بخش 8
حج در آیینه ادب فارسی ضیافتی با میزبانی خدا
93 |
ميقات حج - سال ششم - شماره بيست و چهارم - تابستان 1377
حج در آيينه ادب فارسي
94 |
ضيافتي با ميزباني خدا
جواد محدّثي
حجّ ، يعني
چشمه اي است حج ؛ . . .
كه هر كه از آن نوشيد ، تشنه تر شد ،
و هر كه حلاوت آن را يافت ، شيفته تر گشت ،
و هر كه چهره جان در زمزم معارفش شست ، پاكدل شد .
* * *
كتابي است حج ؛ . . .
كه هر كه با الفباي معارفش آشنا شد ، دل به آن سپرد ،
و هر كه اوراقي از رموز و اسرارش را با سرانگشت تدبّر ، ورق زد ، مشتاق به پايان بردن اين صحيفه عرفان گرديد ،
و هر كه حتّي نگاهي به سطور اين « كتاب يقين » افكند ، و نظر بر خط نوشته هاي اين « بيت المعمور » داشت ، بذر معرفت در انديشه و دل كاشت .
* * *
خانه اي است حج ؛ . . .
كه هر كه چند صباحي رحل اقامت در آن افكند ،
95 |
و هر كه چند روزي بار سفر به سوي آن كشيد و لذّت آرميدن در سايه معنويّت « بيت خدا » را چشيد ، رنج سفر فراموش كرد و آنجا را خانه خود ، خانه خدا و خانه مردم يافت .
هر كه مقيم اين خانه شد ، مقام يافت .
هر كه ساكن اين حريم گشت ، به سكون نفس رسيد .
* * *
درختي است حج ؛ . . .
كه اگر دست نياز به شاخه هاي كرامتش بياويزي ،
و اگر دامن طلب ، زير اين « شاخه طوبي » بگستري ،
دامن دامن ، حكمت و نور نصيبت مي شود .
و اگر در سايه اش نشيني ، خنكاي يقين را حسّ مي كني .
و اگر پنجه به سرشاخه هاي پربارش فراز بري ، ميوه هاي تازه ايمان و حضور مي چيني .
* * *
بازاري است حج ؛ . . .
كه هر كه با « نقد خلوص » ، پاي بدان نهاد ، كالاي عبوديّت نصيبش مي شود ،
و هر كه بي توشه باور به آنجا رفت ، تهيدست باز مي گردد .
هر كه جويا بود ، به « منافع » مي رسد ،
و هر كه هشيار بود ، سود مي برد و هر كه غافلانه رفت و بازگشت ، زيان مي برد .
و هر كه « كالاي قلب » به آن بازار برد ، مشتري صالحات ، آن را نمي خرد .
و آنكه متاع فاسد به ميان و ميدان آورد ، بي بهره و بي خريدار خواهد ماند .
* * *
مدرسه اي است حج ؛ . . .
كه كتاب و دفترش « عمل » و « تزكيه » است ،
سازنده اش ابراهيم و اسماعيل و جبرئيل است ،
بنيانش « تقوا » است ،
و آنكه در اين مدرسه نام نويسد ، بايد « مشق بندگي » را خوب بنويسد و « خطّ خلوص » را زيبا بنگارد و تكليف طاعت را در كلاس مناسك ، به دقّت و كمال و تمام ، انجام دهد .
96 |
امتحانش توبه و قبولي آن ، غفران است .
* * *
شهري است حج ؛ . . .
كه كعبه ، كانون و مركز آن است .
مناسك ، « آيين نامه » زيستن در اين شهر قانونمند است و هر تخلّفي قرباني مي خواهد .
شهري است آباد و آزاد ، كه وطن هر موحّد است و زادگاهِ دين و خاستگاه قرآن .
و هر كه اهل اين ديار است ، « حاجي » است .
و هر كه با اين شهر بيگانه است ، احساس غربت مي كند .
* * *
دنيايي است حج ؛ . . .
كه همه كائنات بر مدار « مطاف » سير مي كنند .
و مشاعر مقدس آن ، محل همايش همه نژادها ، زبانها ، ملّتها و ملّيتهاست .
آنكه حاكم اين دنياست ، « خدا » ست ،
و آنكه به اين نشأه گام مي نهد ، وارد « منظومه بندگي » مي شود .
دنيايي است شگفت و سرشار از ديدنيها و شنيدنيها .
عجايب هفتصدگانه هستي ، در « موزه حج » نگهداري مي شود .
و حاجي ، براي ديدار آثار باستاني توحيد ، عازم آنجا مي شود و همه پديده ها و صحنه هايش ، هم « نو » است ، هم « كهن » .
* * *
دريايي است حج ؛ . . .
موج خيز و گهرساز .
هر كه به ژرفاي معارفش فرو رود و در اعماق حكمتهايش غوّاصي كند ، مرواريدهاي گرانبها و بي بديل به چنگ مي آورد .
و هر كه بر ساحل ، به تماشا بايستد ،
هرچندهم به گوهر نرسد ، امّا تلاطم امواج ونسيم ساحل اين دريا ، روحش را شاداب مي كند .
* * *
97 |
رودخانه اي است حج ؛ . . .
كه هر كه تن و جان در آن شست ،
و هر كه به شناگري در آن پرداخت ،
و هر كه با آب حياتش به سمت و سوي دريا رفت ،
دريايي شد و دريا شد !
و هر كه كنار رُود ماند و رفتن رود را تماشا كرد ، رود رفت و او ماند .
رودي است كه به دريا مي رسد و مي رساند .
و هر كه « روح دريايي » دارد ، با حركت اين رود ، همراه و هم آوا مي شود و پيچ و خم مشكلاتِ دينداري و فراز و نشيب راه بندگي و صخره ها و سنگلاخهاي طريق عبوديّت را پشت سر مي گذارد و تعلّقها را مي گسلد .
هيچ سيلاب به دريا نرساند ما را * * * ما كه در هر بُنِ مو ، سنگِ گراني داريم
* * *
ندايي است حج ؛ . . .
پيچيده در گوش زمان ،
برخاسته از حنجره ابراهيم ،
و . . . نشسته بر گوش جانِ مليونها موحّد ابراهيمي ،
ندايي كه از هر ديار دور و نزديكي ، از هر شهر و روستايي ، از هر فراز و فرودي ، « مهمان » مي طلبد .
ضيافتي با ميزباني خدا !
و سفره اي گشوده تا ابديّت ، تا آخرت ، تا بهشت ، تا رضوان و رحمت ، تا عفو و مغفرت .
ندايي پر طنين و آهنگين و دلنشين .
كه آهنگ ملكوت دارد و نغمه خُلد برين .
* * *
و . . . عبادتي است حج ؛ . . .
كه بعد سياسي و اجتماعي دارد ،
98 |
عزّت آفرين و شكوه بخش و قدرت ساز است .
رمز وحدت و همبستگي است ،
مايه معرفت و همدلي و تعاون است ،
سياستي در متن دين است ، تا « ملل مسلمان » را با رمز قدرت و راز وحدت آشنا كند ،
« امّت محمّدي » را در برابر « كفر جهاني » بسيج سازد ،
حماسه هاي دين و عرفان را ، در كنار هم به يادها آورد .
و حج ، عبادتي است سياسي ، پايگاهي است براي رفعت اهل ولا ، اهرمي است براي شكستن هيمنه استكبار ، آيينه اي است براي تماشاي شكوه وحدت ، مكتبي است براي آموزش عرفان و سلوك ، مدرسه اي است براي تربيت موحّدان مجاهد ، بازاري است براي خريد آخرت ، چشمه اي است براي طهارت روح .
آري . . . اينهاست روح حج !
* * *
آماده حضور
رضا سلطاني شيرازي
مُحرم شدم به جامه احرام بندهوار * * * آماده حضور و ملاقات كردگار
لبّيك گفتم از دل و جان در حريم دوست * * * گشتم ز شوق وصلِ دل آرام بيقرار
رفتم به سوي كعبه ببينم جمال او * * * يا تر كنم ز زمزم دل چشم اشك بار
برگرد خانه اش چو طواف از حجر كنم * * * حمد و سپاس او كنم و ذكر بي شمار
تعمير دل كنم به نماز طواف خويش * * * اخلاص را طلب كنم از او خليلوار
بينم صفا كجاست دمي هم صفا كنم * * * آنجا كه رمز وحدت از او هست آشكار
تقصيرها كه كرده ام اندر تمام عمر * * * در مروه عفو از او طلبم من نصوحوار
با شستشوي خويش به اشك ندامتي * * * در دل شوم به رحمت او من اميدوار
وانگه ميان ركن و مقام از سر خلوص * * * هستي خويش را به قدومش كنم نثار
99 |
با حجر و مستجار و حطيم آشنا شوم * * * تا شستشو كنم ز سر و روي جان غبار
تجديد جامه باز به احرام نو كنم * * * اندر مسير معرفت و لطف كردگار
با بينشي كه در عرفات آيدم به دست * * * در مشعر و منا شوم از شوق بيقرار
شيطان ز خويش دور كنم صد هزار بار * * * با هفت سنگ ريزه كه رمزيست آشكار
قربان كنم به قرب جوارش ذبيحه اي * * * چون سنتي ز ذبح عظيم است يادگار
از سر برون برم همه آثار خودسري * * * با حلق و با اراده چون تيغ آبدار
اين سير را كه سير و سلوكي است بي نظير * * * پايان برم به عشق و شوم ميهمان يار
شرطي كنم رضا كه دگر بار بعد از اين * * * مُحرم شوم به بندگيش تا ختام كار
رو به سوي خدا
حاج سيد محمّد حسين انوار
برخيز رو به سوي خدا كن * * * آخر به عهد خويش وفا كن
عهد الست را تو بياد آر * * * لبّيك بازگوي و بلا كن
از ري برو به جانب كعبه * * * خود را ز بند آز رها كن
بنماي حجّ و عمره و دل را * * * با اشك ديده پاك و جلا كن
با ذكر نام خالق يكتا * * * درد درون خويش دوا كن
بزداي ظلمت از دل و جان را * * * روشن چو مه ز نور خدا كن
طوفي به دور كعبه دل زن * * * بر مروه سعي سوي صفا كن
در پيشگاه حيّ توانا * * * تسبيح گوي و حمد و ثنا كن
يكسوي زن حجاب خودي را * * * آزادگي به روح عطا كن
حِجر و حَجَر ، حطيم يماني * * * كن استلام و ترك ريا كن
از عشق بوسه زن تو حجر را * * * وز دل بر آر دست و دعا كن
برياد اسماعيل و براهيم * * * رو در مقام و ذكر خفا كن
در درگه خداي توانا * * * بهر نماز پشت دو تا كن
100 |
ركن حطيم را به سرآور * * * زمزم بنوش و قصد شفا كن
در مسجار وادي عرفان * * * خود را ز قيد جهل رها كن
در مشعر الحرام به تعظيم * * * آراي خويش و ترك جفا كن
رو در منا و نفس بهيمي * * * قربان ز راه صدق و صفا كن
با سنگريزه اهرمنت ران * * * ز ابليس راه خويش جدا كن
آخر كه مقصدي تو خدا را * * * از خاك پست سير علي كن
بنما سفر به عالم علوي * * * چون خضر رو به عمر بقا كن
تا زنده گردي از دم رحمان * * * خود همسفر به باد صبا كن
رو آر در حريم محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * رو جستجوي راه هدا كن
در شام تار همچو مه نو * * * زان مهر ، كسبِ نور و ضيا كن
با مهر و عشق حق دل و جان را * * * خالي ز مكر و ريب و ريا كن
در نزد حقّ ، شفيع قيامت * * * بهر نجات ، آل عبا كن
در بحر فضل و رحمت يزدان * * * غوّاص باش و سير و شنا كن
اي زاده عماد صفاهان * * * ز انوار قدس راهنما كن
تا زان فروغ راه بري تو * * * برخيز و دين خويش ادا كن
كعبه جان
خاقاني
شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند * * * صبح را چون محرمانِ كعبه عريان ديده اند
از لباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح * * * هم به صبح از كعبه جان روي ايمان ديده اند
خوانده اند از لوح دل شرح مناسك بهر آنك * * * در دل از خطّ يدالله صد دبستان ديده اند
101 |
كعبه جان زان سوي نه شهر جوي و هفت ده * * * كاين دوجا را نفس امير و طبع دهقان ديده اند
برگذشته زين ده و زان شهر و در اقليم دل * * * كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند * * * خاصگان اين را طفيل ديدنِ آن ديده اند
هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده * * * زير پرّش نامه توفيق پنهان ديده اند
* * *
تا خيال كعبه نقش ديده جان ديده اند * * * ديده را از شوق كعبه زمزم افشان ديده اند
بر سر دجله گذشته تا مداين خضروار * * * قصر كسري و زيارتگاه سلمان ديده اند
رانده ز آنجا تا به خاك حلّه و آب فرات * * * موقف الشمس و مقام شير يزدان ديده اند
پس به كوفه مشهد پاك امير النحل را * * * همچو جيش نحل جوشي انسي و جان ديده اند
باديه باغ بهشت و بر سر خوانهاي حاج * * * پرّ طاووس بهشتي را مگس ران ديده اند
وز طناب خيمه ها برگرد لشگرگاه حاج * * * صد هزار اشكال اقليدس به برهان ديده اند
از بسي پرّ ملك گسترده زير پاي حاج * * * حاج زير پاي فرش سندس الوان ديده اند
خه خه آن ماهِ نو ذوالحجه كز وادي عروس * * * چون خم تاج عروسان از شبستان ديده اند
102 |
در ميان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق * * * خار و حنظل گُلشكرهاي صفاهان ديده اند
دشت محرم صحنِ محشر گشته وز لبّيك خلق * * * نفخه صور اندر اين پيروزه پنگان ديده اند
دشت موقف را لباس از جوهر جان ديده اند * * * كوه رحمت را اساس از گوهر كان ديده اند
عرضه گاه دشت موقف عرض جنّات است از آنك * * * مصنع او كوثر و سقاش رضوان ديده اند
كوه رحمت حرمتي دارد كه پيش قدر او * * * كوه قاف و نقطه فا ، هر دو يكسان ديده اند
هشتم ذي الحجه در موقف رسيده چاشتگاه * * * شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند
شب فراز كوه از اشك شور جمع و نور شمع * * * ابر در افشان و خورشيد درخشان ديده اند
آفتاب از غرب گفتي بازگشت از بهر حاج * * * چون نماز ديگري بهر سليمان ديده اند
خلق هفتاد و سه فرقت كرده هفتاد و دو حج * * * انسي و جنّي و شيطاني مسلمان ديده اند
اي بريدِ صبح سوي شام و ايران بر خبر * * * زين شرف كامسال اهل شام و ايران ديده اند
اي زبان آفتاب احرار كيهان را بگوي * * * دولتي كز حجّ اكبر حاج كيهان ديده اند
رانده ز اول شب بر آن كُه پايه و بشكسته سنگ * * * نيمه شب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند
بامدادان نفس حيوان كرده قربان در منا * * * ليك قربان خواص از نفس انسان ديده اند
103 |
بي زبانان بر زبان بي زباني شكر حق * * * گفته وقت كشتن و حق را زبان دان ديده اند
در سه جمره بوده پيش مسجد خَيف اهل خوف * * * سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند
پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز * * * و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند
رفته و سعي صفا و مروه كرده چار و سه * * * هم بر آن ترتيب كز سادات و اعيان ديده اند
چون ز راه مكه « خاقاني » به يثرب داد روي * * * پيش مصدر مصطفي ثاني حسّان ديده اند
ميقات عشق
احمد ثابتي
حاجي اي ره پوي راه كبريا * * * اي بدور از كبر و نيرنگ و ريا
اي كفن پوشيده در ميقات عشق * * * اي حجر بوسيده در ميعاد عشق
نغمه لبّيك جاري بر لبت * * * ذكر حق راز و نياز هر شبت
نازم آن سعي صفا و مروه ات * * * آن طواف هفت دور كعبه ات
آن نماز روح بخشت در مقام * * * در سخن با صاحب بيت الحرام
يعني اي ربّ وَدود دلنواز * * * اين مَنم ، بربسته قامت برنماز
بنده تزوير و زور و زَر ني ام * * * مَست جام باده عرفاني ام
دست جان از دهر شستم اي رفيق * * * تا تو را جويم در اين بيت عتيق
آمدم تا غسل در زمزم كنم * * * معرفت افزون ، جهالت كم كنم
در وقوف مشعر آموزم شعور * * * در مناي عشقِ تو يابم حضور
رَمي تنديس بُت اكبر كنم * * * چشم جان از اشك شوقت تر كنم
104 |
بعد از آن در مَسلَخ عشق منا * * * ذبح قرباني كنم اي آشنا
آري ، آري كعبه يعني عشق و شور * * * حج صراط روشنِ بزم حضور
كعبه يعني ثقل سنگين زمين * * * بيت معمور خدا ، دار الأمين
آنكه حج را ديد ، جز حق را نديد * * * نامَد از او غيرِ فعل حق پديد
جدائي نامه
احمد نعمتي
مدينه دل به وصلت بي قرار است * * * دو چشمم از فراقت اشكبار است
ز خاطر كي رود يادت مدينه ؟ * * * مرا يادت به خاطر ماندگار است
دل ويرانه ام جاي تو باشد * * * كه گنج اندر خرابه پايدار است
چنان زد سوز هجرت داغ بر دل * * * كه تا صبح قيامت پايدار است
تو داري بوي پيغمبر مدينه ! * * * تو را از او هزاران يادگار است
اگر چه دوري از چشمم مدينه * * * خيالت ديده را نقش و نگار است
تو پاكان را به سينه جاي دادي * * * زمينت بهتر از صد لاله زارست
مدينه سرزمين پاك گُل ها * * * مرا از دوريت بر ديده خار است
نهال شوق تو كِشتيم به سينه * * * درختي شُد كه پر از برگ و بار است
فراقت را تحمّل كي توانم ؟ * * * مرا اين كار بيرون ز اختيار است
جدايي نامه ام آمد به پايان * * * كنون اين آرزو از كردگار است
كه بيت الله كند قسمت دگر بار * * * كه هجرانش مرا بس ناگوار است
دگر بخشد گناهم را ز رحمت * * * خدايا ! « نعمتي » اميدوار است
105 |
حج ابراهيمي
احمد فغاني
حج بود اي رهرو آيين حق * * * پرچم پرافتخار دين حق
تا بساط بيت حق برپا بود * * * دين و مكتب جمله پابرجا بود
حج بسيج اهل توحيد است و بس * * * حج بود بنيان كن كوهِ هوس
حج نمايشگاه ايمان و صفاست * * * حج ، عبور از كوچه مهر و وفاست
حج بسيج ضد كفر است و نفاق * * * حج بود سرمايه اهل وفاق
حج طواف دائم اهل زمين * * * دور كعبه ، هم خط عرش برين
بهترين ميعادگاه امت است * * * حج سراسر شور و عشق و رحمت است
حج گذشتن از تمام زندگيست * * * رمز و راز و منتهاي بندگيست
حج سراسر عشق ذات كبرياست * * * پايگاهِ امنِ تسليم و رضاست
از تكبّر پاك مي گردد بشر * * * چون گذشت از مال و حتي موي سر
مي شود بخشوده هر جرم و گناه * * * توبه ها مقبول درگاه اِله
زنده گردد در حج اي نام آوران * * * بي شك آثار همه پيغمبران
حج بود جاي مرور مشكلات * * * رفع گردد جمله در حج معضلات
گر كني ترك حج اي انسان پاك * * * مي شود آنگه به امر حق هلاك
ترك حج يعني شكست مسلمين * * * انهدام كامل اركان دين
سلطه طاغوتيان بر مردمان * * * مي شود با ترك حج نيكو عيان
عامل اصلاح ايمانست حج * * * گنج روزي ، پاكي جانست حج
از گناهان مي كني با حج فرار * * * حاجي اي مهمان ذات كردگار
حج بود ميعاد و بيعت با ولي * * * حج كند دلهاي ما را صيقلي
حج تجلّيگاه عزّت ، افتخار * * * حج طنينِ خشمِ امّت از شرار
مايه آرامش دلها حج است * * * جايگاه حل مشكلها حج است
كعبه باشد قبله اهل يقين * * * مهبط وحي و قيام مسلمين
106 |
مورد تكريم جمله انبيا * * * خانه امن و امان اوليا
مولد پاك امير مؤمنان * * * مركزِ ثقلِ زمين و آسمان
اولين بيت و عبادتگاه عام * * * وضع شد در مكه از بهر قيام
كعبه باشد اي گروه مسلمين * * * همچو پيغمبر « هديً للعالمين »
حاجيان « يأتين من فجٍّ عميق » * * * قال « وَليَطَّوَّفوا البيت العتيق »
اي كه خواندي قصّه اصحاب فيل * * * دشمن بيت خدا باشد عليل
مكّه باشد محور و قطب قيام * * * كعبه باشد مقتداي خاص و عام
دوستان نك حج خليل اللّهي است * * * مركز بيداري و آگاهي است
حج نباشد بي برائت حج ناب * * * بي برائت حج بود همچون حباب
انزجار و نفرت از اعداي دين * * * هست واجب بر تمام مسلمين
زنده شد انديشه اسلام ناب * * * با پيام روحبخش انقلاب
با برائت نيست ديگر حج غريب * * * بركند حج كاخ تزوير و فريب
حج بي روح و تحرك ، بي قيام * * * هست چون شمشير دائم در نيام
حج كنون مهجور گشته چون كتاب * * * مسلمين را از چه رو برده است خواب
مسلمين اي وارثان شطّ خون * * * صبح نزديك است « أينَ تَذهَبون »
هست فرياد برائت روح حج * * * كي پذيرد حق تن بي روح حج
رجم شيطان كن مسلمان غيور * * * تيشه زن بر ريشه خصم شرور
چنگ زن بر ريسمان اتحاد * * * باش فرّ و زينت اهل سداد
اهل ايمان را هميشه يارباش * * * در هجوم فتنه ها بيدار باش
جان من برخيز از خواب گران * * * كن نظاره فتنه اهريمنان
تيغها در دست زنگيهاي مست * * * برجهان حاكم ستمكاران پست
جنگ و خونريزيست دائم كارشان * * * غارت مستضعفين افكارشان
كينه و خشمت كنون اظهار كن * * * رمي شيطان ، رمي استكبار كن
دست شيطانهاي خائن ، لاجرم * * * قطع كن از دامن حِلّ و حرم
در مصاف خصم و باطل شير باش * * * مرد حق و زاده تدبير باش
اي « فغاني » از خدا بنما طلب * * * روزيت گردد طواف بيت ربّ
107 |
ديدار خانه كعبه
اديب برومند
اينجا سراي كيست بدين فرّ و عزّ و شأن * * * خَم در برابرش ، همه پشت جهانيان
اينجا سراي كيست چنين آسمان شكوه * * * كاندر زمين ، شكوه فروشد بر آسمان
اينجا سراي كيست بدين حشمت و وقار * * * سرها به پيش او خَم و لبها درود خوان
اينجا سراي كيست كه نازان بود بچرخ * * * وز قدر و جاه ، خيره بدو چشم كهكشان
اينجا سراي كيست كه در غيبت و حضور * * * قدهاي چون خدنگ ، به سويش بود كمان
اينجا سراي كيست كه گرد حريم وي * * * چندين رواق سر به فلك سوده چون جنان
خامش ستاده بر سرپا با هزار ناز * * * دستانسراي راز الهي به صد زبان
گوياي سر وحدت و شايان نام حق * * * از اولين زمانه الي آخر الزمان
از فصل بي نيازي دادار ، نكته گوي * * * وز باب كردگاري خلاق ، ترجمان
از لطف بي نياز ، اشارت گر امين * * * وز قهر كردگار بشارت ده امان
دارد سخن ز دوره پيغمبر خليل * * * تا عصر بت پرستي اعراب ديوسان
108 |
بس دلنشين سخن ز تصاريف روزگار * * * بس ناروا خبر ز تواريخ باستان
از عهد بت گرايي و بتخانه پروري * * * تا انتصار « احمد مختار » در جهان
از حسبحال مردم حق جوي حق پرست * * * وز روزگار مردم بد عهد بد گمان
دارد به لوح سينه ز چندين هزار سال * * * از خلق بيشمار ، بسي طرفه داستان
چون نقطه اي ست ثابت و خلقش زهر كنار * * * بگرفته در طواف ، چو پرگار ، در ميان
با شكل چار گوشه نمايد سياه پوش * * * وانگه سپيد جامه بسي گرد او عيان
مانا كه اوست شمع تجلاي ايزدي * * * گردش خلايقند چو پروانه پر زنان
خوش فر و خوش نهاد و خوشايند و خوشنماي * * * دلجوي و دلنواز و دلفروز و دلستان
بس روشن از تجلي او « مسجدالحرام » * * * و احرام بستگان همه زي ساحتش روان
بر بسته چشم از وطن و رخت از ديار * * * بر كنده دل ز خانه و خاطر ز خانمان
لبيك گوي از همه اطراف رهسپر * * * مرد و زن از سپيد و سيه ، خُرد تا كلان
آيند دسته دسته ز اقطار دور دست * * * بهر طواف او همه در ذكر ، هم بيان
بر دوش سعيشان همه گر بارِ پر كاه * * * در پاي شوقشان همه گر خارِ پرنيان
109 |
بس كاروانيان همه تسبيح گوي حق * * * در يك رديف ، همره سالار كاروان
گردند گرد او گنه آلود و مستعين * * * جويند رحمت از در خلاق مستعان
جانها قرين رحمت و دلها رهين شوق * * * محو جلال وي همه از پير تا جوان
بر چار ركن وي همه ناظر به چشم دل * * * بر هفت دور وي همه شائق به امتنان
يكجا دَروست « حجر سماعيل » جلوه گر * * * سويي دگر مقام « ابراهيم » سايبان
اين در نماز ، خارج محدوده طواف * * * و آن در طواف ، داخل محصوره مكان
بفكن نظر بر آن « حجرالأسود » شريف * * * بنگر سپس به جانب « زرينه ناودان »
كاين هر دوراست بس اثر اندر صفاي روح * * * آنگه كه در حرم ، همه صافي شود روان
بنگر به « مستجار » كه از زادن « علي » * * * فرخنده آيتي ست به اعجاز ، توأمان
بنگر بدان « حطيم » كه ديوار منحني ست * * * از مرمر سپيد و بر او آيت قرآن
دركش سه چار جرعه از آن آب خوشگوار * * * كآيد ز چاه « زمزم » و بخشد بتن توان
* * *
اين كعبه مراد ، تو پرسي سراي كيست ؟ * * * كاندر طواف اوست بسي خيرها نهان
110 |
اينجا سراي خالق كون و مكان خداست * * * خلاق بنده پرور و دادار لا مكان
خورشيد و ماه را نبود بخت آن كه رخت * * * اينجا كشند و سر بنهند اندر آستان
اينجاست آن حرم كه برافروختش خليل * * * وز احترام حق ، ز خلل ماند بر كران
آن كعبه ستوده كه سنگ بناي وي * * * بنهاد « پور آزر » و بفراشت طاق آن
اينجاست آن سرا كه بفرمان ايزدي * * * شد ساخته بنام خداوند انس و جان
اينجاست آن سرا كه درو زاده شد « علي » * * * آن خانه زاد ايزد و آزاده قهرمان
هر چند بي گمان همه جا خانه خداست * * * وز بهر ذات وي نبود بيت و آشيان
ليكن بنام اوست خود اين كعبه نامور * * * تا سنت عبادت وي را بود نشان
تا زر اعتقاد كسان را به انقياد * * * در بوته فريضه حج سازد امتحان
تا بنگرد قيام خلايق به بندگي * * * آنجا كه بندگي به تعب يابد اقتران
احرام چيست ؟ معرفت حرمت وجود * * * محرم كسي كه در حرم روح ، پاسبان
سعي صفا و مروه تكاپوي آدميست * * * اندر پي صفا و مروت ، به هفت خوان
وانگه روال هروله ، اظهار شوق دل * * * در راه طاعتي ست به اخلاص ، همعنان
111 |
داني وقوف چيست در آن موقف جليل * * * واقف شدن به جلوه اسرار كن فكان
پرتاب سنگريزه بر آن تخته سنگها * * * طرد هواي نفس بود از در هوان !
ذبح ذبيحه چيست جز ايثار خون گرم * * * در مقدم مشيّت برتر خدايگان
حج امتحان داور يكتا بود ز خلق * * * كآمد به شرع انور ما واجب ، ار توان
اينجا حضور سر بهم آورده شاخه ها * * * پيوند انس را به ثمر مي كند ضمان
ماييم اينك آمده از راه انقياد * * * بهر اداي حج تمتع ، به پاي جان
لبيك گوي دعوت حقيم و شادخوار * * * كز بهر ما ، ز لطف و كرم گستريد خوان
هر چند اوست در همه جا ميزبان ما * * * اينجا شديم در حرمش خاصه ميهمان
داريم اميد آن كه شود حج ما قبول * * * در پيش ذوالجلال به اقبال جاودان
اين است آن قصيده غرا كه اهل دل * * * خواهند از « اديب » به عنوان ارمغان