زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات

زیارتگاه‌های امامزادگان و سادات

133. مزار امامزاده اسماعیل بن موسی(علیه السلام)  این زیارتگاه، نزدیک مدرسه مستنصریه در مجاورت مسجد جامع خفافین، واقع شده است.  بنابه روایتی، اسماعیل فرزند امام موسی کاظم(علیه السلام) در این مکان، به خاک سپرده شده است. اما این ادعا، منشأ صحیحی

133. مزار امامزاده اسماعيل بن موسي(عليه السلام) 
اين زيارتگاه، نزديك مدرسه مستنصريه در مجاورت مسجد جامع خفافين، واقع شده است. 
بنابه روايتي، اسماعيل فرزند امام موسي كاظم(عليه السلام) در اين مكان، به خاك سپرده شده است. اما اين ادعا، منشأ صحيحي ندارد؛ چنان‌كه در قسمت زيارتگاه‌هاي كربلا گفته شد، اسماعيل بن موسي(عليه السلام) از فقهاي محدث شيعه، از اصحاب امام رضا و امام جواد(عليهما السلام)، و متولي اوقاف اموال پدرش، از سوي امام جواد(عليه السلام) بود. او مدتي از طرف ابوالسريا (سري بن منصور شيباني) فرماندار فارس و سپس استاندار مصر بود و تا آخر عمر، در آنجا مي‌زيست. وي داراي فرزندان عالم و دانشمندي شد و سرانجام در مصر، وفات يافت و در همان‌جا، به خاك سپرده شد. 
مادر اسماعيل بن موسي(عليه السلام) ام ولد بود. او سيدي جليل، شريف و عالي‌مقام و از دانشمندان به نام شيعه و از اصحاب امام جواد(عليه السلام) به شمار مي‌آيد. او از برادرش امام رضا(عليه السلام) نيز روايت نقل نموده است. برخي او را متولي وقف اموال پدرش، 
امام موسي كاظم(عليه السلام) از سوي امام جواد(عليه السلام) و عده‏اي ديگر از سوي امام موسي كاظم(عليه السلام) مي‏دانند.
علامه ضامن بن شدقم درباره وي مي‏نويسد: 
كان عالما عاملاً فاضلاً كاملاً، روي عن أبيه عن آبائه و له مصنفات عديدة.
او دانشمندي عامل و فاضلي كامل بود. از پدرش و از اجداد خود، روايت نقل مي‏كرد و صاحب تأليفات زيادي است.
ابن طقطقي نيز مي‏نويسد: «كان من الاجلاء الفقهاء و المحدثين، له كتب كثيرة ذكره النجاشي في رجاله»؛ «وي از بزرگان فقيهان و محدثان است كه صاحب تأليفات زيادي بود كه نجاشي آن را در كتاب رجالش، ذكر نموده است».
ابوالسرايا (سري بن منصور شيباني)، او را به هنگام قيام، فرماندار و حاكم فارس كرد. برخي نيز معتقدند كه او استاندار مصر بود. پس از شكست و ناكامي آن قيام، اسماعيل به مصر مهاجرت كرد و تا آخر عمر، در آنجا مي‏زيست و داراي فرزندان دانشمندي گرديد و سرانجام در مصر، وفات يافت و در همان‌جا، به خاك سپرده شد.
بيشتر علماي رجال، از او به شايستگي نام برده‏اند. مرحوم كليني مي‏نويسد:
هنگامي كه عالم جليل‌القدر، صفوان بن يحيي در سال 210ه‍ .ق، در مدينه از دنيا رحلت كرد، حضرت امام محمد تقي(عليه السلام)، كفن و حنوط براي او فرستاد و به عموي خود، اسماعيل بن موسي(عليه السلام)، امر كرد كه بر او نماز بگزارد.
نجاشي و ديگران پس از ذكر اين مطلب، مي‏نويسند: «او ساكن مصر بود و فرزندان او نيز در آنجا مي‏زيستند. اسماعيل، كتاب‌هايي تأليف نموده كه در آنها از پدر و اجداد بزرگوار خود، رواياتي نقل كرده است». شيخ طوسي نيز پس از ذكر جمله بالا، اضافه مي‏كند كتب او را ابوعلي محمد بن محمد بن اشعث كوفي از وي، روايت مي‏كند. ازاين‌رو كتاب مذكور به «اشعثيات» هم شهرت يافته است؛ چنان‌كه به دليل نقل مطالب و روايات آن از اسماعيل بن موسي(عليه السلام) از امام جعفر صادق(عليه السلام)، «جعفريات» ناميده شده است. برخي از كتاب‌هاي وي عبارت‌اند از: «كتاب طهارة»، «كتاب صلاة»، «كتاب صوم»، «كتاب زكاة»، «كتاب حج»، «كتاب جنائز»، «كتاب نكاح»، «كتاب طلاق»، «كتاب حمود»، «كتاب ديات»، «كتاب دعا»، «كتاب سنن و آداب» و «كتاب رؤيا».
مرحوم شيخ عباس قمي نيز درباره تأليفات اسماعيل مي‏نويسد: 
از مهم‌ترين تأليفات وي، كتاب «جعفريات» است كه به «اشعثيات» نيز معروف مي‏باشد. اين كتاب مورد توجه دانشمندان بزرگ شيعه، قرار گرفته است. بهبهاني در تعليقه خود، از بسياري كتاب‌هاي اسماعيل، سخن گفته است و «جعفريات» وي را مشتمل بر كتب فقه و احاديث مي‏داند كه تمام آن را از پدران بزرگوار خود: و از رسول خدا9 نقل كرده است. محدث نوري نيز در خاتمه «مستدرك»، آن كتاب را در نهايت اعتبار قلمداد كرده است.
از فرزندان او، ابوالحسن موسي است كه از عالمان، محققان و نويسندگان عصر خود بود. مادرش كلثوم، دختر علي العريض و مادر او نيز فاطمه، دختر محمد الارقط ابن عبدالله الباهر بن امام زين العابدين(عليه السلام) بود. او فرزندي به نام علي بن موسي ابن اسماعيل داشته كه در ايام مهتدي عبدالله بن عزيز كارگزار طاهر در ري، او را با محمد بن حسين بن محمد بن عبدالله بن قاسم بن حسن بن زيد بن امام حسن(عليه السلام) به سامرا برد و در آنجا، او را حبس كردند و در همان‌جا، وفات يافت. او در آذربايجان از دو فرزند خود، به نام حمزه و عباس، نسل دارد.
جمال‌الدين بن عنبه، در كتاب خود مي‌گويد:
فرزندان اسماعيل بن موسي(عليه السلام) كه اندك‌اند، از تنها فرزندش موسي بن اسماعيل مي‏باشند. يكي از اولاد او، جعفر بن موسي بن اسماعيل است كه به ابن‌كلثوم معروف مي‏باشد و به اولاد او «كلثميون» مي‏گويند؛ زيرا ام‌كلثوم، دختر امام موسي كاظم(عليه السلام)، ربيبه او بود. از اين‌رو، او و فرزندانش به ابن‌كلثوم مشهور شدند و آنها در مصر زندگي مي‏كردند. بنوابوالعساف، بنونسيب الدوله و بنوالوراق در مصر و شام از آنها مي‌باشند.
امام فخر رازي، فرزند ديگري به نام احمد بصري كه در مكه مي‏زيسته را براي اسماعيل بن موسي(عليه السلام) برشمرده كه گويا نسل او، منقرض شده است. از ديگر فرزندان اسماعيل، محمد بن اسماعيل بن موسي(عليه السلام) است كه به گفته شيخ عباس قمي، شيخ طوسي در كتاب غيبت، در وصف او مي‏گويد به حدي طول عمر داشته كه امام زمان(عليه السلام) را ملاقات نموده است.
با وجود آنكه وفات او در مصر، از سوي مورخان و علماي رجال و انساب، تصريح شده است، اما برخي معتقدند مزار او در تويسركان، همدان يا فيروزكوه مي‌باشد. اما اين ادعاها، درست نيست و بدون شك يكي از سادات جليل‌القدر هم‌نام وي، در آن زيارتگاه‌ها مدفون مي‏باشند. افزون‌بر آن زيارتگاه‌هاي ديگري به اسماعيل بن موسي(عليه السلام)، در شهريار، قم، ساوه و كاشان نسبت داده مي‌شود.
شايد خفته در زيارتگاه منسوب به وي در بغداد، اسماعيل، فرزند يحيي بن احمد ابن ابراهيم بن محمد بن امام موسي كاظم(عليه السلام) يا ابوجعفر محمد الاعرج بن موسي ابن ابراهيم المرتضي بن امام كاظم(عليه السلام) يا ابوعبدالله حسين بن احمد بن موسي بن ابراهيم المرتضي باشد كه در بغداد، سكونت داشته‌اند.
134. مزار امامزاده سلطان علي
اين آرامگاه در منطقه مربعه شهر بغداد، در خيابان رشيد و كنار جامع سلطان علي، واقع شده و از زيارتگاه‌هاي مهم شهر بغداد است. در گذشته، به‌صورت بناي كوچكي، كنار نهر دجله، واقع بود كه يك اتاق مربع شكل و گنبدي نيز داشت. مردم آن را زيارت مي‌كردند و پيرمردي كه خادم آنجا بود، با درآمد نذورات و كمك‌هاي مردم، زندگي خود را مي‌چرخاند. (تصوير شماره 226)
در سال 1310ه‍ .ق، ابوالهدي افندي صيادي، متوفاي 1328ه‍ .ق، نامه‌اي براي تجديد بناي اين آرامگاه، براي سلطان عبدالحميد عثماني مي‌نويسد و موافقت ساخت آرامگاه را مي‌گيرد. پس از آن، اين بناي باشكوه، ساخته و بارها بازسازي شده و توسعه يافته است. درباره شخص مدفون در اين آرامگاه، ميان مورخان و عالمان انساب و نويسندگان معاصر، اختلاف است كه در اينجا، به بررسي اقوال مختلف مي‌پردازيم.
ـ علي بن امام محمد باقر(عليه السلام) 
شايد نخستين بار، اين ادعا را صفي‌الدين محمد بن تاج‌الدين علي، معروف به ابن طقطقي حسني (متوفاي 709ه‍ .ق) مطرح كرده و نوشته است: «علي بن محمد الباقر(عليه السلام)... كان له بنتاً اسمها فاطمة تزوّجها الكاظم(عليه السلام) و قبر على هذا ببغداد بالجعفرية ظاهر سور بغداد»؛ «علي بن امام محمدباقر(عليه السلام)، يك دختر به نام فاطمه داشت كه با امام كاظم(عليه السلام) ازدواج نمود و قبر وي، در جعفريه بغداد، آشكار است».
سپس او از تاريخ ابن نجار نقل كرده است كه در جعفريه، روستايي از توابع خالص و نزديك بغداد، سنگ قبري آشكار شد كه روي آن، نوشته شده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم هذا ضريح الطاهر علي بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي‌طالب(عليه السلام)». روي آن نيز گنبدي از خشت، ساخته شد و پيرمردي از كاتبان، به نام علي بن نعيم كه عهده‌دار نوشتن ديوان خالص بود، آن را تعمير و تزيين كرد و بر آن لوسترهايي از مس آويخت و اطرافش نيز رواق وسيعي ساخت؛ به‌طوري‌كه از زيارتگاه‌هاي مشهور شد.
سپس ابن‌طقطقي اضافه مي‌كند كه اكنون اين آرامگاه ناشناس، خراب و ويرانه است و گروهي از فقرا در آن سكونت دارند و احتمال دارد تا مدتي ديگر، اثري از آن به‌جاي نماند. اما ديگران معتقدند كه قبر علي بن امام محمد باقر(عليه السلام)، در حوالي كاشان واقع شده و معروف به «مشهد باركرس» و «مشهد اردهال» است و داراي گنبد و بارگاه باشكوهي است و بسياري از علما نيز در شأن و جلالت و كرامات وي، مطالبي نوشته‌اند.
به هر حال، اگر بپذيريم كه قبر سلطان علي بن امام محمد باقر(عليه السلام) در جعفريه و در موقعيت فعلي آن، يعني جامع سلطان علي بغداد، قرار دارد و گزارش ابن‌طقطقي را بپذيريم، در اين صورت، مشهد اردهال، مدفن يكي ديگر از سادات خواهد بود كه بايد در اين موضوع، تحقيق بيشتر كرد.
ـ علي بن اسماعيل بن امام جعفر صادق(عليه السلام) 
بزرگان فرقه اسماعيليه، چنين ادعا مي‌كنند كه اين مكان، مدفن علي بن اسماعيل ابن امام جعفر صادق(عليه السلام)، برادر سيد محمد فضل بن اسماعيل است. ازاين‌رو، اين آرامگاه را بسيار بزرگ و محترم مي‌شمارند و به عنوان قبر فرزند امام منتظرشان، زيارت مي‌نمايند و برايش نذر مي‌كنند.
گويا اين ديدگاه، سابقه طولاني دارد و در گفتار علماي انساب و مورخان نيز نقل قول‌هايي پيدا مي‌شود؛ از جمله سيد جعفر بحرالعلوم، نوشته است:
در بغداد، دو قبر مذموم وجود دارد: يكي متعلق به علي بن اسماعيل بن صادق(عليه السلام) است كه نزد اهالي بغداد، به سيد سلطان علي، مشهور است و ديگري برادرش، محمد بن اسماعيل، جد فاطميان است كه به فضل، شهرت دارد.
علامه حرز الدين، ضمن معرفي اين قبر در محله سلطان علي بغداد، مي‌نويسد:
مي‌گويم سيد سلطان علي و برادرش محمد فضل، از جمله كساني بودند كه شيعيان در گذشته و حال، از آنها اعراض مي‌كردند؛ به علت مجالست آنها با هارون الرشيد و اذيت و سعايت امام موسي كاظم(عليه السلام) نزد هارون.
«سيد عبدالرزاق كمونه»، ضمن انتساب اين قبر به علي بن اسماعيل، داستان سعايت علي از امام كاظم(عليه السلام) را نزد هارون مي‌نويسد. سيد حسين ابوسعيد موسوي، قبر موجود در خيابان رشيد در رصافه بغداد را كه به سيد سلطان علي مشهور است، براي علي بن اسماعيل مي‌داند و مي‌نويسد: «اين قبر، نزد اهالي بغداد، غير معتبر است؛ زيرا علي بن اسماعيل، به‌سبب سعايت عمويش نزد هارون، باعث قتلش شده است».
شيخ مفيد در ارشاد مي‌نويسد كه وي با سعايتش، باعث مرگ امام موسي كاظم(عليه السلام) شد. سپس داستانش را ذكر مي‌كند. مادر علي بن اسماعيل، زني از بني‌مخزوم بود. ازاين‌رو، او را علي بن مخزوميه مي‌خواندند.
او با فاطمه دختر عبدالله بن امام صادق(عليه السلام)، ازدواج كرد و نتيجه آن، يك پسر و يك دختر، به نام زيد و رقيه بود. فاطمه، دختر عون بن محمد بن علي بن ابي‌طالب(عليه السلام)، همسر ديگر اوست كه از اين بانو، يك فرزند به نام محمد، به دنيا آمد. محمد ملقب به شعراني بود. علي بن اسماعيل، كنيزاني نيز داشت كه از آنها، خديجة الصغري، خديجة الكبري، عبدالله، ابراهيم، حسن، محسن، طاهر، بريهه، حكيمه، زينب و حسين و اسماعيل، به‌دنيا آمده‌اند. علماي انساب و مورخان، اطلاعات ديگري درباره وي، به ثبت نرسانده‌اند.
ـ علي بن محمد ديباج بن امام صادق(عليه السلام) 
سيد عبدالرزاق كمونه قبر كنوني را از آنِ علي بن محمد ديباج مي‌داند و به گفته ابونصر بخاري استناد مي‌كند و مي‌نويسد: 
علي در بغداد، درگذشت و قبرش آنجاست. او با پدرش در قيام عليه مأمون عباسي، اتفاق‌نظر داشت و در سال 200ه‍ .ق، قيام نمود. او اهواز را براي قيام، انتخاب كرد و با ابن افطس، حسين بن حسن بن علي بن علي بن الحسين السجاد(عليه السلام) و پسرعمويش زيد بن موسي كاظم(عليه السلام)، همراه شده، ياران مأمون عباسي بر محمد بن جعفر(عليه السلام) دست يافتند و چون علي بن محمد دانست كه كارش به نتيجه نمي‌رسد، از بصره خارج شد و زيد بن موسي(عليه السلام) را بر جاي خود گذاشت و سرانجام در بغداد، وفات يافت.
ديگر علماي انساب نيز، وفات علي بن محمد ديباج را در بغداد تأييد كرده‌اند. اما هيچ‌يك از آنها، موقعيت دقيق آن را مشخص نكرده‌اند.
ـ سلطان علي مشعشعي
دكتر مصطفي جواد و احمد سوسه، معتقدند كه اين مرقد، به سيد سلطان علي بن محمد بن فلاح مشعشعي، مقتول به سال 861ه‍ .ق، متعلق است كه از نوادگان حضرت امام موسي كاظم(عليه السلام) مي‌باشد و جز او، كسي ديگر با اين تركيب اسمي «سيد سلطان علي»، در بغداد شناخته نشده است.
اما بايد دانست كه وي جايگاهي نزد شيعيان نداشته است تا بر قبر وي، آرامگاهي بنا نمايند؛ زيرا او غالي مذهب بود و سيره نيكويي نداشت و بارگاه و قبر مطهر 
امام علي(عليه السلام) را تخريب نمود و آنجا را مطبخ غذاي خود و سربازانش قرار داد.
«عباس عزاوي» هم اين قبر را متعلق به شاهزاده علي، مقتول در جنگ با احمد بن اويس جلائري در سال 785ه‍ .ق، مي‌داند و مي‌نويسد: «اسم اصلي‌اش، «سيدي سلطان علي» بوده است». اما به نسب وي، اشاره‌اي نمي‌كند.
ـ سلطان سيد علي رفاعي
پس از زيارت شيخ صديق دمشقي، به سال 1230ه‍ .ق، انتساب اين قبر به سلطان سيد علي بن امام موسي كاظم(عليه السلام)، قوت گرفت. سپس «آب انستاس ماري كرملي» در كتاب خود با عنوان «مزارات بغداد»، اين قبر را براي سلطان سيد علي رفاعي، از نوادگان حضرت امام كاظم(عليه السلام) دانست.
همان‌گونه كه پيش‌تر گفته شد، ابوالهدي افندي صيادي رفاعي، متوفاي 1328ه‍ .ق، براي سلطان عبدالحميد عثماني، نامه نوشت كه در بغداد، مرقدي است كه اهالي ادعا مي‌كنند براي سلطان سيد علي، پدر شيخ احمد رفاعي است. وي در اين نامه، از سلطان عثماني خواهش كرد كه خليفه عثماني موافقت فرمايد تا در محل قبر، مسجد جامع و خانقاهي براي آل‌رفاعي، ساخته شود. سلطان عثماني نيز موافقت كرد و در 
سال 1310ه‍ .ق، به حكم سلطان عثماني كار ساختمان آغاز شد و افزون‌بر ساخت مصلي، گنبد بزرگي روي چهارپايه محكمي قرار داده شد و پس از اتمام ساختمان، بر ديوار رواق آن، متن زير نوشته شد:
بسم الله الرحمن الرحيم (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ ...  يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ). قدأمر بإنشائه حضرة اميرمؤمنان و مشيد اركان الدين، السلطان بن السلطان، السلطان الغازي عبدالحميد خان بن السلطان الغازي عبدالمجيد خان، دام مظفراً مدى الأزمان، وذلك سنة 1310 من الهجرة النبويّة، على صاحبها افضل الصلاة واكمل التحية وصلى الله تعالى عليه و سلم و على آله و اصحابه الطيبين الطاهرين والحمدلله رب العالمين كتبه صالح صبري سنة 1311.
قبر سلطان سيد علي، وسط اتاقي قرار دارد كه داراي دو در است؛ يكي به طرف مصلا و ديگري به طرف سالن جامع، باز مي‌شود. روي كاشي لاجوردي، كتيبه‌اي است كه شيخ ابراهيم راوي، آن را در نُه بيت سروده و نصب شده است:
الحمد لله الكريم الذي
        بالفضل والاحسان عمَّ البعيد

اظهر من مضمر الطافة
        لحوزة الإسلام ركن شديد

من آل عثمان نجوم الوري
        فخر ملوك الارض عبدالحميد

أصبح مصداقاً لنصر أتي
        يتلي جهاراً في الكتاب المجيد

قد شاد اسني أمره جامعاً
        وتكيه للطالب المستغيد

وحوله مدرستان ابتني
        والمرقد السامي الشريف العميد

لحصرة السلطان ذخري علي
        والد مولانا الرفاعي الفريد

وعند ما أبدع تكميله
        وصار في الزوراء عيد جديد

أرّخ وقد جدد تعميره
        امامنا العادل عبدالحميد (1310)1


زير همين اشعار، نسب صاحب مرقد، بر ديوار و طاق ايوان مقبره، نوشته شده كه متن آن، چنين است:
هذا مرقد والد الإمام الغوث الاكبر والبر الأنور الشيخ احمد الرفاعى وهو السلطان علي بن يحيى بن ثابت بن الحازم بن احمد بن علي بن الحسن بن رفاعة المكي بن المهدي بن ابي القاسم محمد بن الحسن بن الحسين بن احمد بن موسى الثاني بن ابراهيم المرتضى بن الإمام موسى الكاظم بن الامام جعفر الصادق بن الامام محمد الباقر ابن الامام زين العابدين على بن الامام سيدنا الحسين بن اميرمؤمنان سيدنا علي بن أبي‌طالب رضي الله عنه و عنهم اجمعين.
ضريح مرقد، فلزي و ابعاد آن، 2× 5/1 متر و به ارتفاع دو متر است. روي ضريح مرقد سلطان علي، اشعاري نوشته شده است كه براي نصيحت به خليفه عباسي، مسترشد بالله، سروده شده بود:
عجباً لحظ المخلصين بنصحهم 
        لا زال فيهم تعبث الاكدار

كالشمس يسمح للأنام بنوره
        وتمسه من ذا الصنيع النار


اصل مرقد، اتاقي مربع‌شكل است كه ابعاد هرضلع آن، پنج متر مي‌باشد. گنبدي به ارتفاع ده متر، روي آن قرار گرفته كه با كاشي‌هاي مختلف، تزيين شده است. بر سنگ قبر، پارچه سبزي نهاده شده كه به آيات قرآن، مزين است. در جامع سلطان علي، دو اتاق يكي پايين و ديگري، بالاي آن وجود دارد كه براي سكونت درويشان است. در ايامي از سال، غذا طبخ مي‌كنند و موقوفاتي نيز براي اين منظور در وزارت اوقاف، به ثبت رسيده است.
جامع و زيارتگاه سلطان علي، بارها بازسازي شد؛ براي مثال دو سال پس از آنكه سيد ابراهيم محمد راوي رفاعي، آن را ساخت، در سال 1312ه‍ .ق، سلطان عبدالحميدخان دوم، آن را بازسازي كرد.
تكيه رفاعيه كه داخل مسجد بود، پس از اجازه از متوليان، تعمير شد و سپس تكيه جديدي، بنا گشت و مسجد ديگري در سال 1999م، جنب مسجد قديم ساخته شد. در اين بازسازي، مرقد سيد سلطان علي، گسترش يافت و درست زير گنبد، قرار گرفت و گنبد دومي نيز بر بنا افزوده شد كه به مرقد سيد محمد مهدي رديني رفاعي، ملقب به رواس، (متولد 1220ه‍ .ق و متوفاي 1287ه‍ .ق) متعلق است.
در سال 1353ه‍ .ق، مأذنه مسجد جامع، به علت فرسودگي آن و نيز تعريض خيابان جمهوري (رشيد)، خراب گرديد و به‌جاي آن، مأذنه‌اي جديد ساخته شد و قبر شيخ عبدالغفور محمد سعد حيدري، مفتي شافعي (متوفاي 1310ه‍ .ق) كه در ايوان مسجد جامع قرار داشت، تعمير شد.
رياست تكيه رفاعيه را سيد ابراهيم افندي، فرزند شيخ محمد افندي، (متولد 1281ه‍ .ق) به‌عهده داشت و هر شب جمعه، جلسه يادبودي براي شيخ رفاعي برقرار مي‌شد. در اين تكيه، دو اتاق براي استفاده علمي، وجود داشت كه در يكي از آنها، علامه احمد شاكر افندي بن سيد محمد شهاب الدين افندي آلوسي، (متوفاي 1330ه‍ .ق) و در اتاق دوم، مرحوم سيد محمود شكري افندي آلوسي تدريس داشتند.
شرح حال سلطان علي
وي در سال 459ه‍ .ق، در بصره متولد شد. هنگامي كه پدرش وفات يافت، او يك ساله بود. كفالت و تربيت او را دايي‌‌اش، منصور بطائحي، برعهده گرفت و او را به همراه خانواده‌اش در سال 497ه‍ .ق، به واسط برد و طريقت رفاعي را از جد مادرش، موسي بن سعد بخاري انصاري، اخذ نمود. در همان سال، با دختر دايي‌اش، به نام شيخه فاطمه ازدواج كرد و ثمره آن، چند فرزند شد كه يكي از آنها، سيد احمد رفاعي است. هنگامي كه فتنه و آشوب فرقه‌اي بالا گرفت، به بغداد رفت و در منزل امير مالك بن مسيب در رأس القريه، سكونت اختيار كرد و مورد توجه كمال‌الدين بن زنكي، امير واسط قرار گرفت و پيوسته نزد او محترم بود تا عاقبت در سال 519ه‍ .ق، وفات يافت. در برخي منابع، نسب وي با دوازده واسطه و در پاره‌اي ديگر از منابع، با چهارده واسطه، به امام هفتم مي‌رسد كه پيش از اين، در كتيبه اتاق مرقد، بدان اشاره شد.
135. مزار سيد ابراهيم يماني
اين زيارتگاه، در خيابان شيخ عمر بغداد، واقع شده و مشهور چنين است كه خفته در آن، سيد ابراهيم بن محمد يماني بن عبيدالله بن امام كاظم(عليه السلام) مي‌باشد. ابراهيم، مكنا به ابومحمد است كه بنابه گفته فخر رازي، در مكه سكونت داشته و ملقب به اكبر بود.  از او، سه فرزند به يادگار ماند: ابوجعفر محمد (اكبر، معروف به حمارالدار)، احمد شعراني، كشته شده به دست قرامطه در مسير مكه و ابوعبدالله حسين كه در شهر ري، به شهادت رسيد و داراي دختري بود. تنها برخي از نوادگان ابراهيم يماني، در بغداد و بصره سكونت داشته‌اند كه يكي از آنان، بني بوفكي در باب شعير در جانب غرب خان بغداد كه معروف به خان خديجه و منسوب به خديجه، دختر ابوالحسن موسي بن احمد بن ابراهيم بن محمد يماني، بوده است. 
بنابراين، از آنجايي كه ابراهيم، خود و پدرش، در مكه سكونت داشته‌اند، نمي‌توان مكان كنوني را مدفن او دانست. شايد يكي از نوادگان او، از نسل ابوالحسن موسي ابن احمد بن ابراهيم بن محمد يماني، در بغداد سكونت داشته است و در اين مكان، دفن شده باشد.
136. مزار سيد ابوخمره
اين زيارتگاه در محله باب الشيخ، در منطقه رصافه و در صدمتري مرقد شيخ عبدالقادر گيلاني، واقع شده است. مرقد ابوخمره، سمت راست آرامگاه شيخ عبدالقادر گيلاني قرار دارد و ساختمان مرتفعي است كه به تكيه ابوخمره، مشهور است.
صاحب مرقد را سيد محمد هندي حرباوي موسوي مي‌دانند كه به كرامات، مشهور و معروف است. براساس شجره‌نامه‌اي كه در سال 1203ه‍ .ق، پيدا شد، نسب شريفش به شيخ علي بن درويش بن سليمان موسوي مي‌رسد. علت شهرت او به هندي، براي آن است كه بيشتر مريدان او، از هند، بنگلادش و پاكستان مي‌باشند.
چنان‌كه از ساليان دور بر سر زبان اهالي منطقه است، بدان سبب او را ابوخمره خواندند، چون او مهمانسرايي داشت و در طول شبانه‌روز، درِ آن به سوي مهمانان باز بود. در يكي از روزها، چهل نفر دسته‌جمعي به مهمانسرا مي‌آيند. شيخ از آنان استقبال مي‌نمايد. سپس براي تهيه غذا، به همسرش مي‌گويد: «آيا چيزي در خانه، براي پذيرايي اين مهمانان است». او جواب مي‌دهد: «جز خمره‌اي از آرد، چيزي نمانده است». شيخ ديد كه آرد براي درست كردن نان به اندازه چهل نفر، كم است. آرد را داخل ظرفي ريخت و سپس به آن، آب اضافه كرد و مدام ياهو مي‌گفت. سپس آن را پخت. همسرش متوجه شد كه به بركت ذكر ياهو و يا الله، آرد و نان زياد شده است. تمام مهمان‌ها از آن، سير شدند و تعجب كردند. پس از نقل اين كرامت، 
شيخ محمد هندي، به ابوخمره خوانده شد.
تكيه، شامل يك ورودي و يك سالن بزرگ به ابعاد 15× 4 متر است كه با چهار ستون، استوار مانده و تمام ديوارهاي آن، با چوب، آيينه و كاشي، تزيين شده است. محرابي در انتهاي سالن، به چشم مي‌خورد كه با كاشي و از آيات قرآن، تزيين يافته است. بر ديوار سالن نيز، آيات قرآني و احاديث شريف نبوي، نقش بسته است. ديوار مقابل ورودي سالن تكيه، تصاوير مشايخ تصوف، به همراه نامشان و نيز تصاوير اصحاب طريقيت شيخ محمد هندي، نصب شده است. 
مرقد شيخ ابوخمره در يك اتاق بزرگ نيم‌دايره‌اي، واقع گشته و با كاشي‌هاي مختلف، تزيين شده است. متأسفانه از تاريخ تولد و وفات شيخ، اطلاعاتي به دست نيامده است. نويسنده كتاب مراقد بغداد، ابوخمره را برادر شيخ علي بن سليمان بن شيخ محمد بن شيخ حمد بن شيخ سالم بن شيخ سليمان، ذكر مي‌كند و هيچ اشاره‌اي به سيادت او ندارد و سپس اضافه مي‌كند كه شيخ علي، از مردان نيك روزگار و از ساكنان حويجه عبيد بود و اكنون در آنجا، داراي قبر است. او اصالتاً از قبيله حرب عربي است و در اراضي سرحه، نزديك جبل حمرين، سكونت داشتند.
137. مزار سيد ادريس موسوي
اين آرامگاه باشكوه، در منطقه كرّاده شرقي، بين محله البوشجاع و زويه بغداد، واقع شده و بسيار مورد توجه اهالي است. بناي قبلي كه از دوره عثماني به‌جا مانده بود و شامل اتاق و گنبدي ميان مزارع و باغات بود، به سال 1963م، خراب شد و به‌جاي آن، بناي باشكوه فعلي كه داراي گنبد، ايوان، دو مناره، ضريح و صحن است، ساخته شد.
آرامگاه، در صحني حدود 6200 متري واقع شده و گنبد بنا، به شكل شلجمي، به قطر دوازده متر و ارتفاع نزديك به ده متر است كه با كاشي فيروزه‌‌اي، تزيين شده است. شكل بنا، الگو گرفته از حرم امامين عسكريين(عليهما السلام) مي‌باشد. ايوان و ورودي آن در جهت قبله واقع شده و دور تا دور بنا ستون‌هايي مي‌باشد كه شكوه خاصي به بنا داده است. دو طرف ورودي ايوان، دو مناره بلند، مزين به كاشي‌هاي رنگي، با مأذنه‌اي زيبا قرار دارد كه بر عظمت بنا افزوده است. ضريح مرقد، همچون ضريح‌هاي متداول ايراني است و از مرقد، محافظت مي‌كند. (تصوير شماره 227 و 228 و 229)
نسب شريف: درباره شخص مدفون در اين بقعه، بين مورخان و علماي انساب، اختلاف‌نظر است. سيد عبدالرزاق كمونه، با استناد به قول ابونصر بخاري كه وفات پدر سيد ادريس بن محمد بن يحيي بن عبدالله المحض بن حسن المثني بن امام حسن(عليه السلام) را در بغداد ذكر نموده است، آرامگاه كنوني را متعلق به وي مي‌داند و مي‌نويسد:
قبر ادريس بن محمد بن يحيي ديلمي... در كرّاده شرقي بغداد، نمايان است و او را آرامگاهي است كه زيارت مي‌شود. فاضل دانشمند، شيخ مصطفي بغدادي، در تجديد عمارت آن كوشيد.
سيد محسن امين عاملي همين مطلب را در كتاب اعيان‌الشيعه مي‌پذيرد و آرامگاه كنوني را براي نواده بزرگوار امام حسن مجتبي(عليه السلام) مي‌داند. نويسنده كتاب مراقد بغداد، قبر كنوني را از آنِ ادريس بن موسي الثاني بن ابي الكرم عبدالله بن موسي الجون بن عبدالله المحض بن حسن المثني بن الامام الحسن(عليه السلام) مي‌داند. با اين حال، سيد حسن صدر در كتاب نزهة الحرمين، اين مرقد را به يكي از نوادگان امام حسين(عليه السلام) متعلق مي‌داند و مي‌‌نويسد:
در انتهاي شهر بغداد، در كراده شرقي، قبر سيد جليل، سيد ادريس قرار دارد كه نسبش به امام حسين(عليه السلام) فرزند اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، به هفت واسطه مي‌رسد و داراي زيارتگاه و مرقدي است كه اهالي براي رفع حوايجشان، به آن نذر مي‌كنند.
دكتر عباس فاضل سعدي، در رساله‌اي كه به سال 1971م، با نام السيد ادريس، نسبه، حياته و مرقده تأليف نموده و در سال 1391ه‍ .ق، به چاپ رسانده است، نظر ديگري درباره نسب سيد ادريس دارد. او مي‌نويسد:
نسب شريف سيد ادريس، با هجده واسطه، به امام هفتم مي‌رسد كه از اين قرار است؛ سيد ادريس بن جمّاز بن نعمة الله بن علي يعيش بن النضير بن يحيي منصور بن محمد بن يحيي بن محمد ابي الحارث بن عبدالله بن محمد ابي الحرث ابن علي بن عبدالله بن محمد المحدث بن طاهر بن حسين القطعي بن موسي ابي سبحة بن ابراهيم المرتضي بن امام موسي كاظم(عليه السلام). در سال 914ه‍ .ق، از طرف شاه اسماعيل صفوي، به سمت نقيب النقبايي منصوب شد و به سال 948ه‍ .ق در بغداد، درگذشت و در املاك خود، دفن گرديد. او ملقب به بهاء‌الدين بود. اين مطلب در سند موقوفه‌اي كه به تاريخ 954ه‍ .ق، نوشته شده بود، آمده است.
سيد ضامن بن شدقم، پس از ذكر اين نسب، با اندكي اختلاف مي‌نويسد:
در رجب سال 1079ه‍ .ق، براي بار دوم به زيارت ابوعبدالله حسين(عليه السلام) به كربلا مشرف شدم. در آنجا به سيد سلطان بن عبدالكاظم بن محمد دراج و سيد نصرالله ابن علي بن جماز رسيدم كه نسبشان را برايم بيان داشته‌اند و آنان به آل يحيي معروف‌اند. جدشان، سيد علي يعيش، مدتي اسير در قم بود. او چهار فرزند از خود، به يادگار گذاشت كه نعمت‌الله، يحيي، عبدالله و ابوطالب، نام داشتند.
از نعمت‌الله، جماز متولد شد. جماز نيز صاحب فرزندي به نام ادريس شد كه نسل او را آل ادريس مي‌خواندند و در حائر سكونت داشت و سادات جليل‌القدر، اهل رياست، بزرگي و بزرگواري و نجابت و نقابت بودند.
سيد ادريس، سه فرزند، به نام‌هاي سيد محمد، سيد سلطان و نعمت داشت. سيد سلطان بن ادريس، نقيب حائر بود و از او چهار فرزند، به يادگار ماند كه عبارت‌اند از: سيد سليمان، سيد ادريس، سيد اسماعيل و سيد ثابت.
در كتاب مدينة الحسين، شجره‌نامه سيد ادريس، ذكر شده و فرزندان او را چنين معرفي كرده است: سلطان كمال الدين، علي زين العابدين و نعمت الله. پس از وفات سيد ادريس، نقابت اشراف سادات، به فرزند ارشدش، سيد سلطان كمال الدين، از 
سال 948 ـ 976ه‍ .ق، منتقل شد. همچنين پس از فوت او، نقابت به فرزند او، سيد سليمان بن سلطان، از سال 997 ـ 1004ه‍ .ق، و سپس فرزند او، سيد محمد دراج نقيب النقباي عراق، از سال 1032 ـ 1048ه‍ .ق، رسيد كه در عهد سلطان مراد چهارم عثماني، به دست والي بغداد، درويش محمد پاشا، كشته شد.
نوادگان سيد ادريس
سيد ضامن بن شدقم حسيني كه هم‌عصر با نوادگان سيد ادريس موسوي بود، گزارش جالبي از سادات آل ادريس در حائر، بغداد و حتي اصفهان نقل مي‌كند كه درخور اهميت است. او مي‌نويسد:
سيد سليمان بن سلطان بن ادريس، صاحب دو فرزند، به نام‌هاي، محمد دراج و ثابت بود. فرزندان محمد دراج، با عنوان آل‌دراج خوانده مي‌شدند. وي سيدي جليل‌القدر، با حشمت و قدرت و مقابل زورگويان، بسيار سخت‌گير و فردي جسور و با صولت بود و نقابت سادات حائر شريف را بر عهده داشت. مدتي به سلطان صفوي تمايل پيدا كرد و سرانجام در سال 1047ه‍ .ق، وفات يافت. او هفت پسر به نام‌هاي: علي، كاظم، سليمان، سلطان، حمزه، عباس و احمد داشت.
اما علي بن محمد دراج، پس از پدر، نقابت حائر شريف را بر عهده داشت و از او، يك فرزند، به نام عبدالمطلب، به يادگار ماند. كاظم بن محمد دراج، پس از فوت برادرش علي، نقابت سادات حائر را برعهده داشت و سيدي جليل‌القدر، عظيم‌الشان و داراي مروت، سيادت، حسن خلق و سخاوت بود. وي در سال 1070ه‍ .ق، وفات يافت و از او، سه فرزند به نام‌هاي: ادريس، زيد و سلطان به يادگار ماند.
ادريس بن كاظم بن محمد دراج، پس از پدر، نقابت سادات را عهده‌دار شد. با مردم به نيكي و نرم‌خويي، رفتار مي‌كرد و برايشان خضوع و خشوع مي‌نمود. در سال 1079ه‍ .ق، پس از سعايت عمويش عباس نزد سلطان عثماني، مصطفي پاشا، او را به بغداد احضار نمود و تكليف كرد كه در آنجا بماند. اما او براي ديدار شاه عباس دوم، به اصفهان شتافت و مورد احترام شاه قرار گرفت. من [ضامن بن شدقم]، او را در سال 1081ه‍ .ق، در اصفهان، به همراه فرزندش محمدعلي، ديدم.
138. مزار سيد حمدالله موسوي
اين زيارتگاه، نزديك ميدان طيران بغداد و پشت درمانگاه اعصاب و روان، واقع شده است. ساختمان بقعه در گذشته، اتاق گلي و كوچكي بود. اهالي در هفته، دوبار به زيارتش مي‌رفتند و نذر و دعا مي‌كردند. پس مدتي اين مكان توسعه يافت و به يكي از زيارتگاه‌هاي مهم در بغداد درآمد.
نزديك به پنجاه سال قبل، به علت توسعه خيابان و ساخت ادارات دولتي، تصميم گرفتند تا بناي محقر سيد حمدالله را خراب كنند. هرچندبراي اين كار از بلدزر استفاده گرديد، اما اين بقعه خراب نشد و همين كرامت، باعث شد تا به بازسازي بنا، اقدام نمايند و از ساخت بناي دولتي در اين مكان، پشيمان شوند.
نقل شده است سيد حمدالله با فروش ماهي، كسب روزي مي‌كرد. در طول زندگي‌اش، به زهد و تقوا آراسته بود و هرگز مرتكب محرمات نشد. همچنين نقل است كه برخي از زنان به سبب فقر از ماهي‌هاي او سرقت مي‌كردند. اما او براي حفظ آبروي آنان، هرگز نام آنان را افشا نمي‌كرد و با آنان، برخورد نمي‌نمود.
نسب وي با چهل واسطه، به امام هفتم(عليه السلام) مي‌رسد و از سادات معاصر است؛ سيد حمدالله بن سيد طعمة بن سيد مهدي بن سيد سلطان بن سيد حسين بن سيد ابراهيم بن سيد خنجر بن يوسف بن عدنان بن طعان بن حردان بن حسان بن موسي ابن عبدالله بن حسن بن علي بن محفوظ بن ثابت بن موسي بن محمد بن حمدان ابن راشد بن ثامر بن موسي بن محطم بن منيع بن سالم بن فاتك بن هاشم بن هشيمة بن هاشم بن فاتك بن علي بن سالم بن علي بن صبرة بن موسي بن علي الخواري بن حسن بن جعفر الخواري بن امام موسي الكاظم(عليه السلام). 
گويا اين نسب، بيش از حد معمول است و نزديك به پنج تا شش واسطه، اضافي مي‌باشد كه بايد تحقيق بيشتر شود. روي قبر سيد حمدالله، ضريح مشبك فلزي بزرگي، به ابعاد 3 × 10/2 متر قرار دارد كه دور تا دور آن، با آيات قرآن تزيين شده است.
139. مزار سيد عبدالله عيدروسي
اين زيارتگاه، سمت راست نهر دجله، در منطقه كرخ بغداد و در محله معروف به بازار جديد (سوق الجديد) و در محله «دربونة البستان»، واقع شده است. اين بقعه، شامل يك اتاق كوچك و ساده‌اي، به ابعاد 6 ×4 متر است و وسط آن، قبري نمايان است كه با يك ضريح چوبي ساده، محافظت مي‌شود و دور آن پارچه سياه، كشيده شده است. بر ديوار بقعه، تعدادي زيارتنامه، آيات قرآن و اسماء‌الحسني نصب است.
در تابلويي، اسم و نسب صاحب مرقد، به اين صورت ذكر شده است: «السيد عبدالله بن علوش العيدروسي بن حبيب بن عبدالله بن بهاءالدين بن احمد بن عبدالله ابن عبدالقادر بن عبدالله العيدروسي صاحب الطريقة العيدروسيه دفين اليمن بن ابي‌بكر السكران بن عبدالرحمن السقاف بن محمد بن محمد القطب بن علي بن محمد صاحب الرباط بن علي بن محمد بن عبدالله بن احمد بن عيسي الهزير [النقيب] بن محمد بن علي العريضي بن الامام جعفر الصادق(عليه السلام)».
وي از اقطاب صوفي عيدروسي و متوفاي سال 1217ه‍ .ق، است. اطراف مرقد او، چهار تن ديگر، دفن شده‌اند كه بنابه گفته اهالي، دختران سيد عبدالله مي‌باشند. كراماتي به اين سيد جليل‌القدر، منسوب است. شرح حال خاندان عيدروسي، به تفصيل در منابع رجالي و انساب، ذكر شده است كه براي آگاهي بيشتر به كتاب «المعقبون من آل ابي‌طالب» مراجعه شود. 
140. مزار سيد محمد بن اسماعيل
اين زيارتگاه كه در انتهاي خيابان الكفاح و در محله الفضل و در طرف رصافه شهر بغداد واقع شده، بين اهالي، به محمد الفضل مشهور است و به ابن‌جدعان نيز شناخته مي‌شود. 
ساختمان بقعه، بناي مربع‌شكل كوچكي است كه داراي ضريح چوبي است و روي آن، با پارچه‌هاي مختلف، پوشانده شده است. قبر سيد محمد، در گوشه شمال شرقي اتاق، قرار دارد. مسجد بزرگي به نام محمد الفضل كه به جامع الفضل خوانده مي‌‌شود و آن را سليمان پاشا در سال 1211ه‍ .ق، ساخته است در مجاورت بقعه قرار دارد و اتمام آن تا سال 1219ه‍ .ق، به طول كشيد و در بحث در غربي مسجد كه به طرف بازار باز مي‌شود، به آن اشاره شد.
علامه حرزالدين مي‌نويسد: «محمد فضل و برادرش علي بن اسماعيل معروف به سلطان علي در بغداد از كساني‌اند كه شيعيان از گذشته تاكنون، از زيارت آنها خودداري مي‌كنند».
شرح حال محمد بن اسماعيل بن امام صادق(عليه السلام) 
تاريخ تولد و نيز چگونگي زندگاني وي، بر ما معلوم نيست. اما او، فرزند اسماعيل، بزرگ‌ترين اولاد امام صادق(عليه السلام) است. ازاين‌رو مورد توجه همگان بوده و در مدينه، زاده شده است. محمد، برادرزاده امام كاظم(عليه السلام) است كه نزد هارون‌الرشيد از آن امام، سعايت كرد و هارون را واداشت تا امام را دستگير و زنداني و سپس شهيد كند.
شيخ طوسي در رجالش، او را از اصحاب امام محمد باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) مي‌شمارد.
او از پدرش، اسماعيل و از او نيز، علي بن جعفر(عليه السلام) روايت نقل نموده‌اند. برخي نوشته‌اند كه او با عبدالله از يك مادر و پدر بوده و مادرشان، فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين السجاد(عليه السلام) است.  با وجود آنكه وفاتش را در زمان هارون نوشته‌اند، اما مي‌گويند نامه‌اي از او كه به برخي از اهالي كرخ و برخي از شيعيان اصفهان فرستاده و آنان را به جانب خود دعوت نموده بود، به دست مامؤن عباسي رسيده است.  او عاقبت به‌خير نشد و چنان‌كه خواهد آمد، به شيوه بدي مرد. گويند كتابي تأليف نموده و «عبيدالله بن احمد نهيك» نيز از او، نقل مي‌نموده است.  از او، با عنوان امام ميمونيه ياد مي‌كنند.  او مدتي براي امام موسي كاظم(عليه السلام) نامه نگاري مي‌كرد و براي شيعيان آن حضرت، نامه مي‌نوشت.
سعايت محمد از امام موسي كاظم(عليه السلام) 
علي بن جعفر عريضي، فرزند امام صادق(عليه السلام) و برادر امام كاظم(عليه السلام) گفت:
موقعي كه در مكه، عازم عمره بوديم، برادرزاده‌ام، محمد بن اسماعيل، نزد من آمد و گفت: «عمو! من مي‌خواهم به طرف بغداد بروم و دوست دارم عمويم ابوالحسن را ديدار و وداع كنم. ميل دارم تو نيز با من باشي»!
من با محمد بن اسماعيل، به خانه موسي بن جعفر(عليه السلام) رفتيم و منزلش در حومه بود. موقعي كه به خانه آن حضرت رسيديم، مغرب گذشته بود.
كوبه در را به صدا در آوردم. برادرم، موسي(عليه السلام) صدا زد: «كيستي؟» گفتم: «علي». فرمود: «الان مي‌آيم». چون وضو را طول مي‌داد، عرض كردم: «شتاب فرماييد». فرمود: «آمدم». حضرت تشريف آورد و جلوي در اتاق نشست. نزديك رفتم و سر امام را بوسيدم و عرض كردم: «براي كاري آمدم. اگر خير باشد، توفيق خدايي است و اگر نه، اشتباه زياد داريم؛ اين هم يكي از آنها».
فرمود: «چه كاري داري؟» گفتم: «برادرزاده‌ات مي‌خواهد شما را ديدار كند و به بغداد رود». فرمود: «كجاست؟ بگو بيايد». بيرون منتظر بود. او را خواندم. نزديك آمد و سر امام را بوسيد و عرض كرد: «قربانت گردم! مرا سفارشي فرماييد تا راهنماي سعادتم باشد». امام فرمود: «تو را سفارش مي‌كنم كه از خدا بترس و در خون من، شركت مكن و خون مرا به گردن مگير».
محمد گفت: «خدا ذليل كند كسي را كه به شما سوء‌قصدي داشته باشد».
دوباره سر امام را بوسيد و گفت: «عموجان مرا سفارشي مي‌فرماييد؟»
امام فرمود: «از خدا بترس و سبب خون من مشو». او هم دوباره نفرين كرد كسي را كه درباره امام سوء قصد كند. آنگاه از امام فاصله گرفت تا بازگردد. من هم حركت كردم تا با او برگردم.
امام فرمود: «علي! بنشين». سپس وارد اتاق شد و مرا خواست. خدمتش رفتم. كيسه زري كه در آن صد اشرفي بود، به من داد و فرمود: «آن را به محمد بن اسماعيل بده و بگو هزينه سفرش كند».
علي بن جعفر مي‌گويد آن را گرفتم و گوشه عبا قرار دادم. دوباره صد اشرفي ديگر داد و فرمود: «اين را نيز بده». سپس صد اشرفي ديگر داد و فرمود: «اين را هم به او بده». عرض كردم: «قربانت گردم! اگر شما از او بر جان خود بيم داريد، چرا كمكش مي‌كنيد!؟».
فرمود: «هرگاه من به او نيكي كنم و او قطع رحم نمايد، خدا اجلش را قطع مي‌كند». آن‌گاه كيسه چرمي كه در آن، سه هزار درهم نقره بود، به من داد و فرمود: «به او بده». از خدمت امام بيرون آمدم و صد اشرفي اول را به او دادم، خوشحال شد و براي عمويش دعا كرد. كيسه زر دوم و سوم را دادم، خيلي خوشحال شد؛ آن‌چنان‌كه فكر ‌كردم از اين سفر پشيمان مي‌شود. سپس سه هزار درهم را به او دادم. پول‌ها را گرفت و راه بغداد را پيش گرفت.
محمد بن اسماعيل نزد هارون الرشيد: چون محمد بن اسماعيل، وارد بغداد شد، به دارالخلافه رفت. به حاجب وزير دربار هارون، گفت: «به اميرمؤمنان بگو: محمد بن اسماعيل بن جعفر، اجازه ملاقات مي‌خواهد» حاجب گفت: «اول برو لباس سفر را بيرون بياور و وضعت را مرتب نما. آن‌گاه بدون اجازه، تو را نزد اميرمؤمنان خواهم برد».
محمد گفت: «با اينكه اميرمؤمنان خبر دارد كه من آمده‌ام، به من اجازه نمي‌دهي؟» حاجب نزد هارون رفت و سخن ابن اسماعيل را به او رسانيد. هارون گفت: «وارد شود». همين كه بر هارون وارد شد، چنين گفت: «اي اميرمؤمنان! در زمين، دو خليفه وجود دارد: يكي موسي بن جعفر در مدينه كه از اطراف، ماليات برايش مي‌آورند و ديگري تو كه در عراق، ماليات مي‌گيري». هارون گفت: «تو را به خدا قسم! چنين است؟» محمد: «آري! به خدا قسم چنين است». هارون، دوباره او را سوگند داد و او هم، سوگند ياد كرد. هارون صد هزار درهم برايش حواله نمود. آن را گرفت و به مدينه حواله نمود. چون وارد مدينه گشت، مريض شد. هنگامي كه پول‌ها رسيد، او در حال جان دادن بود و چون درگذشت، پول‌ها را به بيت‌المال برگرداندند.
ابن‌عنبه، سعايت محمد را از امام كاظم(عليه السلام) به هارون، در مدينه مي‌داند و مي‌نويسد: «سپس با هارون، به بغداد رفت و در آنجا وفات يافت». اين گزارش، با آنچه ابوالحسن عمري نسابه نوشته است، همخواني دارد؛ زيرا او نيز وفات محمد را در بغداد، نوشته است.
گويند امام كاظم(عليه السلام) در حق محمد بن اسماعيل كه باعث گرفتاري او شد، نفرين كرده است: «ودعا عليه موسى بن جعفر(عليه السلام) بدعاء استجابه تعالى فيه وفي اولاده»؛ «و امام موسي بن جعفر(عليه السلام) در حق او نفرين كرد و خداوند در حق او و فرزندانش، به استجابت رساند».
محمد، امام خطابيه و قرامطه
خطابيه، يعني پيروان ابوالخطاب محمد بن مقلاص كه پس از كشته شدنش، قائل به امامت محمد بن اسماعيل شدند. دسته‌اي از آنها، معتقد شدند كه روح امام صادق(عليه السلام) در ابوالخطاب حلول كرده و پس از غيبت او، به محمد بن اسماعيل منتقل شده است. ازاين‌رو قائل به امامت محمد بن اسماعيل شدند و پس از او، به فرزندانش سرايت دادند.
جماعتي از آنها جدا شدند و خود را قرامطه ناميدند و اظهار مي‌داشتند پس از حضرت محمد بن عبدالله9، هفت نفر امام بيش نيست: 1. علي بن ابي‌طالب؛ 
2. حسن بن علي؛ 3. حسين بن علي؛ 4. علي بن الحسين؛ 5. محمد بن علي؛ 6. جعفر بن محمد؛ 7. محمد بن اسماعيل بن جعفر و او امام قائم و مهدي است.
مي‌گويند امامت در حيات امام صادق(عليه السلام)، از او سلب شد و در فرزندش اسماعيل، قرار گرفت و پس از او، در فرزندش محمد بن اسماعيل استقرار يافت. معتقدند: محمد بن اسماعيل، زنده است و در بلاد روم زيست مي‌كند و او قائم مهدي است و معناي قائم نزد قرامطه، آن است كه به رسالت مبعوث مي‌شود و شريعتي جديد مي‌آورد كه ناسخ شريعت محمد بن عبدالله9 است.
همچنين مي‌گويند كه محمد بن اسماعيل، اولوالعزم است و اولوالعزم هفت نفرند: نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد9، علي و محمد بن اسماعيل؛ چنان‌كه آسمان و زمين و اعضاي بدن، به هفت قسمت است. معتقدند: خداوند، بهشت آدم را به محمد بن اسماعيل داد و معناي اين بهشت، مباح و حلال بودن همه محرمات و نيز حلال بودن تمام آفريده‌ها در دنيا مي‌باشد و اين گفته خداست: (وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما)؛ «از ميوه‌هاي آن بخوريد گوارا، هرچه خواستيد». (وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ)؛ 
«به اين درخت، يعني موسي بن جعفر، نزديك نشويد».
ابوالحسن عمري نسابه، با جمله «هو امام الميمونيّة وقبره ببغداد»، از گرايشات مذهبي به او، ياد مي‌كند.
فرزندان و نوادگان
علماي انساب براي محمد بن اسماعيل، از دو فرزند پسر، به نام‌هاي اسماعيل، ملقب به ثاني و جعفر، مكنا به ابومحمد الاكبر و ملقب به بغيض و معروف به سلامي و مشهور به شاعر، نام مي‌برند. چون در مدينة السلام بغداد به دنيا آمده، از او به سلامي ياد مي‌شود و مادرش، اُم‌ولد بوده است. از اسماعيل، سه فرزند به اسامي احمد، محمد و يحيي به وجود آمده است كه مادر احمد، فاطمه دختر علي الطبيب بن عبيدالله بن محمد بن عمر الاطرف ابن امام علي(عليه السلام) بوده است.
از جعفر سلامي نيز يك فرزند، به نام محمد حبيب، به دنيا آمده است. از آنجا كه همگان او را دوست مي‌داشتند، ملقب به حبيب بود. جعفر، صاحب پنج پسر به اسامي زير بود: 1. حسن، معروف به بغيض كه نسلش در مصر سكونت نمودند؛ 2. احمد ابوشلغلغ كه به مغرب رفت؛ 3. اسماعيل ثالث؛ 4. جعفر ثاني؛ 5. عبيدالله ابومحمد مهدي، نخستين خليفه فاطمي در مغرب كه دولت اسماعيليه را بنيان نهاد.
ابوالحسن عمري نسابه، نسل زيادي را از ابومحمد مهدي، با جمله «خلق و عدد كثير»، در قاهره ياد مي‌‌كند.
141. مشهدالنذور
اين زيارتگاه در منطقه اعظميه بغداد، در محله نصه و در پانصد متري مرقد ابوحنيفه، واقع شده و به مشهد‌النُذور و قبرالنُذور معروف است. علت انتساب اين زيارتگاه به مشهدالنذور، آن است كه اهالي بغداد، نذرهايشان را به آنجا مي‌برند و حاجت‌روا مي‌گردند. (تصوير شماره 230)
نسب شريف و تاريخ شهادت
 صاحب مزار، نواده بزرگوار اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، و سيدي محدث و بزرگوار بود. نسب شريفش با دو واسطه، به اميرمؤمنان علي(عليه السلام) مي‌رسد كه چنين است: عبيدالله ابن محمد بن عمر الاطرف بن امام علي(عليه السلام). 
وي مكنا به ابوالحسن، مادرش خديجه، دختر امام زين‌العابدين(عليه السلام) و سيدي محترم، بردبار و بخشيده بود.  برخي عمر او را 57 سال و بعضي 63 سال و 67 سال دانسته‌اند. وفات وي در منابع متأخر، سال 150ه‍ .ق، ذكر شده است.
او از پدرش، از جدش امام علي(عليه السلام)، از زيد بن امام علي بن الحسين السجاد(عليه السلام)، از صفوان بن سليم، از امام محمد باقر(عليه السلام) و از امام صادق(عليه السلام) روايت نقل نموده و از اصحاب اين دو امام بزرگوار بوده است.
از او نيز خالد بن عبدالله واسطي، فضيل بن سليمان نميري، ابن‌المبارك، ابويوسف القاضي، حسين بن زيد بن امام علي بن الحسين السجاد(عليه السلام)، حجاج بن ارطاة، روايت نقل نموده‌اند. اما متأسفانه، هيچ روايتي از او در كتب شيعه و سني ثبت نشده و جز به نيكي، از او ياد نشده است.
عبيدالله با وجود آنكه شوهرعمه منصور بود، اما با دسيسه او، در سن 67 سالگي به شهادت رسيد. منصور براي از بين بردن سادات بني‌هاشم شيوه خاصي داشت كه بر سر راه آنان، حفره‌هاي عميقي ايجاد مي‌كرد و آنها را مي‌پوشاند و بعد از افتادن فرد در چاه، آن را با خاك پر مي‌كرد و به اين وسيله، سادات را زنده به‌گور مي‌كرد و همان‌جا مدفن آنان مي‌شد؛ چنان‌كه ابن‌عنبه مي‌نويسد: «و هو صاحب مقابر النذور ببغداد و قبره مشهور بقبر عبيدالله وكان قد دفن حياً».
زيارت و نذر عضدالدوله ديلمي
ياقوت حموي در كتاب معجم البلدان مي‌نويسد:
قبري است پشت بغداد كه تا بغداد، به قدر نصف ميل، فاصله دارد. آن قبر را مردم زيارت مي‌‌كنند و براي روا شدن حوايج خود در آنجا نذر و نياز مي‌نمايند. از قاضي تنوخي بغداد نقل شده است كه گفت: «من در آن موقعي كه عضدالدوله از بغداد، به عزم همدان خارج شد، با او بودم. همين كه چشم عضدالدوله به قبرالنذور افتاد، از من پرسيد: «اين چه بنايي است؟» گفتم: «اين مشهدالنذور است». نگفتم قبرالنذوراست؛ زيرا مي‌دانستم كه وي كلمه قبر را به فال بد مي‌گيرد. عضدالدوله از اينكه من كلمه قبر را به زبان جاري نكردم، خوشحال شد و گفت: «مي‌دانستم كه اينجا قبرالنذور است. ولي قصدم از اين سؤال، دانستن شرح حال صاحب اين قبر است». من گفتم: «اين قبر عبيدالله بن محمد بن عمر بن علي بن الحسين بن علي بن ابي‌طالب است.
يكي از خلفا در نظر گرفت كه وي را مخفيانه بكشد. پس دستور داد تا در اينجا گودالي كندند و روي آن را پوشانيدند؛ موقعي كه عبيدالله از اينجا عبور كرد، غفلتاً در اين گودال افتاد و خاك روي او، ريخته شد و بدين وسيله، زنده به گور گرديد! اين قبر را از آن‌رو قبرالنذور مي‌گويند كه هركس حاجتي داشته باشد، براي اين قبر، نذر و نيازي مي‌كند و به مقصود خويش مي‌رسد. من مكرر براي اين قبر، نذر كرده‌ام و به حاجت خود رسيده‌ام».
عضدالدوله، اين موضوع را قبول نكرد و گفت: «روا شدن اين‌گونه حوايج، تصادفي و اتفاقي است و منشأ اين‌گونه باورها، از خرافات مردمان عوام است كه مي‌‌خواهند براي خود دكان و بازاري باز نمايند»!! قاضي مي‌گويد: «من در جواب وي، چيزي نگفتم». پس از چند روزي ديدم عضدالدوله مرا خواست و گفت: «نذر درباره اين قبر، مجرب و مؤثر است؛ زيرا من حاجت مهمي داشتم و براي صاحب اين قبر، نذري كردم و به مقصود خود رسيدم».
همين مطلب را ابوالحسن عُمري نسابه نيز نقل كرده و مبلغ نذر عضدالدوله را ده هزار درهم نوشته و اشاره كرده است كه او پس از برآمدن حاجتش، به كاتب خود ابوالقاسم عبدالعزيز بن يوسف دستور داد تا نامه‌اي به ابوالريّان، حاكم بغداد بنويسد تا مبلغ مذكور را به مشهدالنذور بفرستد.
زيارت المستكفي
ابوالحسن عُمري، نسب‌شناس بزرگ مي‌نويسد:
ابوعلي قطّان مقري، در مسجد ذي‌النخلتين بصره كه بين بازار بني‌ضبّة بن اُدوجوثة بحريني قرار دارد، برايم نقل كرد كه ابوعبدالله بن عبدالواحد هاشمي كه دوست ابوبكر شبلي صوفي بود، برايم نقل كرد كه المستكفي [ابوالقاسم عبدالله، بيست و دومين خليفه عباسي (خلافت: 333-334ه‍ .ق)] به زيارت مقابرالنذور در شرق بغداد رفت كه تربت عبيدالله بن محمد بن عمر الاطرف است. ابوعلي ابن عبدالعزيز هاشمي كه امام‌جماعت بغداد در آن موقع بود، به وي گفت: «اگر به قبرهاي مسيحيان مي‌رفتيم، بهتر از آن بود كه به مشهدالنذور برويم. هنگامي كه مستكفي به مشهدالنذور رسيد، او را از امامت‌جماعتي بر كنار كرد و سپس گفت: امير المؤمنين علي(عليه السلام) را در خواب ديدم كه به من فرمود: «فرزندم را زيارت كن». سپس فرزند عبدالعزيز، ابوبكر نيز از نماز خواندن بركنار شد.
همسر و تعداد فرزندان عبيدالله
علماي انساب و مورخان براي عبيدالله، چهار همسر ذكر نموده‌اند كه عبار‌ت‌اند از: 1.زينب، دختر امام محمد باقر(عليه السلام)؛ 2. اُم‌الحسين، دختر عبدالله بن امام محمدباقر(عليه السلام)؛ 3. عمه منصور دوانيقي؛ 4. بانويي از آل زبير.
فرزندان عبيدالله كه در منابع، از آنها ياد شده است، عبارت‌اند از:
1. اُمّ محمد: مادرش اُم‌الحسين، دختر عبدالله بن امام محمد باقر(عليه السلام)؛ 2. خديجه؛ 3. فاطمه كه مادر اين دو، عمه منصور است؛ 4. محمد اكبر مشهور به فارس‌الشجاع، مادرش اُم‌الحسين؛ 5. الياس؛ 6. عباس؛ 7. عباس اصغر؛ 8. يحيي؛ 9. حسين؛ 10. عيسي؛ 11. علي، مكنا به ابوابراهيم، مشهور به اكبر و ملقب به طيب و طبيب و راوي حديث بود. او شاعري توانا، مادرش از آل‌زبير و بنا به گفته ابن‌خداع، مادرش هاشمي نوفلي است. متوكل، او و فرزندش احمد را از بغداد به كوفه فراخواند و سپس احمد بن علي، به مصر رفت و خويشانش نيز به او ملحق شدند.
به سبب شهرت عبيدالله و خاندان او، عده‌اي براي كسب شرافت، نسب او را به خود نسبت دادند كه از اين ميان در هرات، شخصي ادعا كرد كه جعفر بن طاهر بن عبيدالله است. اين نسب به علت ذكر نشدن نام طاهر ميان فرزندان عبيدالله، باطل است و گوينده آن دروغگو است.
تداوم نسل عبيدالله، تنها از ابوابراهيم علي‌اكبر الطبيب الشاعر است كه از او، چهار فرزند معقب، به اين نام‌ها، به يادگار مانده است:
1. عبيدالله الاكبر كه در بحران سكونت داشت و ملقب به مرطن يا مبطن بود؛
2. ابوالحسين احمد كه نسلش در مصر و حجاز، سكونت داشتند. وي ملقب به طيب بود؛
3. حسن، ملقب به شيخ شعراني، داراي فرزنداني در مصر بود؛
4. ابراهيم، نسلش در بطائح، بصره و اهواز بودند.
يك اشتباه
با اينكه بيشتر علماي انساب، نام و نسب شخص مدفون در مشهدالنذور را عبيدالله ابن محمد بن عمر الاطرف بن امام علي(عليه السلام) گفته‌اند و درباره شيوه كشته شدن و محل دفن وي، گزارش‌هايي نقل نموده‌اند، اما در تعدادي از ديگر منابع تاريخي، بيان شده كه وي، نواده امام سجاد(عليه السلام) است؛ از جمله ياقوت حموي، اين مشهد را متعلق به عبيدالله بن محمد بن عمر الاشرف بن امام زين‌العابدين(عليه السلام) مي‌داند.
خطيب بغدادي نيز نقل كرده است كه عبيدالله بن محمد بن عمر بن علي بن ابي‌طالب در زمين خود، اطراف كوفه، به نام «لُبَيا» دفن شده است و قبرالنذور، مدفن عبيدالله بن محمد بن عمر بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب(عليهما السلام) مي‌باشد.
اما اين ادعا، منشأ صحيحي ندارد؛ زيرا محمد بن عمر الاشرف بن امام زين‌العابدين(عليه السلام)، سه فرزند به نام‌هاي عمر، علي و حسين داشته و فرزندي به نام عبيدالله نداشته است كه در كوفه، سكونت داشته يا در بغداد، كشته شده باشد. به‌طور قطع، اين تشكيك را مخالفان اين مشهد ساخته‌اند تا از اهميت آن بكاهند.
دفن شدگان در مشهدالنذور و تعميرات آن
از مشاهير مدفون در مرقد عبيدالله، حسن بن علي بن حمزه علوي است. او نقيب سادات در دوره خلافت الناصر لدين الله عباسي بوده و نسب وي تا امام زين‌العابدين(عليه السلام) به شرح زير است: ابومحمدحسن، ملقب به علم‌الدين، فرزند علي بن ابي‌الحسين حمزة بن ابي‌الحسن محمد كمال‌الشرف بن ابي‌القاسم حسن بن ابي‌جعفر محمد بن ابي‌الحسن علي بن محمد الاقساسي بن ابي‌الحسين يحيي بن حسين ذي‌الدمعة بن زيد الشهيد بن امام زين العابدين(عليه السلام) است. او در سال 509ه‍ .ق، در «اقساس» كوفه متولد شد. در سال563ه‍ .ق، نيز نقابت علويان كوفه را عهده‌دار شد. سپس به بغداد رفت و منصب نقابت علويان، از سوي خليفه ناصر بالله عباسي در سال 589ه‍ .ق، به او واگذار شد. ديوان شعري داشت و اهل حديث و بحث بود. در سال 593ه‍ .ق، از منصب نقابت عزل گرديد. پس از آن، از منزل خود بيرون نيامد؛ تا اينكه پس از بيست روز درگذشت و در مشهدالنذور دفن شد.
همچنين در سال 671ه‍ .ق، شمس‌الضحي شاه لبني، دختر عبدالخالق بن ملكشاه بن ايوب، كنار اين زيارتگاه، مدرسه‌اي به نام عصمتيه براي تدريس فقه مذاهب چهارگانه اهل‌سنت بنا كرد و در مجاورت آن، مقبره‌اي براي خود و خانقاهي براي صوفيان، ساخت. شمس‌الضحي، ابتدا همسر احمد بن مستعصم بالله (آخرين خليفه عباسي) بود و پس از وي، با عطاملك جويني ازدواج كرد. او در سال 678ه‍ .ق، درگذشت و در مقبره‌اي كه كنار مدرسه خود ساخته بود، دفن گرديد.
او از همسر اولش، صاحب دختري به نام رابعه بود كه به ازدواج خواجه شرف‌الدين هارون، فرزند شمس‌الدين محمد جويني درآمد و در سال 685ه‍ .ق، درگذشت و در مقبره مادرش، در مدرسه عصمتيه، به خاك سپرده شد. همچنين مظفرالدين علي، فرزند عطاملك جويني از شمس‌الضحي كه به دستور غازان خان در سال 696ه‍ .ق، به قتل رسيد، در اين مقبره، دفن شده است. با توجه به دفن رابعه و مادرش «ام‌رابعه» در اين مكان، اين زيارتگاه، امروزه به نام ابي‌رابعه و ام‌رابعه شناخته مي‌شود.


| شناسه مطلب: 85873







نظرات کاربران