ازدواج امام علی با خوله حنفیه

آیا امام علی (ع)  در زمان خلافت ابوبکر در جنگ با مرتدان شرکت کرد و مادر محمد بن‌حنفیه از طائفه بنی‌حنفیه در این جنگ­ها بهره او شد؟   پاسخ: علی (ع) پس از رحلت پیامبر بزرگ اسلام (ص) به دلیل برخی رخدادها از صحنه

آيا امام علي (ع)  در زمان خلافت ابوبكر در جنگ با مرتدان شركت كرد و مادر محمد بن‌حنفيه از طائفه بني‌حنفيه در اين جنگ­ها بهره او شد؟
 
پاسخ:
علي (ع) پس از رحلت پيامبر بزرگ اسلام (ص) به دليل برخي رخدادها از صحنه سياسي امت اسلامي كنار رفت[1] و سكوت كرد. آن حضرت در اين سال‏ها از تلاش باز نايستاد و به آموزش معارف اسلامي پرداخت اما ذوالفقارش در نيام بود و در هيچ نبردي شركت نكرد.
«مسعودي» در «مروج الذهب» مي‏نويسد: «هنگامي كه فرماندهي سپاه براي حمله به ايران به ايشان پيشنهاد شد او امتناع كرد و از آن اكراه داشت: فَأَبى عَلِيُّ ذلِكَ وَ كَرِهَهُ».[2]
 نبود گزارش تاريخي از شركت آن حضرت در جنگ‏هاي دوران خلفا خود بهترين دليل بر اين سخن است.
درباره مادر «محمد بن‌حنفيه» سه ديدگاه وجود دارد:
الف) او «خوله» دختر «جعفر بن ‌قيس» و سهم ابوبكر بود كه وي او را به امام علي (ع)  داد؛
ب) رسول خدا (ص) اميرمؤمنان (ع)  را براي جهاد به يمن فرستاد و آن حضرت بر بخشي از كنيزان دست يافت كه «خوله» در ميان آنان بود و سهم آن حضرت شد؛
ج) «ابن ابي‌الحديد» مي­گويد:
بني‌اسد بر «بني‌حنفيه» يورش بردند و «خوله» را اسير كردند و به مدينه آوردند و علي (ع)  او را خريد. هنگامي كه اين خبر به خويشان او رسيد به مدينه آمدند و علي (ع)  آنان را شناخت و از مظلوميتشان آگاه شد خوله را آزاد و آن‌گاه با وي ازدواج كرد.[3]
از امام باقر (ع)  پرسيدند: «جد بزرگوارتان با اسيري به نام خوله ازدواج كرد؟» امام فرمود: «من پاسخ شما را نمي‌گويم. اين موضوع را از جابر بن‌عبدالله انصاري بپرسيد كه در آن واقعه حاضر بوده است».
آنان نزد «جابر» رفتند و او گفت:
من گمان مي­كردم كه مي­ميرم و كسي اين حقيقت را از من نمي­پرسد. بشنويد و فراگيريد! اسيران را حاضر كردند و «خوله حنفيه» وارد شد و به مردم نگريست. آن‌گاه به سوي قبر رسول خدا (ص)  رفت و ناليد و آه كشيد و با صداي بلند گريست و گفت: «سلام من بر تو اي رسول خدا و بر اهل‌بيت تو. اين امت تو ما را مانند اهل نوبه و ديلم اسير كردند. ما گناهي جز اين نداشتيم كه دوستان اهل‌بيت تو بوديم. هنگامي كه بر سر ما ريختند گفتيم: چرا ما را اسير مي­كنيد؟ ما كه شهادتين مي­گوييم. گفتند: زكات نداده‌ايد. گفتيم: مردان ما زكات ندادند زنان چه تقصير دارند؟ آنان ساكت شدند؛ گويي كه سنگ در دهان داشتند».[4]
به دليل ديدگاه‌هاي گوناگون تاريخي در اين زمينه نمي‌توان به واقعيت تاريخي آن پي برد.
 
مراجعه شود: شكست اوهام، 338.
 


 [1]. نهج‏البلاغه، خطبه 3؛ مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 318.
[2] مروج الذهب، ج 2، ص 318.
[3]. شرح نهج البلاغه، ج 1، صص 243 و 246؛ بحارالانوار، ج 42، ص84؛ تنقيح المقال، ج 2؛ قاموس الرجال، ج 9، ص246.
[4]. خرايج و الجرائح، قطب راوندي، صص90 ـ 92؛ بحارالانوار، ج 42، صص82 و 85.
 


| شناسه مطلب: 83942







نظرات کاربران