بخش 5
تاریخ حج گزاری مسلمانان و سهم ایرانیان در آن
67 |
ميقات حج - سال پانزدهم - شماره پنجاه و هفتم - پاييز 1385
تاريخ و رجال
68 |
تاريخ حج گزاري مسلمانان و سهم ايرانيان در آن
رسول جعفريان
در باره كتاب دُرر و مؤلف آن
اين كتاب ، كه در پيشديد شماست ، نوشته عبدالقادر بن محمد بن عبدالقادر بن محمد انصاري حنبلي مصري ، از علماي قرن دهم هجري است . بي مقدمه بايد گفت علاقه نويسنده به حج ، به خاطر آن است كه پدرش عمري را در ديوان حجِّ حكومتِ مماليك سپري كرده اسـت . پدر وي ، محمـد بدرالدين بن عبدالقادر جزيري است ، كه در 880 ق . به دنيا آمد ( ج1 ، ص470 ) و به سال 944 درگذشت . وي در زمان مماليك چركسي و حتي پس از روي كار آمدن عثماني ها ، در سال 923 ، شغل خود را در ديوان حج مصري همچنان داشت .
جزيري ، شرح حال پدر و شغل وي را با عنوان « كاتب ديوان امرة الحاج من ديوان السلطنة الشريفه » به تفصيل آورده است ( 1/170 ) . آن ايام پسر ( مؤلف همين كتاب ) ، همراه پدرش به حج مي رفت ؛ « و سافرت معه نائباً مرّات » ( 1/172 ) و ضمن آن ، به كار تجارت و علم اندوزي مي پرداخت ؛ « و أتسبّب مع ذلك ببعض التجارة » ( 1/175 ) ؛ اما به سرعت تجارت را رها كرد و به سراغ علم رفت .
او شرحـي از تحصيـلات و مشايـخ خود را همانجا به دست داده است ( 1/173 و 175 ) .
سر و كار عبدالقادر و پدرش با امر حج ، سبب شد تا وي كاري عظيم و شگرف
69 |
در زمينه حج انجام دهد ، كه همين « كتاب درر الفرائد المنظمه في أخبار الحاج و طريق مكة المعظمه » است . اين كتاب ويژه اخبار حج است . گرچه به مطالبي نيز به صورت حاشيه اي ، و همچنين مطالبي در باره تاريخ مصر ، به خصوص واليان اين ديار پس از روي كار آمدن عثمانيان دارد كه بسيار مغتنم است .
مطالب اين كتاب نيز ، مانند تواريخ ديگر ، آن مقدار كه مربوط به زمان خودِ مؤلف و مشاهدات اوست ، ارزش زيادي دارد . در واقع حوادث مربوط به حج در دهه هاي مياني قرن دهم ، بسيار مفصل تر از بخش هاي ديگر است و دليلش هم معاصر بودن مؤلف با اين تحولات مي باشد .
البته نگارش در باره حج ، راه هاي حج ، حوادث مكه و مدينه ، كه غالبا مربوط به حج است ، پيشينه ديرينه دارد . آثار فراواني در اين زمينه نوشته شده كه بسياري از آن ها مورد استفاده همين مؤلف در اين كتاب است . اما آن آثار هر كدام به موضوعي خاص ؛ مثلاً راه ها ، يا شاهاني كه حج به جاي آورده اند ، يا اخبار مكه اختصاص داشته است ؛ اما آنچه در اين كتاب جالب است ، توجه به موضوع حج به صورت يك كل يا به عبارتي بررسي تمامي ابعاد آن ، به صورت يك كار دايرة المعارفي و البته در قالب موضوعي است . نگاهي به عناوين اصلي كتاب ، به خوبي نشان مي دهد كه هدف مؤلف نوشتن كتابي دايرة المعارفي در باره حج ، با زاويه ديد تاريخي است . بيان نظام حج گزاري در دوره اي كه حج و ديوان حج يكي از گسترده ترين سيستم هاي اداري را داشت ، از ويژگي هاي مهم اين كتاب و برگرفته از تجربه هاي شخصي وي در كنار پدرش مي باشد . بيان اصطلاحات اداري مربوط به حج ، كه بسياري هم برگرفته از كلمات فارسي است و از طريق ترك هاي مملوكي به نواحي مصر و شامات رفته ، با دقت و مبسوط بيان شده است . برخي از نمونه ها : مَهتار طشت خانه ، مَهتار فراش خانه ، مهتار ركاب خاناه ، ارمغانات ، حوائج خاناه ، و بسياري ديگر .
چاپ كتاب به هيچ روي در شأن موضوع و حجم اطلاعات آن نيست . وجود اغلاط فراوان ، ناخواني ها و بدخواني هاي گسترده ، نداشتن فهرست اعلام و اماكن و بسياري از دشواري هاي ديگر ، اموري است كه مي طلبد اين كتاب يك بار ديگر با تصحيح عالي ، به وسيله چند متخصص كه با تاريخ و جغرافي ، در ابعاد وسيع آشنايي داشته باشند ، عرضه شود .
70 |
گزارش مقاله ما ، بر اساس چاپ مصحّحي به نام محمد حسن اسماعيل از انتشارات دارالكتب العلميه است . وي مي گويد : كتاب را بر اساس سه نسخه تصحيح كرده است ، چيزي كه ادعاي وي را در مقابله سه نسخه در پاورقي ها نشان دهد ، وجود ندارد ؛ گرچه صفحاتي از اين چند نسخه پس از مقدمه آمده است . شگفت آن كه در مقدمه چند سطريِ او هم ، اشاره اي به زندگي مؤلف نيست و معلوم نيست از كجا روي جلد نوشته شده كه وي در سال 977 درگذشته است .
قطب الدين نهروالي ( 917 ـ 990 ) كه روابط نزديكي با نويسنده داشته ، در البرق اليماني كه در سال 982 نوشته شده ، از وي ياد كرده و بر او رحمت فرستاده است و اين نشانگر آن است كه پيش از اين تاريخ درگذشته است .
جزيري آثار ديگري هم دارد كه خلاصة الذهب في فضل العرب ، از آن جمله است . توجه وي به دفاع از عرب در ضمن همين كتاب هم آشكار است . با وجود تهاجم قبايل عربي ، نگاه وي چنان است كه معمولاً حقوق آنان پرداخت نمي شده و همين سبب آن حوادث مي شده است ! عمدة الصفوة في حل القهوة اثر ديگري است كه در باره حكم قهوه در سال 966 نوشته شده و كتاب هاي مربوط به اين موضوع همزمان با رواج يافتن قهوه در شرق ، در ميان فقهاي سني فراوان است .
71 |
فهرست اجمالي كتاب چنين است :
باب اوّل : ابتداي بناي كعبه و فضل آن و معناي حج و عمره و اخبار مكه و قبايل ساكن در آن ، تا پيش از اسلام .
باب دوم : در باره امارت حاج و اين كه رسول چگونه حج گزارد و شرايط امير الحاج ، مناصب تابعه امارت حج .
باب سوم : فتح مكه و امير الحاج هاي از زمان رسول تا زمان مؤلف و مرور بر برخي از وقايع در مكه و راه هاي حج .
باب چهارم : شرح ديوان امارت حاج . چگونگي آماده شدن كاروان و شرح مسيرها ، شرح شترها و وسائل سفر و قيمت ها ، تاريخ امارت حج و اعتبار و ارزش آن در ادوار مختلف .
باب پنجم : كه از مهم ترين ابواب كتاب است ، اختصاص به راه ها ، مسافت ها و مراحل ميان شام و مصر تا مكه و طوايف عرب مقيم در طول راه دارد . همين طور مختصري در باب بدر و شهداي اين جنگ و منطقه بدر ، رابغ و نيز شرحي در باره مكه و فضايل و اسامي آن در اين باب آمده است .
باب ششم : در باره مدينه و كيفيت زيارت و اعمالي است كه زائر هنگام ورود بايد انجام دهد .
باب هفتم : در باره شخصيت ها و زنان و مرداني است از صحابه و خلفا و وزرا و اكابر امرا . فصل خاصي در اين آخرين باب كتاب ، به زنان اختصاص يافته است . هرچند در موارد ديگري از كتاب هم درباره زنان مطالبي وجود دارد .
چاپ حمد جاسر از درر
وقتي كار نگارش اين مقاله پايان يافت ، جايي خواندم كه اين اثر را استاد مرحوم حمد جاسر ، در سه مجلد ، در سال 1403 چاپ كرده است . از اين كه كار كتاب را بر اساس آن انجام نداده بودم ، بسيار متأسف شدم . در سفر عمره در شعبان سال 1427 ( شهريور 1385 ) نسخه چاپي آن را در كتابخانه مسجد نبوي به دست آوردم و تازه متوجه شدم چه كار ارجمندي ارائه شده است . حمد جاسر در آنجا مقدمه اي مفصل نوشته و ضمن آن مي گويد : اين اثر ، در نوع خود اثري منحصر به فرداست ومؤلف وقايع را تا سال 972 در آن آورده است . اما اين كه چرا شخصيت وي مغفول واقع شده ، بسا به خاطر تندي هاي وي درحق علما و قضات و مدرسان باشد . وي مي نويسد : نخستين بار چند نفر از علماي مدينه نسخه اي از آن را ، در اين شهر به دست آورده ، آن را استنساخ
72 |
كردند و نسخه را براي چاپ براي محب الدين خطيب فرستادند . وي آن را بانسخه اي در الأزهر مقابله و در سال 1384 در 714 صفحه به چاپ رساند . به نظر حمد جاسر هر دو نسخه يك اصل داشته وبه شدّت مغلوط بوده و به علاوه ، بر اساس مسوده اولِ مؤلف كتابت شده بوده است . اين در حالي است كه مؤلف بعدها نسخه خود را تكميل كرده و برابر نيمي از كتاب بر آن افزوده است . مسوده در سال 961 تمام شده اما يادداشت هايي تا سال 972 بر آن افزوده شده است . طبعاً چاپ جديد آن ، كه از حمدجاسر است ، بر اساس نسخه هاي ديگري كه آن اضافات را دارد ، فراهم آمده است .
حمد جاسر سپس به بيان شرح حال مؤلف پرداخته و در اين باره به تفصيل سخن گفته و در ادامه شرحي از نسخه هاي مورد استفاده خود هم ، ارائه كرده است . چاپ حمد جاسر در سه جلد و طي 1923 صفحه به انجام رسيده و از آنجا تا ص2299 فهارس متعدد كتاب شامل فهرست اعلام ، امكنه ، اصطلاحات خاص ، قبايل ، اشعار و كتب است . بخش اصطلاحات آن ، به دليل اشتمال آن ها بر لغات و تركيبات فارسي و تركي ، عالي است . مؤلف در انتهاي نسخه ، ضمن اشاره به اين كه مسوده كتاب در سال 961 تمام شده ، گويا چنان اشارت دارد كه كتابت نهايي در رجب سال 990 بوده است . اين كه اين تعبير از كاتب است يا مؤلف ، بايد تحقيق بيشتري صورت گيرد . ارجاعات مقاله ما همه به چاپ دارالكتب العلميه است كه ناشري است با آثار سرقتي از ديگران و بدون تحقيق كه البته به نام تحقيق و تصحيح چاپ مي كند .
منابع كتاب
مؤلف در اين كتابِ بسيار با ارزش و پر اطلاع ، از منابع مختلفي استفاده كرده است كه به طور كلي مي توان آن ها را شامل دو بخش دانست :
منابع مكتوب : منابع مكتوب وي بسيار گسترده بوده و شامل آثار فراواني در جغرافي و تاريخ ، به خصوص منابع تاريخ و جغرافي مكه است كه تنها به اسامي بخشي از آن ها اكتفا مي كنيم . گفتني است ، وي به رغم آن كه از بسياري از كتاب هاي مورد استفاده خود نام مي برد ، اما در موارد بيشتري مطالبي نقل كرده و منبع آن ها را بيان نكرده است . به هر روي ، شماري از منابع او با ذكر برخي از صفحاتي كه از آن آثار نقل شده ، به اين شرح است :
73 |
ـ تاريخ مكه ازرقي ( 1/26 )
ـ مرآة الزمان سبط بن جوزي ( 1/76 )
ـ كتاب المشارق ( 1/109 )
ـ مروج الذهب ( 1/99 )
ـ حَجّة الاسلام برهان الدين بقاعي ( 1/120 )
ـ مسالك الابصار كه به اسم نويسنده آن ، ابن فضل الله از آن نقل مي كند ( 2/73 )
ـ تقويم البلدان ( 2/67 ، 161 )
ـ سفرنامه مكه يك مغربي ( كه بعد از حج به عراق آمده و گزارشي از مراحل سفر نوشته است ( 2/73 ، 80 )
ـ خطط مقريزي ( 2/110 )
ـ المسالك و الممالك ابوعبيد بكري ( 1/92 ، 2/112 ، 126 و 307 )
ـ عجايب البلدان المسمي بخريده ( 2/112 ) .
ـ السلوك مقريزي ( 2/146 ) .
ـ نزهة العيون ( 2/197 )
ـ اتحاف الوري ( در بسياري موارد )
ـ العقد الثمين ( در بسياري موارد ) .
ـ الذيل علي مرآة الزمان ( 2/248 ) .
ـ عيون التواريخ ( 2/485 )
و ده ها عنوان كتاب ديگر كه خوشبختانه بر اساس فهرست نام كتاب ها كه حمد جاسر در انتهاي چاپ سه جلدي خود از اين كتاب آورده ، مي توان نام آن ها را به دست آورد .
منابع شفاهي : منابع شفاهي وي مطالبي است كه او از طريق مسافرت به حرمين وشنيدن از اشخاص يا با نامه نگاري ، به برخي از چهره هاي برجسته در حرمين و گرفتن اطلاعات از آنان ، به دست آورده است . اين بخش حجم بالايي از مطالب موجود در كتاب را تشكيل مي دهد .
از جمله كساني كه مطالب زيادي از او نقل كرده و بيشتر آن ها از طريق نامه نگاري بوده ، قطب الدين نهروالي است كه فقيه حنفي و قاضي حنفيان مكه و مورخ بوده و كتاب البرق اليماني و نيز كتابي با عنوان « الاعلام بأعلام بيت الله الحرام » در تاريخ مكه دارد . ( نكـ : : 646/1 ، 678 ) .
براي نمونه ، گزارش سفر حج همسر شاه طهماسب را ، خود بر اساس آنچه در مكه ديده ، نقل كرده است . وي گزارشي هم از طريق همين قطب الدين نهروالي از شخصي به نام سيد مرتضي از احفاد شريف جرجاني كه در سال 968 به حج آمده بوده ، از روي كار آمدن صفويان از او نقل كرده كه خواندني و حاوي نكات تازه است ( 2/497 ـ 493 ) وي در نقل از نهروالي با عبارت « أخبرني صاحبنا الشيخ العلاّمة
74 |
المحقّق البليغ الأوحد قطب الملة و الدين النهروالي المكي الحنفي . . . » ( 1/150 ) . و جاي ديگر : « و كتب إلي صاحبنا الشيخ العلامة القطب النهروالي مفتي مكة » ( 1/645 ، 646 ) . البته نقل هاي شفاهي ، منحصر به آنچه از نهروالي نقل مي كند نيست ، بلكه موارد ديگر هم وجود دارد ( 1/154 ) .
اطلاعاتوي درباره حوادث دوران حياتش ؛ يعني رخدادهاي بين940 ـ 977 مفصل تر و دقيق تر از بخش هاي ديگر كتاب است .
گزارش وي از برخي از راه ها يا شهرهاي طول مسير هم شفاهي است . براي مثال ، در باره ينبع اشاره مي كند كه در حال حاضر ، قاضي آنجا ، رفيق ما برهان الدين ابراهيم بن يحيي شافعي است . سپس مي افزايد : تا آنجا كه بر من آشكار شد ، به جز وي و خانواده اش در اين قريه شافعي سني وجود ندارد . غالب اهالي قراي حجاز ، مذهب زيديه داشته و خون شافعيان را مباح مي دانند ( 2/162 ) . وي بركات پدر ابو نمي دوم را در پيري ديده بوده و او را وصف مي كند و بعد هم شرحي در باره ابو نمي ، فرزندش احمد و سپس حسن به دست مي دهد و حتي مطلبي شفاهي از حسن ، در سفرش به قاهره نقل مي كند ( 2/230 ، 240 ) . وي حتي مستقيم ازخود ابو نمي هم اخباري نقل كرده است : « فلقد أخبرني السيد الشريف أبونمي بن بركات أمير مكة . . . » ( 1/585 )
سهم ايران در كتاب
اين كتاب كه ويژه اخبار حج است ، سهم بسيار ناچيزي از آن به ايران اختصاص دارد و اخباري كه به طور كلي و معمولاً با تعبير عجم و نام برخي از شهرهاي ايران آمده ، در حدّ انتظار نيست . با اين حال ، جسته و گريخته مطالبي دارد كه گرچه بسيار اندك است ، اما مي تواند گوشه اي از مسائل حج گزاري ايران را نشان دهد .
روشن است كه حج رفتن ايرانيان ، بخشي از زندگي مذهبي آنان از همان قرون نخستين اسلامي بوده است . اما اين جماعت ، هميشه جزئي كوچك از محمل عراق بوده و به همين دليل ، نمودي را براي حضور در يك تاريخ عمومي از حج نداشته است . در طول قرون ، چهار محمل اعزام مي شد ؛ محمل عراق ، شام ، مصر و يمن ( 1/250 ) . داشتن محمل ، نشانه اي از كثرت حجاج يك ديار و مهم تر از آن ، حضور يك دولت قوي و با نفوذ در پشت
75 |
سر آن بوده كه مي توانسته به نوعي در حرمين هم اعمال نفوذ كند . بنابراين ، اخبار حج هم ، بر محور همين چهار مركز بود . حجاج ديگر مناطق در غرب ، ( مانند مغربي ها ، الجزايري ها و . . . ) و همين طور در شرق ( مانند شهرهاي ايران ) در حاشيه بودند . طبعاً منهاي اين كتاب ، بخشي از اطلاعات مربوط را مي توان در كتاب هاي مسالك و ممالك و نيز در شرح حال بسياري از رجال ، علما و محدّثان آن دوره به دست آورد . توجه داريم كه در طول قرون ، و به عبارتي تا قرن هشتم ، و حتي مدت ها بعد از آن ، براي اعراب يا به طور كلي غير ايراني ها ، از ايران به عنوان ايران ياد نمي شد بلكه براي نمونه از حجاج خراسان و ماوراءالنهر و . . . سخن به ميان مي آمد . به خصوص تعبير « خراسان » يا « الركب الخراساني » ( 1/341 ) . گويي در يك دوره طولاني ، اشاره به حجاج شرق بوده است . مثلاً در اين عبارت : « لم يحجّ إلي مكّة أحد من العراق و لا من خراسان ، خوفا من القرمطي » ( 1/319 ) . ياد از « جماعة السمرقنديين » در برخي از اخبار حج ( 1/340 ) ، مي تواند اشاره به اين باشد كه به هر حال در كاروان ، همشهري ها يكجا بوده و نامي هم براي خود داشته اند . نقل ديگري چنان است كه مؤلف در امر حج ، اصفهان را هم از بلاد خراسان مي داند . وي مي نويسد : يكي از زناني كه در سال 579 به حج آمد ، « ابنة الدقوسي صاحب اصبهان من بلاد خراسان » بود ( 1/360 ) .
جزيري ضمن بيان فاصله شهرها تا مكه ، از بسياري از شهرهاي ايراني و نيز شهرهاي موجود در خراسان ياد مي كند .
وي البته در شرح منازل راه ، تنها راه هاي معيّني ؛ چون راه شام و مصر به حجاز و يا راه عراق به حجاز را به صورت جزئي و مرحله به مرحله شرح مي دهد ، اما در بحث از فواصل ، فاصله شهرهاي مختلف تا مكه ، از جمله اصهفان ( 313 فرسخ ) ، توريز ( تبريز ، 360 فرسخ ) ، هرات ( 448 فرسخ ) ، بلخ ( 530 فرسخ ) ، مرو شاهجان ( 433 فرسخ ) ، غزنه ( 579 فرسخ ) ، هرمز ( 690 فرسخ ) ، كابل ( 547 فرسخ ) ، دهلي ( 1073 فرسخ ) ، فرغانه ( 590 فرسخ ) و ترمذ ( 532 فرسخ ) را مي نويسد ( 2/49 ) .
حجاج ايراني همراه حجاج عراقي
كاروان حج عراقي ، در مقابل آنچه كه از آن به عنوان كاروان حجّ شامي و مصري ياد مي شود ، شامل تمامي حجاجي بوده كه از نواحي شرق اسلامي به حج مي آمدند . اما
76 |
اهميت ايران به نام خراسان بود . به همين دليل « ركب عراقي » يا كاروان حج عراق ، شامل حجاجي بودكه ازبغداد وخراسان پديد مي آمد . در اخبار مربوط به حج ، در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم ، كاروان حج عراقوخراسان بايكديگر ذكرمي شود . براي نمونه ، ذيل حوادث سال 403 گفته شده است : « بطل الحج من خراسانو العراق » . يا درباره سال407 گفته شده است : « لم يحج أحد من العراق لتأخر أهل خراسان » ( 1/339 ) . اين كه تأخير خراسانيان سبب تعطيلي حج مي شده ، نشانگر اهميت حضور كاروان خراسان در كاروان عراق بوده است . اين مطلب ذيل رخدادهاي سال410 هم گفته شده كه حج عراقي هاباطل شد ؛ چراكه در رسيدن حجاج خراساني تأخيرشد ( 1/339 ) . در واقع عراقي ها منتظر رسيدن خراسانيان بودند و تأخير آنان سبب مي شد تا زمان از دست برود و اين براي حج اهميت دارد كه روي « زمان » حركت صورت گيرد .
در سال 412 ، بعد از آن كه كاروان حـج عراق براي چند سالي تعطيل بود ، سلطان محمود غزنوي در اين باره اقدام كرد و در سراسر خراسان ، اعلام حج نمود ، پولي هم براي تقسيم ميان اعراب اختصاص داد و كاروان حركت كرد . با اين حال ، قبايل عربي به فرماندهي حماد بن عدي ، برابر ايشان ايستادند كه يك جوان سمرقندي تيري به او زد و وي را كشت و كاروان نجات يافت . اما سال 413 بار ديگر : « بطل الحاج من العراق لتأخر أهل خراسان » ( 1/340 ) .
درسال 415 كاروان حج خراسان با رياست حسنك وزير ( ابوعلي حسن بن محمد نايب سلطان محمود غزنوي ) انجام شد و همزمان ، كاروان حج عراق با رياست ابوالحسن ـ محمدبن حسن ـ اقساسي علوي ( م 415 ) به حج رفت . اين دو كاروان عظيم ، پس از اتمام حج ، از ترس قبايل عرب ، مصمم به بازگشت از راه شام شدند و براي اين كار مي بايست از خليفه فاطمي اجازه مي گرفتند كه او هم خشنود شده و دستور داد تا مسير را براي ايشان آماده سازند . اين استقبال فوق العاده بود . اين كار براي القادر بالله خليفه متعصّب عباسي كه سختگيري در مسائل مذهبي را دوباره در بغداد باب كرد ، بسيار گران تمام شد . رييس كاروان عراق را كه ابوالحسن محمداقساسي علوي بود چندان تهديد كرد كه بمرد . به علاوه ، خليفه به سلطان محمود نوشت تا به حسنك وزير ( م 421 ـ 422 ) بگويد كه هرچه از خليفه فاطمي گرفته به او بسپرد تا در بغداد آتش بزند . اين اموال در جمادي الاولي ، سال
77 |
416 تحويل شده و آنها را در باب التوني ـ النوبي ـ در حضور مردم آتش زدند . طلاها را هم ذوب كرده ميان فقرا تقسيم كردند . با اين حال ، جزيري تأكيد مي كند كه اقدام ظاهر فاطمي ، سبب شد تا اهل خراسان و ماوراءالنهر او را ستايش كنند كه به آنان احسان كرده و زمينه زيارت بيت المقدس را هم براي آنان فراهم كرده است . ( 1/342 ـ 341 ) . لازم به يادآوري است كه اين كاروان تركيبي از دويست هزار نفر حاجي و شصت هزار شتر بود . خبر ياد شده را ذهبي هم به اجمال آورده و مي گويد :
اين كاروان ، به خاطر فساد « درب العراقي » از « درب الشام » آمدند و والي رمله از آنان پذيرايي كرد و ظاهر فاطمي هم هدايايي به آنان داد . وقتي به بغداد رسيدند ، القادر خشمگين شد و فاطميان را يهودي خواند و در نسب شان ترديد كرد و به حاكم مصر دشنام داد و دستور داد خلعت ها را در باب النوبي آتش زدند ( تاريخ الاسلام ـ چاپ عبدالسلام تدمري ـ 251/28 ) . گزارش كامل اين ماجرا را مقريزي در اتعاظ الحنفا ( 2/137 ، 139 و نيز بنگريد : كامل ، 9/340 ) آورده است .
پس از آن هم مكرر تعبير تعطيلي حج عراق به سبب تأخير خراسانيان در منبع مورد بحث ما تكرار شده است . زماني كه اين حج تعطيل مي شد ، معنايش اين نبود كه كسي به حج نمي رفت . كساني كه جرأتي داشتند اقدام مي كردند . در سال 421 ضمن آن كه حج عراق به دليل تأخير خراسانيان تعطيل شد ، گروهي از كوفيان با يك قافله بزرگ از شتران باديه راهي حج شده و آخر محرّم سالم برگشتند ( 1/342 ) . تعطيلي حج عراق در سال هاي بعد مرتب ادامه داشت و اين تعبير تكرار مي شود كه « لم يحجّ أحد من العراق » ( 1/343 ) .
جزيري ذيل حوادث سال 464 مي نويسد : پرده اي براي كعبه از سوي سلطان هند سلطان محمود بن سبكتكين تهيه شده بود كه در اين سال ، نظام الملك آن را يافت و به مكه فرستاد . اين در حالي است كه بيش از چهل سال از سلطان محمود گذشته بود . بسا اين اقدامي بوده كه از سوي برخي از جانشينان او ، كه در غزنين بودند ، صورت گرفته است .
پرده ارسالي خواجه نظام الملك ، روي پرده اي كه ابوالنصر استرآبادي فخرالرؤسا ـ ابراهيم بن محمد بن علي بن فارسي استرآبادي ـ بر كعبه پوشانده بود ، قرار داده شد ( شفاء الغرام ، 1/122 ، النجوم الزاهره ، 5/95 ) .
78 |
اما اين ابو النصر گويا در سال 466 به مكه آمد و كارهاي عمراني نيكويي كرد كه از آن جمله در خود مسجد الحرام بود . همين طور در مسجد تنعيم . در باره آب زبيده هم اقداماتي كرد و آن را دوباره به جريان انداخت . در اين وقت بود كه مشاهده كرد ، كعبه دو سالي است پرده ندارد . وي پرده اي از پارچه اي سفيد تهيه كرده ، به آن پوشاند ؛ پارچه اي كه كار هند بود . همچنين صدقات زيادي ميان مردم حرمين تقسيم كرد . به همين سبب او را مغيث الحرم لقب دادند . ( 1/346 ـ 345 ) . منبع اين مطالب بايد مطالبي باشد كه در اتحاف ( 2/475 ) آمده است . در آنجا كتيبه اي كه از اين شخص در مسجد تنعيم بوده ، عيناً نقل شده ، كه بايد منبع خبر صاحب اتحاف هم همان كتيبه باشد : « أمر بعمارة مسجد عائشة أمّ المؤمنين بأمر من الرئيس الأجل السيد فخر الرؤساء مغيب الحرمين أبوالنصر ابراهيم بن محمد بن علي في شهر رجب منها عنه و عن اخيه ذي المحاسن ابي مسعود علي بن محمد بن علي ، تقبل الله عملهما و بلغهما في الدارين أملهما و شكر سعيهما ولا قطع من الحرمين أثرهما » .
همين متن در العقد الثمين » ( 3/261 ) هم آمده است .
صاحب اتحاف ، فهرستي از كارهاي اين ابوالنصر استرآبادي را به اين شهر آورده است : تعمير برخي از مواضع مسجد الحرام ، كه تخريب شده بود . وي سي هزار دينار براي اين كار گذاشت كه برخي را براي مخارج آن و برخي را هم امير محمدبن ابي هاشم برداشت . اجراي طرح آب عرفات به مكه ، در قناتي كه اصل آن از زبيده بود ، پوشاندن پرده بر كعبه ، كه چند سال بود بي پرده مانده بود . درست كردن ميزاب طلا . اعطاي صدقاتي در حرمين و كمك هزينه يك سال به فقراي مكه و مدينه . گفته شده است كه اين مال متعلق به سلطان شاه بوده كه در اختيار وي گذاشته شده و او نذر كرده بوده است كه پس از نجات از حبس و دشواري ها ، آن را هزينه كند . ( اتحاف ، 2/476 )
طي سال ها ، امير حجِ كاروان عراق ، از علويان بود و مشهورترين علوي كه براي سال ها اين كار را بر عهده داشت ، ابو احمد موسوي پدر سيد رضي و سيد مرتضي از شيعيان امامي بغداد بود . اما براي نخستين بار در سال 468 يك امير ترك با نام امير ختلع لتكتين امير الحاج شد ( 1/346 ) . در تمام اين سال ها رقابت ميان عراق و شام يكسره ادامه داشت و تعطيلي حج عراق امري عادي بود ،
79 |
در حالي كه از شام و مصر ، كمتر چنين اتفاق مي افتاد ؛ مگر آن كه مشكلي در خود آن بلاد رخ مي داد و سبب تعطيلي حج مي شد ، چنان كه در سال 562 چنين شد و از مصر كسي به حج نيامد ( 1/357 ) . در سال 490 ابو حامد غزالي ، گويا از شام ، به حج رفت ( 1/349 ) .
كاروان حج عراقي اسير دست اعراب
غارت حجاج عراقي توسط اعراب همچنان سيره مستمره عرب بود . در سال 444 چنان غارتي نسبت به حجاج عراقي در ميان راه مكه ـ مدينه صورت گرفت كه بي مانند بود ( 1/352 ) . اين اتفاق در ايران يا عراق به ندرت صورت مي گرفت و كمتر موردي از غارت كاروان حج در اين مناطق گزارش شده است . با اين حال ، يكبار در سال 352 حجاج عراق به محض حركت از بسطام ، مورد حمله سپاهي از خراسان كه عازم طبرستان بودند ، قرار گرفته و غارت شدند . اندكي بعد همين حجاج با اسماعيليان روبه رو شده و آنان به ايشان حمله كردند و فاجعه آفريدند ( 1/354 ) .
اشاره كرديم كه مشكل اصلي حجاج عراق راه جبل بود كه قبايل بدوي فراواني درآن مسير بودند ومزاحم حجاج مي شدند . اين مشكل از قرن سوم وجود داشت و خبري حكايت از آن دارد كه در سال 287 شمار زيادي از قبيله طي به كارواني از حجاج كه سه هزار نفر بودند ، حمله كردند . اما كاروانيان به جنگ با آنان پرداخته ، رييس آنان و شماري از اشراف ايشان را كشتند و با سرهاي بريده ، كه روي چوب نصب بود ، پيروزمندانه وارد بغداد شدند ( 1/314 ) . بعد از آن تا چند دهه ، حج عراقي با مشكل قرامطه مواجه بود و بسياري از سال ها تعطيل مي شد . مشكلات ديگري هم وجود داشت كه گاه سبب تعطيلي حج به صورت پياپي براي هفت تا هشت سال مي شد ، از جمله ميان سالهاي 371 ـ 378 هجري ( 1/333 ) . مشكلات طبيعي و دير شدن هم ، گاه سبب تعطيلي مي شد ( 1/337 ) .
اما سابقه نزاع ميان كاروان حج عراقي با ديگران ؛ يعني كاروان مصر و شام و همين طور امير مكه كه معمولاً بايد جانب آنان را مي گرفت ، امري عادي است كه به قرن چهارم مي رسد . طي سال ها بلكه قرن ها اين رقابت وجود داشت . شايد نخستين بار درگيري ميان كاروان عراقي و مصري ، به دليل آن بود كه كاروان عراقي مي خواست خطبه به نام بويهيان بخواند و كاروان مصري به نام اخشيديان ( 1/328 ) . اما في الواقع ،
80 |
رقابت جدي از زمان سلجوقيان به بعد برابر فاطميان و همين طور برابر يمن بالا گرفت و حوادث خونيني را در مكه به همراه داشت . ( در اين باره نكـ : به كتاب « التنافس السلجوقي الفاطمي في بلاد الحجاز و امرة الحج ، سليمان الخرابشة ، اردن ، 1999 ) .
به محض آن كه اوضاع مكه بحراني مي شد ، كاروان حجاج عراقي مورد حمله واقع شده شماري كشته و زخمي شده و اموالشان غارت مي شد . اين قبيل رويدادها را در سال هاي زيادي مي توان مشاهده كرد . گاه ورق بر مي گشت و عراقي ها ديگران را غارت مي كردند . اين هم ممكن بود كه فتنه اي ميان مردم مكه و حجاج صورت گيرد و مكيان با استفاده از موقعيت طبيعي خود ، به غارت حجاج مي نشستند ( براي نمونه : 1/403 ) . اين دشواري ها ، سبب مي شد كه كاروان عراقي در بسياري از سال ها نتواند حج به جاي آورد . مورخ ما در باره اين وضعيت معمولاً چنين مي نويسد : « و لم يحجّ العراقي » ( 1/411 ) . بسياري از سال ها ، مكيان طمع در اموال عراقيان مي كردند و چون مي دانستند كه دولت يا خلافت حاكم در عراق توانايي فرستادن لشكر ندارد ، به محض به دست آوردن فرصت دست به غارت اموال حجاج عراقي مي زدند . اين غارت ها ، منهاي آن كه مشكلات مالي براي حجاج درست مي كرد ، در حج آنان هم خلل ايجاد كرد و مانع از آن مي شد تا اعمال حج را درست انجام دهند ( 1/355 ) . چنانكه به خاطر ترس از نيروهاي امير مكه ، طواف در مسجد الحرام را هم با ترس و لرز انجام مي دادند ( 2/243 ) . كاروان حج عراقي ، گاه از مسيري جز مسير معمولي مي آمد كه گرچه از چنگ اعراب مي گريخت اما به دلايل ديگر دچار مشقّت مي شد ( 1/356 ) . مشكلات قتل و غارت ميان حجاج عراقي و مكيان يكسره ادامه داشت ( دو نمونه را
81 |
بنگريد در : ( 1/365 ) . در سال 618 آنچنان اخبار اين مشكلات و وفور « كفره » در مناطق زياد شد كه هيچ كس از بلاد عجم و همدان و اصفهان به حج نرفت ( 1/369 ) .
يكي از مشكلات پنهان حج در تمام اين ادوار اين بود كه از يك سو ، اشراف در مكه تمايلات زيادي داشتند و تبلورآن در اذان بودكه « حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ » گفته مي شد . امراي حج شام و مصر ، ضمن آن كه در دوره فاطميان روي اين مسأله اهتمام داشتند ، در دوره هاي ديگر سخت با آن مخالف بودند و به محض تسلط ، از آن جلوگيري مي كردند ( 1/345 ، 361 ) . زماني خلافت عباسي هم با آن به مخالفت مي پرداخت .
روزگاري اين اوضاع به عكس شد . شام ومصر ، در دوره مماليك سخت سني گري كردند ، درحالي كه به عكس ، تعداد فراواني از حجاج عراقي شيعه بودند .
براي سال ها ( گويا از سال 354 ) يك علوي شيعه ، كه نقيب علويان هم بود ، امير الحاج عراق شد . اين شخص كسي نبود جز ابو احمد حسين بن موسي موسوي ( پدر برادران شريف رضي و مرتضي ) .
بعدها هم مكرر اتفاق مي افتاد كه نه تنها شيعياني در كاروان حج عراق بودند ، بلكه امير الحاج شيعه بود . جزيري ذيل حوادث سال 566 مي نويسد : امير الحاج عراقي طاشتكين مستجندي ؛ يعني امير كبير مجدالدين ابوسعيد مستنجدي بود . پس از وي ، اين كار به فرزندش مستضي رسيد . طاشتكين سال ها اميرالحاج عراق بود و بيش از بيست بار به حج رفت . وي زماني امير حلّه و تُستر و خوزستان شد . فردي كريم و اهل بذل و بخشش ، شجاع ، بلند همت و صبور و شيعه بود كه در سال 602 درگذشت . اولين سال امارت او بر حجّ سال 565 بود . كم حرف بود و گاه هفته ها مي گذشت يك كلمه حرف نمي زد . وي در تستر مرد و جنازه اش را به نجف بردند و در آنجا دفن كردند ( 1/358 ـ 357 ) . در سال 579 كه امير طاشتكين به حج آمد ، تعداد زيادي از امراي عجم خراساني همراهش بودند ( 1/360 ) . از اين طاشتكين اطلاعات فراواني در دست است . ابن كثير اشاره مي كند كه وي 26 حج با مردم به جاي آورد و در حجاز گويي يك پادشاه بود . وي بعدها متهم شد كه با صلاح الدين ايوبي براي تصرف بغداد مكاتبه كرده كه به نظر ابن كثير دروغ بود . حلّه كه شيعي نشين بود ، در اقطاع او بود ( البداية و النهاية ، 12/352 ؛ 13/45 ) . بعدها صاحب حلّه را به خاطر
82 |
بستن دروغ به طاشتكين كشتند ( تاريخ الاسلام ذهبي ، 41/95 ) . ذهبي جاي ديگري هم از روي تعصب در باره طاشتكين نوشته است : « و كان شيعياً جاهلاً » ( 43/92 ) .
جمال الدين جواد اصفهاني
از كساني كه خدمات فراواني به مكه و مدينه و حجاج كرد ، ابوجعفر جمال الدين محمدبن علي بن ابو منصور اصفهانيِ موصلي بود . شرح حال مفصل اين وزير را ابن خلكان آورده و گفته است كه جدّش ابو منصور در خدمت ملكشاه سلجوقي بود . جمال الدين خود در خدمت محمودبن محمدبن ملكشاه بود . زماني كه اتابك زنگي بن آق سنقر بر موصل و نواحي آن حاكم شد ، اين جمال الدين به خدمت وي درآمد . در زمان سيف الدين غازي ، پسر اتابك زنگي ، وي به وزارت رسيد و از آن پس ، به دليل بخشندگي هاي فراوانش ، لقب « جواد » يافت . به جز تعمير مسير آب عرفات ، ساخت ديوار مدينه هم از كارهاي اوست . هر سال اموال زيادي هم براي فقراي حرمين مي فرستاد . با روي كار آمدن قطب الدين مودود ، برادر سيف الدين غازي ، وي زنداني و در قلعه موصل حبس شد تا آن كه در دهه آخر شعبان يا اوايل رمضان سال 559 درگذشت . جنازه اش ابتدا در موصل دفن شد ، اما در ميانه 560 ، او را به مكه برده طوافش دادند . آنگاه به مدينه برده ، اطراف حجره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گرداندند و سپس دفن كردند . پسرش جلال الدين هم از امرا و ادباي به نام بود كه در دنيسر مرد و جسدش را هم به مدينه منتقل كرده در قبر پدر دفن نمودند ( وفات : 143 ـ 146 ) . شرح حال مفصل ترِ وي را تقي الدين مكي در العقد الثمين ( 2/212 ، 217 ) آورده است . صاحب اتحاف ( 2/514 ) نوشته است كه در سال 549 اين وزير ، پنج هزار درهم همراه حاجبش به مكه فرستاد تا براي بازسازي طلاها و نقره هاي كعبه و اركان آن هزينه شود . همو در سال 550 درِ جديدي براي كعبه ، كه با نقره و طلا زينت داده شده بود ، نصب كرد ( اتحاف : 515/2 ) . در سال 551 هم آب عرفات را تعمير كرد و پول زيادي به اعراب بني سعيه داد تا آب را به روي حجاج نبندند ( اتحاف : 2/518 ) . وي قبة العباس را كه روي زمزم بود ، ساخت ، كه تا سال 807 برقرار بود و آن سال تخريب و بازسازي شد ( اتحاف : 3/443 ) . به گزارش صاحب اتحاف ( 2/527 ) و جزيري ، زماني كه وي در سال 559 درگذشت ، تابوت او را به عرفه برده و مكيان در آنجا اجتماع
83 |
كردند وسخت بر وي گريستند ؛ زيرا ازسوي وي كمك هاي زيادي به آنان مي رسيد . تابوت را بالاي جبل الرحمه بردند ، سپس به منا آورده ، آنجا شتري قرباني كردند . سپس او را در مسجد الحرام طواف داده و همچنان به گريه و زاري مشغول بودند . آنگاه تابوت را به مدينه برده و او را در آنجا دفن كردند ( درر ، 1/355 ، 356 ) .
تقي الدين مكي فاسي نوشته است كه روز دفن اين « جواد » گريان ترين روز در مكه بود . مردم او را به وادي مَحرَم برده ، شقّه اي بر روي او انداختند ، گويي مُحرم است . سپس او را به عرفات آورده و مردم مكه گريان همراهي كردند تا روي جبل قرار گرفتند . سپس او را به منا آوردند و شتري خريده ، ذبح كردند . آنگاه به مكه برده او را در اطراف كعبه طواف دادند . مردم از شدت گريه خود ، از كعبه غافل شده بودند . حتي زنان هم در آمده جلوي تابوت او گريه كرده و فرياد مي زدند : « وَكان يَوماً عظيماً » . سپس او را به مدينه بردند و مردم آن شهر هم مثل مردم مكه عمل كرده ، او را داخل روضه برده بر او نماز خواندند . سپس وي را به رباطي كه ساخته بود بردند و آنجا دفن كردند . ميان رباط او با مسجد نبوي ، تنها چند ذرع فاصله به اندازه يك راه عبور بود ( العقد الثمين ، 2/216 ) . اطلاعات بعدي او هم در باره وي ، بسيار جالب و خواندني است . ( نيز شرح حال او را در : مرآة الزمان ، في تاريخ الاعيان ـ حيدرآباد 1951 ـ 8/1 ، 248 ـ 251 ) .
به هر روي ، اين جواد اصفهاني ، خدمات زيادي داشت كه گاه به اسم خلفا تمام مي شد . جزيري از كار جواد در باره درِ كعبه ياد كرده كه نام مُقتفي را روي آن نوشتند . وي مي گويد : عبارت ابن اثير موهم آن است كه مقتفي اين كار را كرده ، در حالي كه از آنِ جواد بود ( 1/47 ) .
حج ايرانيان در دوره ايلخانان
با بالا گرفتن حمله مغولان به ايران و سپس عراق ، حج رفتن مسلمانان با مشكل مواجه شد . حج رفتن ، فرع بر پول داشتن است و هر نوع ناامني ، با فراهم شدن شرايط حج ناسازگار است . اين مشكل با ورود مغولان به بغداد ، كاملاً جدّي شد . جزيري در باره حمله اوّل مغولان به بغداد مي نويسد : در 634 عراقي ها حج به جاي نياوردند و عامل آن حمله تاتارها به بغداد بود . مستنصر علما را گرد آورد و از ايشان خواست اجازه دهند تا حج تعطيل شود تا آماده جهاد شوند . آنان هم فتوا دادند . بدين
84 |
ترتيب يك صد هزار نفر را براي دفاع از بغداد آماده كردند ( 1/373 ) . هفت سال حج تعطيل بود تا آن كه در سال 640 كاروان حج عراق به حرمين عزيمت كرد اما باز تعطيل شد و مجدداً 9 يا 10 سال بعد ؛ يعني در سال 650 تعدادي از بغداد به حج عزيمت كردند ( 1/374 ) .
بغداد در سال 656 توسط مغولان فتح شد و زان پس ، دولت ايلخاني جايگزين خلافت عباسي شد . طبعاً در دولت ايلخاني هم مي بايست مقدمات حج آماده مي شد و اين به رغم آن بود كه هلاكوخان مسلمان نبود . تحوّلي كه از اين پس رخ داد اين بود كه صورت عربي عراق باز هم تضعيف شده و بيش از پيش رنگ عجمي به خود گرفت .
نخستين حج عراقيان پس از حمله مغولان در سال 666 ؛ يعني ده سال پس از فتح بغداد بود ( 1/378 ) . شمار حاجيان عراقي ، سال به سال ، رو به تزايد مي گذاشت . در سال 705 شمار حجاج از نقاط مختلف ؛ از جمله عراق عجم بسيار بالا بود ( 1/388 ) . در باره حج اين دوره ، در مقاله اي تحت عنوان « حكم فتح راه حجاز » ( فصلنامه ميقات حج ، ش 15 ) توضيحاتي آورده ايم .
با درگذشت ابو نُمي اوّل ( م701 ) و بالا گرفتن اختلافات ميان فرزندان وي ، پاي دولت ايلخاني هم به حوادث مكه باز شد . سلطان محمد خدابنده و فرزندش ابوسعيد به دفاع از حميضه ، فرزند ابو نمي در مقابل ساير برادران پرداختند . به دنبال آن ، در سال هاي 716 ـ 717 شمار زيادي از مغولان راهي مكه شدند . در منابع موجود ، چنين تصوير شده است كه روافض هم از اين فرصت استفاده كرده ، گويي بر آن شدند تا به نبش قبر شيخين بپردازند ، اما كاري از پيش نبردند ( 1/390 ) . به نظر مي رسد اينها توهّماتي است كه برخي از مورّخان مكي داشته اند . قاشاني از معاصران الجايتو ذيل حوادث سال 716 مي نويسد : و به همين تاريخ و شهور اين سال ، حميضا پسر رييس مكه ، برادر خود را كه مربوث و مرباي سلطان ناصر مصر بود ، بكشت و به ديار عجم ، به خدمت سلطان محمد الجايتو مبادرت نمود و به اجلاس خود به جاي برادر ، از حضرت همايون مدد و مساعدت طلبيد . سلطان از خواص و مقربان خود ، حاجي دلقندي را با يك هزار سوار جان سپار به استمداد و استنجاد او نامزد كرد ، به دفع ديگران تا او را در مكه بر تخت مملكت قرار و آرام دهند . و بصره به او داد تا مال بصره بستاند و به سبيل راه حج كند و چهارپايان بسيار وجه سبيل راه كند ( تاريخ
85 |
الجايتو ـ تهران 1348 ـ صص 199 و 200 ) . اما كار حميضه به جايي نكشيد ، به خصوص كه همان سال الجايتو درگذشت .
در سال 718 كاروان عراق به حج اعزام شد و عرب ها نتوانستند چيزي از آنان بگيرند . علي شاه وزير سلطان ابوسعيد كسي را همراه اين كاروان فرستاد تا دو حلقه طلاي با ارزش را بر درِ كعبه آويزان كنند . اما امير الحاج مصري گفت كه بدون اجازه سلطان مصر ، اجازه اين كار را نخواهد داد . نماينده علي شاه كه نامش حاج هولاواج ـ نايب السلطنه عراق ـ بود گفت ، وزير نذر كرده است در صورتي كه بر رشيد الدين فضل الله غلبه كند ، اين دو حلقه را در كعبه آويزان كند . دو حلقه براي مدت كوتاهي آويزان شد و سپس توسط امير مكه برداشته شد ( 1/391 ) . مقصود مؤلف از عليشاه وزير ، خواجه تاج الدين عليشاه ( م 724 ) است كه با تحريك اميرچوپان بر ضد رشيدالدين ، سبب شد تا در سال 717 سلطان به قتل او فرمان دهد ( تاريخ گزيده ، 613 ) . آويختن اين دو حلقه ، نذر براي اين كار بوده است .
ابوسعيد پسر خدابنده ، به محمل عراقي توجه خاصي داشت و آن را آبرومند در مي آورد . منبع ما مي گويد كه ابوسعيد عنايت تام و تمامي به امر حج داشت و محمل را با حرير پوشانده ، آن را با طلا و مرواريد و ياقوت و انواع جواهرات زينت بخشيد ، به حدي كه ارزش آن به يك صد تومان رسيد . ذهبي آن را معادل دويست و پنجاه هزار دينار مصري مي داند . در اين سال ؛ يعني سال 720 به حدي موقعيت ابوسعيد بالا گرفت كه در مكه ، پس از نام سلطان مصر ، نام وي را آورده ، برايش دعا كردند ( 1/393 ) . مؤلف به نقل از مسالك الابصار مي نويسد كه راه حج عراق بسيار دهشتناك بود تا آن كه دولت عباسي از ميان رفت . در دوره سلطنت سلطان ابوسعيد خربنده وي با سلطان مملوكي الملك الناصر صلح كرده و ابوسعيد از او خواست تا راه عراق را امن كند . ناصر هم دستوراتي براي امراي آل فضل و قبايل عنين و طي و ديگر عربها فرستاد تا راه را بگشايند و مسير را براي عبور حجاج عراق از بغداد به مكه معظمه فراهم سازند . به ملك العرب ابوموسي مهنابن عيسي و ديگر امراي آل فضل و ساير اميران عرب و مشايخ قبايل مختلف ، فراميني با همين منظور نوشته شد . به خصوص به امير آل فضل فرماني نوشت تا سپاهي را همراه با كاروان عراقي به ياري برخي از برادرانش اعزام كند تا آنان را از
86 |
كوفه تا مكه همراهي كنند و دوباره به كوفه بازگردانند و امنيت راه و منازل را عهده دار شوند و جلوي تجاوزات را بگيرند . آنان نيز فرمان وي را پذيرفتند .
بدين ترتيب كاروان عراق براي سالها با امنيت به حج مي رفت تا آن كه سلطان ابوسعيد مرد و اين وضعيت به هم خورد و حج براي سال ها تعطيل شد و ديگر احدي از اين راه به حج نرفت . زان پس ساكنان آن ديار تنها از راه دمشق به حج مي رفتند و با محمل شامي همراه مي شدند . البته اين راه گاه باز مي شد اما آن امنيت نبود . گاهي حج تعطيل مي شد و گاه به راه مي افتاد . اين بود تا زمان الملك الاشرف قايتباي در اواخر قرن نهم كه ديگر حج به خاطر ترس راه از آن مسير قطع شد و تا زمان ما كه كسي نزد وي در اين باره سخن نگفته و اين به رغم تسلط وي بر بغداد و ورود نايبان او به اين ديار است . تنها در برخي از مواقع ، طايفه بني جبر از آن مسير مي آيند و دسته هايي از عجم هم آنها را همراهي مي كنند ( 2/80 ) .
در واقع مناسبات خوب ابوسعيد با الملك الناصر از يك طرف و روابط مثبت با شرفاي مكه ، سبب شد تا در طول حكومت ايلخانان ، بهترين دوره در زمينه حج ، همين دوره ابو سعيد باشد .
مقريزي ذيل رخدادهاي سال 720 مي نويسد : در اين سال پيامي به مصر رسيد كه سلطان ابوسعيد در مملكت خود نداي حج سر داده و همه چيز را تجهيز كرده است اما فياض و سليمان ، فرزندان مهنا ، فسادشان گسترش يافته و راه را بر تجّار مي بندند . ترس آن هست كه متعرض كاروان حج عراق شوند . سلطان مملوكي ، سيف بن فضل ، برادر مهنا را از آن بلاد خواست و با او قرار گذاشت كه پدرش مهنا و برادران دست از تعرض كاروان عراق بردارند . آنان پذيرفتند وتعرضي نكردند . مهنا فرزندش موسي را هم نزد سلطان فرستاد تا اين خبر را به سلطان مملوكي بدهد و سلطان هم به وي اكرام كرده به او وهمراهانش خلعت داد ( السلوك ، ـ قاهره 1956 ـ2/1 ، 211 ـ 212 ) . اين خبر روايت پيشگفته از الدرر است .
اما خبري هم از قاضي نور الله : شهاب الدين فرزند رميثة بن ابي نمي ، نزد سلطان ابوسعيد آمد و محمل سلطان را به مكه برده ، مقدم بر محمل ديگر سلاطين داشت و زري كه به اسم سلطان بود ، در آن ديار جاري ساخت . بنابراين ، بعد از عود سلطان ، بيش از پيش در تعظيم و اجلال او كوشيده ، امارت اعراب عراق بدو داد و بعد از سلطان بر حلّه استيلا يافت . امير شيخ
87 |
حسن نويان او را محاصره كرده بعد از تسخير بكشت ( مجالس المؤمنين ، 2/293 ) .
امير چوپان و حرمين
منابع تاريخي از ارتباط امير چوپان با حرمين فراوان سخن گفته اند . اين امير چوپان از سال 688 در خدمت ارغون خان مغول درآمد و بعدها در كنار غازان خان و الجايتو بود تا آن كه زمان ابوسعيد رتبتي بلند يافت ، اما اندكي بعد مورد خشم وي قرار گرفت و در محرم 728 در حالي كه نزد غياث الدين كرت گريخته بود ، توسط وي ـ و طبعاً براي خوشخدمتي به ابوسعيد ـ كشته شد . شايد لازم باشد اشاره كنيم كه اين زمان در ايران بزرگ سلطان ابوسعيد و در شامات الملك الناصر مملوكي حكومت مي كردند و روابط كم و بيش خوبي داشتند . داستان مناسبات آنان ، بخش مهمي ازسياست خارجي ايران را در آن دوره تشكيل مي دهد ( نكـ : دين و دولت در ايران عهد مغول ، بياني ، ـ تهران 1375 ـ صص1037 ـ 1056 ) .
خدمات وي به حجاج و تلاش هايي كه براي آب مكه داشت و همين طور انفاقات فراوان او در اين شهر ، خاطراتي خوش از وي در منابع تاريخي برجاي گذاشته است . اين خدمات چندان مفصل بود كه بخشي از آن ها را در همين منبع ( 1/394 ) مي توان ملاحظه كرد . اجراي يك طرح چهارماهه براي تأمين آب مكه ، از اقدامات وي بود كه خشم سلطان مملوكي را به دنبال داشت . اما او نمي توانست كاري انجام دهد .
مقريزي از تلاش وي براي بازسازي چشمه عرفه در سال 726 سخن گفته است ( السلوك : 2/1 ، ص 275 ؛ اتحاف الوري : 4/527 ) .
وي همان سال چشمه بازان را هم در مكه بازسازي كرد كه براي مكيان بسيار مفيد افتاد ؛ چون واقعاً به آن نيازمند بودند ( اتحاف : 3/46 ؛ شفاء الغرام : 1/347 ؛ السلوك : 2/1 ، ص 275 ) . اين زمان شمار حجاج عراقي افزون شده بود و مكه در وقت آمدن حجاج ، در مضيقه آب بود . آن وقت مردم هر ظرف آب را در ايام حج به ده درهم مسعودي مي خريدند . امير چوپان خواست خدمتي بكند كه او را به بازگشايي اين چاهِ تعطيل شده راهنمايي كردند . وي يكي از افراد مورد وثوقش را مأمور كرده ، پنجاه هزار دينار به او داد و او را به مكه فرستاد . اين شخص ، وقتي مناسك حج را به سرانجام رساند ، به سراغ چشمه عرفه رفت .
88 |
وي اعلام كرد براي يك روز كار سه درهم مي دهد . به دنبال آن كارگران فراواني رفتند و كار را به انجام رساندند . حتي برخي از زنان هم به كار مشغول شدند تا آن كه آب به شهر مكه و در ميان صفا و مروه رسيد . اين كار چهار ماه به طول انجاميد و براي آن يك صد و پنجاه هزار درهم صرف شد . اين خبر در اتحاف ( 3/181 ، 182 ) و سلوك مقريزي ( 1/2 ، 275 ) آمده و صاحب اتحاف ، به دنبال آن ، داستان ديگري هم كه براي مؤلف جالب بوده در اين رابطه نقل كرده است . آب آن قدر در مكه زياد شد كه مكيان آن را براي سبزيجات هم استفاده كردند ( سلوك ، 1/2 ، 275 ) . مقريزي ذيل حوادث سال 726 مي نويسد : در اين سال گفته شد كه امير چوپان ، شماري از برگزيدگان سپاه اردو را در حد ده هزار نفر آماده كرده و قصد حج دارد . در آن سال نايب سلطان ؛ يعني امير سيف الدين ارغون هم به حج رفته بود . سلطان مصر در هراس افتاد كه نكند چوپان قصد دارد ارغون را دستگير كند . به همين جهت به نايب شام دستور داد با سپاه خود به طرف كرك برود و به ارغون بپيوندد . گويا همه اين ها شايعه بود وهدف سطان مصر چيزديگري بود . پس از رفع خطر ، شايع شد كه امير چوپان از حج منصرف شده است ( سلوك ، 1/2 ، 277 ) .
زماني كه وي كشته شد ، تابوت وي را همراه با كاروان حج عراق به حرمين آوردند . اين ماجرا در سال 728 بود . تابوت چوپان را شبانه در مسجد الحرام طواف داده به سوي مدينه بردند . وي در مدرسه اي كه خود در اين شهر ساخته بود ، و نزديك باب الرحمه قرار داشت ، محلي را براي دفن خود معين كرده بود كه امكان دفن او در آنجا فراهم نشد و در بقيع مدفون گشت ( 1/395 ؛ اتحاف : 3/185 ؛ العقد الثمين : 3/447 ) . ( در باره درگذشت وي نكـ : العقد الثمين : 446 /3 ، ش 920 )
توجه وي به حج ، چندان بود كه در سال 730 همچنان برخي از نزديكان وي امير حج عراقي بودند . در اين سال اميرالحاج عراق ، شخصي به نام محمد الجويج ( در اتحاف 3/189 : محمد حجيج ) از اهالي توريز ؛ يعني همان تبريز و از نزديكان اولاد امير چوپان بود كه نزد سلطان ابوسعيد موقعيت بالايي به دست آورده بود ( 1/396 ) . بايد افزود كه يكي از امراي مغول با نام ياسور هم كه ابوسعيد ، توهم توطئه اي از ناحيه وي داشت ؛ به تحريك ابوسعيد ، در جمرات كشته شد ( اتحاف : 3/201 ) .
89 |
قاضي قزويني مكه و مؤذنان كازروني حرم الهي
حرمين به جز آن كه مردمانش از سادات و جز آن ، صاحب شهر خويش بودند ، از خارجيان غالباً در اختيار مصري ها و شامي ها بوده است . اما به خصوص از دوره پس از مغولان ، شمار زيادي از ايرانيان به سمت غرب كوچ كرده و گاه در حرمين هم اقامت مي كردند . بنابراين شگفت نيست كه بدانيم در سال 731 قاضي القضات مكه ، شخصي به نام جلال الدين محمد قزويني بوده است ( 1/399 ) . توجه داريم كه بعدها در دهه پاياني قرن دهم هجري ، ميرمخدوم شريفي قزويني شافعي حنفي شده هم ، كه از ايران گريخت ، در مكه قاضي شد . عمر نويسنده اين كتاب به آن دوره نرسيده تا خبر آن را گزارش كند .
اما اگر قاضي ايراني در مكه اندك است ، مؤذن كازروني در مكه متعدد بوده است . در اين كتاب دست كم به يك مؤذن ، كه از قضا بدشانس هم بوده ، اشاره شده است . وي علي بن محمد بن عبدالسلام كازروني بود كه در سال 695 در مئذنه باب علي مشغول اذان گفتن بود كه صاعقه آمد و او تلف شد ( 1/384 ) . اما كازروني يا كازريني بودن مؤذنان مكه يك سنت بود و اطلاعات فراواني در باره بيش از سيزده تن آنان را مي توان در العقد الثمين ( 2/69 ، 121 ، 156 ، 3/81 ، 103 ، 4/362 ، 5/212 ، 213 ، 431 ، 488 ، 6/203 ، 233 ) . مشاهده كرد .
آغاز حج ايرانيان به صورت مستقل
سلطنت ايلخاني پس از مرگ ابوسعيد ، در سال 736 رو به زوال رفت و يكي دو دهه بعد ، ديگر اثري از آن نماند . به جاي آن ملوك الطوايفي ايران و عراق را گرفت . مرگ ابوسعيد سبب شد تا در سال 736 ، كسي از عراق به حج نرود و اين تعطيلي براي يازده سال ادامه يابد ، اما پس از آن ، در سال 748 شمار زيادي از اهل عراق به حج رفتند ( 1/405 ) .
آنچه در ارتباط با حج ايرانيان قابل توجه است اين كه با آشفتگي اوضاع سياسي عراق و ايران و ملوك الطوايفي شدن مناطق مختلف و نابود شدن تمركز سياسي ، كاروان عراق نتوانست با موقعيت خوبي در حج ظاهر شود . شايد يكي از پيامدهاي اين مسأله آن بود كه حجاج ايران ارتباطشان با عراق عرب قطع شد و خود به طور مستقل و از راه هاي تازه اي كه پيش از آن هم مردمان بخش هاي جنوبي ايران از آن مسيرها به حج
90 |
مي رفتند ، عازم حج شدند . از اين پس گاه از حجاج ايران با تعبير حجاج عراق عجم ياد مي شود كه به دليل تحولات سياسي در عراق ، از راه احساء و قطيف عازم حج مي شوند ( 1/433 ) .
جزيري مي گويد در سال 758 حجاج مصر و شام بسيار اندك بودند . در اين سوي ، حجاج عراق دو محمل داشتند : يكي از بغداد و ديگري از شيراز . ( 1/411 ) .
شيراز يكي از مراكز مهم تمدني ايران در قرن هشتم و نهم هجري است . طبعاً تعداد فراواني از حجاج از اين ديار بودند و مسير آنان نيز رفتن به سمت احساء و از آنجا به حج بود . در ذيل حوادث سال 785 گزارش شده است كه حجاج شيراز و بصره در منطقه لحسا غارت شدند و هرآنچه همراه داشتند از آنان گرفته شد . افرادي كه سالم ماندند ، با پاي پياده به خانه و كاشانه بازگشتند و تعداد اندكي موفق شدند تا به حجاج بغداد بپيوندند و به حج بروند ( 1/419 ) . در ذيل حوادث سال 795 آمده است كه هيچ كس از عراق حج به جاي نياورد ( 1/425 ) . بعد از دو سال تعطيلي ، در سال 797 كاروان عراق تنها در حد يك صد شتر به حج رفت ( 1/425 ) . مي دانيم كه اين زمان ، حمله تيمور به ايران سبب آشفتگي و ويراني فراواني شده است . در سال 807 محمل عراقي دوباره به راه افتاد . در اين وقت شايع شد كه كاروان حج عراق ، به رياست فرزند تيمور كه امير بغداد بود به حج آمده است . اما اندكي بعد معلوم شد كه خبر دروغ است و كارواني ضعيف همراه كسي كه از طرف تيمور موظف شده ، به حج آمده است . حج عراقي ها از سال 797 تا اين سال تعطيل شده بود ( 1/429 ) . جزيري در جاي ديگري مي نويسد كه حجاج عراقي در سال 807 علي العاده با محمل آمدند و اين بعد از آن بود كه براي 9 سال حج تعطيل شده بود . در شعبان اين سال ، تيمورلنگ مرد و حجاج عراقي بعد از آن ، براي پنج سال از همان راه با محمل به حج آمدند اما دوباره سه سال تعطيل شد . يكي سال 813 كه سلطان احمد بن اويس ، سلطان بغداد كشته شد . وي باني محمل عراق در سال هاي
91 |
قبل از آن ؛ يعني ميان سالهاي 807 تا 812 بود . بعد از سال 813 كه حج تعطيل بود ، دوباره حج عراقي ها برقرار شد و تا سال 820 ادامه داشت . باني محمل عراق در اين سال ها ، حاكم بغداد از سوي قرايوسف تركماني بود ( 2/246 ) .
در وقايع سال 814 آمده است كه عده قليلي از شيراز به حج آمدند ( 1/434 ) . اين نشان مي دهد كه شيراز مركزيتي در امر ارسال كاروان حج به دست آورده است . مسير آنان همان احساء و قطيف بود .
علاوه بر شيراز ، خراسان نيز نامش به عنوان ارسال كننده كاروان ، به تدريج در منابع ظاهر مي شود . اين زمان ، خراسان در اختيار شاهرخ بود و پس از چند دهه ويراني ، بار ديگر حركت رو به رشد خود را آغاز كرده بود . در سال 816 علاوه بر محمل بغداد ، شماري از خراسانيان هم به بغداد آمده و همراه آن كاروان به حج مشرف شدند ( 1/434 ) .
خراسان دهه هاي نخست قرن نهم ، دوران تسلط شاهرخ و منطقه اي بالنسبه آباد بود . بنابراين مي توان تصور كرد كه از اين منطقه ، حجاج فراواني به حج مشرف مي شدند . طبعاً وقتي سخن از خراسان به ميان مي آيد ، مقصود خراسان بزرگ است . يكي از علايم برجستگي اين دوره همين است كه شاهرخ در سال 848 پرده كعبه را فرستاد ( 1/458 ) ، اقدامي كه معمولاً بزرگترين سلطان ، كه بالاترين تسلط را در مكه داشت ، انجام مي داد . با اين حال ، نبايد تصوركردكه شاهرخ چنين نفوذي درحرمين داشته است . همان منبع اشاره مي كند كه همراه محملي كه آمده بود ، صدقه ناچيزي هم بود كه در ميان مردم توزيع شد . در سال 850 گفته شد كه سال آينده همسر شاهرخ به حج مي آيد كه البته در حوادث سال بعد ، اشاره به آن نشده است ( 1/458 ، 459 ) . پرده داخله كعبه هم كه از شاهرخ بود تا سال 856 در آنجا بود كه در سال ياد شده به دستور جقمق مملوكي عوض شد ( 1/462 ) .
مركزيت نجف براي اعزام كاروان
نجف درمدخل راه جبل ؛ يعني كهن ترين راه حج عراق بود و بسياري از عراقي ها و ايراني ها براي رفتن به حج از اين نقطه عزيمت مي كردند . اين زمان ؛ يعني قرن هشتم و نهم به تدريج بر شمار شيعيان هم افزوده شد و آمدن به عراق براي زيارت عتبات آنان خود يك ارزش مستقل داشت . شيعيان عراق هم در اين دوره رو به فزوني گذاشته و حلّه از مراكز اصلي شيعه در عراق
92 |
شده بود . ظهور فقهاي معروف براي شيعه در حلّه در قرن هشتم ، اين شهر را به صورت يكي از مراكز علمي شيعه در آورده بود .
به نقل جزيري ، در سال 831 پس از آن كه بيش از ده سال بود كه محمل عراق تعطيل شده بود ؛ يعني از پس از كشته شدن احمدبن اويس ، حاكم بغداد ، بار ديگر محمل عراقي تنها با چهار صد شتر به راه افتاد . تجهيز كننده اين كاروان ، حاكم شيعه حلّه ، حسين بن علي فرزند سلطان احمدبن اويس بود . محل عزيمت اين كاروان ، مشهد علي ( عليه السلام ) يا شهر نجف بود ( 1/448 ) .
با اين حال ، وضع عراق خراب تر از آن بود كه حركت محمل عراقي ادامه يابد ، چنان كه در سال هاي بعد از آن ، ديگر خبري از اعزام آن نيست . در سال 850 بار ديگر كاروان عراق از بغداد اعزام شد . اين زمان احمد شاه پسر يوسف قراقويونلو كه بر تبريز ( كه آن زمان توريز تلفظ مي شد ) تسلط يافت و پسرش بر بغداد مسلط شده بود ، محمل عراق را به راه انداخت . اين كاروان هزار سوار بود و كجاوه اي هم در كار نبود . در راه تعدادي از عرب هاي مطير حمله كردندكه امير سخت باآنان نبردكرده ، عربها را شكست داد . گفته شد كه از مشهد ( علي ) هم تعداد زيادي براي حج آماده شده بودند كه به آنان گفته شد ما تاكنون از اين راه به حج نرفته ايم . امسال مي رويم ، اگر مشكلي نبود ، شما از سال آينده بياييد ، ( 1/458 ) .
در سال 857 كاروان حج عراق مورد غارت قرار گرفت . عبارت جزيري قدري مبهم است . وي مي گويد : غالب اشخاصي كه در اين كاروان بودند ، كشته شدند . از جمله شخصي كه از خوارج بود ( ! ) كه به او شعشاع گفته مي شد و ادعا در نواحي عراق چنان بود كه او مهدي است . وي اندكي بيش از بيست سال داشت و خود را شريف ( از سادات ) مي دانست و اين كه مهدي است . جمع فراواني از مردم گردش جمع شدند و شاهان شرق از وي عاجز گشتند ؛ چرا كه وقتي با سپاه به سوي او مي رفتند ، وي به جزائر مي رفت و مخفي مي شد . وي هر سني را كه مي يافت مي كشت و او « شيخ كبير رافضي خبيث » بود كه به هيچ ديني باور نداشت ( 1/463 ) . آشكار است كه اين اطلاعات ناقص است ؛ اما گويا ) « گويا » به دليل مشكلي كه در عبارت هست ) جزيري بر آن است كه بگويد وي هم در اين غارت كشته شد . معلوم نيست چگونه يك جوان بيست ساله ، « شيخ رافضي » مي شود و همزمان از خوارج ؟ !
مسير حج عراقي ها همان راه جبل بود
93 |
كه ناآرام ترين راه در طول تاريخ حج گزاري است و اين به دليل سكونت شمار زيادي از قبايل عرب بدوي فقير است كه كاروان هاي حج را وسيله ارتزاق سالانه خويش مي پنداشتند و غارت آن براي ايشان يك اصل و كاملاً مشروع بود .
به علاوه ، كاروان حج عراقي ، احتمالاً به دليل اين كه از اين زمان به بعد ، هميشه شامل جمع زيادي شيعه بود ، محبوبيتي در حرمين نداشت . زماني كه در سال 886 اعلام شد كه محمل عراقي در حال آمدن به مكه است ، شريف و اعيان شهر با اميرالحاج متحد شدند تا مانع از ورود محمل عراقي شوند . ( 1/473 ) . گويا مقصود وارد شدن محمل ؛ يعني همان شتري است كه به عنوان محمل مزين مي شد ، نه آن كه مقصود جلوگيري از ورود خود حجاج عراقي باشد . در سال 894 كاروان حج عراقي با امير محملي ، كه نامش الزين كمونه بود ، به مكه آمد و امير آن با شريف مكه در زاهر ديدار كرد ( 1/476 ) .
مؤلف درر و حج ايرانيان در دهه هاي نخست دولت صفوي
از اوايل دوره صفوي و با بالا گرفتن اختلافات صفوي ـ عثماني ، حج گزاري ايرانيان از قالب اعزام محمل ، كه البته همان هم در دو قرن قبل از آن با فراز و نشيب زياد همراه بود ، بيرون آمد و به صورت متفرقه آن هم از راه هاي مختلف ، انجام مي شد . طبعاً مورّخان تاريخ مكه كه به محمل ها و اشراف توجه داشتند ، ديگر خبري از حج گزاري ايرانيان ندادند و استثناءاً اگر اتفاق خاصي مي افتاد ، بسيار محدود گزارش مي شد .
خبري كه جزيري آورده اين است : در سال 960 خندگار ؛ يعني سلطان عثماني كه در اين وقت سلطان سليمان بود ، براي جنگ با قزلباش و قطع ريشه روافض راهي شد . در اين هنگام دستوراتي به مكه رسيد تا به قرائت قرآن بپردازند و به دعا مشغول شوند تا حضرت خندگار در اين جنگ پيروز شود . شريف ابو نمي و فرزندانش به همراه قاضي مكه و امير جده و فقهاي مختلف برابر باب امّ هاني جمع شدند و اجزاي قرآن ، كه توزيع شده بودند ، خواندند و براي نصرت سلطان دعا كردند ( 1/571 ) .
شادي جزيري ، از نقل اخبارِ منفي نسبت به شيعيان ، آن مقدار كه به مكه مربوط مي شود ، درباره ذكر خبر درگذشت نظام الملك شيعي ، كه حاكم دكن بوده و به
94 |
سال 961 درگذشته ، آشكار است . با رسيدن خبر درگذشت وي ، خطيب عبدالباسط بن محمدبن ايوب شافعي ، پس از نماز جمعه ، بر او نماز مي گزارد . بعد از آن كه رييس در كنار زمزم بر او رحمت مي فرستد و او را نظام شاه مي خواند . در اين وقت شماري از اعاجم [ كه اشاره به اهل سنت ماوراءالنهر است ، كساني كه تعصب ضد شيعه داشتند ] از اين جهت كه او رافضي بوده ، اعتراض كردند . خطيب گفت ، من به دستور اين مرد ؛ يعني قاضي بر او نماز خواندم . قاضي هم گفت : رفض او نزد ما ثابت نيست . اما نقل شده است كه او علناً روي منبر لعن بر صحابه مي كرده است ؛ همين طور در محافل و مشاهد . زماني هم كه يك رافضي نزد وي مي آمده در حق او انعام مي كرده است ؛ به طوري كه وقتي يكي از اشراف بني الحسين از ساكنان مدينه با اسم علي بن شدقم از بزرگان شيعه نزد وي رفت ، در نخستين ملاقات ، ده هزار سكه طلا به او داد . وقت خداحافظي هم چنين كرد . وهمين طور با ديگر كساني كه به سراغش مي رفتند ( 1/577 ) .
وي نگراني خود را هم از اين كه در سال 969 شريف مانع ، با وجود آن كه شهرت به رفض وحتي سبّ شيخين داشته ، به امارت مدينه منصوب شده ، ابراز مي كند . اين به خاطر خدماتي بوده كه به ابو نمي و فرزندانش كرده است ( 1/667 ) .
به هر روي ، مكه اوايل قرن دهم ، در اختيار شريف بركات بود كه شهرت پسرش ابو نمي دوم ، كه در سال 911 به دنيا آمد و تا اواخر اين قرن حكومت مكه را در اختيار داشت ، از پدر بيشتر است . طي سال هاي دهه اول و دوم قرن دهم ، كمتر اشاره اي در اين منبع ، به كاروان حج عراقي شده و به احتمال قوي ، كاروان هاي كوچك و متفرقي به حج مي آمده اند اما محملي نداشته اند . به خصوص با بالا گرفتن كار شاه اسماعيل ، اوضاع عراق عرب و عجم ، پيچيده تر و مبهم تر شده و علي القاعده نبايد در اين زمينه ، اقدامي صورت گرفته باشد . با تسلط عثماني ها بر حرمين در سال 922 ـ 923 و با توجه به دشمني موجود ميان سليم و اسماعيل ، باز هم دشواري هاي مربوط به حج در عراق عجم و عرب بيشتر و بيشتر شد . از اين پس داستان شكل ديگري به خود مي گيرد . شگفت آن است كه جزيري ديگر خبري از ديار عراق ، جز به ندرت ندارد . وي مي گويد : در سال 962 گروهي از حجاج عراق و بغداد و بصره به اميريِ شخصي به نام موسي لنكرواني به حج
95 |
آمدند . [ اين زمان بغداد در اختيار عثماني ها بوده است ] اين گروه طبل و لواء هم داشتند و بر آن بودند تا سال بعد با محمل به حج بيايند اما چنين چيزي فراهم نشد . وي از قول آنان مشكل را اعراب طول راه و ناامني مسير نقل كرده است ( 2/81 ) .
درآخرين صفحات اين كتاب گزارشي از حج سلطانه ، همسر شاه طهماسب و نيز گزارشي در پيدايش صفويه ، به نقل از سيد مرتضي ، يكي از معلمان بچه هاي شاه طهماسب و از خاندانش شريف جرجاني نقل شده كه آن را در مقاله اي مستقل آورده ايم .
سلطانه دخترموسي ، از طايفه اي از امراي ترك بود كه به آنان بايندريه گفته مي شد . وي همسر سلطان شاه طهماسب ، پادشاه عجم و مادر شاه اسماعيل ميرزا بود كه زماني والي خراسان بود و پدرش به خاطر تندي او و ترسي كه از آن داشت ، وي را عزل كرد تا آن كه خدا آنچه را خواست محقق كرد .
سلطانه در سال 971 از راه شام به حج آمد ، در حالي كه با تجمّل و در محفّه اي بود كه بالاي آن قبّه اي زيبا از چوبي مخروطي شكل با پوشش مناسب داشت و همراهش اثاثيه و اموال حيرت انگيز و فراوان و يراق فاخر بود . به همراه وي ، جمعي از عجم و اعوان و انصارش بودند .
من در موسم آن سال در مكه بودم كه خبر ورود او را به بغداد شنيدم و اين كه سپاهي از عجم كه زياده از حد بود ، همراهي اش مي كردند . نايب بغداد به وي اجازه عبور از بغداد را نداد و حتي لباس جنگ پوشيد تا در صورتي كه از فرمانش سرپيچي كردند ، با آنان نبرد كند . سپس خبر آمدن و حركت وي را براي حج به سلطان سليمان فرستاد تا از او كسب اجازه كند . نايب بغداد به سطانه گفت : تنها مي تواني با شماري كه به كمكشان نياز داري سفر كني اما نه با اين جمعيت فراوان .
زماني كه بر نايب شام وارد شد ، وي دستور داد تا او از جمعيت و يراق همراه خود كم كند كه پذيرفت . سلطانه و همراهانش ، به همراه كاروان شام به مكه آمدند . نايب شام از ترس توبيخ ، خبر او را به دربار عثماني رساند . از آنجا پيغام آمد كه در بازگشت مانع از رفتن وي به بلادش شده و وي را براي رفتن به دربار سلطان تجهيز كنند . در اين وقت ، نايب شام جاويشي را از شام آماده حركت كرده ، پيام مكتوبي را به وي داد تا به امير الحاج شامي و اميرالحاج مصري برساند تا مراقب وي باشند و اجازه
96 |
اقامت در مكه و مدينه را به او ندهند و اين كه او مي بايست همراه حجاج شام « في الترسيم و اليسق » باز گردد .
اين جاويش ( شاويش ) در القاع الكبير با امير الحاج مصري ، كه از زيارت باز مي گشت ، برخورد كرده پيام مكتوب را به او رساند و از همان جا عازم مكه شد . اميرالحاج شامي ، چهل نفر از تيراندازان انكشاري را در اطراف محفّه سلطانه و مردان و زنان و اموال و امتعه آنان قرار داد تا آنان را در وقت بازگشت به شام ، در اختيار نايب شام قرار دهد . خود جاويش هم به همراه امير الحاج مصري بازگشت . نام وي حسن بن عيسي بود كه پدرش « عزيز الدولة المظفره ـ عيسي بن اسماعيل ابوحنيش ، زماني مقدم جمالة الشام بود . وي امير عرب هاي بني عونه در بحيره بود تا آن كه از عقبه ايله به غزه منتقل شد .
زماني كه سلطانه به مكه رسيد ، در خانه اي در نزديكي باب الصفا اقامت گزيد . اين خانه گنجايش اموال و اثاثيه او را نداشت ؛ به همين دليل فراشان ، فضاي بزرگي ( زقاقاً كبيراً ) را ـ ميان خانه و خيابان ، من الخام الأصفر الناخودي ـ آماده كردند و مطبخ و وسايل آن را در آنجا قرار دادند . همين طور محلي را به اسكان غلامان و خادمان كم سن و سال سلطانه اختصاص دادند . محفّه ها را هم در كنار باب الصفا گذاشته و باقي مانده اسباب و اثاثيه را هم در كنار خيابان قرار دادند .
سلطانه همراه زنان ، در شب ، در اوقاتي كه مطاف خلوت بود ، طواف مي كرد . وي به عرفات رفت و همه مناسك را به جاي آورد و باز به همان خانه اي كه برابر باب الصفا بود ، برگشت .
من از سيد شريف حسن امير مكه ، شفاهي پرسيدم : آيا هديه اي براي او فرستاديد يا او را اكرام كرديد ؟ گفت : نه ؛ اما از طرف او كساني آمدند و هدايايي آوردند كه من به آن ها توجهي نكردم .
كسي كه من به او اعتماد داشتم از مدينه خبر داد كه وقتي سلطانه به مدينه رسيد ، كسي از همراهانش شيخين را سب كرده بود . وي را نزد قاضي و شيخ الحرم برده و آنان حكم به قتلش كردند و پس از قتل ، جسدش را كنار باب السلام آتش زدند . ( در ادامه گزارشي در باره تأسيس دولت صفويه در چند صفحه آمده است . اين مطالب ، آخرين صفحات كتاب الدرر است كه در چاپ حمد جاسر ، صفحه 1992 مي باشد . باقي ارجاعات ما به چاپ دارالكتب العلميه است . )