مشورت عمر با علی علیه السلام
شیعه و سنی متفق‌اند در اینکه، عمر در کارهای بسیاری با علی[ علیه السلام ] مشورت می‌کرد؛ اگر شیعه می‌پندارد عمر ظالم بود، هیچ‌گاه با اهل حق مشورت نمی‌کرد. پاسخ ما شیعیان معتقدیم که ابوبکر، عمر و عثمان در امر خلافت در حق علی عل
شيعه و سني متفقاند در اينكه، عمر در كارهاي بسياري با علي[ عليه السلام ] مشورت ميكرد؛ اگر شيعه ميپندارد عمر ظالم بود، هيچگاه با اهل حق مشورت نميكرد.
پاسخ
ما شيعيان معتقديم كه ابوبكر، عمر و عثمان در امر خلافت در حق علي عليه السلام ستم كردند و حق اهل بيت: را محترم نشمردند.
علي عليه السلام ميفرمايد:
... فواللهِ مازِلْتُ مدفوعاً عن حقّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِيَّهُ صلي الله عليه و آله حَتّى يَوْمِ النّاسِ هذا.[1]
به خدا سوگند من همواره از حق خويش محروم ماندم و از هنگام وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله تا امروز، حق مرا از من بازداشته و به ديگري اختصاص دادند.
همچنين درباره ايام خلافت ابوبكر، عمر و عثمان ميفرمايد: «صَبَرتُ وَ فِي العَينِ قَذى وَ فِي الحَلقِ شَجاً»[2]؛ «صبر كردم در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود».
در جاي ديگر ميفرمايد: «ما زِلتُ مَظلوماً مُنذُ قَبضَ اللهُ رَسولَهُ حَتّى يَومِ النّاسِ هذا»[3]؛ «از روزي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفته تا به امروز، در حق من ظلم شده است».
علي عليه السلام به درگاه خدا چنين شكوه ميكرد:
اَللّهُمَّ اَخزِ قُرَيشاً فَانَّها مَنَعَتني حَقّي وَ غَصَبَتني اَمري.[4]
پروردگارا! قريش را رسوا كن كه مرا از حقم محروم ساختند و خلافتم را غصب كردند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در دهها حديث، علي عليه السلام را جانشين خود معرفي كرده، به او ميفرمود: «اَنتَ خَليفَتي في كُلِّ مؤمِنٍ مِن بَعدي»[5]؛ «تو پس از من جانشين من هستي در ميان تمام مؤمنان».
رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: «أَنتَ وَليُّ كُلِّ مُؤمنٍ بَعدِي»[6]؛ «تو بعد از من ولي تمام مؤمنان هستي».
البته اگر كسي «ولي» را به محبت معنا كند، سخت در اشتباه است؛ زيرا محبت به علي عليه السلام به روزگار پس از رسول خدا اختصاص ندارد.
اما غصب خلافت دليل اين نيست كه عمر در اداره كشور اسلامي از شخصيتي همانند علي بن ابيطالب عليه السلام مشورت نخواهد؛ زيرا مشورت خواستن از علي عليه السلام ، موجب استحكام حكومت عمر ميشد. هر حاكمي، اگر آراي دانشمندي را موجب پيشرفت كار و حاكميت خود ببيند، بيگمان از نظرات او استفاده ميكند و اين امر ربطي به ستمگر يا عادل بودن آن حاكم ندارد. در ميان سلاطين بيدادگر نيز بسياري بودند كه ميكوشيدند از وزراي دانشمند براي اداره امور بهره ببرند.
لذا مشورت عمر با علي عليه السلام نه به خاطر دوستي با علي عليه السلام بود بلكه به خاطر دوام حكومت خودش بود.
[1]. نهج البلاغه، خطبه 6.
[2]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[3]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج9، ص306.
[4]. همان.
[5]. مستدرك حاكم، ج3، ص143؛ سنن بيهقي، ج5، صص112 و 113؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص330؛ المعجم الكبير، ج12، ص97.
[6]. سنن نسائي، ج5، ص132؛ سنن ترمذي، ج5، ص632؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص330؛ ج4، ص437؛ كنزالعمال، ج11، ص599؛ ج13، ص142.