زراره و امامت موسی بن جعفر (علیه السلام)
نویسنده در صفحه 42 گفته است که زراره ـ از یاران بزرگ امام باقر و امام صادق٨ ـ نمی‌دانست امام بعد از امام صادق(علیه السلام) کیست و پسرش را برای تحقیق به کوفه فرستاد؛ اما مرگش فرا رسید و قرآن را بر سینه گذارد و گفت: «خدایا! گواه باش من از کسی پیر
نويسنده در صفحه 42 گفته است كه زراره ـ از ياران بزرگ امام باقر و امام صادق٨ ـ نميدانست امام بعد از امام صادق(عليه السلام) كيست و پسرش را براي تحقيق به كوفه فرستاد؛ اما مرگش فرا رسيد و قرآن را بر سينه گذارد و گفت: «خدايا! گواه باش من از كسي پيروي ميكنم كه اين قرآن امامت او را ثابت كرده است».
پاسخ
اوّلاً: ناآگاهي زراره و امثال او از امام بعدي كه اهل كوفه بودند و به مدينه رفت و آمد داشتند، مشكلي را ايجاد نميكند؛ زيرا امام صادق(عليه السلام) در آن شرايط سخت، صلاح نميدانست اين مسئله را بازگو كند؛ همچنانكه در روايت هشام آمد، و ديديم كه حضرت صادق(عليه السلام) مردم شهرهاي دور را به تناسب مسيرشان از شناخت امام معذور دانست. اين هرگز به معناي اعتقاد نداشتن به امامت امام معرفي شده از جانب خداوند نيست، بلكه به معناي امكان نشناختن شخص امام حاضر است.
ثانياً: روايات درباره زراره مختلف است. ظاهر برخي روايات اين است كه زراره، خدمت موسي بن جعفر(عليه السلام) رسيده و به امامت حضرت معتقد بوده است. در همان حديث هشام بن سالم كه بيان كرديم، هشام گويد:
ما زراره و ابوبصير را ملاقات كرديم. آنها نزد حضرت موسي بن جعفر(عليه السلام) آمدند، سخنش را شنيدند، سؤال كردند و به امامت او يقين كردند و سپس مردم، گروه گروه محضر حضرت آمدند. هر كس محضرش آمد به امامت او يقين كرد، مگر گروه عمار ساباطي...[1]
مؤيد اين مسئله اين است كه شيخ طوسي= زراره را از اصحاب امام كاظم(عليه السلام) شمرده است كه در روايت كردن او از حضرت ظهور دارد. همچنين نجاشي و شيخ طوسي وفات زراره را دو سال بعد از رحلت امام صادق(عليه السلام) (148ه .ق) ذكر كردهاند بنابراين، اين شبهه بسيار بعيد است؛ زيرا عبدالله افطح كه مدعي امامت بود، هفتاد روز بعد از رحلت امام صادق(عليه السلام) از دنيا رفت و شيعيان [جز اندكي] به امامت موسي بن جعفر(عليه السلام) اتفاق كردند. با اين حال، چگونه ممكن است زراره به امامت حضرت معتقد نباشد و فرزندش كه براي تحقيق رفته است در اين مدت برنگشته باشد؟!
گذشته از اين امور، حتي فرستادن فرزندش براي تحقيق نيز دلالت نميكند كه وي امامت امام كاظم(عليه السلام) را نميدانسته است؛ زيرا «صدوق=» از «ابراهيم بن محمد همداني» روايت كرده كه او گويد:
به امام رضا(عليه السلام) گفتم: «آيا زراره حق پدرت را ميشناخت؟» فرمود: «آري». گفتم: «پس چرا پسرش را براي بررسي جانشين امام صادق(عليه السلام) فرستاد؟» حضرت فرمود: «زراره امر (امامت) پدرم را ميشناخت و ميدانست كه حضرت صادق(عليه السلام) به (امامت) پدرم تصريح كرده است. ولي پسرش را به اين سبب فرستاد تا از پدرم بپرسد كه آيا جايز است تقيه را بردارد و امر او را اظهار كند؟ چون تأخير كرد و از زراره خواستند كه نظر خود را در مورد پدرم بگويد، او نميخواست بدون دستور پدرم اقدام كرده باشد. ازاينرو قرآن را برداشت و گفت: خدايا! امام من كسي است كه اين قرآن، امامت او را از فرزندان جعفربنمحمد(عليه السلام) ثابت كند».[2]
ميبينيم كه اين روايات با گزارشهايي كه ديگران دادهاند، متفاوت است؛ بنابراين مسئله زراره به گونهاي نيست كه به طور قطع گفته شود او از جانشيني امام كاظم(عليه السلام) بيخبر بوده است. اگر او بدون شناختن امامت موسي بن جعفر(عليه السلام) هم از دنيا رفته باشد، موجب نقص زراره نيست؛ زيرا او تلاش خود را كرده بود.
آيتالله العظمي خويي۱ ميگويد:
اين روايات كه دلالت بر معرفت نداشتن زراره نسبت به امام كاظم(عليه السلام) ميكند، دليل بر نقص زراره نيست؛ زيرا بر هر مكلفي واجب است كه امام زمان خود را بشناسد و شناخت امام بعدي، در زمان امام فعلي، واجب نيست و چون امام زمانش از دنيا رفت، بايد از امام موجود تحقيق كند و اگر در زمان تحقيق از دنيا برود، معذور است و كافي است كه قبول كند امامت هر كسي را كه خداوند امام قرار داده است؛ هر چند شخص امام را نشناسد و زراره چنين بود.[3]
ميبينيم كه اگر معرفي و انتشار نام امام سبب زحمت براي شيعه و امام حاضر و جانشين او شود، نيازي به معرفي او در سطح عمومي نيست، بلكه بهترين روش آن است كه براي افراد خاص بيان شود تا هنگام نياز مسئله را براي ديگران روشن كنند.
تأثير جمعآوري روايات بر باورهاي شيعه در دوران متأخر
بعيد نيست كه شيعه در قرن اول و دوم به سبب شرايط خاص، مانند پراكندگي، نداشتن امكان تبليغ گسترده و مشكل ارتباطات، نتواند به برخي از مسائلي كه امروزه جزء واضحات شده است، آگاهي يابد. امروزه بسياري از روايات و ادله در كتابها جمعآوري شده و مورد بحث و تحقيق قرار گرفته است و چه بسا در يك مسئله دهها روايت وجود دارد كه آن را واضح ميكند؛ اما در زمان ائمه اطهار: اين روايات در هر عصري به طور محدود و در دست عدهاي از راويان و در شهرهاي مختلف بوده است و مردم عصر امام صادق(عليه السلام) يا هر امامي، تنها روايات آن امام را به نحو پراكنده داشتهاند. در نتيجه انتظار نميرود آنها مثل ما باشند كه روايات بسياري را در دسترس داريم. به اين سبب، واضح نبودن مسئلهاي از مسائل عقيدتي در زمان برخي ائمه:، دليل بر نادرستي آن نيست.
اهل بيت: نيز اصراري بر انتشار نام ائمه دوازدهگانه نداشتند و حتي در مقابل اصرار برخي بر معرفي جانشين خويش آن را بيان نميكردند، بلكه كاري را انجام ميدادند كه براي حفظ امام و شيعه مناسب باشد. هر چند گاهي سبب حيرت نيز ميشد؛ مثلاً حضرت كاظم(عليه السلام) به ابوعمار كه بر معرفي امام بعد از حضرت اصرار داشت، فرمود: «من به فلان پسرم وصيت كردم و پسران ديگرم را با او شريك گرداندم؛ ولي در باطن تنها به او وصيت كردم و حضرت به امام رضا(عليه السلام) اشاره نمود».[4]
حضرت صادق(عليه السلام) نيز وصي خود را اين چند نفر قرار داد: موسي بن جعفر(عليهما السلام)، منصور دوانيقي (خليفه ستمگر)، محمد بن سليمان (والي مدينه)، حميده (همسر ايشان) و عبدالله افطح (پسر ديگرشان) و اين كار براي حفاظت از جان موسي بن جعفر(عليه السلام) انجام گرفت؛ زيرا منصور به والي مدينه نامه نوشت كه اگر حضرت به شخص خاصي وصيت كرده است، او را گردن بزن. والي مدينه در جواب نوشت كه ايشان به پنج نفر وصيت كرده است و نام آن پنج نفر را بُرد. منصور با ديدن جواب گفت: «اينها را نميتوان كشت».[5]