فرهنگ نامه جغرافیایی حرمین شریفین
119 میقات حج - سال دهم - شماره سی و هشتم - زمستان 1380 فرهنگنامه جغرافیایی مکه و مدینه محمّد حسن شراب / حمید رضا شیخی « حاء » حاء : نامی است که یکی از چاه های مدینه به آن اضافه می شود و در حرف الف ، ماده « آبار » ، گذشت . بعضی آن را یک کل
119 |
ميقات حج - سال دهم - شماره سي و هشتم - زمستان 1380
فرهنگنامه جغرافيايي مكه و مدينه
محمّد حسن شراب / حميد رضا شيخي
« حاء »
حاء : نامي است كه يكي از چاه هاي مدينه به آن اضافه مي شود و در حرف الف ، ماده « آبار » ، گذشت . بعضي آن را يك كلمه ؛ يعني به صورت « بيرحا » ، دانسته اند . در حديث ابوطلحه انصاري از اين چاه نام برده شده و آمده است كه وي به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : « من در ميان املاك و دارايي هايم به بئر حاء بيشترين علاقه را دارم و آن را در راه خدا صدقه مي دهم » .
در سنن ابو داود آمده است : « در ميان اموالم به « اَريحا » بيشترين علاقه را دارم » . به گمان من اين يك تحريف دوري است . . . بكري تأكيد كرده كه اين كلمه مركب از « بئر » و « حاء » مي باشد .
بئر حاء در شمال شرقي مدينه بوده و با مسجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) 84 متر فاصله داشته است .
حاجر : در لغت به معناي زمين بلندي است كه ميان آن پست و فرورفته باشد ، نيز به معناي كناره هاي وادي كه آب را نگاه دارند .
حاجر نام چندين جاست كه مشهورترين آن ها حاجر مدينه است در غرب النّقاء تا انتهاي حرّه وبره از طرف وادي عقيق . گفته مي شود : هرگاه سخن از عقيق و حاجر به ميان آيد آتش شوق و اشتياق ( به مدينه ) شعلهور مي شود و اشك از مَحاجر ( كاسه هاي چشم )
120 |
سرازير مي گردد .
در تعيين زيستگاه هاي بني فَزاره نيز از حاجر سخن به ميان مي آيد و منازل آن ها را بين نقره و حاجر تعيين مي كنند . مي گويند عُيينة بن حصن فزاري ، عمربن خطاب را از وارد كردن غيرعرب ها به مدينه نهي كرد و گفت : گويي مردي از آنان را مي بينم كه به اين جاي تو خنجر مي زند ـ او دست خود را زير نافش گذاشت ـ و اتفاقاً به همان نقطه از بدن عمر خنجر خورد . هنگامي كه ابولؤلؤ بر او خنجر زد ، عمر گفت : « همانا ميان نُقره و حاجر رأيي است » .
حاجزه : جايي است در جنوب عوالي ـ عوالي مدينه ـ كه يكي از صدقات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آن جا قرار داشته است .
حُباشه ( به ضمّ اول ) : يكي از بازارهاي عرب در دوره جاهليت بوده است . در حديث آمده است : هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به سن بلوغ رسيد و جواني برنا شد . . . خديجه او را براي تجارت در بازار حُباشه ، كه بازاري است در تهامه ، اجير كرد ( به نقل از ياقوت ) . در كتاب المثالب ابوعبيده آمده است كه صيفي و ابوصيفي ، دو پسر هاشم بن عبدمناف ، از كنيزي سياهپوست بودند كه در بازار حُباشه ، بازاري متعلق به قينقاع ، از مالكش عمروبن سلول ، برادر اُبيّ بن سلول منافق ، خريداري شده بود . اين جمله نشان مي دهد كه حُباشه ـ حُباشه دوم ـ از مدينه بوده است ؛ چرا كه بني قينقاع در مدينه به سر مي بردند و حُباشه نام بازار آن ها بوده و در منطقه عوالي مدينه قرار داشته است .
اما حُباشه تهامه ؛ ازرقي مي نويسد : ( اين بازار ) در منطقه اوصام از سرزمين بارق ، در ناحيه يمن است و فاصله آن تا مكه شش شب راه بوده است .
اين كه گفته اند « در ناحيه يمن است » مقصود يمن معروف فعلي نيست ؛ زيرا « بارق » ، كه در تعيين موقعيت بازار از آن ياد شده ، امروزه در ميان محايل و قنفذه در تهامه عسير ، واقع در كشور عربستان سعودي جاي دارد .
حجاز : اقليمي است معروف كه مكه و مدينه و جُدّه و طائف و تبوك و سرزمين عسير و تهامه و بيشه جزو آن مي باشد . در حديث آمده است : « همانا دين به مدينه مي خزد و در آن جا جمع مي شود آن گونه كه مار به سوراخ خود مي خزد و جمع مي شود و دين به حجاز پناه مي برد آن سان كه بز كوهي به بالاي
121 |
كوه پناهنده مي شود » .
حِجْر ( به كسر حاء و سكون جيم ) : حِجر كعبه جايي است كه قبر اسماعيل و مادرش هاجر در آن جاست و به نام « حجر اسماعيل » معروف مي باشد . حجر اسماعيل در آستانه كعبه ، در ركن شامي آن ، قرار دارد و دور آن ديواري به ارتفاع نيم قد كشيده شده است . به عقيده علما خواندن نماز واجب در آن جا درست نيست ؛ زيرا جزئي از كعبه به شمار مي آيد .
حَجُون ( به فتح حاء ) : جايي است در مكه كه هنوز هم به همين نام معروف است . در صحيح بخاري آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، در روز فتح مكه ، دستور داد پرچمش در حَجون برافراشته شود .
حُديبيّه ( به ضمّ حاء و تشديد و تخفيف ياء هردو ) : هم اكنون در بيست و دو كيلومتري غرب مكه ، در راه جُده ، واقع شده و همچنان به اين نام معروف است .
حِراء ( به كسر حاء ) : كوهي است كه به آن جبل النور ( كوه نور ) نيز مي گويند و در شمال شرقي مكه مكرمه قرار دارد . غار حراء كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آن جا به عبارت مي پرداخت و نخستين سوره قرآن نيز در آن جا نازل شد در همين كوه است . امروزه ساختمان ها و خانه هاي مكه تا به اين كوه رسيده است . ( نك : نقشه مكه مكرمه ) .
حَرَم المدينه : در احاديثي كه حدود حرم مدينه را تعيين كرده اند ، از جاهايي نام برده شده كه در اين جا به ذكر هريك از آن ها و بيان موقعيتشان ـ تا جايي كه توانسته ام به دست آورم ، مي پردازم :
1 ـ لابتان : در حديث آمده كه مابين دولابه مدينه حرم است . لابه همان حرّه است و مدينه دو حرّه داشته ، يكي حرّه شرقي كه در شرق مدينه است و ديگري حرّه غربي در غرب آن قرار دارد . به اولي حرّه واقم مي گويند و به دومي حره و بره . حرّه شرقي و غربي به سمت شمال و جنوب پيچ مي خورند به طوري كه مدينه را در احاطه چهار حرّه قرار مي دهند .
2 ـ كوه عَير ( به معناي الاغ ) : كوهي است در قبله مدينه نزديك ذوالحليفه كه ميقات مردم مدينه است .
3 ـ كوه ثَوْر : كوه كوچكي است در پشت كوه اُحُد .
4 ـ ذات الجَيْش : در راه مدينه به مكه و بعد از ذوالحليفه است .
5 ـ مُشيرب : كوهي است در سمت
122 |
شام ( شمال ) ذات الجيش .
6 ـ أشراف ( كوه هاي ) مخيض : كوه هايي است در راه شام .
7 ـ حفياء : جايي است در غابه واقع در جهت شام ( شمال ) مدينه .
8 ـ ثيب كه به صورت تيم و يثيب تصحيف شده : كوهي است در شرق مدينه .
9 ـ وعيره : كوهي در شرق ثور كه از ثور بزرگ تر و از اُحد كوچك تر است .
حَرَم : دو حرم داريم : يكي حرم مكه و ديگري حرم مدينه . نسبت به حَرَم : « حِرْمي » ـ به كسر حاء و سكون راء ـ است و مؤنث آن « حِرْميّة » مي باشد . اين نسبت غيرقياسي است . بعضي آن را « حُرْمي » ـ به ضمّ حاء ـ گفته اند كه ظاهراً نظر به حرمة البيت داشته اند . مبرّر جواز فتح را بنا به اصل نقل كرده است . گفته شده كه هرگاه غير انسان را به حرم لغت دهنده مي گويند : حَرَمي ـ به فتح اول و دوم ـ مثلاً گفته مي شود : ثوب حَرَمي .
هريك از دو حرم يادشده حدود شناخته شده اي دارد .
حَرّة اشجع : اشجع از مشهورترين تيره هاي قبيله عظفان است كه در وادي مدينه به سمت شمال مي زيستند . به گمان برخي محققان ، پاره اي از قبايل هيثم ساكن شمال مدينه نسبشان به اشجع برمي گردد . اشجع از همپيمانان خزرج بودند و در جنگ « بُعاث » خزرجيان را ياري مي رساندند ، در جنگ حنين همراه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جنگيدند . از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) روايت شده كه فرمود : « انصار و مزينه و جهينه و غفار و اشجع ياوران من در برابر مردم هستند » . حرّه اشجع همان است كه در دوره « فترت » ( قبل از اسلام ) در آن جا آتشي نمايان شد و طوايفي از عرب تصميم به پرستش آن گرفتند اما مردي از عبس ، به نام خالد بن سنان ، برخاست و آتش را خاموش كرد . پيامبر اكرم درباره خالد فرموده است : « او پيامبري بود كه قومش وي را نابود كردند » .
خالد بن سِنان عبسي حكيمي از پيامبران عرب در عصر جاهليت بود كه در سرزمين عبس مردم را به دين عيسي دعوت مي كرد . ابن اثير ( 1/131 ) مي نويسد : يكي از معجزات او اين است كه در عربستان آتشي نمايان شد و مردم را به انحراف كشاند و نزديك بود مجوسي شوند . اما خالد عصايش را برداشت و به درون آتش رفت و آن را
123 |
پراكنده ساخت . . . و در حالي كه در ميان آتش قرار داشت آتش خاموش گرديد . گفته اند : در ميان فرزندان اسماعيل ، تا قبل از محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ، پيامبري جز خالد نبوده است .
ابن حجر داستان خالد بن سنان را در الإصابه : 1/466 ، آورده و گفته است : درست ترين مطلبي كه در اين باره شنيده ام از سعيد بن جبير است . او مي گويد : دختر خالد بن سنان عبسي خدمت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ؛ حضرت فرمود : « خوش آمدي اي دختر پيامبري كه قومش او را نابود كردند » .
ابن حجر داستان اين پيامبر با قومش و داستان آتشي را كه وي خاموش ساخت آورده است .
از آن جا كه ما براي پيامبران قائل به معجزه هستيم و براي اوليا معتقد به كرامت ، بنابراين ، چنانچه خالد پيامبر بوده باشد اين عمل او ( خاموش ساختن آتش ) يك معجزه است و اگر حكيمي صالح بوده كرامت به شمار مي آيد .
حرّة بني سُليم : از نواحي مدينه است واقع در نزديكي حِمي ( قرقگاه ) نقيع .
حرّة قباء : در سمت قبله مدينه واقع شده و در احاديث از آن سخن رفته است . حرّة حرّة واقم : سنگلاخ شرقي مدينه است . واقعه حرّه در زمان يزيد در همين حرّه بهوقوع پيوست .
حَزْن ( به فتح اول و سكون دوم ) : ضد سَهْل ( زمين نرم و هموار ، دشت ) است يعني زمين درشت برآمده ، نام راهي اس ميان مدينه و خيبر كه وقتي نام آن به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفته شد حضرت از پيمودن آن خودداري ورزيد و از راه مرحب رفت .
حَزْوَرَة ( به فتح اول و سكون دوم و فتح واو و راء ) : در لغت به معناي تپه و پشته كوچك است . حزروه نام بازار مكه بوده است . در حديث آمده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حزروه ايستاد و فرمود : اي سرزمين مكه ، تو بهترين سرزمين هايي و محبوب ترين آن ها در نزد من ؛ اگر قوم من مرا از تو بيرون نمي كردند هرگز در سرزمين جز تو ساكن نمي شدم .
حُسْني ( به ضمّ اول و سكون دوم ) : يكي از صدقات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه جزء اموال مخيريق بود . اين ملك در منطقه عوالي مدينه قرار داشت .
حُسَيْكة : مصفّر « حَسَكَة » است و حَسَكه واحد « حَسَك » مي باشد به معناي خار . حَسَك السعدان نام جايي در مدينه بوده است .
124 |
حِشّان ( به كسر اول و تشديد شين ) : جمع « حشّ » است به معناي بوستان . اُطم يا دژي بوده در مدينه نزديك بقيع . در خبر وفات عباس بن عبدالمطلب از اين محل نام برده شده و آمده است كه مردم جنازه او را تا حِشّان تشييع كردند و همگي از زن و مرد و كودك در مراسم تشييع حاضر شدند .
حُشّ كوكب ( به ضمّ حاء ، فتح آن را نيز جايز دانسته اند ) : حشّ در لغت به معناي بوستان است و وجه تسميه بوستان به حشّ آن است كه مردم براي قضاي حاجت به بستان ها مي رفتند .
كوكب نام مردي از انصار بوده است . حش كوكب در محل بقيع الغرقد قرار داشت و عثمان آن را خريد و به بقيع افزود .
حِصاب : محل رمي جمره در منا است . مصدري است كه به نام مكان و جايي تبديل شده و برگرفته از « حَصباء » ( سنگريزه ) مي باشد .
حَصّاص ( به فتح اول و تشديد دوم ) : يا حصحاص . ذوالحصاص هم مي گويند . كوهي است در حجاز مشرف بر ذي طوي . و ذي طوي از كوه هاي مكه است كه امروزه ساختمان هاي مكه از هرسو آن را درميان گرفته است .
حِصْن : در لغت به معناي دژ و پناهگاه است . از جمله دژها و حصن هايي كه در حديث و سيره از آن ها ياد شده دژهاي خيبر است مانند : حصن ناعم ، قموص ، وطيح ، سُلالم ، حصن نزار ، صعب بن معاذ ، حصن اُبيّ و قلعه زبير .
حطيم : در جايگاه آن اختلاف نظر است اما قوي ترين قول آن است كه حطيم در فاصله حجرالاسود و زمزم تا مقام ابراهيم واقع شده است .
حَفاة : حدود 75 كيلومتر با جنوب المنصرف ( مُسيجد ) فاصله دارد و در راه هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قرار داشته و در ناحيه الفُرُع از امارت مدينه واقع است .
حَفْر : به سكون فاء ، چاهي جاهلي بوده در مكّه . اين كلمه به جيم ( جَفْر ) نيز روايت مي شود .
حَفْياء ( به فتح اول و سكون دوم ) : در حديث آمده است : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اسب هايي را كه براي مسابقه تربيت شده بودند از حفياء مسابقه داد و خط پايان مسابقه ثنية الوداع بود . گمان مي كنم كه حفياء در « الغابه » بوده و همان است كه امروزه به نام « الخُليل » خوانده مي شود و در شمال مدينة النبي واقع است .
125 |
حَلْقَه : واديي است كه راه حفاة به غائر از آن مي گذرد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسير هجرت خود از اين وادي عبور كرد .
حُلْوان ( به ضمّ اول و سكون دوم ) : به معناي پاداشت و بخشش است . يك حلوان در عراق داريم كه در انتهاي مرزهاي شَواد به طرف جبال است و يكي در مصر كه نزديك قاهره قرار دارد .
حُلَيفه : ذوالحليفه نيز گفته مي شود و آن دهكده اي است در حومه مدينة النبي در راه مكّه كه با مدينه نه كيلومتر فاصله دارد و در وادي عقيق در دامنه غربي كوه « عَيْر » واقع شده است . با خروج از ذوالحليفه به سمت مكه وارد بيداء مي شوي . امروزه به نام « بيارعلي » شهرت دارد و ميقات مردم مدينه و كساني است كه براي حج يا عمره از مدينه مي گذرند . مسجد شجره در همين مكان است .
حَمراءالأسد : در حوادث دنباله جنگ احد از اين نام ياد شده و آمده است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيرون رفت تا اين كه به حمراءالأسد رسيد .
حمراءالأسد : كوه سرخ رنگي است در بيست كيلومتري جنوب مدينه . هرگاه از ذوالحليفه ـ از راه بدر ـ به سمت مكه بيرون رويد جنوب حمراءالأسد را مي بينيد . اين كوه در كرانه چپ عقيق الحسا ، در راه مدينه به الفرع ، واقع شده است .
حِمي ( به الف مقصور و گاه ممدود ) : در لغت به معناي جاهايي از اراضي موات است كه از چراندن حيوانات در آن ها جلوگيري مي شود تا علف هايش زياد شود و احشام مخصوصي در آن بچرند ( قرقگاه ، چراگاه اختصاصي ) . در نواحي مدينه جاهايي به اين نام مشهورند .
حُنين : نام مكاني است كه در كتاب خدا از آن ياد شده است : « وَيَوْمَ حُنَيْن » . ( 1 ) جنگ حنين در همين مكان بهوقوع پيوست . در بيست و شش كيلومتري شرق مكه واقع شده و با دونشانه اي كه براي تعيين حدود حرم در راه نجد نصب شده اند يازده كيلومتر فاصله دارد . وادي حنين امروزه به نام « الشرائع » معروف است . به عبارت دقيق تر ، قسمت بالاي آن را « صَدْر » مي گويند و پايين آن را « الشرائع » .
حَوْءَب : ( به فتح اول و سكون دوم و فتح همزه ) : جايي است نزديك بصره و در راه مكه . در حديث آمده است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ توبه : 25
126 |
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به عايشه فرمود : « شايد تو همان صاحب شتر پشمالويي باشي كه سگ هاي حوءَب بر او پارس مي كنند » .
حَوْصي ( به صاد يا ضاد ) : جايي است ميان وادي القري ( العلا ) و تبوك كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام رفتن به تبوك در آن جا فرود آمد و نماز خواند و در محل نماز آن حضرت مسجدي ساخته شد .
حَيْل ( به فتح اول و سكون دوم ) : به معناي قدرت و نيروست . جايي بوده ميان مدينه و خيبر كه رمه شتر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آن جا مي چريد و چون دچار خشكسالي شد شترها را نزديك غابه بردند . در آن جا عُيينة بن حصن بن حذيفه فزاري به گلّه شتر حمله كرد و به غارت برد . آن چه آمد به نقل از معجم البلدان ياقوت بود .
« خ »
خاخ : كه به آن « روضة خاخ » نيز مي گويند جايي است نزديك حمراءالأسد از حدود عقيق . در داستان حاطب بن ابي بلتعه از اين محل نام برده شده است . داستان از اين قرار است كه وي نامه اي درباره فعاليت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مشركان نوشت و آن را به زني داد تا به دست مشركان قريش در مكه برساند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از ماجرا آگاه شد و علي و زبير و مقداد را در تعقيب آن زن فرستاد و اين سه نفر در محل روضة خاخ ، واقع در نواحي مدينه ، به او رسيدند و . . . .
خافقين : جايي است در اطراف مدينة النبي كه محل آن بر من معلوم نشد . در داستان ساختن منبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از قول ابن سعد آمده است : سهل گفت : « در مدينه يك نجار بيشتر وجود نداشت . من و آن نجار به خافقين رفتيم و اين منبر را از درخت شوره گزي بريديم » . مشهور است كه منبر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) از دخرتان شوره گز غابه بوده كه در جهت شام مدينه نزديك حوضه آبريز مدينه و پشت اُحد واقع شده است .
ياقوت مي نويسد : خافقين در لغت به معناي دو هوايي است كه دو طرف كره زمين را احاطه كرده اند ( جوّ زمين ) . بعضي گفته اند : به معناي مشرق و مغرب است . ياقوت ادامه مي دهد : خافقان محلي است معروف . اما او موقعيت آن را تعيين و مشخص نكرده است . شايد مقصود راوي مكان خاصي نباشد بلكه منظورش اين بوده كه آن دو به شرق و غرب رفتند . يعني براي يافتن درختي
127 |
مناسب ، همه جا را جستجو كردند .
خَبار ( به فتح خاء ) : در لغت به معناي زمين نزم و سست داراي سنگ است . « خبار » كه به آن فيفاءالخبار نيز گفته مي شود و جايي است كه وقتي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ـ قبل از جنگ بدر ـ مدينه را به قصد تعقيب قريش ترك كرد از آن جا عبور نمود . گمان مي كنم اين مكان نزديك مدينه در اطراف دانشگاه اسلامي باشد .
خَذَوات : جايي است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از آن عبور كرد و نزديك « العرج » واقع است . ( نك : العرج ) .
خَرّار ( به فتح اول و تشديد راء ) : جايي است در حجاز كه در تعيين موقعيت آن اختلاف نظر شديد است . مثلاً يكي مي گويد : در خيبر است و ديگري مي گويد : در جُْفه . در اخبار سريّه هاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمده است كه آن حضرت سعد ( بن ابيوقاص ) را با بيست نفر سواره براي گرفتن راه بر كاروان قريش به خرّار اعزام كرد ؛ اما هنگامي كه اين گروه به خرار رسيد متوجه شد كه كاروان روز قبل عبور كرده و رفته است .
خُرَيْم : گردنه اي است ميان دو كوهِ واقع در بين جار و مدينه و به قولي بين مدينه و روحاء ، كه راه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام بازگشتش از بدر از آن جا مي گذشت .
خُزاعه : قبيله اي قحطاني است كه از اَزْد كه در اطراف مكه ، در مرّالظهران به بعد ، مي زيستند . از كوه هاي اين قبيله است : اَبواء و از آب هاي آنان است : وتير ، مُرييع و غُرابات . بني مصطلق يكي از تيره هاي همين قبيله مي باشد . « مناة » يكي از بت هاي اين قبيله و قبيله هذيل بود كه بين مكه و مدينه قرار داشت .
خَزْبي ( به فتح اول و سكون دوم ) : جايي است در سندالحرّة روبه روي مسجدالقبلتين در مدينه . خزبي زيستگاه بني سلمه ، از انصار بود كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چون اين نام را خوش نداشت آن را به « صالحه » تغيير داد ؛ زيرا خَزِب در لغت به معناي التهابي آماس مانند در پوست است كه بيشتر در پستان بهوجود مي آيد .
خَصّي : دژ و چاهي است در قباء مدينه .
خَطْمي ( ذات الخطمي ) : جايي است در پنج منزلي تبوك كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آن جا مسجدي ساخت .
خُلَيص : وادي پر آب و زرعي است در يكصدكيلومتري شمال مكه .
128 |
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آن جا مسجدي ساخت .
خَليقه : كوهي است نزديك مكه . همين كوه بود كه مشركان در روز فتح مكه بالاي آن رفتند و از فراز آن پيامبر و ياران آن حضرت را مي نگريستند . نام اين كوه در دوره جاهلي « كَيْد » بود .
خُمّ : در سيره و احاديث از « غدير خم » ياد شده است . امروزه به نام « الغُرَبة » معروف است و در هشت كيلومتري شرق جُحفه قرار دارد .
خِنافَه : يكي از صدقات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در منطقه عاليه ( بالاي ) مدينه بود .
خندق : غزوه خندق يا غزوه احزاب . خندق كانال يا گودالي است كه مسلمانان براي جلوگيري از ورود نيروها و دسته جات مشرك و يهود به مدينه حفر كرد . مدينه از سه جهت در احاطه حرّه يا سنگلاخ بود و تنها طرفي كه مشركان مي توانستند از آن جا به مدينه حمله كنند شمال غربي مدينه ، بين كوه سلع و پايين حرّه وبره ـ كه امروزه به آن حرّه غربي مدينه مي گويند ـ و شمال شرقي آن از سلع تا حرّه واقم بود . لذا مسلمانان بين اين دوحرّه خندقي حفر كردند كه از پشت كوه سلع دور مي زد . ( نك : نقشه غزوه خندق ) .
خَنْدَمه : كوهي است در مكه كه در خبرهاي مربوط به روز فتح مكه از آن ياد شده است .
خَيْف ( به فتح اول و سكون ياء ) : در لغت به معناي جاي فروتر از درشتي كوه و بلندتر از مسيل آب است . نام مسجد خيف در منا از همين معنا گرفته شده است . اقوال ديگري نيز در اين باره گفته شده است . خَيف نامي است كه به جاهاي زيادي اضافه مي شود و مشهورترين خيف ها يكي خَيْف منا است كه مسجد آن به نام مسجد خيف شهرت دارد . گفته اند : خيف منا همان خيف بني كنانه است . و ديگري خيف نوح است كه در راه مدينه به بدر قرار دارد .
خَيْل : بقيع الخيل در بازار مدينه نزد خانه زيد بن ثابت بوده است . نيز ، خيل كوهي است كه در مغازي از آن ياد شده است .
خيمة اُمّ معبد : جايي است ميان مكه و مدينه در راه هجرت كه در طرف شمالي وادي قديد جاي دارد . اين مكان هنوز هم در ميان مردم آن سامان معروف است . ( نك : « راه هجرت » ) .
129 |
« د »
دارالأرقم ( خانه أرقم ) : در مكه ، نزديك صفا بود . در آغاز بعثت ، مسلمانان مخفيانه در اين خانه نماز مي خواندند .
دار نخلة : در مدينه بوده است . در حديث از اين جا به عنوان محل بازار آن روزگار مدينه نام برده شده است .
دارالندوة : در مكه قرار داشت و خانه اي بود كه در آن جا براي مشورت و رايزني گردهم مي آمدند . اين مشورت خانه را قصيّ بن كلاب بنا كرد . نَدْوَة مأخوذ از « نَديّ » است و ندي و نادي و منتدي به معناي انجمن و باشگاه مي باشد .
دَبَّة المستعجله : طبق يك توصيف قديمي ، مستعجله تنگي است كه حاجي پس از طيّ نازيه به طرف صفراء ، از آن عبور مي كند . به گفته سمهودي ، رسول خدا را در اين مكان مسجدي بوده است .
دَحْنا ( به فتح اول و سكون حاء ) : از روستاهاي طائف مي باشد و قبل از جعرّانه واقع شده است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از محاصره طائف و بازگشت از آن ، از اين روستا عبور كرد .
دُومة الجندل ( به ضمّ دال ) : دهكده اي است از توابع جَوْف در شمال عربستان سعودي ، كه در 450 كيلومتري شمال تيماء واقع شده است . در سيره از اين مكان ياد شده است . ( براي ديدن موقعيت آن به نقشه شماره 16 مراجعه كنيد ) .
دلال : از املاك و دارايي هاي مخيريق در مدينه بوده كه آن ها را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بخشيد . گمان مي كنم در منطقه عوالي مدينه قرار داشته است .
دير نجران : به آن « كعبه نجران » مي گفتند و مردم براي گزاردن حج به آن جا مي رفتند . اهالي نجران در زمان پيامبر براي مباهله آمدند و مسلمان شدند . دير نجران نيز در سرزمين بُصراي شام است . مي گويند : در همين دير بود كه بحيراي راهب ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را ديدار كرد و شناخت .
« ذ »
ذات عِرْق : ميقات مردم عراق است و حد فاصل ميان نجد و تهامه مي باشد .
ذَرْع : چاهي در مدينه كه در سيره از آن ياد شده است .
ذَرْوان : يا « ذوأروان » ، چاهي بوده در مدينه كه در داستان جادو شدن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آن سخن به ميان آمده است . راجع به
130 |
موقعيت آن در ماده « بئر ذروان » سخن گفتيم .
ذوالجَدْر : جايي است در غرب كوه عَيْر در شش ميلي مدينه كه چراگاه شتران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود .
رانوناء : از وادي هاي مدينه است بين قباء و مسجدالنبي كه از حرّه قباء در وادي بُطحان ، واقع در جنوب مسجد غمامه مي ريزد .
در سيره آمده است كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جمعه را در محله بني سالم ابن عوف بود ، پس نماز را در مسجدي كه در بطن وادي رانوناء است برگزار كرد و اين نخستين نمازجمعه اي بود كه آن حضرت در مدينه خواند .
هنگامي كه از مسجد قباء برمي گرديد مسجد جمعه در سمت راست شما مي افتد .
رَبَذة : در خبرهاي مربوط به ابوذر غفاري و قرقگاه ربذه كه عمر بن خطاب آن را براي اسبان مسلمانان قرق كرد ، از ربذه نام برده شده است .
ربذه دهكده آبادي بود ، امّا در سال 319 هـ . ق . بر اثر يك سلسله جنگ ها ويران شد . در جنوب شرقي شهر حناكيه ( صدكيلومتري جاده مدينه به رياض ) واقع شده و با شمال مهدالذهب 150 كيلومتر فاصله دارد .
رِحيضه : كه به نام « اَرْحَضيَّة » نيز خوانده مي شود ، قريه اي است از نواحي مدينه كه هنوز هم معروف است و در شمال اُبلي در راه مهد به مدينه قرار دارد .
رِقاع ( به كسر اول ) : ذات الرقاع يكي از غزوات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است كه در سال چهارم هجرت بهوقوع پيوست .
در سبب نامگذاري اين غزوه به ذات الرقاع اختلاف نظر است . بعضي گفته اند : رقاع نام درختي است ، عده اي گفته اند : چون پاهاي رزمندگان اسلام بر اثر راه رفتن سوراخ شده بود به پاهايشان كهنه هايي پيچيده بودند ( رقاع در لغت به معناي وصله و پينه است ) . برخي هم گفته اند : رقاع نام كوهي است داراي لكه هاي سياه و سفيد و قرمزرنگ ، به طوري كه مانند وصله ها و پينه هايي در كوه ديده مي شوند .
درباره موقعيت آن ، بلادي گفته است : ذات الرقاع زميني است محصور در بين نخل ( وادي حناكيه ) و شُقْره كه طول آن به بيست و پنج كيلومتري رسد ؛ چرا كه نخل با مدينه صدكيلومتر فاصله دارد و شقره هفتاد و پنج كيلومتر . نُخيل با اين دو
131 |
رأس مثلثي را به سمت شمال تشكيل مي دهد كه هريك از دو ضلع آن از بيست و پنج كيلومتر فراتر نمي رود . غزوه ذات الرقاع در اين مساحت كوچك بهوقوع پيوست .
رُقْعَه : گاه به فتح راء مشدد نيز گفته مي شود . ابن اسحاق مي نويسد : جايي از شُقّه بني عُذْره نزديك وادي القري ( شهرالعُلا ) كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام رفتن به تبوك در آن جا مسجدي ساخت .
رُكْن : در لغت به معناي پايه و ستون خانه و امثال آن است . اين كلمه هرگاه به صورت مطلق به كار رود مقصود ركن شرقي كعبه مشرّفه است كه روبه روي غرب زمزم قرار دارد . از آن جا كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در هنگام طواف اين ركن را استلام مي كرد لهذا دست كشيدن به آن در وقت طواف مستحب مي باشد . طواف كننده هنگام رسيدن به روبه روي آن تكبير مي گويد . طواف از اين ركن آغاز مي شود و در شوط هفتم بدان ختم مي گردد .
ركن يماني : اين ركن از طرف غرب در انتهاي ديوار جنوبي كعبه است ، و استلام آن مستحب مي باشد و از آن جا طواف شروع نمي شود . علت نام گذاري آن به ركن يماني اين است كه در جهت يمن واقع شده ، چنان كه وجه تسميه ركن عراقي بدين نام نيز ، قرار گرفتن آن در سمت عراق مي باشد .
رَكُوبه ( به فتح اول و ضمّ دوم ) : گردنه صعب العبوري است ميان مكه و مدينه كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام مهاجرتش به مدينه از آن عبور كرد . بكري به اشتباه گفت است : رسول اكرم در غزوه تبوك از اين گردنه گذشت . اين گردنه امروزه به نام « ريع الغائر » معروف است . بلادي مي نويسد : اين گردنه راهي قديمي دارد كه به آن « درب الغائر » مي گويند و از ذوالحليفه نزديك مدينه شروع مي شود و در عقيق از درب الفُرُع مي گذرد و حمراءالاسد را در سمت راست خود و كوه عَيْر را در سمت چپش مي گذارد و سپس به چاه ماشي ـ همان قلهي ـ مي رسد و آن گاه به سمت راست مي پيچد و وارد وادي ريم مي شود و سرانجام به ريع الغائر ( ركوبه ) منتهي مي گردد . راهنماي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين گردنه عبدالله ذوالبجادين بوده است .
رَماده : سمهودي يكي از مساجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را به آن جا نسبت داده و گفته است : از جمله مساجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
132 |
مسجد رماده است . وي به نقل از اسدي مي گويد : دو ميل پايين تر از ابواء ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مسجدي تأسيس كرد كه به آن مسجد رماده مي گويند .
رَوْحاء : ايستگاهي است در كيلومتر هفتاد و چهار راه مدينه به بدر . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در راه خود به مكه در آن جا فرود آمد . در سيره و احاديث از اين منزلگاه ياد شده است .
روضه عُرَينه : ياقوت مي نويسد : در يكي از واديهاي مدينه است كه در زمان جاهليت و اسلام قرقگاه اسب ها بود . قَلَهي در پايين آن واقع شده است .
رُومة ( به ضمّ اول ) : همان « چاه رومه » يا « چاه عثمان » است . در حديث از آن به نام « حفيرة المزني » نيز ياد شده است . اين چاه را عثمان بن عفان خريد و آن را صدقه قرار داد . محل آن هنوز هم در وادي عقيق معروف است و هرگاه كسي به سمت دانشگاه اسلامي برود پيش از آن كه به چهارراه منتهي به تبوك برسد ، اين چاه در سمت راست او قرار مي گيرد . ما در كتاب « العقيق » خود راجع به اين چاه تحقيق مفصلي به عمل آورده ايم .
رُوَيْثه ( به ضمّ اول و فتح دوم و سكون ياء ) : موضعي است كه در احاديث از آن ياد شده است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در مسير خود به مكه از آن جا عبور كرد . در حال حاضر ، محل متروكي است در هفده كيلومتري جنوب مسيجيد ، واقع در راه مدينه به بدر ، كه در ميان مردم آن ديار به نام « محطة خَلصْ » معروف مي باشد ؛ چون در وادي خَلْص واقع شده است . ( نك : نقشه رويثه ) .
ريم يا بطن ريم : واديي است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در راه هجرت در آن جا توقف فرمود . اين وادي از ريزابه هاي وادي نقيع است كه از غرب به آن مي پيوندد . مصب ريم حدود شصت كيلومتر با مدينه فاصله دارد . امروزه در راه هجرت بين مدينه و مكه واقع مي باشد . ( نك : نقشه وادي عقيق ) .
* پي نوشتها :