اگر ائمه زمان مرگ خود را می دانستند، خوردن سم، خودکشی نبوده است؟
کلینی، در کتاب کافی و همچنین، سایر منابع شیعی نوشته‌اند: «اَنَّ الأئمّة یعلَمُونَ مَتى یمُوتُونَ وَ اَنَّهُم لا یمُوتُون اِلّا بِاختِیارٍ مِنهُم»[1]؛ «امامان می‌دانند چه وقت می‌میرند و آنها نمی‌میرند مگر به اختیار خود
كليني، در كتاب كافي و همچنين، ساير منابع شيعي نوشتهاند: «اَنَّ الأئمّة يعلَمُونَ مَتى يمُوتُونَ وَ اَنَّهُم لا يمُوتُون اِلّا بِاختِيارٍ مِنهُم»[1]؛ «امامان ميدانند چه وقت ميميرند و آنها نميميرند مگر به اختيار خودشان».
پس امامان شيعه كه ميدانند با غذايي كه به سم آغشته است ميميرند، چرا از آن ميخورند؟ اگر اين كار آگاهانه است، خودكشي است و خودكشي شرعاً حرام است و اگر نميدانسته، با گفتار فوق در تضاد است.
پاسخ
1. اهل بيت: از زمان و مكان و حتي قاتل و نحوه شهادت خود اطلاع دارند؛ چنانكه اهل سنت نيز نقل كردهاند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام را به چگونگي شهادت و قاتل و زمان شهادتش آگاهي داده بود. علي عليه السلام صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرت كه به مسجد ميرفت، اين اشعار را زمزمه ميكرد:
اُشدُد حَيازيمَكَ لِلمَوتِ
|
|
فَاِنَّ المَوتَ لاقيكا
|
وَلا تَجزَعِ مِنَ المَوتِ
|
|
اِذا حَلَّ بِواديكا[2]
|
كمربند خود را محكم ببند و خود را براي مرگ آماده كن؛ زيرا مرگ تو را درمييابد.
و در برابر مرگ بيتابي مكن؛ زيرا به سرزمين تو وارد شده است.
در كتاب البداية و النّهايه يك باب به خبر دادن علي عليه السلام از محل و چگونگي و زمان قتل خود اختصاص يافته است. اين اخبار را رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام داده بود.[3]
بيشتر كتب اهل سنت، اخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله از شهادت علي عليه السلام و آگاهي ايشان از اين امر را نوشتهاند.[4]
آيا ميتوان پذيرفت كه علي عليه السلام با اينكه ميدانسته كي، كجا، چگونه و به دست چه كسي به شهادت خواهد رسيد، هيچ تلاشي نكرده و خودكشي كرده است؟ و رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين خودكشي با علي عليه السلام شريك جرم است؟ در اين زمينه بايد گفت: مرگ و حوادث انواع گوناگون دارد؛
يك نوع، مرگ و حادثهاي است كه انسان بر اثر كارهاي خلاف شرع و عقل و بر اثر جهل و... ، مقدمات آن را فراهم ميآورد و بدين ترتيب خود را گرفتار ميكند، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: {وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ}؛ «و خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد». (بقره: 1 صلي الله عليه و آله 5)
نوع ديگري از مرگ و حوادث، به اراده الهي و قطعي است. بر اين پايه، سرانجام همه انسانها مرگ است؛ يكي با مرگ طبيعي، يكي با زير آوار ماندن، يكي با غرق شدن، يكي به سبب بيماري و... .
براي هيچكس نيز تغيير تقدير قطعي و حتمي الهي ممكن نيست:
{وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ} (اعراف: عليها السلام 4)
براي هر قوم و جمعيتي زمان و اجل (معيني) است و هنگامي كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتي از آن تأخير ميكنند و نه بر آن پيشي ميگيرند.
نوع سوم، مرگ و حوادثي است كه از خباثت دروني ظالمان و گناهكاران و كافران ناشي ميشود، خداوند هم به آن علم دارد و بندگان خاص خود همانند انبيا و امامان را نسبت به آن آگاه كرده، اما از آن جلوگيري نكرده است تا امتحان الهي محقق شود؛ مانند ستمهايي كه مشركان و يهوديان و منافقان در مكه و در مدينه بر پيامبر اسلام روا داشتند. كه پيامبر بعضي از آنها را همچون؛ آزار مشركان در مكه و جنگ احد و... را تحمل ميكرد و در برخي از موارد هم مأمور به واكنشهايي خاص شد؛ مانند هجرت كردن به دليل توطئه مشركان براي قتل آن حضرت در ليلة المبيت.
منافقان هنگام بازگشت از غزوه تبوك، تصميم داشتند مركب پيامبر صلي الله عليه و آله را در
گذرگاهي صعب العبور رم دهند و پيامبر را از ميان ببرند، امّا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از
طريق وحي از توطئه آنها مطلع شد و راههايي براي پيشگيري اتخاذ كرد، اما مأمور
به افشاي آنها نشد و آنها همچنان در كنار رسول خدا ماندند و بعدها براي مسلمانان دردسرها آفريدند.
گذرگاهي صعب العبور رم دهند و پيامبر را از ميان ببرند، امّا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از
طريق وحي از توطئه آنها مطلع شد و راههايي براي پيشگيري اتخاذ كرد، اما مأمور
به افشاي آنها نشد و آنها همچنان در كنار رسول خدا ماندند و بعدها براي مسلمانان دردسرها آفريدند.
آيا ميتوانيم بگوييم پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ـ نعوذبالله ـ اشتباه كرد كه چهره آن منافقان را افشاء نكرد تا از حوادث آينده جلوگيري كند و امت را از شرّ منافقان حفظ نمايد؟
2. خداوند نحوه مرگ افراد را تعيين كرده است و عدهاي نيز در چگونگي مرگ افراد، اعم از قتل يا شهادت دخيل هستند. چگونگي از دنيا رفتن آن فرد قطعي است بيآنكه از فرد خاطي و جنايتكار سلب اختيار شود؛ مانند خبر رسول خدا صلي الله عليه و آله از شهادت علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام كه تمام منابع اهل سنت نيز نوشتهاند بدون آنكه از ابن ملجم يا يزيد و يا لشكريان يزيد سلب اختيار شود.
چگونگي شهادت امامان از اين قبيل است؛ از يك سو خداوند به امامان علم
به آن واقعه را عنايت نموده و آنان با آنكه علم دارند، به وظايف عادي خود
عمل نموده و بر اساس علم غيب خود رفتار نميكنند، بلكه تابع اراده و خواست خدايند.
به آن واقعه را عنايت نموده و آنان با آنكه علم دارند، به وظايف عادي خود
عمل نموده و بر اساس علم غيب خود رفتار نميكنند، بلكه تابع اراده و خواست خدايند.
از سوي ديگر، فرد مجرم نسبت به عمل خود مجبور نيست و از او سلب اختيار نشده است.
در سال سوم هجري، چند تن از قبيله عضل و قاره، نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده، گفتند: «اهل قبيله ما مسلمان شدهاند، چند تن از مسلمانان را براي ياد دادن دين به قبيله ما بفرست». رسول خدا صلي الله عليه و آله شش نفر از مسلمانان را با آنها همراه كرد، اما آنها در مكاني به نام رجيع چند تن از فرستادگان پيامبر صلي الله عليه و آله را به شهادت رساندند و چند تن ديگر را به قريش تحويل دادند.[5]
اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين حيله آگاهي نداشت، چگونه به عالم وحي متصل بود و اگر آگاهي داشت چرا مسلمانان مظلوم را به كام مرگ فرستاد؟
فاجعه بئر معونة
سال چهارم هجري، ابوبراء نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: «اي رسول خدا اگر عدهاي را براي تبليغ دين نزد قبايل ما بفرستي، اسلام را ميپذيريم». رسول خدا صلي الله عليه و آله چهل نفر از قاريان و حافظان قرآن را همراه وي فرستاد، اما قبايل بنيعامر و بنيسليم به فرستادگان رسول خدا هجوم بردند و همه را به شهادت رساندند.[6]
اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله ميدانست، چرا مسلمانان را به كام مرگ فرستاد؟ و اگر نميدانست، پس چرا خداوند او را از طريق وحي مطلع نكرد؟
در واقعه كربلا، امام حسين عليه السلام هم از شهادت خود آگاه بود و هم مأمور بود به كربلا برود و مردم كوفه نيز داراي اراده و اختيار بودند. در چنين واقعهاي حر بن يزيد رياحي خود را از لشكر كوفه جدا كرد و به امام حسين عليه السلام پيوست اما ديگران چنين نكردند و در لجنزار گناه قتل فرزند پيامبر گرفتار آمدند.
اميرمؤمنان، علي بن ابيطالب عليه السلام در برابر بعضي تهديدها از جمله هجمه ناگهاني فرمود:
وَ اِنَّ عَلَيَّ مِنَ اللهِ جُنَّةً حَصينةً فَاِذا جاءَ يَومي اِنفَرَجَت عَنّي وَ اَسلَمَتني فَحينَئِذٍ لَا يَطيشُ السَّهمُ وَ لايَبرَأُ الكَلْمُ.[7]
پروردگارم براي من پوششي استوار قرار داده است كه مرا حفظ نمايد. آنگاه كه عمرم به سر آيد آن پوشش از من جدا خواهد شد و مرا تسليم مرگ خواهد كرد؛ در آن روز نه تير خطا ميرود و نه زخم بهبود يابد.
و در شعري كه به آن حضرت منتسب است، ميفرمايد:
من اَيِّ يَومي مِنَ المَوتِ اَفِرُّ
|
أيَومَ لم يقُدَّر اَمْ يومَ قُدِّر
|
فَيَوم لايُقدَّر لا اَرهبُه
|
وَ يَومَ قَد قُدِّر لا يُغني الحَذَرُ[8]
|
من كدام روز از مرگ فرار كنم؟ روزي كه مرگ براي من مقدر نشده يا روزي كه مقدر شده است؟
روزي كه مرگ مقدر نشده فرار از آن بيمعناست و روزي هم كه مقدر شده فرار از آن ناممكن است.
در پايان، براي جمعبندي بحث، سخن علامه طباطبايي صاحب تفسير الميزان را نقل ميكنيم:
علم آدمي بر دو گونه است: يكي علم عادي كه در سايه علل و عوامل عادي و طبيعي حاصل ميشود؛ و ديگر علم غير عادي. در علم عادي، انسان وظايفي دارد از جمله اينكه از خطري كه او را تهديد ميكند، در حد توان پيشگيري نمايد. علم غير عادي، به امور حقيقي و ثابت باز ميگردد كه هيچ يك از آن امور، در اختيار و توان انسان نيست و علم پيدا كردن به آن، نه ما را نسبت به تغيير آن توانا مينمايد و نه ايجاد تكليف ميكند.
به عبارت ديگر، چنين علوم غيرعادي، در حقيقت، علم به واجبات عالم
هستي است نه به ممكنات آن، پس علم داشتن، به معناي توانايي بر تغيير آن نيست.[9]
هستي است نه به ممكنات آن، پس علم داشتن، به معناي توانايي بر تغيير آن نيست.[9]
[1]. كافي، ج 1، ص 258.
[2]. الامامة و السياسه، ج 1، ص 182؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 138؛ المصنف، ابن ابيشيبه، ج 6، ص 175.
[3]. البداية و النهايه، ج 7، صص 323 ـ 325.
[4]. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص91؛ مستدرك حاكم، ج3، ص122؛ جامع الاحاديث، ج16، ص348؛ كنزالعمال، ج11، ص617 و... .
[5]. البداية والنهاية، ج 4، ص 63.
[6]. الاستيعاب، ج4، ص1450.
[7]. نهج البلاغه، خطبه 62.
[8]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 5، ص 132.
[9]. تفسير الميزان، ذيل آيه 9 سوره احقاف. براي توضيح بيشتر ر.ك: پاسخ پرسش 125.