خفتگان در بقیع (5)
میقات حج - سال هیجدهم- شماره شصت و نه- پاییز 1388 راه کوفه ـ مکه، کهن ترین راه عراق به حجاز رسول جعفریان اسلام در سال­های 17 ـ 13 وارد عراق شد. مسیر ورود این آیین الهی، بیابان­های برهوت میان حجاز و عراق بود؛ بخشی از سمت حجاز به سمت مرکز
اسلام در سالهاي 17 ـ 13 وارد عراق شد. مسير ورود اين آيين الهي، بيابانهاي برهوت ميان حجاز و عراق بود؛ بخشي از سمت حجاز به سمت مركز عراق و بخشي ديگر، از جنوبيترين نقاط، به سمت بصره وحتي ازآن جنوبيتر به سمت بحرين وسواحل جنوبي خليج فارس.
قبايل عرب از دير زمان در بخشهايي از اين مناطق زندگي ميكردند. بسياري از آنان مشتاق بودند در جنگي شركت كنند و غنايمي به دست آورند. وقتي شنيدند كه بنا است جنگي با ايران رخ دهد؛ ايراني كه به هر روي تسلّطي بر عراق داشت، بسيار خوشحال شدند؛ زيرا غنايمي نصيبشان ميشد. طبيعي است كه در روزهاي نخست، تصور پيروزيهاي شگرف را نداشتند اما به زودي روشن شد كه دولت ساساني چنان پوسيده و بيجان است كه به راحتي ميتوان بنياد آن را برانداخت.
پيش از اسلام، شهر حيره مركزي بود كه عراق و جزير ة العرب را به يكديگر پيوند ميداد. آن زمان، تاجران عربِ مكه، خود را از مسيري خاص به حيره ميرساندند و در كارهاي تجاري آن ناحيه مشاركت ميكردند.
پس از وفات حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم سپاه خالد بن وليد از راه مدينه ـ حيره، راهيِ اين ديار شد تا با مرتد شدگان عرب؛ از جمله طليحة بن خويلد اسدي بجنگد. ادامة مسير، حمله به آن دسته از قبايل عرب بود كه هنوز اسلام نياورده بودند. و سرانجام، آنان در ادامة همين مسير به عراق رسيدند.
در اخبار تاريخي آمده است: خالد از منازلي مانند «فيد» و «ثعلبيه» گذركرد. اين دو، از مناطقي هستند كه بعدها، از منازل مشهور در مسير كوفه ـ مكه به حساب آمدند.
در پايان سال 12 هجري بود كه گروهي از مسلمانان، همراه خالد با سرعت تمام اين مسير را طي كرده و حج گزاردند. [1] اين بايد نخستين سفر حج باشد كه ميان عراق و حجاز برقرار شده است.
فرمانده بعدي كه به عراق اعزام شد، سعد بن ابي وقاص بود. نوشتهاند كه وي سه ماه در ثعلبيه ماند. در مسيري كه وي طي كرده، از منازلي مانند زرود، شرف و عذيب هم ياد شده است. [2] اينها همان منزلهايي است كه در راه كوفه ـ حجاز وجود دارد و تا قرنها به همين نامها شناخته شده بود.
پس از فتح عراق، اعراب بياباني كه بر اين ديار مسلّط شده و همچنان خطر را حس ميكردند، به دستور ايشان اجازه نيافتند به شهرهاي آبادي ـ حاشيه دجله ـ بروند، بلكه براي آن كه روحية نظامي خود را حفظ كرده، در برابر خطرات احتمالي آماده بمانند، شروع به ساختن كمپهاي نظامي كردند و در آنجا مستقر شدند. زمان استقرار آنان طولاني بود و به همين دليل زن و فرزندان خويش را هم به عراق آوردند. نتيجه آن شد كه آنان در دو مركز عمده در جنوب و مركز عراق استقرار يافتند. يكي كوفه و ديگري بصره. آنان اين دو شهر را كه ابتدا موقت بنا كرده بودند، اندك اندك دائمي اش كردند براي ادامة فتوحات در ايران مورد استفاده قرار دادند. بصره براي ادامة فتوحات در جنوب و مركز ايران و كوفه براي ادامه فتوحات در مركز به سمت آذربايجان از يك طرف و خراسان از سوي ديگر مورد استفاده قرار گرفت.
ارتباط اين دو مركز با حجاز، به دلايل مختلف استوار بود:
1. اقوام و خويشان بسياري از آنان در حجاز بود و طبيعي است بايد به آنان سر مي زدند. آنان حجاز را موطن خود ميدانستند. اين امر به خصوص در بارة اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه از حرمين آمده بودند، بيشتر صدق ميكرد.
2. آنان همواره حج را به عنوان امري ديني، مد نظر خود داشتند. علاوه برآن، عشق آنان به زيات قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم بسيار جدي بود. بنابرين، مي بايست اين مسيركه فاتحين از آن راه به عراق رفتهاند آباد شود و مورد استفادة اين افراد قرار گيرد.
حاكمان بعدي كه در بصره تعيين شدند، از جمله ابوموسي اشعري و پس از آن، عبدالله ابن عامر بن كريز، از همين مسير، از مدينه به بصره رفتند. بنابراين، بايد در طول اين سالها اصلاحاتي در اين راهها، بهخصوص در زمينة ايجاد چاه براي تأمين آب جهت حجاج و سربازاني كه در اين مسير رفت و آمد ميكردند، ايجاد شده باشد.
امام علي (ع) به دنبال ماجراي شورش اصحاب جمل، از مدينه به ميانه راه بصره ـ كوفه آمد. در اين سفر امام در ربذه، فيد و ثعلبيه توقف داشته و در منابع از آنها ياد شده است. [3]
از اين رو بود كه راه عراق به حجاز ـ كه بي گمان پيش از اسلام هم مورد استفاده بوده ـ جديتر و بيشتر مورد استفاده قرار گرفت. ميتوان تصور كرد كه از همان زمان، حاكمان نيز به اين امر توجه خاص داشتند. بايد بدانيم كه در آن روزگار هنوز بحث حمله به كاروان هاي حج و مسافران راه، مانند دورههاي بعد، چندان جدي نبود. البته حملة قبايل به يكديگر مطرح بود اما مورّخان چنين باور دارند كه حمله به كاروانها بيشتر از قرن سوم هجري به اين سو، مورد توجه اعراب بدوي قرار گرفت. اعرابي كه از نعمت زندگي شهري برخوردار نبودند، دستشان از غنايم شهرها كوتاه بود و براي اين كه اين ناداري خويش را تلافي كنند و در عوض بي توجهي حكومت ها، به كاروان هاي حج حمله ميكردند.
به هر روي، مسيريكه ميان عراق و حجاز مورد توجه قرارگرفت، يكي از معروفترين راه هاي حج در آغازين دورة فتوحات اسلامي است. اين مسير تا روزگاران اخير به عنوان راهي كه حجاج از آن براي حج استفاده مي كردند مطرح بود و تاريخچة بسيار مهمي دارد. طبيعي است كه راه ياد شده، تنها براي حج نبود و ارتباط ميان دو بخش مهم دنياي اسلام به لحاظ ديني و اقتصادي از اين مسير برقرار ميشد.
مسير امام حسين عليه السلام از مكه به كوفه يا راه عراق ـ حجاز
دقيقترين آگاهيها در بارة راه عراق، در ميان قرن اول هجري، در بارة مسيري است كه امام حسين عليه السلام از مكه به سمت كوفه پيمود و البته پيش از رسيدن به كوفه، راه را كج كرد و به سمت كربلا رفت. اطلاعات دقيق در بارة اين مسير، در منابع تاريخي مربوط به كربلا، در آثاري مانند «اخبار الطوال»، «انساب الاشراف»، «تاريخ طبري» و منابع ديگر آمده است.
مورخان به مناسبت بيان رويدادهاي اين سفر و اين كه هر كدام در كدامين نقطه اتفاق افتاده، اين اطلاعات را ارائه كردهاند. اين مسير دقيقاً همان مسير اصلي ميان كوفه ـ مكه است؛ راهيكه پيش و پس از آن، حاجيان ازآن براي رفت و برگشت در سفر حج استفاده ميكردند.
منازليكه دينوري در اخبار الطوال دربار? مسير امام حسين عليه السلام يادكرده، عبارت است از:
ـ تنعيم (جايي است در مكه كه امام حسين عليه السلام در آنجا با كارواني حكومتي كه از يمن ميآمد، برخورد كرد).
ـ صفاح (جايي است كه گفتهاند در آنجا با فرزدق ملاقات كرد).
ـ بطن الرُّمه (جايي است كه امام حسين در آن، نامهاي به اهل كوفه نوشت و از نامة مسلم و اجتماع مردم در پيرامون وي ياد كرد).
ـ زرود (جاييكه با چادر زهيربن قين برخورد كرد و او را به همراهي خود فرا خواند كه سرانجام زهير پذيرفت).
ـ زباله (جايي كه كساني از كوفه آمدند و خبر قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را به او دادند).
ـ بطن عقيق (جايي كه به اما خبر دادند ابن زياد سپاهيانش را ميان عذيب و قادسيه براي جنگ با وي گردآورده است. بطن عقيق يك منزل پيش از ذات عرق واقع شده و از ميقاتهاي پنجگانه به شمارآمده و ميقات اهل عراق براي مُحرم شدن است).
طبري شبيه اين خبر را، در منزل «بطن العقبه» دانسته است.[4]
ـ شرات (جايي درنزديكي عسفان،كه حضرت شب را درآنجا سپري كرد وصبحگاهان به حركت خود ادامه داد).
نيم روزي پس از حركت از شرات بود كه با سپاه حرّ برخورد كردند. در آنجا بود كه حر اصرار داشت امام را به كوفه ببرد و امام تصميم به بازگشت داشت. قرار شد مسير را به سمت عذيب كه راهي است ميان اين دو،كج كنند. از آنجا تا عذيب 38 ميل است.
ـ عذيب الحمامات (جايي است كه در مسير به آن رسيدند و در آنجا اتراق كردند).
ـ قصر بنو مقاتل (امام حسين در حركت از عذيب الحمامات ميكوشيد از كوفه فاصله بگيرد تا آنكه به قصر بني مقاتل رسيد و در آنجا بود كه با عبيدالله بن حرّ جُعفي ديدار كرد).
در اين هنگام امام حسين عليه السلام ميكوشيد از كوفه دور شود و به سمت باديه برود اما حرّ مانع ميشد، تا به كربلا رسيدند. [5]
مشابه همين مطالب در منابع ديگر، البته گاه با افزودههايي آمده است. براي نمونه، از ثعلبيه ياد شده است؛ جايي كه كساني از مردم كوفه خبر مسلم را به امام حسين دادند.[6]
چنانكه از منطقة حاجز ياد شده است؛ جايي كه امام حسين به اهل كوفه نامه نوشت و آن را به قيس بن مسهّر صيداوي داد تا به آنان برساند. [7]
راه كوفه ـ مكه در دورة اموي و عباسي
توجه جديِ دولت عباسي به راه عراق ـ حجاز، در آغاز، براي انتقال مركز خلافت از شام به عراق بود. در دورة امويان، آنچه از توجه به راهها داريم، مربوط به اصلاح راهها و چاههاي آب راه شام ـ مدينه است اما در دورة عباسيان، از همان روزهاي نخست، اقداماتي در بهبود وضعيت راه كوفه ـ مكه آغاز شد. نوشتهاند كه ابوالعباس سفاح (م. 136) درنخستين اقدام فرمان داد اين مسير را علامت زده، از كوفه تا مكه نشانه گذاري كنند «و فيها ضرب المنار من الكوفة الي مكة». [8]
اما از دورة منصور عباسي (158 ـ 136) و سپس مهدي بود كه توجه خاصي به مكه شد. منصور در سال 136 به نيابت از سفاح، امارت حج را داشت كه در جايي به نام صُفَيه خبر مرگ برادرش را شنيد. پس از آن با وي به عنوان خليفه بيعت شد. در سال 158 هم در سفر مكه بود كه درگذشت. در زمان او، مسؤول براي نظارت بر راه حج، به ويژه تأمين آب و اصلاح چاهها ايجاد شده بود.[9]
دوران مهدي، دوران مهمي براي اصلاح راه حج بود. طبري نوشته است:
در سال 161، مهدي بگفت تا در راه مكه از قادسيه تا زباله قصرهايي بسازند وسيعتر از قصرهايي كه ابو العباس ساخته بود و بگفت تا بر قصرهاي ابو العباس بيفزايند. منزلگاههايي را كه ابو جعفر ساخته بود، به حال خود باقي گذاشت و بگفت تا در هر آبگاهي آبگير بسازند و ميلها و بركهها را تجديد كنند و پهلوي آبگيرها چاه حفر كنند. اين كار را به يقطين بن موسي سپرد و همچنان تا به سال صد و هفتاد و يكم با وي بود و ابو موسي برادر يقطين در اين كار جانشين وي بود. [10]
عباسيان تا دو قرن پس از آن، حاكمان مكه را از افرادي از خاندان خويش ميگماردند و به همين دليل به حجاز به چشم جايي بس مهم مي نگريستند. منصور و سپس فرزندش چندين بار به حج آمدند و لازمة اينها توجه ويژه به اصلاح اين مسير و فراهم كردن زمينه براي سفرهاي آسانتر بود. مقريزي نوشتهاست:
«در هر منزل، منازل خاصي براي خلفا ساخته شد تاآنان درسفريكه دارند در آنها اقامت كنند. در اين خانه ها فرش و پرده و ظروف و وسايل ديگر وجود داشت.» [11]
مهدي عباسي در سال 164 قصد سفر حج كرد اما وقتي به عقبه رسيد، احساس كرد كه آب بسيار بدبو و تلخ است و به همين دليل از سفر خودداري كرده يقطين بن موسي را كه مسؤوليت اصلاح آبها و چاهها را داشت ملامت كرد. طبيعي است كه پس از آن تصميم گرفته باشد تا در اين باره اقدام قاطعي به عمل آورد.
در كتاب «المناسك» از جاهايي ياد شده است كه مهدي دست به اصلاح آنها زده و نام وي روي آن اماكن تا قرن سوم باقي مانده بود. بهترين نوع صدقات از سوي خليفه يا اطرافيان وي، كندن چاه در اين مسير و ايجاد بركه بود؛ به طوري كه حجاج بتوانند به آساني از آب آنها بهره برده و گرفتار عطش و هلاكت نشوند.
در سال 166 مهدي عباسي فرمان داد در اين مسير «بريد» ايجاد شود و اين براي نخستين بار بود كه رخ ميداد. اگر تا آن زمان مشكل راه تنها مسأله حج و تجارت بود، اين بار كار بريد كه نوعي كار اطلاع رساني و اطلاعاتي و حكومتي بود، ميتوانست عاملي براي اصلاح بهتر اين مسير باشد. براي اين كار شتران و قاطرها و ابزار ديگري در نظر گرفته شد و اينها به تجهيز اين راه كمك ميكرد. [12]
هارون الرشيد (193 ـ 170) هشت بار به سفر حج رفت و در اين سفرها بود كه اموال زيادي را براي اصلاح مسير و همين طور كمك به مردم مكه و مدينه هزينه ميكرد. هارون به اهميت تسلّط معنوي بر حرمين آگاه بود و ميدانست كه اين كار، از عوامل اصلي استواري دولت و خلافت اوست. حتي گفتهاند برخي از اين سفرها با پاي پياده طي شد. هر بار كه به سفر ميرفت تعداد زيادي از عالمان و فقيهان نيز او را همراهي ميكردند و وي تمامي هزينه هاي آنان را ميپرداخت. [13]
از نقاطيكه در اين مسير نهايت اهميت را داشت، منطقة «ربذه» بود كه 120 ميل با مدينه فاصله داشت و هارون معمولاً از آنجا عبور ميكرد. اين همان منطقهاي است كه ابوذر به فرمان عثمان به آنجا تبعيد شد و زماني كه درگذشت، كاروان حج عراق كه عبدالله بن مسعود همراهش بود، به آنجا رسيد و در وقت مرگ بالاي سر ابوذر بود.
نويسندة «الامامة و السياسيه» خبري در بارة حنث قسم هارون و پياده به حج رفتن او ياد ميكند. در همين سفر است كه زبيده هم همراه اوست. زماني كه او قصد خود را براي وزيرش عمرو بن مسعده بيان ميكند، عمرو ميگويد:
گفتم: اي امير مؤمنان، امسال را بگذار، شايد در سال آينده كار راحتتر شود.
هارون گفت: پذيرفتم.
گفتم: براي اينكه مسير تو تا رسيدن به مكه از راحتي بيشتري برخوردار شود، فرمان ميدهم درختان فراوان بكارند و نهرهاي فراوان جاري سازند و به اين وسيله راه تو خوش آب و هوا شود. پس از مدتي عمرو بن مسعده نزد هارون رفت و از اين كه توانسته بود وظيفة خود را انجام دهد، او را آگاه كرد.
عمرو بن مسعده گويد: پس از اين كه هارون همراه همسر خود، زبيده از بغداد به راه افتاد، به مكه رفت و حج خود را با پاي پياده به جاي آورد، در اواخر ماه ذي الحجه سال 180 به بغداد بازگشت.[14] اين سفر وي كه به آرامي انجام مي شد، سه ماه تمام به طول انجاميد.
در زمان مأمون (م 218) كه كارهاي علمي و رياضي قدري رايج شد، وي فرمان داد تا مسير عراق ـ حجاز را بر حسب ميل اندازه بگيرند. بر اساس محاسبهاي كه صورت گرفت، اين مسير 812 ميل بود.[15]
پس از اين زمان است كه حملهها و هجوم قبايل بدوي به اين راه آغاز مي شود. دليل آن ميتواند اين باشد كه راه آباد شد و افرادي كه به حج ميآمدند، از ثروتمندان بودند. در مقابل، قبايل بدوي زندگي فلاكت باري داشتند و اين راهي بسيار مناسب براي مشتي فقير بود كه به غنايمي دست يازند. از اين پس، مشكل تنها آباد كردن كاروانسراهاي ميان راه و اصلاح چاهها نبود، بلكه تأمين امنيت به تدريج به عنوان مسألهاي مهم مطرح شد.
احمدالسباعي، دربارة نخستين حملة قبايل عرب، از غارت بنوسليم ياد كرده، مينويسد:
در سال 230، شماري از بنوسليم به قصد غارت برخي از شهرهاي حجاز [16] به آن مناطق حمله كرده، به تباهي و غارت بازارها پرداختند و آزارشان به شمار فراواني از مردم رسيد. آنان به راهزني پرداخته و به سپاه والي مدينه نيز يورش بردند. در همين سال، واثق سپاهي را به فرماندهي يكي از تركها، با نام «بغاي كبير» به حجاز فرستاد. وي پنجاه نفر از آنان را كشت و يك هزار نفر را كه به شرّ و فساد شهرت داشتند اسير كرد و در مدينه به زندان انداخت.[17]
بنوسليم بهطور معمول نزديك به مدينه، در حرّة بنوسليم زندگي ميكردند وطايفهاي از قيس عيلان بودند كه به قدرت و كثرت شهرت داشتند. به باور من اين نخستين شورش غيرسياسي است كه قبايل بدوي حجاز طي تاريخ دورة اسلامي دست به آن زدند و هدفشان چيزي جز فساد و سير كردن شكم گرسنگان نبود. شگفت نيست كه در همين روزگار، صولت و شوكت خلفا نزد رعايا شكسته شد؛ چنانكه اندكي پيش از آن، بخل خلفا در بخشش آغاز شده، سبب فقر و فاقة باديههايحجاز گرديد. اين فقر، بيتوجهي به سلطان را همراه داشت و اين خود منجر به بازي باديهنشينان با امنيت عمومي شد. اين رفتار فسادزا، چندان به درازا كشيد كه به صورت يك عادت درآمد و قبايل حرب در ميان مكه و مدينه و نيز قبايل ديگري در شرق و جنوب آن، بر همين پايه رشد يافتند. [18]
مورّخان، پايان خلافت واثق به سال 232 را نقطه تحوّلي ميدانند كه در آن، عصر اول و طلايي عباسي، به عصر دوم عباسي كه روزگار تجزيه و فتنههاي بزرگ است، تبديلميشود.
گفتهاند نخستين خليفهاي كه دست به اقدامات امنيتي براي حفاظت راه و حجاج از دست تجاوز قبايل بدوي زد، واثق عباسي (232 ـ 227) بود. وقتي واثق در سال 231 عزم حج كرد، مشكل كم آبي سبب شد، وي از تصميم خويش براي رفتن به حج منصرف شود. [19]
از اين پس، در زمان بيشتر خلفا، كساني از سوي آنان به عنوان ناظر راه معين ميشدند و كارشان اصلاح چاهها، كندن چاههاي تازه، تأسيس منازل جديد براي استراحت و اتراق كاروان و مسائلي از اين دست بود. در زمان متوكل عباسي (مقتول 247) جعفر بن دينار مشرف بر راه كوفه بود كه چندين سال اين اشراف وي ادامه داشت. در اين دوره، گاه در برخي از منازل، يكباره بيش از پنجاه چاه كنده ميشد تا در پي آمدن حجاج كه جمعيت آنان بسيار زياد بود، مشكلي پيش نيايد.
يعقوبي مينويسد: در حوالي سال 250، شخصي به نام محمد بن حاتم در مكه مسؤوليت راهها و مصانع آن را داشت. در سال 251 شخصي به نام عبدالله بن سليمان مشرف بر تنظيم راه يا به عبارت طبري «الموجه الي طريق مكة لضبط الطريق» بود. [20]
مسألة حج و كاروان حجاج از يك سو مورد هجوم قبايل بدوي قرار ميگرفت و از سوي ديگر، به خصوص از اواخر قرن سوم هجري، موضوع برخي از منازعات سياسي ميان عباسيان و اسماعيليان شد. قرامطه كه هوادار اسماعيليان بودند و تلاش ميكردند تا دولت عباسيان را تضعيف كنند، كاري كه از دستشان بر ميآمد، حمله به كاروانهاي حج بود. در اين باره منابع فراوان سخن گفتهاند.
عناويني به عنوان مسؤوليت اين افراد در ادوار مختلف ياد ميشود؛ مانند «مشرفاً علي الطريق» يا «مصالح طريق الحج و عمارتها». [21] گاه كسانيكه حاكم مدينه بودند، نظارت بر اين راه را نيز به دوش داشتند.
نا امني راه حج عراق در دوران مقتدر عباسي (320 ـ 295)
در دوران خلافت 25 سالة مقتدر نيز مسألة حج، همچنان مسألهاي مهم براي خلافت عباسي است. حج تأمين كنندة مشروعيت خلفاي عباسي است و هر اشكالي كه در آن پديد آيد، از ديد مسلمانان به معناي آن است كه اين خلافت قابليت لازم براي ادارة امور مسلمانان را ندارد. بنا بر اين، آنان مي بايست توجه ويژه به حج كرده، مبالغ گزافي پول در اين راه هزينه ميكردند. بخشي از اين پول، صرف راه حج ميشد و بخشهايي ـ كه گاه بيشتر هم بود ـ خرج كمك به اهل حرمين ميگرديد؛ به خصوص فقرا كه فراوان بودند و مهاجران زيادي در ميان آنان بود.
همانگونه كه اشاره شد، موضوع امنيت در اين دوره، به مسألة بسيار مهم تبديل گرديد. قبايل بدوي ميتوانستند كاروان حج را تهديد كنند. آنان آگاه بودند كه خليفه ميبايد پولي به آنان بدهد تا آرام باشند. اگر نپردازد راه را نا امن خواهند كرد و اين خليفه است كه ضرر خواهد نمود. گفتهاند مقتدر عباسي پولي كه ساليانه براي تأمين مسائل مختلف راه و نيز كمك به اهالي حرمين هزينه ميكرد 315000 دينار يعني سكه طلا بود. وي براي آن كه نظارت بر راه بيشتر باشد، شخصي را به عنوان ناظر از سمت كوفه به حجاز ميگمارد و ديگري را براي نظارت بر نيمة دوم راه؛ از مكه به سمت عراق معين ميكرد. در سال 315 وزير مقتدر عباسي، عليبن عيسي پول هنگفتي را تنها براي پرداخت به شماري از طوايف و به خصوص پنج هزار نيروي نظامي، از قبيلة بني اسد هزينه كرد تا آنان از راه مراقبت كنند. [22] به رغم همة اين مشكلات، باز هم مشكلات زيادي براي حجاج در طول راه پديد آمد. در اين سفر، حجاج گرسنگي زيادي تحمّل كردند و علت آن نبودن عمارت و آبادي در اين مسير و عدم امكانات بود. در واقع راه زبيده يا همان «راه جبل» كه بعدها به اين نام خوانده شد، به طور كامل راهي خشك و بياباني بود.
از زمان مقتدر عباسي، كتيبهاي سنگي به دست آمده استكه وي وزيرش علي بن عيسي را به عنوان مسؤول عمارت راه حج معينكرده و وزير هم دو نفر را براي انجام اين كار گماشته است. تصويري از اين سنگ در كتاب «درب زبيده» (ص57) آمده كه در آن نوشته است:
«أمر عبدالله جعفر الامام المتقدر بالله أمير المؤمنين اطال الله بقائه الوزير أبا الحسن علي بن عيسي ـ أدام الله عزّه ـ بعمارة طريق الجادة لحاج بيت الله الحرام... و تولّي ذلك أبو أحمد بن عبد العزيز الثقفي و مصعب بن جعفر الزبيري في سنة أربع و ثلاث مائة».
از اين فرمان چنين روشن مي شود كه در دوران مقتدر (320 ـ 295) راه كوفه ـ مكه بازسازي شده است. ديگر آنكه مسؤوليت اين كار بر دوش وزير او، علي بن عيسي بود كه از سال 278 تا 334 در تشكيلات عباسيان مشغول به كار بود. در اين باره، دو نفر مسؤوليت ويژه داشتهاند كه هر دو از سوي وزير معين شدهاند.
در دورههاي بعدي، عضد الدوله بويهي را ميشناسيم كه به موازات تلاشهايي كه براي بازسازي بغداد كرد، به راهها نيز توجه داشت. اين توجه، بيشتر براي اصلاح بركه ها و چاهها بود.
ابن مسكويه مينويسد: او ماليات را از كاروان هاي حج برداشت و رفتارهاي نادرستي كه با آنان ميشد، از ميان برد. او چاههايي كند و چشمه ها را اصلاح و آبرساني در ميانة راهها ايجاد كرد.[23]
ملكشاه سلجوقي هم در راه حج عراق ـ حجاز اصلاحاتي پديد آورد و از جمله «منارة القرون» در روزگار وي ساخته شد كه بعدها ابن جبير در سال 578 آن را وصف كرده است.
در منابع قرن سوم و بعد از آن، از اين راه به نام «در زبيده» ياد ميشود. در اينجا مراد از «در»، دروازه است. اما زبيده همسر هارون الرشيد است. وي دختر جعفر، فرزند منصور عباسي است. از وي به عنوان كسي كه خدمات زيادي به راه حج عراق ـ حجاز كرده و همچنين پولي كه ميان ساكنان مكه توزيع ميكرده و هواي آنان را داشته، ياد شده است.
در كتاب «المناسك» حربي كه از قديميترين كتابها در بارة راه هاي حج است، دست كم از دوازده منزل ياد شده كه آثاري از بركه و چاه و بناهاي ديگر منسوب به زبيده دارد. اين كتاب نزديك به زمان زبيده بوده و در اين زمينه ميتواند مورد استناد باشد. تعابيري مانند «برك? زبيده» «برك? ام جعفر» «قصر امّ جعفر» از تعابيري است كه حربي در اين كتاب در بارة آثار منسوب به حربي استفاده كرده است.
شاعري به نام احمد بن عمرو در يكي از سفرها همراه زبيده بود و اشعاري در بارة منازل و مراحلي كه زبيده در آنها كمك و اقدامي براي حاجيان كرده، سرود. متن اين ارجوزه را حربي در كتاب «المناسك» (562 ـ 545) آورده است.
ياقوت نيز اخبار اين منازل و كارهاي منسوب به زبيده را در «معجم البلدان» با عناوين «محدث، عنابه، سميره، بركة امّ جعفر، حسني، قروري، زبيديه، و هيثم» گزارش كرده است. اخبار اين بركهها و تلاشهاي زبيده به قرون بعد هم رسيد تا آنجا كه ابن جبير نيز در سفريكه از همين راه، از حجاز به عراق آمد، بهاين نكته تصريح ميكند. همچنين ابنبطوطه در قرن هشتم اين نكته را يادآور شده است.
ميتوان تصور كرد كه در اين باره افراطهايي صورت گرفته اما به هر روي پيداست كه تلاشهاي زبيده دراين زمينه چشمگير بوده است. اين خدمات نه تنها در راه عراق ـ حجاز بلكه براي مكه وآبرسانيآن هم كارهاي چشمگيري انجام داده وپولهاي فراواني هزينهكرده است.[24] ازرقي [25] در اين باره اطلاعاتي به دست داده؛ چنان كه يعقوبي هم مطالبي را يادآور شده است.[26]
بهجز زبيده، نام بسياري از خلفا، اميران وحاكمان بلاد اسلامي در فهرستكساني ياد شده است كه در اين زمينه خدماتي داشتهاند. بسياري از افراد خيّر هم كه داراي سرمايه و ثروتي بودهاند، در اين زمينه اقداماتي مانند كندن چاه و ايجاد بركه داشتهاند كه نامشان از يادها رفته است.
دكتر سعد الراشد فهرستي از نام افراد شناخته شده را در كتاب «درب زبيده» (ص70 به بعد) آورده است. اين افراد عبارتاند از:
ـ عيسي بن موسي بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس.
ـ فرزندش موسي بن عيسي كه اطلاعاتي از اقدامات آنها در كتاب «المناسك» حربي در اختيار است.
ـ عيسي بن علي، عموي سفاح.
ـ عبدالصمد بن علي كه چاهي در فيد و مسجدي در منزل اوطاس بنا كرده است.
ـ ابومسلم خراساني كه گفتهاند: به هر منزلي ميرسيد به اعراب كمك مالي ميكرد و چاه ميكند و راه را اصلاح مي نمود.
ـ يقطين بن موسي ـ پدر علي بن يقطين از اصحاب معروف امام كاظم عليه السلام ـ
ـ كساني از خاندان برامكه.
ـ خزيمة بن خازم كه از فرماندهان دولت عباسي در زمان هارون بود. منزل خزيميه در ميان منازل اين راه به نام او و خدمات وي است.
ـ ابودلف عيسي بن عيسي.
ـ خالصه كنيز خيزران ـ مادر هارون ـ نام وي به عنوان كسي كه آثاري در اين مسير از وي برجاي مانده و حربي در مناسك از آنها ياد كرده، آمده است.
ـ مسرور خادم كه حاجب هارون بود.
ـ عمر بن فرج رخجي از امراي دورة مأمون و متوكّل. نام وي در ميان كساني كه خدمتي به حجاج در اين راه كردهاند آمده است.
نام افرادي كه در قرن سوم ميزيستند و خدمتي در اين راه كردهاند، فراوان است. در قرن چهارم از:
ـ بدر بن حسنويه (م 405). حاكم منطقة جبال و همدان و دينور در ايران ياد شده است.؟؟؟ وي شيعه بوده و وصيت كرده است كه در نجف كنار امير المؤمنين عليه السلام دفن شود. منابع تاريخي از خدمات او در اين راه ياد كردهاند. وي مبالغ هنگفتي ساليانه به اعراب ميان راه ميداد تا به حجاج حمله نكرده و برابر آزار ديگران، از آنان حفاظت كنند.[27]
در قرن ششم جمال الدين اصفهاني (م 559) شهرت به خدمت در اين مسير و به خصوص مكه و مدينه داشت كه شرح حال وي را در ادامه خواهيم آورد.
در اواخر قرن سوم بود كه جريان اسماعيليه و شعب آن توانستند در برخي از نقاط جهان اسلام موقعيتي به دست آورند. پيدايش قرامطه در منطقه احساء و بحرين، از پديده هاي مهم نيمة نخست قرن چهارم هجري است. اين گروه با دولت عباسي به شدت درگير بودند و به همين دليل تلاش ميكردند اين دولت را كه در صدد استفادة سياسي از حج بود، تحت فشار بگذارد. قرامطه تنها راهي كه براي تحت فشار گذاشتن دولت عباسي داشتند، اين بود كه راه حج را به روي امير الحاج عراق ببندند. قرامطه به بصره و سواد عراق هم يورش مي بردند و تلاش ميكردند تا دولت عباسي را از اين منطقه عقب برانند. عباسيان هم هر روز لشكري بسيج كرده به جنگ قرمطيان مي فرستادند.
منطقه احسا و قطيف تا بصره و حتي از آنجا تا مكه زير نفوذ قرامطه درآمد و آنان هر سال كه اراده ميكردند، كاروان هاي حج اعزامي از طرف دولت عباسي را تحت فشار ميگذاشتند. منابع تاريخي سني، در همة اين موارد ميكوشند قرامطه را بدنام كنند كه البته آنان نيز اشتباهاتي داشتند. نتيجه آن شد كه راه حج براي سالها ناامن ماند و از اين حيث و به دليل اهميت آن، اخبارش در منابع مهم انعكاس يافت.
نخستين بار از زكرويه بن مهرويه ياد شدهكه در سال 294 بهكاروان حج ـ كه از مكه باز ميگشت ـ حمله كرد. در سال 312 قرامطه به فرماندهي ابوسعيد جنابي به كاروان حجاج در منطقة زرود حمله كردند. آنان گاه شخصيتهاي برجستهاي را كه در اين كاروانها بودند، دستگير ميكردند.
اخبار نقل شده در رويدادهاي مربوط به سالهاي291 و پس از آن، نشانگر آن است كه عباسيان هم حملات سختي به قرامطه داشتند و هم اسرا و زندانيان آنان را كشته و پيش از كشتن دست و پايشان را قطع ميكردند. در واقع اين خشونت متقابلي بود كه ميان دولت عباسي و قرامطه روي ميداد. در اين ميان بيشترين ضرر متوجه حاجيان بود.
ابن جرير طبري در بارة رويداد حملة قرامطه در سال 294 مينويسد:
«شش يا هفت روز مانده از محرم، كاروان به واقصه رسيد. مردمِ منزلگاه، بيمشان دادند و خبرشان دادند كه ميان آنها و قرمطيان چهار ميل است كه حركت كردند و نماندند و نجات يافتند. حسن بن موسي ربعي و سيما ابراهيمي در اين كاروان بودند. وقتي كاروان دور شد، قرمطي به واقصه شد و از آنها دربارة كاروان پرسش كرد. بدو گفتند كه در واقصه نماند. آنها را متهم داشت كه كاروانيان را از حضور قرمطيان خبردار كردهاند و جمعي از علافان آنجا را بكشت و علف را بسوخت. مردم واقصه در قلعة خويش حصاري شدند. قرمطي روزي چند آنجا بماند. سپس از واقصه سوي زباله رفت.
از محمد بن داود آوردهاند كه گفته بود: سپاهيان به تعقيب زكرويه سوي چشمههاي طف رفتند. سپس از آنجا برفتند كه خبر يافته بودند كه وي در سلمان است.
علان بن كشمرد با گروهي از سواران نخبة سپاه، از راه جادة مكه سوي زكرويه رفت تا در سبال فرود آمدند. سپس از آنجا سوي واقصه رفت و از آن پس كه كاروان نخستين گذشته بود، آنجا فرود آمد. زكرويه در راه خويش به طايفههايي از بني اسد گذشت و آنها را از خيمههايشان گرفت و با خويش ببرد. وي آهنگ حج گزاران بازگشته از مكه داشت و از جاده، آهنگ آنها كرد.
چهارده روز مانده از محرم اين سال، خبر پرنده [خبر الطير] از كوفه آمد كه زكرويه به روز يكشنبه، يازده روز رفته از محرم، در راه مكه در عقبه، راه كاروان خراسانيان را بسته كه با وي به سختي نبرد كردهاند. از آنها پرسيده كه سلطان ميان شما هست؟ گفتهاند: «سلطاني در ميان ما نيست و ما حجگزارانيم.» به آنها گفته: «برويد كه من قصد شما ندارم.» اما چون كاروان روان شده، از پي آنها برفته و بر آن تاخته، يارانش نيزهها را در شتران فرو ميبردهاند و شكم آن را ميدريدهاند كه فراري ميشده. كاروان درهم ريختهاند و ياران خبيث بر سر حج گزاران ريختهاند و چنان كه ميخواستهاند آنها را ميكشتهاند. مردان و زنان را كشته و هر كس از زنان را كه خواستهاند اسير گرفتهاند و هرچه را در كاروان بوده به تصرف آوردهاند.
يكي از كساني كه از اين كاروان گريخته بود، به علان بن كشمرد رسيد كه خبر از وي پرسيد و رخداد كاروان خراسانيان را به او گفت و گفت: «ميان تو و آن قوم، جز اندكي نيست، امشب يا فردا كاروان دوم ميرسد كه اگر علمي از آن سلطان را ببينند، دلهاشان قوت گيرد، دربارة آنها خدا را، خدا را.» علان، همان دم بازگشت و به همراهان خويش دستور بازگشت داد و گفت ياران سلطان را به معرض كشته شدن نميبرم. پس از آن، زكرويه بيامد و كاروان دوم بدو رسيد و چنان بود كه سلطان خبر فاسق و رفتار وي را با حج گزاران، همراه گروهي از فرستادگان كه از راه جاده بگشته بودند به سران كاروان دوم و سوم و كساني از سرداران و دبيران كه در آن بودند، نوشته بود و دستور داده بود كه از وي حذر كنند و از جاده بگردند و سوي واسط و بصره روند، يا سوي فيد يا مدينه بازگردند، تا سپاهيان به ايشان برسند. اين نامهها بدانها رسيد، اما نشنيدند و نماندند و توقف نكردند. مردم كاروان روان بودند، مبارك قمي و احمد بن نصر عقيلي و احمد بن علي همداني نيز با كاروان بودند. وقتي به فاجران رسيدند كه از واقصه حركت كرده بودند و آبهاي آن را كور كرده بودند و بركهها و چاهها را با مردار شتر و اسباني كه همراه داشته بودند و شكم آن دريده بود، پر كرده بودند. به روز دوشنبه، دوازده روز رفته از محرم، قرمطيان به منزلگاه عقبه رسيدند. مردم كاروان دوم با آنها نبرد كردند، ابوالعشائر با ياران خويش پيشاپيش كاروان بود. مبارك قمي با همراهان خويش در دنباله كاروان بود. ميان آنها پيكاري سخت رفت، چندان كه قرمطيان را عقب راندند و نزديك بود بر آنها ظفر يابند، اما فاجران از دنبالهدارانشان غفلتي يافتند و از آن سمت هجوم بردند و نيزههاي خويش را در پهلو و شكم شترانشان نهادند كه شتران درهمشان كوفتند، قرمطيان به كاروانيان دست يافتند و شمشير در ايشان نهادند و همه را بكشتند، بجز آنها كه به بردگي گرفتند. پس از آن سواران را تا چند ميلي عقبه فرستادند كه به رستگان از شمشير رسيدند و امانشان دادند كه بازگشتند و فاجران همگيشان را بكشتند و از زنان هركه را خواستند به اسيري گرفتند و مال و كالا را به تصرف آوردند. مبارك قمي و پسرش كشته شدند. ابو العشائر اسير شد. كشتگان را فراهم آوردند و روي هم نهادند كه چون تپهاي بزرگ شد. پس از آن دو دست ابو العشائر و دو پاي وي را ببريدند و گردنش را بزدند. از زنان هركه را مورد رغبتشان نبود آزاد كردند. گروهي از زخميان كه ميان كشتگان افتاده بودند گريختند و به هنگام شب خويشتن را كشيدند و برفتند. كس بود كه جان داد و كس بود كه نجات يافت و اينان اندك بودند و چنان بود كه زنان قرمطيان با كودكان خويش ميان كشتگان ميگشتند و آب به آنها عرضه ميكردند و هر كه با آنها سخن ميكرد هلاكش ميكردند.
به قولي در كاروان نزديك بيست هزار مرد بود كه همگي كشته شدند، بجز گروهي بسيار اندك كه توان دويدن داشتند و بيتوشه جان بردند يا زخمدار ميان كشتگان افتادند و بعد گريختند، يا كسي كه او را به بردگي به خدمت خويش گرفتند.
گويند: مال و اثاث گرانقدري كه از اين كاروان گرفتند معادل دو هزار هزار دينار بود.
از يكي از سكه زنان [ضرّابين] آوردهاند كه گفته بود: «نامههاي سكه زنان مصري به ما رسيد كه در اين سال توانگر ميشويد كه خاندان ابن طولون و سرداران مصري كه سوي مدينة السلام رفتهاند و كساني كه وضعي همانند آنها داشتهاند كس فرستادهاند كه مالشان را از مصر به مدينة السلام حمل كنند. ظروف طلا و نقره و زيور را شمش ريختهاند و به مكه بردهاند كه همراه حج گزاران به مدينة السلام بيارند كه با كاروانهايي كه سوي مدينة السلام روان ميشد حمل شد و همه از دست رفت.» گويند: در آن اثنا كه قرمطيان به روز دوشنبه اين كاروان را ميكشتند و غارت ميكردند، كاروان خراسانيان بيامد كه جمعي از قرمطيان سويشان رفتند و با آنها نبرد كردند و سرانجامشان چون اين كاروان شد.
وقتي زكرويه از كار كاروان دوم حج گزاران فراغت يافت و اموالشان را بگرفت و حرمتهاشان را روا كرد، همان وقت از عقبه حركت كرد. پيش از رفتن بركهها و چاههاي آنجا را از مردارهاي انسان و اسب پر كرد.
خبر بريدن كاروان دوم از كاروانهاي سلطان شامگاه روز جمعه، چهارده روز مانده از محرم، به مدينة السلام رسيد و اين بر همه مردم و بر سلطان گران آمد. عباس بن ـ حسين وزير، محمد بن داود دبير را كه ديوانهاي خراج و املاك مشرق و ديوان سپاه را به عهده داشت دعوت كرد كه سوي كوفه رود و آنجا بماند كه سپاهها سوي قرمطي فرستد، و او يازده روز مانده از محرم، از بغداد برون شد و مالهاي بسيار براي دادن به سپاهيان همراه برد.
پس از آن، زكرويه سوي زباله رفت و آنجا فرود آمد و پيشتازان از پيش و پس خويش فرستاد كه بيم داشت ياران سلطان كه مقيم قادسيه بودند بدو برسند. وي در انتظار كاروان سوم بود كه اموال بازرگانان در آن بود. پس از آن سوي ثعلبيه رفت، سپس سوي شقوق و آنجا ما بين شقوق و بطان بر كنار ريگزار، در محلي موسوم به طليح در انتظار كاروان بماند كه از جمله سرداران نفيس مولدي در آن بود و صالح سياه كه محمل و خزانه را همراه داشت و چنان بود كه معتضد، جواهري گرانقدر در محمل نهاده بود. ابراهيم بن ابي اشعث نيز كه قضاي مكه و مدينه و كار راه مكه و مخارج اصلاحات آن با وي بود، در اين قافله بود با ميمون بن ابراهيم دبير كه كار ديوان زمام خراج و املاك با وي بود و احمد بن محمد معروف به ابن هزلج و فرات بن احمد و حسن بن اسماعيل، خويشاوند عباس بن حسن، كه متصدي بريد حرمين بود، و علي بن عباس نهيكي.
وقتي مردم اين كاروان به فيد رسيدند، خبر زكروية خبيث و ياران وي به آنها رسيد كه روزي چند در فيد بماندند و منتظر بودند از جانب سلطان نيرو گيرند و چنان بود كه ابن كشمرد با سپاهياني كه سلطان با وي و پيش و پس از وي فرستاده بود، از راه سوي قادسيه بازگشته بود.
پس از آن زكرويه سوي فيد رفت كه عامل سلطان، به نام حامد پسر فيروز، آنجا بود. حامد با حدود يكصد مرد كه با وي در مسجد بودند، از مقابل قرمطي بهيكي از دو قلعة فيد پناه برد و قلعة ديگر را از مردان پركرد. زكرويه براي مردم فيد پيام همي فرستاد و از آنها ميخواست كه عامل خويش را با سپاهياني كه آنجا بودند به وي تسليم كنند و اگر چنين كنند امانشان ميدهد، اما آنچه را ميخواست نپذيرفتند و چون نپذيرفتند با آنها نبرد كرد و به چيزي از آنها دست نيافت. راوي گويد: وقتي قرمطي ديد كه تاب مردم آنجا را ندارد دور شد و سوي نباج رفت، سپس سوي حفير ابو موسي اشعري.
در آغاز ماه ربيع الاول، مكتفي، وصيف پسر سوارتكين را روانه كرد كه گروهي از سرداران نيز با وي بودند و از قادسيه از راه خفان برفتند. وصيف به روز شنبه، هشت روز مانده از ماه ربيع الاول با قرمطي مقابل شد كه آن روز را پيكار كردند. سپس شب ميانشان حايل شد و شب را با كشيك به سر كردند. پس از آن، نبرد با قرمطيان را از سر گرفت كه سپاه سلطان از آنها كشتاري بزرگ كردند و به دشمن خدا زكرويه رسيدند كه يكي از سپاهيان به وقتي كه پشت بكرده بود با شمشير ضربتي بدو زد كه به مغزش رسيد و اسير شد؛ با جانشينش و جمعي از خواص و خويشاوندانش از جمله پسر و دبيرش و همسرش. سپاه هر چه را در اردوگاه وي بود به تصرف آورد. زكرويه پنج روز بماند سپس بمرد كه شكمش را شكافتند.
و وي را به همان حال بياوردند، وصيف با اسيران حج گزار كه به دست قرمطي زنده مانده بودند بازگشت.» [28]
اين روايت و به خصوص برخي از مضامين آن، نشان ميدهد كه قرمطي ها دنبال لطمه زدن به كاروان هاي سلطاني بوده و در هر كارواني به سراغ كساني مي رفتند كه از وابستگان به دولت عباسي بودند.
در ذيل حوادث سال 312 آمده است:
«در اين سال، در آغاز محرم خبر به نزد خليفه رسيد، به بغداد، كه جنابي و قرمطيان راه حج گزاران را بريدهاند و كشتار كردهاند و اسير گرفتهاند و عامة مردم و خاندان سلطان و ديگران تلف شدهاند و اينكه عبد الله بن حمدان كار راه را عهده كرده و مردم با كاروان اول رفتهاند و در آغاز مسير سالم بودهاند و چون به فيد رسيدهاند خبر قرمطيان به آنها رسيده كه توقف كردهاند و نامه ابو الهيجاء به نزار محمد بن خراساني رسيده كه در كاروان اول بوده كه آنجا درنگ كند تا فراهم شوند. نزار درنگ كرده و كاروانهاي شاريان وزيريان و خوارزميان پياپي رسيده وچون همگان در هبير فراهم آمدهاند، جنابي و ياران قرمطيِ وي به آنها رسيدهاند و بيشترشان را كشتهاند. خبر به ديگر كاروانها رسيده كه در فيد فراهم بودهاند و دربارة بازگشت به وادي القري مشورت كردهاند كه در اين باب همسخن نشدهاند.
سپس عازم شدهاند و روان شدهاند اما جنابي راه آنها را بريده و ابو الهيجاي سردار، اسير شده و نزار گريخته اما زخمها داشته كه او را از پاي در آورده. پسري از آنِ حسين بن حمدان اسير شده با احمد بن بدر عمو و احمدبن محمد بن كشمرد و پسرش. مازج خادم برندة محمل اسير شده با فلفل غلام. نحرير، غلام بانو، نيز كه سالار كاروان بوده اسير شده. بدر و مقبل، هردوان غلام طايي كه سوارانِ به نام بودند و سالار و مدافع كاروانها ميشدند و حرمت و شهرتي داشتند، كشته شدهاند. خزري و پسرش نيز كه هر دو سردار بودند، اسير شدهاند. قرمطيان محمل را گرفتهاند با همة جواهر و تحفهها كه از آنِ سلطان بوده. از اموال مردم نيز چندان گرفتهاند، بيرون از شمار! كساني كه جان برده بودند به مردم گفتند كه نزديك هزار هزار دينار طلا و نقره به دست قرمطيان افتاده بود و چندان كالا و بوي خوش و ديگر چيزها كه بهاي آن بيشتر از اين بود و اينكه همة سپاه قرمطي هشتصد سوار بوده و باقيشان پياده بودهاند. همة كساني كه از دست قرمطيان جان برده بودند 103) (104 طعمة بدويان شده بودند و هرچه را كه نهان كرده بودند و با آنها مانده بود، به غارت رفته بود و بيشتر آن مردم از تشنگي و گرسنگي جان داده بودند.
وقتي آنچه به مردم رسيده بود و آنچه به مقتدر رسيده بود؛ از خسارت مال و مرد، به نزد وي به درستي پيوست. اين، به نزد وي و به نزد خاصه و عامه سخت بزرگ نمود و همة طبقات از آن به غايت غمين شدند. خليفه به ابن فرات دستور داد: به مونس خادم بنويسد كه از رقه بيايد تا به مقابلة قرمطي رود. نصر حاجب بدو نوشت كه شتاب كند و زودتر بيايد. مونس با خواص خويش از راه فرات روان شد و در رهسپردن شتاب آورد و در غرة ماه ربيع الأول به بغداد رسيد.» [29]
در سال 316 قرامطه به مكه يورش برده و در آنجا برخي از زر و زيورها را از حرم كنده، بردند. [30] در سال 317 نيز حجر الاسود را كندند و به ديار خود بردند. اين زمان ابوطاهر قرمطي فرماندهي آنان را داشت. قرمطيان به خاطر اين كار مورد سرزنش خليفة فاطمي قرار گرفتند اما آنان به سخن وي گوش ندادند. در سال 339 بود كه قرامطه حجر الأسود را به جاي خويش باز گرداندند.
به جز حملات قرامطه كه انگيزة مذهبي داشت، حملات قبايل عرب در يك دورة طولاني، دردسرهاي زيادي براي حجاج وحكومت عباسي و امرايآن ايجاد كرد. طي سالهاي 320 ـ 295 تعدادي از قبايل به كاروان هاي حج يورش ميبردند. اين حملات نزديك منزل «حاجر» صورت مي گرفت. آنان چهارپايان را همراه با بار و بنه مي بردند و گاه شماري از زنان و كنيزكان را هم به اسارت مي گرفتند.[31]
در سال 303 گروهي از قبيلة طي، به فرماندهي حاتم خراساني به كاروان حج يورش بردند و اموال حجاج را تصاحب كردند. حجاجي هم كه از دست آنان نجات يافتند، از تشنگي مردند. گروه ديگري از اعراب عليه ابوحامد ورقاء بن محمد كه اميريِ راه را داشت، يورش بردند كه او موفق به شكست آنان شد و شماري را كشت و برخي را اسير گرفت كه آنان را به بغداد فرستاد. در آنجا آنان را كشتند و در آب دجله انداختند. [32]
نام قبيلة ديگري كه در طول هزار سال در تجاوز به قبايل عربي ديده مي شود، قبيلة حرب است. مقتدر عباسي در اوايل به آنان پولي ميداد تا مانع از حملة ايشان به كاروان حج شود. اين پولي است كه به آن «خفاره» گفته ميشود. در كتابهاي فقهي هم در بارة شرعي بودن يا نبودن پرداخت آن بحث شده است. اين قبيله بيشتر ميان راه مكه ـ مدينه بود و تا اين اواخر هم سفرنامه نويسان قاجاري از حملات آنان به كاروان هاي حج ياد كردهاند.
در سال 355، بار ديگر قبيلة بنوسليم به كاروان حج حمله كرد اما اين بار حملة آنان متوجه كاروان هايي بود كه از شمال آفريقا و بلاد شام ميآمدند. اين كاروان مشتمل بر بيست هزار شتر از شام، هزار و پانصد از مصر و دوازده هزار از مغرب بود. بسياري از اينان همراه خانوادة خود از آن ديار گريخته و بنا داشتند از راه عراق در بغداد سكونت گيرند. مشكل ناامني ايجاد شده در آن نواحي، به دليل حملات بيزنطيها بود. قبيلة بنوسليم بر اين كاروان مسلّط شده، اموال آنان را گرفتند و اكثريت حجاج جان خود را از دست دادند.[33]
در سال 363 قبيلة بنوهلال بر كاروان حج عراقي يورش برده، بسياري از آنان را كشتند. در اين سال تنها شمار اندكي كه جلوتر رفته و نجات يافتند، توانستند حج انجام دهند.[34]
بنوشيبان از قبايل ديگري بود كه به عراق و راه عراق حمله ميكرد. عضدالدوله با ترتيب سپاهي دست به عملياتي عليه آنان زد و قلع و قمعشان كرد؛ به طوري كه بغداد و سواد عراق از دست آنان آسايش يافت. عضدالدوله توانست شماري از سران اين حملات را كشته و راه را امن سازد. [35]
در سال 379 ، رييس قبيلة بني طي، به اسم ابن جراح طائي حجاج را ميان دو منزل فيد و سميرا متوقف كرده و آنان را وادا داشت كه سيصد هزار درهم، به علاوة مقداري لباس پرداخت كنند. سپس به آنان اجازة عبور داد.[36]
در سال 384 هم كسي از عراق و شام به حج نيامد و دليلش آن بود كه شمار زيادي از اعراب به فرماندهي اصيفر منتفقي مانع از آمدن شدند و ادعا كردند سكه هايي كه سال قبل به آنان داده شده مشكل داشته و بايد عوض آن را بدهند. [37] در سال بعد، امير بدر بن حسنويه كه حاكم منطقة جبال و همدان بود تعهد كرد تا ساليانه مبلغي پنج هزار دينار بدهد تا حجاج در امن و آسايش به حج بروند. [38] بعد از درگذشت بدر بن حسنويه باز مشكل مطرح شد و تا مرگ اين اصيفر منتفقي در سال 410 ادامه داشت.
از سال 402 قبيلة خفاجه حملات خود را آغاز كرد. آنان در منزل «العقبه» به حجاج يورش برده و بسياري را كشتند و اموالشان را بردند. با رسيدن نيروهاي كمكي آنان گريخته و برخي از اموال به صاحبانش بازگردانده شد.[39] اين خفاجه در سال 426 تا آنجا پيش رفت كه به كوفه حمله كرد و اموال مردم را غارت نمود. حملات خفاجه تا اواخر اين قرن ادامه دارد. [40]
در همين قرن از قبيلة بني نبهان هم به عنوان قبيلهاي كه به كاروان حج حمله ميكرده، ياد شدهاست. ابن اثير ذيل حوادث سال420 با اشاره به رسيدن كاروان حج خراسان مي نويسد:
وقتي اينان به «فيد» رسيدند، حماد بن عدي رييس بني نبهان يورش آوردند. كاروانيان حاضر به پرداخت پنج هزار دينار شدند اما آنان نپذيرفتند. در اين زمان يك جوان خراساني تيري به رييس اعراب زد و آنان پراكنده شدند و حجاج سالم به حج رفتند. [41]
شرايط امن بودن راه از نظر فقها
فقها در بارة شرايط وجوب حج از «تخلية الطريق» يا «تخلية السرب» از آن ياد ميكنند؛ يعني اينكه راه امن باشد. اگر تنها يك راه باشد و دشمن هم باشد كه لازمة تأمين راه پرداخت وجهي باشد، اين شرط محقق نشده است. اما اگر كسي بتواند تحمّل كند، خوب است. همين طور اگر كسي از طرف او بذل كند و راه هموار شود، اين شرط فراهم گرديده و «تخلية الطريق» محقق شده است.[42] در اصطلاح فقها پولي كه به عنوان باج راه حج پرداخت مي شود «خفاره» ناميده مي شود.
بهجز بحث راهِ خشكي ومشكلاتآن، ازجمله تهية علوفه براي حيوانات ياآب وخوراك براي حجاج، راه دريايي هم مشكلاتي دارد كه فقها به آن توجه كردهاند. اگر ظن غالب اين باشد كه رفتن از راه دريايي هلاكت در پي دارد، از نظر وي وجوب حج برداشته مي شود. [43]
علاّمة حلي در بارة خفاره و دشمني كه در راه است، مي نويسد:
«تفاوتي نيست كه اين دشمن مسلمان باشد يا كافر. وي ميافزايد: اگر توان جنگيدن با او باشد، به شرطي كه ضرري در بر نداشته باشد، حج واجب خواهد بود. هرچه احتمال دارد كه گفته شود واجب نيست؛ زيرا تحصيل شرط حج واجب نيست. در هر حال، اگر احتمال ضرر بدهد، از اينكه مالش يا جانش را از دست بدهد، واجب نيست. اگر دشمن كافر باشد و احتمال ضرر هم نيست بهتر است برود و به ثواب جهاد و حج دست يابد. اما اگر آن دشمن مسلمان است، حج واجب نيست، براي اينكه خون مسلمان ريخته مي شود.»
وي مي افزايد:
«اگر دشمن در كمينگاهي نشسته است تا مالي بگيرد، حج واجب نخواهد بود. شافعي هم از پرداخت پول؛ يعني همين خفاره، كراهت دارد؛ زيرا سبب جري شدن آنان براي گرفتن پول خواهد شد.»[44]
شهيد اول هفتمين شرط وجوب حج را همين «تخلية السرب» دانسته و مي نويسد:
«اگر پرداخت مال امنيت بياورد، در صورتي كه بتواند، حج واجب خواهد بود در صورتي كه اجحاف نباشد. اگر كسي مالي براي اين كار يعني مصالحه با دشمن به او بدهد، واجب نيست آن را قبول كند. اگر مال به دشمن پرداخت شد و راه امن گرديد، حج بر او واجب مي شود.»
شهيد اول تأكيد دارد:
«اگر ظن، يعني احتمال بيش از پنجاه درصد در بارة خوف و خطر؛ چه در راه خشكي چه درياييهست، واجب نيست. اما اگر پنجاه پنجاه است، ترجيحاً بايد برود.»
وي مي نويسد:
«جنگيدن با دشمن در اين راه، حتي اگر كافر باشد و احتمال سلامت هم بدهد، لازم نيست. البته مستحب است مگر آن كه دشمن مسلمان باشد مگر از باب نهي از منكر.» [45]
در كتاب «المجموع» (ج7، ص82 ) ديدگاه فقهاي اهل سنت در بارة اين مسأله، به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است.
و ظايف امير الحاج از ديد فقيهان
شهيد اول در كتاب «دروس» شرحي از وظايف امام در حج ارائه كرده كه بخشي از آن مربوط به وظايفي است كه امير الحاج در مراقبت از حجاج در طول راه دارد. وي مينويسد:
شايسته است كه امام اعظم اگر خود در حج شركت ندارد، امامي براي حج تعيين كند؛ چنان كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم امام علي را در سال نهم بر موسم منصوب كرده و قرائت سورة برائت را به او واگذاركرد. ابتدا شخص ديگري را منصوب كرده بودكه به دستور خداوند او را عزل كرد. همين طور امام علي عليه السلام در دوران خلافت ظاهرش كسي را بر حج منصوب كرد. ابن بابويه از عمري روايت كرده است كه حضرت مهدي هر سال در موسم حج حاضر است. مردم را مي بيند و مردم هم او را ميبينند اما نميشناسند. شرط والي آن است كه عادل و فقيه در احكام حج باشد. همين طور شايسته است كه شجاع و مطاع بوده، صاحب رأي و هدايت و كفايت باشد.
امير الحاج بايد پانزده شرط داشته باشد؛ گردآوري مردم و فرودآوردنشان در منازل براي پرهيز از لصوص و غارتي ها و ايجاد ترتيب در حركت و نزول و تعيين محل هر كاروان در حركت و تعيين محل نزول تا افراد گم شده يافت شوند. همين طور تنظيم آب و مرتع ميان آنان و بردن آنان از بهترين راهها و آبادترين و راحتترين در صورتيكه اختيار داشته باشد. همين طور بايد در طول راه و محل نزول مراقبت آنها باشد و با پرداخت مال يا جنگ، دشمن را از حمله به آنان باز دارد. اگر نياز به پرداخت باج بود و پولي از بيت المال يا تبرع امام بود كه هيچ، اگر نبود و از حجاج طلب كرد، احكامش گذشت.
امير الحاج بايد با رفق و مدارا در طول راه با حجاج مراعات ضعفا را كرده با آنان برخورد كند و واماندگان را از بيت المال يا اگر مال وقفي براي حج هست بپردازد. در غير اين صورت، اين قبيل كمك از قبيل واجب كفايي است. امير الحاج بايد در وقت خروج هر منزل، رعايت زمان معمول را بكند تا سبب از بين رفتن زاد و توشة مردم نشود و تأخير نكند كه مبادا حجاج به زحمت بيفتند يا حج فوت شود. او بايد افراد خطاكار را حد زده يا تعزير كند، در صورتي كه چنين حقي به او واگذار شده است. همين طور اگر اهليت دارد ميان آنان حكم كند، در غير اين صورت اين كار را به اهلش واگذار نمايد.
امير الحاج بايد در ميقات فرصت كافي به مردم بدهد تا واجبات و مستحبات را انجام دهد. بعد از بازگشت از منا هم به آنان اجازه دهد كه مناسك و اعمال عقب افتادة خود را تمام كنند. همين طور به حائض و نفساء فرصت دهد تا پاك شوند. همين طور آنان را به زيارت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليه السلام ببرد و در مدينه فرصت دهد تا مناسك زيارات را تمام كرده، وداع كنند و حاجات خود را برآوردند.
در زمينة مناسك، وظايف امير الحاج چنين است: اعلام وقت احرام، مكان و كيفيت آن و همين طور انجام اعمال مناسك. چهار خطبه فرصت كافي را براي بيان اين احكام در اختيار مي گذارد؛ يكي بعد از نماز ظهر روز هفتم ذي حجه و بعد از احرام بستن براي رفتن به منا، دوم روز عرفه پيش از نماز ظهر و سوم روز عيد قربان و چهارم در نفر اول. همة اينها يك خبر است، جز خطبة عرفه كه دو خطبه است. يكي در بارة كيفيت وقوف و آداب و زمان حركت و بيتوته در مزدلفه و وقت حركت از آنجا و تحريض بر دعا و اذكار. سپس اندكي مي نشيند و دومي را كوتاه مي خواند؛ به طوري كه با اذان و اقامة مؤذن تمام شود...
امام بايد جلوتر از همه به منا برود تا نماز ظهر و عصر را بخواند و آنجا بماند تا خورشيد طلوع كند. بعد از طلوع زياد توقف نكند. او در روز عيد هم بايد جلوتر از همه به مكه بيايد. سپس همان روز برگردد تا نماز ظهر و عصر را با حجاج در منا بخواند. در آنجا بماند تا نفر دوم. سپس نماز ظهر و عصر را در مكه بخواند. او بايد اهالي مكه را امر به تشبه به مُحرمين در ايام حج كند. همين طور امامت حجاج را در نمازها به خصوص نمازهايي كه خطبه هم دارد بر عهده بگيرد. مردم هم بايد از آنچه بدان امر مي كند اطاعت كنند و بعد از دعاهاي وي آمين بگويند. نيز كراهت دارد كه در آنجا تقدم حق اوست از او جلوتر باشند. اگر نهي كند، حرام است جلوتر باشند. امام بايد امر به معروف و نهي از منكر كند، به خصوص آنچه كه متعلق به مناسك و كفارات مي شود. اگر در حكمي ميان علماي شيعه اختلاف باشد، امير الحاج اگر امام اعظم نيست يا از او نظر نمي گيرد، نمي تواند از مردم بخواهد تا به نظر او عمل كنند، مگر آن كه خطايي باشد كه مستند به يك قول نادر است. در آن صورت بايد آن را رد كند. جايز است كه وظايف سفر و اداي مناسك به يك امام واگذار شود يا به دو امام. [46]
[1] . تاريخ الطبري: 3/348
[2] . فتوح البلدان: 356
[3] . تاريخ الطبري: 4/455، 477 - 481
[4] . تاريخ الطبري: 5/399
[5] . اخبار الطوال: 244 - 251
[6] . تاريخ الطبري: 5/397
[7] . انساب الاشراف: 3/166
[8] . تاريخ الطبري: 7/465، درب زبيده: 47
[9] . درب زبيده: 48
[10] . تاريخ الطبري: 8/136، درب زبيده: 48
[11] . الذهب المسبوك في ذكر من حج من الخلفاء و الملوك: 38 - 39 (تحقيق جمال الدين شيال، قاهره، 1955).
[12] . درب زبيده: 49
[13] . كتاب المناسك: 330 ، 364
[14] . الامامه و السياسه (ترجمه فارسي) : 389
[15] . نهايت المسافات بيروني: ص 223، 234 درب زبيده: 52
[16] . مقصود شهر الجار است كه آن زمان، حكم جده امروزي را داشت. بنگريد به كتاب من با نام معجم معالم الحجازمدخل مربوطه (عاتق).
[18] . تاريخ مكه، ص 195 - 196
[19] . تاريخ الطبري: 9.140 درب زبيده: 53
[20] . درب زبيده: 54
[21] . درب زبيده: 55
[22] . صله تاريخ الطبري: (تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم): 113
[23] . تجارب الامم: 2/407. ابن اثير مي نويسد كه او راه عراق به مكه را اصلاح كرد. الكامل: 8/704
[24] . درب زبيده، ص 65 - 69
[25] . اخبار مكه: 1/ 444 - 445
[26] . مشاكله الناس لزمانهم: 26
[27] . ذيل تجارب الامم / رذرواري، ص 282
[28] . تاريخ طبري (ترجمه): 15/ 6762 - 6769
[29] . تاريخ طبري (ترجمه): 16/6904 - 6905
[30] . تاريخ طبري: 19/ 6921-6922
[31] . تاريخ الطبري (عربي): 10/151
[32] . صلة تاريخ الطبري: 53؛ الكامل: 8/95؛ درب زبيده: 94
[33] . الكامل ابن اثير: 8/574
[34] . الكامل: 8/647
[35] . تجارب الامم: 2/398؛ ذيل تجارب الامم (قاهره: 1334ق): 54؛ درب زبيده: 95
[36] . الكامل: 9/69
[37] . الكامل: 9/105
[38] . المنتظم ابن جوزي: 7/178 - 179؛ درب زبيده: 95
[39] . الكامل: 9/236
[40] . درب زبيده: 96
[41] . الكامل: 9/325
[42] . المبسوط شيخ طوسي: 1/301
[43] . المبسوط: 1/301 - 302
[44] . تذكره الفقهاء: 7/91؛ تحرير الاحكام: 1/553
[45] . الدروس: 1/313
[46] . الدورس الشرعيه: 1/496 -498