بخش 5
1 ـ احکام و فرمانهای حج در زمان ایلخانان
43 |
ميقات حج - سال هشتم - شماره بيست و نهم - پاييز 1378
تاريخ و رجال
44 |
احكام و فرمانهاي حج در زمان ايلخانان
رسول جعفريان
ايلخانان مغول و كاروان حج
با گذشت چندين سال از سقوط بغداد كه در سال 656 رخ داد ، هنوز مسأله كاروان حج ، تأمين امنيت آن و فرستادن محمل عراقي لاينحل مانده بود . مغولان كه در آن زمان بر آيين بودايي و شَمَني بودند ، كمترين انگيزه اي براي دنبال كردن اين مسأله و حل آن نداشتند ؛ به عكس ، درباره ارغون خان نقل شده كه زماني با اغواي يهوديان بر آن شده بود تا كعبه را از ميان بردارد . از سوي ديگر ، مماليك مصر نيز جاي خالي بغداد عصر عباسي را در حرمين پر كرده و در رقابت با زيديان يمن ، براي تسلط بر حرمين سخت فعال شدند .
در اين سوي ، مردم مسلمان عراقِ عرب و عجم ، در انتظار باز شدن راه حج و حمايت دولت بودند . بدون حمايت دولت ، چه كسي مي توانست با دو اهرمِ زر و زور ، قبايل ميان راه را آرام كند و اجازه سفر به كاروان عراق را بدهد ؟ طبعاً رفتن به اين سفر ناممكن بود . دستگاه مغول ، به دليل آن كه به اسلام اعتقادي نداشت ، حساسيتي هم نسبت به اين مسأله نشان نمي داد .
در مقابل ، تشكيلات اداري و وزارتي مغول كه در اختيار مسلمانان بهويژه ايرانيان بود ، مصمم بود تا اين مشكل را حل كند . چهره مهم ايراني اين دوران ، عطاملك جويني ، ( 1 ) حاكم عراق بود كه پس از درگذشت هولاكو در سال 664 ، كوشيد تا از جانشين وي اباقاخان ، فرماني در اين باره بگيرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ وي صاحب « تاريخ جهانگشاي » و رئيس تمامي عراق عرب در زمان اباقا بن هولاگو بوده است . شرح احوال وي را محمد قزويني در مقدمه تاريخ جهانگشاي به تفصيل آورده است . وي در دوره هولاگو حكومت بغداد را داشت . زماني كه هولاگو در 19 ربيع الثاني سال 663 درگذشت و فرزند او اباقا بر سر كار آمد ، سونجاق ، يكي از امراي مغول ، به حكومت عراق رسيد و عطاملك به نيابت وي عراق را اداره مي كرد . وي تا پايان سلطنت اباقا ( سال 680 ) و يك سال در عهد احمد تكودار حكومت عراق را داشت و جمعا 24 سال بر اين ديار حكومت كرد . زماني كه ارغون به بغداد درآمد بناي بدرفتاري با عطاملك را گذاشت و وي اندكي بعد درگذشت .
تاريخ درگذشتِ عطاملك ، روز چهارم ذي حجه سال 681 بوده است . محل درگذشتِ وي مغان بوده و پس از مرگ جسدش را به تبريز آوردند و در مقبره چرنداب دفن كردند .
عطاملك نثري دلنشين و اديبانه داشته و « تاريخ جهانگشاي » گواه بر نثر عاليِ اوست .
45 |
زماني كه اباقاخان در سال 667 هجري به بغداد آمد ، عطاملك كه حكومت عراق را در اختيار داشت ، استقبال شايسته و باشكوهي از خان به عمل آورد . پس از آن بود كه وي را قانع كرد تا فرماني در اين باره صادر كند . متن اين فرمان را در ادامه خواهيم آورد . اين نخستين قدم در باز شدن راه حج بود .
در اين دوره ، زائران عراقي و ايراني به حج مي رفتند ، اما چندان روشن نيست كه حمايت دولت از اينها ، به چه صورت بوده است . بايد توجه داشت كه ايلخانان مغول ، تا پيش از غازان خان ، مسلمان نبودند و به همين دليل ، اهميتي نيز به امر حج گزاري مسلمانان نمي دادند .
به نظر مي رسد از زمان غازان خان ، كه مسلمان شده ، بحث حج جدي تر شده است . اما در اين دوره نيز خبري از اين كه مداخله مستقيمي در امر حج از سوي دستگاه اداري مغول صورت گرفته باشد ، نيافتيم .
بيشتر اخباري كه در اختيار داريم ، مربوط به زمان « سلطان محمد خدابنده » ( سلطنت از 704 تا 716 ) است . تدين وي ، او را بر آن مي داشت تا بيش از گذشته به مسأله حج و برطرف كردن مشكلات حجاج اقدام كند .
از سوي ديگر ، اختلاف اشراف حسني مكه بر سر تسلط بر اين شهر و نيز استفاده آنان از رقابت ميان مماليك و مغولان براي گرفتن كمك بيشتر يا حمايت از يكي از اشراف در برابر ديگري ، پاي ايلخانان را به مسأله حج و توجه به مكه بيشتر باز كرد .
اختلاف ميان اشراف حسني در مكه ، به گونه اي بود كه يك گروه طرفدار تسلط مصر و گروه ديگر طرفدار تسلط ايلخانان و احيانا شاهان زيدي يمن بودند . در اين اختلاف و در پي درگيري ، فرد شكست خورده به دربار محبوب خويش مي گريخت تا با گرفتن كمك مالي و نظامي ، بار ديگر بر شهر مكه مسلط شود و به نام سلطان مورد نظر ، خطبه بخواند .
طبيعي بود كه نفوذ و تسلط مماليك بر مكه ، به دلايل مختلف بيش از ايلخانان بود . در عين حال ، به دليل آن كه حاكمان مكه و مدينه از سادات بودند و برخي از آنان آشكارا بر مذهب تشيع ـ اعم از زيدي و امامي ـ از تسلط مماليك ناخشنود بودند و به دنبال راه گريزي از پذيرش سلطه آنان مي گشتند . طبعا يكي از راه هاي گريز آنها ، روي آوردن به زيديان يمن بود كه البته در برابر نيروي نظامي مماليك قدرت
46 |
چنداني نداشتند . ( 1 )
يكي از جريان هاي مهمي كه اين زمان در مكه وجود داشت ، نزاع فرزندان شريف مكه ابونُمَيّ محمد بن حسن بن علي بن قتاده ( م701 ) در موضوع امارت اين شهر بود . ابونمي ، يكي از اشراف و سادات حسني بود كه از حوالي سال 669 تا سال 701 بر مكه حكومت كرد . ( 2 ) وي صاحب فرزندان متعددي بود كه آنان نيز سالها امارت مكه را داشتند ، جز آن كه ميانشان اختلافات شديدي وجود داشت . چهار نفر آنان كه درگير اين مسأله بودند ، عبارت بودند از ابوالغيث ، رُمَيْثه و حُمَيْضه و عُطَيْفه . رميثه و حميضه ، تا مدّتها به طور مشترك بر مكه حكومت مي كردند . ابوالغيث بر ضد حميضه شوريد امّا كشته شد و جنگ بعدي ميان رميثه و حميضه بود . حُمَيضه كه سالها امارت مكه را داشت ، در سال 720 كشته شد و پس از آن رُمَيثه امارت مستقل يافت .
از اين حوادث ، آنچه كه به بحث ما ارتباط دارد ، پيوند ابوالغيث با مماليك مصر است كه او را با سپاهي به فتح مكه فرستادند . وي توفيقي به دست نياورد و به دست برادرش حميضه كشته شد . پس از آن سپاه جديدي به حمايت از رُمَيْثه برادر ديگرش اعزام شد كه اين بار حميضه به عراق گريخت و به سلطان محمد خدابنده پناهنده شد .
به نوشته برخي از منابع سني ، وي در آنجا سپاهي فراهم آورد و شماري از روافض ـ شيعيان ـ نيز به وي كمك كردند ؛ از جمله مردماني از خراسان ؛ وي مي خواست با سپاه مذكور به مكه بيايد كه با درگذشت خدابنده در سال 716 اين لشكركشي متوقف شد . ( 3 ) در اين باره ، چندين گزارش مختلف و متفاوت در دست است كه ابن فهد با استفاده از منابع مختلف فراهم آورده است .
به گزارش ابن عنبه ، حميضه فردي شجاع و در عين حال سنگدل بود كه برادرش ابوالغيث را براي به دست آوردن حكومت كشت ؛ پس از آن به عراق گريخت در حالي كه پيش از آن ، برادرش عضدالدين آنجا بود . وي مي افزايد : او نزد اولجايتو رفت و وي به او اكرام فراواني كرد . حميضه از سلطان خدابنده خواست تا سپاهي براي تصرف مكه به او بدهد و او تعهد مي كند كه مصر و شام را براي او تصرف كند ! سلطان پس از آن كه امتحان مختصري از مقاومت وي كرد ، سپاهي به فرماندهي امير طالب دلقندي حسيني ، همراهِ او فرستاد . زماني كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يكي از عوامل بسط و نفوذ تشيع در مكه ، يمني هاي زيدي مذهب بودند كه اين زمان امام جماعت خود را داشتند . زماني كه در سال 725 سپاه مماليك وارد مكه شد ، امام زيديان از شهر مكه خارج شد و پس از موسم حج به مكه بازگشت . ابن فهد پس از نقل اين خبر مي نويسد : امام زيديه مردي از سادات بود كه ميان ركن يماني و اسود اقامه جماعت مي كرد و در نماز صبح خود در قنوت چنين مي خواند :
« اللّهُمَّ صلِّ عَلي مُحَمّد وَعَلي آلِ مُحَمّد المصطفين الأطهار المنتخبين الأخيار الذين أذهب الله عَنهُم الرّجس و طهّرهم تَطهيراً » . پس از آن ، نام امام زيديان يمن را نيز مي برد و براي او دعا مي كرد . نكـ : اتحاف الوري ، ج 3 ، ص 180 ؛ العقد الثمين ، ج 6 ، صص 99 ـ 98 . زماني نيز كه رميثه حاكم مكه در سال 726 به قاهره رفت ، سلطان از وي خواست تا امام زيديه را از شهر بيرون كند و او چنين كرد . اتحاف الوري ، ج 3 ، ص 184
2 ـ در باره او بنگريد به : تاريخ امراء مكه ، عبدالغني عارف ( دمشق ، دارالبشائر ، 1413 ) ، صص 523 و533
3 ـ العقد الثمين ، ج 4 ، ص 239 ؛ غاية المرام بأخبار سلطنة البلد الحرام ، ) ( تحقيق فهيم محمد شلتوت ، مكه ، جامعة امّ القري ، 1409 ) ، ج 2 ، ص 61
47 |
اين سپاه نزديك قطيف رسيد ، خبر درگذشت سلطان خدابنده به آنان رسيد . رشيدالدين فضل الله نيز كه ميانه اي با امير طالب نداشت ، سپاه وي را بر ضد او تحريك كرد و امير طالب با حميضه و شمار اندكي سپاه ماندند . در اين وقت ، سلطان محمد بن قلاوون اعراب را بر ضد اين سپاه تحريك كرد كه حميضه با مقاومت بي نظير خود ، بيشتر اموالي را كه از وي غارت شده بود ، مجددا تصرف كرد . از امير طالب نقل شده است كه : آنچه من از حملات علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) شنيده بودم ، در رفتار جنگي حميضه به چشم ديدم . پس از آن ، حميضه و سپاه به نجد رفتند و به غارت قافله هاي شام و مصر پرداختند . در اين وقت سلطان مصر از وي دلجويي كرد ، اما در باطن ، كساني را براي كشتن وي فرستاده بود كه در فرصت مناسب او را كشتند . ( 1 )
گزارش ديگري حكايت از آن دارد كه حميضه با سپاهي كه فراهم كرده بود ، به همراه دو نفر از امراي مغول با نام دلقندي ـ يا دارقندي ـ و ملكشاه ، به رغم آن كه در راه توسط اعراب بوادي غارت شدند ، به سوي مكه آمدند و اجازه ورود به شهر را خواستند . رميثه در اين باره ، نامه اي به دربار مماليك نوشت و به حميضه نيز گفت كه تنها با اجازه سلطان مملوك مي تواند وارد شود . از دربار مماليك به وي گفته شد كه مي تواند به قصد عذرخواهي به مصر برود ، اما حق ورود به مكه را ندارد . ( 2 )
روايت ديگر كه اندكي تندتر و ضدشيعي تر است ، حكايت از آن دارد كه هدف خدابنده از اعزام اين سپاه ، انتقال جنازه شيخين از كنار قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به نقطه ديگر بوده است . اما امير محمد بن عيسي ، يك سپاه چهارهزار نفري فراهم آورد و آنها را غارت كرد اموال فراوانشان را به چنگ آورد . در اين خبر آمده است : ابزار و وسائلي كه آنها براي نبش قبور شيخين به همراهشان آورده بودند نيز تصاحب گرديد . ( 3 )
روشن است كه اين خبر ساختگي است و هدف آن وارد كردن اختلافات مذهبي در درگيري هاي سياسي و تحريك سنّيان بر ضد شيعيان بوده است . در واقع ، مماليك چنين شايع مي كردند كه سپاه مغول مدافع تشيع است و براي تحريك سنيان بر ضد حميضه ، چنين شايعه اي را پراكنده بودند .
شگفت آن كه اندكي بعد ، در سال 718 ، حميضه موفق به تصرف مكه و اخراج برادرش رميثه مي شود . وي همان سال ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ غاية المرام ، ج 2 ، صص 78 ـ 76 به نقل از عمدة الطالب .
2 ـ غاية المرام ، ج 2 ، ص 62
3 ـ غاية المرام ، ج 2 ، ص 63 ؛ اتحاف الوري ، محمد بن محمد بن فهد ( تحقيق فيهم محمد شلتوت ، مكه ، جامعة ام القري ، 1404 ) ، ج 3 ، ص 155
48 |
خطبه خواندن به نام سلاطين مملوك را رها كرد و به نام سلطان ابوسعيد فرزند خدابنده ، خطبه خواند . ( 1 ) با رسيدن اين خبر به قاهره ، از سوي مماليك سپاهي به سوي مكه اعزام گرديد . اين سپاه نيز كاري از پيش نبرد تا آن كه در سال 720 حميضه به دست يكي از امراي مملوكي ، كه به او پيوسته بود ، كشته شد . ( 2 ) پس از حميضه ، مدتي برادرش عطيفه و سپس رميثه تا سال 737 قدرت را در مكه در اختيار داشتند .
گزارش قاضي نورالله شوشتري از ماجراي حميضه چنين است كه : ابوعراده فرزند ابونمي از كساني بود كه برادرانش او را به سلطان مصر تحويل دادند . وي « از آن جا فرار كرد و پيش سلطان محمد اولجايتو آمده ، مدد گرفت » . وي برآن بود كه با اين نيرو به مكه برود ؛ اما در بصره خبر مرگ سلطان را شنيد . پس از آن خود به سرحد حجاز رفت و « همواره بر آن ديار تاخت مي كرد تا آن كه قصد ملك ناصر ، پادشاه مصر كرده ، كشته شد » . ( 3 )
اما گزارش ابوالقاسم قاشاني ، مؤلف « تاريخ اولجايتو » كه اين زمان خود در سلطانيه بوده ، از اين ماجرا در ذيل حوادث سال 716 چنين [ آورده ] است :
و به همين تاريخ و شهور اين سال ، حميضا پسر رييس مكه ، برادر خود را كه مربوث و مرباي سلطان ناصر مصر بود ، بكشت و به ديار عجم به خدمت محمد اولجايتو مبادرت نمود و به اجلاس خود به جاي برادر از حضرت همايون مدد و مساعدت طلبيد . سلطان از خواص و مقربان خود حاجي دلقندي را با يك هزار سوار جان سپار به استمداد و استنجاد او نامزد كرد به دفع ديگران ، تا او را در مكه بر تخت مملكت قرار و آرام دهند . و بصره به او داد تا مال بصره بستاند و به سبيل راه حج كند و چهارپايان بسيار به وجه سبيل راه كند . و او با مالي فراوان و شتران بسيار از بصره كوچ كرد . اميري هزاره كه بر آن سر حد مقيم بود و جمعي اعراب باديه به اغواي ـ اغراي ـ جمعي قصد او كردند و قريب صد تومان مال از او بربودند و به معبر پيش ناصر بردند و او به رسم عرب تحت الحنك بسته با حميضا و نوكران كه اسبان نيكو داشتند برون رفتند و حاجي حميضا را بر تخت مكه آرام دادند . ( 4 )
در فاصله دو سالي كه حميضه به نام سلطان ابوسعيد خطبه مي خواند ، كاروان حجّ ايراني ، با هداياي فراوان به مكه مي آمدند . علي شاه ، وزير سلطان ابوسعيد ، دو حلقه طلا كه وزن هر كدام هزار مثقال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : غاية المرام ، ج 2 ، ص 84 ؛ تاريخ امراء مكه ، ص 542 ؛ تاريخ مكه ، احمد السباعي ، ( مكه ، 1994 ) ، 266
2 ـ غاية المرام ، ج 2 ، ص 64 ـ 67 ؛ العقد الثمين ، ج 4 ، ص 242
3 ـ مجالس المؤمنين ، ( تهران ، اسلاميه ، 1376 ق . ) ج 2 ، ص 293
4 ـ تاريخ اولجايتو ، ( ابوالقاسم قاشاني ، تصحيح مهين همبلي ، تهران ، 1348 ) ، ص 200
49 |
طلا بود به مكه فرستاد كه به كعبه آويزان شود . گفته اند اين نذري بود كه علي شاه براي به دست آوردن موفقيت بر خواجه رشيدالدين فضل الله ( مقتول به سال 718 ) كرده بوده است . ( 1 )
به گزارش ابن فهد ، در سال 720 نيز از سوي ايلخان مغول سلطان ابوسعيد ، عنايت و توجّه كاملي به مسأله حجاج عراقي ـ عراق عجم و عرب ـ شد . كمك هاي مالي سلطان ابوسعيد ، به تخمين ذهبي ، دويست و پنجاه هزار دينار طلاي مصري بوده است . بر اساس همين گزارش ، در آمدن محمل عراقي ، نوعي توافق با سلطان مملوكي مصر نيز شده بود ، به طوري كه از سوي سلطان ، خلعت هاي فراواني به امراي مغول داده شد . در مكه هم ، در خطبه ، پس از نام سلطان مملوكي ، از ابوسعيد هم نام برده شد . ( 2 )
به گزارش مورخان ، در سال 726 اميرچوپان از امراي با نفوذ دولت مغول ، نماينده اي با نام بازان به مكه فرستاد كه چشمه عرفه را آباد كند ؛ آن هم در زماني كه زائران از بي آبي به شدت در رنج بودند و آب به قيمت گراني فروخته مي شد . بازان پنجاه هزار دينار از اميرچوپان گرفت و پس از موسم حج ، با استفاده از كارگران فراوان ، كه حتي زنان نيز در ميان آنان بودند ، به آوردن آب از بيرون مكه تا صفا و مروه اقدام كرد . بعد نيز به قاهره رفت و با سلطان مملوكي ديدار كرد ؛ گرچه وي از اقدام او ، به دليل اين كه اجازه نگرفته ، چندان خشنود نبود ، اما با توجه به سودمندي اين اقدام ، نتوانست سخني بگويد . ( 3 ) سال بعد اميرچوپان درگذشت و تابوت وي را حجاج عراقي به مكه آورده ، طواف دادند و سپس آن را به مدينه بردند و در بقيع دفن كردند . ( 4 )
خبر ديگري حكايت از آن دارد كه در سال 730 ، سلطان مملوكيِ مصر به شريف مكه دستور داده بود تا امير كاروان عراق را كه نامش محمد الحجيج بوده ، از بين ببرد . از قضا پس از مراسم حج كه شريف مكه در پي انجام اين مأموريت آشوبي ساختگي در مسجد الحرام ايجاد مي كند ، يكي از امراي مملوكي در درگيري كشته شده و امير كاروان عراق جان سالم از صحنه بدر مي برد . ( 5 ) در آخرين سال زندگي سلطان ابوسعيد ؛ يعني سال 736 ، به دليل آشفتگي اوضاع در ايران ، كاروان ايراني و عراقي زائران ، به مكه اعزام نشد . آشفتگي ياد شده ادامه يافت و حج گزاري محمل عراقي براي چند سال تعطيل شد . ( 6 )
جداي از اين مسائل ، رفت و شد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اتحاف الوري ، ج 3 ، ص 161
2 ـ اتحاف الوري ، ج 3 ، ص 171
3 ـ اتحاف الوري ، ج 3 ، صص 181 و 182
4 ـ همان ، ص 185
5 ـ اتحاف الوري ، ج 3 ، ص 189
6 ـ همان ، ص 205
50 |
اشراف حسنيِ مكه نزد ايلخانان مغول ، مي توانست براي گرفتن كمك هاي مالي باشد . به گزارش قاضي نورالله ، عبدالله فرزند ابوالغيث محمد ، كه پدرش حاكم مكه بود ، نزد سلطان غازان خان آمد و سلطان رقبات زيادي در حله به وي واگذار كرد . ( 1 )
با همه دشواري هايي كه در روابط ميان مماليك و ايلخانان بود و نيز مشكل حملات اعراب در ميانه راه ، كاروان حجاج ايراني به حج اعزام مي شدند . به طور معمول ، براي حجاج سرپرستي تعيين مي شد و به علاوه ، شماري نظامي براي حفاظت از آنان در برابر اعراب بوادي از حجاج مراقبت مي كردند .
براي اعزام اين افراد ، فراميني صادر مي شد كه يك نمونه از نخستين فرامين را كه به يقين اولين فرمان در بازگشايي راه حج پس از تسلط مغولان بر بغداد بوده ، در اختيار داريم .
افزون بر آن ، نمونه هايي انشايي از اين قبيل فرامين كه مورد استفاده دبيران و كاتبان قرار مي گرفته ، برجاي مانده است . برخي از اين نمونه ها كه درست مربوط به اوايل قرن هفتم هجري است ، در كتاب ارجمند « دستور الكاتب في تعيين المراتب » آمده كه عينا نقل مي كنيم .
به طور معمول چند نكته در اين فرمانها آمده است . ابتدا اشاره اي كلي به اين كه حج يك فريضه واجب در دين اسلام است . دوم اشاره به خطري كه در راه قافله ها را تهديد مي كرده و سوم اين كه بر پادشاه است تا با فرستادن نيرو و تماس با رؤساي قبايل ، اين خطر را از ميان ببرد . همچنين در اين فرامين ، از تعيين اميرالحاج كه از طرف ايلخان معين مي شده ، سخن گفته شده است . بحث از تأمين هزينه فرستادن محمل عراقي و نيز پول هايي كه بايد ميان رؤساي قبايل تقسيم شود و نيز لزوم حمايت نظامي از اميرالحاج ، از مسائل ديگري است كه در اين فرامين آمده است .
فرمان عطاملك جويني
فرماني كه در ادامه خواهد آمد و پيش از اين به اجمال ، زمينه تاريخي آن را گفتيم ، به انشاي علاءالدين عطاملك بن بهاءالدين محمد بن محمد جويني نوشته شده و خوشبختانه سواد آن برجاي مانده است .
اين حكم كه به اصطلاح مغولان « يرليغ » خوانده شده ، در مجموعه اي به شماره 2449 ( ميكروفيلم ش 2389 ) در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران موجود است كه با راهنمايي دوست دانشور جناب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مجالس المؤمنين ، ( تهران ، اسلاميه ) ج 2 ، ص 293
51 |
آقاي دكتر سيد حسين مدرسي طباطبايي به آن راه يافتم . پس از آن دريافتم كه خانم بياني نيز از منبعي ديگر به اين حكم دسترسي يافته و بخشهاي مهم آن را به چاپ رسانده اند . ( 1 )
به هر روي اين متن سندي است در ارتباط با حج گزاري ايرانيان و ساكنان عراق در سال 667 .
من انشاء الصاحب علاءالدين رحمه الله ، در فتح راه حجاز و سفر كعبه بحكم يرليغ
بسم الله الرحمن الرحيم
{ قَدْ جَاءَكُمْ مِنْ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنْ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ } . ( 2 )
به حكم آنك توفيق و سعادت مكنون و مدّخرست و بر مثال چنين در ضمير روزگار مخزون و مضمر ، نه هر دَوري وقت ظهور آن است و نه هر ذاتي را استعداد قبول حاصل ، و خوذ هر كاري را به زماني مخصوص كرده اند « والأمُورُ مَرْهُونة بأوْقاتِها » وآن كار رابه ذاتي مفوّض ومعلّق « وكلٌّ مُيسَّر لِما خُلِق لَه » تاهنگام آن كار در نيايد جدّ و جهد منجح نيست و كوشش و كشش نافع نه ، و چون ذات بي همال بادشاه ، عالمِ مالكِ رقابِ امم ، شاه شاهانِ عرب و عجم ، منشأ سعادات و منبع خيرات است ، هر سعادت كي ايام در جيب غيب نهاذه بوذ و هر خير كي زمان در حجاب كتمان آماذه كرده ، اينك در عهد همايون و دور ميمون « اباقا » از عدم به وجود آيد و از قوّت بفعل تا اعتزاي آن به دولت از ماده او باشد وانتساب آن بروزگار خجسته او كشذ :
ور نيست باورت اينك بدار گوش
بعد از آنك اميذهاي خلايق بريده كَشته بوذ و از مدتهاي مديد و سالهاي بسيار باز طوايف اسلام از زيارت بيت الله الحرام بازمانده و دل برداشته و ركن حج اسلام كي { وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } ( 3 ) و آن يك ركن است از اركان خمسه كي خراب مانده است و اسلام به حقيقت بر مثال ذاتي است و اركان خمسه را مثابت حواس خسمه كي ضعف يكي از آن ضعف ذاتست و در اين وقت كي مواكب گيتي آراي مدينة السلام بغداد را بِسمِّ مراكب متوج گردانيذ از جمله عنايتهاي باذشاهانه و عواطف شاهنشاهانه كه صادر شذ و بذان يرليغ نفاذ يافت فتح راه مكه و اجازت طوايف اسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ دين و دولت در ايران عهد مغول ، ج 2 ، ص 399
2 ـ مائده : 15 ، 16
3 ـ آل عمران : 97
52 |
به زيارت كعبه معظمه و تعيين لشكر به رسم بدرقه و سبل و صدقه بود . اشاعت اين خير عام و افشاي اين حسنه به اَنام بر حسب يرليغ جهان پيماي و فرمان بندگشاي و منشور غم زداي و مثال رهنماي بندگان دولت روز افزون « عطاملك » و « محمد » پسران « محمد جويني » به آوازي بلند نداي { وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق * لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّام مَعْلُومَات } ( 1 ) در مي دمند و بر عقب اين مي گويند :
ايها العُشّاق باز آن دلستان آمد پديد * * * جان برافشانيد كان آرام جان آمد پديد
وقت است كي ارباب وجد و صفا و عاشقان مروه و صفا كه سالهاي تا در شوق تقبيل عتبه كعبه چشم انتظار بر دريچه غيب نهاده اند ، لبيك زنان احرام بندند و عاشقوار پاي در راه نهند و روي بكار آرند و ماسوي الله را پشت پاي زنند { عَسَي رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ } ( 2 ) و جمعي كي پنبه غفلت در گوش نهاده بودند به حجت آنك راه حجاز مسدودست و عذر دفع { مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا . . . } موجود ، يقين دانند كي آن عذر به فضل باري تعالي و يمن دولت قاهره زايل شد و آن بهانه كرانه گرفت ، بعد از اين چه گويند و به چه حجت تمسك جويند اگر هيچ گونه انوار ايمان و سعادات از صحيفه دلشان محو نگشته است و به زنگار غفلت مبدل نشده وقت فوت نكند و قدرت فرصت از دست نگذارند ، « والفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب » وكار امروز را با فردا نيفكنند ، في الجمله چون فيض حق تعالي شامل شد و مرحمت و سيورغاميشي ( 3 ) باذشاه حاصل آمذ ، اين بشارت به خاص و عام و دور و نزديك و ترك و تازيك رسانيذه شذ تا تمامت مؤمنان از مرد و زن ، خاص و عام ، شريف و وضيع ، شيخ و رضيع به تضرع و ابتهال دست نياز به حضرت ذوالجلال بردارند و دوام عمر و ثبات ملك اين بادشاه زاده جوان بختِ سليمان تخت خواهند و شكر اين نعمت را ورد ورد زبان خود سازند ان شاءالله تعالي وحده .
« كتب في غرة رجب شهراللّه الأصم رجب سنة سبع و ستين و ستمائة » .
اين خدمت برادران جويني بود كه سعدي ، شاعر نامي ايران را بر سر ذوق آورد و از اين كه اسلام توسط ايشان رواج يافته ، به ستايش آنها پرداخت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حج : 27
2 ـ تحريم : 7
3 ـ در زبان مغولي : نوازش و تلطف و خيرخواهي است .
53 |
جهان دانش و ابر سخا و كان كرم * * * سپهر حشمت و درياي فضل و كوه وقار
خدايگان صدور زمانه شمس الدين * * * عماد قبه اسلام و قبله زوار
اما متون انشايي كه محمد بن هندوشاه نخجواني در كتاب دستور الكاتب في تعيين المراتب براي ما نگاه داشته ، چندين فرمان با ارزش است كه متن آنها را نقل مي كنيم :
در فتح راه حج و فرستادن محمل
دو صورت مكتوب و جواب
صورت اول مكتوب
نوع اول
بر رأي صواب فرماي و فكر مشگل گشاي معروض مي گردد كه مهمتر شغلي كه پادشاهان دين دار و سلاطين شريعت شعار ، متصدي آن گردند ، تمشيت امور شرع و اسلام و اقامت فرايض و احكام است . چه ، به نصّ « الدين و الملك توأمان » ، مبانيِ مملكت بي تمهيدِ قواعدِ دين و ملت استحكام نيابد و مهمات سلطنت بي سلوك شارع شريعت انتظام نپذيرد . و يكي از معظمات مصالح دين و كليات اوامر سيّد المرسلين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ اقامت « فريضه حج » است . چه ، در وقتي كه جبرئيل ( عليه السلام ) به حضور صحابه ـ رضوان الله عليهم اجمعين ـ از او پرسيد كه :
« ما الإسلام ؟ قال : الإسلام اَنْ تشهَدَ أنْ لااله الااللّه وأنّ مُحَمّداً رسول الله و تُقيمَ الصّلوة و تُؤْتي الزّكاة و تصوم رمضان و تحجَّ البيْتَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اِلَيْهِ سبيلاً » .
پس به حكم اين حديث ، فرايض اسلام را عنوان كارنامه داستانها دانستن و فهرست روزانه دولت ها گردانيدن از وصاياي دين و قضاياي خِرَد باشد و پوشيده نماند كه سالهاست تا راه حج به واسطه تعرّض اعرابِ طريق كه بر خلاف طريق ، قُطّاع علي التحقيق اند ، بر متوجّهان قبله اقبال و كعبه فضل و افضال و مناخ ركب جمال و جلال حضرت ذي الجلال مشوّش و صفاي مشارب آن مكدّر و منغص مي باشد و اكثر طالبان بيت الحرام و زائران ركن و مقام ، بدين واسطه از مطالب و مقاصد خود ممنوع و محرومند و فريضه حج كه يكي از اركان خمسه اسلام است ، فوت شده و تدارك آن حال وظيفه تقلُّد ولاتِ امر و حماتِ بيضه دين و مُلْكَست .
54 |
چه ، هر آينه از حضرت ربُّ العالمين ـ جلّت كبرياؤه ـ در محل آن خطاب خواهند . و چون ممالك شريفه آن حضرت مجاور حرمين شريفين و اعراب بوادي و حواضر است ، اين مكاتبه اصدار افتاد ، به اميد آنكِ حكم مطاع و فرمان واجب الاتباع به امراي بوادي عرب نفاذ يابد و به مواعد خوب مستظهر گردند تا در منع و دفع اعراب طريق سعيي كه مثمر و منجح باشد به جاي آرند ، وبعد اليوم تردد « وَفْد عراقي » و توجه « قافله شرقي » به حرمين شريفين ـ زيدا شرفاً و جلالا ـ بر ايسر وجوه دست دهد و مثوبات آن حضرت شريفه سلطاني را ابدالابدين ذخيره ماند . با وجود اهتمام آن حضرت به تمشيت مصالح ملك و ملت به مزيد تأكيد افتقار نمي افتد جهان به كام باد .
نوع دوم
بر رأي عالم آراي پوشيده نماند كه اجلِّ اعمال كه قيام بدان در حضرت ربّ العالمين مقبول و اجْملِ مساعي كه در جناب جلال احديّت مستحسن و مشكور افتد ، تقويت اوامر دين و تمشيت شعار شريعت سيدالمرسلين است ـ صلي الله عليه [ و آله ] وسلم ـ چه ، روزِ بازارِ دين به ترويج آن رواج گيرد و كارخانه مملكت به تعظيم آن استعلا پذيرد . و چون يكي از اركان دين بر موجب نصّ : { . . . وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } فريضه حج است ، بر سلاطين اسلام و ملوك ايام در فتح آن راه كوشيدن و طالبان بيت الله را از تعرض اعرابِ طريق صيانت واجب دانستن و به مقاصد ديني و مطالب يقيني رسانيدن ، از اهمّ مهمات و اَوْجَبِ مفترضات است . بنابر اين مقدمه ، اين مكاتبه به حضرت شريفه ارسال رفت تا چون محمل شريف از اين مملكت به حدود آن ممالك كه مجاور اماكن اعراب است ، رسد ، جمعي را كه نوّاب نامدار صلاح و صواب دانند ، به بدرقه محمل شريف روانه گردانند و امثله شريفه به امراي اعراب بَوادي نافذ گردد تا اعراب طريق را از مزاحمت « وَفْد عراقي » و « قافله شرقي » زجر و منع كنند و توجّه ورود وفود ـ في امان الله و حفظه و حراسته ـ به حرمين شريفين ـ زيدا شرفاً و جلالاً ـ بر اسهل وجوه دست دهد و مثوبات آن به روزگار شريفه ابدا واصل گردد و امداد شكر و اِفراد دعاي حجّاج بيت الله به حضرت ربّ العالمين ـ جلّ جلاله ـ از مساعدت آن حضرت متواصل گردد . ان شاء الله تعالي جهان به كام باد !
55 |
نوع سوم
بر صوايب آراء و ثواقب افكار حضرت شهرياري ـ ادام الله دولته دوام الزمان و صرف عن فنائها طوارق الحدثان ـ معروض و معلوم گردانيده مي آيد كه حكمت رباني ـ جلّ ذكره و عمّ شكره ـ در تفويض امور سلطنت و مملكت به پادشاهان اسلام ، آن است كه مطامح انظار و مشارح افكار ايشان انتظام مصالح جهانيان به تخصيص اهل اسلام و ايمان باشد و همچنانكِ در تربيت معاش ايشان سعي نمايند ، از تدبير معاد ايشان نيز غافل نباشند تا حديث « السُّلْطان ظلُّ اللّه في أرضه » بر ايشان صادق آيد « و الظلُّ يتبع صاحبه » .
و چون يكي از فرايض دين به موجب نصّ كلام رب العالمين { وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق * لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ } و فرموده نص حديث سيد المرسلين ـ صلي الله عليه [ وآله ] و سلم ـ فريضه حج است و مجموع مسلمانان به شرط استطاعت ، به دليل آيت : { . . . وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } بدان مأمورند ؛ و شك نيست كي يكي از اسباب استطاعتْ امن طريق است از قُطّاع و سُرّاق و حراميان ؛ و معلوم است كه اكثر اوقات ، اعراب طريق آن راه مبارك را مشوّش مي دارند و وفدالله محروم و ممنوع مي گردند و فرستادن محمل شريف نيز در توقف مي افتد ، واجب آمد اين معني به مسامع شريفه ، ملئت جوراً ، رسانيدن تا مرحمتِ جِبِلّي حضرت شاهنشاهي كه مستفاد از محض تدين و تشرّع است ، امثله شريفه به اُمَراي بوادي انفاذ فرمايد تا اعراب طريق را از تعرّض حجاج مانع و زاجر گردند و وفد مبارك كه ملازمان محمل شريفند ، به فراغت خاطر به تردد و توجّه به حرمين شريفين اشتغال نمايند و مثوبات آن هر آينه روزگار همايون را ابدالدهر مدخَّر گردد . ان شاء الله العزيز امور دين و دولت بر وفق رأيِ اعلي ساخته باد !
صورت دوم جواب
نوع اول
بعد از وقوف بر مواقع اقلام شريفه و مقاطر ارقام منيفه ، اشارتي كه از عالي حضرت شهرياري ـ لازال من العلاء به مزيد ـ در باب امن راه حج كه يكي از فرايض دين اسلام است صادر شده و مجموع مسلمانان را مطاوعت آن واجب ، به سمع ارادت و اعتقاد اصغاكرده آمد و آن را از
56 |
اعظم غنايم و ايمن مفاخر كه حضرت رب العالمين جلّ جلاله در حق بندگان ارزاني دارد دانسته شد و از آنجا بر كمال تدين و وفور شرع و تصوّن حضرت شريفه استدلال رفت و در روز احكام به امراي اعراب بوادي نافذ و صادر شد كه قبايلي را كه بر راه حجاز مي باشند و متعرض قفول و زوار مي گردند از تعرض وفد عراقي و قفل شرقي و ملازمان محمل شريف منع و زجر واجب دانند و بعد اليوم در صيانت راه حرمين شريفين ـ زيدا شرفاً و جلالا ـ اجتهادي كه در دين و دنيا مربّح و منجح و در ملك و ملت مثمر و منتج باشد ، به جاي آرند تا طوايف اهل اسلام به فراغت خاطر متوجه بيت الحرام و زيارت ركن و مقام توانند شد و حضرتين شريفتين را از اوفر اجور و اجزل مثوبات مكتنز و مدخر گردد . ان شاء الله تعالي دولت مخلّد باد !
نوع دوم
بعد از اطلاع بر مطاوي خطاب شريف و فحاوي كتاب منيف ، اعلام مي رود كه اشارتي كه در باب فريضه حج ، كه يكي از اركان دين اسلام است و جميع مسلمانان به اقامت آن مأمورند ، فرموده و به نصوص كلام قديم و قرآن حكيم ـ شرّفها الله تعالي وعظمها ـ مؤكّد و مستحكم گردانيده ، به وقوف پيوست و كمال دين داري و وفور خداي ترسي و شمول رعيت پروري حضرت شريفه كه از ساير ملوك اقطار وسلاطين امصار بدين صفات ممتاز است ، معلوم شد و همگي همّت بر ايمني راه حج و دفع قطاع و سراق مصروف و موقوف گشت و مكتوبات به امراي بوادي و حواضر اِصدار افتاد تا اعراب طريق را به تعريك و توبيخ و تشديد و تعنيف مخصوص گردانيده ، از تعرض وفد عراقي و قفل شرقي كه ملازمان محمل شريفند منع كلي واجب دانند تا بعد اليوم زوّار بيت الله و وفود حرمين شريفين ـ زيدا شرفاً و جلالاً ـ بي تصورِ خوفي و توقعِ رُعبي متوجه قبله اسلام و كعبه خواص و عوام انام گردند و جهتين را اجر جزيل ذخيره ماند ، ان شاء الله تعالي يعلم الله كه مخلص معتقد در اين اشارت كه از آن حضرت صادر شده ، ممنون منن جسيمه گشت و لايزال چنين خدمات و مهمات را مترقّب است . دولت مستدام باد !
نوع سوم
بر شرايف آرا و كرايم افكار حضرت عالي سلطاني ـ دامت سلطنته ـ منهي گردانيده مي آيد كي اشارتي كي در باب
57 |
فرستادن محمل شريف و توجه وفد عراقي و قفل شرقي به جانب حرمين شريفين ـ زيدا شرفاً و جلالاً ـ فرموده و از تعرض اعراب طريق شكايتي نموده ، در روز يكي را از مقربان به امراي بوادي اصدار افتاد وتأكيدي كه آثار آن عما قريب به وضوح خواهد انجاميد ، در باب منع اعراب طريق و قطاع و سرّاق كرده شده و از امراي بوادي مكتوب موچلكا ( 1 ) گرفته آمد تا اگر بعد اليوم اعراب طريق متعرض ملازمان محمل شريف و وفود و زوّار گردند و خسارتي اندازند ، امرا عوض از خاصه خود جواب گويند . اميد است كي فيما بعد وفود ، شاكر و ذاكر خير باشند . ان شاء الله تعالي جهان به كام باد ! ( 2 )
در تفويض امارت محمل شريف و وفد حجاج
اقامتِ فريضه حجّ ، كه يكي از اركان خمسه دين اسلام است ، بر موجب نص { وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا وَعَلَي كُلِّ ضَامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق * لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ } بر تمامتِ مسلمانان واجب است و اگر بر موجب نص { . . . وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } بعضي را از اهل اسلام استطاعت حج به واسطه ضيق مجال يا ناايمني راه از تعرّض قُطاع و سُرّاق و حراميان كه آنجا بسيار اتفاق مي افتد ، نباشد ، بر ذمّت پادشاهان دين دار و سلاطين شريعت شعار امن [ اين ] راه ، تا موجب حرمان مسلمانان از چنان مقصدي شريف معهدي منيف نشود و سبب توجّه طالبان و معتقدان گردد ، فريضه و متحتم است . واگر اهمال نمايند ، هر آينه در حضرت ربُّ العالمين بدان تقصير مؤاخَذ و مخاطَب گردند و نعوذُ باللّه من ذلك .
بنابر اين مقدمه ، واجب شد ، شخصي را از امراي دين دار و امناي پرهيزكار كه به شجاعت و جلادت و شهامت و صرامت مخصوص و موصوف باشد ، به امارت قافله حج و نيابت محمل شريف تعيين فرمودن و لشكري مرتّبِ مستعد بدو سپردن تا در خدمت و ملازمت محمل شريف متوجه شده و « وفد عراقي و قافله شرقي » را قايد ومقدّم بوده به دفعِ قُطّاع طريق و سُرّاق و حراميان مشغول گردد و قافله و سابله را به سلامت بگذراند .
و چون زين الحاج و الحرمين « پهلوان سراج الدين » از مشاهير شجاعان روزگار و معارف دليران روزگار است و به كرّات به سفر مبارك حرمين شريفين ـ زيدا شرفاً
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در حاشيه ، با خط مغاير افزوده : موچلكاو آن حجت است بر شرط مثوبه ؛ گويند كه فلان جا چنين قدر مال هست ، اگر نباشد سر من شرط باشد و به اين شرط حجت دهند .
2 ـ دستور الكاتب ، ( محمد بن هندوشاه نخجواني ، تصحيح عبدالكريم علي اوغلي علي زاده ، مسكو ، 1964م ) ج 1 ، صص 374 ـ 384
58 |
و جلالاً ـ مشرّف و مكرّم شده و بدان سعادت استسعاد يافته و به احوال مراحل و منازل و اعراب عشاير و قبايل كه در آن راه ساكن اند ، عارف و خبير گشته و مكامِنِ دزدان و حراميان و مهاربِ قطّاع و سرّاق معلوم كرده ، راه امارت قوافل حجاج و نيابت محمل شريف بدو تفويض رفت و پانصد مرد لشكري تمام سلاح به او سپرده شد تا بر وجهي كه از شمول شجاعت و جلادت و كمال مردانگي و وفور فرزانگي او معهود است ، محمل و قوافل را از بغداد به حرمين شريفين رساند و به سلامت باز آرد و دفع حراميان واجب داند .
بدان سبب اين حكم نفاذ يافت تا از اين تاريخ باز امرا و حكام و متصرّفان بغداد و حِلّه و كوفه و اعمال فراتي و ساير بلاد عراق عرب ، پهلوان سراج الدين را « امير قافله حجاز » دانسته ، جانب او را موقَّر و مكرَّم و مرحَّب و معظَّم دارند و ديگري را با او مجال مشاركت تصور نكنند و وجهي كه به موجب حكم يرليغ بالتون تمغا جهت مواجب او و لشكريان حوالت رفته و وجوهي نيز كه جهت ترتيب محمل شريف در مؤامره ثبت افتاده و علي حَدّه حكم در آن باب نفاذ يافته و نسخه دفتر از ديوان بدو داده اند ، در روز بر مواضع مرجوالحصول تخصيص كرده ، نوعي سازند كه در مدت پانزده روز بدو واصل گردد تا در وجهِ ترتيبِ محملِ شريف و مصالحِ خود و لشكريان صرف نموده علي خيرة الله تعالي ، در صحبت محمل و قافله توجه نمايد .
امراي بوادي عرب و اعراب طريق و رؤسا و وجوه قبايل بطنين و آل اجود و بني لام و بني خالد و غيرهم ، در هر موضع كه پهلوان سراج الدين را جهت دفع حراميان و مفسدان به مدد و لشكر احتياج افتد و ايشان را اعلام كند ، شب و روز ناگفته بر نشينند و به مدد و مساعدت مشغول گردند . پهلوان سراج الدين نيز چنان سازد كه وجوهي كه جهت امراي حرمين شريفين و مجاوران آنجا و اعراب طريق در نسخه مهمات محمل شريف مثبت است ، به تمام و كمال واصل گردد و امداد شكر ايشان و حجاج و قوافل متواصل شود تا به محمدت پيوندد . ان شاء الله تعالي ! ( 1 )
* * *
فرمان ديگري هم از جهانشاه يكي از سلاطين « قراقويونلو » برجاي مانده كه آن نيز در ادامه فرامين قبلي ، قابل توجه است . ( 2 ) اين متن بر اساس آنچه در پايان متن عربي آن آمده ، در ذي حجه سال 870
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ دستور الكاتب ، ج 2 ، صص 213 ـ 216
2 ـ متن ذيل ابتدا عربي و بعد فارسي آن آمده كه در بسياري از موارد ، عبارات ناصحيح است و روشن نيست كه مربوط به اصل كتاب بوده يا . . . ؛ به هرحال ، از عربي صرف نظر شد و متن فارسي به همان صورت كه در مأخذ آمده ، ارائه شده است .
59 |
نوشته شده است :
{ نَصْرٌ مِنَ اللهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرْ الْمُؤْمِنِينَ } ( 1 ) بالجنة
يا محمد يا علي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمن الرَّحِيم
قال الله تبارك و تعالي : { وَأَتِمُّوا اْلحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه } ؛ و قال ايضاً عزّ من قائل : { . . . وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } ؛ من الداعي الي الله ابوالمظفر جهانشاه .
حمد بي قياس حكيمي را كه عَلَم به وساطت اين دولت بر افراخت و شكر و سپاس كريمي را كه ارسال قوافل حجاج به لطف عميم بندگان صادق را ميسر ساخت و درود و تهنيت نامعدود بر پايگاه مدينة العلم و دين كه تا قدم در عرصه عرفان ننهاد ، هيچ عارف ، پروردگار عالم را نشناخت . محمد ، عليه الصلوة و السلام ، آن مدني بُرْقع يكي نقاب بدر رفيع احمد عالي خطاب ، و بر آل و اصحاب و عترت او كه بي سعي ايشان ساحت اسلام از خاشاك ضلال نپرداخت .
بعد از سعي كردن در وظايف حمد و ثنا و احرام بستن ، صلوة و دعا ، اشراف سادات واكابر ائمه و قضات و علما و مشايخ و موالي و اصول و اعيان و اهالي و اصحاب رأي و تدبير ، ارباب عزّ و توقير ، طالبان زيارت بيت الله الحرام ، عاشقان وصال كعبه و مقام ، مجاوران حرم كعبه ، متوطّنان سواد بكّه ، احياء عرب و احشام از اهل بوادي و خيام { [ ان ] الّذِينَ قالُوا رَبُّنَا الله ثُمَّ استَقامُوا } ، واستووا علي المنهج القويم و اقاموا ؛ بدانند كه مقصود اصلي و مهم كلي از فتح عراق و عرب و دفع مواد فتنه و شَغَب ، اين بود كه مدتي مديد طريق حجاز بر اهل شوق و نياز مسدود گشته و تطاول ظَلَمه و اشرار از حد گذشته بود ، و در اين چند گاه ضروريات امور از فتح اين راه مانع شده ، به حكم آن وقت سيف قاطع و التوفيق نجم ساطع . چون از صدق نيست تصميم عزيمت شد از حضرت الله نداي { فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي الله } به گوش جان رسيد . بعد از توجه بدان ديار به توفيق كردگار فتح آن حصار با استوار و قلع آن طايفه بدكردار ميسر گشت ، « اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنّا الْحُزْن » .
در اين وقت مقرب الخاقانيه ، انيس المجلس السلطانيه ، نظام الدين ، عبدالحق كه به سابقه خدمت از اقران ممتاز و به نيكو بندگي و جان سپاري سرافراز است و مدتي است كه ترك ملاهي و اعراض از مناهي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صفّ : 13
60 |
كرده ، التفات خاطر فياض در شأن او درجه اعلي و مرتبه قصوي گرفته ، او را مير محمل قافله حجاج و قايد و دليل و امير حاج گردانيده شد . بايد از سنه و سنين ماضيه از مال و متوجهات حلّه و توابع ، يراق محمل كرده جماعتي كه شوق زيارت بيت الله داشته و سر و جان را در راه حق گذاشته ، ايشان را بر كرده از اسهل طُرُق به احسن وجوه به مقصد رساند و آن سعادت عظمي را شرف روزگار خود داند و وظيفه سعي جميل مبذول دارد و از حضرت عزّت ـ عزّ شأنه و جلّ برهانه ـ اجر جزيل را مأمور دارد . سبيل اهل قافله و حجاج آنكه مشاراليه را منصوب و گماشته ما دانند و راه و رسم او را بر سنن معهوده و عادت محموده كه در زمان سابق بوده ، مرعي دارند .
طريق اكابر و عظماي اعراب آن كه در همه ابواب امداد به جاي آورده ، مقرريات خود را گرفته ، قافله را همراهي كرده ، به سلامت بگذرانند .
حرر محرر حسب تحرير الاصل
در آخر به مواد سياه در گوشه پروانچه اشرف اعلي ثبت شده : « بنده درگاه قاسم پروانچي »
در پايان فرماني كه نادر ميرزا ديده ، كاتب يا شخص ديگري نكته اي نوشته كه عينا درج مي شود :
من چون بدين جاي رسيدم ، در اين دو منشور نكته [ اي ] يافتم و بدين جاي رقم زدم . اگر دانشمندان پسندند روان مرا شادماني رسد ، و گرنه ، بي دانشيِ خود نيك دانم . آن چنان باشد [ كه ] چون به طغراي منشور نگري « يا محمد » و « ياعلي » نبشته . همه سلاطين قراقويونلو از اهل سنت و جماعت و در حفظ اين دين شديداً [ مُصِرّ ] بودند . چه بود كه جهانشاه بدين جا نام آن سه خليفه به جاي مانده ؟
ديگر بدان جاي كه درود بر رسول و آل فرستاده ، لفظ علي ترك كرده ؛ كه اين استعمال را علماي سنت واجب شمرند و ايچ ترك روا ندانند . چنانم به خاطر رسيد كه اين منشور به شرفاي مكه عمرها الله كرده . آن اشراف سادات حسني و زيدي ندهند تا امروز . تواند بود كه اين منشور چنين كرده كه آن جا نيز به موقع اجراي نهند . اگر اين باشد ، سخت نيك كرده است . ديگر خداي داند . ( 1 )
* * *
در پايان اين بحث ، اشاره به اين نكته مفيد است كه نمونه هاي عربي اين قبيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تاريخ و جغرافي دارالسلطنه تبريز ( نادر ميرزا ، تصحيح مجد طباطبائي ، تبريز ، 1373 ) ، صص 114 ـ 117 )
61 |
فرامين يا نامه هاي مربوط به حج را قلقشندي نيز آورده است ؛ از جمله آنها ، نامه اي است كه در تهنيت بازگشت حاج از سفر حج به او نوشته مي شود . وي چهار نمونه از اين دست را كه سخت اديبانه و متناسب با موضوع مربوطه است ، ارائه كرده است . ( 1 )
نمونه ديگر ، نامه هايي است كه خلفا و سلاطين ، پس از بازگشت از سفر حج ، به عمال خويش مي نگاشتند .
قلقشندي مي نويسد : از آنجا كه سفر ، خطر خيز است ، خلفا پس از بازگشت ، طي نامه هايي خبر سلامتي خويش را به عمال خويش مي دادند . رسم چنان بود كه در اين نامه به حج و اين كه از بهترين عبادات است اشارت رفته و نوشته مي شد كه خداوند نعمت انجام اين عبادت و نيز زيارت قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را نصيب خليفه كرده است . وي دو نمونه مفصل از اين دست نامه ها را آورده است . ( 2 )
* پي نوشتها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ صبح الاعشي في صناعة الانشاء ( احمد بن علي القلقشندي « م 821 » ، بيروت ، دارالكتب العلميه ، 1407 ) ، ج 9 ، صص 32 ـ 34
2 ـ صبح الاعشي ، ج 8 ، صص 338 ـ 342 ، نيز بنگريد : همان ، ج 14 ، ص 395