آیا شیعه، خلفا و عایشه را سبّ و لعن میکند؟!
مقدمه حب و بغض دو نیروی اساسی انسان و منشأ ثمرات بسیاری برای جامعه و افراد آن است؛ از این‌رو اسلام به اندازه‌ای به آن اهمیت می‌دهد که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند: «هل الإیمان إلاّ الحبّ و البغض»[
مقدمه
حب و بغض دو نيروي اساسي انسان و منشأ ثمرات بسياري براي جامعه و افراد
آن است؛ از اينرو اسلام به اندازهاي به آن اهميت ميدهد كه پيامبر گرامي
اسلام(صلي الله عليه و آله) ميفرمايند: «هل الإيمان إلاّ الحبّ و البغض»[1]؛ «آيا دين غير از حب و بغض است؟»
آن است؛ از اينرو اسلام به اندازهاي به آن اهميت ميدهد كه پيامبر گرامي
اسلام(صلي الله عليه و آله) ميفرمايند: «هل الإيمان إلاّ الحبّ و البغض»[1]؛ «آيا دين غير از حب و بغض است؟»
عشق و محبت به كسي كه خلاصه خوبيهاست، بيانگر عشق و محبت به خوبيهاست و اين امر بستري است مناسب براي رسيدن به كمال و سعادت مطلوب. همچنين بغض و نفرت و ابراز آن به كسي كه شقي و پست است نيز در حقيقت بيزاري از بديها و هر آنچه انسان را از خدا دور ميكند، است.
امروز شاهد هستيم كه دشمنان اسلام با هدف مبارزه با اساس اسلام از اختلاف مذاهب سود ميبرند و با اختصاص بودجههاي كلان، برخي افراطيهاي مذهبي را به دام مياندازند و به كشتن مسلمانان بيگناه مجبور ميكنند. به گونهاي كه هر هفته در نقاطي از جهان اسلام، گروههاي تكفيري، مسلمانان بيدفاع را به خاك و خون ميكشند. درحال حاضر چندين كشور اسلامي گرفتار اين مصيبت هستند كه علت آن سياستهاي شيطاني دشمنان اسلام است. هدف اين تحقيق، بررسي جواز يا عدم جواز ابراز بغض و كينه به شكل سب و لعن از ديدگاه اسلام است كه با دلايل نقلي، مانند قرآن و روايات و سيره مسلمانان و همچنين با مستندات تاريخي بدان ميپردازيم.
تعريف و بيان حكم سب و لعن
معناي سب
بايد توجه كرد كه بين لعن و سب تفاوت است. سب در لغت به معني شتم و دشنام است. «زبيدي» ميگويد: «السب: الشتم[2]؛ «سب: به معناي شتم (دشنام) است».
«ابن منظور» نيز مينويسد: «الشتم : قبيح الكلام و ليس فيه قذف»[3]؛ «شتم به معناي كلام زشت است و لازم نيست كه در آن تهمت نيز باشد».
ممنوعيت سب و شتم
دين مقدس اسلام سب و شتم را منع كرده است؛ خداوند متعال ميفرمايد:
{وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيرِ عِلْم ... . . }؛ (انعام: 108)
و شما مؤمنان بر آنان كه غير خدا را ميخوانند، دشنام مدهيد تا مبادا آنها هم از روي دشمني و جهالت خدا را دشنام دهند.
پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) و ائمه اطهار: نيز به شدت دشنام دادن را نهي كردهاند؛ رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) ميفرمايند: «سِبابُ المُسْلمِ فُسُوقٌ»[4]؛ «دشنام به مسلمان، فسق و گناه است».
در جنگ صفين وقتي به اميرمؤمنان علي(عليه السلام) گزارش دادند كه برخي از ياران وي به شاميان ناسزا ميگويند، حضرت آنان را فرا خواندند و چنين فرمودند:
إِنّي أَكرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبّابِينَ وَلكِنَّكُم لو وَصَفْتُم أَعْمالَهمْ وَذَكَرْتُمْ حالَهمْ، كانَ أَصْوَبَ في الْقَولِ وَأَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ.[5]
دوست ندارم دشنام دهنده باشيد، اما اگر كردار آنان را بازگو كنيد و روش آنان را تشريح كنيد، به حقيقت نزديكتر و عذري رساتر براي شما خواهد بود.
همچنين امام صادق(عليه السلام) ميفرمايند: «سباب المؤمن كالمُشرِفِ على الهلكة»[6]؛ «كسي كه به مؤمن ناسزا بگويد، همچون كسي است كه در پرتگاه هلاكت باشد».
بنابراين «سب» در اسلام حرام است و هر فرد عاقل و دانايي از دشنام و ناسزاگويي و بد دهاني روگردان است و مرتكب اين فعل نميشود.
حرمت سب خدا و پيامبر(صلي الله عليه و آله) و امامان معصوم:
از فروع مهم مسئله سب، موضوع سب و ناسزاگويي به خدا و پيامبر اسلام و ديگر پيامبران و امامان معصوم: است كه احترام به آنان از هر مؤمن ديگر بيشتر است و سب و دشنام به آنها بعد سياسي، اجتماعي و جنبه جنگ رواني و تبليغاتي دارد. به گواهي تاريخ با ظهور اسلام در مكه و سپس در مدينه، يهوديان سست پيمان و مشركان عهدشكن و بيفرهنگ و ديگر كافران فسادگستر، سب به پيامبر را پيش گرفتند، و اسلام براي محافظت از قداست پيامبر در فقه سياسياش با اين معضل برخورد اصولي كرد و دشنام دهنده به خدا و رسول خدا و پيامبران ديگر را مهدورالدم دانست و حكم به اعدام آنها داد.
به عقيده ما شيعيان، دشنام دهنده به امامان معصوم: و حضرت فاطمه(عليه السلام) نيز مهدورالدم و محكوم به اعدام است و اين مطلب را از اقوال پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ائمه معصومين: بيان ميكنيم و فقيهان بزرگ ما نيز به استناد همين اقوال چنين فتوائي دادهاند.
صاحب جواهر مينويسد:
هركس پيامبر(صلي الله عليه و آله) را سب و دشنام و ناسزا گويد، شنونده ميتواند بلكه واجب است، او را بكشد، بيآنكه احدي از فقهاء با اين مسئله مخالف باشد، بلكه اجماع محصل و منقول برآن است.[7]
«علامه حلي» مينويسد:
هركس خدا و رسول و انبياء و فرشتگان و امامان را سب و ناسزا گويد، نزد ما قتل او واجب ميشود، اما جمهور (اهل سنت) گويند، از او ميخواهند، توبه كند، اگر توبه نكرد، تعزيرش مينمايند.[8]
در حديث آمده است:
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در فتح مكه فرمود: هيچكس را نكشيد، مگر كسي را كه با شما قتال كند و جز اشخاصي كه پيامبر را با شعر هجو و آزار كرده باشند. از آن جمله، دو دختر خنياگر كه با ترانه، رسول اللَّه(صلي الله عليه و آله) را سب و ناسزا ميگفتند و پيامبر فرمود: آنها را بكشيد، هرچند كه خود را از پرده كعبه بياويزند و به خانه خدا پناهنده شوند.[9]
با بيان اين فتوا و حوادث تاريخي و سيره امامان معصوم:، برآنيم تا ابعاد سياسي ـ اجتماعي دشنام به رسول خدا را روشن كنيم و توضيح دهيم كه چرا پيامبر اين امر را چنين مهم ميدانستهاند و چرا در ادامه همان رويه، حضرت امام خميني= كار ضد اسلامي «سلمان رشدي» را جدي گرفت و به طور رسمي وجوب قتل او را اعلام فرمود. فتوائي كه با ديدگاه همه مذاهب اسلامي، موافق است
«غزالي» در نكوهش سب و دشنام مينويسد:
فحش و سب نكوهيدهاند و از خبث نفس ناشي ميشوند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «انَّ اللهَ لا يحبّ الفاحش المتفحش الصياح في الأسواق»؛ «خداوند دوست نميدارد، فحش دهنده بسيار دشنامگوي را كه در بازارها عربده و فرياد ميكشد».[10]
معناي لعن
لعن با سب تفاوت دارد. لعن به معناي راندن و دور كردن از خوبي است. «جوهري» مينويسد: «اللعن، الطرد والابعاد من الخير»[11]؛ «لعن، راندن و دور كردن از خوبيها است». همچنين لعن، بيزاري از اعمال زشت يك فرد است.[12]
«راغب اصفهاني» ميگويد:
لعن به معناي طرد و دور كردن با غضب است. لعن اگر از طرف خداوند باشد، در آخرت به معناي عقوبت و در دنيا به معناي انقطاع از قبول رحمت و توفيقش است. و اگر از طرف انسان باشد، به معناي دعا و نفرين و درخواست بر ضرر غير است.[13]
بنابراين لعن به معناي بيزاري از اعمال زشت يك فرد و دعا براي دور شدن او از رحمت خدا است و شايد بهترين تعبيري كه معناي لعن عربي را در فارسي منتقل كند، عبارت «خدا نيامرزد» باشد. در اين گونه مواقع به طور مثال گفته ميشود: «خدا فلاني را نيامرزد، كاري كرد كه عدهاي را به كشتن داد». اين تعبير، هيچ بار منفي ندارد و دعا عليه شخصي است كه كار پستي انجام داده است؛ بنابراين خدايا فلاني را لعن كن؛ يعني از او نگذر و او را نيامرز.
لعن در قرآن
در قرآن كريم بيش از چهل بار خدا، رسول خدا، ملائكه و مؤمنان، اشخاص را به دليل وجود برخي صفات و حالات در آنها لعن كردهاند كه اين به معناي مشروعيت بهكار بردن اين واژه به صورت اصل اوليست. با اينكه قرآن كسي را سب نميكند و مؤمنان را از آن نهي ميكند، ولي هرگز لعن را نهي نكرده است، بلكه خود بارها عدهاي را لعن ميكند. كه از آن جمله ميتوان به نمونههاي زير اشاره كرد:
1. ابليس: (حجر: 35 و 78)
2. كافران؛ (احزاب: 64)؛ (بقره: 161)
3. بني اسرائيل: (مائده: 78).
4. ظالمان: (هود: 18)؛ (غافر: 52)
5. دروغگويان: (نور: 7)؛ (آل عمران: 61)
6. آزار دهندگان پيامبر(صلي الله عليه و آله) : (احزاب: 57)
7. تهمت زنندگان به زنان پاكدامن: (نور: 23).
8. قاتل مؤمن: (النساء: 93)
9. منافقان: (توبه: 68)
10. فاسدان و قطعكنندگان رحم: (محمد: 23)؛ (رعد: 25)
11. يهود و اصحاب سبت:. (نساء: 47)
12. كتمان كنندگان حقيقت: (بقره: 159)
13. جهنميان: (أعراف: 38)
14. مشركان: (فتح: 6)
لعن برخي صحابه به طور خاص در قرآن
گفتيم كه خداوند در قرآن كريم عدهاي را كه برخي ويژگيهاي منفي دارند، لعن ميكند كه با اطلاق لعن به نحو عام، شامل برخي از صحابه نيز ميشود، ولي در بعضي سورهها، صحابي خاصي لعن ميشود، از آن جمله اين آيه شريفه است:
{وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيا الَّتِي أَرَينَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً}؛ (اسراء: 60)
اي رسول ما به يادآور، وقتي را كه به تو گفتيم، خدا البته به همه افعال و افكار مردم محيط است و ما رؤيايي كه به تو ارائه داديم، جز براي آزمايش و امتحان مردم نبود، و درختي كه به لعن در قرآن ياد شده و ما به ذكر اين آيات عظيم آنان را ميترسانيم و لكن بر آنان طغيان و كفر و افكار شديد چيزي نيفزايد.
مفسران درباره اين آيه ميگويند كه مراد از شجره ملعونه در قرآن، شجره و نسب «حكمبن ابي العاص» است و مقصود از رؤيا، رؤيايي است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در خواب ديدند كه فرزندان «مروانبنحكم» يكي پس از ديگري بر منبرش مينشينند.[14]
نفرين شدگان پيامبر اسلام
با رجوع به سنت نبوي درمييابيم كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) تعبير «لعن» و مشتقات آن را در بسياري مواقع، حتي در خصوص مسلمانان و برخي از صحابه به كار بردهاند كه همه به دليل كارهاي زشتي است كه از آنها سرزده است. پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله) گاهي به صورت كلي لعن ميكردند، مانند نفرين كساني كه دزدي كنند، جواني كه خود را به شكل زن درآورد و نيز زني كه خود را شبيه مرد كند، كسيكه حيواني را به غير نام خدا ذبح كند، كسيكه والدين خود را لعن كند، كسيكه عمل قوم لوط را انجام دهد و يا رشوه بگيرد.[15]
بلغنا عن علي (عليه السلام) قال:
لعن رسول الله(صلي الله عليه و آله) الخمر و عاصرها و معتصـرها و بائعها، و مشتريها و ساقيها، و شاربها و آكل ثمنها و حاملها و المحموله اليه.[16]
خدا لعنت كند، شراب را، و كسي كه آن را فشرده و آنكه آن را فروخته و آن كس كه خريده و آن كسي كه در جام ريخته و آن كسي كه نوشيده و خورنده پول آن و رساننده آن و رسانده شده به او را ... .
و نيز ميفرمود: «لَعَنَ رسول الله(صلي الله عليه و آله) الربا و آكله و مؤكله و بايعه و مشتريه و كاتبه و شاهديه»؛ «خدا لعنت كند، ربا و گيرنده ربا و دهنده و فروشنده و مشتري و نويسنده و شاهد آن را».[17]
گاهي هم آن حضرت، افراد مشخص و معيني را لعن ميكردند. شعبي ميگويد:
عبداللّه بن زبير درحاليكه بر كعبه تكيه زده بود، گفت: سوگند به پروردگار اين خانه «لَقَدْ لَعَنَ رَسُولُ الله فُلاناً وَما وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ»[18]؛ «رسول خدا فلاني و آنكس كه از صلب او متولد شود را لعن كرده است».
حاكم نيشابوري درحديثي در مستدرك، شخص مورد نظر عبدالله بن زبير را «حكم بن عاص» و فرزندانش معرفي ميكند: «لَعَنَ رَسُولُ الله الحَكَمَ وَ وُلْـدَه»[19]؛ «پيامبر حكم بن عاص و فرزندان او را لعن كرد». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مروان و پدرش را نيز لعن كردند. حاكم نيشابوري در كتابش «مستدرك» ميگويد: «رسول الله لعن أبا مروان ومروان في صلبه»[20]؛ پيامبر، پدر مروان و مروان را لعن كرد، درحاليكه مروان در صلب او بود».
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ابوسفيان و معاويه را نيز بارها لعن كرده است.« عليبناقمر» ميگويد كه همراه با گروهي از «عبدالله عمر» خواستيم براي ما حديثي بگويد، او گفت: پيامبر ـ درحاليكه ابوسفيان سوار بر مركبي بود و معاويه و برادرش از پيش و از پس او در حركت بودند ـ فرمودند:
اللهم العن القائد و السائق و الراكب، قلنا أنت سمعت رسول الله(صلي الله عليه و آله) ؟ قال نعم، و الاّ فصُمتا أذناي، كما عُميتا عيناي.[21]
خدايا لعن فرما جلودار، پيرو و سواره را. پرسيديم كه تو خود از رسول خدا شنيدي؟ گفت: آري و چنانچه دروغ بگويم دو گوشم كر باد، همچنانكه دو چشمم نابيناست.
عبداللهبن عمر در جايي ديگر ميگويد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در روز جنگ احد چنين نفرين نمود: «اللّهُمَّ الْعَنْ أباسُفْيانَ ... »[22]؛ همچنين «ابن براء» از پدرش «براءبنعازب» نقل ميكند كه ابوسفيان همراه معاويه به سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميآمدند، آن حضرت فرمودند:
اللهم العن التابع و المتبوع، اللهم عليك بالأقيعس، قال ابن البراء لأبيه: من الأقيعس؟ قال: معاويه.[23]
بارخدايا پيرو و جلودار را لعنت كن، خدايا اقيعس را به تو واگذار ميكنم، ابن براء ميگويد: به پدرم گفتم اقيعس كيست؟ پاسخ داد: معاويه.
خداوند متعال ميفرمايد: {وَ مَنْ يقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً}. (نساء: 95)
اين آيه شريفه تصريح ميكند كه هركس مؤمني را به عمد به قتل برساند، ملعون ذات باري تعالي ميگردد و جايگاه او جهنم است. آيا معاويه «حجربنعدي» و هفت نفر از اصحاب او را به جرم اينكه از علي(عليه السلام) بيزاري نجستند، به قتل نرسانيد؟ آيا «حسنبن علي(عليه السلام)» سبط بزرگ پيامبر از برترين مؤمنان نبود كه با نيرنگ معاويه، زنش جعده او را مسموم كرد؟ همچنين به شهادت رساندن «عمار ياسر» و «محمدبنابيبكر» و مسموم كردن «مالك اشتر» و دهها مؤمن ديگر به گواهي تاريخنويسان و سيرهنويسان بزرگي چون «مسعودي»، «بيهقي» و «سبطابنجوزي» كار معاويه نبوده است؟ آيا لشكر يزيد به عمد امام حسين(عليه السلام) و يارانش را به شهادت نرساندند؟ و از همه اين اعمال قبيحتر اينكه بسر بن ارطاة به دستور معاويه شيعيان علي(عليه السلام) را قتل عام كرد كه «ابوالفرج اصفهاني» و «علامه سمهودي» در «تاريخ المدينه» و «ابن خلكان» و «ابنعساكر» و «جلدي» در تاريخ خود نوشتهاند. به يقين معاويه به دليل اين جنايات فراوان مصداق لعن الهي است.
در صحيح «مسلم» در باب «مَن لَعنه النبي(صلي الله عليه و آله)» آمده است كه روزي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معاويه را سه بار طلبيدند و معاويه استجابت نكرد و در سه بار به فرستاده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفت، به پيامبر بگو، من مشغول غذا خوردن هستم. پيامبر معاويه را با اين عبارت نفرين كردند: «لا اشبع الله بطنه» يعني: «خداوند معاويه را هيچگاه سير نكند». اين دعاي پيامبر مستجاب شد و معاويه در طول عمر خويش هيچگاه سير نشد. اين روايت در مسند «ابيداوود» نيز آمده است و همچنين در «كنز العمال»[24] و در «ميزان الاعتدال»[25] از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) روايت شده است كه فرمودند كه اگر معاويه را بر منبر من ديديد، او را بكشيد. اين روايت را «ابن حجر» نيز در «تهذيب التهذيب»[26] آورده است و همچنين در شرح حال «عمربن عبيدبن باب»[27] از جمله دلائل آشكار جواز لعن معاويه است.
عالمان بزرگ اهل سنت همچون «نسائي»، «ثعلبي»، «فخر رازي»، «ابنابيالحديد»، «شافعي» و «ابنجوزي» در كتابهايشان نقل كردهاند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «من سَبَّ علّياً فقد سبني و من سبني فقد سبَّ الله». چنانكه اكثر تاريخ نويسان و سيرهنويسان نوشتهاند، معاويه و يارانش سالهاي متمادي در مجالس و منابر به حضرت علي(عليه السلام) دشنام ميدادند و مردم را امر ميكردند كه ايشان را در نماز و قنوت لعن كنند و اين بدعت زشت تا زمان «عمربنعبدالعزيز» ادامه داشت. ابن حجر در «صواعق محرقه» خود روايتي بهتر و بالاتر از اولي از رسول خدا نقل ميكند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «مَن سبَّ اهل بيتي فانّما يرتدّ عن الله و الاسلام و من آذاني في عترتي فعليه لعنة الله»[28] پس به حكم اين روايت كسيكه هر يك از اهلبيت پيامبر: را دشنام دهد يا به آنان آزار برساند، مرتد است و خداوند او را لعنت ميكند.
با توجه به آيات و روايات و فتاواي جمعي از عالمان اهل تسنن و نيز با توجه به حوادث تاريخي تلخي كه به برخيشان اشاره شد، در مييابيم كه لعن و تبري از برخي، نه فقط جائز است، بلكه مستحب و گاهي به حكم تبري از دشمنان خدا و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) واجب است؛ چون لعن اينها و امثالشان در واقع تبري و بيزاري از خط و مشي آنها و نيز بيزاري از دوستان و پيروان آنها است.
سب و لعن صحابه به يكديگر
در اين بخش ميخواهيم، واقعيتهاي تاريخي را درباره سب و لعن با استناد به منابع معتبر بررسي كنيم و قضاوت را به خوانندگان گرامي بسپاريم.
1. در برخي گزارشهاي تاريخي و نيز تفسيري و حديثي آمده است كه فردي به نام «حرقوصبن زهير» ملقب به «ذوالخويصره» هنگاميكه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) غنيمتهاي غزوه «حنين» را در محلي موسوم به «جِعِرانه» قسمت ميكرد، لب به اعتراض گشود و آن حضرت را به بيعدالتي متهم كرد. اگرچه عدهاي از ياران پيامبر، خواستار مجازات فرد معترض شدند، حضرت ديگران را از تعرض به وي بازداشت. در همين ماجرا پيامبر(صلي الله عليه و آله) از شكلگيري گروهي تندرو (موسوم به مارقين) خبر داد كه بعدها در قالب خوارج در جامعه اسلامي ظاهر شدند. آنان بعدها با اجتهادات شخصي خويش بسياري از مسلمانان را كافر خواندند و ريختن خونشان را مباح دانستند.
2. امام محمد غزالي روايت ميكند:
سمع رسول الله(صلي الله عليه و آله) ابابكر و هو يلعن بعض رقيقه فالتفت اليه و قال: يا ابابكر اصديقين و لعانين كلا و رب الكعبه مرتين او ثلاثا ... [29]؛
ابوبكر برخي از بردگان خود را لعنت ميكرد كه رسول خدا شنيد و گفت: اي ابوبكر، صديق و لعنت! صديق و لعنت! (دو يا سه بار اين كلمه را تكرار فرمود) نه، قسم به خداي كعبه ...
نقل شده است كه ابوبكر از آن كار توبه كرد و بنده را آزاد كرد.
3. در زمان خلفا اشخاصي آنها را سب و شتم ميكردند، ولي خلفا دستور به قتل آنها نميدادند؛ چنانكه در زمان ابوبكر مردي وارد شد و به او بسيار ناسزا گفت، طوريكه حاضران ناراحت شدند، «ابوبرزه اسلمي» گفت: عمر برخاست و به ابوبكر گفت: «خليفه اجازه بده، او را به قتل برسانم چون كافر شده است». ابوبكر گفت: «نه! چنين نيست، كسي حق ندارد، چنين حكمي كند، مگر پيامبر(صلي الله عليه و آله)».[30]
4. ابوبكر بر منبر در حضور صحابه به بزرگترين و كاملترين فرد صحابه، يعني «عليبنابيطالب» دشنام داد و توهين نمود! آنجا كه در انتقاد از اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) گفت:
انما هو ثعالة شهيده ذنبه مرب لكل فتنة هو الذي يقول: كروّها جذعة بعد ما هرمت يستعينون بالضعفة و يستنصرون بالنساء كأم طحال احب اهلها اليها البغي؟![31]
جز اين نيست كه او روباهي است كه شاهد او دم اوست، ماجراجو و برپاكننده فتنه ميباشد و فتنههاي بزرگ را كوچك نشان ميدهد و مردم را به فتنه و فساد ترغيب و ترهيب ميكند، از ضعيفان كمك ميخواهد از زنها ياري ميطلبد، مانند «ام طحال» است [ام طحال در جاهليت زن زناكاري بود، در زنا دادن ضرب المثل بود] كه دوست داشت، نزديكان او زنا بدهند.
«ابن ابيالحديد» ميگويد:
اين كلام را پيش استادم نقيب ابويحييجعفربن يحييبنابيزيد بصري خواندم و به او گفتم: كنايه و تعريض خليفه در كلام به كه بوده؟ گفت: بلكه تصريح است. گفتم: هرگاه تصريح بود، از تو سؤال نميكردم. نقيب خنديد و گفت: اين نسبتها را به عليبنابيطالب داده. گفتم: تمام اين نسبتهاي زشت به علي بود؟! گفت: آري، پسرم سلطنت و رياست همين است![32]
5. دشنام «ابن عباس»، به «عمروبن العاص»:
فقال عمرو بن العاص ... فقال ابن عباس : كذبت، والله، أنت، وليس كما ذكرت ... وأنت الوغد اللئيم، والنكد الذميم، والوضيع الذميم![33]
عمروعاص گفت ... ؛ ابن عباس گفت : قسم به خدا دروغ گفتي ؛ آنچنانكه تو گفتي نيست ... تو شخص حقير و پست و سرزنش شده و بيمقدار و ملامت شدهاي!
6. علي(عليه السلام) معاويه را لعنت ميكرد:
وكان علي إذا صلى الغداة يقنت فيقول: اللهم العن معاوية وعمرواً وأبا الأعور وحبيباً وعبد الرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد![34]
علي(عليه السلام) وقتي نماز صبح را ميخواند، قنوت ميگرفت و در نماز ميگفت: خداوندا، معاويه و عمروبن العاص و ابااعور و حبيب و عبدالرحمانبن خالد و ضحاكبن قيس و وليد را لعنت كن.
7. امام حسن(عليه السلام) و لعن معاويه:
وخطب معاوية بالكوفة ... فذكر عليا [(عليه السلام)] فنال منه ثم نال من الحسن فقام الحسين ليرد عليه فأخذه الحسن بيده فأجلسه ثم قام ... فلعن الله أخملنا ذكراً، و ألأمنا حسباً، وشرنا قديماً وحديثاً، وأقدمنا كفراً ونفاقاً فقال طوائف من أهل المسجد: آمين.[35]
معاويه وقتي به كوفه آمد ... درباره علي[(عليه السلام)] سخن گفته و به او دشنام داد. سپس [امام] به [امام] حسن دشنام داد. پس [امام] حسين ايستاد تا به وي جواب گويد؛ اما [امام] حسن دست وي را گرفته و او را نشاند. پس ايستاده و گفت: ... پس خداوند هر كدام از ما دو را كه نسب پستتري دارد و آنكه بدي وي از قديم تا حال باقي است و آنكه پيشگام در كفر و نفاق بوده است را لعنت كند. پس مردم مسجد گفتند: آمين.
8. «خالدبن وليد»، دشمن خدا است!
قدم خالد على أبي بكر فقال له عمر يا عدو الله قتلت امرأ مسلما ثم نزوت على امرأته لأرجمنّك.[36]
خالد [پس از بازگشت از قتل مالكبن نويره] نزد ابوبكر آمد. پس عمر به او گفت: اي دشمن خدا! مردي از مسلمانان را كشتي و با همسرش همبستر شدي. تو را سنگسار خواهم كرد.
9. «ابوهريره» دشمن خدا و قرآن:
عمر به ابو هريره گفت : «يا عدوّ الله وعدوّ كتابه، أسرقت مال الله؟!»[37]؛ «اي دشمن خدا و دشمن كتاب خدا! مال خدا را سرقت ميكني».
«ابنعبد ربه» در «عقد الفريد» مينويسد:
قال: ذلك لو أخذتها من حلال وأديتها طائعاً. أجئت من أقصى حجر البحرين يجبى الناس لك لا لله ولا للمسلمين! ما رجعت بك أميمة إلا لرعية الحمر. وأميمة أم أبي هريرة.[38]
عمر گفت : اين مال در صورتي براي تو بود كه آن را از راه حلال به دست آورده بودي و كار خود را به صورت اختياري [و نه از طرف من] انجام ميدادي؛ آيا تو از دورترين نقاط بحرين (دوس) به اينجا آمدهاي [مسلمان شدهاي و ولايت به دست گرفتهاي] تا مردم براي تو پول جمع كنند؟ نه خدا راضي است و نه خلق خدا. مادرت اميمه تو را تغوط نكرد، مگر براي چراندن خرها!
10. نفرين عمر به «سعدبنعباده»:
در صحيح بخاري آمده است كه عمر وي را نفرين كرد : «فقال قَائِلٌ منهم قَتَلْتُمْ سَعْدَ بن عُبَادَةَ فقلت قَتَلَ الله سَعْدَ بن عُبَادَةَ»؛[39] «كسي گفت : سعدبن عباده را كشتيد؛ گفتم : خداوند او را بكشد».
طبري نيز اين عبارت را بدين صورت نقل ميكند كه:
وقال قائل حين أوطىء سعد، قتلتم سعداً، فقال عمر: قتله الله إنّه منافق.[40]
هنگاميكه سعد، لگدمال ميشد، كسي گفت : او را كشتيد ؛ عمر گفت : خدا او را بكشد، او منافق است ![41]
11. در ماجراي اعتراض به خليفه سوم «عثمانبن عفان» نيز آمده است كه عايشه همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله) با گفتن جمله معروف «اقتلوا نعثلا فقد كفر»[42]؛ «نعثل را بكشيد! همانا او كافر شده است»، شوري در مردم براي مقابله با عثمان پديد آورد و با اين كار باب دشنامگويي و تكفير را گشودهتر كرد. اين سخن چنان پر آوازه شد كه كمتر كتاب لغتي را ميتوان يافت كه در بيان واژه «نعثل» بدان اشاره نكرده باشد. نظر به اهميت گوينده آن، اين كلام بهسرعت دهان به دهان گشت و حتي «زبيربنعوام» در پاسخ به درخواست عثمان براي آب چنين گفت: «يا نَعثَلُ! لا وَاللهِ! لاتَذُوقُه»؛ «اي نعثل! نه! به خدا سوگند از آن نميچشي».
«نعثل» در مدينه، يهودي پرريشي بود كه مردم عثمان را به او تشبيه ميكردند و پس از كشته شدنش، هر كس از اهل مدينه از حال او ميپرسيد، ميگفتند: «قتل عدوالله نعثل»؛ «دشمن خدا، نعثل، (عثمان) كشته شد».[43]
عايشه نيز در اقدامي ديگر، پس از باخبر شدن از خلافت علي(عليه السلام) با چرخشي به تمامي متفاوت با مشي سياسي چند روز گذشتهاش، گفت كه: «كشندگان عثمان و پيروانشان را نفرين كنيد». او پس از شكست در جنگ جمل، زبان به سب علي(عليه السلام) و «محمدبنابيبكر» گشود. معترضان به عثمان نيز، يكي از كارهاي ناشايست وي را شتم صحابه رسولخدا(صلي الله عليه و آله) دانستهاند: «العَنوا قَتَلَةَ عُثمانَ وَأشياعِهِ».[44]
12. ناسزاي عثمانبنعفان به عايشه: (در ماجراي افك طبق نظر اهلسنت):
عن عَائِشَةَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وسلم خَطَبَ الناس فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عليه وقال ما تُشِيرُونَ عَلَي في قَوْمٍ يسُبُّونَ أَهْلِي ما عَلِمْتُ عليهم من سُوءٍ قَطُّ.... [45]
عايشه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) روايت ميكند كه براي مردم سخنراني نمودند. پس ستايش و ثناي خداوند كرده و فرمودند: در مورد گروهي كه خانواده من (عايشه در قضيه افك) را دشنام ميدهند و من در گذشته از ايشان هيچ بدي نديدهام، چه نظري را به من پيشنهاد ميكنيد ؟... ؛
ثم أقيمت الصلاة فتقدم عثمان فصلي فلما كبر قامت امرأة من حجرتها فقالت أيها الناس اسمعوا قال ثم تكلمت فذكرت رسول الله صلي الله عليه وسلم وما بعثه الله به ثم قالت تركتم أمر الله وخالفتم رسوله أو نحو هذا ثم صمتت فتكلمت أخرى مثل ذلك فإذا هي عائشة وحفصة قال فلما سلم عثمان أقبل على الناس فقال إن هاتان الفتانتان فتنتا الناس في صلاتهم وإلا تنتهيان أو لاسبنكما ما حل لي السباب.[46]
نماز برپا شد و عثمان جلو رفته و تكبير گفت. در اين هنگام زني از حجره خويش برخاست و گفت: اي مردم بشنويد و سپس درباره رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سخن گفته و گفت، اوامر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را ترك كرديد و با وي مخالفت كرديد ... و سپس سكوت كرد؛ آنگاه ديگري ايستاده و همين سخنان را گفت و آن دو زن عايشه و حفصه بودند. وقتيكه عثمان سلام نماز را داد، گفت : اين دو زن فتنهگر مردم را در نماز به فتنه انداختند و اگر از اين كار دست برندارند، هر دشنامي كه به ذهنم برسد، به ايشان خواهم داد!
- ناسزاي «حكيمبن جبله» به عايشه:
وكان حكيم بن جبلة فيمن غزا عثمان وكان يسب عائشة.[47]
حكيمبن جبله از كساني بود كه با عثمان جنگيد و به عايشه دشنام ميداد.
فغاداهم حكيم بن جبلة وهو يسب وبيده الرمح فقال له رجل من عبد القيس من هذا الذي تسبه قال عائشة قال: يا بن الخبيثة أ لأم المؤمنين تقول هذا ؟[48]
پس حكيمبن جبله در حاليكه دشنام ميداد و نيزهاي در دست داشت، به آنان حمله كرد؛ شخصي از عبدالقيس به او گفت : چه كسي را دشنام ميدهي ؟ پاسخ داد: عايشه را. گفت : اي فرزند زن ناپاك، آيا به امالمؤمنين چنين ميگويي؟... ؛
ابن اثير در مورد حكيم بن جبله ميگويد:
أدرك النبي صلى الله عليه وسلم ... وكان رجلا صالحا له دين مطاعا في قومه وهو الذي بعثه عثمان على السند ... .[49]
او رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را درك كرده است ... شخص صالح، ديندار و از رؤساي قوم خويش بود و او بود كه عثمان او را والي بر سند كرد.
ابنحجر نيز در الأصابه او را از صحابه ميداند.[50]
- ناسزاگويي «زينب بنت جحش» همسر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به عايشه:
در بخاري، مسلم و سننابيداوود آمده است كه او به عايشه دشنام داد و عايشه نيز در جواب به او دشنام داد:
فَأَرْسَلْنَ زَينَبَ بِنْتَ جَحْشٍ فَأَتَتْهُ فَأَغْلَظَتْ وَقَالَتْ إِنَّ نِسَاءَكَ ينْشُدْنَكَ الله الْعَدْلَ في بِنْتِ بن أبي قُحَافَةَ فَرَفَعَتْ صَوْتَهَا حتى تَنَاوَلَتْ عَائِشَةَ وَهِي قَاعِدَةٌ فَسَبَّتْهَا.[51]
همسران پيامبر زينببنتجحش (همسر پيامبر) را فرستادند. او به نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمده و به درشتي سخن گفت ! و افزود كه زنان تو از تو ميخواهند كه عدالت را بين زنان اجرا كني ! و صداي خويش را بالا برد ! و سپس سخن خود را به سوي عايشه متوجه كرده درحاليكه او نشسته بود، به عايشه دشنام داد!
همين روايت را مسلم با كمي اختلاف در مضمون نقل ميكند:
فَأَرْسَلَ أَزْوَاجُ النبي صلى الله عليه وسلم زَينَبَ بِنْتَ جَحْشٍ زَوْجَ النبي صلى الله عليه ... فقالت يا رَسُولَ اللهِ إِنَّ أَزْوَاجَكَ أَرْسَلْنَنِي إِلَيكَ يسْأَلْنَكَ الْعَدْلَ في ابْنَةِ أبي قُحَافَةَ قالت ثُمَّ وَقَعَتْ بِي فَاسْتَطَالَتْ علي.[52]
زنان پيامبر، زينب دختر جحش، همسر پيامبر را به نزد آن حضرت فرستادند ... او گفت: اي رسول خدا! همسران تو مرا فرستادهاند و از تو ميخواهند كه درباره عايشه عدالت را اجرا كني! و سپس به من دشنام داد . و مدتي طولاني چنين كرد.
17. عدم واكنش عايشه به دشنام به اميرمؤمنان(عليه السلام):
عن عَطَاءِ بن يسَارٍ قال جاء رَجُلٌ فَوَقَعَ في علي وفي عَمَّارٍ رضي الله عنهما عِنْدَ عَائِشَةَ فقالت أَمَّا علي فَلَسْتُ قَائِلَةً لك فيه شَيئاً واما عَمَّارٌ فإني سمعت رَسُولَ الله(صلي الله عليه و آله) يقول لاَ يخَيرُ بين أَمْرَينِ الا اخْتَارَ أَرْشَدَهُمَا؛[53]
از عطاءبن يسار روايت شده است كه شخصي آمد و در نزد عايشه به علي(عليه السلام) و عمار دشنام داد؛ پس عايشه گفت: اما درباره علي چيزي به تو نميگويم؛ اما درباره عمار از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه ميفرمود: وي اگر در بين دو كار مخير شود، بهترين آنها را انتخاب ميكند.
- پس از ماجراي حكميت، «ابو موسي اشعري» به «عمروعاص» گفت:
«لعنك الله فان مثلك كمثل الكلب. إن تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث. قال عمرو: لعنك الله فان مثلك كمثل الحمار يحمل أسفاراً»؛[54]
خداوند تو را لعنت كند، تو مانند سگي ميماني كه اگر تحت فشار قرار گيرد، زبان از كام درآورد و اگر رهايش كني زبان از كام درآورد. عمرو گفت: خدا تو را لعنت كند، تو مانند الاغي هستي كه كتابها را حمل ميكني.[55]
- آزار و اذيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) توسط عايشه و حفصه.
«مسلم نيشابوري» به نقل از «عمربن خطاب» مينويسد كه عايشه و حفصه با اتحاد با يكديگر عليه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن حضرت را اذيت ميكردند:
نزد عايشه رفتم، گفتم: اي دختر ابوبكر كارت به آنجا رسيده است كه رسول خدا را اذيت ميكني؟! گفت: اي پسر خطاب! تو با من چه كار داري؟ به فكر مشكلات دختر خودت باش! سپس نزد حفصه رفتم و گفتم: چرا پيامبر خدا را اذيت ميكني؟ به خدا سوگند خودت ميداني كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تو را دوست ندارد و اگر من نبودم، تو را طلاق ميداد.[56]
اينكه عايشه و حفصه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را آزار ميدادند، مصداق اين آيه از قرآن كريم است كه خداوند ميفرمايد:
{إِنَّ الَّذينَ يؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهينا}؛ (احزاب: 57)
آنها كه خدا و پيامبرش را آزار ميدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براي آنها عذاب خواركنندهاي آماده كرده است.
ترويج رسمي سب و لعن و تكفير توسط بني اميه
اسلام، سب و شتم و ناپاكيزگي در كلام را نهي كرده است، اما بنياميه ـ نخستين گروه سياسي حاكم ـ با پرچمداري معاويه در اقدامي رسمي و علني به سب و لعن علي(عليه السلام) و خاندانش دستور داد. امروزه نيز برخي مسلمانان ديگران را سب، شتم و يا لعنِ با نام و نشان و حتي تكفير ميكنند.
بهنظر ميرسد پيشينه اين رفتار به گذشتههاي دور برميگردد و در سدههاي پيشين نيز مدعيان حكومت و انديشههاي مذهبي چنين ميكردند. از نخستين حركتهاي هدفمند در تخريب رقيب، شيوه بنياميه در ترويج سب و لعن آل ابيطالب(عليه السلام) بوده است. گروههاي ديگر نيز هر كدام با توجه به گرايشهاي خود، در برابر حركت بنيأميه واكنشهايي نشان ميدادند. «كيسانيه» يكي از همين گروههاست كه با پيكان حملات زباني، دو خليفه اول و دوم را نشانه رفت.
بررسيها نشان ميدهد بنياميه كه نظامي حاكم و كيسانيه كه جنبشي سياسي مذهبي بود، به گسترش سب، شتم و لعنِ با نام و نشان دامن زدهاند. «بنيعباس» نيز كه ميراثخوار كيسانيه بودهاند، تا پيش از به قدرت رسيدن، در ترويج آن كوشيدهاند.
معاويه براي رسيدن به قدرت و تهييج افكار عمومي، سب، لعن و تكفير مخالفان خود را رواج داد. در مفاد پيمان صلحِ امام حسن(عليه السلام) و معاويه، بندي گنجانده شده بود مبني بر اينكه معاويه از سب و لعن علي(عليه السلام) و شيعيانش بپرهيزد. اين مسئله بيشك نشاندهنده نقش معاويه و پيشدستي وي در ترويج سب و لعن و نهادينه كردن آن در ميان مسلمانان حتي در زمان علي(عليه السلام) است.
«ابنابيالحديد» از «ابوجعفر اسكافي»، شيخ معتزليان بغداد، سخناني را در اينباره نقل ميكند كه بسيار گوياست. او درباره بنياميه و نقش آنها در رواج دشنامگويي به علي(عليه السلام) ميگويد كه آنها (بنياميه) در مدت پادشاهي خود براي فراموش شدن نام علي(عليه السلام) و فرزندانش و نيز فرونشاندن نور آنان و پنهان ساختن برتريها و خوبيها و پيشينه آنان و همچنين واداشتن مردم به ناسزاگويي و لعن ايشان بر منابر، از هيچ تلاشي فروگذار نكردند.[57]
«ابنعساكر» (571 ه . ق) در گزارشي آورده است كه پيش از بنياميه كسي جرئت بر زبان آوردن نام علي(عليه السلام) را نداشت. برخي گزارشهاي مكرر تاريخي، گفته اسكافي را تأييد ميكند:[58]
در مجلس معاويه مردي از اهالي شام خطبهاي خواند و در پايان سخن، علي(عليه السلام) را لعن كرد. احنفبنقيس در آن مجلس حضور داشت و پس از شنيدن سخنان آن مرد به معاويه گفت: «اي معاويه! اگر اين مرد بداند كه تو با لعن پيامبران خشنود ميشوي، هرآينه اين كار را خواهد كرد!؟ از خدا پروا كن و دست از علي(عليه السلام) بردار!». در همين گزارش آمده كه معاويه نهتنها از خدا پروا نكرد، بلكه احنف را واداشت تا او نيز علي(عليه السلام) را لعن كند.[59]
معاويه بزرگان مهاجرين را به سب علي(عليه السلام) وادار ميكرد. «سعدبنابيوقاص» يكي از آنان بود كه معاويه از او خواست تا به علي(عليه السلام) ناسزا گويد، ولي سعد از اين كار سر باز زد.[60]
يكي از مروانيان كه والي مدينه شده بود، از «سهلبنسعدساعدي» خواست تا به علي (عليه السلام) دشنام دهد، ولي سهل نيز نپذيرفت.[61]
بنياميه پرداخت انعام را منوط به اين كرده بود كه به علي(عليه السلام) ناسزاگويي شود. در تاريخ آمده است كه «امسلمه» همسر رسولخدا (صلي الله عليه و آله) به عدهاي از اهالي عراق، ازجمله «شبثبن ربعي» گفته بود:
آيا در ديار شما رسولخدا (صلي الله عليه و آله) را دشنام ميدهند؟ شبث نيز گفت: ما براي مال دنيا چنين ميكنيم! امسلمه گفت: از رسولخدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود هر كه علي را دشنام گويد، مرا دشنام داده و هر كه مرا دشنام گويد، خدا را دشنام داده است.[62]
«ابنسعد» كاتب واقدي نوشته است كه واليان بنياميه تا پيش از عمربن عبدالعزيز همگي به علي(عليه السلام) ناسزا ميگفتند.[63]
بررسي نظر شيعه و اهل سنت درباره صحابه
نظر شيعه درباره صحابه
براي آنكه آشكار شود كه شيعه اماميه در موضعگيريهاي سياسي و فرهنگي پيرو قرآن و سنت رسول خداست و براي پيشبرد آرمانهاي اعتقادي خود از روش صحيح علمي بهره ميگيرد، شايسته است، نظر شيعه را درباره صحابه بيان نماييم.
شيعه نميتواند مانند اهل سنت حكم به عدالت تمام صحابه دهد و معتقد باشد كه هيچ گناهي از صحابه نوشته نميشود و آنان مشمول آيات قرآن نميشوند؛ زيرا خداوند متعال خطاب به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) كه اشرف خلائق و افضل پيامبران است، ميفرمايد: {لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنْ الْخَاسِرِينَ}؛ «اگر شرك بورزي، عملت نابود شده و از زيانكاران خواهي بود». (زمر: 65)
و نيز خطاب به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ميفرمايد :
{وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَينَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ} (الحاقه: 44 ـ 46)
و اگر پارهاي گفتارها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت ميگرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره ميكرديم.
شيعه با اينكه مصاحبت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) را بالاترين شرف براي افراد ميداند، ولي با الهام از آيات قرآن و روايات نبوي و اهل بيت عصمت و طهارت: معتقد است كه صحابه بر سه گروه بودند:
گروه اول از صحابه
كسانيكه تابع احكام الهي و اوامر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند و عدهاي از آنان در ركاب حضرت به شهادت رسيدند. شيعه همه افراد اين گروه را متدين و اهل بهشت ميداند كه به نمونههايي از اين افراد اشاره مينماييم:
1. كساني كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به شهادت رسيدند:
همه اصحابي كه خالصانه از اسلام دفاع كردند و در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اين راه به شهادت رسيدند كه براساس اسناد اهل سنت، تعداد اين افراد در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، 259 نفر بوده است.[64]
2. كسانيكه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با ايمان از دنيا رفتند:
كسانيكه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با ايمان كامل از دنيا رفتند كه اين گروه نيز عده زيادي از صحابه بودند.
گروه دوم از صحابه
افرادي كه با احكام الهي مخالفت كردند و خدا در قرآن آنان را فاسق مينامد: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَينُوا}؛ «اي كسانيكه ايمان آوردهايد ! اگر فاسقي برايتان خبري آورد، نيك وارسي كنيد». (حجرات: 6) و يا قلب آنان را بيماري ميداند:
{وَإِذْ يقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا} (احزاب: 12)
و هنگاميكه منافقان و كساني كه در دلهايشان بيماري است، ميگفتند: خدا و فرستادهاش، جز فريب به ما وعدهاي ندادند!
خداوند در قرآن با صراحت كسانيكه پيامبر گرامي را اذيت كنند، لعنت ميكند و به آنان وعده آتش جهنم ميدهد:
{إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَالْآَخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا} (احزاب: 57)
بيگمان كسانيكه خدا و پيامبر او را آزار ميرسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابي خفتآور آماده ساخته است.
در سنت نبوي نيز درباره اين گروه، روايات فراوان آمده است. در حديث مشهور «حوض» با صراحت بيان شده است كه عده زيادي از صحابه پس از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از مسير حق منحرف شدند و جز تعداد اندكي، ساير صحابه گرفتار آتش جهنم ميشوند: «فَلاَ أُرَاهُ يخْلُصُ مِنْهُمْ إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ»؛[65] «پس نميبينم كه از بين اين افراد [از اصحاب من] جز به اندازه گلهاي شتر بيساربان، [از عذاب] رهايي يابند!».
گروه سوم از صحابه
دسته سوم از صحابه، منافقان هستند كه خداوند در قرآن يك سوره مستقل درباره آنان نازل فرموده و بيان كرده است كه تشكيلات منافقان به قدري پيچيده است كه حتي پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) آنان را نميشناسد:
{وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ} (توبه: 101)
و برخي از باديهنشينان كه پيرامون شما هستند، منافقاند؛ و از ساكنان مدينه [نيز] عدهاي بر نفاق خو گرفتهاند؛ تو آنان را نميشناسي؛ ما آنان را ميشناسيم.
خداوند به پيامبر(صلي الله عليه و آله) وعده داد كه ميتواند منافقان را از روي سخنان و كردار آنان بشناسد:
{وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَينَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ} (محمد: 30)
و اگر بخواهيم، آنان را به تو مينمايانيم تا ايشان را به چهره بشناسي؛ و [اكنون] از آهنگ سخن به حال آنان پي خواهي برد و خداست كه كارهاي شما را ميداند.
و در منابع معتبر اهل سنت، آلودگي برخي از صحابه به بيماري نفاق بيان شده است. در صحيح، مسلم از پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) نقل ميكند كه فرمودند: «في أصحابي إثنا عشـر منافقاً»[66]؛ «در اصحاب من دوازده نفر منافق هستند».
و در نقل «هيثمي» پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) 36 نفر از منافقان را در ميان صحابه معرفي كردند:
إنّ منكم منافقين، فمن سميت فليقم! ثمّ قال: قم يا فلان! قم يا فلان! قم يا فلان! حتّى سمّي ستّة وثلاثين رجلاً؛[67]
به درستيكه عدهاي از شما منافق هستند؛ هر كس را نام بردم، بايد بايستد؛ سپس فرمودند: فلاني بايست؛ فلاني بايست؛ فلاني بايست تا اينكه 36 نفر را نام بردند!
با توجه به آنچه گفته شد، شيعه نميتواند همه صحابه را عادل و مستحق بهشت بداند، بلكه برخي از آنان اهل بهشت و برخي فاسق و برخي منافق هستند و اين عقيده مطابق قرآن و سنت است.
مرحوم «شرفالدينعاملي» از عالمان سرشناس شيعه مينويسد:
كسيكه از نظر ما درباره صحابه اطلاع داشته باشد، ميداند كه ميانهروترين نظرها است؛ زيرا نه مانند غلاتي كه همه ايشان را تكفير كردهاند، زياده روي كرده و نه مانند جمهور (اهل سنت) كه همه ايشان را مورد اعتماد شمردهاند، سهلانگاري نمودهايم.
بنابراين از يك سو فرقه «كامليه» و كسانيكه در غلو، مانند ايشان هستند، همه صحابه را كافر ميدانند و از ديگر سو اهل سنت همه مسلماناني را كه از رسولخدا(صلي الله عليه و آله) چيزي شنيده و يا ايشان را ديده باشند، عادل ميشمرند و به حديث تمامي ايشان، بدون هيچ استثنا تمسك ميجويند.
هر چند ما شيعيان صحابه بودن را به تنهايي فضيلتي والا ميدانيم، اما آن را موجب عصمت (از گناه و عدالت) نميشماريم. صحابه از اين نظر، مانند ديگران هستند كه در ميانشان افراد عادل هم وجود دارد. بزرگان، عالمان و اولياء هم در بين صحابه هستند، همچنين در بين آنان سركشاني نيز يافت ميشوند كه گناهكار و منافق هستند و نيز در بين صحابه، افراد مجهول الحال هم هست.
ما به عادلان ايشان تمسك ميجوييم و در دنيا و آخرت آنان را دوست ميداريم؛ اما كسانيكه بر وصي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و برادر وي سركشي كردند و نيز ديگر صحابه گناهكار، مانند فرزند هند جگرخوار، فرزند «نابغه»، فرزند «زرقاء»، «ابن عقبة»، «ابن ارطاة» و امثال ايشان، گرامي نيستند و هيچ ارزشي ندارند. همچنين كسيكه حال او مجهول است، دربارهاش حكمي نميدهيم تا وضعيت وي معلوم گردد.[68]
نظر اهل سنت درباره صحابه
نظر اهل سنت درباره صحابه مشهور است. اهل تسنن همه صحابه را عادل، بهشتي و جزء اولياي الهي و برترين مخلوقات بعد از پيامبران ميدانند.
قرطبي مينويسد: «همه صحابه عادلاند و از اولياي الهي و برگزيدگان او و برترين مردم بعد از انبيا و رسل!»[69]
اين نظر، مذهب اهل سنت است كه همه امامان اين امت به آن اعتقاد داشتهاند! البته بهتر است در ابتدا تعريف اهل تسنن را درباره صحابه بدانيم:
«بخاري» در تعريف صحابه ميگويد :
وَمَنْ صَحِبَ النبي صلى الله عليه وسلم أو رَآهُ من الْمُسْلِمِينَ فَهُوَ من أَصْحَابِهِ[70]؛
هر مسلماني كه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) همراه بوده يا ايشان را ديده است، از اصحاب حضرت است.
«احمدبن حنبل» نيز گفته است:
أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلّم كلّ من صحبه شهرا أو يوما أو ساعة أو رآه.[71]
اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تمام كساني هستند كه يك ماه يا يك روز يا يك ساعت همراه حضرت بوده و يا ايشان را ديدهاند!
حال، آيا ممكن است با توجه به اين سخنان اهل سنت درباره صحابه و آيات و رواياتي كه بيان شده است، حكم به عدالت و وثاقت همه صحابه داد و آنان را از همه مخلوقات بعد از پيامبران برتر دانست؟
سب خلفا و صحابه بهانهاي براي فتوا به قتل شيعه و غارت اموال آنان!
«ابن كثير» و «ابوالفداء» نقل ميكنند كه عدهاي به بهانه سب ابوبكر و عمر شيعيان را ميكشتند و اموالشان را غارت ميكردند. از حوادث سال 407 (ه .ق) كشتن شيعيان در آفريقا بود كه هر شيعهاي كه زنده مانده بود را تعقيب ميكردند و به قتل ميرساندند! علت اين كار اين بود كه «معزبن باديس» در راه «قيروان» گروهي را ديد و درباره آنان سؤال كرد. در پاسخ گفتند كه آنها رافضي هستند و به ابوبكر و عمر دشنام ميدهند. معز گفت كه خداوند از ابوبكر و عمر راضي است! به همين علت بود كه مردم بر آن گروه شوريدند و فتنه برپا كردند و آنان را به طمع غارت اموال كشتند![72]
هركس يك رافضي (ساب ابوبكر و عمر) را بكشد، بهشت بر او واجب ميشود !
در اصطلاح عالمان اهل سنت، رافضي كسي است كه به ابوبكر و عمر دشنام دهد!
پسر احمدبن حنبل ميگويد: «از پدرم پرسيدم رافضي كيست ؟ گفت كسي كه به ابوبكر و عمر دشنام دهد».[73]
«سلطان مراد» چهارم عثماني، قصد جنگ با ايران را داشت و خواست براي اين كار از فتواي عالمان براي برانگيختن جنگ داخلي بين مسلمانان، استفاده كند؛ اما هيچ يك از عالمان با او موافقت نكردند، جز جواني به نام «نوح أفندي» كه فتوايي عليه تمام شيعيان و به قول او «رافضه» داد:
من قتل رافضيا واحدا وجبت له الجنة! هركس يك رافضي (كسيكه به ابوبكر و عمر دشنام دهد) را بكشد، بهشت بر او واجب ميشود!
هر كس كه در كفر آنان و جواز كشتن آنان شك داشته باشد، مانند خود آنان كافر است... .
بايد اين اشرار كفار را كشت، توبه كنند يا نكنند! و جايز نيست كه آنان را با گرفتن جزيه زنده گذاشت! امان دادن موقت و يا دائمي به آنان نيز جايز نيست!
جايز است كه زنان آنان به كنيزي گرفته شوند؛ زيرا كنيز گرفتن زن مرتد بعد از آنكه در بلاد حربي رفت، جايز است و هرجايي كه خارج از ولايت امام باشد، مانند دار حرب است! همچنين جايز است كه فرزندان آنان نيز به تبع مادرانشان به بردگي گرفته شوند!
اين فتوا سبب شد كه هزاران نفر از مسلمانان در اين جنگها كشته شوند. تنها در كشتار حلب 40000 نفر شيعه با اين فتوا كشته شدند.[74]
اين هجوم و بهانهتراشي بر ضد شيعه تا امروز نيز ادامه دارد و فتواي«بنجبرين»، «مفتي عربستان سعودي» و سخنان «عادل الكلباني»، امام جماعت مسجدالحرام و نيز سخن ديگر عالمان وهابيون و تكفيريها در همين راستا است.
برخوردهاي دوگانه با سب خلفا و سب يا قتال عليبنابيطالب(عليه السلام)!
«بخاري» در صحيحش از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) روايت ميكند كه آن حضرت فرمودند: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ كُفْرٌ»؛[75] «دشنام به مسلمان، سبب فاسق شدن و جنگ با او كفر است».
وقتي كه صحبت از سب صحابه و يا خلفا ميشود، فتوا به كشتن مرتكب اين عمل ميدهند، اما درباره قتال با عليبنابيطالب(عليه السلام) و يا دشمني با او، تنها سخن تكفيريها اين است كه اجتهاد كرده و اشتباه كردهاند و به سبب اجتهاد خويش مستحق ثواب هم هستند! تنها وقتي كه با آن شخص، دشمني داشته باشند، او را تعزير ميكنند.
ابنتيميه ميگويد:
ولا ريب أنه لا يجوز سبّ أحد من الصحابة لا علي ولا عثمان ولا غيرهما ومن سب أبا بكر وعمر وعثمان فهو أعظم إثماً ممن سبّ علياً؛[76]
شكي نيست كه سب هيچ يك از صحابه جايز نيست، نه علي و نه عثمان و نه غير آن دو و كسيكه به ابوبكر و عمر و عثمان دشنام دهد، گناه او از كسيكه به علي[(عليه السلام)] دشنام دهد بيشتر است.
سبكننده ابوبكر و عمر و عثمان كشته و جسدش سوزانده شود، اما سبكننده علي(عليه السلام)، تنها تعزير شود!
شخصي را كه به اميرمؤمنان(عليه السلام) دشنام داده بود، به محكمه بردند و از خود او پرسيدند، اگر كسي اين دشنامها را به ابوبكر و عمر و عثمان داده بود، حكم او چه بود؟ در پاسخ گفت كه قتل و سوزاندن! اما همين شخص تنها با سي ضربه شلاق مجازات شد!
ادعاي شخصي عليه سالم كه به علي(عليه السلام) دشنام داده بود و محاكمه سالم
«ابراهيمبن ابيبكربن عياش» هميشه در مسجد جامع بود ... روزي پسر او كه سالم نام داشت، با شخصي درباره خلفا و مقام آنان بحث ميكرد. آن شخص ادعا كرد كه سالم گفته است كه علي(عليه السلام) تجاوزكار و قاتل است و شايسته خلافت نيست.
دو نفر هم بر اين ادعا شهادت دادند كه تا آن زمان نزد قاضي هيچ شهادتي نداده بودند و يكي از آنان كسي بود كه به شاگردان حمام، دلاكي ياد ميداد! عدهاي از فقيهان، از جمله «يحييبنعبدالحميدحماني»، «قطنةبنعلاء»، «وليدبنحماد» و خاندان «ابي شيبه» و همچنين «سالم»، شاكي و شهود نزد قاضي حاضر شدند.
سپس از سالم پرسيدند كه اگر اين جملهاي را كه از تو درباره علي(عليه السلام) نقل شده است، شخصي درباره ابوبكر و عمر يا عثمان ميگفت چه فتوايي در مورد او ميدادي؟ سالم گفت كه كشتن و سوزاندن! «غسان» رو به قاضي كرده و گفت كه او بر خود حكمي را ثابت كرد كه ما آن را براي او لازم نميدانيم.[77]
نظر برخي از علماي اهل سنت درباره دشمنان علي(عليه السلام)
ابنحزم ميگويد كه اجماع مسلمانان اين است كه «ابنملجم» در كشتن حضرت علي(عليه السلام) اجتهاد كرده بود و خود را بر حق ميدانست!
وَلاَ خلاَفَ بين أَحَدٍ من الْأُمَّة في أَنَّ عَبْدَ الرحمن بن مُلْجَمٍ لم يقْتُلْ عَليا رضي الله عنه إِلاَّ مُتَأَوِّلاً مُجْتَهِدًا مُقَدِّرًا أَنَّهُ على صَوَابٍ وفي ذلك يقول عمْرَانُ بن حطَّانَ شَاعرُ الصِّفْرِية[78]:
يا ضَرْبَةً من تَقي ما أَرَادَ بها
|
إِلاَّ ليبْلُغَ من ذي الْعَرْشِ رِضْوَانًا
|
إنّيِ لأذكره حينا فَأَحْسَبُـهُ
|
أوفي الْبَــرِّية عنْــدَ اللَّه ميزانًا
|
اجماع بين مسلمانان است كه ابنملجم، براي كشتن حضرت علي(عليه السلام) اجتهاد كرده و خود را بر حق ميدانست و به همين علت عمرانبنحطان شاعر صفريه (گروهي از خوارج) ميگويد :
چه ضربتي زد آن نيكوكار كه از آن، جز رسيدن به رضاي خدا هدفي نداشت!
من وقتي او را به ياد ميآورم، او را كسي ميبينم كه ترازوي عمل او نزد خدا از همه پرتر است !
قاتل علي(عليه السلام) اهل روزه و نماز بود و براي محبت خدا او را كشت!
ابنتيميه نيز ميگويد:
والذي قتل علياً كان يصلّي ويصوم ويقرأ القرآن، وقتله معتقداً أنّ الله ورسوله يحب قتل علي، وفعل ذلك محبة لله ورسوله في زعمه، وإن كان في ذلك ضالاً مبتدعاً؛[79]
كسيكه علي[(عليه السلام)] را كشت، نماز ميخواند و روزه ميگرفت و قرآن ميخواند، و او را با اين اعتقاد كشت كه خدا و رسول او، كشتن علي[(عليه السلام)] را دوست ميدارند، و اين كار را به گمان خويش در راه محبت خدا و رسولش انجام داده بود ! اگر چه در اين كار گمراه و بدعتگذار بود!
و در جاي ديگر مينويسد:
قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادي مع كونه كان من أعبد الناس وأهل العلم؛[80]
يكي از خوارج علي را كشت كه نام او عبدالرحمانبنملجم مرادي بود كه با اين همه از عابدترين مردم زمان و از اهل علم بود!
چطور ممكن است كسي كه رسول خدا او را «أشقي الناس» معرفي كرده است و او را مانند كشنده ناقه صالح ميدانند، اينگونه مجتهد و عابدترين مردم معرفي ميشود؟!
سخن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درباره قاتل اميرمؤمنان علي(عليه السلام)
ابنحجر هيثمي در «الصواعق المحرقة» روايتي را نقل ميكند و سند آن را نيز تصحيح ميكند كه «طبراني» و «ابويعلي» با سندي كه همه راويان آن ثقه هستند، غير از يك نفر كه او نيز توثيق شده است، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) روايت ميكند كه روزي به علي(عليه السلام) فرمودند:
من أشقى الأولين قال: الذي عقر الناقة يا رسول الله قال: صدقت قال: فمن أشقى الآخرين ؟ قال: لا علم لي يا رسول الله قال : الذي يضربك على هذه وأشار صلى الله عليه وسلم إلى يافوخه؛
چه كسي شقيترين امتهاي اولين است؟ در پاسخ فرمود: كسي كه ناقه را پي كرد، اي رسول خدا ! آن حضرت فرمودند : راست گفتي . سپس فرمودند : چه كسي شقيترين امتهاي آخرين است؟ فرمود : اي رسول خدا ! آگاه نيستم . آن حضرت فرمودند : كسيكه به تو در اينجا ضربه خواهد زد، و با دست به فرق سر آن حضرت اشاره كردند.[81]
قاتل اميرمؤمنان علي(عليه السلام) را مجتهد ميدانند، درحاليكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) او را شقيترين اين امت معرفي ميكند. مجتهد نيز طبق روايات صحيحه براي اجتهاد خويش، مستحق، ثواب است، اما قاتلان عثمان حق اجتهاد نداشتند. (با اينكه در ميان قاتلان عثمان نيز افرادي، مانند «عبدالرحمانبنعديس» از اصحاب بيعت شجره حضور داشتند).
در طول تاريخ، برخوردهاي دوگانه با مقدسات ديگران موجب تحريك گروه مقابل ميشود وآنان را به واكنشهايي وادار ميكند كه مقبول رهبران، بزرگان و عاقلان قوم نيست و نخواهد بود، اما در اين مواقع كنترل احساسات عامه بسيار سخت است.
با اينكه بنياميه سب و لعن علي و فرزندان او را رواج ميدادند، هيچگاه اهلبيت: به پيروان خود توصيه نكردند كه مقدسات اهل سنت را لعن كنند. در آثار معتبر شيعه روايتي يافت نميشود كه ائمه شيعه: سب و لعن خلفا و مقدسات اهل سنت را بيان كرده باشند؛ با وجود اينكه بيشترين ناسزاها را از عدهاي شنيدند كه خود را از اهل تسنن ميدانستند.
يكي از بزرگترين مستمسكهاي سلفيهاي تكفيري و وهابيون براي حكم به جواز قتل شيعيان و رافضي خواندن آنان، زيارت عاشوراست. در زيارت عاشورا كه از زيارات و احاديث معتبر است، فرازي وجود دارد كه برخي آن را اشاره به خلفاي سهگانه ميدانند؛ درحاليكه نامي از آنان برده نميشود.
در تاريخ آمده است كه وقتي دشمنان «شيخ طوسي» از او نزد خليفه عباسي بدگويي كردند و خليفه منظور از اين افراد را كه در زيارت نقل شده در مصباح آمده است، از شيخ پرسيد، شيخ جواب داد كه اولي «قابيل» است كه «هابيل» را به ناحق كشت. دوم، «قيدار» پيكننده شتر صالح است. سوم قاتل «يحييبنزكريا» است. چهارم، «ابن ملجم» قاتل عليبن ابي طالب(عليه السلام) است. افراد نام بُرده هم قاتلان امام حسين(عليه السلام) هستند. همچنين در برخي از كتب معتبر كه اين زيارت را نقل كردهاند، اين فصل به اين صورت نيست؛ به طور مثال در «كامل الزيارات ابنقولويه» اين فصل با اين عبارت آمده است: «اللهم خص انت اول ظالم ظلم آل نبيك باللعن ثم العن اعداء آل محمد من الاولين و الآخرين اللهم العن يزيد و... ».[82]
«سيد ابن طاووس» هم پس از ذكر اين زيارت مينويسد: «در مصباح الكبير، دو فصل آخر كه صد بار تكرار ميشوند، وجود ندارد».[83]
اما لعن بنياميه، ابوسفيان و معاويه مطابق دستور قرآن و روايات است كه بعضي از آنها نقل شد.
فتاواي برخي مراجع عظام در خصوص سب و لعن
در اينجا لازم است كه فتاواي مراجع معظم تقليد شيعه را درباره نهي از بيحرمتي به مقدسات مسلمانان بيان كنيم.
فتواي مقام معظم رهبري (مدّ ظلّه العالى)
متن فتواي مقام معظم رهبري به تمام شبهات درباره لعن كردن برخي از افراد تاريخ اسلام پاسخ ميدهد. اين فتوا مسلمانان را به بصيرت عميق به شرايط كنوني جهان اسلام سفارش و خطر تلاش صهيونيسم در ايجاد تفرقه بين شيعه و سني را گوشزد ميكند.
يحرم النيل من رموز إخواننا السنة فضلاً عن اتهام زوجة النبي بما يخل بشـرفها بل هذا الأمر ممتنع على نساء الأنبياء وخصوصاً سيدهم الرسول الأعظم؛[84]
اهانت به نمادهاي برادران اهل سنت، از جمله اتهامزني به همسر پيامبر اسلام حرام است. اين موضوع شامل زنان همه پيامبران و به ويژه سيد الانبياء پيامبر اعظم ميشود.
حضرت آيت الله مكارم شيرازي در اينباره ميفرمايد:
بارها عرض كردهايم، وحدت مسلمين و تقريب بين مذاهب اسلامي در هر زمان مخصوصاً در شرايط فعلي از اهم امور است؛ لذا هرگونه اهانت به مقدسات ديگران شرعاً جايز نيست. مسلمانان اعم از شيعيان و اهلسنت بايد مراقب باشند كه در دام دشمنان اسلام نيفتند و فتنه مذهبي برپا نكنند. اقدامات انتحاري و ريختن خون بيگناهان از اكبر كبائر و مصداق بارز فساد در ارض و موجب خلود در آتش دوزخ است و چهره اسلام را كه آيين رحمت و رأفت است، به يك چهره خشن و غير قابل قبول مبدل ميكند و خداوند همه خطاكاران و گمراهان را هدايت فرمايد.[85]
حضرت آيت الله صافي گلپايگاني نيز درباره توهين به مقدسات ميفرمايد:
هركس كه شهادت به وحدانيت خداوند متعال و رسالت خاتم الأنبياء حضرت محمدبن عبدالله(صلي الله عليه و آله) بدهد، مسلمان است و جان و عرض و مال او محترم ميباشد و هيچكس حق ندارد به مقدسات ديني توهين نمايد و اقدامات انتحاري و ريختن خون مسلمانان از گناهان كبيره است. وظيفه مسلمانان اين است كه چهره حقيقي اسلام را كه دين رحمت و محبت و مهرباني است، به جهانيان نشان دهند. همه بايد در صف واحد براي پيشرفت اسلام عزيز و هدايت مردم در سرتاسر جهان فعال بوده و نقشههاي خائنانه دشمنان قرآن را با اتحاد و يگانگي از بين برده و به وظايف اسلامي خود عمل نمايند.[86]
برخورد آيت الله العظمي وحيد خراساني با بياحترامي به خلفاء
آيت الله العظمي وحيد خراساني در درس خارج فقه با نهي از بياحترامي به خليفه دوم، از شاگردان خود خواست، همچون گذشته، از توهين به خلفا پرهيز كنند.
ايشان، روايتي از كتاب «تفسير كبير» فخر رازي را قرائت كرد و درباره خليفه دوم، عمربنخطاب، پس از نام وي، عبارت2 را به كار برد و عدهاي با صداي بلند اعتراضي را خطاب به خليفه دوم بيان كردند. در اين هنگام، مرجع تقليد شيعيان، با عصبانيت خطاب به معترضان گفت: «مگر نگفته بودم، سر درس من از اينگونه كلمات به كار نبريد!»
چون لزوم حفظ وحدت ميان شيعه و سني در اين برهه حساس تاريخي كه اسلام از سوي دشمنان فراواني مورد حمله آشكار و پنهان قرار دارد، بر كسي پوشيده نيست.
نتيجه و خلاصه بحث
برخي از صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، يعني آنهايي كه در مكه تحت فشار بودند و اسلام خود را حفظ كردند و دعوت حق را لبيك گفتند و نيز آنهايي كه پس از هجرت به مدينه، با ريختن خون خود در جنگهاي ابتدايي، درخت اسلام را آبياري كردند، همچنين كسانيكه پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خانه و كاشانه خود را ترك كردند و به جهاد پرداختند؛ همه آنها شايسته تكريم و تعظيم هستند؛ زيرا آنان مانند شمع سوختند و اطراف خود را روشن نمودند و كسي درباره آنان حرفي خلاف اين نميزند. ولي هرگاه فردي از ياران پيامبر به دليل ارتكاب گناهان نابخشودني، موجب هتك حرمت دين و آزار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شد، ابراز انزجار از اين فرد لازم است. چنانكه خداوند در قرآن ميفرمايد:
{انّ الَّذِينَ يؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً»؛ (احزاب: 57)
آنان كه خدا و رسول او را آزار ميدهند، خدا از آنان در دو جهان بيزار بوده و براي آنان عذاب خواركنندهاي آماده ساخته است.
همگان به ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سبب زيستن در زمان بعثت ايشان و آشنايي با سيره آن حضرت و نيز داشتن اين موقعيت خاص، توجه ويژهاي دارند؛ هرچند همه آنها در يك مقام نبودند و گروهي از آنان نتوانستند بر ايمان خود ثابت بمانند و از مسيري كه در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) انتخاب كرده بودند، منحرف شدند؛ به همين دليل لازم است ميان آنهاييكه به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ايمان آورده و تا آخر در اين صراط مستقيم ماندند و آنهاييكه در بين راه بريدند و كارهاي خلاف سيره و دستورهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) انجام دادند، تفاوت قائل شد. بايد به گروه اول ابراز محبت و دوستي كنيم و از گروه دوم و اعمال غير اسلامي آنها برائت جوييم.
خليفه اول و دوم و عايشه از ديدگاه برادران اهل تسنن از معتقدان و محبان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و مكتب وي و از حاميان او هستند. شيعه اگر درباره برخي رفتارهاي آنان سخني داشته باشد، با بحث منطقي و ادب اسلامي و با توجه به آثار فريقين، آن را بيان ميكند و نيازي به سب و لعن آنان نميبيند.
[1]. بحارالانوار، ج66، ص241.
[2]. تاج العروس ج2، ص63.
[3]. لسان العرب ج12، ص318.
[4]. صحيح بخاري، ج1، ص52؛ كافي، ج2، ص360.
[5]. نهج البلاغه، خطبه 206.
[6]. وسائل الشيعه، ج12، ص298.
[7]. جواهر الكلام، ج41، ص432.
[8]. تذكره الفقها، علامه حلي، ج1، ص456.
[9]. جواهر الكلام، ج41، ص432.
[10]. احياء علوم الدين، ج3، صص122 و 123.
[11]. صحاح جوهري، ج6، ص2196.
[12]. لسان العرب، ج13، ص387.
[13]. مفردات راغب، ج2، ص339.
[14]. تفسير فخر رازي، ج21، ص365.
[15]. مسند احمد، ج2، صص152 و 225.
[16]. الأحكام في الحلال و الحرام، جلد 2، ص408؛ سنن ابي داوود، ج3، ص366؛ مسند احمد، ج1، ص316.
[17]. مسند احمد، ج1، ص93.
[18]. همان، ج4، ص5.
[19]. مستدرك، ج4، ص528.
[20]. همان.
[21]. وقعة الصفين، ص217؛ تاريخ طبري ، ج11، ص357.
[22]. تفسير طبري ج7، ص200.
[23]. الغدير. ج12، ص140؛ وقعة صفين، ص218.
[24]. ج6، ص87.
[25]. ج2، ص17.
[26]. ج7، ص324.
[27]. ج8، ص74.
[28]. الصواعق، ج2، ص688.
[29]. احياء العلوم، غزالي، ج3، ص123؛ كيمياي سعادت، ج2، ص479.
[30]. مستدرك حاكم، ج4 صص335 و 345؛ معرفة اعلام الحديث، نيشابوري، 142.
[31]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج16، ص 215.
[32]. شرح نهجالبلاغه، ابن ابيالحديد، ج16، ص215.
[33]. المحاسن والأضداد، ج1، ص101.
[34]. الكامل في التاريخ، ج2، ص81؛ نهاية الأرب في فنون الأدب، ج20، ص96؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص637.
[35]. جمهرة خطب العرب، ج2، ص14؛ مقاتل الطالبيين، ج1، ص19؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص27.
[36]. اسد الغابة، ج4، ص296؛ تاريخ الاسلام ذهبي، ج3، ص36.
[37]. الكامل، لابن الأثير، حوادث سال 23؛ الطبقات الكبري، ابن سعد، ج4، ص335.
[38]. عقد الفريد، ج1، ص13.
[39]. صحيح البخاري ج6، ص2506، ش 6442.
[40]. تاريخ الطبري، ج2، ص460.
[41]. النصائح الكافية لمحمد بن عقيل، ص173؛ شرح نهج البلاغة، ج20، ص21.
[42]. تاريخ مختصر الدول، ابن العبري، ص105؛ انساب البلاذري، ج5، صص70 و 75.
[43]. طبقات ابن سعد، ج5، ص48.
[44]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص523.
[45]. صحيح البخاري، ج6، ص2683.
[46]. الجامع معمر بن راشد، ج11، ص355؛ مصنف عبد الرزاق، ج11، ص356.
[47]. مقتل الشهيد عثمان، ج1، ص228.
[48]. الكامل في التاريخ، ج3، ص107.
[49]. أسد الغابة، لابن الأثير، ج2، ص40.
[50]. الاصابة، ج2، ص181؛ الأعلام، لخير الدين الزركلي، ج2، ص269.
[51]. صحيح البخاري، ج2، ص911.
[52]. صحيح مسلم، ج4، ص189.
[53]. مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص113.
[54]. تاريخ طبري، ج3، ص313؛ كامل، ابن اثير، ج3، ص168.
[55]. جامع بيان العلم و فضله، ج16، ص414.
[56]. النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج2، ص1105، ح1479، كتاب الطلاق، باب فِي الإِيلاَءِ وَاعْتِزَالِ النِّسَاءِ وَتَخْييرِهِنَّ وَقَوْلِهِ تَعَالَى (وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيهِ)، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي ـ بيروت.
[57]. شرح نهجالبلاغه، ابن ابيالحديد، ج13، ص219.
[58]. تاريخ مدينة دمشق، ابنعساكر، ج18، ص138.
[59]. ابنعبدربه، العقد الفريد، ج4، صص 113 و 114.
[60]. السنن، ترمذي، ج5، ص301؛ السنن، ابنماجه، ج1، ص45.
[61]. الصحيح، مسلم بن حجاج، ج7، ص123.
[62]. ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص533.
[63]. الطبقات الكبري، ج5، ص393.
[64]. ر.ك : رحمة للعالمين، سيرة النبي الأمي9 باب حروب رسول الله9، تأليف: القاضي محمد سليمان سلمان المنصورفوري و ترجمة د. سمير عبدالحميد إبراهيم، الرياض، دار السلام.
[65]. صحيح البخاري، ج7، ص207.
[66]. صحيح مسلم، ج8، ص122.
[67]. مجمع الزوائد، ج1، ص112.
[68]. أجوبة مسائل جار الله، ص14.
[69]. الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج16، ص299.
[70]. صحيح البخاري، ج3، ص1335.
[71]. العدّة في أصول الفقه ، الفراء الحنبلي، ج3، ص988.
[72]. المختصر في أخبار البشر، ج1، ص250؛ الكامل في التاريخ، ج8، ص114.
[73]. طبقات الحنابلة، ج1، ص182.
[74]. رك : مجلة تراثنا، ج6، ص32.
[75]. صحيح البخاري، ج5، ص2247.
[76]. منهاج السنة النبوية، ج4، ص46.
[77]. أخبار القضاة، ج3، ص191.
[78]. المحلي، ج10، ص484.
[79]. منهاج السنة، ج1، ص153.
[80]. همان، ج5، ص47.
[81]. الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص362.
[82]. كامل الزيارات، ابن قولويه، ص332.
[83]. مزار، ابن مشهدي، ص485.
[84]. سايت خبر آنلاين.
[85]. پاسخ به استفتاء نماينده ولي فقيه در امور حج و زيارت.
[86]. همان.