستشويي بغلمان اين آلودگي را بيشتر مي كند . كولر در
آن يكي اتاق است و پنكه در اتاق ماست با آن كه آرام مي چرخد ولي از بادش
ناراحتم . قرار است بعد از نهار عازم مسجدالحرام شويم .
همان روز ، ساعت دو بعد از ظهر بود كه مسجدالحرام بوديم . خلوت به نظر
مي رسيد . گويا بعد از اداي نماز جمعه مردم در خانه ها مانده اند .
شهر هم خلوت بود و تردّدي ديده نمي شد . فقط ماشينهاي آخرين سيستم را
مي ديدم كه پشت سرهم پارك شده بودند و صاحبانشان با خيال راحت غنوده اند .
تقريباً در ضلع غربي ؛ يعني قسمت باب الملك پياده شديم . از بيرون ، مسجدالحرام
را دور زديم تا به قسمت ورودي صفا ـ مروه رسيديم . از در باب السلام ( صفا ـ
مروه ) وارد مسجدالحرام شديم ، همينكه چشمم به خانه كعبه افتاد يكّه خوردم . صحن
مسجدالحرام كمي خلوت بود از پلّه ها به سرعت پايين آمديم ، كمي جلوتر
بي اختيار به سجده افتاديم ، حالت بهت زده اي داشتيم بعد از اندكي
برخاستم و به محل شروع طواف كه سنگ مرمر سياه ضلع حجرالأسود است رفتم ، ابتداي طواف
از نزديك حجرالأسود است . طواف كننده ، بعد از استسلام ( اداي احتلام و سلام ) از سنگ
مرمر سياه ، كعبه را در سمت چپ خود قرار مي دهد و به طواف مي پردازد ، آن
هم در بين كعبه و مقام ابراهيم و به سوي ركن عراقي كه در جهت شمال است حركت
مي كند بعد حجر اسماعيل ـ هاجر را دور مي زند و از ركن شامي كه در غرب
است مي گذرد و به ركن يماني كه در قسمت جنوبي است مي رود كه
خلوت ترين قسمت طواف هم هست ، سپس دوباره به مبدأ طواف ؛ يعني حجرالأسود كه در
مشرق قرار دارد باز مي گردد و دور دوم را كه شدّت ازدحام در اوائلش و هجوم
جمعيت زيادتر است آغاز مي كند و همينطور اين مسير چرخشي را هفت بار تكرار
مي كند . گويي هفت طواف ، نمودي از مقامات هفت گانه سلوك است . توبه ، ورع ،
زهد ، فقر ، صبر ، توكّل و رضا . ( 1 )
طواف بر نقطه عشق
طواف خيلي راحت بود ، مي گفتند به اين خلوتي سابقه نداشته . سيل سپيدي يكدست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ منازل و مراحلي را كه عارف براي رسيدن به مقصود در طريقت طي
مي كند مقام گويند و به نقل از ابونصر سراج در اللّمع از هفت مقام نام
مي برد .
|
268 |
|
و يكرنگ ، همه طائف و ذاكر و همه در حال گردش و حركت . فقط براي اقامه نماز عصر
لحظه اي طواف را قطع نموديم .
كعبه نقطه عشق است و تو نقطه پرگار ؛ در اين دايره به دور او مي چرخي خود را
در او ذوب شده مي بيني . در او محو شده اي ، مي چرخي ، مي گردي و
خود را بكلّي از ياد برده اي ، نه تنها حواست به كسي و چيزي نيست كه خود
را فراموش كرده اي . غوطه مي خوري ، بي خوديوار در اين امواج متلاطم ،
در چند جاي طواف بغضم تركيد و مختصر اشكي و ناله اي از سر درد و
درخواست هايي كه خداوند بحق فضل و كرمش از ما بپذيرد و ما را مورد حمايت و لطف
خويش قرار دهد .
بعد از طواف نوبت نماز طواف است آنهم درست پشت مقام ابراهيم .
مقام ابراهيم قطعه سنگي بوده با اثر دو رد پا بر آن ؛ حالا در يك محفظه
شيشه اي نهاده اند . گويند ابراهيم بر روي اين سنگ ايستاده و بناي كعبه را
با خلوص نيت بالا برده است واقعاً بقول مولانا :
كعبه را گر هر دمي عزّي فزود * * * آن ز اخلاصات ابراهيم بود
دو ركعت نماز به ياد ابراهيم :
آن كه شالوده اين خانه بريخت * * * آن كه بت هاي كهن را بشكست
بخوان : واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّي .
و بكوش تا ابراهيموار زندگي كني گويي فرياد ابراهيم ، اين معمار كعبه و احياگر
سنت حج ، هنوز هم بلند است و مي شنوم كه مي گويد :
وما أنا من المشركين .
وانّي لا اُحبّ الآفلين .
بعد از نماز طواف بود كه احساس لذّت كردم وقتي كه فهميدم سعادتمند بوده ام
كه راهي مكه شده ام و اين كم سعادتي نيست تا زماني كه در اين اقيانوس غوطهور
نشده اي شكرگزار اين خوان الهي نمي شوي گفتم خدا را هزاران هزار مرتبه
شكر ، الحمد لله .
سعي
از اعمال بعدي عمره تمتع ، سعي بين صفا و مروه است . الآن اتوبان مسعي دو طبقه است
به درازي 420 متر . آثار صفا و مروه از بين رفته اند و در ابتدا و انتهاي دو
كوه صفا ـ مروه
|
269 |
|
قسمتي از تپه هاي صفا و مروه را گذاشته اند كه در قسمت صفا ، اين آثار
بجا مانده بيشتر است .
هاجر مادر اسماعيل آنگاه كه شويش ابراهيم او را در اين وادي غير ذي زرع در جوار
بيت مُحرّم ( 1 ) تنها مي گذارد او بي درنگ
به سعي مي پردازد و با دو پاي خويش ، اين مسير را خستگي ناپذير در جستجوي
آبِ حيات مي پيمايد و او بعد از آنهمه تلاش از جايي كه فكرش را نمي كند
فوران آب را مي بيند .
حال به ياد هاجر و تلاشها و مجاهداتش هفت بار بايد اين مسير را از صفا به مروه
پيمود . بر بالاي آثار بجاي مانده از صفا و مروه نيز مي رفتم و از سنگهاي تيز و
خاراي آن با جستن هاي هاجروار خويش بيقراري خود را نشان مي دادم چند دور
با گروه رفتم . خيل جمعيت هر لحظه زيادتر مي شد . بيقراري درون مرا به تكروي و
غوطه خوردن در اين امواج انساني كشاند بيخوديوار حالتهاي هروله را مي رفتم .
دعا مي كردم . مي خواندم . زير لب زمزمه مي كردم . به عربي و به فارسي ،
به ناله و به فرياد . هر چه در چنته داشتم رو كردم .
به يا محسن قد أتاك المسيء كه رسيدم بغضم شكست ،
ناله ام حزين تر شد و اشكم سرازير گشت . بيقرارتر گام برمي داشتم
اشكها بود كه سرازير مي شد . همه دعا مي خواندند ؛ زرد مالزيايي ، سياه
سوداني ، سفيد اروپايي و . . . سعي مي كردند . نهايت اين بيخودي را در حالت
هروله ( 2 ) و در ابتدا و انتهاي مسعي داشتم كه اندكي
سربالايي است و بايد دور بزني و برگردي ، حجاج ديگر كشورها را مي ديدم كه در
موقع برگشت و شروع دوباره از صفا به طرف خانه كعبه لحظه اي مي ايستادند و
با تكبير و تواضع خاصي سعي را ادامه مي دادند و اين شور وَجْدم را افزونتر
مي كرد .
پس از سعي در بالاي مروه منتظر ماندم تا بقيه همراهان بيايند . بعد از تقصير ، كه
كوتاه كردن قسمتي از موي سر و ناخنهاست ، به بيرون صفا و مروه رفتيم محوطه اي
باز با چند هزار متري مساحت كه بوسيله سنگ مرمر سفيد پوشيده شده . تا چند سال پيش
اين محوطه كه اكنون استراحتگاه مناسبي بعد از سعي در بيرون مسجد است جزء بازار بوده
و قسمت كنار كوه ابوقبيس هم پاركينگ وسايل نقليه ؛ اما اكنون بوسيله در و
پنجره هاي فلزي جزء مسجد است و وسايل نقليه براي رفت و برگشت از تونلهاي ساخته
شده استفاده مي كنند . قدري مانديم تا نفسي تازه كنيم كه بي اختيار بياد
زمزم افتادم و پرسان پرسان به طرف چاه زمزم رفتم ؛ در صحن مسجد است . آبي به سر و
صورت زدم و به سرعت بازگشتم . از سعيم
1 ـ قسمتي از آيه قرآني و اشاره است به آن . سوره ابراهيم : 37
2 ـ وَهَرْوِل هرولةً مِن هواكَ وتبرّياً من جميع حَوْلكَ
وقوّتك .
|
270 |
|
خوشم آمد ، از طوافم نيز رضايت دارم تا آنجا كه توان معرفتي ، جسماني و روحي بود ،
حق مطلب را ادا كردم . خداوند خود تفضّل خير كند و خوبيهايش را زيادتر نمايد كه او
به هر كاري تواناست ؛ وأنَّهُ علي كلّ شيء قدير .
هنگام برگشت ، احساس سبكي مي كردم آن حالت پكري صبح رفته بود . سر شوق بودم و
طراوتي درخور احساس مي كردم كه از فيوضات الهي و توان معرفتي حج بود خداوند
همه رفتگان ما را غريق رحمت كناد !
بعد از شام ؛ حاج آقا ؛ يعني روحاني كاروان با بلندگو اعلام كرد : برادران و
خواهران براي سخنراني در پشت بام هتل حضور يابند . چند باري تكرار كرد و تقريباً همه
راهي شدند . قرار بر اين است كه هر شب برنامه سخنراني داير باشد و بينش معرفتي ـ
عبادي به زائران داده شود . كاروانِ ما دو روحاني دارد ؛ يكي همشهري ماست كه معين
كاروان است . خوش سخن و باسواد است . تازه لباس پوشيده و در دادنِ بينش معرفتي يد
طولايي دارد . روحاني اصلي از حوزه علميه قم و مشهدي الأصل است . به گفته خودش
هشتمين بار است كه به حج مشرّف مي شود . جوان متواضع و خون گرم است .
معمولي سخن مي گويد و نسبت به كم و كيف مناسك آشناست .
روحاني اصلي سخن از طواف مستحبي ، نماز طواف و فضيلت نگاه كردن به مسجدالحرام و
اين كه در طواف همه را شريك كنيد ؛ بخصوص مادر امام رضا ( عليه السلام ) و مادر امام
زمان ـ عج ـ را ، كه يكدفعه منقلب شدم ، چون گفت : آنها مشكلات گره خورده و ناراحتيها
و گرفتاريهايي كه با دست برطرف نمي شود را مرتفع مي كنند و حديثي از امام
صادق ( عليه السلام ) نقل كرد كه فرمودند : هر كس با اينها ( اهل سنت ) نماز بخواند
گويي در صف اول نماز با رسول الله بوده است . ( 1 )
او گفت در مساجد جايي براي زنان نيست چون در اعتقاد اهل سنت مسجد زن ، خانه اوست ؛
مسجد المرأة البيت .
ساعتي از نيمه شب گذشته بود كه به طبقه فوقاني مسجدالحرام رفتم ، چقدر وسيع و
زيبا و ديدني است . الآن از طبقه سوم به صحن مسجدالحرام نگاه مي كنم بارگاه
الهي چون روز منوّر و درخشان است . نيم ساعتي است كه بالا هستم . جمعيت موج
مي زند و عجيب صحنه با عظمتي است . در قسمت مشرف به حجرالأسود هستم . اطراف
حجرالأسود با ورق نقره اي ، جدار بيرونش سپيدي خاصي دارد و منظره بديع و دلكشي
را ايجاد كرده كه كاملا
1 ـ من صلّي معهم في الصّف الأول كان كمن صلّي خلف رسول الله في
الصّف الأوّل .
|
271 |
|
مشهود است . و سپيدي نقره بر سياهي سنگ كاملا مي چربد . بوسيدن حجر لذّت خاصي
دارد ولي مگر مي شود ! امّا هر چند هم شلوغ باشد كسي نمي تواند دست از آن
بردارد . نگاهش تأثر مي آورد و عظمت و عشق و جمال و جبروت را مي بينم . آدم
در اين مسجد احساس عجيبي دارد . همين كه نشستي ، گويي هيچ اضطراب و دلهره اي
نداري . تصوّر مي كني خانه خدا خانه خود است و جايگاه دل تو ، در جوار حق ، گذشت
زمان مطرح نيست ، گويي در لازماني ! آدمي به واسطه آن نفخه الهي است كه جز بارگاه
الهي ، مأمن و ملجائي براي تسكين آلام و دردهاي خويش نمي يابد . گويي اين ني هاي
بريده شده از اصل خويش اكنون به نيستان ( جوار حق ) مي شتابند و حكايت وصل را
مي سرايند و ينيفرم ها و صوت هاي آهنگين و محزون آنهاست كه همه را در خود
فرو برده و بي خيال از وجود غير به وجد آورده است ما ني هايي هستيم كه اكنون
در خانه دوست به نيستان رسيده ايم و حال سينه اي شرحه شرحه از فراق ، از
هجر و بيتاب وصل را مي خواهد كه اين لذت بزرگ و سعادت شگفت را بفهمد و دريابد .
افسوس بر اين فكر و احساس محدود و قلم قاصر و شكسته كه توان گام زدن در وادي عشق و
شور و مستي را ندارد ؛ ما كجا و ثناي او كجا ؟ !
وقت اذان است ، اذان اول از بلندگو پخش شد ، درست يكساعت قبل از اذان صبح ؛ به خاطر
برخاستن از خواب و اداي نافله شب . بعد از حي علي الفلاح مي گفت : الصلاةُ
خيرٌ من النوم نماز بهتر از خواب است ! همه مشغول نماز شده اند و اين تا يكربع
مانده به 4 ادامه داشت .
اذان صبح از بلندگوهاي مسجدالحرام پخش شد ، جماعت متحرك طواف كننده از محيط به
سمت مركز ، شروع كردند به آرام شدن و به صورت صفهايي دايرهوار حلقه زدند و به محض
اين كه تكبير گفته شد ، تمام مسجد صف شد و سرتاسر رواقها و بام و صحن مسجد ، بزرگترين
جماعت بشري زير اين آسمان و دور اين خانه ، الله اكبر ، چه نماز پرشكوهي ! چه صلابت و
عظمتي !
امام جماعت قرائت دلنشيني داشت ، حمد را زيبا تلفظ مي كرد و ضالّين آن را
كشيد كه آمين كشيده نمازگزاران به دنبال داشت و امّا من الحمد لله ربّ العالمين را
كه مجوزش را داريم ، گفتم . نماز كه تمام شد از همان گوشه مقابل حجرالأسود صفها در هم
شكست . امام جماعت كه عگال سرخ بر سر داشت ، عگال سرخ بر سران ، او را بردند . بار ديگر
طواف آغاز
|
272 |
|
شد . صفوف مجاور هم به سرعت برخاستند و به طواف پرداختند . حال كه دارم آن ابّهت و
جلال را به تصوير مي كشم ، به بيان زيبا و ظريف مولوي در داستان رقوقي افتادم
كه با تعابير بديع نماز جماعت را صحنه قيامت مي داند و حالات بندگان را در
قيام و قعود و تشهد و سلام زيبا و سمبليك سروده است . در اين نماز جماعت با گفتن
الله اكبر حالتي از خجلت و شرم و تسليم محض را داريم و ضعف و لابه ما در ركوع ،
تسبيح و شرمساري ما در سجده كه به رو مي افتيم و تضرّع را به نهايت
مي رسانيم ، كاملا مشهود است و در پايان كه با گفتن السلام عليكم ورحمة الله
. . . به جانب چپ و راست مي نگريم گويي از انبيا و اوليا و صالحان و شاهدان
انتظار كمك و ياري داريم . ( 1 )
خدايا ! در آن روز وانفسا كه لا ينفع مال ولا بنون الاّ
من أتي الله بقلب سليم ( 2 ) است ، اطمينان ،
اميد ، اعتماد ، توكل و علاقه خاطرم به لطف و رحمت تو است . ( 3 )
يكشنبه 2/3/72 امروز بعد از استراحت صبح در هتل ماندم هم به خاطر جمع و جور كردن
نوشته هاي روز قبل و هم براي نوشتن ديده هاي خود در مسجدالحرام . تصميم
گرفتم چيزهايي را كه در اين دو روز ديده بودم بنويسم .
كعبه
ساختمان چهارگوشه مسقفي است كه نماي ظاهري آن از سنگ مرمر قديمي سبز ، مايل به
خاكستري ساخته شده و به وسيله پرده اي سياه كه حاشيه فوقاني و مياني آن
قلاّبدوزي است پوشيده شده . بناي آن بر روي پايه اي از سنگ مرمر به ارتفاع 30
سانتي متر گذاشته شده كه در طرف حجر با سطح زمين زاويه شيب داري دارد .
بلندي خانه كعبه پانزده متر است . درِ خانه كعبه در ضلع شرقي ، مقابل مقام ابراهيم
قرار دارد ، مطلاّ است و دو متري از سطح زمين بالاتر است . در قسمت پايين آن حك شده :
هدية خادم الحرمين الشريفين ملك خالد بن عبدالعزيز آل سعود .
صحن مسجدالحرام از سنگ مرمر سفيد پوشيده شده است بطوري كه همه سنگها رو به قبله
قرار گرفته است .
حجرالأسود يك و نيم متري از سطح زمين بالاتر و تقريباً بيضي شكل است . اصل سنگ
سياه و نقطه هاي قرمز دارد و با روكشي از سنگ مرمر برّاق محافظت مي شود .
اين
1 ـ برگرفته از داستان رقوقي از دفتر سوم مثنوي مولوي ، ابيات 2140 به بعد ، چاپ دكتر استعلايي .
2 ـ برگرفته از مناجات حضرت علي ( عليه السلام ) در مسجد كوفه .
3 ـ برگرفته از دعاهاي ابوحمزه ثمالي .
|
273 |
|
سنگ آسماني تاريخچه اي شگفت انگيز دارد . در احاديث آمده : الحجر الأسود يمين الله في أرضه .
حجر اسماعيل ديواره كوتاهي است هلالي شكل رو به كعبه به بلندي يك و نيم متر و به
ضخامت يك متر كه ميزاب يا ناودان طلا رو به حِجْر قرار گرفته و آبش داخل آن
مي ريزد . اينجا مدفن هاجر ، اسماعيل و بعضي از انبياست .
آب زمزم ، نماي قديمش حوضچه اي سه طبقه بوده با سنگ مرمر سبز به عمق سي متر .
دهنه چاه پيش از اين وسط صحن بوده اما اينك آن را به كناري كشيده اند پلكاني
دارد عريض با دو قسمت مجزا براي مردان و زنان . ده پله كه به پايين مي روي سالن
وسيعي است با پنج ستون مرمري هلالي شكل و بر روي هر كدام بيست شير آب . ته شبستان
چاه اصلي زمزم است كه امروزه در محفظه شيشه اي حفظ مي شود و آب با دستگاه
و سيستم دقيق كامپيوتري ، با لوله هاي پنج اينچ به هر دو طرف مي ريزد .
ديدم كه بعضي به طرف چاه نماز مي خوانند ! در اين سرزمين خشك و سوزان با اين
تپه هاي سنگي و خارا ، اين چاه نعمتي است گرانقدر و شايسته تقديس و احترام گفته
شده كه اين آب غمها را برطرف مي كند و بر سر و صورت ريختن آن مستحب است . منبعي
است كه هرچه مصرف مي شود ، تمامي ندارد !
پرسشي كه در ذهن آدمي ايجاد مي شود اين كه آبهاي مصرف شده به كجا
مي ريزد ؟ با توجه به اين كه مسجدالحرام نسبت به اطراف پايين تر است ؟ بايد
بگويم كه مأموران نظافتچي مسجدالحرام بسيار زيادند و شركت دلّه مسؤوليت نظافت و
رساندن خدمات رفاهي به حجاج را به عهده دارد و افرادش بيوقفه با آمادگي تمام در
تلاشند .
از خدمات اوّليه كه صورت گرفته ، مرتب كردن مسير مسعي است . آن را با ظرافت خاصي
پوشانده اند . الآن دو طبقه است . ارتفاع طبقه اول 12 متر و طبقه دوم 9 متري
مي باشد . عرض مسعي به 20 متر مي رسد ؛ با راه رفت و برگشت . در وسط آن راهي
جداگانه براي عبور وسايل معلولين قرار داده اند كه آن نيز دوطرفه است . حركت از
جانب صفا آغاز و در مروه پايان مي يابد . محلّ هروله با مهتابيهاي سبز رنگ مشخص
است .
بيرون صفا و مروه محوطه وسيعي است . بخشي از كوه ابوقبيس را برداشته و بر آن
محوطه افزوده اند . اينجا نيز با سنگ مرمر سفيد پوشيده شده است .
|
274 |
|
از ديگر مطالب گفتني درباره مسجدالحرام ، امكانات رفاهي و سيستم پيچيده كامپيوتري
براي فيلم برداري است كه در همه جاي مسجد نصب شده است . البته اين وسايل نبايد
طوري چشمها را خيره كند كه آدمي را از هدف اصلي بازدارد .
خداوند كعبه را در آن سرزمين خشك بنا كرد تا مردم را از زرق و برق مادّيات و
تجمّلات دنيوي دور سازد . ساده بودن بيت و دور بودنش از زينت هاي آنچناني ما را
با گذشته افتخارآميز تاريخمان بيشتر پيوند مي دهد .
از چيزهاي جالبي كه درباره مسجدالحرام گفته اند ودرسفرنامه ابن بطوطه
نيز آمده ، اين است كه بر خلاف اماكن مقدس ، كبوتري در فضاي حرم پرواز نمي كند .
مي گويند هيچ مرغي روي كعبه نمي نشيند مگر آن كه مرضي داشته باشد و
همينكه آنجا نشست يا شفا مي يابد و يا در همان حال مي ميرد . من كبوتري نه
تنها در صحن كه در رواقها و ايوانهاي اطراف مسجد هم نديدم .
ظهر براي اقامه نماز به مسجد محل رفتم . مسجدي است مختصر و كوچك با شماره 403 .
اهل سنت براي نماز جماعت اهميت بسيار قائل مي شوند و شايد اين در مكّه بيشتر
نمايان باشد . مي گويند اگر مردم نيايند جريمه دارد . پيش از اين خوانده بودم كه
مردم را وادار مي كنند به نماز و حتي گاهي كتك مي زنند ليكن الآن وضع
قدري فرق كرده است . اهل بازار به هنگام نماز مغازه هاي خود را به سرعت تعطيل
مي كنند و به نماز مي روند بعضي ها هم خود را مخفي مي كنند ! در
هر حال هنگام نمازهاي پنج گانه ، كار و كسب تعطيل است . امامان جماعت از دولت
حقوق مي گيرند . خيلي معمولي مي آيند و بعد از اقامه نماز بدون
هيچ گونه مصافحه و برخورد با مردم مي روند . مردم هم هيچ گونه قداست
و ارزش معنوي برايشان قائل نيستند . سن امام جماعت از بيست تجاوز نمي كرد . او
كه از حوزه درس امام شافعي بود نمازش را با يك چهره بسيار جدي و عبوس ، دستها بر
سينه و پاي باز به فراخي سينه ( 1 ) و بسيار آرام خواند .
فقط الله اكبر را بلند مي گفت . بعد از نماز آهسته ذكرهايي گفتند و به سرعت
پراكنده گشتند .
روحاني كاروان در وصف حطيم ـ بين حجرالاسود و در كعبه ـ و نماز در حجر اسماعيل
گفت و ما پس از شنيدن سخنانش روانه مسجدالحرام شديم ، بخصوص كه از صبح هم نرفته
بوديم ؛ شبهاي حرم صفاي ديگري دارد . اين بار از قسمت باب الندوه كه حجر اسماعيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ در حديث رسول خدا خوانده بودم كه پيامبر مسلمانان را در حين
نماز از صفد ؛ فاصله انداختن و از هم بازنهادن دو استخوان قوزك پا نهي فرمودند از
اين رو با روشي كه اينان مي خوانند هيچ گونه مطابقتي ندارد . عوارف المعارف
سهروردي ص133
|
275 |
|
مقابلمان بود وارد شديم . ورود به محوطه طواف از اينجا تا حدّي راحت تر است .
بيش از نيم دايره اي به محلّ شروع طواف فاصله داشتيم كه سرانجام خود را
به ميان جمعيت رسانديم .
طواف ، اين نماز متحرك كه توقّف و ايستادني در آن نيست را آغاز كرديم از همان
مبدأ حركت ـ سنگ مرمر سياه كف صحن كه حجرالاسود را به گوشه صحن مسجدالحرام متصل
مي كند ـ الله اكبر گفتيم . انسان در آن هنگام حالتي دارد كه به وصف
نمي آيد . وجود آدمي شور است و احساسات و عشق . . .
طواف كه به پايان رسيد ، بيرون آمدم نماز طواف را ـ كه مستحب بود ـ خواستم در حجر
اسماعيل بخوانم ( 1 ) به هر زحمتي بود خود را به داخل
حجر رساندم و مشغول نماز شدم ، چند دو ركعتي براي خود و دوستاني كه التماس دعا گفته
بودند و رفتگان و شهدا و بخصوص عزيزانم كه اكنون در اين عالم نيستند و در جوار قرب
حق مسكن گزيده اند ، خواندم . اشكها بود كه سرازير مي شد يك دو ركعتي هم
بياد و به علاقه و به نيابت از طرف . . . تا الطاف خفيه حق شامل حالش شود و ما را بيش
ازين منتظر نگذارد و . . .
حال كه دارم آن لحظات سراسر از معنويت و اخلاص را مي نويسم ، پرده اي
از اشك بر چشمانم حلقه زده . بعد از حجر اسماعيل به طرف حجرالاسود رفتم جمعيت امان
نمي داد . به زحمت دستم به قسمتي از حجر رسيد . در همان لحظه با گريه و انابه از
خداوند خواستم كه دستم را در آتش جهنم نسوزاند و مورد مهر و شفقت خويش قرار دهد .
اما به اين حدّ قانع نشدم و به قسمت حطيم آمدم استغاثه و دعا را مناسب ديدم ، همانند
بچه اي كه از پدر و مادرش چيزي طلب مي كند ، خواهشم را با صاحب خانه در
ميان گذاشتم اصرار پشت سر اصرار ، درخواست پشت سر درخواست ، با زبان مادري با يلايلا
با . . . هيچوقت خود را اينگونه نديده بودم ، از همانجا در ميان هجوم مشتاقان حجر ، دست
راستم را به حجرالاسود رساندم . در ميان حَجَر و هجوم جمعيت قرار گرفتم . بيم آن
داشتم كه خطري متوجّهم شود ، از اين رو بالاي قسمت شيب دار 30 سانتي ( شاذروان )
رفتم كم مانده بود كه نفسم بند آيد . مي خواستم بيفتم كه آخرين تلاشم را كردم و
دستم را به حجرالاسود رساندم . بيعتي بود با حق و راه او و اين كه همواره بر اين
راهِ مطمئن و استوار بمانم ؛ ديگر رمقي در بدنم نبود . موج جمعيت حركتم داد و 10 متر
آن سوي مقام ابراهيم برد !
ظهر از مسجدالحرام راهي خانه شديم و همه چون سيل به دامنه ـ مسجدالحرام ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ فقط طواف واجب نمازش پشت مقام ابراهيم است .
|
276 |
|
سرازير گشتيم . جاي تأسف است كه در اقامه نماز موفق نبوديم و در اجراي به هنگام
اين سنت محمدي تلاش نكرديم ؛ اين ضعف ما شيعيان است كه چرا اينگونه ايم ؟ ! علت
كجاست ؟ حيف است كه آدمي در خانه كعبه باشد و اينگونه كاهل نماز ! در حالي كه برادران
اهل سنت ، هنگام نماز با رغبت و شوق در جماعت حضور مي يابند .
در صف نماز ، نفر جنب چپي ام مسلماني بود از اندونزي از نژاد زرد و نفر دست
راستيم سياهپوستي بود از آفريقا و من هم مخلوطي از سفيد و زرد و سياه چند رگه
گندمگون ، هيچ حرفي نزديم و نمي دانستيم كه بزنيم ولي احساس نزديكي و اخوت حس
كرديم كه ناشي از اعتقاد مشترك ، عمل مشترك و . . . بود تقبّل الله گفتم و آنها
خوشحال جواب دادند ، جزوه دعاهاي مناسك حج را مي خواندند ؛ دعاي سعي ، دعاي طواف
و . . . بعد از نماز هوا گرمتر شده بود و از جمعيت طواف كننده كاسته مي شد . فرصتي
است براي ما خوزستانيها كه چند ركعتي نماز در حجر اسماعيل بخوانيم ، ستوني حركت
كرديم و خود را به حجر اسماعيل رسانديم ، گرچه داخل شلوغ بود اما جايي براي خويش دست
و پا كرديم و مشغول شديم ، قدري به گريه و ناله گذشت و استغاثه و قدري هم به نماز
خواندن براي اين و آن .
برگشت ما از حرم پياده و با تشنگي و گرسنگي همراه بود ولي بخاطر همان چند لحظه
حجر اسماعيل ارزيد . خداوند خود راههاي امن و استوار خويش را برويمان گشاده نگهدارد
و آثار معنوي و روحاني حج را تا آخرين لحظات عمر همراهمان بگرداند و لحظه اي
ما را به حال خويش وامگذارد و اين قبيل توسلات ما را به شايستگي بپذيرد و مورد
اجابت خويش قرار دهد ؛ انك وليّ النعم وانك علي كلّ شيء
قدير .
در راه چندين زن عرب را ديدم كه دختران سفيد هفت هشت ساله اي را با خود
همراه داشتند و كالسكه خريد اجناس پر از احتياجات غير مفيد روزانه ، مقنعه شان
را مانند گلي در پشت سر گره مي زنند و روبندي بر روي آن مي گذارند .
مانتوي بلندشان سياه رنگ بود و نسبت به حجاب خشك و شديد و عبوس زنان نگهبان در حرم
ظرافت و انعطافي بيشتر داشت . زنان آفريقايي ولنگار و لاقيد به نظر مي رسند اما
نمي دانم چرا از حجاب مالزياييها خوشم آمد ، شايد به علّت ظرافت و هنري است كه
در حجاب آنهاست .
حجاب ايرانيها هم در لباس احرام مناسب است ، هم برجستگي و ظرافت نژاد زرد را
داراست و هم با فرهنگ و خُلق و خوي ايراني سازگار است و در مجموع معتدل ، ملايم و
|
277 |
|
منطبق با شرع است .
چند بچه عرب را ديدم كه آب مي فروختند و سر و وضعي نامناسب داشتند ، فقير و
با فرهنگي پايين ، گويا از مناطق فقير نشين جنوب شهري ها ؛ اين چند روز گداياني
را ديده بودم كه در كنار مسجدالحرام مانده غذاها را مي بردند و از ماشينهاي
سعودي نان و ماست مي گرفتند مسلم است در مقابل اين رفاهي كه در شهرها شاهد
آنيم تهيدستاني هستند كه در همين گوشه و كنار شهر زندگي مي كنند و براي تأمين
مايحتاجشان در اطراف مسجدالحرام گرد آمده اند ! نفت را فقط صرف ظواهر
مي كنند . در اين كشور بسيارند افرادي كه با وسايل بدوي و عشيره اي در
باديه هاي عربستان روزگار پرمشقّتي را سپري مي كنند و از امكانات مدرن
شهري كاملا بدور و بيگانه اند .
حكومت عربستان آماري از تعداد زاد و ولد و گزارشي از موقعيت فرهنگي جامعه خويش و
ميزان باسوادها و بيسوادها در دست ندارد و اصلا هنوز تعداد جمعيت شهري و روستايي ـ
عشيره اي خود را نمي داند . . . !
از سياست فاصله بگيريم و كمي هم به مناسك و احكام بپردازيم ، چند روز است كه دو
روحاني كاروان اصرار دارند كه حمد و سوره را حداقل به خاطر طواف نساء هم كه شده
براي زائران كاروان بخوانند . معضل عجيبي است طواف نساء ! اگر اشتباه بخواني مثلا س
را ص تلفظ كني يا ط را ت بگويي مي داني چه مي شود ؟ واويلا است ! اگر مجرد
باشي نمي تواني زن بگيري و در صورت تأهل كه پناه بر خدا . . . !
بحث پيرامون اين قضيه به اتاق ما هم سرايت كرده و پچ پچ راه افتاده است . استاد
صفرعلي كه مرتبه دوّم تشرّف او به حج است ، از كم و كيف آن آگاهي بيشتري دارد و
مي گويد : اگَ ايطور خُوني مارْ غُلُوم اَدَسْتِ رُووَ !
هر دفعه اي چند نفر نزد آقا مي روند و او با صداي بلند و واضح و تأكيد
بر جاهاي حساس ، قرائت را تصحيح مي كند ؛ . . . رَبِّيَ الاَْعْـ اَعْـ اَعْلي
وبِحَمْدِه ، سُبْحانَلْ نَلْ نَلْلهِ وَالْحَمْدُ لِللْ لِلْلهِ ولا . . . و همينطور
كلمات مسأله دار ديگر .
بيشتر ، از اين گوش وارد و از گوش ديگر خارج مي كنند و يادگيري
نمي بينيم . سنين عمر از بيست و چند سالگي كه گذشت تار آواهاي گلو آنقدر ستبر
مي شوند كه ديگر محال است بتوان حرفها را مانند عربها تلفظ كرد ، البته براي ما
چندان مشكل نيست ، چون در
|
278 |
|
مخارج حروف دست كمي از عربها نداريم ، دردسر ما بيسوادي و دقّت نكردن است و مشكل
براي آن ترك آذري است كه اِنَّ الْهَمْتَ وَنِّهْمَةَ ! نگويد و سُبْهانَ الله ! و
رهمن الرّهيم ! نخواند .
امروز با خستگي و مريض حالي گذشت ، مزاج يُبْسَم هم كه قوز بالا قوز شده ،
اينهمه پرتقال و خاكشير ! بيشتر شكمم را بند كرده ، دارد كلافه ام مي كند ،
هرچه مُسْهِل مي خورم بهبودي حاصل نمي شود . شب گذشته به درمانگاه
جديدالتأسيس شماره 5 ايران رفتم ، طبقه دوم ساختماني را اجاره كرده اند و دو
پزشك خوش برخورد و خوش تيپ مريضها را مي بينند . مراجعه كنندگان هر يك دردي
داشتند ؛ سرماخوردگي ، گرمازدگي ، حسّاسيت و . . . از ميان داروها قرصهاي ادولت كُلْد ،
آنتي هستامين ، آموكسي سيلين و شربت اِسپكتورانت نصيب من شد . از تلاش منظم و آرام و
بي سر و صداي بهداري خوشم آمد ، سري به بهداشت و درمان سعوديها هم زديم كه
اينهمه تعريف مي كنند و از شأنش مي گويند ! من كه چيزي نديدم ! گاهي با
بي انصافي تمام ، زحمات و ارزشهاي خودمان را ناديده مي گيريم و باورمان
مي آيد كه مرغ همسايه غاز است . با همه كمبود دارو و پزشك ، درمانگاههاي ايراني
خوب مي رسند ، كم متخصص نداريم . به بيماران بسياري از كشورهاي ديگر برخوردم كه
سراغ بهداري ما را مي گرفتند . از آنها بخوبي استقبال مي شود . بدون
حق الزحمه معاينه مي شوند و حتي دارو نيز ، بي آن كه وجهي دريافت كنند ، در
اختيارشان قرار مي گيرد .
مشكل اصلي در آنجا مُسري بودن دردهاست ، بسيار سريع به ديگران سرايت
مي كند .
كار خدمه كاروان امروز سنگين بود چادرها را در منا و عرفات تحويل گرفته اند
و قدري هندوانه هفوفي خريده اند براي روز چادرها . اما هنوز غذايمان همان غذاي
وارداتي است ؛ پرتقال مصر ، موز كلمبيا ، آب پرتقال و بيبسي جدّه با كارخانه آمريكا ،
برنج هندي ، مرغ فرانسوي ، گوشت نيوزيلندي ، چاي سيلاني ، قند بلژيكي ، پياز هندي
و . . . !
از امروز بعد از ظهر حركت به سوي عرفات شروع شده و هوا بدجوري دم كرده است . روز
بادبزن هاست . ساعتي قبل يك دوش گرفتم و احرام را پوشيدم و در پشت بام هتل مكه
رو به قبله نشسته ام . آسمان مكه ابرهايش سفيدي خاصّي دارد سرخي عجيبي در گوشه
آسمان مي بينم كه از نورافكن هاي من است ماه در آسمان آنقدر بزرگ شده كه
در مقابل ستارگان كم رونق اظهار خودنمايي و تفاخر مي كند در اين هوا كه گاه
گاهي نسيمي ميوزد در
|
279 |
|
خويش مي نگرم چه كرده ام ؟ چه بايد مي كردم كه نكرده ام ؟ چه
بايد بكنم و همت و توفيق از صاحب بيت بخواهم كه همواره يار و ياورم باشد و مرا
بي اُنس و اُلفتش هرگز نگذارد و تفضّل نمايد كه عرفات را درك كرده ، توبه ما را
بپذيرد و حوائج مان را برآورد .
خدايا ! بر رنج ها و دردهاي كهنه و زخمهاي ريش ما مرهم احسان و لطف و انعام
بنه .
خدايا ! پرتوي از شعاع معرفت ديار محشرگونه عرفات را در دلهايمان بتابان و آرامش
و سكينه اي نازل كن تا فقط رضايت تو را بجوييم و تو را ببينيم و لحظه اي
بي تو نباشيم .
خدايا ! تو آگاه به ذات الصدوري ، تو عليمي ، تو خبيري ، تو سميعي ، تو سزاوار ثنايي ،
تو غفارالذنوبي ، تو ستّارالعيوبي ، تو كاشف الكروبي ، تو نعم الطبيبي ، تو
نعم الحبيبي ، تو نعم المجيبي ، غير از تو كسي نيست . وجود تويي ، هستي تويي ، مايه اميد
تويي ، روضه رضوان تويي و . . .
اي خداي پاك و بي انباز و يار * * * دستگير و جرم ما را درگذار
بازْ خَرْ ما را از اين نفس پليد * * * كاردش تا استخوان ما رسيد
حرمت آن كه دعا آموختي * * * در چنين ظلمت چراغ افروختي
دستگير و ره نما توفيق ده * * * جرم بخش و عفو كن بگشا گره
عرفات
ساعتي از نيمه شب گذشته بود كه سوار ماشينهاي روباز شديم و حركت آغاز گرديد .
نزديكي مسجد جن نيت احرام داده شد ؛ احرام مي پوشم براي حج تمتع از
حَجّة الاسلام واجب قربةً الي الله و بعد لبيك و اينبار روحاني كاروان وسواس
بيشتري به خرج مي دهد . فرياد لبيك اللّهمّ لبيك . . . تا عرفات همچنان بلند بود .
سه ساعت از نيمه شب گذشته بود كه به عرفات رسيديم و منطقه داخل آن را دور زديم ،
ماشاءالله به اين عظمت ! مي گفتند صحرايي است به درازاي 12 كيلومتر و پهناي 6
كيلومتر و در فاصله 22 كيلومتري شمال مكه بر سر راه طائف واقع شده . اكنون وصل است
به شهر و كاملا پوشش جنگلي پيدا كرده و دور نيست كه اين صحراي سوزان و
لم يزرع ، به جنگلي سرسبز و گردشگاهي فرحبخش تبديل شود ! با اين كه شب بود اما
نورافكن هاي عرفات روز را تداعي مي كردند . بيش از يكهزار پايه سيماني به
بلنداي 30 متر و بر بالاي هر كدام 15 رديف سه تايي نورافكن و 200 الي 300 هزار
چادر و
|
280 |
|
تقريباً همين مقدار اصله درخت تيم . محل رويش اين نوع درختها صحراهاي آمريكا
بوده كه با يك طرح و نظم خاصي ، در محورهاي معيني كاشته اند ، تا چند سال ديگر
عرفات به يك پيك نيك روز تعطيلي تبديل خواهد شد من مخالف سرسبزي نيستم ولي
پيشرفت و توسعه اين افكار دير يا زود ما را از هدف اصلي و سمبليك اين مناسك دور
مي كند . آن صفا و سادگي صحراي عرفه بوده كه معرفت و شناخت را به وجود آورد .
مسلّماً وقتي گردشگاه و محلّ تفريح شد ما را به عالم بالا و سير الي الله
پرتاب نمي كند ؛ امكانات بسيار زيادي را در عرفات مي بينم كه كارهايي
خارق العاده و شگفت آورند اما براي حج و حجاج سمّ قاتل و كشنده اي
كه بنيانهاي استوار اين سنت ابراهيمي را سست مي كنند و يك نماي ظاهري و
فريبنده اي كه از محتوا خالي است نشانمان مي دهند . واقعاً چه احتياجي است
به باران مصنوعي پودرگونه ؟ ! چه ضرورتي است اينهمه كانتينرهاي مبرّد كه علاوه بر
مياه نقيّه انواع ميوه ، ماست ، خرما و . . . را به اين سو و آن سو مي پراكنند ؟ !
اين همه اسراف و تبذير براي چه ؟ ! اينگونه كارها را بايد در مقايسه با هدف اصلي
سنجيد و ديد كه چند درصد ما را به آن نزديك مي كنند . در طرح هدفها و
برنامه هاي حج به اشتباه نرفته ايم ؟ ! اين كجا و حج ابراهيمي كجا
. . . ؟ !
شب بود كه رسيديم ، كاروانها يكي پس از ديگري مي آمدند و در چادرها مستقر
مي شدند . گروهي به خواب و استراحت مي پرداختند و بيشترشان به صحبت و
عبادت . فضايي ملكوتي در چادرها احساس مي شد و نسيمي از عطر دل انگيز راز
و نيازهاي شبانه به مشام مي رسيد . هر كس با خود نجواهايي داشت و اين تا اذان
صبح ادامه داشت . . .