شیعه و امامت حضرت زینالعابدین
نویسنده از صفحه 34 به بعد، مطالبی درباره اختلاف شیعه در مسئله امامت را بیان می‌کند: الف) بیشتر شیعیان عصر ائمه آگاهی زیادی از امامان خود نداشتند و با هر حرکتی، هماهنگ می‌شدند؛ چنان‌که با زیدبن‌علی و نفس زکیه همراه شدند. ب) امام ز
نويسنده از صفحه 34 به بعد، مطالبي درباره اختلاف شيعه در مسئله امامت را بيان ميكند:
الف) بيشتر شيعيان عصر ائمه آگاهي زيادي از امامان خود نداشتند و با هر حركتي، هماهنگ ميشدند؛ چنانكه با زيدبنعلي و نفس زكيه همراه شدند.
ب) امام زين العابدين از حيات سياسي شيعه كنارهگيري كرده بود و رهبري را به كساني ديگر از ائمه سپرد و مشغول عبادت بود و در هر شبانهروز هزار ركعت نماز ميخواند. آنچه از ايشان نقل شده است فقط مواعظ، دعا و بعضي از احكام شرعي است.
ج) احترام شيعه در آن وقت به زين العابدين به سبب علم و فضلش بود نه براي امامت ايشان. چون شيعيان نيز نتوانستند امامت او را ثابت كنند، اين خلأ را با چند معجزه و ستايش از او، جبران كردند.
پاسخ
شرايط وحشتناك دوران بنياميّه براي شيعيان
اما اينكه بيشتر شيعيان، از ائمه خود آگاهي نداشتند و با هر حركتي هماهنگ ميشدند، سخني بدون دليل است. در دوران سختي مثل دوران بنياميه، نشناختن امام امري طبيعي است؛ زيرا بنياميه در اوج قدرت و شقاوت نسبت به شيعه بوده، جنايتهاي حجاج، هشام بن عبدالملك، خالد قسري و... بيداد ميكرده، وسايل ارتباط جمعي، اندك و تقيه شديد بوده است. چگونه شيعه مسائل خود را در آن دوران هولناك سامان دهد، درحاليكه كانون شيعه كوفه بود و اين مركز چنان بر اثر بخشنامهها و جنايتهاي معاويه و حاكمان آن، زير فشار قرار داشت كه اگر كسي متهم به دوستي با خاندان پيامبر بود، شكنجه ميشد و خانهاش را ويران ميكردند. شيعيان كوفه حتي در مخفيگاهها از خدمتكار خانه واهمه داشتند و در هنگام صحبت، از يكديگر پيمانهاي سخت ميگرفتند؛ بهويژه هنگاميكه معاويه، زيادبنابيه را ـ جنايتكار سنگدلي كه به خوبي شيعيان را ميشناخت ـ به امارت كوفه منصوب كرد، دست و پاهاي شيعيان را بريد، چشمهايشان را كور كرد و بدنهايشان را بر درختها به دار آويخت و چنان به نابودي شيعيان دست زد كه شيعيان از عراق گريختند و به اطراف پناه بردند تا جايي كه حتي يك عراقي در ميان آنها نماند.[1] آيا با وجود اينهمه فشار و سختي، شيعيان ميتوانستند حركت طبيعي خويش را داشته باشند؟
امام باقر(عليه السلام) ميفرمود: «در زمان حجاج آن قدر وضع شيعه خطرناك بود كه اگر به كسي ميگفتند تو كافر هستي، بهتر بود تا بگويند شيعه علي(عليه السلام) هستي».[2]
در حديثي آمده است كه از حال امام سجاد(عليه السلام) پرسيدند، ايشان فرمود:
روزگار ما همچون بنياسرائيل در ميان آلفرعون است؛ مردان ما را ميكُشند و زنان ما را به كنيزي ميبرند. مردم با دشنام دادن به بزرگ و سرور ما، به دشمنان ما تقرب ميجويند... آنها حق ما را گرفتهاند و هيچ حقي براي ما نميشناسند.[3]
اصولاً شيعه تا زمان امام باقر(عليه السلام)، يعني تا زمان ضعف و زوال حكومت بنياميه، مجال تبليغ نداشت و تمام عنايت ائمه اطهار: در حفظ موجوديت شيعيان ـ يعني پيروان خاندان عصمت و معتقدان به امامت حضرت علي(عليه السلام) ـ بود. ازاينرو بيشتر آنها از بيشتر احكام ديني خود آگاه نبودند تا اينكه در زمان امام باقر و امام صادق٨ ميان بنياميه و بنيعباس درگيري شد و فرصتي پيش آمد تا اين دو امام بزرگ، به تبليغ مذهب اهل بيت: بپردازند.
بنابراين، حالات و اعتقادات و شرايط آن زمانهاي سخت، هرگز بيانگر حقيقت مكتب اهل بيت: نيست؛ زيرا در آن زمان افراد زيادي مستضعف بودند. در روايتي امام سجاد(عليه السلام) ميفرمايد: «در مكه و مدينه بيست نفر نيست كه ما را دوست بدارد».[4]
در نتيجه، اگر برخي از روي ضعف آگاهي، با برخي حركتها هماهنگ بودند به سبب شرايط سخت و ظلم فراوان بوده است.
تأييد قيام جناب زيد از جانب ائمه:
در ضمن قرائني وجود دارد كه بر درستي قيام زيد، از نظر امام صادق(عليه السلام) دلالت ميكند، زيرا او براي احقاق حق اهل بيت: و سپردن امامت به ايشان قيام كرده بود. در روايتي امام رضا(عليه السلام) به نقل از جدش حضرت صادق(عليه السلام) فرمود:
خدا رحمت كند عمويم زيد را، او مردم را به شخص مورد رضايت از آلمحمد(صلي الله عليه و آله) دعوت ميكرد؛ اگر پيروز ميشد حتماً به آنچه دعوت كرده بود وفا ميكرد. او در قيام خود با من مشورت كرد و من به او گفتم: «اي عمو! اگر ميپسندي كه كشته بهدار آويخته در محلّه كُناسه كوفه باشي، خود داني». وقتي رفت، حضرت فرمود: «واي به كسي كه صداي او را بشنود و به او پاسخ ندهد».[5]
در ادامه روايت آمده است كه مأمون از امام رضا(عليه السلام) پرسيد: «مگر در مورد مدعي ناحق امامت، نرسيد آنچه رسيده است؟» امام رضا(عليه السلام) فرمود:
زيد بن علي ادعاي ناحق نكرد. او پرهيزگارتر از اين بود. او گفت: من شما را به رضاي از آلمحمد دعوت ميكنم. آنچه وارد شده در مورد كسي است كه ادعا كند خداوند او را منصوب كرده است و مردم را به غير دين خدا دعوت كند و با ناداني، آنها را از راه خدا گمراه كند. به خدا سوگند كه زيد از كساني بود كه مخاطب اين آيه بود: {وَ جاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ}؛ «و در راه خدا آنگونه كه سزاوار اوست جهاد كنيد، او شما را برگزيد». (حج: 78)[6]
همچنين حضرت صادق(عليه السلام) به «فضيل» فرمود: «اي فضيل، عمويم زيد چه كرد؟» فضيل گويد: «گريه راه گلويم را گرفت». حضرت فرمود: «او را كشتند؟« عرض كردم: «آري، به خدا سوگند او را كشتند». فرمود: «بعد او را به دار آويختند؟» عرض كردم: «آري، به خدا سوگند كه او را به دار آويختند». حضرت صادق(عليه السلام) شروع كرد به گريستن و اشكهاي حضرت بر دو طرف صورت مثل دانههاي مرواريد سرازير بود. سپس فرمود: «اي فضيل، آيا با عمويم در جنگ با اهل شام حضور داشتي؟» عرض كردم: «آري». فرمود: «چند نفر از آنها را كشتي؟» گفتم: «شش نفر». فرمود: «در خون اينان ترديد داري؟» عرض كردم: «اگر ترديد داشتم كه نميكشتم». فرمود:
خداوند مرا در آن خونها شريك گرداند. به خدا سوگند عمويم زيد و اصحاب او از شهيدان بودند و با شهادت رفتند؛ همانگونه كه علي بن ابيطالب و اصحاب او رفتند.[7]
بنابراين امام صادق(عليه السلام) قيام زيد را تأييد كرد. البته حضرت، قيام را واجب نميدانست؛ زيرا ميدانست كه موفق نخواهد شد.
امامت حضرت سجاد(عليه السلام)
اما اينكه نويسنده گفته است: حضرت زينالعابدين خود را از امامت كنار كشيده بود، سخني بسيار ضعيف و سست است و هيچ شاهدي نه در كلام نويسنده و نه ديگران بر اين ادعاي واهي اقامه نشده است. شگفتآور آنكه نويسنده از كثرت عبادت حضرت، ميخواهد كنارهگيري حضرت را از امامت و سياست نتيجه بگيرد؟! مگر كثرت عبادت و دعا با امامت تنافي دارد؟ مگر آنهمه ادعيه، مواعظ و عبادتهاي سنگين از اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت نشده است؟ مگر دعاهاي حضرت سجاد، چه مقدار از دوران امامت 35 ساله را به خود اختصاص داده بود؟ اگر چنين باشد بايد امام باقر و امام صادق٨ كه انبوه احاديث و حكمتها از ايشان روايت شده نيز از مسائل سياسي و امامت كناره گرفته باشند؛ زيرا فرصتي براي اين كارها نداشتند! آيا در دوران سخت بنياميه كه مصلحت مكتب و فرمان الهي بر اقدام مخفيانه سياسي بوده است، تلاش براي حفظ شيعيان و آماده كردن شرايط علمي و معنوي براي تداوم مكتب به معناي كنارهگيري از امامت است؟! از اين رو برخي از پژوهشگران اهلسنت، آن امام را حافظ تماميت تفكر شيعي با سپر تقيه ميدانند.[8]
اينكه انتظار داشته باشيم روايات فراواني از آن امام بزرگوار در آن عصر خفقان بنياميه بهدست ما برسد، انتظاري واهي است و همين مقدار نيز كه بهدست ما رسيده است، جاي شگفتي دارد؛ بهويژه صحيفه سجاديه كه سرشار از معارف اهل بيت: است.
اكنون نمونهاي از فعاليت سياسي حضرت سجاد(عليه السلام) را در تذكر به يكي از علماي بزرگ درباري بنياميه ميآوريم:
تذكر امام سجاد(عليه السلام) به محمد بن زُهري عالم دربار بنياميّه
وي از عوامل بنياميه، معلم فرزندان هشام بن عبدالملك و مورد احترام اهل سنت بوده است. امام سجاد(عليه السلام) او را به شدت از كمك به ستمكاران و توجيه اعمال زشت آنها برحذر داشت و فرمود:
خداوند ما و تو را از فتنهها كفايت كند و بر تو از آتش رحم كند. تو در حالي هستي كه هر كس آن را بداند، سزاوار است بر تو رحم كند. همانا نعمتهاي خداوند بر تو بسيار است؛ سلامتي و عُمر طولاني به تو داده و حجتها و آنچه از كتابش بوده را به تو داده است، در دين خود، تو را فقيه و از سنت پيامبرش محمد(صلي الله عليه و آله) تو را آگاه كرد... بنگر چگونهاي آن هنگام كه در برابر خداوند قرار ميگيري؛ از نعمتهايش بر تو ميپرسد كه چگونه رعايت كردي، از حجتهايش بر تو ميپرسد كه چگونه محقق گردانيدي. نپندار كه خداوند عذرت را بپذيرد و از تو با كوتاهي در اعمال، راضي شود. هرگز! هرگز! خداوند در كتاب خود از علما پيمان گرفته است كه آن را براي مردم بيان كنند و كتمان نكنند. بدان! كمترين كتمان و سبكترين چيزي كه به عهده گرفتي اين است كه انيس وحشت ستمگر شدي و با نزديك شدنت به او راه گمراهي را هموار كردي و به دعوتش پاسخ دادي. ميترسم فردا همراه خيانتكاران باشي و سؤال شوي از آنچه با كمك به ظلم از ستمكاران گرفتي؛ چيزي را گرفتي كه حق تو نيست و به كسي نزديك شدي كه حق را به صاحبش برنگردانده و باطلي را دور نكرده است. كسي را دوست دانستي كه با خداوند معارضه كرده است. آيا با دعوت از تو، تو را مركز گردش آسياب ستمهاي خود نكردند؟! تو را پلي براي عبور از مشكلات خويش و نردباني براي گمراهي خويش قرار دادند. به وسيله تو شك را بر علما وارد كرده و دلهاي نادانان را به دنبال خود ميكشند. خصوصيترين وزيران و قويترين كمككارانشان كمتر از تو در توجيه فسادشان مؤثر بودهاند. چه اندك است آنچه به تو دادند در مقابل آنچه از تو گرفتند! چه اندك است آنچه براي تو آباد كردند در مقابل آنچه از تو خراب كردند! به خود بينديش؛ ديگري به تو نميانديشد و از نفس خودت حساب بكش همانند محاسبه كسي كه بازخواست خواهد شد... .[9]
گوشهاي از ادلّه شيعه بر امامت حضرت زينالعابدين(عليه السلام)
اين ادعاي نويسنده كه شيعه معتقد به امامت حضرت سجاد(عليه السلام) نبوده است و دليلي بر امامت حضرت جز چند معجزه ندارد، از جهالت نويسنده است؛ زيرا شيعه در زمان امام سجاد(عليه السلام) كمترين اختلاف درباره امامت ايشان نداشته است؛ بهگونهاي كه ابوحاتم رازي (متوفاي322ه .ق) مؤلف كتاب «الزينة» ميگويد: «شيعه پيش از ظهور زيد بن علي (سال 121ه .ق) در زمان امام صادق(عليه السلام) يكسخن بودند و چون زيد كشته شد، بخشي به جعفربنمحمد و به امامت او متمايل شدند...».[10]
عمدهترين انشقاق در زمان حضرت سجاد(عليه السلام) را «كيسانيه» به وجود آوردند كه پيرو محمدبنحنفيه شدند، وگرنه همگي حتي جناب زيد بن علي به امامت حضرت سجاد(عليه السلام) معتقد بودند؛ زيرا انشقاق زيديّه بعد از خروج او (زيد) و در زمان امام صادق(عليه السلام) است همچنانكه در كلام ابوحاتم رازي بود.
اما دلايل امامت امام سجاد(عليه السلام) برخلاف آنچه نويسنده مدعي است، بسيار فراوان است و شيخ مفيد۱ در «الارشاد» به پارهاي از آنها اشاره كرده است؛ از جمله: نص رسول الله(صلي الله عليه و آله) به امامت ايشان در حديث «لوح» كه جابر از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و امام باقر(عليه السلام) از پدرش و ايشان از جدش و ايشان نيز از حضرت فاطمه٣ روايت كرده است و در آن خبر، نامهاي ائمه دوازدهگانه به ترتيب ذكر شده است.[11] همچنانكه نام حضرت سجاد(عليه السلام) در وصيت مكتوب از جانب خداوند آمده است.[12]
همچنين اميرالمؤمنين(عليه السلام) به امام حسين پدر امام سجاد٨ خبر امامت وي را داد؛ آنجا كه چون مادر امام سجاد(عليه السلام) را كه بنابر مشهور از اسراي ايران و از دربار يزدگرد بود، به حضرت حسين(عليه السلام) بخشيد و به او فرمود: «او را حفظ كن و به او نيكي نما كه براي تو بهترينِ اهل زمين را بعد تو خواهد آورد و اوست مادر اوصيا كه ذريه طاهرهاند».[13]
پدر بزرگوارش حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) نيز وقتي به طرف عراق حركت كرد، وصيّت وكتابها و امور ديگر را به امسلمه همسر رسول الله(صلي الله عليه و آله) داد و فرمود: «هرگاه بزرگترين فرزندم نزد شما آمد،
اينها را به او بده». بعد از شهادت حضرت، امام سجاد(عليه السلام) نزد امسلمه
آمد و او نيز همه آنچه را سيدالشهدا(عليه السلام) به وي داده بود، به ايشان
داد.[14]
اينها را به او بده». بعد از شهادت حضرت، امام سجاد(عليه السلام) نزد امسلمه
آمد و او نيز همه آنچه را سيدالشهدا(عليه السلام) به وي داده بود، به ايشان
داد.[14]
كليني۱ نيز مانند همان روايت را از حضرت صادق(عليه السلام) روايت كرده است.[15] از طرف ديگر در روايات فراواني، ائمه اطهار: در ضمن دعاها و به ويژه آنگاه كه راويان، خود را بر ائمه عرضه كردهاند، يكيك ائمه از جمله حضرت سجاد(عليه السلام) را برشمردهاند كه اگر بنا بر تفصيل بود آن را ذكر ميكرديم؛ در روايتي حضرت سجاد(عليه السلام) فرمود:
ما پيشواي مسلمانان، حجت خداوند بر جهانيان، سرور مؤمنان، رهبر سفيدرويان و مولاي مؤمنانيم. ما براي اهل زمين، امان هستيم آنگونه كه ستارهها امان اهل آسمان هستند... اگر از ما كسي در زمين نبود، زمين اهلش را فرو ميبرد و از زماني كه خداوند زمين را خلق كرده، خالي از حجت خدا نبوده است؛ يا ظاهر و مشهور است يا پنهان و غايب و تا روز قيامت هم زمين از حجت خدا خالي نخواهد بود وگرنه خداوند عبادت نميشد.[16]
در روايت ابوخالد كابلي است كه او از حضرت سجاد(عليه السلام) در رابطه با پيشوايان بعد از رسول الله(صلي الله عليه و آله) پرسيد و حضرت فرمود: «اولوالامر كه خداوند آنها را پيشوايان مردم قرار داده و اطاعت آنها را بر مردم واجب كرده، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است، سپس به ما رسيده است». در ادامه راوي پرسيد: «امام و حجت بعد از شما كيست؟» حضرت سجاد(عليه السلام) نام يك يك ائمه را تا امام دوازدهم برشمرد.[17]
در روايت ديگري وقتي ابوخالد از حضرت پرسيد: «پيشوايان بعد از شما چند نفرند»؟ فرمود: «هشت نفر؛ زيرا ائمه بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) دوازده امام هستند به عدد اسباط، سه نفر از گذشتهها و منم چهارمين و هشت نفر از فرزندان من».[18]
و از جمله اين ادلّه، اشعار بلند فرزدق است كه در جريان معروفِ برخورد با هشام و تجاهل هشام از شناسايي عليبنالحسين(عليه السلام) در هنگام طواف و احترام مردم از امام، روي داده است. در اين جريان، فرزدق اشعاري بالبداهه سرود كه در تاريخ ثبت است.[19] در آن اشعار به پيشوايي و برتري امام سجاد(عليه السلام) و خاندان وي تصريح شده است.
از جمله روايات شيعه بر امامت حضرت سجاد(عليه السلام)، جريان «حبابه والبيه» و مهر كردن سنگريزههاست كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن را علامت امامت قرار داد كه وي تا زمان حضرت رضا(عليه السلام) زنده بود و اين علامت را دريافت كرد.[20]
از ديگر روايات، احتجاج امام سجاد(عليه السلام) با عموي خويش محمدبن حنفيه است كه مدعي امامت بود و به پيشنهاد حضرت سجاد(عليه السلام) داوري به نزد حجرالاسود بردند تا آن سنگ شهادت دهد. محمد حنفيه تعجب كرد و گفت: «چگونه سنگي را كه جماد است داور قرار دهيم»؟ حضرت فرمود: «آن امامي كه جماد با او سخن نگويد امام نيست». سپس نزد حجرالاسود رفتند و از آن سنگ خواستند كه شهادت دهد؛ آن سنگ نيز به كلام فصيح بر امامت حضرت سجاد(عليه السلام) شهادت داد؛ محمد حنفيه نيز پذيرفت.[21] موارد بسيار ديگري وجود دارد كه ذكر همه آنها سبب طولاني شدن بحث خواهد شد.
آيا با اينهمه روايات، باز ميتوان گفت كه شيعه بر اثبات امامت حضرت سجاد(عليه السلام) دليلي جز ادعاي چند معجزه ندارد؟!
اعتراف شخصيتهاي معروف به برتري حضرت علي بن الحسين(عليهما السلام)
گذشته از همه اينها، برتري علمي، ديني، اخلاقي و عرفاني حضرت سجاد(عليه السلام) دليل محكمي بر امامت آن حضرت است؛ زيرا به حكم عقل و بنابر نظر علماي شيعه، امام(عليه السلام) بايد از همه مردم برتر باشد و مسلم است كه هيچكس در زمان آن حضرت در رتبه ايشان نبوده است. اكنون به پارهاي از سخنان عالماني اشاره ميكنيم كه مورد اعتماد اهل سنت هستند:
1. «محمد بن مسلم زهري»، عالم حجاز و شام كه از مكتب حضرت(عليه السلام) نيز منحرف بوده است، ميگويد: «من هيچ كس را فقيهتر از او نديدم» و گاهي ميگفت: «در ميان اهل بيت افضل از علي بن الحسين نيافتم».[22]
2. «سعيد بن مسيّب» از فقهاي مدينه ميگفت: «در ميان تابعان، عالمتر از زينالعابدين نيست».[23] همچنين ميگفت: «من هرگز كسي را برتر از علي بن الحسين(عليه السلام) نديدم. هيچگاه او را نديدم مگر آنكه خودم را دشمن داشتم».[24]
3. «زيد بن اسلم» از بزرگان فقهاي مدينه ميگفت: «در ميان اهل قبله هرگز با مثل علي بن الحسين ننشستم» و گاهي ميگفت: «مانند علي بن الحسين در فهم و حفظ نديدم».[25]
4. «حمّاد بن زيد» از فقهاي بصره و بزرگان مسلمانان ميگفت: «علي بن الحسين برترين هاشمي است كه ملاقات كردهام».[26]
5. «يحيي بن سعيد» از بزرگان تابعان و مورد اعتماد اهل سنت
گويد: «من از علي بن الحسين شنيدم و او برترين هاشمي است كه ديدهام».[27]
گويد: «من از علي بن الحسين شنيدم و او برترين هاشمي است كه ديدهام».[27]
عظمت حضرت به گونهاي بود كه حتي «عبدالملك بن مروان» به حضرت گفت: «به شما از فضل، علم، دين و ورع آنقدر دادهاند كه به هيچكس ندادهاند، مگر به گذشتگان از شما».[28]
و سرانجام، ذهبي (عالم متعصب اهل سنت) گويد: «او داراي جلالتي عجيب بود و به خدا سوگند كه شايسته آن نيز بود. او براي آن سيادت، علم، معنويت و عقل كاملي كه داشت شايسته امامت عُظما بود.[29]
آيا هنوز هم دليل امامت حضرت سجاد(عليه السلام) منحصر به ذكر چند معجزه ادعايي است؟!
اما معجزه و امور خارقالعادهاي كه از امام سجاد(عليه السلام) صادر شده است نيز خود در كنار نصوص و ادله امامت ايشان، دليل قاطع بر امامت ايشان است؛ امري كه ذكر موارد آن، بحث را طولاني ميگرداند و براي اطلاع از آنها، بهتر است به كتب شيعه، مثل «كافي»، «بصائرالدرجات»، «ارشاد» شيخ مفيد و «بحارالانوار»[30] مراجعه شود. تنها در كتاب بحارالانوار نزديك به پنجاه جريان حكايت شده است.
شايسته توجه است چون معجزه يا كرامت از ويژگيهاي اهل بيت: بوده است، برخي از مخالفان نيز سعي در تضعيف اينگونه امور كردهاند تا ضعف خود را جبران كنند. وگرنه آوردن معجزه و كرامت، بهترين دليل براي اثبات امامت ائمه اطهار: است؛ همچنانكه بهترين دليل بر نبوت انبيا بوده است.
توجه امام زينالعابدين(عليه السلام) به دستور خداوند و شرايط خاص
اما علت نپرداختن حضرت به قيام يا سخنراني عليه حاكمان بنياميه صرفنظر از اجراي دستور خداوند وضعيت آن زمان اقتضاي چنين اقدامي را نميداد. حضرت از راه جهاد علمي و عملي به ترويج دين پرداخت و هنگام ضرورت اقدام لازم را هم ميكرد؛ قيام مختار، نمونه تاريخي آن است. وقتي مختار درباره قيامش به محمدبن حنفيه و حضرت سجاد(عليه السلام) نامه نوشت و كسب تكليف كرد، حضرت سجاد(عليه السلام) به طور صريح تأييد نكرد؛ ولي محمدبنحنفيه به اصحاب خود گفت: «برخيزيد تا نزد امام من و شما (علي بن الحسين) برويم؛ چون نزد حضرت آمدند و جريان را گفتند، حضرت به عموي خود جمله عجيبي گفت:
لَوْ اَنَّ عَبْداً زَنَجيّاً تَعَصَّبَ لَنَا اَهْلَ الْبَيْتِ لَوَجَبَ عَلَي النّاسِ مُؤازِرَته.
اي عمو! اگر بندهاي از زَنج براي ما اهل بيت حركت كند، بر مردم واجب است او را كمك كنند.
سپس فرمود: «من تو را متولّي آن قرار دادم، هر چه خواهي كن». جمعيت حاضر از نزد ايشان بيرون آمدند و گفتند: «زينالعابدين و محمدبنحنفيه به ما اجازه دادند».[31] همين مسئله سبب شركت شيعه در قيام مختار و پيروزي وي شد. حضرت نيز از ديدن دو سر بريده ابن زياد و عمربنسعد خوشحال شد و سجده شكر بهجا آورد و فرمود: «شكر خدا را كه انتقام مرا از دشمنانم گرفت؛ خدا به مختار جزاي خير دهد».[32]
[1]. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 15؛ ر.ك: الغدير، ج 11، صص 28 و 29.
[2]. بحارالانوار، ج 44، ص 69.
[3]. الطبقات الكبري، ج 5، صص 214، 219 و220؛ حلية الاولياء، ابونعيم اصفهاني، ج 3، ص 14؛ ر.ك: خاستگاه تشيع، علي آقا نوري، ص 168.
[4]. بحارالانوار، ج 46، ص 143.
[5]. بحارالانوار، ج46، ص 174.
[6]. عيون اخبار الرضا7، ابن بابويه، ج 1، ص 252؛ ر.ك: بحارالانوار، ج 46، ص 174.
[7]. بحارالانوار، ج 46، ص 171.
[8]. ر.ك: خاستگاه تشيع، ص 168.
[9]. تحف العقول، ابن شعبه، ص 247.
[10]. ر.ك: خاستگاه تشيع، ص 105
[11]. اين خبر را بزرگان شيعه مثل شيخ صدوق، شيخ طوسي، شيخ مفيد، شيخ طبرسي، كليني، نعماني و ديگران در كتابهاي خويش با تفاوتهايي آوردهاند؛ ر.ك: بحارالانوار، ج 36، ص 193.
[12]. كافي، كليني، ج 2، صص 28 و 29؛ بحارالانوار، ج 36، ص 192.
[13]. بحارالانوار، ج 46، صص 9 و 10؛ كافي، ج 1، ص 467.
[14]. الغيبة، شيخ طوسي، ص 128؛ ر.ك: بحارالانوار، ج 46، ص 18.
[15]. كافي، ج 1، ص 304.
[16]. الاحتجاج، طبرسي، ج 2، ص 48
[17]. الاحتجاج، ج2، ص 49
[18]. كفاية الاثر، علي بن محمد خزاز قمي، ص 236؛ ر.ك: اعلام الهدايه، جمعي از نويسندگان، ج 6، ص 116.
[19]. بحارالانوار، ج 46، ص 124، علامه مجلسي= در پاورقي از بسياري از شيعه و اهلسنت، آن را نقل كرده است.
[20]. كافي، ج 1، ص 346.
[21]. كافي، ج 1، ص 348؛ الاحتجاج، ج2، ص460؛ ذوب النضار، ابن نما، ص51؛ العوالم، الامام الحسين7، بحراني، ص 666؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 257؛ بحارالانوار، ج 46، ص 22.
[22]. شذرات الذهب، ابن عماد حنبلي، ج 1، ص 105؛ ر.ك: اعلام الهداية، ج 6، ص 22.
[23]. تهذيب التهذيب، ج 4، ص 85؛ ر.ك: اعلام الهداية، ج 6، ص 22.
[24]. تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 46؛ ر.ك: اعلام الهداية، ج 6، ص 22.
[25]. اعلام الهداية، ج 6، ص 23 به نقل از تاريخ دمشق و طبقات الفقهاء.
[26]. اعلام الهداية، ج 6، ص 23.
[27]. همان.
[28]. بحارالانوار، ج 46، ص 75.
[29]. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 240؛ ر.ك: اعلام الهداية، ج 4، ص 240.
[30]. بحارالانوار، ج 46، باب 3.
[31]. بحارالانوار، ج 45، ص 365.
[32]. اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 341؛ ر.ك: اعلام الهداية، ج 6، ص 81.