بخش 5
هجرت یا جهانی کردن اسلام
72 |
ميقات حج - سال يازدهم - شماره چهل و سوم - بهار 1382
هجرت يا جهاني كردن اسلام
سيد محمد باقر نجفي
مقدمه
هجرت در تاريخ اسلام ، جايگاه مهم و ويژه اي دارد و در آيات متعددي از قرآن كريم ، به عنوان وسيله اي براي توسعه و گسترش اسلام و خارج شدن از سلطه ظالمان و مستكبران مطرح شده است .
پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز ـ آنگاه كه آزار و فشار مشركان در مكه به اوج خود رسيد ـ از اين برنامه استفاده كرد و با بهره گيري از هجرت به عنوان يك تاكتيك ، دامنه فعاليت و مبارزه خود را گسترش داد و به مدينه كشاند و سپس با بهره گيري از پشتوانه مردمي ، قدرتمندانه به مكه بازگشت و آنجا را فتح نمود و به گستره حكومت اسلاميِ آن روز افزود .
چگونگي هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مسير حركت آن حضرت از مكه به مدينه ، تقريباً در تمامي تواريخ و كتب سيره ذكر شده و بارها در محافل و مجالس ، از آن سخن به ميان آمده است .
دانشمند فرزانه و محقق و مدينه شناس بزرگ ، مرحوم سيّد محمد باقر نجفي ( رحمه الله ) ، از منظري جديد به موضوع هجرت نگريسته و براي دستيابي به حقيقت آن ، وجب به وجب اين مسير را طي كرده و شايد تنها فرد ايراني باشد كه چنين توفيقي برايش فراهم شده است .
وي پس از سال ها پژوهش ميداني ، سر انجام نتيجه تحقيقاتش را در كتابي با
73 |
نام « مسير هجرت » مكتوب نمود و در آستانه تنظيم نهايي ، اجل به سراغش آمد و جان به خداي رسول ( صلّي الله عليه وآله ) تقديم داشت .
خانواده و دوستان ايشان در تلاشند تا با آثار به جاي مانده از آن مرحوم ، اين اثر ، تكميل و به زيور طبع آراسته گردد كه اميد است پيش از سالگرد ايشان به اين مهم دست يابند .
اين مقاله ، مقدمه اي است كه مرحوم آقاي نجفي خود بر اين كتاب نوشته و اهداف و چگونگي پژوهش در اين زمينه را به نگارش درآورده است .
اميد است كه مورد استفاده خوانندگان محترم ميقات قرار گيرد .
هجرت
يكي از معضلات فرهنگيِ تاريخ اسلام ! تعريف « هجرت » به معناي « گريز از ترسِ ماندن و عدم تحمّل شرايط موجود » است . ذهنيّتي كه هميشه نوعي فرار از سختي ها و دردها را توجيه مي كند .
با اين توجيه و باورِ ديني ، قرن هاست كه محقّقان مسلمان به مدينه نگريسته اند تا در سايه آن ، هجرت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) را از مكه تحليل كنند .
من نيز از زمره مسافراني بودم كه بارها با همين ذهنيتِ تاريخي ، به مدينه رفته ام ، اسلام و تاريخ هجرت را خوانده ام . مسافري مي ماندم كه چون خود را در ميان انبوه همسفران ديده بود ، ترديدي نداشت كه انگيزه هجرت از مسير چنين تعريفي گذشته است .
تا اينكه در سفري كه از مدينه به قاهره داشتم ، گذرم به مسجد جامع ازهر افتاد ، در حياط مسجد ، استادي را ديدم كه از آيات جهاد در قرآن سخن مي گفت و هجرت را يكي از عالي ترين جلوه هاي آن مي دانست ! در پايان درس نزدش رفتم و زيركانه ! پرسيدم ، جهاد نترسيدن است ! مبارزه و مقاومت است ولي هجرت نتيجه ترس و ناپايداري ! و اين خود نشانه تعلّق خاطر به خويشتن ! ؟ . . . با چهره اي گرفته ، نگاهي به من كرد و گفت : ذهن شما از نوشته هاي تاريخي و گفته هاي عوام متأثّر است ، حال آنكه در كتاب قرآن ، هجرت ، خود را نخواستن است و جهاد نترسيدن از آن . . . اين سيرتِ هر لحظه او بود !
. . . مكثي كردم و با شتاب پرسيدم : چگونه مي توانم از اين صورت هاي
74 |
لفظي رها شوم تا آن سيرت معنوي را بيابم ؟ تبسّمي كرد و سر را به زير انداخت و به آرامي گفت : نمي دانم ! برخاست و با مهرباني دستش را در دستم نهاد و گفت : تا از نفس هاي خويش هجرت ها نكني و با ترك ديارهاي خود همنشين مهاجران جهان نشوي ، تا غربت ها نبيني و با غريبان نياميزي ، نمي تواني تفاوت انگيزه ها را در هجرت ها بيابي .
گفتم ولي به هر حال « محمد » ( صلّي الله عليه وآله ) را مي خواستند بكشند كه شبانه از مكه خارج شد ، در غاري مخفي گشت و پنهاني به مدينه رفت ! . . . آهي كشيد و اخمي كرد و گفت : هنوز بت پرستان قريش از دهان شما سخن مي گويند ! سينه را عوض كن تا صداي او را بشنوي . . . با خدا حافظي سردي مرا در حيرت هجرت رها كرد و رفت . . . از همان دم ساعت ها با اين پرسش دروني گلاويز شدم كه آيا واقعاً مدينه را در سيرت او خوانده ام ؟ !
از آن تاريخ 21 سال گذشت تا توانستم امروز آن درس ها را با هجرت ها و غربت ها بفهمم ، آن ضربه ها را با تحقيق و تأمّل بيابم و با گذر از كوه ها و صحراهاي حجاز بنگارم .
حيرت هجرت
خود را در يك تناقض هولناك ديده بودم ؛ از يك سو ، تاريخ كه با تمامي اسناد خود نشان از محمّدي مي دهد كه در پي آزار و تهديد قُرَشيان ، شبانه از مكه خارج و به سوي مدينه هجرت كرد و از سوي ديگر قرآن كه با تمامي صراحت پيامبري را نشان مي دهد كه ايمان دارد ، برانگيخته خداوند است . نه در ابلاغ رسالت واهمه و ترديدي به خود راه مي دهد و نه در ايمان به قدرت و رحمت لايزالي شكي روا مي دارد .
هر چه بيشتر آيات هجرت و مهاجران را مي خواندم ، بيشتر در اسناد تاريخي به تناقض مي افتادم . هر چه بيشتر كتاب هاي تحليلي تاريخ زندگاني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را مي خواندم ، در اتكال و اتصال محمد ( صلّي الله عليه وآله ) به خداوند قادر متعال به شك مي افتادم ، نمي توانستم صدها اسناد هجرت را ناديده گيرم و نمي توانستم ترك مكه و پناه آوردن به مردم روستايي دور را با روح رسالت و نبوت توجيه كنم . در اين حيرت محقّقانه نمي توانستم بفهمم چگونه پيامبري كه خود را در يد عنايت و رحمت الهي مي يافت و عميقا باور داشت به : { وَأَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي
75 |
* وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكي * وَأَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَأَحْيا } ( 1 ) از چند آزار و تهديد به ستوه آمد ، دست كمك به سوي مردم يثرب دراز كرد تا به او و يارانش پناه دهند . از هراس كشته شدن ، جان جواني را در رختخواب خود سپر بلا سازد تا خود شبانه از مكه بگريزد ؟ ! . . . نمي دانستم چگونه سِرّ آن را بجويم ؟ بپويم ؟ راهي كه پايانش را نمي ديدم ! . . .
در اين حيرت زدگي از هجرت ، چه مي توانستم انجام دهم ؟ اساس آن نه بربي اعتقادي بود كه خود را در راه گم كرده شماتت كنم و نه ناآشنايي با صدها كتاب سيره و حديث و تفسير و تحقيقات محققان مسلمان و مستشرقان غربي ، كه خود را به ناداني و بي خبري متهم سازم . . .
با اين همه احساسي كه قادر به شرح و بيان آن نيستم به من اطمينان مي داد كه « شك بزرگ » به يك « يافت بزرگ » منتهي مي شود . اين يافت چه مي توانست يا نمي توانست در بر داشته باشد ، مدّ نظر نبود ، در پي نتيجه و ثمره و پيامي به اين و آن نبودم ، عشق به صِرف رسيدن قوي ترين محرّكي بود كه مرا از تفكّر آزاد و پژوهش مستدل در اين راه خسته و آزرده نمي ساخت .
روش پژوهش
مدّت ها در اين تأمل و تفكّر ماندم . كتاب ها را سير مي كردم ، تا آنجا كه پي بردم سير در اين حيرت با نشستن گوشه اي و خواندن مكرر كتاب ها و پريدن از كول اين نظر و لفظ ، به آن نظر و لفظ ، نتيجه بخش نيست و مرا به منزلگاه مطمئني نمي رساند .
به خود گفتم بايد از تفكّر انتزاعي و تجريدي دور شد ، بايد مسافرت كرد ، سرزمين هاي موضوع پژوهش را ديد ، راه ها و فاصله هاي جغرافيايي را در نظر آورد تا بتوان با ذهني آزاد و روحيه اي پويا اسناد تاريخي هجرت را با واقعيت هاي جغرافيايي پالايش و مورد نقد و بررسي قرار داد . تا اين محك ها دانسته نشود ، ممكن نيست كه بتوان اسناد تاريخي را بر اساس مسيرهاي جغرافيايي زمان بندي كرد . ممكن نيست كه بتوان بدون طبقه بندي زماني ، ارتباط اسناد تاريخي مربوط به اين واقعه تاريخي را فهميد و پيوندها را درك كرد .
متأسفانه اسناد تاريخي و سيره ، مانند دانه هاي تسبيح كنار هم نهاده شده اند بي آنكه دقيقاً ميان آن ها ارتباطي مشخص شده باشد . در اين پژوهش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نجم : 42 ـ 44
76 |
دانستم تا عامل جغرافيايي را در سلسله اسناد تاريخي وارد نسازيم نمي توانيم تقدم و تأخرهاي اقدامات بت پرستان يا مسلمانان را روشن سازيم .
سير در اين وادي ، نيازمند حضور در منطقه ها و انجام پژوهش هاي ميداني است ؛ كاري كه به علت صعوبت راه هاي حجاز ، صحراهاي خشك ، فقدان امكانات سفر ، در تاريخ صورت جامعي به خود نيافت .
درسايه چنين روشي احساس كردم تا مسير هجرت پيامبر را ، از مكه تا مدينه نپيمايم ، نمي توانم تصويري از تاريخ هجرت را رسم كنم و تا اسنادِ تاريخي را بر دوش خود ، به اين سوي و آن سوي حجاز نبرم ، نمي توانم زمان و مكان وقايع تاريخي را بفهمم .
قبول خردمندانه چنين روشي ، توأم با ايمان مستند به اينكه « محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نمي توانسته خارج از عقل و عدل و محبّت كاري كرده باشد » ، موجب شد تا احساس كنم ميان واقعيت و حقيقتي كه تاكنون به آن باور داشته ايم ، شكاف عميقي وجود دارد .
پس به خود گفتم : بايد مصمّم و صادقانه در شكاف ها جستجو كرد تا حقيقت را به دور از احساس ديني ، آن طور شناخت كه با واقع انطباق داشته است و نه با افكاري كه نمي تواند از بازيگري هاي روحي و ذهني ، خود را رها سازد .
پيش آوردن عامل جغرافيايي در انجام چنين پژوهشي موجب شد تا عامل « زمان » همان اعتباري را در شناخت وقايع پيدا كند كه عامل « مكان » . در نتيجه تا حدودي موفق شدم اسناد تاريخي را در يك توالي مكاني زماني گرد هم آورم و جابه جا ، روز به روز بر واژه هاي نهفته در مستندات تاريخي بينديشم ؛ مستنداتي كه به هر حال چون غالب آن ها به طور كلّي و آن هم با چندين واسطه در طول دو قرن روايت شده ، نمي تواند ما را به سادگي در شرايط زماني و اوصاف مكاني رويدادها قرار دهد .
وقتي پژوهش ها را بر اساس اين روش عقلايي برنامه ريزي كردم و با حضور خود خواستم سخنِ اسناد تاريخي را بشنوم ، ناخواسته در حالي فرو رفتم كه آغاز و پايانش را نمي دام ، همي دانم كه صعود به كوه هايي كه او نيز از كنارش گذشت و طي صحراهايي كه او نيز طي كرد ، آنقدر مرا تحت تأثير تاريخ
77 |
او قرار داد كه در بسياري از موارد خود را حاضر در تاريخ او مي يافتم و واقعيت ها در وراي الفاظ و تعابير ، شكل و نماي ديگري به خود مي گرفت . در حقيقت ديگر نه روش بود و نه جستجو ، احساسي ! كه كلام تاريخ را مي شنيد و نه تاريخ ؛ كلام مورّخان را . احساس مي كردم تاريخ مرا با خود همراه كرده بود تا بتوانم اطلاعات متنوع خود را در ساختار نويني پيوند زنم .
در اين وادي ها گرديدم و چرخيدم ، گاه مي ايستادم و او را مي خواندم ، گاه مي افتادم و بر خود مي گريستم . تا نشاني مي ديدم كه در تاريخ نامي از آن بود ، مي دويدم و مي دويدم تا بر دامنش اشك شوق ريزم و بر غربت تاريخ او در كتاب ها و سرزمين هاي او آه آه كشم ! . . . به دريايي در افتادم كه پايانش نمي ديدم ! . . .
در اين سفر انكشافي ؛ تاريخ سيرتِ او ، بخشي از وجودم شده بود ، گويي بيابان ها از تاريخ با من سخن مي گفتند . خود را از كتاب و لغت و سند بي نياز مي ديدم ؛ هر ريگي ، هرخاري ، هر بادِ گرمي ، طوفان شني ، اوراقِ نوشته تاريخ بود . هر نقش و نمايي ، نخلي و چاهي ، محدثان سيره او بودند ؛ هر شبي كه مي گذشت هر روزي كه مي آمد ، در نمايش روزي از روزهاي پرشكوه او ، شبي از شب هاي ملكوتي او ، حيرت زده و سرگردان مي شدم . ساده لوحي مي ماندم كه به سادگي حقايق ساده تاريخ او را در وراي نوشته هاي مشكل ، لفاظي هاي مفسران و محققان كلامي و فلسفي يا ايهام و ابهام صوفيان ، مي خواندم و مي ديدم كه چگونه آن همه پاكي منظم و راستي معقول در كلام متكبرانه محققاني كه بيش از تاريخ او به تاريخ زندگي خود دلبسته بودند . بي مهر و بي منطق شده است . چگونه بر اعمال سياست زده و افكار مانده و بسته ، قنديل و قلاده هاي علوم ديني آويزان كرده ايم ، كه براي فهم زبان آنها بايد فرسنگ ها از زبان الهي جهاني او دور شويم تا زير برف انباري از كلام محلي و رفتار ايلي ديگران نتوانيم به او ، به مدينه او ، به رسالت او رسيم . . . بي آنكه بفهميم كه از قرن دوم تاكنون در عادات و سنت هاي محلّي و ملّي جهان مسلماني ، بر سنت او پرده فراموشي انداخته ايم . شهرستان زماني خود را به جاي مدينه او شاخص تفكّرات معنوي خود كرديم و ناخواسته
78 |
به گرد شهرش ، حصاري از شاخص هاي زمانه خود كشيديم تا مسافران ديار معني ، از مسير دروازه هاي نفس ما عبور كنند .
شيوه بيان
تلاش كرده ام نشان دهم كه هر قسمتي در ارتباط با ديگر قسمت ها معني پيدا مي كند و اهميت خود را نشان مي دهد . تلاش كرده ام شيوه اي را برگزينم تا خواننده در برابر نوشته ها خاموش نماند ، انديشه شما در همه سطوح آن به جريان افتد . تلاش كرده ام تا اسناد فراموش شده را به حركت وادارم تا در جهت نو انديشي بر اسناد ، احساس شما را تحريك كنم . تلاش كرده ام با تفكري تاريخ او را بيان كنم كه تصاوير زنده قادر به ترسيمي از آن باشد . تلاش كرده ام تا نشان دهم محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در هر تلاشي ، به همان ميزان كه فرديت بشري او مايه مي گرفته ، اراده الهي را نيز منعكس مي كرده است . تلاش كرده ام بياني را برگزينم كه دقيقاً مرز بين تحليل و تحليل گر و واقعيت را نشان دهد . . . در اين تلاش ها نمي دانم كه اين گمشده در خود ، كجا پيدا مي شود ؟ كجا شبنمي از دريا هستم و كجا غرقه در دريا ؟
موضوع پژوهش
موضوع اصلي ادامه مدينه شناسي است كه سيري در جغرافياي اسناد مدينه عصر پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) است . در مجلد 3 مدينه شناسي ، مسير هجرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) از مكه تا مدينه موضوع اصلي ماست . براي چنين سيري ، لازم بود در سه مسير سير كنم . يكي تحليل تاريخي حيرت هجرت ، دوم بررسي اسناد تاريخي مسير هجرت او و سوم تطبيق آن اسناد تاريخي با نقشه ها ، تصاوير ماهواره اي و عكسبرداري و مواضع و موقعيت هاي كنوني و جغرافياي آن . هر سه مسير ، هم سير هجرت است و هم هر سه سير مسير هجرت .
شايد اگر بيست و پنج سال قبل مي دانستم كه مدينه شناسي به كجا خواهد انجاميد ، مجلد اول را به هجرت اختصاص مي دادم . ولي آنقدر حوادث و تلاطم زندگي پرفراز و نشيب بود كه نمي توانستم براي مدينه شناسي ؛ طرح جامعي تهيه كنم . مجموعه مجلدات مدينه شناسي ، يك كار شخصي با امكانات محدود شخصي است و هنگامي توانستم به مسأله هجرت بپردازم كه خود از سال 1368 خورشيدي در متن
79 |
مهاجران جهان قرار گرفتم ، با ابعاد متعدد و متفاوت آن آشنا شدم .
نمي دانم آيا در اين هزار سال تنها فرد ايراني هستم كه مسير هجرت را طي كرده ام ؟ ! و آيا اين كتاب تنها كتابي است كه نشان مي دهد هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، نتيجه ايمان به جهاني بودن و ضرورت جهاني كردن تعاليم اسلام بود و نه هرگز نتيجه ترس از آزار بت پرستان و گريز از توطئه قتل او ؟ ! . . . نمي دانم ، ولي مي دانم هر چه در منابع فرهنگي محققان ايران جستجو كرده ام ، از كسي نشاني در طي اين مسير نيافته ام و هر چه در آثار محقّقان اسلام شناس جهان جستجو كرده ام ، نيافتم كسي به صراحت و جرأت بر اسناد تاريخي هجرت انگشت شك را فشار دهد تا اخبار صحيح را از زير برف انبار شايعه پردازي هاي بت پرستان مكه بيرون كشد ؛ بت پرستاني كه پس از مسلماني ، برداشت ها و ذهنيت جاهلي خود را به متن فرهنگي اسلام تزريق كردند .
اگر در اين كلام ، در تنگناي واژه ها ، خود را خوانده ام مرا عفو كنيد ؛ زيرا در اين بيان نمي خواهم از اهميت تلاش هاي خود سخن بگويم ، مي خواهم بر اهميت چنين موضوعي تأكيد گذارم كه اين مجلد ، بيش از چند سطر بر ورقي از يك كتاب حجيم نيست ، در آغاز راهي كه بايد محققان بزرگ با نقد و تحليل هاي بيشتر ، ابعاد بسيار وسيع هجرت پيامبر را در تبلور فرهنگ جهاني اسلام ، به نسلهاي آينده تحويل دهند . تبلوري نتيجه گذشت از تعلّقات فردي براي خدمت به همه انسان ها ، گذشت از تعلّقات قومي براي خدمت به همه ملت ها ، گذشت از تعلقات آباء و اجدادي براي خدمت به همه فرهنگ ها ، و گذشت از عادات و سنت ها براي باروري همه تمدن ها و در نهايت نترسيدن از نخواستن تا راه عروج به توحيد را ممكن سازد . عروجي براي حصول به معرفت وحدت همه پديده ها در يك حقيقت واحد .
كلن ، آلمان
دي ماه 1376 ، شعبان 1418 ، دسامبر 1997