در حریم کبریایی
133 میقات حج - سال دهم - شماره سی و نهم - بهار 1381 حج در آیینه شعر فارسی 134 در حریم کبریایی سید محمد باقر نجفی دمی با مولانا در یکی از سفرهای پژوهشی به مدینه ، دیوان شمس ، همرهم بود ، هر فرصتی که حاصل می شد ، لحظاتی به خوان
133 |
ميقات حج - سال دهم - شماره سي و نهم - بهار 1381
حج در آيينه شعر فارسي
134 |
در حريم كبريايي
سيد محمد باقر نجفي
دمي با مولانا
در يكي از سفرهاي پژوهشي به مدينه ، ديوان شمس ، همرهم بود ، هر فرصتي كه حاصل مي شد ، لحظاتي به خواندن مي گذراندم . . . با مولوي بودم و لفظ ها و معاني شعر پرسوزش ، اما من در اين وادي حب مدينه ، جز : يحبنا و نحبه نمي يافتم ، كه كلامي دگر بخوانم . . . مولوي را مي خواندم ولي در آن حالي كه بودم ، مكاني كه بودم و به زماني كه افتاده بودم . . .
نمي دانم ، كجا معناي مدينه بود و كجا لفظ مولانا ؟ . . . كجا زبان دلم بود ، كجا معاني شعر عارفانه اش ؟ كجا همدم مدينه بودم ، كجا دمي با ديوان عشقش ؟ . . .
به هم گره خورده بوديم ، گاهي لفظ حمال معني بود و گاه معني مزرعه لفظ را درو مي كرد ، از اين پيوستگي ، كلامي روييد كه هر چه بود مدينه بود ، او بود . . . طيبه و طابه در نور نبي بود .
مست بودم و كوي لفظ را نمي ديدم ، افتاده بودم و ميدان قافيه را نمي ديدم . گريان و لرزان بودم و باغ وزن را نمي ديدم . . . عاشقي به شهري دگر افتاده بود ، حالي دگر ، كلام و شعري دگر . . . زمزمه اي دگر . . . !
مي خواندم و مي گريستم ، مي سرودم و مي نوشتم . . . مي دويدم ، مي نشستم ، مي افتادم و باز مي گريستم . . . گريه من غم نبود ، شادي ديدار بود .
نمي دانم ! . . . بدون آن حال ، اين لفظ هاي عاريتي چيند ؟ اين لفظ ها بي آن حب پرسوز ، چيست ؟ . . . نمي دانم ! . . . نه در قالب اوزانست ، نه بر سياق نثر ، آه دلي است كه معشوقش را مي خواند . . .
135 |
عارفي نبودم كه وصف لقا گفته باشم ، عاقلي نبودم كه از فصل لقا ناليده باشم ، هر چه بود و هست ، چند لفظ نبود و نيست ، تكه پاره هاي دلم بود كه بر خاك رهش مي افتاد . . .
چند تايي را براي خود به يادگار نهادم ، تا هر بار كه لشكر غم بي خبران ، هجوم برد ، به ياد آن مسرت شوق ، بخوانم و عليه غم بتازم ، بجوشم كه من ، دل با يكي دارم در آن بوم ! . . .
به باب السلام رسيده ام
ايستاده ام بر در ، مي ترسم از سلام
مي لرزم از قرائت اذن دخول
مي گريم و مي گريم از شوق دخول
تويي آن كعبه قلبم !
نه از هجري و در حجري ، غمين باشم !
تويي زمزم !
كجا چاهي طلب دارم
نه آبي آرزو دارم ،
نه بر لب تشنگي دارم
تا شهر تو را ديدم !
من خانه رها كردم ، من شهر رها كردم
امروز به شهر تو
در عشق سليمانم
مي افتم و مي خيزم ، من خانه نمي خواهم
من شهر نمي خواهم !
فرياد ، كزين حالت !
فرياد نمي دانم ، من آه نمي بارم
136 |
يا احمدا ، يا احمدا !
جز تو نسب ندارم
جز قرب تو نخواهم ، جز روي تو نجويم
اي عشق بي پناهي
اي مظهر الهي
چون تو عجب نديدم !
واندر عجم نديدم ، وندر عرب نيامد
هم پشت و هم پناهي
بي تو نوا ندارم
چيست
كه هر دمي چنين
مي كشدم به شهر تو
مشرق و مغرب ار روم
ور سوي آسمان شوم
نيست
نشان زندگي
تا نرسد نشان تو
تا به كجا كشد مرا
بوي شراب حب تو
از هوس وصال تو
وز طلب جهان تو
تا به كجا ؟ ! تا به كجا ؟ !
كشد مرا
از مكّه برون گشتم
احرام دگر بستم
137 |
تا در حرمش ، سر بنهم
سعي كنم به روضه اش
سجده كنم به صفّه اش
داد كشم ز منبرش
سر بنهم به حجره اش
گريه كنم ، گريه كنم
آه زنم ، آه زنم
سر مست توام اي يار
در خانه چه مي بينم ؟
من خاك نمي خواهم
خود را به فنا ديدم
از جام خيال او ،
نوشيدم ونوشيدم
من آب نمي خواهم ، صد چشمه خروشانم
هم اثربي ، هم يثربي
هم مدخلي ، هم مضجعي ،
هم شافيه هم ناجيه ،
هم طيب و هم طابه تويي
غرا تويي ، عذرا تويي
خاك حرم ، دارت سنن
محبوب من ، محفوظه اي
اي دار ايمان ! ره گشا
بيت الرسول ،
اي عاصمه اي قاصمه درمانده ام ، درمانده ام
بي خانه ام
138 |
اي دار ابرار در گشا
بار گناه بر دوش من ، درد و فغان در جان من
راهي بده ، داخل شوم
افتاده ام ،
گمگشته ام ، گم كرده ام
جايي بده
اي قلب ايمان ! رحم كن ،
جز شهر تو
شهري نماند ،
جز نام تو
عشقي نماند
آه در اين شهر چه نوري است
كه در كون نگنجد
حنانه به فرياد چه غوغاست
كه در گوش نگنجد
خاك و خس اين خانه همه عنبر و مُشكست
خاموشي اين خانه
همه بيت و ترانه ست
وين خانه عشق است
كه بي حد و كرانه است
مستان خدا
گرچه هزارند
در اين شهر ، يكي اند
از خواجه بپرسيد كه اين خانه چه خانه است
* * *
139 |
حريم كبريايي
محمد رضا جناني
بر يار آمدم من به حريم كبريايي * * * نكند كه كار من هم بود از سر ريايي
به اميد رحمت او شدم از ديار راهي * * * چه زيان كه اين گدا هم برسد به يك نوايي
به خداي كعبه گفتم كه ببخش بنده ات را * * * كه ندارد او پناهي به درت كند دعايي
منم آن نيازمندي كه به درگهت رسيدم * * * تو مران مرا از اين در كه ندارم آشنايي
به شنيدم از عراقي كه ز راه بي ريايي * * * به سرود اين سخن را در خانه خدايي
« به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند * * * كه برون در چه كردي كه درون خانه آيي
به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم * * * چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي »
تو « جناني » با چه رويي به حرم قدم نهادي * * * نكند كه هاتف غيب به تو داده يك ندايي
منا در آتش
درباره آتش سوزي غم انگيز منا در عيد قربان سال 1354
سيد جلال هاشمي
در منا سوخت خيمه هابيمر * * * وحشت آور منا بد از محشر
چه منايي كه دشت آتش زا * * * چه منايي كه وادي احمر
وه چه آتش نديد تا آنروز * * * ديده درمنا چنين اخگر
گرچه اموال حمله داران سوخت * * * ليك مارا بسوخت قلب وجگر
مدتي نيزاز زمان نگذشت * * * كاروانهابگشت خاكستر
دود آتش نموده بود سياه * * * هم فضاي مناي تا مشعر
همه حجاج مضطرب احوال * * * زار و حيران و مات و بي رهبر
هريكي سوي گوشه اي به فرار * * * ديده گريان پسر براي پدر
زن بسويي دوان به هول و هراس * * * بود اندر پي اش غمين شوهر
هيچكس را نبود مهلت آن * * * كس رهاند از آن بزرگ خطر
هركسي بود فكر خود آن روز * * * نه پدر را بدي به فكر پسر
عده اي مي زنند درآتش * * * همچو مرغ بريده سر پرپر
140 |
متوسل همه به احمد وآل * * * متوحش ز اكبر و اصغر
شيعه وسني سپيد وسياه * * * يا امام زمان به لب يكسر
گشت خاموش چونكه آن آتش * * * آه از آن شب منا چه بود خبر
نه چراغي نه چادري نه غذا * * * رمل ها فرش و بالش وبستر
گشته بي حدّ فزون همي مجروح * * * داده ازدست شوهري همسر
نبد آثاري از بسي حجاج * * * زير پا داده جان بسي پيكر
بانويي درعزاي شوهر خويش * * * بنموده لباس غم دربر
مادري جستجوي فرزندش * * * كودكي دربهانه مادر
من شنيدم كه شوهري آن روز * * * درمنا بود با زن و دختر
داد زن را نجات از آتش * * * سوخت خود در مقابلش آخر
همه جا صحبت از منا باشد * * * چه منايي كه محشر اكبر
نام عام الحريق درتاريخ * * * ثبت گرديد در همه دفتر
آنقدر حق نمود در آنروز * * * برهمه حاجيان زلطف نظر
شب اگر اين حريق رخ مي داد * * * از كسي درمنا نبود اثر
« هاشمي » بس نما تو شرح منا * * * نيست طاقت شنيدنش ديگر
دوستان چون بديدم آن آتش * * * شد سرشكم روان همي زبصر
يادم آمد زشام عاشورا * * * كه چه بد حال زينب مضطر
زآن دمي كوفيان زكينه زدند * * * به خيام شه زمانه شرر
نه خيام حسين تنها سوخت * * * سوخت قلب تمام جن وبشر
كودكان حزين دوان چو غزال * * * ازقفاشان چو گرگها لشكر
دامن كودكي درآن شب تار * * * از جفابرگرفته بود اخگر
هر طرف مي دويد وا بابا * * * مي سرود از لبانش آن دختر
* * *