فرهنگ نامه جغرافیایی حرمین شریفین

131 میقات حج - سال دهم - شماره سی و هفتم - پاییز 1380 فرهنگ نامه جغرافیایی حرمین شریفین محمد محمد حسن شُرّاب/حمیدرضا شیخی در شماره پیشین ، نخستین بخش از فرهنگنامه جغرافیایی حرمین شریفین منتشر گردید ، اکنون توجه خوانندگان گرامی فصلنامه « میقات


131


ميقات حج - سال دهم - شماره سي و هفتم - پاييز 1380

فرهنگ نامه جغرافيايي حرمين شريفين

محمد محمد حسن شُرّاب/حميدرضا شيخي

در شماره پيشين ، نخستين بخش از فرهنگنامه جغرافيايي حرمين شريفين منتشر گرديد ، اكنون توجه خوانندگان گرامي فصلنامه « ميقات حج » را به ادامه آن جلب مي كنيم :

بُطحان : واديي است در مدينه . در ضبط اين كلمه اختلاف نظر است . اهل حديث آن را به ضم باء و سكون طاء تلفظ كرده اند ، و اهل لغت به فتح باء و كسر طاء . روايت سومي هم هست : فتح اول و سكون دوم .

بطحان يكي از وادي هاي بزرگ و اصلي مدينه است . در حديث آمده است : بطحان بر روي تُرعه ( در يا پله ) اي از ترعه هاي بهشت قرار دارد . . . اين وادي از حرّه شرقي مدينه شروع مي شود و از عوالي و سپس از نزديك مسجدالنبي مي گذرد و در شمال جمّاوات به عقيق وصل مي شود ( نكـ : اودية المدينه ) .

بُطَيْحاء : مصغّر « بطحاء » است . گفته اند : ميدانگاهي بوده به ارتفاع حدود يك گز كه عمربن خطاب آن را در بيرون مسجد مدينه ساخت و گفت : هركس خواست شعري بخواند يا جار بزند به اين ميدانگاه برود . . . اين ميدانگاه بعد از دوره عمر ضميمه مسجد شد .

بُغَيْبغة : مصغّر « بغبغ » و به معناي چاهي است كه آب آن نزديك باشد ، و به قولي : چاهي كه به عمق يك قد يا در


132


همين حدود باشد . بغيبغه مزرعه اي بوده متعلق به امام علي ( عليه السلام ) كه امروزه به آن « ينبع النخل » مي گويند . آن حضرت اين مزرعه را وقف مسلمانان تهي دست كرد .

حمد جاسر مي گويد : هنوز هم اين نام بر زمين وسيع و خالي از سكنه اي كه در آن جا مي باشد اطلاق مي شود .

بقره : راهي است كه از مدينه منوّره به نُخيل مي رود ( نكـ : نخيل ) .

بقيع : در لغت به معناي جايي است كه در آن انواع درخت باشد . اين كلمه به نام هاي چندي اضافه مي شود ، از جمله :

بقيع بُطْحان : منظور از بطحان همان وادي بطحان پيشگفته است .

بقيع الخيل : جايي بوده در مدينه نزديك خانه زيدبن ثابت . سمهودي مي نويسد : محل بازار مدينه در مجاورت مصلّي بوده است . مقصود ابوقطيفه در اين بيت همين جاست :

ألا ليت شعري هل تغيّر بعدنا * * * بقيع المصلّي أم كعهدي القرائن

قرائن : خانه هايي بوده در جوار مسجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) .

بقيع الخَبْجَبة ( به فتح خاء وسكون باء و فتح جيم ) : خبجبه درختي بوده كه اين محل به نام آن شهرت يافت . بقيع مذكور در مدينه و در سمت چپ بقيع الغرقد قرار داشته است . در باب زكات سنن ابي داود از اين محل نام برده شده است .

بقيع الزُّبير : مقصود زبيربن عوام است . او از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تقاضا كرد كه اين مكان را به اقطاع وي دهد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تقاضاي او را پذيرفت . بقيع زبير در مدينه و احتمالاً در نواحي بقيع الغرقد بوده است .

بقيع الغَرْقَد : غرقد در لغت به معناي گياه ديوخار است . بقيع الغرقد همان قبرستان معروف مدينه است كه نام آن براي همگان آشناست و در سمت شرق مسجدالنبي قرار دارد .

بلاط ( به فتح باء و كسر آن ) : جايي است در مدينه ميان مسجدالنبي و بازار شهر كه سنگفرش است . روايت شده است كه براي عثمان آب آوردند و او در بلاط وضو گرفت ، كه مقصود از بلاط در اين روايت همين بلاط ياد شده است . بنابراين ، بلاط بين مسجدالنبي تا مُناخه در شرق مسجد نبوي است و همان است كه مروان به دستور معاويه آن جا را سنگفرش كرد .

بخاري در صحيح خود بابي را


133


گشوده است درباره كسي كه شترش را در بلاط يا در مسجد عقال كند ، و در اين زمينه حديث جابر را آورده است كه گفت : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد مسجد شد و من نزد ايشان رفتم و شتر را در بلاط ، عقال بستم . بخاري همچنين بابي را به رجم كردن در بلاط اختصاص داده و حديث دو نفر يهودي را كه زنا كرده بودند ، از قول ابن عمر آورده است كه گفت : آن دو در محل بلاط سنگسار شدند . در روايتي ديگر از ابن عمر آمده است كه : آن دو در نزديكي جايگاه جنازه ها رجم شدند .

در مسند احمد و مستدرك حاكم از ابن عباس روايت شده است كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد دو نفر يهودي را جلوي در مسجد رجم كردند .

همه اين ها درست است ؛ چرا كه بلاط محلي قديمي و پيش از حكومت معاويه وجود داشته است .

از آنچه گفتيم روشن مي شود كه بلاط در شرق مسجد در ناحيه محل جنازه ها بوده است . ظاهر سخن ابن زباله و ابن شبه گوياي آن است كه بلاط براي اولين بار در زمان معاويه بهوجود آمد ؛ زيرا اين دو نفر از قول عثمان بن عبدالرحمن بن عثمان بن عبدالله روايت كرده اند كه گفت : مروان بن حكم به دستور معاويه بلاط را سنگفرش كرد . مروان ممرّ پدر خود حَكَم به مسجد را سنگفرش كرد ؛ زيرا پدرش پير و مبتلا به باد مفاصل شده بود و هرگاه به مسجد مي رفت پاهايش را به زمين مي كشيد و گرد و خاك مي شد . وقتي اين كار را كرد معاويه به او دستور داد كه بقيه جاهاي نزديك مسجد را نيز سنگفرش كند و مروان چنين كرد . او خواست بقيع زبير را نيز سنگفرش كند اما زبير مانع او شد و گفت : مي خواهي نام زبير را محو كني و مردم بگويند : بلاط معاويه ؟ عثمان بن عبدالرحمن گويد : مروان كار سنگفرش بلاط را ادامه داد و چون به مقابل خانه عثمان بن عبيدالله رسيد فضاي جلو خانه او را به حال خود رها كرد .

عبدالرحمن بن عثمان گفت : اگر اين جا را سنگفرش نكني آن را به خانه ام مي افزايم . پس مروان آن جا را هم سنگفرش نمود .

عياض در توضيح بلاط به آن قسمت كه در غرب مسجد بوده بسنده كرده و گفته است : بلاط محلي است سنگفرش شده ميان مسجد و بازار مدينه .


134


وي در اين توضيح از ابوعبيد بكري تبعيت كرده است . اما اين سخن جاي تأمل دارد ؛ زيرا مقتضاي روايات پيشگفته اين است كه مراد از بلاط قسمتي است كه در شرق مسجد واقع بوده است . با اين حال ، مراد از بلاط هم شرق مسجد است و هم قسمت غرب و شمال آن .

ابن شبه گفته است : محمدبن يحيي از عالمي موثّق برايمان حديث كرد كه كسي كه پيرامون مسجد رسول خدا را سنگفرش كرد معاوية بن ابي سفيان بود . او مروان بن حكم را مأمور انجام اين كار كرد و عبدالملك بن مروان كار سنگفرش را به عهده گرفت و پيرامون خانه عثمان بن عفان را كه به محل گذاشتن جنازه ها شارع بود سنگفرش كرد .

حدّ غربي اين بلاط عبارت بود از : مابين مسجد تا خاتم الزوراء ، نزديك خانه عباس بن عبدالمطلب در بازار ؛ حد شرقي آن تا خانه مُغيرة بن شُعْبه واقع در راه مسجد به بقيع ؛ حدّ يماني ( جنوبي ) آن تا حدّ گوشه خانه عثمان بن عفان كه درِ آن به سمت جايگاه جنازه ها باز مي شد ؛ و حدّ شامي ( شمالي ) اش جلو حُشّ ( بوستان ) طلحه واقع در پشت مسجد . از سمت مغرب ، همچنين ، به حدّ خانه ابراهيم بن هشام كه درش به طرف مصلّي بود مي رسيد .

بَلاكِث : يكي از اعراض مدينه و تپه بزرگي است در بطن اضم كه بين ذوالمروه و ذوخُشُب واقع شده است . حدس مي زنم همان « بلكثه » باشد .

بَلْدَح و بلادح : واديي است در مكه مكرّمه . در حديث آمده است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيش از آن كه به ايشان وحي نازل شود ، در پايين پاي بلدح به زيدبن عمروبن نفيل برخورد كرد .

بُوَيْره : مصغّر « بئر » ( چاه آب ) است . بويره جايگاه سكونت بني نَضير بوده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شش ماه پس از جنگ احد به سوي آن ، لشكر كشيد و نخل هاي ايشان را سوزاند و زراعت ها و درختانشان را قطع كرد . آيه شريفه {  مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَة أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَي أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللهِ . . . } . ( 1 ) در همين باره نازل شده است . بعضي گفته اند : بويره نام جاي خاصي ازجايگاه هاي بني نضيربوده است .

بيت الحرام : كلمه بيت الحرام به معناي كعبه است و به آن بيت العتيق نيز مي گويند . اما مسجد ، به آن مسجدالحرام مي گويند . مقصود از حرم هم مكه است ؛ زيرا تمام مكه منطقه حرم مي باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حشر : 5


135


بَيْداء : زمين خشك بي آب و علف خطرناك و بيابان است . بيداء كه در حديث تيمّم وارد شده ، زميني است در منتهي اليه جنوبي ذوالحليفه كه در آن جا از مرز ذوالحليفه خارج مي شوي . امروزه ( 1408 ) ساختمان تلويزيون و دانشكده در اين جا قرار دارد .

بَيْسان : جايي بوده در طرف خيبر و نزديك به مدينه . در حديث آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در غزوه « ذي قرد » در محل آبي به نام « بيسان » فرود آمد و از نام آن پرسيد . عرض كردند : نامش بيسان است و آبي شور دارد .

حضرت فرمود : نه ، آن « نعمان » است و آبش شيرين و گواراست . بدين ترتيب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نام را تغيير داد و خداوند آب را . طلحه اين آب را خريد و صدقه اش داد و سپس نزد پيامبر آمد و اين موضوع را به اطلاع حضرت رساند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اي طلحه ، تو واقعاً فيّاض ( كريم و بخشنده ) هستي . و از آن پس ، به نام طلحة الفيّاض خوانده شد .

بيضاء : در داستان اِسراء از اين محل نام برده شده است و همان ثنيّه ( گردنه ) تنعيم است . اين گردنه بر سر راه مدينه به وادي فخّ در مكه واقع شده و در پايين آن مسجد عايشه قرار دارد كه مردم از آن جا براي عمره محرم مي شوند . به اين مكان « عمره » و « عمرة التنعيم » مي گويند .

« ت »

تبوك : درغزوه تبوك وجيش العُسره از اين مكان نام برده شده است . تبوك در 778 كيلومتري شمال مدينه واقع شده است .

تَنْعيم : ميان مكه و سَرِف واقع شده و اهالي مكه براي عُمره از اين محل محرم مي شوند . گفته اند : نام آن از درختي معروف در باديه گرفته شده است . بعضي هم گفته اند : وجه تسميه آن به تنعيم اين است كه در سمت راست آن كوهي است كه به آن تنعيم مي گويند و در سمت چپش كوه ديگري است كه به آن « ناعم » مي گويند و نيز وادي « نَعْمان » در آن جا قرار دارد .

تِهامه ( به كسر اول ) : به سرزميني كه در شرق درياي سرخ واقع شده و از عقبه در اردن تا « المخا » در يمن امتداد دارد اطلاق مي شود . به قسمت يمن آن تهامه يمن مي گويند و به بخش حجازش تهامه


136


حجاز . مكه مكرمه ، جدّه و عقبه در اين سرزمين قرار دارند . گاه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به آن نسبت داده و گفته مي شود : تهامي .

تَيْم : يكي از نام هاي كوهي است كه در حدود شرقي حرم مدينه واقع شده و غزوه سويق در محل آن بهوقوع پيوست . اين كلمه ـ همان گونه كه گذشت ـ دچار تصحيفات زيادي گشته است .

« ث »

ثَبْره ( به فتح اول و سكون دوم ) : در حديث آمده است كه : « رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ثبره كه بر سر راه و روبه روي بويره قرار دارد ، ايستاد و فرمود . . . » .

ثبره : زميني را گويند كه سنگ هايي مانند سنگ هاي حَرّه دارد . گفته مي شود : به ثبره فلان رسيدم ؛ يعني به حرّه فلان . بكري مي نويسد : ثبره نام جايي است .

نكـ : « بويره » .

ثَبير ( به فتح اول ) : كوهي است در مكه . در احاديث از اين كوه نام برده شده ، از جمله آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بالاي آن رفت و كوه لرزيد . حضرت فرمود : آرام باش ، ثَبير !

نيز ثبير جايي است در سرزمين مُزَينه كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را به اقطاع شُريس بن ضمره مزني داد . نيز نكـ : « شعب ثبير » .

ثُمامه ( به ضمّ اول ) : صُخيرات الثمامة يكي از جاهايي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مسير خود از مدينه به بدر از آن جا عبور كرد . « صخيرات الثمام » هم مي گويند . مغربيان آن را به صورت « صخيرات اليمام » ـ با ياء ـ روايت كرده اند .

ثَنيّة الحوض : در حديث سلمة بن اكون آمده است كه گفت : با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از عقيق به راه افتادم و چون به ثنيه ( گردنه ) اي كه به آن ثنية الحوض مي گويند و در عقيق است رسيديم آن حضرت با دست خود به طرف مشرق اشاره كرد . . . تا آخر حديث .

ثنية العائر : اين گردنه نزديك مدينه است و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در راه هجرت از آن عبور كرد .

ثنية العليا و ثنية السفلي : در سنن ابن ماجه آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از ثنية العليا وارد مكه مي شد و هرگاه مي خواست خارج شود از ثنية السفلي خارج مي شد . ثنيه عُليا همان جايي است كه امروزه به آن « مَعْلاة » مي گويند و عبارت است از بخش بالاي مكه ودر


137


حال حاضر به محله و بازار ميان حجون و مسجدالحرام اطلاق مي شود . گورستان مكه در « مَعلاة » جاي دارد . ثنيه سُفلي عبارت است از « مسفله » كه شامل منطقه پايين مسجدالحرام مي شود .

« كَداء » ـ به فتح كاف ـ جزء ثنيه عليا يا معلاة است و « كُدي » ـ به ضمّ و ياي مقصور ـ در قسمت بالاي مكه قرار دارد . گفته اند : فتحه بده و داخل شو و ضمّه بده و بيرون رو . منظورشان از اين عبارت اين است كه : هرگاه خواستي از مكه خارج شوي از كُدي ـ به ضمّ كاف ـ خارج شو و هرگاه خواستي وارد مكه شوي از كَداء ـ به فتح كاف ـ درآي .

ثنيّة المحدث : در حديث تعيين حدود حرم مدينه آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ميان دولابه ( 1 ) مدينه را تا عَيْر و تا ثنية المحدث و تا ثنية الحفياء . . . را حرم قرار داد .

ثنية مِدْران : جايي است در راه مدينه به تبوك كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را در آن جا مسجدي بوده است .

ثنية الوداع : گردنه اي است كه هركس رهسپار شام بوده از آن جا مي گذشته است . بعضي گفته اند بر سر راه مدينه به مكه قرار داشته است . شايد هم دو گردنه بوده است بدين نام ؛ زيرا هر راهي گردنه اي داشته است كه مردم در آن جا با يكديگر وداع و خداحافظي مي كرده اند . . . در وجه تسميه آن اختلاف است . . . ظاهراً اين نام به دوره جاهليت مربوط مي شود ؛ دليلش هم اين است كه در شعري كه در استقبال پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سروده شده اين نام به كار رفته است .

در اين جا آن چه را ابن شبّه در تاريخ المدينه پيرامون ثنية الوداع آورده است ذكر مي كنيم :

آنچه درباره ثنية الوداع و سبب نامگذاري آن بدين نام آمده است : ( 2 )

ـ ابو غسان از عبدالعزيزبن عمران از عامر از جابر روايت كرده است كه گفت : هيچ كس وارد مدينه نمي شد مگر از راه واحدي از ثنيّة الوداع و اگر در آن جا تعشير نمي كرد پيش از آن كه از گردنه خارج شودمي مرد . هرگاه درگردنه توقف مي كرد گفته مي شد : « وداع كرد » و به همين علت به نام ثنية الوداع خوانده شده است .

مي گويند عروة بن وَرْد عَبْسي به گردنه آمد . به او گفته شد : تعشير كن ، اما او اين كار را نكرد و اين بيت را خواند :

لَعَمْري لَئِن عشّرتُ مِن خشية الرّدي * * * نهاق الحمير اِنّني لَجَزوعٌ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رجوع كنيد به : « لابتان » .

2 ـ در مراصدالاطلاع ، ج1 ، ص301 ، درباره ثنيّة الوداع آمده است : « به فتح واو ، نام گردنه اي است مشرف به مدينه كه مسافران راهي مكه از آن مي گذرند » . در خلاصة الوفاء ، ص361 ، پاورقي شماره2 ، سمهودي مي گويد : « جايي است كه قرين روي آن است و امروزه به آن قرين تحتاني مي گويند . همچنين به نام كشك [ كوشك ] يوسف باشا نيز خوانده مي شود ؛ زيرا همو بود كه در سال 1914م ثنيّة را تراش داد و راه آن را هموار و آماده ساخت » ؛ ( وفاءالوفاء : ج2 ، ص275 ؛ خلاصة الوفاء ، ص361 ) .


138


پس وارد مدينه شد و گفت : اي گروه يهود ، چه مي گوييد درباره تعشير ؟ گفتند : هيچ غير مدني به مدينه وارد نشود و در ثنيّة الوداع تعشير نكند مگر اين كه بميرد ، و هيچ كس از جايي غير از ثنية الوداع داخل نشود مگر اين كه مرض ضعف و لاغري او را از پاي درآورد . اما چون عروه تشعير را ترك كرد ( و صدمه اي هم نديد ) از آن پس مردم هم اين كار را ترك گفتند و از هرسويي وارد مدينه مي شدند .

ـ ابوغسان از عبدالعزيزبن عمران از ايوب بن سيّار از عبدالله بن محمدبن عقيل از جابربن عبدالله رضي الله عنه روايت كرد كه گفت : علت نام گذاري « ثنيّة الوداع » بدين نام آن است كه هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از خيبر آمد مسلماناني كه همراه آن حضرت بودند زناني را متعه كرده بودند ؛ چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه رسيد به آنان فرمود : « دعوا ما في أيديكم من نساء المتعة » ؛ « زنان متعه اي را كه در اختيار داريد رها كنيد » و مسلمانان آنان را آزاد كردند . به همين دليل ، اين گردنه « ثنيّة الوداع » نام گرفت .

اينك به تحقيق دقيقي درباره « ثنيّة الوداع » مي پردازيم ، شايد كه فصل الخطابي باشد در اين موضوع و به بحث و مناقشه و اختلاف پيرامون آن براي هميشه پايان دهد .

هر شهري هرگاه در راه هاي مسافران خود گردنه هاي متعددي داشته باشد طبيعي است كه ثنية الوداع ها يا گردنه هاي خداحافظي متعددي نيز خواهد داشت ؛ چرا كه جهت سفر مسافران متعدد است . براي مثال ، همين مدينة النبي را درنظر بگيريم : كسي كه به سمت شام يا شمال و خيبر و تيماء و تبوك و . . . سفر مي كند « اگر در محدوده مدينه قديم ساكن باشد » از راه « سلطانه » ( ابوبكر صديق ) بايد برود ؛ كسي كه قصد سفر به مكه را داشته باشد از راه هجرت كه از قبا آغاز مي شود و از عروه و آبارعلي ( ذوالحليفه ) مي گذرد ، مي رود ـ قبل از اين كه راه هجرت باز شود از راه عنبريه مي رفتيم ـ ؛ و كسي كه عازم سفر به سرزمين نجد باشد از راه فرودگاه مي رود . همچنين است كسي كه بخواهد به مدينه بيايد . چنين كسي نيز بايد از اين راه ها وارد مدينه شود . معقول نيست كسي كه مي خواهد به نجد سفر كند يا از نجد به مدينه بيايد از جاده سلطانه برود يا بيايد ، مگر اين كه مانعي مانند جريان سيل يا خطر دشمن بر سر راه باشد . با


139


نظرداشت اين توضيح ، اين روايت اعتبار خود را از دست مي دهد كه مي گويد « در جاهليت هيچ كس وارد مدينه نمي شد مگر از يك راه و آن ثنيّة الوداع بود و اگر در آن جا تعشير نمي كرد قبل از اين كه از گردنه خارج شود مي مرد و هرگاه در گردنه توقف مي كرد گفته مي شد : « وداع كرد » و به همين دليل آن را ثنية الوداع گفته اند » ( ابن شبّه ، تاريخ المدينه ، ج1 ، ص269 ) . تعشير به اين معناست كه مسافِر مدينه مي بايست در ثنية الوداع ده بار در يك نفس عرعر كند . مورخان اين داستان را در ضمن اخباري كه مي گويد مدينه در قبل از اسلام شهري وباخيز بوده است نقل مي كنند .

به نظر من ، روايتي كه مي گويد نام « ثنية الوداع » در زمان جاهليت وضع شده ، فاقد اعتبار است ؛ زيرا هم متن و هم سندش ضعيف مي باشد و امارات و قرايني هم كه آن را تقويت كند وجود ندارد ، و اين لفظ در هيچ متن شعري جاهلي يا روايت موثق و قابل اعتمادي نيامده است . فيروزآبادي در « معالم طابة » تنها به ذكر همين عبارت بسنده كرده است كه : ثنيّة الوداع نامي جاهلي است . او براي اين سخن خود شاهد و دليلي نياورده است . ممكن است كسي بگويد كه در سرود « طَلَعَ البدرُ عَلينا » كه در آغاز هجرت خوانده شده ، نام « ثنيات الوداع » آمده است ؛ اگر اين مكان در آن زمان معروف نبود ، كودكان مدينه در اين سرود خود ، نام آن را نمي بردند .

پاسخ اين است كه : روايات قوي تري در دست است كه هم سند و هم متن سرود در برابر آن ها تاب پايداري ندارد .

اما رواياتي كه مي گويد ثنيّة الوداع يك نام اسلامي است ؛ يعني بعد از ظهور اسلام پديد آمده است ، نه در دوره جاهليت ، فراوان و موثق هستند . از جمله ابن حجر در « الفتح » ( ج9 ، ص169 ) ، از حازمي از جابر روايت كرده است كه گفت : همراه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي غزوه تبوك بيرون رفتيم و چون به عقبه طرف شام رسيديم ، زناني كه متعه كرده بوديم آمدند و شروع به چرخيدن بر گرد جهاز شتران ما كردند . در اين هنگام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و ما موضوع آن زنان را به حضرت گفتيم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خشمگين شد و به ايراد خطبه ايستاد . . . و از متعه نهي فرمود . در آن روز ما با آن زنان وداع كرديم و آن گردنه به نام ثنيّة الوداع


140


معروف شد .

ابن شبه نيز به سند خود از جابر روايت كرده است كه گفت : ثنيّة الوداع از آن رو بدين نام خوانده شد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با مسلمانان كه زناني را به صورت متعه به نكاح خود درآورده بودند از خيبر برگشت و چون به مدينه رسيد به آنان فرمود : « دَعوا ما فِي أَيْدِيكُم مِنْ نَساء الْمُتْعَة » ؛ « زنان متعه اي را كه در اختيار داريد رها كنيد » ، و مسلمانان هم آن ها را آزاد كردند . از آن پس ، اين گردنه به نام ثنيّة الوداع خوانده شد ( تاريخ المدينه ، ج ، ص270 ) در « الاوسط » از قول جابر روايت شده است كه : پس بدين سب ثنيّة الوداع ناميده شد ، در صورتي كه قبلاً به آن « ثنيّة الركاب » مي گفتند ( نقل از وفاءالوفا ، ص1168 ) . عياض مي گويد : گفته مي شود : علت نامگذاري ثنية الوداع بدين نام آن است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در يكي از سفرهاي خود با مسلمانان مقيم مدينه وداع و خداحافظي كرد . به قولي هم در آن گردنه با برخي اُمراي سريّه هاي خود وداع كرد . حال كه ثابت شد « ثنيّة الوداع » يك نام اسلامي است ديگر نمي توان به سرود « طلع البدر » كه در آغاز هجرت پيامبر خوانده شده استشهاد كرد .

ثانياً : اين ثنيّه يا گردنه اي كه در سرود « طلع البدر علينا » ذكر شده در كجا واقع مي شود و مردم مدينه كي اين سرود را گفته اند ـ اگر گفته باشند ـ و آيا اصلاً دو ثنيّه يا گردنه بوده است ؛ اگر چنين است كدام يك شهرت بيشتري داشته و وقتي گفته مي شده « ثنية الوداع » ذهن متوجه كدام يك از اين دو مي شده است ؟

گروهي گفته اند : ثنيّة الوداع در راه تبوك و شام مي باشد و همان است كه وقتي از مدينه خارج مي شويد ، در ابتداي راه ابوبكر ( راه سلطانه ) واقع مي شود و سمت چپ شماكوه سلع وسمت راستتان ابتداي راه العيون كه به كوه الرايه منتهي مي شود قرار مي گيرد . و هرگاه وارد مدينه مي شويد كوه سلع در سمت راست شما مي افتد و ابتداي راه العيون در سمت چپ و پس از طي مسافتي اندك به ابتداي جاده سيدالشهدا كه به كوه احد مي رود ، مي رسيد .

عده اي ديگر گفته اند : ثنيّة الوداعي كه در سرود يادشده نامش آمده و مشهورتر مي باشد در راه سابق مكه كه از بدر عبور مي كند واقع شده و همان « المدرّج » است كه از آن جا به سمت چاه عُروه ، واقع در جنوب غربي مدينه ، پايين مي روند .


141


اكنون ببينيم دلايل كدام يك از اين دو گروه قوي تر است :

از ادلّه اي آغاز مي كنيم كه تأييد مي كند ثنيّة الوداع همان است كه در راه تبوك در سمت شام ( شمال ) مدينه بين دو نيمه از كوه سلع واقع شده است . يكي از اين دلايل ، روايتي است كه بخاري در صحيح خود ، از سائب بن يزيد آورده است كه گويد : « به ياد دارم كه باكودكان به ثنيّة الوداع رفتيم تا از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه از تبوك برمي گشت استقبال كنيم » . ( الفتح ، ج8 ص127 ) . ابن حبّان نيز از ابوهريره روايت كرده كه گفت : همراه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي غزوه تبوك بيرون رفتيم و در ثنيّة الوداع فرود آمديم . . . تا آخر حديث .

ابن سَعْد درباره سريّه مؤته ( در سرزمين اردن ) مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تا ثنيّة الوداع سپاه اسلام را مشايعت كرد و در آن جا ايستاد و با ايشان وداع نمود . مسلمانان در جُرْف ـ در شمال مدينه ـ اردو زدند . در سيره ابن هشام ( راجع به غزوه تبوك ) آمده است كه چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خارج شد در ثنيّة الوداع اردو زد .

يكي ديگر ازدلايلي كه نشان مي دهد « ثنيّة الوداع » مذكور در اخبار غزوه تبوك همان ثنيّه شامي ( گردنه واقع در جهت شام يا شمال مدينه ) مي باشد خبري است كه ابن هشام از ابن اسحاق روايت كرده است . او ( درباره غزوه تبوك ) مي گويد : « عبدالله بن اُبيّ پايين تر از او در سمت ذُباب جداگانه اردو زد و . . . » . ذُباب كوهي است كه هنگام تعيين محل ثنيّة الوداع شامي از آن نام مي برند ومي گويند : « ثنيّة الوداع بين مسجدالرايه كه بالاي كوه ذباب است و آرامگاه نفس زكيه واقع شده است » . كوه ذباب ، پس از آن كه از گردنه به سمت شمال پايين رفتي ، در ابتداي شارع ( خيابان ) العيون قرار مي گيرد .

بيهقي در « الدلائل » و به نقل از او ابن كثير در التاريخ ( ج5 ، ص23 ) ، گفته است كه هنگام بازگشت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از غزوه تبوك دختربچه ها و پسربچه هاي مدينه با خواندن سرود « طلع البدر » از آن حضرت استقبال كردند . بيهقي سپس مي گويد : اين موضوع را علماي ما براي ورود پيامبر از مكه به مدينه ذكر مي كنند . اما بايد دانست كه پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام برگشت از تبوك بود كه از ثنيّة الوداع وارد مدينه شد .


142


بخاري درصحيح از ابن عمر روايت كرده است كه : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اسب هايي را كه براي مسابقه تمرين داده شده بودند از حفياء تا « ثنيّة الوداع » دوانيد و مسابقه داد ( الفتح ، ج6 ، ص71 ) . حفياء جايي است در الغابه واقع در شمال مدينه كه امروزه به آن « الخليل » مي گويند . مقصود از ثنية الوداع در اين عبارت همان ثنيه شامي ( گردنه واقع در جهت شام يا شمال مدينه ) است ؛ چرا كه ثنيّة المدرّج مذكور در راه مدينه نمي تواند ميداني براي مسابقه از حفياء يا غابه باشد .

ابن قيّم در « زادالمعاد » ، هنگام سخن از غزوه تبوك مي نويسد : « چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزديك مدينه رسيد مردم براي استقبال آن حضرت بيرون شتافتند و زنان و پسربچه ها و دختربچه ها شروع به خواندن سرود « طلع البدر » كردند . . . » . ابن قيم مي نويسد : برخي راويان در اين باره دچار اشتباه شده و گفته اند : اين قضيه به زمان ورود پيامبر از مكه به مدينه مربوط مي شود ، در صورتي كه اين يك خطاي آشكار است ؛ چون ثنيّه هاي وداع در جهت شام مدينه هستند و كسي كه از مكه به مدينه مي آيد نه اين گردنه ها را مي بيند و نه از آن ها عبور مي كند مگر اين كه به سمت شام برود . مؤيد اين مطلب حديثي است كه مي گويد : « پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چون نزديك مدينه رسيد فرمود : « اين كوه طابه است و اين هم اُحُد ، كوهي كه ما را دوست دارد و ما هم دوستش مي داريم » . كسي كه از شام به مدينه مي آيد كوه احد را واضح تر مي بيند از كسي كه از راه مكه مي آيد .

يكي ديگر از دلايلي كه نشان مي دهد « ثنيّة الوداع » مدينه همان ثنيّه شامي مي باشد اين است كه ما در هيچ يك از سفرهايي كه به طرف مكه شده نامي از ثنيّة الوداع نمي بينيم ، حال آن كه در سفرهايي كه به سمت شمال صورت گرفته از اين ثنيه فراوان ياد شده است .

آخرين دليل بر اين كه ثنية الوداع مدينه همان ثنيه شامي است و دليل نيرومندي هم هست اين نقل سينه به سينه مردم مدينه است كه ثنيّة الوداع همان است كه در راه تبوك قرار دارد . و البته روايت مردم مدينه در اين باب حجت است ؛ زيرا اهل مدينه دره ها و گردنه هاي خود را بهتر مي شناسند .

و اما ادلّه كساني كه مي گويند ثنيّة الوداع در راه مكه قرار دارد . اينان دليلي جز همان خبر سرود « طلع البدر » كه


143


در هنگام استقبال از ورود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه در روز هجرت خوانده شده در دست ندارند . آنان مي گويند شادماني مردم مدينه از ورود پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تنها در روز هجرت بوده است . اما اين خبر يك خبر ضعيف است كه ابن حجر آن را در الفتح نقل كرده و گفته است : ابوسعيد در « شرف المصطفي » از طريق عبيدالله بن عايشه منقطعاً روايت كرده است كه : چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وارد مدينه شد دختربچه ها شروع به خواندن سرود « طلع البدر » كردند . ابن حجر مي گويد : اين سند مبهم است . . . علاوه بر ضعف اين خبر ، در آن تصريح نشده كه ورود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه از مكه بوده بلكه گفته است : « چون پيامبر وارد مدينه شد » . و اين چيزي را ثابت نمي كند چرا كه آن حضرت ده ها بار به مدينه وارد شده است .

با توجه به آنچه گذشت به اين نكته مي رسيم كه : ثنيّة الوداع مشهور در مدينة النبي همان ثنيّه شامي است . البته ما منكر وجود ثنيّه ها و گردنه هاي ديگر در راه مكه نيستيم اما وقتي ثنيّه به طور مطلق به كار مي رود مقصود همان ثنيه اي است كه در جهت شام يا شمال مدينه ، در ابتداي راه « سلطانه » ( يا همان بزرگراه ابوبكر ) ، قرار دارد .

ثالثاً : اصولاً سند و متن سرود « طلع البدر » ، جاي بحث دارد . سند خبر ضعيف است ؛ زيرا اولاً راوي آن ابن عايشه مي باشد كه تاريخ وفاتش بعد از سال دويست هجري است ، ثانياً در هيچ يك از كتب حديث سند متصلي ندارد ، ثالثاً اين خبر را نه نويسندگان صحاح ستّه نقل كرده اند و نه ابن هشام در سيره و نه ابن سعد در طبقات . . . نه در خبر مربوط به هجرت پيامبر و نه در اخبار غزوه تبوك .

آن چه در احاديث صحيح پيرامون شادماني مردم مدينه از ورود پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روز هجرت آمده حديثي است كه حاكم از انس روايت كرده است كه گفت : دختربچه هايي از بني نجار به استقبال رفتند و در حالي كه دف و دايره مي زدند اين شعر را مي خواندند :

نحن جوار من بني النجار * * * يا حبّذا محمدٌ من جار

در بخاري ، در باب « مقدم النبي ( صلّي الله عليه وآله ) و اصحابه المدينه » ( ج7 ، ص260 به نقل از الفتح ) از براء بن عازب . . . آمده است كه : آنگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تشريف فرما شد و مردم


144


مدينه چنان شادماني كردند كه تا آن زمان نديده بودم براي چيزي چنان شادماني كنند ، به طوري كه كنيزكان شروع كردن به گفتن جمله : رسول خدا آمد . . . » .

در روايتي ديگر آمده است : « چون رسول خدا وارد مدينه شد مردم به خيابان ها و كوچه ها ريختند و غلامان و خدمتكاران بر بام خانه ها مي گفتند : محمد رسول خدا آمد ، الله اكبر . . . تا آخر حديث » .

شايد سرود « طلع البدر » بعدها به عنوان وصف الحال مسلمانان مدينه در روز استقبالشان از رسول خدا گفته شده باشد . ما منكر زيبايي اين سرود و درستي مضامين آن نيستيم اما چند نكته اي را پيرامون آن يادآور مي شويم :

1 ـ در اين سرود نازكي و لطافتي است كه با سبك هاي سخن در زماني كه اين سرود به آن نسبت داده مي شود تناسب ندارد . و احتمالاً از اشعار قرن سوم هجري باشد .

2 ـ سرود بر وزن بحر « رمل » است در حالي كه سرودهاي ارتجالي غالباً در بحر « رجز » مي باشد ، كه نمونه آن را در ابيات دختران بني نجار ديديم .

3 ـ در اين سرود كلمه « ثنيّات » ، يعني به صورت جمع ، آمده است در صورتي كه مورد اختلاف شكل مفرد « ثنيّة » است . دليل آمدن آن به شكل جمع چيست ؟

الف : برخي گفته اند : درست است كه شكل جمع دارد اما مفرد است ؛ چنان كه در عرفات و اذرعات چنين است .

ب : شايد هم مقصود سرودخوانان جمع بوده است ؛ زيرا مقصودشان گردنه ها و ثنيه هاي معيني نيست بلكه مقصود اين است كه خورشيد جمال رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از هر ثنيه و گردنه اي بر آنان طلوع كرده همه جا را فراگرفته است .

ج : سرود فراز و نشيب دارد . يكي از ابيات آن چنين است :

جئت شرّفت المدينة * * * مرحباً يا خير داع

چگونه ممكن است مردم مدينه بگويند « شرّفت المدينة » در حالي كه نام مدينه در آن زمان هنوز « يثرب » بوده و تنهاپس از ورودرسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بدانجاست كه نام مدينه روي آن نهاده مي شود ؟ !

4 ـ مقصود از كلمه « ثنيّات » در اين سرود يك ثنيه است و سراينده براي درست شدن وزن ناچار شده ياء را بكشد . به همين دليل ، بعضي ها آن را


145


به صورت « ثنيّه » مي نويسند . چنين چيزي در شعر مذكور در راه هجرت نيز صورت گرفته است ، آن جا كه مي گويد :

جزي الله ربُّ الناس خير جزائه * * * رفيقين قالا خيمتي امّ معبد

امّ معبد يك خيمه بيشتر ندارد . پس چرا به صورت تثنيه آمده است ؟ جواب اين است كه سراينده شعر براي درست شدن وزن شعري تاي مربوطه را كشيده است و مردم خيال كرده اند تثنيه است .

باري ، اين ها مطالبي بود كه پيرامون ثنيّة الوداع به نظر ما رسيد و گفتيم ، به اميد آن كه توجه علماي تاريخ بدان معطوف شود و در اين باره به تحقيق بيشتر و اظهار نظر بپردازند .

ثَوْر : كوه بزرگي است در جنوب مكه كه از تنعيم ، محل محرم شدن مكّيان براي عمره ديده مي شود . غار معروف ثَوْر در شمال اين كوه قرار دارد .

ثَوْر : كوه كوچكي است در پشت كوه احد از سمت شمال . در حديث آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مدينه را از « عَيْر تا ثور و . . . » حرم قرار داد . بسياري از علماي گذشته اين كوه را نمي شناختند و گمان مي كردند در حديث تحريفي رخ داده است ، اما بعدها علما وجود اين كوه را ثابت كردند . اين كوه در نزد آگاهان و آشنايان به آثار جغرافيايي مدينة النبي شناخته شده و مشهور مي باشد .

ثَيْب : كوهي است در شرق مدينه در صدر وادي قناة . نيز نكـ : « تيأب » ، زيرا هردو نام يك جاست .

« ج »

جابيه : در سنن ابن ماجه آمده است : « پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در جابيه براي ما سخنراني كرد » . در معجم البلدان ، در ماده « اَلْيَة » آمده است : گفته مي شود : اليه واديي است در فسح جابيه ، و فسح : واديي است در كنار عُرُنَّه ـ به ضمّ اول و دوم و تشديد نون ـ و عرنّه : باغي است در واديي كه در زمان جاهليت و نيز در دوره اسلام قرقگاه اسب ها بود و در پايين آن قلهي قرار داشت .

جاسوم : دژي بوده در مدينه منوره . در سيره پيامبر از اين دژ نام برده شده است .

جَباجِب : در سيره از اين مكان نام برده شده و گفته اند : مراد از آن منزلگاه هاي مِنا ، يا كوه هاي مكه است .

جَبّانه ( به فتح جيم و تشديد باء ) : جبّان در اصل به معناي صحراست ، در


146


برخي جاها به گورستان « جَبّانه » مي گويند . در حديث عمر آمده است كه چون وي مسجد را از جهت شام ( شمال ) آن توسعه داد ، گفت : كاش مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را تا جبانه توسعه مي داديم . سمهودي مي نويسد : جبّانه جايي است در سمت شام مدينة النبي .

جبّانه عَرْزَم : جايي است در كوفه . در خبر آمده است كه اسودبن يزيد ( تابعي ) گاه از جبانه عرزم محرم مي شد .

جبل الرُماة : همان كوه « عَيْنَين » است . به حرف عين مراجعه كنيد .

جَثْجاثه ( به فتح جيم و سكون ثاء ) : روايت شده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسجدي ميان جثجاثه و بئر شدّاد نماز گزارد . . . جثجاثه نزديك نقيع است واقع در شانزده ميلي مدينه ( نكـ : نقيع ) .

جُحْفه ( به ضم اول و سكون دوم ) : جايي است ميان مكه و مدينه واقع در بيست و دو كيلومتري جنوب شرقي رابغ ، و ميقات مردم مصر و شام است در صورتي كه از مدينه عبور نكنند . نام قبلي اش « مَهْيعه » بود اما چون در يكي از سال ها سيلي جاري شد و اين محل را به كلي ويران ساخت و اهالي آن را با خود برد ( 1 ) به نام « جُحْفه » خوانده شد . جحفه در راه هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بوده و در حديث از آن نام برده شده است .

جُدّه ( به ضمّ جيم ) : در لغت به معناي راه است و نيز به معناي خط پشت خر كه مخالف با رنگ ساير بدنش مي باشد . بعضي گفته اند جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همين دليل هم جيم آن را فتحه داده اند ؛ اما اين سخن درست نيست . جُدّه شهري است مشهور در ساحل درياي سرخ و براي نخستين بار عثمان بن عفان آن جا را بندرگاه قرار داد . اين شهر در 73 كيلومتري غرب مكه و 420 كيلومتري جنوب مدينه قرار داد .

جَدْر ( به فتح جيم و سكون دال ) : به معناي جدار ( ديوار ) است . « ذوجَدْر » چراگاهي بوده در شش ميلي مدينه در ناحيه قبا كه شتران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آن جا مي چريدند و در همين جا بود كه اين رمه مورد هجوم و غارت قرار گرفت .

جَرّ ( به فتح جيم و تشديد راء ) : شاعر در روز احد گفته است :

نحن الغواشِ يوم الجَرّ من اُحد * * * هابَتْ مَعَدٌّ فقلنا : نحن نأتيها

جدّ در لغت به معناي دامنه كوه است و مراد از جُرّ اُحُد در اين بيت دامنه كوه احد مي باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِجْتَجَفَه : او را از بيخ وبن بركند و كشت . اجتحف السيلُ الواديَ : سيل رسوب و لاي وادي را بركند و با خود برد .


147


جُراب ( به ضمّ جيم ) : نام چاهي كه قبل از اسلام در مكه وجود داشته است .

جُرْف : ( به ضمّ جيم و سكون راء ) : جُرف مذكور در احاديث و سيره در شمال مدينه واقع مي شده ولي امروز يكي از محله هاي متصل به مدينه است و محله اي زراعي و جمعيت نشين مي باشد .

جِعِرّانه ( به كسر جيم و عين و تشديد راء ) : اين كلمه كه با كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء نيز روايت شده ونام جايي است ميان مكه و طائف كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام بازگشت از جنگ حنين ، در اين مكان توقف كرد و غنايم هوازن را تقسيم نمود و از همان جا محرم شد .

جعرانه در شمال شرقي مدينه ، در بالاي ابتداي وادي شريف ، واقع شده و هنوز هم به همين نام معروف است . پس از آن كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از غزوه طائف ، از جعرانه براي گزاردن عمره محرم شد ، مسلمانان نيز به تأسي از آن حضرت آن جا را محل محرم شدن براي عمره قرار دادند .

جَمّاء ( به فتح جيم و تشديد ميم ) : به عمارت يا دژي كه كنگره نداشته باشد « اَجَمّ » مي گويند و مؤنث آن « جمّاء » است . عبارت « شاة جَمّاء » ( گوسفند بي شاخ ) نيز از همين معنا گرفته شده است .

جمّاء : كوه كوچكي است در مدينه و وجه تسميه آن بدين نام است كه دو كوه وجود دارد و اين يكي كوچك تر از ديگري است .

در جنوب غربي مدينه سه جمّاء وجود دارد كه نزديك و مجاور هم هستند : يكي جمّاء تُضارع ، ديگري جماء عاقر يا عاقل و سومي جماء اُمّ خالد . جماء تضارع همان است كه هرگاه كسي از مدينه ـ از راه بدر كه از باب العنبريه و سپس وادي عروه مي گذرد ـ به سمت مكه حركت كند در سمت راست او مي افتد و در دست چپش قعر عروه قرار مي گيرد .

جماء امّ خالد از غرب چسبيده به جماء تضارع است . بن و بيخ اين هردو كوه يكي است اما تنه هاي آن از هم جداست . جماء عاقل نيز از سمت غرب روبه روي جماء ام خالد قرار دارد و در فاصله ميان آن دو ، كوه حبشي واقع شده است .

از جمّاء در موارد متعددي از سيره و حديث شريف نام برده شده است .


148


جُمْدان ( به ضمّ اول و سكون دوم ) : به صورت « بجدان » و « حمران » نيز روايت مي شود . به نظر مي رسد كه « جُمدان » تثنيه « جُمْد » باشد و جُمد به معناي تپه كوچك است .

در حديث شريف از اين نام خاص ياد شده است ؛ مثلاً روايت شده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به جمدان رسيد و فرمود : « هذه جُمدان ، سَبَقَ المفرّدون . . . » . ( 1 ) جُمدان در راه مكه قرار دارد و در تعيين محل آن اختلاف است . بلادي مي گويد : دو كوه مجاورند در يكصد كيلومتري شمال مكه كه راه از دامنه شرقي آن مي گذرد . از شرقْ وادي خُليص را دربرگرفته اند و از غرب مشرف به ساحل مي باشند . در كتاب هاي قديمي اقوال ديگري آمده است .

جَمرة : جمره در لغت به معناي سنگريزه است و در اين جا به معناي محل رمي جمره است در منا و سه تاست : 1ـ جمره كبري يا عقبه كه در آخر مِنا از طرف مكه قرار دارد و وجه تسميه اش آن است كه در روز قرباني رمي مي شود . 2 ـ جمره وسطي 3 ـ جمره اولي ياكوچك .

جَمْع ( به فتح جيم و سكون ميم ) : همان مزدلفه است . علت نام گذاري مزدلفه به « جمع » آن است كه در اين مكان نماز مغرب و عشا به صورت جمع ( و همزمان ) خوانده مي شود .

روايت شده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در « قُزَح » وقوف كرد و فرمود : اين جا قُزَح است و موقف مي باشد و « جَمْع » سراسرش موقف است . قزح جزء مزدلفه مي باشد .

جَمَّة ( به فتح جيم و تشديد ميم ) : سمهودي نقل كرده كه : جَمّه چشمه اي است در يكي از وادي هاي خيبر كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را « قسمة الملائكة » ناميد و دو سوم آب آن در يك جوي مي رود و يك سومش در جوي ديگر .

جَمَل : در لغت به معناي شتر نر است . « بئر جمل » چاهي است در مدينه . و « لحي جَمَل » جايي است ميان مكه و مدينه كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، در حَجّة الوداع ، در آن حجامت كرد . نكـ : « لحي جَمَل » .

جَنَفاء ( به فتح اول و دوم ، و در روايتي به ضمّ جيم ) : در داستان ملاقات نمايندگان بني فزاره با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در خيبر از اين مكان نام برده شده است . در آن جا آمده كه حضرت به آن ها فرمود : وعده ما در جنفاء . جنفاء جايي بوده در حاشيه خيبر و هنوز هم در الضِّغْن ، واقع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيدند : مُفرّدون چه كساني هستند ؟ فرمود : مردان و زناني كه خدا را فراوان ياد مي كنند ( معجم البلدان ، ماده جُمدان ) ـ م .


149


در نشيب حرّه خيبر و شرق فدك ، معروف است .

جَيش : به آن « ذات الجيش » و « اولات الجيش » نيز مي گويند . نام جايي است كه در سيره و حديث از آن ياد شده است ؛ زيرا يكي از منزلگاه هاي پيامبر در هنگام رفتن به اُحُد بوده و نيز در هنگام برگشت از غزوه بني مصطلق از اين مكان عبور كرده است . بلادي مي نويسد : ذات الجيش تلعه ( 1 ) بزرگي است كه از گردنه هاي مُفرّحات سرچشمه مي گيرد و از سمت غرب و قبل از ذوالحليفه به وادي عقيق مي ريزد و به شلَبيّه معروف است .

جيفه ( به كسر جيم ) : ذوالجيفه نيز گفته اند . در روايتي به صورت « حاء » يا « خاء » آمده است . به هرحال ، جايي است ميان مدينه و تبوك كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، هنگام رفتن به تبوك در آن جا مسجدي ساخت .

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تَلْعه : آبراهه اي كه از قسمت هاي مرتفع و بالاي زمين شروع و به ته رودبار ختم شود ؛ مسيل آب ( فرهنگ لاروس ) ـ م .



| شناسه مطلب: 83248