بخش 9
مکّه ، جنّت اوّل ( 2 )
109 |
ميقات حج - سال ششم - شماره بيست و سوم - بهار 1377
اماكن و آثار
110 |
مكّه ، جنّت اوّل ( 2 )
به كوشش : محمّد رضا فرهنگ
سلوك ( 1 ) حاجيان در مواضع شريفه ( 2 )
اوّلا : مُحرم بايد خود را از اوساخ ( 3 ) ظاهريّه و ارجاس ( 4 ) باطنيّه پاك نموده تا قابل كبرياء حق شود ، تلبيه كنان ذليل و خاضع گناهان خود را به نظر آورده از دَرِ بني شيبه ( 5 ) وارد شود ، مسجدالحرام را زيارت نمايد ، و طواف كند ، و از آداب ركن يماني و وقوف در مستجار و تقبيل ( 6 ) حجرالأسود غفلت نورزد ، و در مقام حضرت ابراهيم نماز واجب خود را ادا نمايد ، و از آب زمزم بر بدن خود بپاشد ، بعد از آن سعي ما بين صفا و مروه را قصد كند ، و در اين سعي هروله ( 7 ) كنان انيّت ( 8 ) را از خود سلب كند ، آرزوهاي خود را تمنا نمايد ، و از منا كه اوّل مسالك ( 9 ) و مناسك باشد به سوي عرفات قدم نهد ، و اعتراف به گناهان خود نموده ، و وقوف در عرفات را ركن اقوم ( 10 ) اين فريضه داند ، آنگاه بر عرفات تكبير گويد ، به مزدلفه آيد و جمع بين الصلوتين ( 11 ) در آن محل كرده و بيتوته ( 12 ) نمايد و توبه از گناهان را فراموش نكند ، پس در روز قربان به منا حاضر شده و قرباني كند و سر بتراشد ، آنگاه به سوي خانه كعبه رود ، و در راه كه شيطان را دشمن قوي مانع از وصول به بارگاه حضرت كبريايي است با هفت دانه رمي جمره ( 13 ) از خود براند و دور سازد ، آنگاه به خانه كعبه پناه آورد ، و براي تشكّر و خلاصي از شيطان رجيم هفت مرتبه شوط ( 14 ) نمايد ، و گرفتنِ پرده اشارت است از دامن حقّ تعالي گرفتن ، دست برندارد ، و خلاصه آن كه از شرّ شيطان رجيم و از گناهان آينده پناه برده ، و از اداي فرايض نيز غافل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رفتار و كردار .
2 ـ به جهت رعايت امانت در انتشار اين نسخه ، رسم الخطّ آن را حفظ كرده ايم .
3 ـ پليدي و كثافت .
4 ـ پليدي و كثافت .
5 ـ يكي از دروازهاي كهن مسجدالحرام كه به نام خانواده شيبي كه كليدداران كعبه هستند مي باشد و بنا بر روايات ، پيامبر ( عليه السلام ) در روز فتح مكه از آن دروازه به درون مسجدالحرام مشرف گرديد . اين دروازه سنگي كماني شكل بعدها در اثر توسعه مسجد به درون مسجد راه يافته ، در ميانه آن قرار گرفت و تا سال 1965 ميلادي در زاويه جنوب شرقي مسجد الحرام و در لبه سنگفرش مطاف باقي بود در اين سال به دستور ملك فيصل منهدم گرديد . عكس اين دروازه سنگي را كه در ميان قوس ورودي آن قنديل طلايي قرار داشته است مي توان در عكسهاي قديمي مسجدالحرام در نزديكي چاه زمزم ديد . امروزه در همان سمت و بر روي صفا و مروه دروازه اي به اين نام ساخته شده است .
6 ـ بوسيدن .
7 ـ دويدن آرام .
8 ـ كنايه از هواهاي نفساني .
9 ـ راهها .
10 ـ استوار .
11 ـ بنابر روايت شيعه و سني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ظهر روز عرفه و شب عيد قربان در مزدلفه نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشاي خود را به جمع بجا آورد و مسلمانان بايد بر اين سنت در اين دو جايگاه رفتار نمايند .
12 ـ استقرار در شب .
13 ـ پرتاب سنگ .
14 ـ طواف و گرديدن .
111 |
نباشد ، روز عيد اضحي افعال تمتّع حاجيان اماميّه است و افعال حج اهل سنّت تمام مي شود و در آن روز بايد ذبح قرباني كنند ، حجّاج يوم ترويه ( 1 ) تهيه آب و آذوقه نموده از براي رفتن به عرفات روز ديگر در عرفات جمع مي شوند .
( اللّهمَ اجْعَلْنا مِنَ الْواقِفْينَ بِعَرَفاتِك بِمُحمّد وَآلهِ الطّاهرين )
در ثواب حج :
علاّمه حلّي در « إرشاد » خود مي فرمايد :
( قالَ رسولُ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) : إنّ الحاجّ إذا أخَذَ في حِجارة ، لَمْ يَرفَع شَيئاً وَلَمْ يَضَعهُ إلاّ كَتَبَ اللهُ لَهُ عَشر حَسَنات ، وَمَحي عَنهَ عَشرَ سَيئات ، وَرَفعَ لَهُ عَشرَ دَرَجات ، فإذا رَكبَ بعيرَهُ لَمْ يَرفَع خَفّا وَلَمْ يَضعهُ إلاّ كَتبَ اللهُ لَهُ مِثلَ ذلِكَ ، فإذا أطافَ بالبَيتِ خَرجَ مِنْ ذِنُوبِهِ ، فَإذا سَعي بينَ الصّفا والمَروة خَرَج مِن ذِنوبهِ ، فَإذا وَقَف بِعَرفات خَرجَ مِنْ ذنوبهِ ) .
وأيضاً :
« عن أبي عبدالله ( عليه السلام ) : منْ يَحِجُّ حَجةً إنّ الله لا يَكتبُ عليهِ الذّنوبَ أربعةَ أشهر ، ويكتبَ لهُ الحَسناتَ إلاّ أنْ يأتي بكبيرة » .
قالَ الراوي :
قلتُ : يا مولايَ حِجةٌ أفضلُ أو عِتقُ رَقَبَة ؟
قال : « حِجَّةٌ أفضل » حتّي بَلغتُ ثلاثينَ رقبة ، فقال :
« حِجةٌ أفضل » ، فَلَمْ أزل أُزيدُ وَيقولُ « حِجةٌ أفضلَ » ، حتّي بلغتُ خمسينَ رقبة ، فقال : « حِجةٌ أفضل . »
وعنه ( عليه السلام ) :
« الحاجُ علي ثلاثة أصناف : صِنفٌ يُعتق مِنَ النّار ، وصِنفٌ يَخرجُ مِنْ ذُنوبهِ كهيئةِ يوم ولدتهُ أمّهُ ، وَصِنفٌ يُحفظ في أهلهِ ومالِهِ وَهوَ أدني ما يرجعُ بهِ الحاجّ . »
وقالَ النَبِيُّ ( صلّي الله عليه وآله ) : « حِجةٌ مبرورةٌ خيرٌ منَ الدُّنيا وما فيها ، وَحِجةٌ مبرورةٌ ليسَ لها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يوم الترويه يا روز آب گيري ، همان روز 8 ذي الحجة است . در گذشته بنابر سنت حاجيان پيش از رفتن به سوي دشت عرفات به جمع آوري آب مي پرداختند تا از آن در آن صحراهاي لم يزرع استفاده نمايند . از اين رو اين روز به نام روز آب گيري شهرت يافته است .
112 |
أجرٌ إلاّ الجنّة . »
يعني رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : يك حج خالص و مقبول بهتر است از دنيا و ما فيها ، و حجّ خالص و مقبول را اجر نيست مگر بهشت .
و ايضاً آن جناب فرموده كه : حُجاج و عُمّار ( 1 ) مهمان و زوّار خالق احديّت هستند ، هرگاه حاجتي از وي سؤال كنند كرامت مي فرمايد ، و هرگاه شفيع كرده شوند نزد حضرت حق قبول كند شفاعت آنها را .
و در حديث ديگر از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد شده كه : به درستي كه خداوند احديّت وعده فرموده بر بيت الحرام كه هر سالي حج كند او را ششصد هزار نفر ، و زماني كه اين عدد از اهل زمين تمام شد تكميل مي فرمايد او را به ملائكه ، و كعبه بر محشر آيد چون عروس زينت داده شده ، و هر كسي كه حجّ بكند و زيارت كند او را و چنگ زند به استار ( 2 ) آن و بگردد به اطراف آن تا اين كه كعبه داخل بهشت مي شود و ايشان هم با او داخل مي شوند .
و در حديث ديگر : يك نفر اعرابي خدمت خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) آمده ، عرض كرد : يا رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) من از خانه خود بيرون آمدم به قصد حجّ پس از من فَوْت شد ، و مرد متموّل و غني هستم ، پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چيزي را كه مقابل ثواب حج باشد .
فرمود : كه نظر كن به كوه ابوقبيس ، پس هر گاه بشود كوه ابوقبيس براي تو طلاي سرخ و او را انفاق كني در راه خدا نمي رسي به آن ثوابي كه حج كننده مي رسد !
پس فرمود : حج كننده وقتي كه تدارك خود را ديد ، بر نمي دارد چيزي و نمي گذارد الاّ اين كه عطا كند خداوند عالم به هر يكي از آنها ده حسنه و محو مي كند از آن ده سيّئه و بلند مي كند از براي او ده درجه ، و زماني كه به راحله ( 3 ) خود سوار شد ، قدمي بر نمي دارد و نمي گذارد مگر اينكه بنويسد خداي تعالي براي آن مثل آنچه ذكر شد ، پس زماني كه بيت را طواف كرد بيرون مي آيد از گناهان خود و سعي كرد مابين صفا و مروه بيرون مي آيد از گناهان خود ، و وقوف به عرفات بكند خارج مي شود از گناهان خود ، وقتي كه وقوف به مشعر نمايد خارج مي شود از گناهان خود و زماني كه رمي جمرات كرد خارج مي شود از گناهان خود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عمره آورندگان .
2 ـ پرده .
3 ـ چهار پاياني كه انسان بر آنان به سفر مي رود .
113 |
اعرابي گويد : آن حضرت شمرد همه را بعد فرمود كه : چگونه مي رسي تو به آن ثوابي كه مي رسد بر آن حاج ؟
و ايضا سكوني روايت مي كند كه حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود : بدرستي كه خداوند عالم مي بخشد حج كننده و اهل بيت و عشيره او را و مي بخشد كسي را كه حج كننده درباره او طلب مغفرت نمايد ، و گناه نوشته نمي شود بر حاج چهار ماه و نوشته مي شود براي او حسنات ، مگر اين كه از او گناه كبيره صادر شود ، و صرف يك درهم در راه حجّ افضل است از صرف هزار درهم در غير آن .
قال ابو عبدالله ( عليه السلام ) : ( مَنْ سَقي حاجّاً فصافحهُ كانَ كَمنْ إستَلمَ الحَجَر ) ، و ثواب استلام حجر در محلّ خود ذكر خواهد شد ان شاء الله تعالي .
در فضيلت نيابت حج : في « الفقيه » مروي است از حضرت صادق ( عليه السلام ) : پرسيدند از مردي كه حج كند از جانب ديگري او را از اجر و ثواب چيزي هست ؟
آن حضرت اين مضمون ادا فرمود : كه مر او راست ثواب و اجر ده حج و آمرزيده مي شود گناهان او ، و آمرزيده مي شود گناهان جميع اقربا و نزديكان او ، « وإنّ اللهَ واسعٌ كريمْ » .
به مفاد آيه كريمه : { مَنْ جاءَ بالحسنةِ فَلَهُ عَشْرُ أمثالها } خلاّق احديت اجر و ثواب ده حجّ را به او كرامت مي فرمايد .
شيخ صدوق : در كتاب « المُقْنِع » به حسب ظاهر به ظاهر اين اخبار قائل شده و حجّ را بر مستطيع در هر سال واجب دانسته ، و علما آن را حمل نموده اند بر تأكيد استحباب و يا بر وجوب كفائي ( 1 ) درهر سال بر كساني كه حجّ كرده باشند ، يا بر اين كه هرگاه از سال استطاعت به تأخير افتد مانند ساير واجبات موقّته ( 2 ) قضا نمي شود و هميشه اداست تا به عمل آيد ، مثل صلاة زلزله ، هر چند كه تأخيرش حرام است و هر سالي يك گناه كبيره در نامه عمل او نوشته مي شود و محو نمي گردد مگر به توبه ، يا اينكه به تفضل الهي ، هر چند كه بالأخره حجّ به عمل آمده باشد ، پس محافظت بر حجة الاسلام ممكن شود در هر سالي واجب است بي عذر ترك نكنند .
اللّهمَ ارزُقنا زِيارةَ بَيت الله الحَرام في عامنا هذا وفي كلِّ عام ، وَاغفر لي تِلْكَ الذُّنُوبَ العِظام ، فإنّهُ لا يغفِرُها غيرُكَ يا رحمانُ يا عَلاّم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ وجوب كفائي ، واجبات شرعيه است كه در اصل بر همه مسلمانان انجام آن واجب است ، ليكن با انجام آن از سوي يكي از مسلمانان از عهده ديگران بر داشته مي شود همانند دفن مرده مسلمان .
2 ـ واجبات موقّته ، واجبات شرعيه اي هستند كه انجام آنها طي زمان معيني مي باشد همانند روزه يا نماز .
114 |
در ترك نمودن حج و عقاب آن :
بدانكه ترك كردن حج در صورت استطاعت گناه كبيره مُهلكه است ، قال الله تعالي : { وَلله علي النّاسِ حِجُّ البيتِ مَنْ استطاعَ إليهِ سبيلاً وَمَنْ كفرَ فإنّ اللهَ غَنيٌ عَنِ العالمينْ } ؛ يعني هر كه ترك حج كند بدون عذر شرعي ، و اعتنا به وجوب آن نداشته باشد ، پس بدرستي كه خداوند عالم غني است از عالميان و عبادت آنها ، و تعبير به كلمه كفر يا حكايت از كفر باطني تارك حجّ است و يا از باب تأكيد و مبالغه ظاهريّه مي باشد .
الحديث : ( مَنْ ماتَ وَلمْ يَحجَّ حَجَّةَ الإسلامْ فليَمتْ يهوديّاً أو نصرانيّاً ) .
ايضاً : در حديث از كاظم ( عليه السلام ) روايت شده كه آن بزرگوار در تفسير ( قُلْ هَلْ اُنبِئكُمْ بالأخسرينَ أعمالاً ) فرموده : كه زيان كارترين مردمان در عمل آنهايند كه حجة الإسلام بتأخير اندازند .
و ديگر صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : مراد از قول خدا كه فرموده : ( وَنَحشُرُهُم يومَ القيمة أعمي ) كساني هستند كه حج بر ايشان واجب شود ، وبي مانع شرعي خود را از حجّ باز دارد و حجّ نكرده بميرد او را غسل ندهيد و كفن نكنيد و بر مقبره مسلمانان او را دفن نكنيد ، كه او بر ملّت يهود مرده .
در احوال كسي كه در راه حج بميرد :
در احاديث وارد شده كه اگر كسي در سفر حجّ بميرد ، هول قيامت را نمي بيند و از او حساب نمي كشند ، و با اصحاب بدر محشور مي شود .
ايضاً : وارد است كسي كه در حرم مدفون شود ، ايمن مي باشد از فزع اكبر ( 1 ) ، خواه از نيكوكاران باشد يا از گناهكاران .
ايضاً : كسيكه در مدينه بميرد ايمن خواهد بود از عذاب الهي . قال الله تعالي : { وَمَنْ يَخرُج مِنْ بيتهِ مُهاجِراً إلي اللهِ وَرسوُلهِ ثُمَّ يُدْرِكهُ الموتُ فَقَدْ وَقَعَ أجرهُ علي الله وكانَ اللهُ غَفُوراً رحيماً } .
در وجه تسميه مكّه و معاني آن :
بعد از آن كه ميان مسلمين و يهود در باب افضيلت كعبه و بيت المقدس مباحثه و نزاع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فزع اكبر يا وحشت و هول هراس بزرگ كه بنابر روايات عذابي است كه انسان در هنگام دفن يا در برزخ و يا در هنگام دميدن و بر پاشدن روز قيامت گرفتار آن مي شود .
115 |
افتاد ، پس اين آيه شريف را خلاّق عالم نازل فرمود : { إنَّ أوّلَ بَيت وُضِعَ للنّاس للَّذي ببكّة مُباركاً وَهُديً للعالمين } .
مَكَّه : ( به ميم مفتوحه ) عبارت است از شهر بكّه ( به باء موحدّه منقوطه تحت ) بيت الله الحرام را گويند ، حاصل سخن اهل لغت آن است شتر بچه در خوردن شير و مكيدن آن مبالغه مي نمايد چنانكه هيچ شير در پستان مادرش نمي ماند ، پس مكّه مي كشد مردم را از هر طرف زمين به سوي خود به جهت عبادت خاصّه ، يا كشيده مي شود در آنجا گناهان مردم به جهت عباداتي كه در آنجا مي شود ، چنانكه بچّه حيوانات بمكد تمام آنچه را كه در پستان مادر است .
و بعضي گفته اند : به جهت اين كه آنجا مي كشند گردنهاي جبابره را ، و ايضاً لفظ مكّه را از اين كلمه اشتقاق كردند و آن موضع مكرّم را بدان جهت كه آب كمتر دارد موسوم گردانيده ، يا به مفاد « تمكّ الذنوب » جرايم و آثام ( 1 ) عباد را محو و زايل مي سازد ، و هم مفضّل گويد : بكّه ( به باء ) موضع بيت و ما حول آن را گويند از آن جهت كه مردم در طواف مزاحم يكديگر مي شوند .
قال الجوهري في الصحاح : « وسُمي بطنَ مكّة ببكّة لإزدحامُ النّاسِ فيهِ ، لأنّهُ مِنْ مكّة أي زحمة » .
وقد قالوا ايضاً : « لأنّها يُبِكُّ أعناق الجبابرة إذا أحدثوا فيها وَأستحلوا حُرمتها » .
و امّا بعضي اهل لغت گويند : كه مكه خانه مه آباد بود و آن را مه و كه مي ناميدند كه به پارسي جاي پيكرها است ، زيرا كه پارسيان مانند ستاره ها از زر و سيم و سنگ آراسته در پرستشگاههاي خود مي گذاردند .
اُمُّ القري : مكّه را امّ القري نيز گفته اند ، به سبب آن كه زمين را از تحت ( 2 ) او گسترانيده اند ، پس مكّه اصل ارض باشد و از اين جهة مكّه را اُمّ الأرضين ( 3 ) نيز گويند .
قال ابن عباس : ( خُلِقَ البيتُ قبلَ الأرض بألفي عام ، ثُمَّ رَحُبتِ الأرضُ منهُ ) .
ابن عباس گويد : پيش از آفرينش زمين و آسمان ، عرش الهي بر آب بود ، حق سبحانه و تعالي باد را فرمان داد تا خود را بروي زد ، آب در حركت آمد و به قدرت كامله در روي آب سنگي ظاهر گشت بر مثال قُبّه و آن قبّه از حركت باز نمي ايستاد تا به وجود جبال ساكن شد ، و اوّل جبل ( 4 ) كه در مكّه آفريده شد آن كوه ابوقبيس بوده و زمين را از تحت موضع بيت بگسترانيد ( فلذالك سُميّتْ مكّة باُمّ القُري ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ گناهان .
2 ـ زير .
3 ـ مادر زمينها .
4 ـ كوه .
116 |
كعبه : محض از جهت انفراد و تربيع ( 1 ) آن كعبه ناميده اند ، هر بنائي كه آن مربّع و منفرد باشد ، يعني پيوسته به هيچ بنائي ديگر نباشد در عربي آن را كعبه گويند .
و ديگر :
أُمِّ رحم گويند : كسي كه داخل بيت شود او را رَحم كرده مي شود .
بلد الأمين : مكّه را پيش از ظهور اسلام هميشه هر طوايف كه بوده اند مُعزّز و مكرّم مي داشته اند ، و سكّان آنجا از آنچه در خارج مكّه مي ترسيده اند امن مي زيسته اند « فلذلك سُمي بلد الأمين لأمنه وأمانه » .
و كعبه را بيت العتيق نيز گويند ، چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد : { وَليُوفُوا نُذُورَهُم وَلِيطوّفوا بِالبَيتِ العَتْيق } ( 2 ) ، وجه تسميه به اين اسم را از چند وجه مي توان گفت :
اوّل : از جهت اين كه آزاد است از تملّك مخلوقات ، چون كسي مالك آنجا نيست .
دوّم : از آن جهت كه قديم از همه خانه هاست كه در روي زمين است ، چنانچه دلالت دارد بر اين معني آيه : { إنّ أوّل بيت وضع للنّاس } ( 3 ) وشيء قديم را عتيق مي نامند .
سيّم : از جهت آزادي از تسلط ظالمان ، كه خلاّق احديّت آن مكان مقدّس را از ظلم ظالمان محفوظ داشته و هر كه را هم به اين صدد افتاده باشد دفع فرموده به مجازات كافيه ، چنانچه استيصال اصحاب فيل كه قصد تخريب آن خانه كرده بودند شاهد بيّن است بر اين مدعي .
چهارم : از جهت آزاد شدن او از طوفان نوح ( عليه السلام ) ، چنانچه به سند معتبر از صادق ( عليه السلام ) منقول است كه خدا غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح ( عليه السلام ) مگر خانه كعبه ، پس از آن روز او را عتيق ( 4 ) ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد .
راوي پرسيد : كه به آسمان رفت ؟
فرمود : نه ولكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد .
در بعضي از كتب مروي است كه در طوفان نوح ( عليه السلام ) دو جا را از روي زمين آب نگرفت ؛ يكي كعبه و ديگري مدفن مقدّس امام حسين ( عليه السلام ) ، چنانچه ظالمين آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از شهادت آن حضرت مكرّر به آنجا آب بستند و شخم كردند كه زراعت كنند ، شايد كه اثر قبر مطهّر نور ديده خاتم الانبيا برطرف شود و هر دفعه آب بر در آنجا حلقه زده حيران ماند و روي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مربع شكل بودن آن .
2 ـ الحج : 29
3 ـ آل عمران : 96
4 ـ يكي از معاني كلمه ( عتيق ) ، بنده آزاد شده مي باشد .
117 |
هم بالا آمد ، اين است كه آن مكان مقدّس را حائر حسينيّه مي نامند .
در بيان احرام و آداب آن :
چون كسي اراده حج كند بايد دل خود را خالي نمايد از هر چه كه آن را از خدا مشغول مي كند ، تا حائل ( 1 ) نشود ميان او و خداوند عالم ، و تمامي امور خود را به خدا واگذارد و در جميع كارهايش توكّل به خدا نموده سر تسليم به قضاي او نهد . و اوقات نمازهاي واجبي و سنن نبوي را مراعات كند ، تا استعداد و اهليّت رساند بر آن ثوابها كه در مقابل اعمال حج وعده فرموده اند . چنانكه رسول خدا فرموده : زماني كه شخص اراده سفر حجّ كند و بر راحله ( 2 ) خود سوار شود ، نمي گذارد راحله او پائي و بر نمي دارد پائي مگر آن كه نويسد خداوند عالم براي او حسنه ( 3 ) و محو گرداند از او سيئه ( 4 ) ، و به همين پاكيزگي و پاكدامني كه طيّ منازل نموده و مستجمع كرامات الهيّه بوده ، با تخليه قلب از ما سوي الباريء ( 5 ) خود را مي رساند به ميقات كه محلّ احرام بستن است و اوّل اعمال و نُسك ( 6 ) حجّ است .
و محلّ احرام بستن مختلف مي شود به اختلاف جهتي كه مكلّف از آن طرف عبور كرده به مكّه مي رود و آن شش مكان است :
اوّل = مسجد شجره :
و آن ميقات كساني است كه راه آنها از مدينه منوره باشد ، و آن را ذُوالحُلَيْفَه نيز گويند ( به ضم حاء مُهمله ، وفتح لام ، و سكون ياء ) مُصغَّر ( 7 ) حلف است ، يا مفرد حَلْفاء كه عبارت باشد از نباتي ( 8 ) كه آنجا مي رويد ، و ميان اهل آنجا معروف است ، يا به معني يمين ( 9 ) است كه آنجا قومي از عرب تحالف نمودند ، يعني يكديگر را قسم دادند .
و علّت شجره گفتن به آن مسجد باز به اين دو مناسبت است :
اوّل : شجره در لغت عرب ( غير از درخت ) به علف هم مي گويند كه تا زانو بلند شود و آن علف حلفا تا زانو بلند مي شود .
دوّم : اين كه شجره از مشاجره باشد ، كه به معني مجادله و مباحثه است كه در آخر منجر به تحالف و تعاهد شده .
و بئر عليّ نيز گويند آن مكان را و آن تقريباً يك و يا دو فرسخ از مدينه دور است ( 10 ) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مانع و جلوگير .
2 ـ چهارپاياني كه انسان بر آنها سوار شده ، به سفر مي رود .
3 ـ ثواب .
4 ـ گناه .
5 ـ خالق موجودات .
6 ـ مناسك و واجبات در حج .
7 ـ كوچك شده نام كه در زبان عربي با اضافه نمودن حرف ياء به درون نام كه به ياء تصغير شهرت دارد مي توان آن نام را كوچك نمود . همانند حِلف كه تصغير آن حُليف است ، يا حسن و حُسين .
8 ـ گياه .
9 ـ قسم .
10 ـ امروزه مسجد شجره كه در ميان اهلي مدينه به نام « أبيار عليّ » شهرت دارد در حومه شهر مدينه منوّره و در آغاز بزرگراه مدينه ـ مكه ( = طريق الفتح ) قرار دارد .
118 |
واقع شده در طرف چپ راه نسبت به كسي كه رو به مكّه رود .
دوم = جُحْفَه :
به ضم جيم و سكون حاء مهمله و آن شهري بُوَد ما بين ( 1 ) مكّه و مدينه نزديك به رابُغ ( 2 ) كه سيل آن را برده است ، اوّل خوش آب هوا بود ولي به سبب دعاي پيغمبر تغيير يافته ، و آن ميقات اهل شام و اهل مصر و اهل مدينه مي باشد .
سوم = يَلَمْلَمْ :
كه آن را مَلَمْلَمْ نيز گويند ، و آن كوهي است از كوههاي تهامه كه ميقات اهل يمن مي باشد .
چهارم = قَرْنُ المَنازل :
كه ميقات اهل طايف است .
پنجم = وادي ( 3 ) عقيق :
كه ميقات اهل عراق و نجد مي باشد ، و آن واديي است طويل كه طول آن زياده از هشت فرسخ است و افضل احرام بستن از اوّل [ آن مي باشد ] كه آن را مسلخ نامند .
ششم = محاذات :
يعني آن مكاني كه محاذي ( 4 ) يكي از ميقاتگاههاي مذكوره ( 5 ) باشد ، و آن از براي كسي است كه به حجّ رود از راهي كه در آن راه عبورش بر يكي از مواقيت ( 6 ) متعارفه ( 7 ) نيفتد ، و از اين قبيل است راه دريا ( 8 ) و ميقات آن كسي كه منزلش نزديك تر است به مكّه از ميقات ، منزل خودش است ، ديگر بر ميقات بر گشتن لازم نيست ( 9 ) .
و ميقات اهل مكّه عبارت است از خود مكّه اگر اراده حجّ داشته باشد ، و اگر خواهد كه عمره نمايد پس ميقات ايشان از خارج حرم ، جايي است كه به حرم نزديك باشد از جاهاي خارج ديگر ، و چنين است حكم درباره هر كسي كه اراده عُمره نمايد از مكّه ، اگر چه اهل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ميان .
2 ـ دشتي است در مسير حاجيان از جدّه به سوي مكه كه در پايان اين دشت جُحفه قرار گرفته است .
3 ـ دشت .
4 ـ به موازات و هم عرض .
5 ـ ياد شده .
6 ـ جمع « ميقات » .
7 ـ مقصود ، آن ميقات معيني است كه از آنها نام برد .
8 ـ يعني آناني كه با كشتي به حج مي روند نياز نيست خود را به يكي از آن ميقاتها رسانده و احرام بندند ، بلكه مي توانند هنگامي كه در كشتي در نزديكي خشكي بوده و به موازات يكي از ميقاتها قرار داشتند احرام بندند .
9 ـ يعني آن كسي كه منزلش به مكه نزديك تر از نقطه ميقاتهاي پنج گانه است ، چنين شخصي نياز ندارد راه خود را دور كرده و به ميقات آيد و از آنجا احرام بندد ، بلكه مي تواند در نقطه هم عرض يكي از ميقاتها احرام بندد .
119 |
مكّه نباشد .
و ميقات حجّ تمتّع مكّه است .
و مستحبّ است چون خواهد احرام بندد بر طرف كند از بدن خود موي را ، خصوصاً موي زهار ( 1 ) و زير بغل را به تنوير ( 2 ) كه آن سنّت مؤكد است ، اگر چه از تنوير كردن او پانزده روز نگذشته باشد .
و مستحب است شارب گرفتن ، نه سر تراشيدن و نه اصلاح ريش و سنّت مؤكد است كه اين فقره را از اوّل ذي القعده الحرام ترك نمايد ، بلكه از آن وقت ترك نمايد كه اراده حج داشته باشد .
و هكذا مستحب است ناخن گرفتن ، و مسواك كردن ، و غُسل احرام كردن و مستحب است در حين غسل كردن اين دعا را بخواند :
« بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ ، اَللّهُمَ اجْعَلْهُ لِي نُوراً وَطَهُوراً وَحِرَزاً وَأمْنًا مِنْ كُلِّ خَوف ، وَشِفآء مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم ، اَللّهُمَ طَهِّرْنِي وَطَهِّرْ لِي قَلْبي ، وَاشْرَحْ لي صَدْري ، وَاَجْرِ عَلي لِسانِي مُحَبَّتَكَ وَمِدْحَتَكَ وَالثَناءَ عَلَيْكَ ، فَإنَهُ لا قُوَّةَ إلاّ بِك ، وَقَدْ عَلِمْتَ أنّ قِوامَ ديني التَّسْليمُ لَكَ ، وَالاّتْباعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَواتكَ عَلَيهِ وَآلِهِ . »
و مستحب است وقت پوشيدن احرام اين دعا را بخواند :
« اَلْحَمْدُللهِ الَّذي رَزَقَني ما أواري عَوْرَتي ، وَاؤَدّي فيهِ فَرضي ، وَأعْبُدُ فِيهِ رَبّي ، وَأنْتَهي فيهِ إلي ما أمَرَني رَبّي ، اَلْحَمُد للهِ ألَّذي قَصَدْتهُ فَبَلَّغَني ، وَاَرَدْتَهُ فَأعانَني وَقَبِلَني وَلَمْ يَقْطَع لي وَجهَهُ أرَدْتُ فَسَلَّمني ، فَهُوَ حِصني وَكَهفي ، وَحِرزي وَظَهْري ، وَمَلاذي وَنَجاتي وَمَنجاي ، وَذُخْري وَعُدَّتي في شِدَّتي وَرَخائي . »
همينكه از مقدمات احرام فارغ شد و ثناي الهي را بهجا آورد ، صلوات بر جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بفرستد و بگويد :
« اَلَّلهُمَ اِنّيِ اَسئَلُكَ أنْ تَجْعَلَني مِمَّنْ اسْتَجابَ لَكَ ، وَآمَنَ بِوَعْدِكَ ، وَاتَّبعَ اَمْرَكَ ، فإني عَبْدُكَ وَفي قَبْضَتِكَ ، لا أُوفي إلاّ ما وَفَيْتَ ، وَلا آخُذُ إلاّ ما اَعْطَيْتَ ، وَقَدْ ذَكَرْتَ الْحَجَّ فَاَسْئَلُكَ أنْ تَعْزِمَ لي عَليهِ عَلي كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيّكَ ( صلّي الله عليه وآله ) ، وَتُقوِّيَني عَلي ما ضَعُفْتُ عَنْهُ ، وَتُسَلِّمَ مِنّي مُناسبَتي في يُسر مِنْكَ وَعافِيَة ، وَاجْعَلني مِنْ وَفْدِكَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شرمگاه .
2 ـ يا نوره كه مخلوطي از آهك است و براي زدودن مو از آن استفاده مي شود .
120 |
الَّذي رَضيتَ وَارْتَضَيْتَ وَسَمَيّتَ وَكَتَبْت ، اَللّهُمَّ فَتَمّم لي حَجَّي وَعُمْرَتي ، اَللّهُمَّ إنّي أُريدُ الَّتمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إلي الْحَجِّ عَلي كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ ، فَإنْ عَرَضَ لي شيءٌ يَحْبِسُني فَحِلَّني حَيْثُ حَبَسْتَني بِقَدْرِكَ الذي قَدَّرْتَ عَلَيَّ ، اَللّهُمَّ إنْ لَمْ يَكُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً اَحْرِمُ لَكَ شَعْري وَبَشَري وَلَحْمي وَدَمي وَعِظَامي وَمُخّي وَعَصَبي ، مِنَ النِّساءِ وَالثِّيابِ وَالطّيبِ ، اَبتَغي بِذلِكَ وَجْهَكَ وَالدّار الآخِرَة . »
همين كه شخص غُسل كرده مشغول احرام بستن شد بايد اين [ را ] ملاحظه بكند كه دست از همه لذائذ دنيا شُسته ، خود را از ارجاس ( 1 ) ونجاسات ظاهريه و باطنّيه پاك و منزّه مي نمايم ، و عمامه بزرگي و خواجگي از سر نهد ، و لباس تكبّر و خودپسندي از بدن بركند ، و ازار ( 2 ) و رداي درويشي به خود پيچيده به فكر پوشيدن كفن افتد ، و ياد آورد زماني را كه او را به كفن خواهند پيچيد ، و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد ، و با اين انتقالات علي الدّوام در فكر و صدد آن باشد كه خلعت و سرباله انوار الهي را پوشيده و به واسطه آن خود را از كردار عذاب سرمدي نجات دهد ، چنان عذابي كه خلاصي نمي شود از آن مگر به پوشيدن اين خلعت كه لباس مغفرت و نجات است .
مُحرَّمات در حالت احرام :
و مادامي كه در احرام مي باشد حرام است بر او چند چيز ، خواه آن مُحرم مرد باشد يا زن :
اوّل : صيد ( 3 ) كردن ، هر چندي كه خود مباشر نشود بلكه سبب شود ، [ قتل آن كه ] اشاره نمايد ، يا آن كه بنويسد و بفهماند او را ، پس جميع اقسام دلالت ( 4 ) بر صيد ، حرام است .
دوم : جماع نمودن مطلقا .
سيّم : عقد نكاح بر وجه دوام يا انقطاع .
چهارم : بوسيدن زن و كنيز و همچنين دست به بدن آنها زدن ، يا نظر كردن به شهوت .
پنجم : استمنا ( 5 ) به هر نحوي كه بوده باشد .
ششم : استعمال طيب ( 6 ) نمودن به خوردن و بوييدن ، حتّي در دكّان عطر فروش نشستن به جهت آن كه لباس و بدن او خوشبو شود .
هفتم : گرفتن دماغ از بوي بد و مكروه .
هشتم : روغن به بدن ماليدن ، اگر چه آن روغن بوي خوش نداشته باشد ؛ و جايز است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ پليدي .
2 ـ لباس .
3 ـ شكار .
4 ـ راهنمايي .
5 ـ بيرون آوردن مني را از خود از راه تخيّل و جز آن .
6 ـ عطر .
121 |
خوردن روغن در حال اختيار اگر [ چه ] بوي خوش نداشته باشد ، چنانچه جايز است استعمال آن در حال اضطرار .
نهم : سُرمه سياه در چشم كشيدن .
دهم : نظر كردن به آينه اگر چه به قصد زينت نباشد .
يازدهم : بيرون آوردن خون از بدن به فصد ( 1 ) ، يا حجامت ، يا خاريدن ، يا مسواك كردن .
دوازدهم : ناخن گرفتن در حال اختيار .
سيزدهم : موي از سر يا بدن جدا كردن .
چهاردهم : انگشتر در انگشت كردن به قصد زينت ، و جايز است به قصد استحباب .
پانزدهم : كشتن جانور كه در بدن مي باشد بر وجه مباشرت يا بر وجه علاج و سبب ، مثل آن كه به لباس خود جيوه بمالد ، و فرق نيست در حكم مذكور ميان آن كه آنها در بدن باشد يا در لباس .
شانزدهم : دروغ گفتن ، و احوط ( 2 ) آن است كه ترك كند تفاخر ( 3 ) و دشنام را و بد گفتن را ، و بهتر مرتبه احتياط آنست كه از هر لفظ قبيح اجتناب نمايد .
هفدهم : جدال كردن و آن عبارت است از « لا والله » يا « بلي والله » گفتن ، بلكه واجب [ است ] اجتناب از هر نوع قَسَم در مقام خصومت .
هجدهم : خضاب كردن به حنا به قصد زينت .
نوزدهم : دندان كندن .
بيستم : آلات حرب بر خود بستن بدون ضرورت .
بيست و يكم : كندن درخت و گياهي كه در حرم روئيده باشد .
بيست و دوم : استعمال كردن كافور و ساير انواع طيب مُحرَّم را بعد از مُردن مُحْرِم در غُسل و حنوط او .
محرمات في مختصات الرّجال :
و از مُحرَّمات چند چيز است كه مخصوص مرد مي باشد ؛
اوّل : پيراهن و زير جامه و قبا و هر لباس تكمه دار كه بعد از پوشيدن آن تكمبه هايش را گره بزند ، و هر لباسي كه آستين داشته باشد و دستهاي خود را در آستين آن وارد نمايد ، بلكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رگ زدن .
2 ـ احتياط .
3 ـ فخر فروشي .
122 |
مطلق رخت دوخته .
دوّم : پوشيدن چيزي كه پشت قدم را بپوشد مثل جوراب و چكمه و امثال آنها .
سوم : پوشيدن سر به هر چيزي كه بوده باشد ، از قبيل ملبوس ( 1 ) يا گل يا حنا يا دوا يا چيزي كه آن را بر سر خود بر دارد ؛ و در حكم پوشيدن سر است ارتماس ( 2 ) .
چهارم : با اختيار در وقت راه رفتن ، در سايه چيزي برود كه آن چيز در بالاي سر بوده باشد نه در يك طرف از اطراف آن ، پس جايز نيست نشستن در محمل و تخت روان كه روپوش داشته باشد الاّ در حين اضطرار .
مُختصَّات النّساء :
و چند چيز است از محرمات كه مخصوص مي باشد به زنان :
اوّل : زيور كردن ، خواه به جنس طلا باشد يا نقره و نحو آنها .
دوّم : اظهار زينت خود براي زوج و محارم خود ، بلكه مطلقاً .
سيّم : پوشيدن روي اگر چه به واسطه باد زن بوده باشد ، ولكن جايز است كه يك طرف آن چيزي را كه سر خود را به آن پوشانيده بياويزد بر وجهي كه نزديك به روي او نشود .
مكروهات مُحْرِم :
و مكروه است براي مُحْرِم احرام بستن در لباس سياه ، بلكه در هر لباس غير از سفيد بنا بر مشهور ، و در لباسي كه چرك داشته باشد ، و در لباسي كه الوان ( 3 ) مختلف داشته باشد ، خواه اختلاف الوان از حال بافتن باشد يا بعد از آن .
و مكروه است لبيك گفتن در جواب كسي كه بخواند او را ، بلكه در جواب او « يا سعد » بگويد .
و مكروه است به حمّام رفتن و شست و شو كردن در آن ، حتي در غير حمّام .
و مكروه است خاريدن بدن اگر [ چه ] خون نيايد و موي آن را نكنده باشد ، و بعضي از علما فرموده اند كه مكروه مي باشد شستن سر به سدر و خطمي در حال احرام ، و بسيار مسواك كردن ، و حرفهاي لغو ( 4 ) زدن ، و غُسل كردن از براي خنك شدن .
و همچنين مكروه است كُشتي گرفتن و شعر خواندن .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كلاه .
2 ـ سر را در زير آب فرو بردن .
3 ـ رنگها .
4 ـ بيهوده .
123 |
در بيان تَلبيت گفتن :
بدان كه واجبات احرام سه چيز است :
اول نيّت است : به اين كه قصد كند احرام بستن را از براي عُمره تَمتُّعِ حَجَّةُ الإِسلام به جهت اطاعت فرمان الهي . و معني احرام بستن ـ چنانچه فرموده اند ـ به خود قرار دادن است ترك اموراتي را كه در فصل سابق گذشت به جهت توجه به مكه براي اداي افعال معهوده .
دوم پوشيدن دو جامه احرام : قبل از نيت ، يكي از آنها را ستر ( 1 ) كند ما بين ناف و زانو كه آن را رداء گويند ، آن قدر باشد كه ساتر ( 2 ) منكبين ( 3 ) نگردد .
سيّم تلبيه است : و صورت آن : « اَسْئَلُكَ اَللّهُمَّ لَبَّيكَ ، لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَيّكَ ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْك لا شَريكَ لَكَ . »
و مستحب است جهر ( 4 ) نمودن تلبيه و مكرّر گفتن آن در اكثر اوقات به قدر استطاعت .
و در چند حال تلبيه گفتن براي حاج مستحب است :
اوّل : وقتي كه به بلندي صعود كند .
دوّم : وقتي كه به گودي نزول كند .
سيّم : وقت بيدار شدن از خواب .
چهارم : وقت سوار شدن .
پنجم : وقت پائين آمدن از سواري .
ششم : وقت ملاقات نمودن به سوار [ ديگري ] .
هفتم : در وقت برخاستن شتري كه سوار آن شده است .
هشتم : وقت سحر .
نهم : بعد از هر نماز واجب و يا مستحب .
دهم : مستحب است كه علاوه نمايد بر تلبيه واجب بعضي فقرات ديگر ، پس به اين نوع بگويد :
« لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَيْكَ لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ ، لَبَّيْكَ ذا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ داعِياً إلي دارِ السَّلام لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ غَفّار الذُّنوبِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ أهلَ التلْبِيَةِ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالاِكْرام لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ تَبْدَءُ وَالْمَعادُ اِلَيْكَ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْني وَتُفْتَقَرُ اِلَيْكَ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ مَرهُوداً
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بپوشاند .
2 ـ پوشاننده .
3 ـ دو شانه .
4 ـ صداي بلند .
124 |
وَمَرعُوداً اِلَيْكَ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ إلهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ ، لَبَّيكَ ذا النَّعماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَميل لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ كَشّافَ الْكَربِ العِظام لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابنُ عَبْدِكَ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ يا كَريم لَبَّيْكَ ، يا رَحيمُ لَبَّيْكَ . »
و كسي كه احرام حج داشته باشد در وقت زوال روز عرفه تلبيات را قطع مي كند و بي زبان تلبيه را از خواطر مي گذراند . مرد و زن در تلبيه گفتن مساوي هستند ، مگر اين كه [ بر ] زن بلند گفتن تلبيه لازم نيست .
در بيان دعوت حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) و لبيك گفتن خلايق در جواب آن :
في الحديث : چون ابراهيم ( عليه السلام ) بناي كعبه را تمام نمود ، خطاب الهي رسيد ياابراهيم ندا كن جميع خلايق را به حج .
عرض كرد : الهي صداي من به كجا خواهد رسيد كه تمام خلق را اعلام نمايم ؟
خطاب رسيد : از توست كه ندا كني ، و از ماست كه صداي تو را به تمام خلايق برسانيم .
پس آن حضرت در مقام ايستاد ، و مقام آن قدر بلند شد و ابراهيم را آن قدر بلند كرد تا اين كه از تمامي كوههاي عالم بلندتر شد ، پس ابراهيم ( عليه السلام ) دو انگشت خود را بگوش نهاده و روي مبارك را به مشرق و مغرب نموده به صداي بلند آواز نموده فرمود : ( أيُّها النّاس هَلُمَّ إلي الحَجِّ ) ؛ يعني اي مردم بيائيد و خانه خدا را حجّ كنيد .
پس خلاّق عالم صداي او را به همه خلايق رسانيد ، حتي كساني كه در صُلب مردان و رَحِم مادران بودند كه متولد مي شوند تا روز قيامت .
پس جواب داد بر آن ندا از زير درياها ، و از مابين مشرق و مغرب و اصلاب آباء ( 1 ) ، و ارحام امّهات ( 2 ) ، آن كساني كه حجّ خانه خدا مي نمايند ، پس گفتند : ( لبيكَ داعي الله ) ، پس هر كه يك بار حج كردني بود يك بار لبيك گفت ، و هر كس بيشتر حج كردني بود ، به عدد هر حجّ يك مرتبه لبيك گفت ، و هر كه در دنيا حجّ كردني نبود لبيّك نگفت .
دعاي حضرت ابراهيم در حق امّت مرحومه :
و بعد از آن ابراهيم ( عليه السلام ) زبان گشوده در خصوص امّت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) دعا كرده گفت : « اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شُيُوخ اُمَّةِ مُحَمَّد ( عليه السلام ) فَهَبهُ لي » ، اسمعيل و هاجر آمين گفتند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ پدران .
2 ـ مادران .
125 |
بعد از آن اسمعيل ( عليه السلام ) دعا كرده گفت : « اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شباب اُمَّةِ مُحَمَّد ( عليه السلام ) فَهَبهُ لي » . ابراهيم و هاجر آمين گفتند .
بعد از آن هاجر دست به دعا برداشت گفت : اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ نسآء اُمَّةِ مُحَمَّد ( عليه السلام ) فَهَبهُ لي » . پس ابراهيم و اسمعيل ( عليهما السلام ) آمين گفتند .
فوايد تلبيه معنويّه :
بدان كه حاجّ همين كه احرام بسته مشغول تلبيه گفتن شد ، بايد تصوّر كند كه اين تلبيه اجابت نداي خداوندي است ، و مقام لبيّك مقام اضمحلال در سِحْر عبوديت است كه يكسر خود را در خدمت مولاي خود بر پاي ايستاده ببيند ، و يكجا هواس ظاهريه و باطنيّه خود را مصروف به جانب او نمايد ، اگر چه بايد اميد به قول لبيّك از جانب خداوندي داشته باشد ، امّا از رد آن نيز خوفناك گردد و بترسد مبادا « لا لبيّك و لا سعديك » از جانب خداوندي داشته باشد ، ميان خوف و رجاء از خود و عمل خود نااميد و به فضل و كرم [ خداوند ] اميدوار باشد ، و بداند وقت لبيك گفتن ابتداي حجّ و محلّ خطر است ، همين كه حاجّ زبان به تلبيه گشود و صداي تلبيه مردان بلند شد ، متذكّر شود كه اين اجابت نداي خداوندي است ، و از اين ندا ، ياد كند نفخ صور و برآمدن مردم از قبور را كه كفنها در گردن به عرصات ( 1 ) قيامت ايشان را مي خواند ، كه آنها كفن پوشيده رو به محشر مي گذارند ، پس به جهت اين ملاحظه و تفكّر و شوق ، در گفتن تلبيه زياد كرده متذكّر آن باشد كه به هر قدمي كه بر مي دارد نزديك مي شود به جوار رحمت شاهنشاه عالم ، و تلبيه را هر قدر بيشتر بگويد بر ثوابش بيشتر نايل شود .
ثواب تلبيه و فضيلت آن :
في الحديث رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : آن كس كه احرام بسته تلبيه گويد بنويسد خداي تعالي به هر تلبيه گفتن او ده حسنه و محو گرداند ده سيّئه .
ايضاً : امير [ المؤمنين ] ( عليه السلام ) فرموده : كه هيچ كس آواز خود را به تلبيه بلند نسازد در احرام مگر آن كه لبيّك گويد به او به آواز بلند هر چه از جانب راست و از جانب چپ اوست تا منتهاي زمين ، و هر كه لبيك گويد در احرام خود هفتاد بار از روي ايمان و احتساب ( 2 ) ، خداوند عالم گواه مي گيرد براي او هزار ملائكه را براتي از آتش و براتي از نفاق .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صحراهاي .
2 ـ در نظر گرفتن خداوند .
126 |
تحقيقات در نداي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) :
چنانچه ذكر شد حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) بعد از اتمام [ ساختمان ] كعبه ندا كرد و فرمود « أيّها النّاس هَلُمَّ إلي الحجّ » به صيغه مفرد ، به جهت اين كه خطاب شامل شود بر اشخاصي كه در آن زمان موجود و در عالم شهود بودند ، و به كساني كه بعد از آنها خواهند آمد تا روز قيامت .
در حديث است كه هر گاه « هَلُّموا » مي فرمود به صيغه جمع شامل نمي شد مگر به حاضرين در آن زمان ، و علما ( رضوان الله عليهم ) در اين مطلب تحقيقاتي فرموده اند ، از آنها آنچه به نظر رسيده اين است :
اوّل : به درستي كه حقيقت و ماهيّت انسان موجود است به وجود فردي از افراد آن ، و شامل است به جميع افراد انسان ، موجود باشد يا نه ، ولكن فرد خاص و معيّن از انسان پس نمي گردد فرد خاصّ و جزئي از او مادامي كه موجود نشده ، پس ابراهيم ( عليه السلام ) به كلمه « هَلُمَّ » كه مفرد است ، نداي حقيقت انسان و طبيعت واحده آن نموده كه شامل شود بر موجود و غير موجود ، و اگر « هَلُّمُوا » مي گفت از اين خطاب معدود معيّن مستفاد مي شد ، و بر معدومين در آن زمان شموليّت نمي رساند .
دوم : علما فرموده اند كه استغراق مفرد اشمل است از استغراق جمع ، چنانچه زمخشري ( 1 ) در چند موضع از كتاب « كشّاف » تصريح به اين مطلب نموده است ، پس اراده ابراهيم ( عليه السلام ) استغراق جميع افراد ناس بوده از حاضر و غايب .
سوم : بدرستي كه صيغه خطاب شامل مي شود غير موجود را مگر مجازاً و با قرينه ، و با جمع قرينه ندارد كه دلالت كند به شموليّت آن به غير موجودين به خلاف مفرد ، پس بدرستي كه قرائن حاليه و مقاليه قائم است به عدم اراده خطاب به معيّن ، و در علم معاني مقرر است اين كه بسااوقات ترك مي شود خطاب بامعين به غير به جهت قصد عموم و اراده جمع اشخاصي كه به اين خطاب صلاحيت داشته باشند ، چنانچه درآيه شريفه { وَلَوْ تَري اِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ } ( 2 ) كه كلمه « تري » در لغت عربي موضوع است بر خطاب با معيّن ، ولكن از خطاب معيّن عدول نموده شده بر معين و غير آن به جهت شمول موعظه و تنبيه به همه از مخاطب و غير آن .
بيان حال كساني كه در جواب ابراهيم ( عليه السلام ) لبيّك نگفته اند :
كساني كه حجّ كردني نبودند و لبيك نگفته اند ، ايشان بر سه قسم مي باشند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ وي ابوالقاسم جارالله ، محمود بن عمر بن محمد زمخشري خوارزمي از مشاهير دانشمندان مسلمان است . كه از فنون مختلف و علوم چندي همچون زبان و ادبيات عرب ، تفسير ، شعر و جز اينها آگاه بود و سرآمد دانشمندان دوره خود به شمار مي رفته است . وي در خوارزم از ولايات ماوراء النهر در 27 رجب سال 467هـ به دنيا آمد و براي كسب علم و تحصيل به سفرهاي طولاني رفت و سالها در مكه مجاورت گزيد و در آنجا تفسير مشهور خود به نام ( كشاف ) را نگاشت و از وي كتابهاي فراواني برجاي مانده است . وي در سال 538 هـ در جرجانيه درگذشت .
2 ـ انعام : 27
127 |
اوّل : آن طايفه است كه با وجود استطاعت ترك آن نموده [ و ] شقاوت ابدي را بر خود قبول مي كند ، و جزاي اين كس در فصل ترك حجّ گذشت .
دوم : آن طايفه اند كه به جهت عدم امكان و استطاعت ، مقتدر از حجّ كردن نمي باشند ، در خصوص اين جور اشخاص خداوند كريم عوض قرار داده ، پس مسجدهاي جامع در خصوص فقرا به منزله كعبه است در حقّ اغنيا .
* پي نوشتها :