مقایسه دیدگاه ابن تیمیه در مجموعه فتاوا و ملاصدرا در تفسیر آیتالکرسی پیرامون شفاعت
? فاطمه راستی‌کردار** چکیده مسئله شفاعت از آن نظر مهم و در خور توجه است که از سویی با مسئله توحید و از سوی دیگر با عدل الهی ارتباط نزدیک و تنگاتنگی دارد. ابن تیمیه حرانی دمشقی که وهابیت بیشترین تأثیر را از او گرفته است، هر چند از اساس منکر
? فاطمه راستيكردار**
چكيده
مسئله شفاعت از آن نظر مهم و در خور توجه است كه از سويي با مسئله توحيد و از سوي ديگر با عدل الهي ارتباط نزديك و تنگاتنگي دارد.
ابن تيميه حراني دمشقي كه وهابيت بيشترين تأثير را از او گرفته است، هر چند از اساس منكر شفاعت نيست، ولي طلب شفاعت از اولياي الهي را شرك ميداند. از طرف ديگر، صدرالمتألهين شيرازي بر اساس اصول و مباني فلسفي به اثبات عقلي شفاعت همت گمارده است.
محور اصلي اين نوشتار، پيگري اين مسئله است كه آيا اساساً ميتوان شبهات شفاعت را بر پايه ملاحظات عقلي و اصولي و قواعد فلسفي پاسخ گفت؟ اين مقاله ميكوشد تا با درك حقيقت شفاعت، ثابت نمايد كه اين موضوع با توحيد منافاتي ندارد و طلب شفاعت از اولياي الهي بر اساس ادله عقلي و نقلي درست است. همچنين، اين مقاله تلاش مينمايد تا با كاربردي ساختن آموختههاي فلسفي و مرتبط ساختن آن با آموزههاي كلامي و مباني عقيدتي، به رفع شبهاتي كه در مورد شفاعت مطرح گرديده، بپردازد.
تقرير ديدگاه ابن تيميه
قبل از آنكه به بيان عقايد ابن تيميه بپردازيم، بايد به اين نكته اساسي توجه كنيم كه محمد بن عبدالوهاب به كتابهاي ابن تيميه و شاگرد وي ابن قيم اهميت فراوان ميداد و آنها را بسيار مطالعه ميكرد. بنابراين، ابن تيميه معلم فكري و منبع الهام مؤسس فرقه وهابيت است.
در حقيقت ابن تيميه بر خلاف آنچه مشهور است، هرگز منكر شفاعت نيست، بلكه آن را به عنوان يك اصل مسلّم اسلامي پذيرفته است. وي پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله) را شفيع خلق و صاحب مقام محمود ميداند كه همه مردم از اولين تا آخرين نفر به حضرت غبطه ميخورند.[1]
اما نكته قابل توجه در عقايد او اين است كه ميگويد شفاعت را بايد از خداوند خواست و حق نداريم كه مستقيماً از خود شفيعان، طلب شفاعت كنيم، بلكه بايد از خداوند بخواهيم كه شفاعت شفيعان را در حق ما بپذيرد. چون رسول خدا و اولياي الهي از پيش خود و بدون اذن خداوند قدرت شفاعت كردن ندارند، ما حق نداريم از ايشان بخواهيم در حق ما شفاعت كنند و هر كس عمل غير مقدوري را از آنان بخواهد، براي خدا شريك قرار داده است. بنابراين، طبق عقيده ابن تيميه جايز نيست انسان كاري را كه هيچكس جز خداوند قادر بر انجام آن نيست، از غير خدا طلب كند، هرچند كه آن غير، ملائكه يا انبيا باشند. پس از آنها نميتوان بخشش گناهان، هدايت قلوب، پيروزي بر دشمن و فرو فرستادن باران و بسياري از امور ديگر را طلب كرد.[2] وي بارها اين آيات را به عنوان شاهدي بر عقايد خود ميآورد:{وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ}،[3] {هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ}[4]، {وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ}.[5]
ابن تيميه ادامه ميدهد كه بر ما واجب است آنچه را در كتاب و سنت ثابت است، بپذيريم و آنچه را در آنها نفي شده، نفي كنيم.[6] او ميگويد سخن ابييزيد بسطامي اين است كه:
استغاثة المخلوق بالمخلوق كاستغاثه الغريق بالغريق.[7]
طلب فريادرسي مخلوقي از مخلوق ديگر، مثل ياري خواستن انسان در حال غرق شدن از فردي مشابه خود است.
بنابراين ابن تيميه منكر شفاعت پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيست، بلكه طلب كردن شفاعت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را جايز نميداند و آن را شرك و كفر ميشمارد. علت آن هم اين است كه طلب شفاعت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را عبادت او شمرده و چون عبادت غير خدا شرك حساب ميشود كسي را كه طلب شفاعت كند مشرك و كافر ميداند. او آيه {إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ} را براي تأييد عقيده خود ذكر ميكند.
وي معتقد است كه شفاعت دو قسم است:
1. شفاعت منفي: اين شفاعت، خواستن چيزي از غير خداست، در حالي كه هيچكس جز خداوند بر آن توانايي ندارد. مانند شفاعت مشركان كه خداوند آن را نفي كرده و شفاعتي كه نادانان و گمراهان اين امت به آن اعتقاد دارند و در بين مردم رايج و معروف است.
2. شفاعت مثبت: اين درخواست شفاعت از خداوند است و اعتقاد به اينكه شفيع مستقل در شفاعت نبوده بلكه مطيع خداوند است و خدا بايد به او اذن دهد. اين شفاعت مقبول است.[8]
وصف ويژهاي كه بنا بر عقيده ابن تيميه انسان بايد داشته باشد تا شفاعت نصيبش شود، آن است كه براي خدا شريك قرار ندهد. او اين حديث را براي تأييد سخن خود بيان ميكند. ابوهريره نقل كرده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:
«اَسْعَدُ النَّاسِ بِشَفاعَتي يَومَ القِياَمِة مَنْ قَالَ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ خَالِصاً مِنْ قَلْبِه أَو نَفْسِه»؛[9] بيش از همه، كساني به شفاعت من در روز قيامت خوشبخت ميشوند كه قلباً و از روي اخلاص به خدا ايمان داشته باشند».
ابن تيميمه پس از بيان حديث ميگويد: كسي كه احدي غير از خدا را متولي و سرپرست خود قرار دهد، مشرك است و دورترين مردم به شفاعت است، زيرا شفاعت براي اهل توحيد است پس كساني كه بت، ملائكه، انبيا و اوليا و صالحان را عبادت كنند تا از شفاعتشان بهرهمند شوند، براي پروردگارشان شريك قرار دادهاند.[10]
البته وي معتقد است كه هر چند ملائكه، انبيا و صالحان مالك شفاعت نيستند، اما زماني كه پروردگار به آنها اذن دهد، شفاعت ميكنند؛ البته فقط مؤمنان و كساني را كه به «لا اله الا الله» شهادت دادهاند.[11]
ابن تيميه مينويسد:
اگر كسي بگويد: ما از پيامبر(صلي الله عليه و آله) بدان علت طلب شفاعت ميكنيم كه او به خداوند نزديكتر است و به او توسل ميجوييم، همچنان كه به درگاه شخص بزرگي به وسيله اطرافيانش متوسل ميشويم، ما در پاسخ ميگوييم: اين همان عمل برخي از مسيحيان و يهوديان است كه اخبار و رهبانها را شفيع درگاه خداوند ميگرفتند و مانند عمل مشركان نسبت به بتهاست كه قرآن آن را بازگو ميكند. بنابراين، ميان خدا و ديگر بزرگان بشري كه اطرافيان و خواصشان درباره مردم شفاعت ميكنند، فرق است، زيرا بزرگان (و پادشاهان) تقاضاي شفيع را از روي علاقه و محبت با ترس و وحشت يا حيا و رودربايستي برميآورند، در حالي كه كسي بدون اجازه الهي نميتواند اقدام به شفاعت احدي كند.[12]
او ميگويد وجود واسطه بين يك پادشاه و مردم به سبب يكي از دلايل سهگانه زير است:
1. پادشاه با واسطه از احوال مردم باخبر ميشود و چون خداوند سميع و بصير است، نياز به چنين واسطهاي ندارد.
2. خود به تنهايي عاجز از تدابير امور رعاياست. بنابراين، به آن واسطه نيازمند است، در حالي كه خداوند فرموده است:
{وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً} (اسراء: 111)
ستايش خدايي را كه نه فرزندي گرفته و نه در جهانداري شريكي دارد و نه خوار بوده كه [نياز به] دوستي داشته باشد. و او را بسيار بزرگ شمار.
{إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ} (عنكبوت: 20)
«خداست كه بر هر چيزي تواناست». بنابراين، باز هم خداوند نيازي به واسطه ندارد.
3. اگر واسطه، اراده پادشاه را به نفع رعيت و احسان و رحمت به آنها تحريك نكند، پادشاه درخواست رعيتهايش را برطرف نميسازد. از آنجا كه خداوند از پدر و مادر هم به بندگانش رحيمتر است، نياز به چنين واسطهاي ندارد.[13]
ابن تيميه ميگويد: دعا و شفاعت شفيع طبق قضا و قدر و مشيت خداوند صورت ميگيرد و كسي كه دعاي شفيع را اجابت ميكند و شفاعت را ميپذيرد، همان كسي است كه خودش سبب و مسبب را خلق كرده است.[14]
وي معتقد است كه منظور از وسيله در آيه: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ}؛ «ايمان به رسول خدا و پيروي كردن از اوست».[15] (مائده: 35)
او ميگويد: طبق احاديثي كه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رسيده، شفاعت حضرت هم شامل مؤمن ميشود و هم كافر. اما بعضي از كفار از شفاعت حضرت در تخفيف عذاب نفع ميبرند نه در از بين رفتن كلي عذاب. متأسفانه وي بارها ابوطالب عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را كافر دانسته و ميگويد: حديثي از عباس بن عبدالمطلب (عموي پيامبر) در صحيح بخاري وجود دارد كه عباس نقل ميكند كه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرسيده است: يا رسول الله، تو نفعي به ابوطالب ميرساني؟ و پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «نَعَم هُو في ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ وَ لَوْلا أَنَا لَكانَ فِي الدَّركِ الأَسفَلِ مِنَ النَّارِ».[16] اين حديث را ابن تيميه بارها و بارها نقل ميكند و ميگويد: «فهذا نص صحيح صريح لشفاعته في بعض الكفار أن يخفف عنه العذاب».[17]
طبق نظر ابن تيميه توسل به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سه معنا دارد:
1. به معناي اطاعت كردن از نبي. اين توسل واجب است و ايمان كامل نميشود مگر به واسطه اطاعت از نبي(صلي الله عليه و آله).
2. توسل به دعا و شفاعت نبي. اين مربوط به زمان حيات ايشان است. در روز قيامت نيز مردم به شفاعت حضرت متوسل ميشوند.
3. به معناي درخواست از ذات نبي. اين را هيچ يك از صحابه، چه در زمان حيات نبي(صلي الله عليه و آله) و چه بعد از مرگ آن حضرت، انجام ندادهاند. سپس ابن تيميه در ادامه ميگويد: احاديث ضعيفي در مورد اين نوع توسل وجود دارد كه حجت نيست.[18]
او ميگويد: در صحيح بخاري آمده است كه عمر بن خطاب در زمان قحطسالي نزد عباس بن عبدالمطلب (عموي پيامبر) ميرود و ميگويد: براي ما طلب باران كن. در زمان حيات پيامبر به آن حضرت متوسل ميشديم و حالا به تو اي عموي پيامبر متوسل ميشويم.[19] بعد از اين روايت چنين نتيجه ميگيرد كه فقط ميتوان به دعاي انبيا در زمان حياتشان متوسل شد نه به ذاتشان، چون اگر توسل به ذات درست بود، توسل به ذات نبي بر توسل به عباس اولويت داشت،[20] ابن تيميه ميگويد: احدي از صحابه بعد از فوت نبي(صلي الله عليه و آله) به او استغاثه نكردند.[21]
نظر نهايي وي اين است كه منظور از شفاعت، قبول مشفوع اليه است (يعني فرد شفاعتشونده). به اين معنا كه هرگاه خداوند بخواهد فردي را بيامرزد، به شفيعي اطاعتكننده اذن ميدهد تا او آن فرد را شفاعت كند و خداوند شفاعتش را ميپذيرد.[22]
در نقد عقايد ابن تيميه چند نكته را يادآوري ميكنيم:
نكته اول:دليل شيعه بر جواز طلب شفاعت مركّب از دو مطلب است كه عبارتند از: 1. درخواست شفاعت همان درخواست دعاست. 2. درخواست دعا از افراد شايسته يك امر مستحب است و خود ابن تيميه درخواست دعا از شخص زنده را صحيح ميداند. از طرف ديگر، با توجه به دلايل تجرد نفس از ماده پس از جدايي از بدن و بينيازي آن از جسد مادي، روح انسان پس از مرگ نيز باقي است و از حيات و ادراك خاصي برخوردار است. بنابراين، درخواست شفاعت از فردي پس از مرگش نيز صحيح است.
نكته دوم: به عقيده ابن تيميه طلب شفاعت از غير خدا، عبادت كردن او و به همين سبب شرك است. در پاسخ به وي ميگوييم: لفظ عبادت در لغت عرب به معناي خضوع و اطاعت است، اما هر نوع خضوع و اطاعتي شرك نيست، زيرا لازمه اين سخن اين است كه همه مردم از زمان حضرت آدم تا به امروز مشرك و كافر باشند، چون هر فردي در طول عمر خود به مقام بالاتر از خود خضوع مينمايد و از او اطاعت ميكند.
نكته سوم: اگر در سخن ابن تيميه كه ميگويد: فعلي كه جز خدا كسي قادر به انجام آن نيست (لا يقدر عليه الا الله) دقت شود، ملاحظه ميگردد كه در واقع در سخن او يك تقسيمبندي نادرست براي فعل صورت گرفته است. زيرا در اين جمله فعل دو قسم پيدا ميكند: فعلي كه غير خدا بر آن قادر نيست و فعلي كه غير خدا نيز بر آن قدرت دارد. اگر منظور ابن تيميه از «لا يقدر» اين است كه كسي جز خدا بالذات بر آن قدرت ندارد. چنين تقسيمي اصلاً درست نيست. زيرا ما معتقديم كه «لامؤثر في الوجود إلا الله». اما اگر منظور اين است كه فعل خداست، ولي قدرت آن را به بشر هم داده است، بايد از او پرسيد كه چرا درخواست آن كار از وي شرك است.
بنابراين، اگر انسان فعلي را از غير خدا طلب كند به اعتبار اينكه وي «بحول الله» و «بإذن الله» اين فعل را انجام دهد، نه به اين اعتبار كه بينياز از خدا باشد اين شرك نيست. شفاعت نيز همينگونه است. پس شركي در كار نيست.
تقرير ديدگاه ملاصدرا
به عقيده ملاصدرا «شفاعت يعني آنچه شخص به واسطه آن شفيع ميشود و آن نوري است كه از حضرت حق بر جواهر وسايط بين او و كساني كه در سياهچالهاي بُعد و دوري از خداوند سقوط كردهاند، تابش مينمايد تا نقايص آنها را جبران كند.»[23]
شفاعت در حقيقت چيزي جز اين نيست كه رحمت و مغفرت و فيض خداي سبحان از راه اوليا و بندگان برگزيده خدا به مردم برسد. يعني همانگونه كه هدايت الهي كه آن هم از فيوضات اوست در اين دنيا توسط پيامبران به مردم ميرسد، مغفرت الهي نيز در روز قيامت توسط آنان به گناهكاران واصل ميگردد. ملاصدرا ميفرمايد:
«شفاعت، وساطت است... نور هدايت و وجود از ذات حقتعالي بر جوهر نبوت افاضه ميشود و از جوهر نبوت در همه موجوداتي كه مناسبات آنها با جوهر نبوت خوب باشد انتشار مييابد.»[24]
از نظر صدرالمتألهين دنيا محل اكتساب است و در آن هم علل ذاتي[25] و هم علل اتفاقي تأثير دارند. از اين رو، محتمل است كه در دنيا شيئي خاص، غايت ذاتي داشته باشد، اما موانعي آن را از رسيدن به آن غايت باز دارند. دنيا دار تزاحم علل است و لذا امكان دارد تغييراتي در دنيا صورت گيرد؛ مثلاً انسان شقي به سعادت برسد يا برعكس. اما در آخرت باب اكتساب و تحصيل كمالات به كلي مسدود است. چنانكه خداوند متعال ميفرمايد:
{يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً} (انعام: 158)
روزي كه پارهاي از نشانههاي پروردگارت (پديد) آيد، كسي كه قبلاً ايمان نياورده يا چيزي در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سود نميبخشد.
در آخرت هر كس محدودهاي دارد كه خود نميتواند آن را تغيير دهد. به عبارت ديگر، علل اتفاقي و غايت بالعرض در جهان آخرت تأثير ندارد و تنها علل ذاتي مانند علت فاعلي و علت غايي ميتواند در آخرت مؤثر باشد. بنابراين، هر كس در اثر اوصاف و ملكات نفساني خود به سرنوشت خاصي محكوم شده است، هرگز نميتواند با علل عرضي و اسباب اتفاقي و اعتباري از آن رهايي يابد و آن سرنوشت را تغيير دهد. ملاصدرا از اين بحث چنين نتيجه ميگيرد كه تأثير شفيع هرگز نميتواند به عنوان علت اتفاقي باشد.
وي صريحاً اظهار ميدارد كه در قيامت ملك و سلطنت تنها براي خداوند قهار است. از اين رو، هيچكس جز حقتعالي نميتواند در قيامت مؤثر باشد.[26]{الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ} و {يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ}.[27]
ملاصدرا در تفسير اين آيه به تفصيل به بحث شفاعت ميپردازد:
{وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ} (بقره: 48)
بترسيد از روزي كه هيچكس چيزي (از عذاب خدا) را از كسي دفع نميكند و نه از او شفاعتي پذيرفته و نه به جاي او بدلي گرفته ميشود و نه ياري خواهد داشت.
وي در آنجا دو سؤال مطرح ميكند و پاسخ ميدهد. اولين سؤال اين است: چرا اسباب و واسطهها در اين دنيا مؤثرند و انسان را در جلب منفعت و دفع ضرر ياري ميرسانند، اما در آخرت تأثيري ندارند؟
صدرالمتألهين كه پاسخ خود را بيان كشفي و سرّ عقلي ميشمارد، چنين بيان ميكند؛ مؤثر دو قسم است: 1. مؤثري كه تأثيرش با مشاركت وضع و همراه بودن ماده نتيجهبخش است. 2. مؤثري كه تأثيرش چنين نيست، يعني در شيء بالذات تأثير ميگذارد نه با مشاركت مواد و اوضاع. اين مؤثر نيز يا سبب فاعلي است يا غايي و يا صوري. اما سبب مادي تأثيري ندارد، چون شأن ماده، فقط قبول و انفعال است.
مراد از فاعل، خداوند متعال است يا بدون واسطه و يا با واسطه بعضي از بندگان مقربش كه تابع دستورهاي او هستند. غايت نيز در حقيقت خود خداست كه ميخواهد نور جمالش را در كساني كه عاجز از ادراك او هستند، منعكس كند. صورت مانند ايمان و كفر و حسن خلق و بداخلاقي و... است و علت صوري معلول فاعل و غايت است، زيرا علت صوري، علت مباشر است، اما علت فاعلي و غايي، علل مفارقاند.
در حقيقت اين دنيا در آخر منازل وجود واقع شده و به عبارت ديگر وجود بر جوهر مادي نازل شده و اين جوهر چون قوه محض است، از هر مؤثري تأثير ميپذيرد. بنابراين، مواردي كه در اين آيه ذكر شده، يعني شفاعت و فديه (بدل) و ياري كردن، در اين دنيا مؤثر است زيرا اينها بر روي اشخاصي تأثير ميگذارند كه داراي وضع و مكان خاصي هستند و همچنين ماده منفعلي كه در آن هر چيزي اثر ميگذارد، موجود است و پذيراي اين موارد است.
اما جهان آخرت به خداوند بسيار نزديكتر از اين دنياست. بنابراين، در آنجا هر چيزي نميتواند تأثيرگذار باشد. يعني سبب و نسب و وسيله و شفيع و ياري رساننده براي كسي وجود ندارد، چون تأثيرپذيري از غير در آنجا وجود ندارد. در آنجا فقط روابط ذاتي تأثيرگذار است، يعني روحها، مطابق آنچه در دنيا كسب كردهاند، مثل اخلاق و ملكات حسنه نوراني و يا قبيح ظلماني، تأثير ميپذيرند. بنابراين، در جهان آخرت هيچ يك از اسباب عرضي و اتفاقي، مؤثر واقع نميشوند و لذت و عذاب هر فرد به سبب علل ذاتي است كه از نفسش به وسيله ذاتش به آن ميرسد.[28]
سؤال دوم اين است: جمع بين دو دسته آيات و روايات نافي و مثبت شفاعت چيست؟
صدرالمتألهين چنين پاسخ ميدهد كه مراد تمام آيات و رواياتي كه شفاعت در روز قيامت را اثبات ميكنند، شفاعتي است كه به اسباب ذاتي و امور داخلي برميگردد. بنابراين، معناي اين سخن كه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) در قيامت شفاعت ميكند اين است كه ايمان به حقانيت رسول خدا و اعتراف به رسالتش، موجب پديد آمدن هيأتي در نفس فرد ميشود كه به واسطه آن، فرد مستحق بهرهمند شدن از نور رحمت حضرت ميگردد و از آتش و عذاب نجات پيدا ميكند. پس صورت نبي آن چيزي است كه در شفاعت مؤثر است و اين صورت در نفس كسي كه حضرت را ميشناسد حاصل ميشود. بنابراين، شفاعت در اينجا امري جدا از ذات مؤمن نيست و رابطه بين ساير شفيعان و روز قيامت و شفاعتشوندگان نيز به همين صورت است.[29]
ملاصدرا در تفسير آيةالكرسي نيز ميفرمايد: محتاج به فيض و شفاعت بايد مناسب خاص با پيامبر و اوليا و بالاخره با واسطهها داشته باشد و كساني كه به رسول خدا محبت دارند و به سنتهاي دين پايبندند و ذكر و ياد خدا را فراموش نميكنند، با حضرت مناسبت خوبي دارند.[30]
آري، اسباب عرضي و اتفاقي در روز قيامت سلب ميشود و فقط اسباب ذاتي داخلي ثابت ميماند. بنابراين، در آياتي مانند {ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ}[31] و {فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ}[32] اسباب عرضي و علل اتفاقي نفي شده است.
در آياتي مانند {وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضـى}[33] و {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ}[34] كه شفاعت به اذن و رضايت خداوند مشروط شده، در حقيقت شفاعتي كه به اسباب ذاتي برميگردد، اثبات شده است.[35]
حاصل كلام اينكه شفاعت دو قسم است: شفاعت حق و شفاعت باطل. شفاعت حق به امور ذاتي و داخلي برميگردد و شفاعت باطل به اسباب عرضي و علل اتفاقي. چون در آخرت اين اسباب عرضي و علل ذاتي هيچگونه تأثيري ندارند، بنابراين مراد آيات و روايات نافي شفاعت، نفي شفاعت باطل است و مراد آيات مثبت شفاعت، اثبات شفاعت حق است كه به امور ذاتي برميگردد. به هر حال، شفيع كسي است كه در روز قيامت براي بندگان گناهكار، نزد خداوند وساطت ميكند. در قرآن آمده است كه شفاعت بايد به اذن خداوند باشد. به عقيده ملاصدرا اذن به اين معناست كه خداوند بعضي از ممكنات مقرب درگاهش را واسطه بين خودش و كساني كه در رتبه پايينتري هستند قرار داده و اين تقدم و تأخر به دليل استحقاق ذاتي آنهاست. در واقع ملاصدرا اذن را به وجود مناسبت خاص تفسير كرده است.[36]
در مورد شفاعتشوندگان ملاصدرا ميفرمايد: دو گروه مورد شفاعت قرار ميگيرند. گروه اول كساني هستند كه امكان ذاتي[37] براي شفاعت داشته باشند. اينان فرمانبرداران از اهل ايماناند. گروه دوم كساني هستند كه امكان استعدادي داشته باشند. اينان گناهكاران امت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هستند كه هرچند گناهان كبيره انجام دادهاند، اما اين گناهان در آنها به صورت ملكه راسخ در نيامده است كه مانع از شفاعت شود.[38]
سؤال مهمي كه در اينجا مطرح ميشود اين است: اگر امكان استعدادي شرط برخورداري از شفاعت است، شفاعت شدن گروه اول چه لزومي دارد؟ بنا بر آنچه قبلاً بيان گرديد، شفاعت اقسام مختلفي دارد. چنين به نظر ميرسد كه شفاعت گروه اول از نوع ترفيع درجه و شفاعت گروه دوم براي رهايي از عذاب است.
در حقيقت نظام حاكم بر آفرينش، استوارترين نظام است كه اتقان كامل دارد، زيرا اين نظام جلوه علم ذاتي واجب تعالي است كه ضعف و نارسايي هرگز بدان راه نمييابد. از طرف ديگر، رحمت خداوند واسع است، يعني همه چيز را در بر ميگيرد. ملاصدرا مبعوث شدن انبيا براي هدايت خلق را يكي از نشانههاي رحمت و عنايت الهي به بندگان ميداند.[39] شفاعت نيز يكي ديگر از مظاهر رحمت الهي است. به فرموده شهيد مطهري=، هيچ يك از جريانات رحمت پروردگار بدون نظام صورت نميپذيرد. از اين رو، مغفرت الهي نيز بايد از طريق نفوس اوليا و انبياي الهي به گناهكاران برسد و اين لازمه نظام داشتن عالم است. چنانكه رحمت وحي بدون واسطه انجام نميگيرد و همه مردم از جانب حق به نوبت برانگيخته نميشوند. هيچ رحمت ديگري نيز بدون واسطه واقع نميشود. رحمت مغفرت هم بدون وساطت اولياي الهي تحقق نمييابد.[40] به عقيده ملاصدرا: «شفاعت نوري است كه از حضرت حق بر جواهر وسايط بين او و بين كساني كه در سياهچالهاي دوري از خداوند سقوط كردهاند، تابش مينمايد.»[41]
همانطور كه ميدانيم، حقيقت وجود تشكيكي و داراي مراتب گوناگون است و از اين جهت كه وحدتي در عين كثرت دارد، آن را به حقيقت نور تشبيه كردهاند. بنابراين، وجود نيز مانند نور يك حقيقت واحد است كه مراتب گوناگوني دارد و اختلاف اين مراتب در شدت و ضعف و تقدم و تأخر و بالايي و پستي و غير آن است.[42]
در واقع هر مرتبهاي از وجود به ميزان خاص خود بهرهاي از كمالات وجودي دارد. ملاصدرا وجود را خير و سعادت ميداند و چنين ميفرمايد كه هر چه وجود تمامتر باشد، خلوص و رهايياش از عدم بيشتر و در او سعادت بيشتر است و هر چه ناقصتر باشد، آميزشش به شر و شقاوت بيشتر ميباشد.[43]
وي در تفسير آيةالكرسى پس از بيان معناي شفاعت ميفرمايد:
منظور از واسطه، وسايط در فيضاند كه عقول و نفوس و طبايعاند و در عالم انساني، انبيا اوليا و علمايند. اشخاص متقوم به طبايعاند و طبايع متقوم به نفوس و نفوس متقوم به عقولاند. نور وجود از حضرت حق بر همه موجودات افاضه ميشود، لكن افاضه آن بر عقول مستقيم است بر غير عقول بعضي بر بعضي به انعكاس است. در اين دنياي خاكي نيز مردم به حسب حيات اخروي و وجود علمي متقوم به علما هستند و علما متقوم به اوليا و اوليا متقوم به انبيا هستند و نور هدايت و وجود معادي از ذات حقتعالي بر جوهر نبوت افاضه ميشود و از جوهر نبوت در همه موجوداتي كه مناسبت آنها با جوهر نبوت خوب باشد انتشار مييابد.[44]
در حقيقت طبق تشكيك وجود، هر واسطهاي نسبت به واسطه پايينتر از خود، از وجود و كمالات وجودي، بهره بيشتري برده است. قاعده مهم ديگر كه مسئله ترتيب نظام وجود را بيان ميكند، قاعده امكان اشرف است. اين قاعده عبارت است از اينكه در تمام مراحل وجود لازم است كه ممكن برتر و اشرف بر ممكن اخس و پستتر مقدم باشد. به عبارت ديگر، هرگاه ممكن اخس موجود شود، ناچار بايد پيش از آن ممكن اشرفي موجود شده باشد.
از طرف ديگر، بايد ميان علت و معلول سنخيت ذاتي برقرار باشد و همين سنخيت ذاتي ميان علت و معلول خاص، صدور معلول معيّن از يك علت معيّن را موجب ميگردد. اگر در عليت سنخيت ميان علت و معلول لازم و معتبر نبود، هر چيزي ميتوانست علت براي هر چيز شود و هر شيئي ميتوانست معلول هر شيئي باشد!
بنابراين، همانطور كه بين علت و معلول بايد سنخيت وجود داشته باشد، ميان فرد شفيع و شفاعتشونده نيز تناسب سنخيت لازم است. ميتوان چنين استدلال كرد كه شفاعت يكي از مصاديق سببيت است و بين هر علت و معلولي (يا سبب و مسببي) بايد سنخيت برقرار باشد. بنابراين، بين شفيع و شفاعتشونده (تناسب) سنخيت لازم است. از طرف ديگر: 1. نظام هستي، استوارترين نظام است. 2. قاعده امكان اشرف و مشكك بودن وجود، ترتيب نظام وجود را بيان ميكنند. 3. مسئله شفاعت نيز قاعدهاي مستثنا از اين نظام هستي نيست. از اين رو، نتيجه ميگيريم كه وجود واسطه در شفاعت امري ضروري است. البته نظام واسطهها بايد اينگونه باشد كه بهره هر واسطهاي نسبت به پايينتر از خود، از وجود و كمالات وجودي بيشتر باشد.
صدرالمتألهين در اين مورد به صورت مختصر و شيوا ميفرمايد:
اولين شرط فيض بردن از سوي خداوند وجود مناسبت است. سپس وجود واسطه كه پيامبر باشد. هر مناسبتي هم موجب استفاضه نخواهد شد، بلكه مناسبت مخصوص لازم است. اول بين پيامبر و ذات حق و سپس بين آن فردي كه استفاضه ميكند، بايد مناسبت خاص با واسطه كه حضرت پيامبر است وجود داشته باشد و از اينجاست كه فرمود: «من اطاعني فقد أطاع الله و من أبغضني فقد أبغض الله» و مناسبات معنوي عقلي مقتضي اين است كه جواهر معنوي مستعد استفاضه نور شوند و خلاصه اينكه شفاعت وساطت است و هر نوع وساطتي كافي نيست، بلكه مناسبت خاص لازم است.[45]
مقايسه تطبيقي دو ديدگاه
1. تفاوت در روش بيان عقايد
در مباحث كلامي و دفاع از عقايد و باورهاي ديني، روش بحث كردن جايگاه خاصي دارد. وجود شيوههاي مختلف و به كارگيري مباني گوناگون در بحث و مناظره، جستوجوي شيوه صحيح در اين مسئله را ضروري مينمايد. سؤال اساسياي كه در اينجا مطرح ميگردد اين است: معتبرترين روش در بحث از آموزههاي ديني و مباحث كلامي و فلسفي چيست؟ آيا استفاده از آيات قرآن و روايات پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اهل بيت: كافي است يا عقل نيز در كنار قرآن و روايات نقش بسزا ايفا ميكند؟ آيا روشهاي ديگري نيز وجود دارد؟
حقيقت آن است كه فهم معارف قرآن كريم و به كارگيري آموزههاي اسلام از مهمترين اهداف نزول اين كتاب آسماني است. از اين رو، خود قرآن در شماري از آياتش، همگان را به تدبر و تفكر دعوت كرده است. بنابراين، اعتماد بر تدبر عقل، توأم با تقيد به آيات و روايات، بهترين شيوه بحث از عقايد و آموزههاي ديني است.
ابن تيميه معتقد است كه براي فهم كتاب و سنت به قلب و فكر احتياج است و عقل هر چند كه داراي منزلت است، نبايد از حدود خود تجاوز كند. او احاديثي را كه در آن كلمه عقل به كار رفته، به ويژه اگر مقصود از آن عقل انساني به عنوان جوهر مستقل قائم به نفس باشد، صادق نميداند.[46] به عنوان مثال او ميگويد: فلاسفه حديثي را از نبي(صلي الله عليه و آله) نقل ميكنند كه «اول ما خلق الله العقل»، در حالي كه اين حديث باطل است.[47]
دو قاعدهاي كه از نظر ابن تيميه، در بحث بسيار مفيد است: تقديم نقل بر عقل و پرهيز از تأويل است. او معتقد است كه رابطه عقل با نقل، رابطه انسجام است، اما اصل، مقدم بودن نقل بر عقل است. زيرا در آنچه از معصوم صادر شده، خطا راه ندارد و مطابق با واقع خارجي است. اما عقل از نظر فضيلت حتي مساوي نقل نيست، چه رسد به اينكه مقدم بر نقل شود.[48]
اما روش ملاصدرا عقلي و برهاني است. از ديدگاه حكمت متعاليه، برهان طريقي مطمئن براي دستيابي به احكام صادق، راهي مقبول براي وصول به حق و حقيقت است.[49] ملاصدرا با طرح مباحث عقلي، به تحليل، تفسير و حل غوامض مشكلاتي كه در بعضي از آيات وجود دارد و ديگران از حل آن عاجز و ناتوان بودهاند، ميپردازد.
2. تفاوت نگرش راجع به مسئله تأويل قرآن و تأثير آن بر تفسير
تأويل از ماده «اول» به معناي رجوع به اصل و مراد از آن، بازگرداندن شيء به غايتي است كه از آن داده شده است، چه علم باشد و چه فعل.[50] ابن تيميه سخني درخور تأويل در مورد تأويل اظهار داشته است. وي يكي از معاني كاربردي تأويل را «حقيقت خارجي و اثر واقعي محسوس از مدلول كلمه»[51] دانسته و بر اين باور است كه هر جا تأويل درباره قرآن به كار رفته، به همين معناست.
وي در تبيين نظريه خويش ميگويد: كلام خدا در قرآن بر دو قسم است: 1. انشاء 2. اخبار. مراد از انشاء اوامر و نواهي خداوند است. او عمل به اوامر و نواهي خداوند در قرآن را تأويل آنها ميداند و ميگويد: تأويل امر، خود فعل مأمور به است.[52]
وي تأويل اخبار را حقيقت خارجي مخبر به ميداند. بهطور مثال، مراد از تأويل در آيه: {هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ}[53]، وقوع اخبار قرآن درباره قيامت و بهشت و دوزخ و انواع نعمت و عذاب است. پس وقوع اين موارد، تأويل اخبار قرآن درباره وعد و وعيد بهشت و جهنم است. وي ميافزايد: برخي از تأويل اخبار قرآن واقع شده است، مانند آنچه قرآن از امتهاي پيشين خبر ميدهد، و برخي از آن بعداً به وقوع خواهد پيوست، مانند آنچه قرآن از احوال قيامت و بعث و حساب و بهشت و آتش خبر ميدهد.
تفاوت بين تفسير و تأويل در نظريه ابن تيميه به اين صورت بيان شده كه صورت علمي لفظ، تفسير و حقيقت خارجي آن، تأويل است. معرفت به صورت علمي، معرفت به تفسير قرآن و معرفت به حقيقت خارجي، معرفت به تأويل قرآن است. وي از اين نكته نتيجه ميگيرد كه «يكي از تفاوتهاي تفسير و تأويل قرآن اين است كه آگاهي از تفسير همه قرآن ممكن است، در حالي كه تأويل بعضي از آيات را كسي جز خداوند نميداند.»
وي تصريح ميكند كه هيچ آيهاي از قرآن از نظر معنا مبهم نيست كه غير قابل فهم باشد. اما حقيقت خارجي بعضي از آيات را كسي جز خدا نميداند و شناخت حقايق قرآن، آنطور كه هست، تأويل اخبار قرآن به شمار ميآيد كه علم چنين تأويلي مختص خداوند است.[54]
اما تأويل از منظر ملاصدرا يك ضرورت است. زيرا بنا بر تطابق قرآن (كتاب تدوين) و وجود (كتاب تكوين)، در ماوراي معناي لغوي و ظاهري قرآن، اسرار و رموز و معاني بسياري هست كه با شيوه تفسير لفظي، نميتوان آن را فهميد يا بيان نمود و معناي ظاهري لغات، از عهده تفسير آن حقايق پيچيده و مرموز برنميآيد.[55]
براي فهم و درك همه حقايق قرآن بايد به عمق بيانتهاي معاني فرو رفت، زيرا همانطور كه جهان غير مادي براي عموم مردم پنهان است، قرآن نيز كه تجلي و ظهور همان جهان است، معقولات و معاني باطني عميق دارد كه بر حواس ظاهري انسان پوشيده است. بر اين اساس، درك ظاهر قرآن را نميتوان درك و فهم حقيقي و جامع قرآن دانست.[56]
بنابراين، طبق نظر ملاصدرا، هرگونه جمود و تحجر در رويارويي با قرآن مردود است. نظير تحجري كه ابن تيميه را واداشته كه تنها به ظاهر برخي از آيات و روايات اكتفا كند و از هرگونه تعقل و تدبر در فهم صحيح آيات خودداري ورزد.
3. تفاوت در گرايش تفسيري
مراد از گرايش تفسيري، صيغههاي مختلف تفسير قرآن است كه گاهي با عناويني چون تفسير كلامي، تفسير تربيتي، تفسير فلسفي، تفسير عرفاني، تفسير اخلاقي و... معرفي ميشود. اينگونه امور با تمايلات ذهني و رواني مفسران ارتباط مستقيم و تنگاتنگ دارد. گرايشهاي مختلف تفسيري معلول سه عامل است. اين عوامل عبارتند از: 1. دانشهايي كه مفسر در آنها تخصص دارد، 2. روحيات و ذوقيات مفسر، 3. دغدغههاي مفسر راجع به مسائل مختلف.[57]
به سبب تفاوت اساسياي كه ملاصدرا و ابن تيميه در اين سه عامل دارند، گرايش تفسيري آنان نيز متفاوت است. در حقيقت ملاصدرا، علاوه بر اينكه از چيرگي و ژرفنگري در عرصه فلسفي برخوردار بوده است، عارفي وارسته و پاكضمير و دمساز با شهود و سلوك نيز به حساب ميآيد. بنابراين، تفسير او عرفاني و فلسفي است و دغدغهاش حل مشكلاتي كه ديگران از حل آن عاجز بودهاند و باز كردن گرههاي كور و رفع تناقض ظاهري بعضي از آيات است.
اما ابن تيميه، به دليل عدم تسلط فلسفه و عرفان، قرآن را با قرآن، سنت و اقوال صحابه و تابعين تفسير ميكند. گرايش تفسيري ابن تيميه بنا بر عقيده طرفدارانش هدايتي و ارشادي است.
4. تفاوت در مباني و روشهاي تفسيري
مبنا و روش تفسير عبارت از مستند يا مستنداتي است كه مفسر بر اساس آن كلامي را كه خود ساخته و پرداخته است، به عنوان تفسير كلام خدا و معنا و مقصود آيات الهي قلمداد ميكند و تنها راه دستيابي كامل به مقاصد قرآن را منحصراً همان مستند يا مستندات ميشمارد و ديگر مباني و روشها را تخطئه ميكند و آنها را براي رسيدن به همه مفاهيم و مقاصد قرآن كافي نميداند.
عمدهترين مباني و روشهاي تفسير را ميتوان تحت عناوين زير خلاصه كرد:
1. مبنا و روش تفسير نقلي. 2. تفسير به رأي. 3. مبنا و روش تفسير اجتهادي يا عقلي. 4. مبنا و روش تفسير اشاري. 5. مبنا و روش تفسير رمزي. 6. مبنا و روش تفسير قرآن به قرآن. 7. مبنا و روش تفسير جامع بر اساس كتاب، سنت، اجماع و عقل.[58]
يكي از مباني تفسير نقلي، ناتواني عقل از تفسير قرآن است كه مورد قبول ابن تيميه است. بنابراين، ميتوان گفت او داراي مبنا و روش تفسير نقلي است. اما نكته مهمي كه در مورد ابن تيميه وجود دارد اين است كه او به جاي اينكه كل آيات قرآن را بررسي كند و از مجموع آنها به عمق تعليمات اسلام پي ببرد، تنها به مطالعه چند آيه بسنده ميكند و بعد حكم كفر و شرك اكثر مسلمانان جهان را صادر ميكند. هنگامي هم كه با حقايق تاريخي مخالف با عقيده و مذهبش برخورد ميكند، آن را بهطور كلي منكر ميشود، بدون آنكه توجهي به مسلّم بودن آن داشته باشد. به عنوان نمونه، وي چون مخالف دعا كردن رو به قبر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است، درصدد برآمده تا قصهاي را كه در مورد مالك بن انس و منصور عباسي بيان نشده انكار نمايد. وي درباره اين قصه ميگويد:
اين قصهاي است ناشناخته، كه احدي آن را نقل نكرده و به دروغ به امام مالك نسبت داده شده است.[59]
ابن تيميه بارها ادعا ميكند كه هيچ يك از صحابه بعد از فوت نبي از او استغاثه و طلب حاجت و شفاعت نكردهاند، در حالي كه در كتب معتبر خود اهل سنت اين موارد بسيار ديده ميشود. او به رواياتي كه مخالف عقايد اوست نسبت جعل ميدهد، بدون اينكه سند آنها را بررسي كند.
او به احاديث احمد بن حنبل در كتاب المسند بسيار احتجاج ميكند، ولي هنگامي كه مشاهده ميكند شيعه اماميه به برخي از احاديث آن احتجاج كرده ميگويد: «گاهي امام محمد و اسحاق و ديگران احاديثي را نقل ميكنند كه نزد خودشان ضعيف است».[60] و نيز ميگويد: «مجرد روايات احمد موجب نميشود كه حديث صحيح و عمل به آن واجب باشد».[61]
در نتيجه بايد گفت آنچه موافق با هواي نفس ابن تيميه است، حجت و آنچه مخالف با هواي نفس اوست، ضعيف و جعلي است. در حقيقت ابن تيميه در بسياري از موارد به جاي تفسير نقلي، به تفسير به رأي و تحميل عقايد خود ميپردازد. شاخصههاي تحميل عبارتند از: 1. باور به يك مبنا و پافشاري بر آن. 2. مسلح كردن ذهن به هنگام مراجعه به متن. 3. تلاش براي همسو كردن متن با آن. 4. فقدان تقوا و داشتن انگيزه سوء.[62]
همه اين شاخصهها در ابن تيميه وجود دارد. در تحميل شخص درمييابد كه مفاد متن با او همسو نيست، اما با اين حال به سبب فقدان تقوا و داشتن انگيزههاي الهي و صرفاً به دليل دفاع از مبناي خود، متن را با مبناي خود كاذبانه همسو ميكند. بنابراين انگيزه سوء در تحميل آرائش كاملاً دخالت دارد.
اما ملاصدرا با بيان براهين عقلي و فلسفي و مستدل نمودن آن با آيات و روايات با گرايشي عرفاني به تفسير ميپردازد. وي در مراجعه به متن وحي كوشش كوركورانه براي همسانسازي نميكند و انگيزه سوئي نيز ندارد و تلاشش براي همسوسازي متن با مباني مورد قبولش به منظور خدمت به دين و قرآن و حل بعضي از پيچيدگيهاست.
5. نظر ابن تيميه راجع به فلسفه
ابن تيميه عقايد فلاسفه را قبول ندارد. به عنوان نمونه، وي در كتاب الاستغاثة في الرد علي البكري ميگويد:
[بعضي از مردم مثل مشركاناند و گمان ميكنند كه شفاعت رسول رحمتي است كه به رسول افاضه شده و رسول آن را به فردي كه طلب شفاعت ميكند افاضه ميكند ... شفاعت مانند انعكاس خورشيد است، زماني كه بر جسم صيقلي بتابد و سپس از آن جسم به چيزهاي ديگر منعكس شود. همانطور كه انعكاس شعاع نور به مناسبت خاصي بين خورشيد و آب (يا جسم صيقلي) و ديواري كه نور ميخواهد به آن منعكس شود، نيازمند است، شفاعت هم شامل كساني ميشود كه توجه به اين نفوس فاضله دارند ... اينان (فلاسفه) كساني هستند كه معرفت به رسول و دعاي او ندارند].[63]
وي در جاي ديگري ميگويد: اگر بگوييد اين رسولان واسطه در جلب منفعت، دفع ضرر يا واسطه در رزق عباد و ياري آنها هستند و از آنها چيزي را درخواست كنيد، «فهذا من اعظم الشرك»، اين بزرگترين شرك است، مثل مشركان كه غير خدا را ولي و شفيع خود و منفعت بردن و دفع ضرر ميدانستند و كافر شدند.
ميبينيم كه ابن تيميه فلسفي و عقلي بحث نميكند و فقط ميگويد طبق اجماع مسلمانان، كسي كه از اين واسطهها درخواستي كند، كافر است؛[64] در حالي كه اصلاً اجماعي در كار نيست و انسان بايد عقل خود را به كار بيندازد.
علامه طباطبايي= معتقد است: «شفاعت يكي از مصاديق سببيت است و شخص متوسل به شفيع در حقيقت ميخواهد سبب نزديكتر به مسبب را واسطه كند ميان مسبب و سبب دورتر و...».[65]
ابن تيميه نظير همين سخن را بيان ميكند و ميگويد: اگر كسي فكر كند اين واسطهها به خدا نزديكترند و از آنها طلب حاجت كند، «فهو كافر مشرك يجب أن يستتاب، فإن تاب وإلاّ قتل»؛ آن شخص كافر و مشرك است و بايد توبه كند و اگر توبه نكرد بايد او را بكشند.»
6. نظر ابن تيميه در مورد خاندان رسالت
آراي ابن تيميه در مورد خاندان رسالت نشانگر تعصب و خشم بيحد و اندازه او نسبت به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اهل بيت: است. به عنوان نمونه به دو مورد اشاره ميكنيم.
او در تفسير آيه:
{سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ} (توبه: 80)
براي آنان يكسان است، چه برايشان آمرزش بخواهي چه آمرزش نخواهي، خدا هرگز بر ايشان نخواهد بخشود.
بيان ميكند كه شفاعت در آخرت، بدون داشتن ايمان هيچ سودي ندارد و به همين دليل خداوند پيامبر را نهي كرده كه براي عمو و پدرش و بقيه كفار استغفار كند.[66]
اما مبناي اين سخن غلط است، زيرا يكي از شرايط انبيا منزه بودن آنان از پستي رذالت پدران و نياكان و آلودگي مادران است و اگر در اين مورد نقص و كاستي وجود داشته باشد، منزلت نبي از دلها رخت برميبندد.[67] بنابراين، پدر هيچ يك از انبيا كافر نبوده است، چه رسد به حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) كه خاتم انبيا و سيد مرسلين است.
ابن تيميه در جايي ديگر ميگويد: «اعتقاد به برتري اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از تفكرات عصر جاهليت است كه در آن عصر خانواده سران و رؤساي قبيله را بر ديگران مقدم ميداشتند.»[68] پس به نظر ابن تيميه، اينكه خداوند اهل بيت پيامبر را برگزيد و ايشان را پيشوايان پس از پيامبر قرار داد و به آنها منزلتي والا بخشيد، يا اين همه رواياتي كه در سنت پاك پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حق ايشان آمده، همه از آثار به جا مانده از جاهليت و مقدم داشتن خاندان رؤساي قبايل است.
با توجه به تمام مباحث مطرح شده، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه اصل ادعاي ابن تيميه، مبني بر شرك انگاشتن طلب شفاعت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اولياي الهي و منافات آن با توحيد، بر اين گمان او استوار است كه هر كس از غير خدا طلب حاجت و شفاعت كند، او را در تأثيرگذاري مستقل ميداند. وي بر همين اساس شيعيان را به بتپرستاني تشبيه كرد كه به شفاعتي بيقيد و شرط معتقد بودند.
از نظر ابن تيميه، شفاعت مقبول، شفاعتي است كه شفيع را مستقل نپنداريم. حال آنكه عقيده شيعه نيز بر همين حقيقت استوار است كه تمام اسباب و مسببات تنها به اذن خداوند سبحان اثر ميگذارد و حقيقت شفاعت در روز رستاخيز، جز اين نيست كه فيض الهي و رحمت گسترده او، از مجراي انبيا و اولياي الهي به افراد گناهكار ميرسد. در واقع همانطور كه فيض مادي خداوند در اين جهان، به وسيله سلسلهاي از علل و اسباب طبيعي به انسانها ميرسد، در روز رستاخيز نيز مغفرت و بخشندگي خداوند كه خود عاليترين فيض معنوي او بر بندگان است، از طريق اسباب خاصي به مجرمان عطا ميشود. اعتقاد به چنين اسبابي كه تأثيرگذاري آنها همه به اذن و فرمان خدا و طبق اراده حكيمانه اوست، كوچكترين منافاتي با توحيد ندارد. بنابراين، اكثر شبهاتي كه مورد شفاعت مطرح شده، ناشي از خلط بين شفاعت حق و شفاعت باطل است.
**. دانشآموخته كارشناسي ارشد فلسفه و كلام اسلامي، دانشگاه باقرالعلوم(عليه السلام) قم.
[1]. تقيالدين احمد بن تيميه، حراني دمشقي، مجموعة فتاوي، توحيد الالوهية، نشر و توزيع دارالكلمة الطيبة، 1416 ق، ج1، ص306.
[2]. مجموعه فتاوي، ج1، ص320.
[3]. آل عمران: 135.
[4]. فاطر: 3.
[5]. انفال: 10.
[6]. مجموعه فتاوي، ج1، ص122.
[7]. همان، ص127.
[8]. مجموعه فتاوي، ج1، ص133.
[9]. بخاري، اسماعيل بن محمد، صحيح، دار احياء التراث العربي، 1407 ق، ج1، ص36.
[10]. مجموعه فتاوي، ج14 (التفسير)، صص304 و 305.
[11]. همان، ص302.
[12]. ابن تيميه، رساله زيارة القبور، ص156 و مجموعه فتاوي، ج27 (الفقه، الزيارة)، ص208.
[13]. ابن تيميه، مجموعه فتاوي، ج1، (توحيد الالوهية)، ص143.
[14]. همان، ص145.
[15]. همان، ص 156.
[16]. اسماعيل بن محمد بخاري، 1407، مناقب الانتصار، باب قصة ابيطالب، حديث 3883 (به نقل از مجموعه فتاوي، ابن تيميه، ج1، ص131).
[17]. ابن تيميه، همان، ص131.
[18]. همان، ص212 و صائب عبدالمجيد، ابن تيميه حياته و عقائده، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1417 ق، ص169.
[19]. ابن تيميه، الاستغاثة في الرد علي البكري، الرياض، مكتبة دارالمنهاج للنشر و التوزيع، 1425 ق، ص197.
[20]. ابن تيميه، مجموعه فتاوي، ج1، ص213.
[21]. ابن تيميه، الاستغاثة في الرد علي البكري، ص222.
[22]. مجموعه فتاوي، ج14، ص285.
[23]. محمد بن ابراهيم، صدرالدين شيرازي، تفسير القرآن الكريم، تفسير آيةالكرسي، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1419 ق، ص124.
[24]. همان.
[25]. «هرگاه امري مستقيماً و بلاواسطه علت چيزي باشد، علت ذاتي آن چيز است.» جعفر سبحاني، فرهنگ علوم فلسفي و كلامي، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1375، ص521.
[26]. محمد بن ابراهيم، صدرالدين شيرازي، المبدأ و المعاد، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1422 ق، فن دوم، مقاله سوم، ص587 و تفسير القرآن الكريم، ج8، حديد: 21، ص295.
[27]. انفطار: 19.
[28]. ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، چاپ دوم، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1419ه . ق، ج4، صص330 ـ 334.
[29]. همان، صص332 ـ 335.
[30]. ملاصدرا، تفسير آيةالكرسي، صص124 و 125.
[31]. غافر: 18.
[32]. مدثر: 48.
[33]. انبياء: 28.
[34]. بقره: 255.
[35]. تفسير القرآن الكريم، ج4، ص336.
[36]. تفسير آيةالكرسي، ص127.
[37]. امكان يا حال و وصف ذات شيء است كه به آن امكان ذاتي ميگويند، يا عبارت است از كيفيت استعدادي و آمادگي ماده براي پذيرش صور و اعراض به طور متعاقب كه به آن امكان استعدادي ميگويند كه قابل شدت و ضعف است. جعفر سبحاني، فرهنگ علوم فلسفي و كلامي، ص116.
[38]. تفسير آيةالكرسي، ص136.
[39]. المبدأ و المعاد، ص581.
[40]. مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم، انتشارات صدرا، 1385، ص235.
[41]. تفسير آيةالكرسي، ص124.
[42]. طباطبايي، محمدحسين، نهايةالحكمة، ج1، علي شيرواني، تهران، انتشارات الزهراء، 1380، صص81 و 82.
[43]. ملاصدرا، الحكمةالمتعالية في الاسفار الاربعة، ج9، تهران، انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1382، سند چهارم، باب دهم، فصل اول، ص163.
[44]. تفسير آيةالكرسي، ص124.
[45]. تفسير آيةالكرسي، ص125.
[46]. حسينيالزّين، محمد، منطق ابن تيميه، بيروت، المكتب الاسلامي، 1399 ق، ص181.
[47]. ابن تيميه، مجموعة فتاوي، ج1، ص249.
[48]. عقيلي، ابراهيم، تكامل المنهج المعرفي عند ابن تيمية، الولايات المتحدةالامريكية، العهد العاملي لمفكر الاسلامي، 1415 ق، ص101.
[49]. عبوديت، عبدالرسول، درآمدي بر نظام حكمت صدرايي، چاپ اول، تهران، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني=، ص62.
[50]. راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، چاپ چهارم، قم، نشر كيميا، 1425هـ .ق، ص99.
[51]. حراني دمشقي، تقيالدين احمد بن تيميه، دقايق التفسير، بيروت، دارالقبلة الاسلامية، 1427 ق، ج1، صص144 و 145.
[52]. عقيلي، ابراهيم، همان، ص153.
[53]. اعراف: 52.
[54]. شاكر، محمدكاظم، مباني و روشهاي تفسيري، قم، انتشارات مركز جهاني علوم اسلامي، 1382، ص26.
[55]. ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، ج4، ص161.
[56]. محمدي آراني، فاطمه، تأويل قرآن كريم از ديدگاه علامه سيد حيدر آملي و ملاصدرا، قم، دارالهدي، 1382، ص117.
[57]. شاكر، محمدكاظم، همان، ص48.
[58]. عميد زنجاني، عباسعلي، مباني و روشهاي تفسير قرآن، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1379، ص216.
[59]. ابن تيميه، منهاج السنةالنبوية في نقص كلام الشيعةالقدرية، بيروت، دارالكتب العلميه، 1406 ق، ج4، ص104.
[60]. همان، ج7، ص53.
[61]. همان، ص400.
[62]. نصيري، علي، مكتب تفسيري صدرالمتألهين، تهران، انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1386، ص99.
[63]. ابن تيميه، الاستغاثة في الرد علي البكري، ص271.
[64]. مجموعة فتاوي، ج1، صص 138 و 139.
[65]. تفسير الميزان، ج1، ص160.
[66]. مجموعة فتاوي، ج1، ص157.
[67]. حلي، حسن بن يوسف، باب حادي عشر، شرح فاضل مقداد، چاپ دوازدهم، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1385، ص158.
[68]. منهاج السنة النبوية، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1406ه . ق، ج3، ص269.