دلایل امامت على علیه السلام چیست؟
پاسخ: شیعه معتقد است که چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از طرف خداى متعال على علیه السلام را به عنوان جانشین و امام بعد از خود تعیین کرد و به بیان‏هاى مختلف آن را اظهار نمود، تنها راه حق همین بود که مسلمانان امامت آن حضرت
پاسخ:
شيعه معتقد است كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خداى متعال على عليه السلام را به عنوان جانشين و امام بعد از خود تعيين كرد و به بيانهاى مختلف آن را اظهار نمود، تنها راه حق همين بود كه مسلمانان امامت آن حضرت را مىپذيرفتند و شيعه اين افتخار (يعنى پذيرفتن گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درباره جانشين خود) را دارد و آنان كه از راه انتخاب، خلافت و جانشينى شخص ديگر را پذيرفتند راهى غير از راه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در پيش گرفتهاند.
دليلهاى اين مطلب:
۱- حديث يوم الدار
پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت، خداى متعال پيامبر را مأمور ساخت كه دعوت خود را آشكار سازد و آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ» (شعراء/ ۲۱۴) در اين مورد نازل شد. پيامبر سران بنى هاشم را جمع كرد و فرمود: من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام. خداوند به من امر كرده است كه شما را به آن دعوت كنم. كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين يارى مىكند تا برادر و وصىّ و جانشين من باشد؟ حضرت سه مرتبه اين سخن را تكرار نمود و در هر بار تنها على عليه السلام آمادگى خود را اعلان كرد. در اين موقع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: «انّ هذا أخي و وصيىّ و خليفتي فيكم».[۱]
- حديث منزلت
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در موارد مختلف منزلت و مقام امير مؤمنان را نسبت به خود همان منزلت و مقام هارون نسبت به موسى دانسته و فقط يك مقام از مقامات هارون را (كه نبوت باشد) از على عليه السلام سلب كرده و فرموده:
به نص قرآن كريم هارون مقام نبوت[۳]، خلافت[۴] و وزارت[۵] را در زمان موسى دارا بود و حديث منزلت نيز همه مقامات هارون را- به استثناى مقام نبوت- براى على عليه السلام ثابت مىكند و اگر مقصود اثبات همه مقامات جز نبوت براى وى نبود نيازى به استثناى نبوت وجود نداشت.
۳- حديث سفينه
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت خويش را به كشتى نوح تشبيه مىكند كه هركس بر آن نشست نجات يافت و هركس كه از آن تخلّف جست غرق شد. مىفرمايد: «ألا إنّ مَثَلَ أَهل بيتي فيكم مَثَلُ سَفينة نوحِ في قَومِهِ مَنْ رَكِبَها نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق» [۶].
مىدانيم كه كشتى نوح، ملجأ و پناهگاه آنان براى نجات از غرق شدن بود. بنابراين طبق حديث سفينه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يگانه پناهگاه براى نجات از انحراف و گمراهى هستند.
۴- حديث امان امّت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت خود را سبب وحدت كلمه و دورى امت از اختلاف معرفى مىكند و مىفرمايد: «النُّجومُ أمانٌ لأهلِ الأَرضِ مِنَ الغَرْق وَ أَهْلُ بَيْتي أَمانٌ لامتى من الاخْتِلاف ...»[۷]: همان گونه كه ستارگان وسيله نجات اهل زمين از غرق شدن در دريا هستند (زيرا، دريانوردانبهحكم «وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون» (نحل/ ۱۶)، به وسيله ستارگان راه را از ميان امواج پيدا مىكنند و به ساحل مىرسند) اهل بيت من نيز مايه نجات امت از دو دستگى هستند ...
۵- حديث ثقلين
حديث ثقلين از احاديث متواتر اسلامى است كه علماى سنى و شيعه آن را در كتابهاى حديث خود نقل كردهاند. پيامبر در اين حديث خطاب به امت اسلام مىفرمايد: «در ميان شما دو چيز گرانبها را باقى مىگذارم و مىروم» و سپس تمسك به اين دو را مايه هدايت امت و روگردانى از هر دو يا يكى از آن دو را مايه ضلالت مىداند، چنانكه مىفرمايد:
«إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثقلَيْن كتابَ اللَّه وَ عِتْرَتي أَهلَ بَيتي ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَ إِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوْضَ».[ ۸]
اين حديث مرجعيت علمى عترت و اهل بيت پيامبر را مانند قرآن كريم به روشنى ثابت مىكند و بر مسلمانان لازم مىدارد كه در امور دينى به كتاب خدا و اهل بيت (هر دو) تمسك بجويند.
ولى جاى بسى تأسف است كه برخى از كسان همه درها را مىزنند جز در خانه اهل بيت را! حديث ثقلين كه شيعه و سنّى در نقل آن اتفاق دارند مىتواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتى واحد گرد آورد. زيرا اگر در موضوع تعيين خليفه و زمامدار سياسى امت پس از پيامبر شيعه و سنّى با هم اختلاف داشته منقسم به دو گروه باشند، در مرجعيت علمى هيچ دليلى براى تفرقه وجود نداشته و بايستى- بر طبق حديث ثقلين- با هم يكدست و يك صدا باشند.
۶- حديث غدير
در احاديث گذشته پيامبر گرامى گاه به صورت كلى و گاه نيز به گونه مشخص جانشين خويش را به نحو روشن معرّفى كرده است، به گونهاى كه هر يك از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقيقت جو تمام مىكند. در عين حال آن حضرت براى آنكه پيام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزديك برساند و راه را بر هر گونه ترديد و شك در اين زمينه كاملًا ببندد، در سال آخر عمر خود به هنگام مراجعت از حج خانه خدا در سرزمينى به نام «غدير خم» توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموريت دارد كه پيامى را به آنان برساند؛ پيام الهى كه حاكى از انجام وظيفه بزرگى بوده و چنانچه انجام نگيرد، پيامبر رسالت خود را انجام نداده است.
چنانكه مىفرمايد:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» (مائده/ ۶۷): «اى رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن، و اگر اين مأموريت را انجام ندهى رسالت خود را انجام ندادهاى، و خداوند ترا از (شر) مردم حفظ مىكند».[۹]
آنگاه منبرى براى پيامبر ترتيب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت: در آينده نزديك دعوت حق را لبيك خواهم گفت (يعنى مرگ من فرا مىرسد) شما درباره من چه مىگوييد؟ در پاسخ گفتند: گواهى مىدهيم تو آئين خدا را به ما ابلاغ كردى و خيرخواهى نمودى و تلاش بسيار كردى، خدا به تو جزاى خير دهد.
آنگاه فرمود: آيا بر وحدانيت خدا و رسالت من و حق بودن روز رستاخيز گواهى مىدهيد؟ همگى پاسخ مثبت دادند.
سپس فرمود: من قبل از شما بر حوض كوثر وارد مىشوم، بنگريد با دو جانشين گرانبهاى من چگونه رفتار مىكنيد؟ شخصى
پرسيد: مقصود از دو جانشين گرانبها چيست؟
پيامبر پاسخ داد: يكى كتاب خدا و ديگرى عترت (و اهل بيت) من است و خداى لطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نمىشوند تا آنكه در روز قيامت در كنار حوض به من برسند. بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك مىشويد. آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و بالا برد تا آنجا كه همه حاضران او را مىديدند، سپس چنين فرمود:
«أيّها النّاسُ مَنْ أولى النّاسِ بالمؤمنينَ مِنْ أنْفُسِهِم؟» چه كسى بر مؤمنان از خود آنان اولى (صاحب اختيارتر) است؟
در پاسخ گفتند: خدا و پيامبر او بهتر مىدانند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «انّ اللَّه مولايَ و أنا مولَى المؤمنين و أنا أولى بِهِم مِنْ أنفُسِهِم»: خداوند مولاى من و من نيز مولاى مؤمنان مىباشم و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختيارترم.
سپس سه بار فرمود: «فَمَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاه»: آن كس كه من مولاى او هستم، على مولاى او است. آنگاه افزود: «اللهم والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ و أحبّ من أحبّه و ابغض من أبغضَهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله، و أدر الحقَّ معه حيث دار، ألا فليبلغ الشاهد الغائب»: پروردگارا، دوست بدار آن كس را كه على را دوست مىدارد و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمن است، و مهربان باش با هركس كه نسبت به على مهربان است و خشم آور بر كسى كه بر على خشم آورد و يارى كن آن كس را كه على را يارى كند و خوار ساز آن كس را كه على را خوار سازد، و حق را با او و در مدار او قرار ده. حاضران اين مطلب را به غايبان ابلاغ كنند.
اين حديث كه به حديث غدير معروف است را ۱۱۰ نفر از صحابه، ۸۴ تن از تابعين و ۳۶۰ نفر از علما و محدثان اسلامى نقل كردهاند، و از اين رو در اصالت و اعتبار اين حديث جاى هيچ ترديدى وجود ندارد. همچنين گروهى از علما به طور مستقل درباره اين حديث كتاب نوشتهاند كه در آن ميان جامعترين آنها كتاب شريف الغدير نگارش علامه حاج شيخ عبدالحسين امينى (۱۳۲۰- ۱۳۹۰ ه. ق) مىباشد.
اكنون بايد ديد مقصود از مولى بودن پيامبر و مولى بودن على چيست؟ قرينههاى بسيارى گواهى مىدهند كه مقصود از اين تعبير امامت و رهبرى است كه به برخى از اين قرينهها اشاره مىكنيم:
الف- در ماجراى غدير، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم كاروان زائران خانه خدا را در سرزمينى بى آب و علف، آن هم در نيم روزى بسيار گرم، متوقف ساخت.
گرمى هوا به حدّى بود كه حاضران نيمى از عباى خويش را بر سر افكنده و نيم ديگر را نيز زير پاى خود قرار داده بودند. با اين تمهيدات، طبعاً پيامبر بايد سخنى بگويد كه در هدايت امت، نقشى كليدى و سرنوشت ساز داشته باشد، و براستى چه كارى مىتواند در سرنوشت مسلمانان از تعيين جانشين كه مايه وحدت كلمه مسلمين و حافظ دين است، سرنوشت سازتر باشد؟
ب- پيامبر گرامى قبل از طرح ولايت على عليه السلام از اصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت، آنگاه پيام الهى را ابلاغ كرد. از تقارن اخذ اعتراف نسبت به اصول دين مىتوان به اهميت پيام پى برد و دريافت كه هدف پيامبر از آن همايش عظيم و فوق العاده، نمىتوانسته امرى عادى باشد!
ج- حضرت در آغاز خطبه از رحلت قريب الوقوع خود خبر داد و اين نشان مىدهد كه او نگران وضع امت پس از خويش بوده است و مىخواسته چاره جويى شود تا ايين وى در طوفان حوادث آتيه دچار مخاطره نگردد.
د- قبل از بيان پيام الهى درباره على عليه السلام از مولويت و اولويت خود سخن به ميان آورد و فرمود: خدا مولاى من و من مولاى مؤمنين مىباشم و نسبت به آنان از خود آنان اولى هستم. ذكر اين مطالب، گواه آن است كه «مولى بودن» على عليه السلام از سنخ همان مولويت و اولويت مربوط به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوده و ايشان به فرمان الهى اولويت مزبور را براى على عليه السلام نيز ثابت كرده است.
و مقصود از «اولويت» نبىّ اكرم، همان است كه در آيه مباركه به آن تصريح شده «النَّبىُّ أَولى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ» (احزاب/ ۶) پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و مقصود از سزاوارتر بودن پيامبر به مؤمنان از خودشان اين است كه به امر الهى حق تصرف در جان و اموال آنها دارد، يعنى اگر دستور جهاد و يا انفاق دهد بايد مؤمنان بدون چون و چرا بپذيرند. و لازمه يك چنين مطاع بودن در مورد جانها و مالها، همان ولايت و سرپرستى جامعه است كه از جانب خدا به او داده شده است و يك چنين مقام پس از وى، به حضرت على عليه السلام عطا شد و او به مقام سرپرستى و امامت نائل آمد.
ه- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از بيان پيام الهى، از حاضران خواست آن را به غايبان برسانند و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم از منبر پايين آمد و به ياران خود دستور داد كه به على به عنوان «امير مؤمنان» تهنيت و تبريك بگويند، لذا على عليه السلام در خيمهاى قرار گرفت و ياران پيامبر گروه گروه وارد شده و به او تبريك گفتند. ابوبكر و عمر وارد خيمه شده روبه او كردند و گفتند: هنيئاً لك يا علي بن أبي طالب أصحبتَ مولاىَ و مولا كلَّ مؤمن و مؤمنة: گوارا باد بر تو اى على، امروز سزاوارترين فرد به هر مرد و زن مؤمن شدى.[۱۰]
تاريخ اسلام نشان مىدهد كه دشمنان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى خاموش ساختن دعوت الهى وى از راههاى گوناگونى وارد شدند؛ از متهم كردن پيامبر به سحر و جادو گرفته تا تصميم به قتل آن حضرت در بستر خويش. ولى در تمام موارد، دست عنايت حق با پيامبر بود و وى را از نقشههاى شوم مشركان حفظ كرد. آخرين نقطه اميد آنان (بويژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براى پيامبر) اين بود كه با مرگ پيامبر، اين دعوت نيز خاموش خواهد شد:
«أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ» (طور/ ۳۰) يا مىگويند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار (مرگ) نشستهايم. اينانديشه در ذهن بسيارى از مشركان و منافقان، وجود داشت. ولى پيامبر با تعيين جانشينى با كفايت كه در طول زندگى ايمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود، اميد مخالفان را به يأس مبدل ساخت، و بدين طريق بقاى دين را تضمين نموده و پايههاى آن را محكم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعيين چنين رهبرى به كمال رسيد. از اين رو پس از نصب على عليه السلام، به عنوان جانشينى پيامبر، در روز غدير آيه «اكمال دين» فرود آمد:
«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ ديناً» (مائده/ ۳)[۱۱ ] امروز كافران از نابودى دين شما مأيوس شدند، پس از آنان نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام كردم، و راضى شدم كه اين اسلام (تكميل يافته با معرفى جانشين پيامبر) دين شما باشد.[۱۲ ]
گذشته از روايات يقينى فوق، كه ثابت مىكند مسأله جانشينى پيامبر يك مسأله الهى است و مردم در آن اختيارى ندارند، گزارشهاى تاريخى نيز حاكى از آن است كه پيامبر در همان روزهايى هم كه در مكه به سر مىبرده و هنوز حكومتى در مدينه تشكيل نداده بود، مسأله جانشينى را يك مسأله الهى تلقى مىكرد.
فى المثل، زمانى كه رئيس قبيله بنى عامر در موسم حج به حضور پيامبر رسيد و گفت: چنانچه ما با تو بيعت كرديم و تو بر مخالفان خود پيروز شدى، آيا براى ما در امر رهبرى نصيب و بهرهاى هست؟ پيامبر در پاسخ فرمود: اين كار مربوط به خداست، هركس را مىخواهد بدين كار مىگمارد «الامر الى اللَّه يضعه حيث يشاء»[۱۳].
بديهى است چنانچه مسأله رهبرى موكول به انتخاب مردم بود، مىبايست بفرمايد: «الامر الى الامة»
كلام پيامبر در اين مورد، همانند كلام خداوند در مورد پيامبرى است، آنجا كه مىفرمايد:
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (انعام/ ۱۲۴): خدا دانا است كه رسالت و پيامبرى خويش را در چه شخصى قرار دهد.
مراجعه شود به : شيعه و پاسخ به چند پرسش، ص: ۲۳
[۱] . مسند احمد، ۱/ ۱۵۹؛ تاريخ طبرى: ۲/ ۴۰۶؛ تفسير طبرى (جامع البيان)، ۱۹/ ۷۴- ۷۵، تفسير سوره شعراء، آيه ۲۱۴.
[۲] . صحيح بخارى: ۶/ ۳ در باب غزوه تبوك؛ صحيح مسلم، ۷/ ۱۲۰، در باب فضايل على عليه السلام؛ سنن ابن ماجه، ۱/ ۵۵، باب فضائل النبي؛ مسند امام احمد، ۱/ ۱۷۳، ۱۷۵، ۱۷۷، ۱۷۹، ۱۸۲، ۱۸۵ و ۲۳۰؛ سيره نبويه، ابن هشام، ۴/ ۱۶۳ (غزوه تبوك).
[۳] . وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيّاً (مريم/ ۵۳)
[۴] .وَ إِذْ قالَ مُوسى لأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى… (اعراف/ ۱۴۲).
[۵] . وَ اجْعَلْ لى وَزيراً مِنْ أَهْلى (طه/ ۲۹)
[۶] . مستدرك حاكم، ۳/ ۳۵۱؛ الصواعق المحرقة، ص ۹۱؛ ميزان الاعتدال، ۱/ ۲۲۴؛ تاريخ الخلفاء، ص ۵۷۳؛ الخصائص الكبرى، ۲/ ۲۶۶؛ ينابيع المودّة، ص ۲۸؛ فتح القدير، ص ۱۱۳ و كتب ديگر.
[۷] . مستدرك حاكم، ۳/ ۱۴۹.
[ ۸] . صحيح مسلم: ۷/ ۱۲۲؛ سنن ترمذى، ۲/ ۳۰۷؛ سنن دارمى، ۲/ ۴۳۲؛ مسند احمد، ۳/ ۱۴، ۱۷، ۲۶ و ۵۹، ۴/ ۳۶۶ و ۳۷۱، ۵/ ۱۸۲ و ۱۸۹؛ خصائص علويه، نسائى ص ۲۰؛ مستدرك حاكم: ۳/ ۱۰۹، ۱۴۸ و ۵۳۳، و كتب ديگر. در اينباره ضمناً مىتوان به رساله حديث الثقلين از نشريات دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية قاهره، رجوع كرد.
[۹] . محدثان و مفسران اسلامى به نزول اين ايه در پايان حجة الوداع، روز غدير، اشاره كردهاند. بنگريد به كتاب «درالمنثور» سيوطى، ۲/ ۲۹۸، فتح القدير شوكانى ۲/ ۵۷، كشف الغمة اربلى، ص ۹۴، ينابيع المودة قندوزى، ص ۱۲۰، المنار، ۶/ ۴۶۳ و غيره.
[۱۰] . براى آگاهى از اسناد تهنيت به كتاب «الغدير»، ج ۱، ص ۲۷۹- ۲۸۳ مراجعه شود.
[۱۱ ] . گروهى از صحابه و تابعين، آيه فوق را مربوط به واقعه غدير خم دانستهاند، مانند ابوسعيد خدرى، زيد بن ارقم، جابربن عبداللَّه انصارى، ابوهريره و مجاهد مكى. براى آشنايى با روايات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور، بنگريد به: ابن كثير در تفسير خود ۲/ ۴۹۱، حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب «ما نزل من القرآن في على»، خطيب بغدادى در ج ۸ تاريخ خود، ص ۲۹۰، الدرالمنثور، ۲/ ۲۹۵، خطيب خوارزمى در كتاب مناقب كه عبارت آنان را كتاب الغدير (۱/ ۲۳- ۲۳۶) آورده است.
[۱۲ ] . فخر رازى در تفسير خود مىگويد: پس از نزول اين آيه، پيامبر گرامى كمتر از سه ماه زنده بود.
بنابراين با نزول اين آيه در روز غدير مىسازد.
[۱۳] . سيره ابن هشام: ۲/ ۴۲۲.