اعتبار بیعت در لزوم امامت
در نهج‌البلاغه آمده است که [امام] علی[ علیه السلام ] در نامه‌ای به معاویه نوشت: کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نموده‌اند همان‌گونه با من بیعت کرده‌اند ـ با من هم بر همان اساس بیعت کرده‌اند. پس کسی که در بیعت حاضر بو
در نهجالبلاغه آمده است كه [امام] علي[ عليه السلام ] در نامهاي به معاويه نوشت:
كساني كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت نمودهاند همانگونه با من بيعت كردهاند ـ با من هم بر همان اساس بيعت كردهاند. پس كسي كه در بيعت حاضر بوده است حق ندارد انتخابي ديگر نمايد و كسي كه حضور نداشته است حق ندارد انتخاب ديگران را نپذيرد. شورا از آنِ مهاجران و انصار است، پس اگر آنها كسي را انتخاب كردند و امام ناميدند، خداوند اين را پسنديده است. اگر كسي اعتراض كند و يا با ايجاد بدعتي از فرمان آنها بيرون رود، او را دوباره بازگردانند و اگر نپذيرفت با او بجنگند، چون راهي غير از راه مؤمنان را پيروي كرده است.[1]
اين سخنان [امام] علي[ عليه السلام ] دليلي براي امور ذيل است:
1. امام را مهاجران و انصار انتخاب ميكنند، پس انتخاب امام ربطي به اصل امامت كه شيعه از آن دم ميزند ندارد!
2. با علي[ عليه السلام ] به همان صورتي بيعت شد كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت شد.
عليها السلام . شورا از آنِ مهاجران و انصار است و اين نشانگر فضيلت و مقام والاي آنها نزد خداوند است و اين برخلاف عقيدهاي است كه شيعه درباره آنها دارد.
4. اگر مهاجرين و انصار كسي را قبول كنند و با او بيعت نمايند، خداوند اين را پسنديده است، پس حق امامت آنگونه كه شيعه ادعا ميكند، غصب نشده است وگرنه چگونه خداوند از اين كار راضي ميشود؟
5. شيعيان معاويه را لعنت ميكنند، اما علي[ عليه السلام ] در نامههايش او را لعنت نميكند.
پاسخ
علي عليه السلام در برابر ابوبكر و عمر و در زمان خلافتش در برابر معاويه، به روش خود آنها استدلال ميكرد؛ مثلاً آنگاه كه ابوبكر و عمر در سقيفه به انصار گفتند: «ما از اقوام رسول خدا هستيم و پيشتر از شما اسلام را پذيرفتيم، پس ما شايسته خلافت هستيم...» علي عليه السلام به ابوبكر فرمود:
اَنَا اَحتَجُّ عَلَيكُم بِمِثلِ مَا احتَجَجتُم بِهِ عَلَى الاَنصارِ... .[2]
با همان دليلي كه شما براي انصار آورديد براي شما استدلال ميكنم: من از
همه شما به رسول خدا صلي الله عليه و آله نزديكترم و پيشتر از همه شما به اسلام ايمان آوردهام...
همه شما به رسول خدا صلي الله عليه و آله نزديكترم و پيشتر از همه شما به اسلام ايمان آوردهام...
علي عليه السلام در برخورد با معاويه نيز همين روش را به كار برده است.
با توجه به اينكه مردم شام پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و از طريق مبلغان بنياميه اسلام آورده بودند و آنها هم فضيلتهاي علي عليه السلام را كتمان كرده، سخنان تحريفآميز به مردم گفته بودند و...، بنابراين استدلال علي عليه السلام به فرمايشات رسول خدا صلي الله عليه و آله در مورد ولايت آن حضرت نتيجه نداشت؛ چون مبلغان معاويه انكار ميكردند. اما معاويه نميتوانست لزوم اطاعت از ابوبكر و عمر را انكار كند؛ چه، خودش مبلّغ آنها بود. از اينرو، علي عليه السلام به چيزي استدلال كرد كه معاويه راهي براي انكار آن نداشت و مردم شام نيز، آن را پذيرفته بودند. اگر در برابر فردي چون معاويه، به كار عدهاي استناد ميشود، به معناي درستي روش آنها نيست، بلكه براي محكوم كردن خود معاويه است.
سخنان شفاف علي عليه السلام در نارضايتي از بحث خلافت، در نهجالبلاغه (خطبه شقشقيه) و در منابع اهل سنت مانند «الامامة و السياسة»[3] و...، بيانگر مشروعيت نداشتن خلفاي سهگانه از نظر ايشان است.[4]
ميگوييد: «شيعيان معاويه را لعنت ميكنند اما علي[ عليه السلام ] در نامههايش او را لعنت نكرده». در اينكه ميگوييد علي عليه السلام معاويه را لعن نميكرد، حقيقت را كتمان ميكنيد؛ اهل سنت نوشتهاند: علي[ عليه السلام ] به درگاه خداوند عرض ميكرد: «اللَّهُمَّ الْعَن كُلَّ مُبغضٍ لَنا...»[5]؛ «پروردگارا! تمام كساني را كه بر ما خشم دارند لعنت نما».
علي عليه السلام چه كساني را در نماز لعن ميكرد كه علماي شما از آنها نامي نبردهاند و فقط نوشتهاند: «صَلَّى عَليٌّ عِندَ الْمغربِ فَلمّا رَفَعَ رأسَه مِنَ الرَّكعةِ الثالثةِ قال: اللَّهُمَّ الْعَن فُلانا وَ فُلاناً وَ فُلاناً».[6]
اما بعضي ديگر نام آنها را نقل كردهاند؛ از جمله: علي عليه السلام به درگاه خداوند عرضه ميداشت:
أَللّهم الْعَن معاويةَ اولاً و عَمرواً ثانياً و أبا الْأعورِ السَّلمي ثالثاً و أبا موسى الْأشعري رابعاً.[7]
پروردگارا! معاويه و عمروعاص و ابا اعور سلمي و ابا موسي اشعري را لعنت كن.
همچنين، به درگاه خداوند عرض ميكرد: «... پروردگارا! بُسر و عمروعاص و معاويه را لعن نما و غضب خود را بر آنها نازل كن...».[8]
علماي اهل سنت همچنين نقل كردهاند:
فَكانَ عَليٌّ اِذا صَلّى الغَداةَ قَنتَ فَقالَ: اللّهُمَّ العَن مُعاويةَ وَ عَمرواً وَ اَبا الاَعوَر
وَ حَبيبَ بنَ مسلَمَةَ وَ عَبدَالرَّحمانِ بنَ خالِدٍ وَ الضَّحّاكَ بنَ قَيسٍ وَ الوَليدَ بنَ
عُقبَةَ.[9]
وَ حَبيبَ بنَ مسلَمَةَ وَ عَبدَالرَّحمانِ بنَ خالِدٍ وَ الضَّحّاكَ بنَ قَيسٍ وَ الوَليدَ بنَ
عُقبَةَ.[9]
علي هرگاه نماز صبح ميخواند در قنوت ميگفت: پروردگارا! معاويه و عمرو و ابا اعور و حبيب بن مسلمه و عبدالرحمان بن خالد و ضحاك بن قيس و وليد بن عقبه را لعنت كن.
[1]. نهج البلاغه، نامه 6.
[2]. الامامة و السياسه، ج 1، ص 29.
[3]. الامامة و السياسه، ج 1، صص 29ـ31.
[4]. همان.
[5]. جامع الاحاديث، ج29، ص323؛ مصنف ابن ابيشيبه، ج12، ص85؛ السنة، ابن ابيعاصم، ص 463.
[6]. تهذيب الآثار، طبري، ج6، ص117.
[7]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج13، ص315؛ تاريخ طبري، ج5، ص71؛ انساب الاشراف، ج2، ص352.
[8]. انساب الاشراف، ج2، ص18.
[9]. همان، ص 352؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 637؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 71؛ الكامل، ج 3، ص 333.