بخش 6
حج در آیینه ادب فارسی حج در گلستان سعدی
123 |
ميقات حج - سال سيزدهم - شماره پنجاه و يكم - بهار 1384
حج در آيينه ادب فارسي
124 |
حج در گلستان سعدي
دكتر محمد علاءالدين منصور ( 1 ) / ترجمه : جواد محدثي
پيش درآمد :
خدا را سپاس و ستايش . درود بر بندگان برگزيده او و سلام بر آخرين انسانِ برگزيده ؛ حضرت محمد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) .
مناسب مي بينم كه در طليعه اين بررسي ، زندگينامه بسيار فشرده اي از پديدآورنده اديب گلستان ، تقديم بدارم . كنيه اش « ابوعبدالله » ، نامش « مشرف الدين مصلح الدين » و تخلّص شعري او « سعدي » است كه برگرفته از نام ممدوحش اتابك سعدبن زنگي است . زادگاه و آرامگاهش در شيراز است . در سال 580هـ . در خانواده دانش و دين به دنيا آمد و در سال 690هـ ، يعني در سن بيش از يك قرن درگذشت .
فرهنگ شيخ سعدي ، فرهنگي ادبي ـ اسلامي است كه آن را در ديوان بزرگ خود ، كه دربردارنده شش رساله به نثر و يك مثنوي به نام « بوستان » و كتاب نثر ديگري به نام « گلستان » است ، نيز تعدادي قصيده هاي عربي و فارسي و سروده ها و غزلياتي در پند و حكمت و عشق الهي است .
سعدي را به « افصح المتكلّمين » و پادشاه سخن لقب داده اند . وي به ممالك و شهرهاي زيادي سفر كرد و مردمان بسياري را ديد و پس از سير و سفر به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وي استاد زبان فارسي در دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره است . تاريخ نگارش مقاله ، اول ماه مبارك رمضان 1425 ق . است ، با عنوان « الحج في جلستان السعدي الشيرازي ( 580 ـ 690 ) » .
125 |
كشورهاي مسلمان ـ كه محور آن ها مكه مكرمه بود ـ كه سي سال از عمر او را دربرگرفت ، به شيراز بازگشت ، در حالي كه پيرمردي جا افتاده و تجربه ديده بود و تا دم مرگ ، به كار تأليف و عبادت پرداخت . ( 1 )
ويژگي اين اديب ، افزون بر دانش و نبوغ و فرهنگ اسلامي اش ، جوشش عواطف انساني اوست كه انسان و جهان را دربرگرفته و از رهگذر سفرهاي درازمدت و صحنه هاي زندگي و معاشرت با مردم به آنان رسيده است . علاوه بر آنچه در سرشت او بود ؛ يعني نگاه روشن و انديشه سيال و ژرف . از اين رو درباره انديشه ها و اندوه هاي مهم انسان در دوران ناتواني و پيري و عشق و جواني و فقر و نيازمندي و بيماري و مرگ ، سخن گفته است و مردم را در همه جا از اين جهت كه تحوّلات زمان و حوادث روزگار آنان را در آسياب سختي ها مي كوبد و مي فشارد ، يكسان ديده و دگرگوني هاي حال مردم را بين تنگدستي و ثروت و ضعف و ناتواني تجربه كرده است و ديده كه چگونه در معرض ضربات زندگي قرار مي گيرند . از اين جهت اين احساس را يافته كه مردم بايد همان گونه كه قرآن كريم فراخوانده است ، اخلاق خويش را نيكو سازند ، حكمرانان به صلاح مردم و به عدالت و انصاف رفتار كنند و بزرگان در برابر ضعيفان فروتني و هركس به آن چه دارد راضي و قانع باشد . وي ديدگاه خود را مستند به حديث مشهور ساخته و چنين سروده است :
بني آدم اعضاي يكديگرند * * * كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار * * * دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بي غمي * * * نشايد كه نامت نهند آدمي ( 2 )
اما كتاب « گلستان » او ، كه مورد پژوهش است ، مجموعه اي از حكمت و تربيت و پند است كه در خلال حكايت هاي تمثيلي و لطيف و نكته هاي زيبا و غمگين گسترده است ، با پوششي زيبا از شعر و نثر و روش نثر موزون و مسجّع . سخنان كوتاه و حكمت آميزي دارد كه سرشار از معاني زيباست ؛ مثل آن جا كه در فرق ميان عالم و جاهل در باب هشتم ( آداب صحبت ) مي گويد : « مشك آن است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . براي آگاهي بيشتر از زندگي اين شاعر فرزانه ، ر . ك . به : « سعدي شيرازي » و « سعدي شاعر انسانيت » از دكتر محمد موسي هنداوي و كتاب « جنّة الورد » ( گلستان ) از دكتر عبدالمجيد بدوي و مقدمه كتاب « مواعظ سعدي » از نگارنده اين سطور .
2 . كليات سعدي ، تصحيح محمدعلي فروغي ، تهران 1320هـ ، ص19
126 |
خود ببويد ، نه آن كه عطار بگويد . دانا چو طبله عطار است ، خاموش و هنرنماي و نادان چون طبل غازي بلندآواز و ميان تهي » . ( 1 ) نيز مي گويد : « تلميذ بي ارادت ، عاشق بي زر است و رونده بي معرفت ، مرغِ بي پر و عالم بي عمل ، درخت بي بر و زاهد بي علم ، خانه بي در . » ( 2 )
نيز گويد : « مراد از نزول قرآن ، تحصيل سيرت خوب است ، نه ترتيل سورت مكتوب » .
حج در گلستان سعدي
به طور كلي ، در آثار ادبي ، اشارات مخصوص به حج بسيار اندك است ؛ از آن جمله در گلستان سعدي و اين مسأله اي طبيعي است ؛ چرا كه اينگونه كتاب ها براي نقل سفرنامه ها وتوصيف سفرها نگاشته نشده است ، بلكه آثاري ادبي است كه پايه ريزي آموزش بلاغت و بيان و انشا و آفرينش ادبي و پند و گاهي سرگرمي به نوآموزان است . در عين حال ، در كتاب سعدي اشاراتي كه به حج دارد ، تصويري اجمالي و توصيفي كلّي از حج به دست مي دهد كه از آن چه در سفرنامه ها مفصل و مربوط به حج و سرزمين هاي مقدس است ، چندان متفاوت نيست ؛ مثل سفرنامه ابن جبير اندلسي و ابن بطوطه مراكشي و ناصر خسرو علوي ايراني و جز اين ها از سفرنامه هايي كه در دوره هاي مياني نگاشته شده است . ليكن سعدي همچنان از آن سفرنامه نويسان ، حتي از ابن جبيرِ اديب هم برتر است و برتري او در اين است كه مفاهيم مخصوص به حج را با روشي اديبانه و هنرمندانه پردازش و ترسيم كرده كه تصويرهاي ادبي و تعابير ابداعي او از سرشاري و زيبايي خاصي برخوردار است . به طور كلي مي توان اشارات سعدي را در كتابش به مسأله حج ، در عناوين زير برشمرد :
1 . در راه مكه مكرمه و كعبه مقدّس
سعدي ، علي رغم فضل و دانشي كه داشت ، پارسا بود و نمادي از توده مردم مسلمان به شمار مي رفت و همانند آنان مي زيست و دردهايشان را احساس مي كرد و پياده و بي رهتوشه از زادگاهش به سفر مكه مي رفت و از تقوا كمك و مدد مي گرفت . گام هايش ورم مي كرد و از رفتن بازمي ماند . بي خوابي او را بيمار مي ساخت و هنوز به سرزمين مكه نرسيده ، توانش را از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص137 .
2 . همان ، ص139
127 |
كف مي داد و از كاروان سالار حاجيان مي خواست كه او را به حال خود واگذارد تا استراحت كند ، اما قافله دار به او خطرهاي تنهايي و هجوم رهزنان مي گفت :
« اي برادر ، حرم در پيش است و حرامي در پس . اگر رفتي بردي و اگر خفتي مردي . » ( 1 )
به كاروان هاي حج فقيران تنگدست مي پيوست و به شترسواراني كه بدون رهتوشه و مركب كافي ، جرأت كرده و در اين راه دشوار قدم نهاده اند ، اعتراض مي كرد ، ليكن شوق كعبه و زيارت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) دل و هوش از آنان ربوده بود و به خطرها اعتنا نمي كردند و به مولايشان دل مي سپردند . آن گونه كه سعدي حكايت مي كند ، يكي از آن پيادگان ، سر و پا برهنه از كوفه بيرون آمده بود ، با رهتوشه اي از سعادت و شادماني روح . شترسواري بر او اعتراض كرد كه چگونه جرأت كرده اين گونه به سفر آيد :
« اي درويش ، كجا مي روي ؟ برگرد كه به سختي بميري ! »
او اعتنايي نكرد . پياده ها و سواران ره سپردند تا آن كه كاروان به جايي به نام « نخلستان محمود » رسيد . آن سوار ثروتمند جان باخت . فقير نزد او آمد و در حالي كه آن توانگر درگذشته را در كفني پيچيده بودند ، خطاب به او گفت : « ما به سختي بنمرديم و تو بر بُختي بِمردي ! » ( 2 )
روشن است كه ارزش سرزمين حجاز ، به خاطر جايگاه والاي كعبه و منزلت آن در دل هاست ، چون كعبه ، كانون علاقه دل ها و مورد توجه نگاه هاست و مقصد والاي چشم هاست .
سعدي معتقد بود كه ايمان راستين آن است كه در دل جا گرفته باشد و مؤمن را خصلت خوف و رجا بخشد و بيم و اميدش تنها از خدا و به خدا باشد و درد دوري از خدا را حس كند و مشتاق ديدار خدا باشد . از نظر او ، مدار ايمان بر عبادت ظاهري و خالي از روح و احساس عميق نسبت به عظمت آفريدگار و محبت نيست . نزد او فاصله عارفان به خدا و زاهدان ظاهري بسيار است .
در يكي از سفرهايش به حجاز ، گروهي از اين عارفان ، همسفرش بودند و همراه كاروان حج ، شعر مي خواندند و همنوا با آن سرودها ترنم بر لب داشتند . يك عابد سطحي به حال و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص45
2 . همان ، ص47
128 |
كار آنان اعتراض كرد ، تا آن كه كاروان به « خيل بني هلال » رسيد . كودكي سياه از قبيله آن عرب ها بيرون آمد و به آوازي مليح و صدايي زيبا شروع به خواندن كرد ؛ آن چنان ، كه از صداي زيبايش پرندگان فرود آمدند و شتر آن عابد هم به رقص آمد و عابد را به زمين انداخت . سعدي گفت :
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري ؟ * * * تو خود چه آدميي كز عشق بي خبري !
اشتر به شعر عرب در حالت است طرب * * * گر ذوق نيست تو را ، كژطبع جانوري ( 1 )
همان گونه كه در قرون گذشته رايج بود ، كاروان هاي حج در مسير رفتن به خانه خدا ، هم كرم بزرگواران را مي ديدند ، هم با پستي فرومايگان روبه رو مي شدند . در يكي از سفرهاي حج كه سعدي به مكه مي رفت ، رهزنان به كاروان آنان دستبرد زدند و هرچه حاجيان مال داشتند و يا مردم بخشنده به عنوان صدقه به حجاج فقير به آنان بخشيده بودند ، همه را غارت كردند ، از جمله آن چه را كه سعدي با خود داشت .
سعدي مي گويد : فقير پارسايي در كاروان حجاز همسفرشان بود . يكي از اميران عرب صد دينار صدقه به او داد تا براي خودش يا هركه را مستحق صدقه مي داند باشد . دزدانِ « بني خفاجه » راه بر كاروان بستند و هرچه را از اموال و مركب ها داشتند به تاراج بردند . ناراحت تر از همه بازرگاناني بودند كه ثروت بسيار داشتند : « بازرگانان گريه و زاري كردن گرفتند و فرياد بي فايده خواندن . »
گر تضرّع كني و گر فرياد * * * دزد ، زر باز پس نخواهد داد
مگر آن درويش صالح كه برقرار خويش مانده بود و تغيّر در او نيامده . گفتم : مگر معلومِ تو را دزد نبرد ؟ گفت : بلي ، بردند وليكن مرا با آن الفتي چنان نبود كه به وقت مفارقت ، خسته دلي باشد . ( 2 )
همه اين ها براي آن است كه سعدي تأكيد كند حاجي كسي است كه هجرتش به سوي خدا و پيامبر باشد ، نه به سوي تجارتي كه از كسادي آن بيم دارد ، يا افزدن ثروتي كه به دست مي آورد و آن چه حج را پذيرفته درگاه حق مي سازد ، آن است كه حاجي ، با دل و جانش روي به حج آورده باشد ، نه با مال و مركب و سرمايه اش !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص52 ـ 51
2 . همان ، ص97 و 98
129 |
2 . در حج
در حج و هنگام اداي مناسك ، احساس ها مي جوشد . اشك ها فرو مي ريزد . دست هاي نياز به آستان رحمت الهي و آمرزش خدا بالا مي رود و كعبه در ميان طواف كنندگان و عبادتگران و اهل ركوع و سجود قرار مي گيرد . زبان ها به آن چه در دل ها مي گذرد گويا مي شود .
سعدي ، دو صحنه از صحنه هاي آن ناله كنندگان نيايشگر را ترسيم مي كند ؛ در يكي مي گويد :
« درويشي را ديدم سر بر آستان كعبه همي ماليد و مي گفت : يا غفورُ يا رحيم ! تو داني كه از ظلوم جهول چه آيد :
بر در كعبه سائلي ديدم * * * كه همي گفت و مي گرستي خوش
مي نگويم كه طاعتم بپذير * * * قلم عفو بر گناهم كش » ( 1 )
از ويژگي هاي حاجيان اين بود كه در حج ، فرصتي براي تجديد پيمان با خداوند مي يافتند ، به تقصير و كوتاهي خويش اعتراف مي كردند و اين كه خدا را در حدّ شايستگي و مقامش نشناخته و عبادت نكرده اند و از پروردگار ، آمرزش و رحمت او را مي خواستند ، نه به خاطر طاعت خودشان ، بلكه به خاطر رحمت كردگارشان . سعدي چنين روايت مي كند :
« عبدالقادر گيلاني ، آن عارف مشهور را در حرم كعبه ديدند كه بر سنگريزه ها سجده مي كرد و با پروردگارش چنين مناجات مي كرد : اي خداوند ! ببخشاي ، وگرنه ، هر آينه مستوجب عقوبتم ، در روز قيامتم نابينا برانگيز ، تا در روي نيكان شرمسار نشوم . » ( 2 )
سعدي از اين نكته هم فروگذار نمي كند كه گاهي آن چه را ميان برخي از حاجيان عوام اتفاق مي افتد ، مثل بيرون رفتن از محدوده واجب مناسك و انجام كارهاي ناپسند و جدال و بگو مگو بر سر مسائل دنيوي نقل مي كند . از جمله حكايت مي كند :
« سالي نزاعي در ميان پيادگان حجيج افتاده بود و داعي در آن سفر هم پياده . انصاف در سر و روي هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم . كجاوه نشيني را شنيدم كه با عديل خود مي گفت : يا للعجب ! پياده عاج چو عرصه شطرنج به سر مي برد ، فرزين مي شود ، يعني به از آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص40
2 . همان ، ص41
130 |
مي گردد كه بود و پيادگان حاج ، باديه به سر بردند و بَتَر شدند .
از من بگوي حاجي مردم گزاي را * * * كو پوستين خلق به آزار مي درد
حاجي تو نيستي ، شتراست ، ازبراي آنك * * * بيچاره خار مي خورد و بار مي برد ( 1 )
اشاره سعدي به اين است كه در عرصه شطرنج ، « پياده » اي كه از عاج ساخته مي شود ، وقتي از خانه اي عبور مي كند ، وزير مي شود ؛ يعني بهتر و والاتر از گذشته مي شود . اما حاجيان پياده كه آن همه صحرا و دشت را پيموده اند ، بدتر از گذشته مي شوند .
3 . بازگشت از حج
در روزگار سعدي ، مردم هنگام بازگشت حاجيان ، مراسم باشكوهي برگزار مي كردند و با تهليل و تكبير به پيشوازشان مي رفتند و با بشارت و شادي تا دو منزل از منازل مسير حاجيان از آنان استقبال مي كردند . اين نكته از حكايتي كه سعدي درباره يكي از دوستانش كه به توصيه وي ، والي آن ديار به كارش گماشته بود ، آشكار است ؛ آن دوست ، هنگام بازگشت سعدي از سفر حج و زيارت مكه مكرمه ، به عنوان سپاسگزاري و حق شناسي از او ، تا دو منزل بيرون شهر به پيشوازش رفت . سعدي مشاهده كرد كه حال و وضع دوستش نسبت به گذشته و قبل از مسافرتش عوض شده و پريشان گشته است . سبب را پرسيد . گفت : برخي از حسودان سخن چين نزد حاكم از من سخن چيني كردند . . . « في الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم ، تا در اين هفته كه مژده سلامت حجاج برسيد ، از بند گرانم خلاص كرد و ملك موروثم خاص . . . » كه حاكم ، او را به بركت مژده بازگشت سالم حاجيان ، آزاد كرد و آن عقوبت را از او برداشت و خلعتش داد و دوباره به مقام و منزلت سابقش بازگرداند و او را به عنوان پيشواي استقبال كنندگان از حاجيان ، به پيشواز فرستاد . مردم و حاكمان اين گونه بودند و از زائران خانه خدا كه از آن ديار مقدّس باز مي گشتند ، با شادي استقبال مي كردند و تمنّايشان اين بود كه خداي متعال در سال هاي آينده به آنان نيز حج را روزي كند . ( 2 )
برخي از نيرنگ بازان هم از اين زمينه كه مردم از حاجيان از مكه برگشته استقبال و پذيرايي مي كنند سوء استفاده مي كردند و خود را به عنوان « حاجي » در ميان كاروان جا مي زدند و مردم نيز از روي خوش گماني احترامشان مي كردند ؛ از جمله حكايتي را كه سعدي نقل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص115
2 . همان ، صص24 و 25
131 |
مي كند كه جواني بدين گونه مردم و حاكم را فريفت و نزد حاكم بهره يافت و پاداش گرفت ، چون دروغش آشكار شد ، اعتراف به خطا كرد و رهايش كردند . داستان سعدي چنين است :
« شيّادي گيسوان بافت يعني علوي است و با قافله حجاز به شهري درآمد كه از حج همي آيم وقصيده اي پيش ملك برد كه من گفته ام . نعمت بسيارش فرمود و اكرام كرد ، تا يكي از ندماي حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت : « من او را عيد اضحي در بصره ديدم ، معلوم شد كه حاجي نيست . ديگري گفتا : پدرش نصراني بود در ملطيّه ، پس او شريف چگونه صورت بندد ؟ و شعرش را به ديوان انوري دريافتند . ملك فرمود تا بزنندش و نفي كنند ، تا چندين دروغ در هم چرا گفت ؟ . . . »
4 . تعبيرات ادبي از مفاهيم حج
سعدي از مفاهيم حج و معاني الفاظ و مرتبط با حج بهره گرفت و به آن ها جنبه ادبي و بلاغي داده ، تا هم بر تأثير آن ها بيفزايد و هم با بهره گيري از تصويرسازي هاي تشبيهي و كنايي ، بر صنعت ادبي خويش قوت بخشد . به عنوان مثال به چند نمونه از اين گونه تشبيهات براي اثبات نكته يادشده اشاره مي شود :
در كاربرد واژه قبله مي گويد : « در عهد جواني با جواني اتفاق مخالطت بود و صدق مودّت ، تا به جايي كه قبله چشمم جمال او بودي . . . » . ( 1 )
در مورد تعبير مجاورت ( ساكن و مقيم شدن ) در مورد داستان علاقه اش به جواني كه چنگال مرگ او را در ربود ، مي گويد : « روزها بر سر خاكش مجاورت كردم وز جمله بر فراق او گفتم : . . . . » ( 2 )
ـ حرم و حِمي از واژه هاي ديگري است كه سعدي به كار برده و داستان ليلي و مجنون را ياد مي كند و اين كه حاكم آن روزگار ، چون اوصاف ليلي و دلباختگان مجنون را به او در اشعارش شنيد ، دستور داد تا ليلي را بياورند تا زيبايي او را بنگرد . وقتي ديد ، به نظرش چندان زيبا نيامد كه مجنون او را توصيف مي كرد . از نگاه مجنون ، ليلي چنان زيبا بود كه « كمترين خدّام حرمِ او ، به جمال از او در پيش بودند و به زينت ، بيش . مجنون به فراست دريافت و گفت : از دريچه چشم مجنون ، بايستي در جمال ليلي نظر كردن ، تا سرّ مشاهده او بر وي تجلّي كند . . . . » ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص98 .
2 . همان .
3 . همان ، ص99
132 |
كعبه تعبير ديگري است كه اشاره به آن بسيار شده و سعدي به مفهوم بلاغي آن پرداخته است . از جمله در داستاني چنين آورده است كه فرمانرواي آن روزگار ، به گروهي از همراهان و دوستان خود بدگمان شد . سعدي بر آن حاكم وارد شد و حقيقت را آشكار كرد ، حاكم نيز از گمان بد خويش پوزش خواست در حالي كه چنين مي خواند :
چو كعبه قبله حاجت شد از ديار بعيد * * * روند خلق به ديدارش از بسي فرسنگ
تو را تحمل امثال ما ببايد كرد * * * كه هيچ كس نزند بر درخت بي بر ، سنگ
سعدي ، سير و سلوك درويشان را تشبيه به پيمودن راهي مي كند كه از يك سلسله مقامات و حالات پديد مي آيد . آغاز اين مراحل توبه است ، سپس شكر ، آن گاه صبر ، پس از آن مراقبت ، آن گاه خوف و رجا و رضا و پايان مراحل ، به توحيد منتهي مي شود و سالك در اين مرحله از صفات ناپسند پيراسته مي شود و به صفات نيك آراسته مي گردد و با طيّ هر منزل ، مرحله اي از اين مراحل را مي پيمايد . سعدي اين راه را به « راه كعبه و حج » تشبيه مي كند ، آن گاه كه حج بر كسي واجب مي شود ، نيت حج مي كند ، از خانه اش بيرون مي شود ، آغاز اين سفر توبه است ، در پي آن عبادت و بندگي است ، سپس شكر و صبر بر خطرها و سختي هاي سفر و پيوسته مراقب خداست و بيم و اميدش به اوست و چشم اميد به رحمت الهي دارد و به تقدير الهي راضي است ، تا آن كه به توحيد ربوبي برسد ، در حالي كه مناسك حج را انجام مي دهد . سعدي به پيمودن اين راه بلند و سير اخلاقي توصيه مي كند ، براي رسيدن به كعبه رضا ، آن گاه كه با خداي خويش چنين مناجات مي كند :
اي بار خداي عالم آراي * * * بر بنده پير خود ببخشاي
سعدي ره كعبه رضا گير * * * اي مرد خدا درِ خدا گير
ـ پرده كعبه يكي ديگر از اين تعبيرهاست . از تشبيهات تمثيلي لطيف و زيبايي كه سعدي به كار برده است ، تشبيه به پرده كعبه است تا تأثير همنشيني و مجاورت را بيان كند . پرده كعبه ، قداست خود را از آن جا يافته كه همنشين كعبه شده است ، نه بدان جهت كه از ديبا و حرير ساخته و بافته شده است . انسان هم براي آن كه عزّت و ارزش پيدا كند ، بايد همنشين افراد عزيز و ارزشمند شود . سعدي در اين مورد مي گويد :
133 |
« اعرابيي را ديدم كه پسر را همي گفت : يا بُني ، إِنَّكَ مَسؤولٌ يَوْمَ القيامةِ ماذا اكتسبْتَ وَلا يُقال بِمَنْ انتسبْتَ ؛ يعني تو را خواهند بپرسيد كه عملت چيست ، نگويند كه پدرت كيست .
جامه كعبه را كه مي بوسند * * * او نه از كرم پيله نامي شد
با عزيزي نشست روزي چند * * * لاجرم همچنو گرامي شد » ( 1 )
ـ جامه احرام و رداي كعبه از كنايات ديگري است كه سعدي از مفاهيم حج برگرفته است . درباره نيرنگ و دغل و فريبكاري مي گويد :
پارسا بين كه خرقه در بر كرد * * * جامه كعبه را جُل خر كرد
ـ راه كعبه تعبير ديگري است ، كه روي گرداني از سمت و سوي كعبه كنايه از رياكاري و جهل و هوس به كار رفته است . مي گويد :
ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي * * * كاين ره كه تو مي روي به تركستان است
ـ رو به قبله و پشت به قبله ، تعبير كنايي ديگري است كه سعدي به كار برده و مقصود از پشت به قبله كردن ، فريب و رياكاري و دو رويي است كه روي به مردم داشتن و پشت به قبله نمودن است . مي گويد :
« عابدي را پادشاهي طلب كرد . انديشيد كه دارويي بخورم تا ضعيف شوم ، مگر اعتقادي كه دارد ، در حق من زيادت كند . آورده اند كه داروي قاتل بخورد و بمرد .
آن كه چون پسته ديدمش همه مغز * * * پوست بر پوست بود ، همچو پياز
پارسايان روي در مخلوق * * * پشت بر قبله مي كنند نماز »
5 . آهنگ حجاز
از جمله هنرهايي كه عرب ، به خصوص پس از اسلام ، آن را از ايرانيان به فرهنگ خود منتقل ساخت ، هنر موسيقي بود . موسيقي فارسي بر دوازده « مقام » و آهنگ استوار است كه بعضي از نام ها و نغمه هايش هنوز هم رايج است ، مثل : دوگاه ، سه گاه ، چهارگاه ، راست ، پرده ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص113
134 |
نهاوند . سه تا از اين مقام ها به جهت اهميتش به نام سه منطقه نام گذاري شده است ؛ همچون آهنگ خراساني ، عراقي ، حجازي . روشن است كه ارزش سرزمين حجاز ، به خاطر جايگاه والاي كعبه و منزلت آن در دل هاست ، چون كعبه ، كانون علاقه دل ها و مورد توجه نگاه هاست و مقصد والاي چشم هاست . وقتي نوازنده اي در اين سه دستگاه مي خواند و مي نوازد ، مردم به آن خوب گوش مي دهند ، بهويژه اگر زيبارويي كنارشان باشد ؛ چراكه هم ، آهنگ دلنشين و هم چهره زيبا ، هر دو جمع است . سعدي مي گويد :
آواز خوش از كام ودهان و لب شيرين * * * گر نغمه كند ور نكند دل بفريبد
ور پرده عشّاق و صفاهان و حجاز است * * * از حنجره مطرب مكروه نزيبد ( 1 )
ليكن از ميان اين نغمه ها ، سعدي نغمه حجاز را نرم تر و دلنشين تر مي داند ، تا آن جا كه از فرط نرم و زيبايي و دلنوازي ، نمي تواند در مقابل صداي كوبنده طبل هاي جنگي تاب آورد ، تو گويي دانشمندي والامقام و با وقار و سنگين است كه جاهلي فريادكش و پرهياهو بر او چيره مي شود . در اين مورد ، سعدي مي گويد :
« خردمندي را كه در زمره اجلاف سخن ببندد ، شگفت مدار ، كه آواز بربط با غلبه دُهل برنيايد و بوي عبير از گندسير فروماند .
بلندآواز نادان گردن افراخت * * * كه دانا را به بي شرمي بينداخت
نمي داند كه آهنگ حجازي * * * فروماند ز بانگ طبل غازي ( 2 )
« پايان »
پي نوشت ها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص49
2 . همان ، ص133