نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت

نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت

? علی اوسط باقری* چکیده قرآن کریم در آیات متعددی، با تعبیرهای گوناگون، درباره شفاعت سخن گفته که برخی از آنها بر وجود شفاعت دلالت می‌کند. پدیدآورندگان «تفسیر المنار» شفاعت را به معنای تسلط اراده شفاعت‌کننده بر اراده خدای متعال پ

? علي اوسط باقري*

چكيده

قرآن كريم در آيات متعددي، با تعبيرهاي گوناگون، درباره شفاعت سخن گفته كه برخي از آنها بر وجود شفاعت دلالت مي‌كند. پديدآورندگان «تفسير المنار» شفاعت را به معناي تسلط اراده شفاعت‌كننده بر اراده خداي متعال پنداشته و با محال شمردن آن، تمام آيات قرآن را نافي شفاعت مي‌دانند. حال آنكه شفاعت به معناي تسلط اراده شفاعت‌كننده بر اراده خداوند نيست تا لازمه‌اش تغيير علم ازلي خدا و در نتيجه محال باشد، بلكه شفاعت تشريعي، قانوني الهي است كه بر قوانين مربوط به مجازات حاكم مي‌باشد.

در اين پژوهش برآنيم تا تفسير پديدآورندگان تفسير المنار از آيات شفاعت را نقد و بررسي كنيم، بدين منظور پس از بيان دليل عقلي و مستندات قرآني ايشان، دلالت آيات بر وجود شفاعت را اثبات و ادلّة آنها را بررسي خواهيم كرد. در برخي از آيات قرآن درباره وساطت اسباب و علل طبيعي نيز شفاعت به كار رفته است، از اين رو، در فرجام، اين آيات را بيان و دلالتشان بر شفاعت تكويني را بررسي خواهيم كرد. روش پژوهش در اين مقاله توصيفي ـ تحليلي مي‌باشد.

 

مقدمه

خداي متعال در آيات متعدد قرآن كريم از شفاعت سخن گفته و پندار نارواي مشركان درباره شفاعت بت‌ها و غير آن را نفي كرده است. لسان آيات درباره شفاعت متفاوت است. در برخي آيات، خداي متعال پس از نفي شفاعت يا نفي سودمندي آن، استثنايي نيز مي‌آورد. آيا اين دسته از آيات نيز به صورت مطلق شفاعت را نفي مي‌كنند يا آنكه با توجه به استثنايي كه در آنها وجود دارد، شفاعت را با شرايطي خاص، براي برخي اثبات مي‌كنند؟ اين مقاله به بررسي نظر پديدآورندگان تفسير المنار در اين رابطه مي‌پردازد.

تفسير المنار يكي از تفاسير پرآوازه سده چهاردهم است. از اين رو، شناخت مزايا و كاستي‌هاي آن بايسته پژوهش و بررسي است. با وجود دقت‌ها و نكته‌سنجي‌هاي بسياري كه در اين تفسير وجود دارد و افق‌هاي نوي كه در تفسير آيات باز مي‌گشايد، متأسفانه گرايش‌هاي وهابي‌گري و ضد شيعي در آن موج مي‌زند و همين امر به شدت از عظمت آن فرو كاسته است. يكي از نمودهاي اين گرايش، اصرار پديدآورندگان المنار در نفي دلالت آيات بر شفاعت مي‌باشد.[1] از آن رو كه شفاعت و مباحث مربوط به آن از چالش‌هاي مذهبي معاصر است و برخي پذيرش آن را با توحيد ناسازگار تلقي مي‌كنند، نشان دادن دلالت آيات بر شفاعت و ثمربخشي آن در تحكيم اعتقادات صحيح و نفي شبهات در اين زمينه از اهميت بسزايي برخوردار است.

علامه طباطبايي در تفسير آيات مربوط به شفاعت و در بحث مستقلي كه ذيل آيه 48 سوره «بقره» درباره شفاعت دارد، به مطالب تفسير المنار درباره شفاعت نيز نظر داشته و مدعاي پديد‌آورندگان آن مبني بر نفي شفاعت در تمام آيات را نقد كرده است؛[2] ولي به صورت مشخص دسته‌بندي پديدآورندگان المنار از آيات شفاعت و سخنان آنان در عدم دلالت قرآن بر شفاعت را نقل نمي‌كند. در تفاسير موضوعي و كتاب‌هايي كه به صورت مستقل شفاعت را بررسي كرده‌اند، به‌طور خاص ديدگاه تفسير المنار بررسي نگرديده است. بنابراين، طرح ديدگاه پديدآورندگان تفسير المنار درباره دلالت آيات و نقد آن به صورت مستقل امري ضروري است.

شيوه بحث نوشتار حاضر اين‌گونه است كه پيش از پرداختن به معني و حقيقت شفاعت، به اصل نفي يا اثبات آن از منظر آيات قرآن پرداخته‌ايم؛ چراكه به نظر ما اثبات اصل دلالت يا عدم دلالت آيات بر وجود شفاعت بر بحث از حقيقت آن مقدم است؛ زيرا اگر اثبات شود آيات دلالتي بر آن ندارد بحث از حقيقت شفاعت قرآني بي‌معناست و اگر دلالت آيات بر شفاعت اثبات شود، به فرض اگر نتوانيم به معناي صحيح شفاعت دست يابيم مجوزي براي نفي آن نداريم و اتفاقاً يكي از اشتباهات پديدآورندگان المنار همين است كه ابتدا براي شفاعت معنايي نادرست تصوير كرده و سپس در پي بررسي آيات برآمده‌اند.

تذكر اين نكته لازم است كه ما در اين بحث به روايات مربوط به شفاعت و نيز آياتي كه در آنها لفظ شفاعت وجود ندارد ولي به استناد روايات بر شفاعت تطبيق شده است نمي‌پردازيم.[3] و از سوي ديگر، هرچند مطالب تفسير المنار تنها معطوف به شفاعت در روز قيامت است و اطلاق اين واژه نيز انصراف به آن دارد، ولي در برخي از آيات به وسائط در عالم تكوين هم شفاعت اطلاق شده است و براي تكميل بحث در پايان مقاله آيات دال بر آن را بررسي خواهيم كرد. گو اينكه هر چه پيش از بحث شفاعت تكويني مطرح كرده‌ايم در رابطه با شفاعت تشريعي مي‌باشد.

شفاعت، اصلي مسلّم

شفاعت يكي از اصول اعتقادي مسلّم اسلامي است و اصل آن مورد پذيرش تمام فرقه‌هاي مسلمانان مي‌باشد. آنچه بر آن اختلاف است مسائلي از اين قبيل است: آيا شفاعت براي رفع عقاب است يا براي ارتقاي درجه يا هر دو؟ آيا مرتكب گناه كبيره مشمول شفاعت مي‌گردد يا نه؟[4] شافعان چه كساني هستند؟ و غيره.

فقيه و متكلّم برجستة شيعه سيد مرتضي علم‌الهدي در اين باره مي‌نويسد: «امت اسلام اتفاق دارند كه شفاعت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در حق امتش مورد پذيرش واقع مي‌شود.»[5] طبرسي مفسر نامور شيعه نيز مي‌گويد: «امت اسلام بر اينكه شفاعت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)‌ در نزد خداوند مقبول مي‌افتد، اتفاق نظر دارند، گو اينكه در كيفيت آن (و اينكه براي رفع عقاب است يا ترفيع درجه) اختلاف دارند.»[6]

جرجاني از متكلمان بزرگ اهل سنت مي‌نويسد: امت بر ثبوت اصل شفاعت مقبول پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) متفقند.[7] ايجي، ديگر متكلم بزرگ اهل سنت نيز مي‌نويسد: «اجمع الامة علي اصل الشفاعة.»[8] ابوحيان اندلسي مفسّر بزرگ اهل تسنن از كتاب المنتخب نقل مي‌كند كه: «اجمعت الامة علي ان للمحمّد(صلي الله عليه و آله) شفاعة في الآخرة.»[9] بنابراين، اصل شفاعت مورد اتفاق مسلمانان است، گو اينكه در برخي خصوصيات آن اختلاف نظر وجود دارد.

المنار[10] و اصل شفاعت

عبده و رشيدرضا برآنند كه شفاعت به دليل عقلي امري محال است و آيات قرآن نيز آن را انكار مي‌نمايند. البته پديد‌آورندگان المنار روايات دال بر شفاعت را انكار نمي‌كنند و آن را به استجابت دعاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در روز قيامت معنا مي‌كنند.

1. دليل عقلي عبده بر انكار شفاعت

عبده شفاعت را به گونه‌اي تصوير كرده كه لازمه پذيرش آن تغيير اراده خداي متعال و در پي آن تغيير علم الهي است و به دليل آنكه علم الهي تغييرناپذير است پذيرش شفاعت در دادگاه الهي را امري محال معرفي مي‌كند. وي در اين باره مي‌نويسد:

حاكم عادل شفاعت را نمي‌پذيرد، مگر آنكه علمش نسبت به آنچه اراده كرده يا بدان حكم كرده تغيير كند. مثلاً، اگر اراده كرده بود كسي را مجازات كند و يا فرماني را صادر كرده بود، در صورتي اراده بر مجازات و يا فرمانش تغيير مي‌كند كه بفهمد اشتباه كرده و آن‌كس را كه مي‌خواسته مجازات كند مجرم نيست و يا حكمي كه صادر كرده خلاف مصلحت بوده است. ولي حاكم مستبد و ظالم شفاعت كساني را كه در نزدش تقربي دارند مي‌پذيرد، در حالي كه مي‌داند كه پذيرش آن ظلم است و عدالت خلاف آن را اقتضا مي‌كند ولي مصلحت ارتباطش با شفاعت‌كننده را بر عدالت برتري مي‌دهد و هر دو شفاعت مزبور بر خداوند محال است؛ چراكه اراده خداي تعالي به حسب علم الهي است و علم خداي متعال ازلي و تغييرناپذير است.[11]

2. دليل قرآني عبده بر انكار شفاعت

عبده و رشيدرضا برآنند كه تمام آيات قرآن نافي شفاعت مي‌باشد. ايشان آيات شفاعت را در سه دسته قرار داده‌اند:

الف. آياتي كه شفاعت را به صورت مطلق نفي مي‌كنند؛ مثل آيه {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ...}. (بقره: 254)

ب. آياتي كه سودمندي شفاعت را نفي مي‌كنند؛ مثل آيه {فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ}. (مدثر: 48)

ج. آياتي كه با تعابيري همچون {إِلاَّ بِإِذْنِهِ} (بقره: 255) و {إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضـى} (انبياء: 28) شفاعت را نفي مي‌كنند.

عبده پس از دسته‌بندي آيات شفاعت مي‌گويد: برخي دسته سوم را بر دسته اول و دوم حاكم مي‌دانند و نتيجه مي‌گيرند كه از نظر قرآن شفاعت به اذن خداوند امري ممكن قلمداد گشته است. ولي برخي برآنند كه بين اين دو دسته آيات تنافي نيست تا يك گروه را حاكم بر ديگري بدانيم؛ زيرا استثنا به اذن و مشيت الهي شيوه‌اي است كه قرآن در مقام نفي قطعي به كار برده است. اين استثنا مشعر به اين نكته است كه آنچه پيش از استثنا بيان شده به مشيت الهي است و نه خارج از حيطة قدرت او. به عنوان مثال، خداوند مي‌فرمايد: {خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ} (هود: 107) تعبير {إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ} مي‌رساند كه خلود كفار در آتش به مشيت و اراده خداست و اين‌گونه نيست كه با اين حكم، ديگر براي خداوند قدرت بر عدم خلودشان نباشد. عبده پس از بيان فوق نتيجه مي‌گيرد كه در قرآن نص قطعي در وقوع شفاعت نداريم.[12]

رشيدرضا پس از بيان دليل عقلي عبده بر نفي شفاعت مي‌نويسد: (قال شيخنا) فماورد في اثبات الشفاعة يكون علي هذا من المتشابهات.[13] مقصود از «ما»ي موصوله در عبارت مزبور، روايات بيانگر شفاعت است و نه آيات؛ چراكه وي ـ همان‌گونه كه ذكر شد ـ تمام آيات را نافي شفاعت مي‌داند. نيز ذيل آيةالكرسى به سخناني كه نقل شد اشاره كرده و به صراحت مي‌گويد: در آنجا گفتيم كه روايات بيانگر شفاعت از متشابهات است.[14] اشاره وي در آنجا به روشني مقصودش از ماي موصوله در اين عبارت را مشخص مي‌كند.[15]

عبده ذيل آيه:

{اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ...} (بقره: 255)

به سخنان پيشين خود درباره آيات شفاعت اشاره كرده مي‌گويد: قبلاً گفتيم كه چنين استثنايي {إِلاَّ بِإِذْنِهِ} براي تأكيد نفي است و به اين صورت، بين آياتي كه شفاعت را بدون استثنا نفي مي‌كنند و بين آياتي كه در آنها اين استثنا است، جمع مي‌كنيم و نيز گفتيم: رواياتي كه شفاعت را طرح كرده‌اند از متشابهات‌اند و شيوة سلف و خلف در قبال آنها يكسان نيست. پس يا معناي شفاعتي را كه در روايات مطرح شده به خداوند واگذار مي‌كنيم يا آن را بر دعايي كه خداوند به دنبال آن آنچه را در علم ازلي‌اش بود انجام مي‌دهد، حمل مي‌كنيم و قطع داريم كه شافع علم خدا را تغيير نداده و اثري در اراده حق نخواهد گذاشت. و چون خداوند به دنبال دعاي بنده‌اش آنچه را كه در علم ازلي خود سبقت گرفته بود محقق مي‌سازد، كرامت خداوند نسبت به وي آشكار مي‌شود.[16]رشيدرضا پس از بيان كلام عبده مي‌نويسد: «و بهذا فسر الشفاعة شيخ الاسلام ابن تيميه.»[17]

نقد ديدگاه عبده و رشيدرضا

عبده و رشيدرضا تصويري نادرست از شفاعت داشته و آن را با دليل عقلي رد كرده‌اند. ما نيز شفاعت بدان معنا را مردود مي‌دانيم. شفاعتي كه مسلتزم تغيير اراده خداوند و روشن شدن مصلحتي براي خداست قطعاً امري پذيرفتني نيست. ولي اين تصور غلط از شفاعت چه ارتباطي با معناي صحيح آن دارد؟ آنچه مهم است بررسي آيات قرآن است و اينكه آيا شفاعت را مطلقاً نفي نموده‌اند يا آنكه براي افرادي حق شفاعت قايل مي‌باشند؟ پس از اثبات وجود شفاعت در قرآن بايد به اين مسئله پرداخت كه معناي صحيح آن چيست و قطعاً بايد آن را به گونه‌اي معنا كرد كه به معناي حاكم كردن اراده شفيع بر اراده خداوند نباشد. آري، اگر بدون دخالت پيش‌فرض‌ها و علايق آيات قرآن را بررسي كرديم و از تأمّل در آيات و كاربست ضوابط عقلايي در فهم متون به اين نتيجه رسيديم كه از نظر قرآن شفاعت برخي از انسان‌ها با شرايطي خاص پذيرفته شده است بايد تلاش كنيم تا بفهميم مقصود از شفاعتي كه قرآن براي برخي اثبات كرده چيست و اگر فرضاً نتوانستيم با در نظر گرفتن ديگر آيات و قرائن مختلف لفظي و عقلي به نتيجه خاصي برسيم، اين امر مجوزي براي نفي شفاعت و يا حمل آن بر معنايي كه هيچ قرينه‌اي بر آن نداريم نمي‌شود، بلكه بايد بگوييم: قرآن چنين امري را مطرح كرده، ولي من معناي صحيح و مقصود از آن را نمي‌دانم. بنابراين، تصوير غلط پيشين را نبايد در فهم آيات دخالت داد و به دنبال آن در پي نفي شفاعت بود، اگر ديديم برخي از آيات قرآن مثبت شفاعت است بايد متوجه شويم كه تصوير ما از شفاعت درست نيست و تلاش براي دستيابي به مقصود خداوند ضروري است و اگر نتوانستيم به معناي مقصود از آن برسيم، نمي‌توانيم جهلمان را مجوزي براي نفي اصل شفاعت قرار دهيم.

دسته‌بندي آيات شفاعت

آيات مرتبط با شفاعت، از حيث اثبات و نفي شفاعت، بر سه دسته‌اند:

1. آيات نافي شفاعت

اين آيات خود به چند دسته قابل تقسيم هستند:

الف. آيات نافي مطلق شفاعت: مانند آيه: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ} (بقره: 254) ظاهر اين آيه شريفه آن است كه در روز قيامت هيچ‌گونه شفاعتي وجود ندارد.

ب. آيات نافي شفاعت از كافران و بت‌پرستان:بت‌پرستان بت‌ها را شفيعان خويش در نزد خداوند مي‌پنداشتند. خداوند اين پندار آنان را چنين بيان مي‌كند: {وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُـرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ...} (يونس: 18)

خداوند در برخي آيات، شفاعت اين شفيعان‌پنداري را نفي نموده و بيان مي‌كند كه براي كافران شفيعي نخواهد بود؛ مانند آيه {وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُـرَكائِهِمْ كافِرِينَ} (روم: 13)؛ «و براي آنان از شريكانشان ـ بتان ـ شفيعاني نباشد، و به شريكانشان كافر شوند». آيه ذيل نيز جزو همين دسته آيات مي‌باشد:

{هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ} (اعراف: 53)

آيا جز تأويل آن ـ تحقق و وقوع وعده‌هاي قرآن، از رستاخيز و حساب و جزا ـ را انتظار مي‌برند؟ آن روز كه تأويل آن فرا رسد آنها كه از پيش آن را فراموش كردند گويند ... آيا براي ما شفيعاني هست كه از بهر ما شفاعت كنند...؟ به راستي كه خود را به زيان افكندند و آنچه به دروغ مي‌ساختند ـ يعني بت‌ها كه شفيعان خود مي‌پنداشتند ـ از آنها گم شد.

2. آيات مثبت شفاعت براي خداوند

قرآن در يك آيه مي‌فرمايد: تمام شفاعت‌ها از آن خداوند است: {قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ}؛ «بگو: شفاعت، يكسره از آنِ خداست. فرمان‌روايي آسمان‌ها و زمين خاصّ اوست» (زمر: 44)، و در آياتي چند مي‌فرمايد: جز خدا شفيعي نيست كه از مفهوم آنها استفاده مي‌شود خداوند خود شفيع است؛ مانند ‌آيه:

{وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ} (انعام: 51)

و به وسيله اين [قرآن] كساني را كه بيم دارند كه به سوي پروردگارشان محشور شوند هشدار ده [چرا] كه غير او براي‌ آنها يار و شفيعي نيست. باشد كه پروا كنند.

3. آيات بيانگر نفي و اثبات

برخي آيات قرآن كه نافي شفاعت غير خدايند به دنبالشان، شفاعت به اذن و مشيت خداوند را استثنا كرده‌اند و يا آنكه شفاعت ملائكه را نفي نموده‌اند، ولي با تعابيري استثنا نيز در كلام آمده است. در ادامه، مثبت شفاعت بودن اين دسته از آيات را اثبات خواهيم كرد.

اثبات شفاعت با آيات همراه با استثنا

همان‌گونه كه گذشت، عبده و رشيدرضا آيات همراه با استثنا را نيز نافي شفاعت غير خدا مي‌دانند. اگر استثنا فقط با تعابيري همچون {إِلاَّ بِإِذْنِهِ} بود سخن پديدآورندگان المنار اشكال كمتري داشت. ولي با توجه به اينكه استثنا با عبارت‌هاي ديگري همچون {إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضـى} و {إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً} نيز آمده است هيچ شبهه‌اي در ظهور اين آيات در شفاعت غير خدا و موجوداتي داراي ويژگي‌هاي خاص، در دادگاه الهي باقي نمي‌ماند.

در ذيل، به برخي از اين آيات اشاره مي‌شود:

{وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ... وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ} (انبياء: 26 و 28)

مشركان، ملائكه را فرزندان خدا مي‌پنداشتند. خداوند پس از رد اين پندار مي‌فرمايد: بلكه (آن فرشتگان) بندگاني گرامي‌اند، ... و جز براي كساني كه او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمي‌كنند. ظاهر اين استثنا آن است كه برخي كه خداوند آنها را مي‌پسندد، مورد شفاعت ملائكه قرار مي‌گيرند.

{يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً} (طه: 109)

در آن روز شفاعت سودي ندارد، مگر (شفاعت) كسي كه خداي رحمان به او اجازه دهد و سخن او را بپسندد.

ظاهر آيه شريفه آن است كه شفاعت آنان كه از سوي خداوند مأذون باشند و نيز سخنانشان را بپسندد، مورد قبول درگاه احديت قرار خواهد گرفت.

بنابراين، آيات قرآن در نفي شفاعت غير خدا دو دسته‌اند: 1. آياتي كه مطلقاً شفاعت را نفي مي‌كنند. 2. آياتي كه شفاعت افراد مأذون از جانب خداوند را ثابت مي‌كنند و تنها شفاعت غير مأذونان را نفي مي‌نمايند.

از حمل نمودن مطلق بر مقيد چنين نتيجه مي‌گيريم كه از نظر قرآن شفاعت به غير اذن خداوند امري مردود است، ولي برخي مي‌توانند به اذن خداوند از كسان ديگري كه مورد پسند خداوند هستند، شفاعت نمايند. و آيات نافي شفاعت در حقيقت، شفاعت از كفار و مشركان را نفي مي‌نمايند.

علامه طباطبايي در مقابل ادعاي پديدآورندگان المنار كه آيات مشتمل بر استثنا را يكي از شيوه‌هاي بياني قرآن دانسته‌اند كه خداوند با به كار بردن آن در پي بيان اين امر است كه آنچه پيش از استثنا ذكر شده به مشيت خداي متعال است، آيات مربوط به شفاعت را مصداق شيوه بياني ديگري از قرآن معرفي كرده است. ايشان درباره اين شيوه بياني مي‌فرمايد: «اين شيوه‌اي رايج در قرآن است كه در آياتي يك كمال را از غير خداوند نفي مي‌كند و در آياتي ديگر آن كمال را براي خداوند اثبات مي‌نمايد و در آيه يا آيات سومي، كمال مورد نظر را به اذن الهي براي ديگران نيز اثبات مي‌كند. خداوند با اين شيوه بر اين نكته تأكيد مي‌كند كه هر چه انسان دارد از آن خدا و به مشيت اوست، و هيچ انساني هيچ كمالي را مستقل از خداوند و بدون اعطاي او مالك نمي‌باشد.»[18] علامه طباطبايي در ادامه مي‌افزايد: در آيات شفاعت نيز اين اسلوب به كار رفته است. در آياتي شفاعت به صورت مطلق از ديگران نفي شده، در آياتي شفاعت مختص خداوند شمرده شده و در برخي ديگر، شفاعت غير خدا به اذن الهي، ثابت گشته تا مشخص گردد كه شفيع در عرض خداوند نيست و شفاعت مقامي است كه خداوند به او اعطا كرده و هيچ‌گاه مستقل از خدا نخواهد بود.[19]

خداي متعال با به كارگيري اين اسلوب بياني، در حقيقت، روح توحيدي مكتب اسلام و قرآن شريف را به منصه ظهور رسانده است؛ چراكه از منظر توحيدي همه چيز وابسته به حق تعالي، بلكه عين ربط به خداوند است و بدون اين ربط هيچ چيز وجود نخواهد داشت. تنها علت هستي‌بخش خداي متعال است و ديگر اسباب و علل معدّاتي هستند كه زمينه دريافت فيض الهي را فراهم مي‌سازند. خداي متعال منبع همه كمال‌هاست. خداوند علم مطلق، حيات مطلق، قدرت مطلق و منبع هر كمالي است و هر كسي هر قدر علم و حيات و قدرت دارد از اوست و از خود هيچ ندارد. موجودي كه وجود و كمالاتش بالذات و از خود اوست خداي متعال است و غير او هر كمالي دارد از او اخذ كرده است. اختصاص كمال به خداوند در برخي از آيات و نسبت دادن آن به غير خدا در آيات ديگر با قيد «باذن الله» اين حقيقت متعالي را گوشزد مي‌كند كه هر كس هر چه دارد از مقام ربوبي دريافت كرده و بدون افاضه از مقام ربوبي هيچ ندارد.

نكته قابل توجه ديگر در آيات همراه با استثناي به «اذن خداي متعال» اين است كه از آيات قرآن استفاده مي‌شود هيچ حادثه‌اي در دنيا و آخرت تحقق نمي‌يابد، مگر به اذن تكويني خداي متعال و هيچ فاعلي، اعم از فاعل طبيعي و غير طبيعي، كاري انجام نمي‌دهد جز به اذن خداي متعال. اين آيات بيانگر وجود رابطه‌اي تكويني بين حوادث عالم و اراده الهي مي‌باشد و منوط ساختن شفاعت به اذن خداي متعال نيز يكي از مصاديق اين قاعده كلي است؛ چراكه شفاعت نيز كاري است كه شافع در حق مشفوعٌ‌له انجام مي‌دهد و به دليل آنكه هيچ كاري بدون اذن و اراده تكويني خداي متعال تحقق نمي‌يابد، شفاعت نيز بدون اذن و اراده حضرت حق ـ سبحانه و تعالي ـ تحقق نمي‌يابد و در تحليل ذهن بايد پيش از شفاعت اذن خداوند وجود داشته باشد تا تحقق يابد و از اين رو، هيچ شفاعتي نيست، مگر بعد از اذن خداي متعال.[20]

ديدگاه برخي مفسران در جمع بين آيات شفاعت

بيشتر مفسران آيات همراه با استثنا را مثبت شفاعت شمرده و در جمع بين آنها و آيات نفي‌كننده شفاعت، آيات نفي‌كننده را بر شفاعت از كافران حمل كرده‌اند. در ذيل، به ديدگاه برخي از اين مفسران اشاره مي‌شود:

1. ابن جرير طبري (م 310 ق)

طبري درباره آيه {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ} (بقره: 254) معتقد است كه هرچند ظاهرش عام است ولي از آن خاص اراده شده و سودبخشي هر معامله، دوستي و شفاعت در روز قيامت تنها از كافران نفي شده است.[21] وي از {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} (بقره: 255) اثبات شفاعت به اذن الهي را استفاده كرده، معناي آيه را چنين بيان مي‌كند كه خداوند مي‌‌فرمايد: و در نزد من هيچ‌كس ديگري را شفاعت نمي‌كند، مگر پيامبران و اوليا و اهل طاعت من كه به اذن من شفاعت مي‌كنند.[22] نيز ذيل آيه {ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ} (يونس: 3) مي‌نويسد: خداوند مي‌فرمايد هيچ شافعي در روز قيامت درباره احدي شفاعت نمي‌كند، مگر پس از آنكه خداوند به وي اجازه شفاعت دهد.[23] و در تفسير آيه {لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً} (مريم: 87) مي‌نويسد: اين كافران در روز حشر مالك شفاعت نخواهند بود در هنگامي كه برخي از اهل ايمان براي برخي ديگر در نزد خدا شفاعت مي‌كنند، مگر كساني از آنها كه در دنيا با ايمان به خدا و تصديق رسولش و اقرار به آنچه وي آورده و عمل به آنچه بدان امر كرده از نزد خداي رحمان عهدي اخذ كرده باشند.[24]

2. نصير بن محمد بن احمد سمرقندي (م 375 ق)

وي آيات مشتمل بر استثنا را مثبت شفاعت دانسته است؛ از جمله ذيل آيه{مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} (بقره: 255) مي‌نويسد: اين آيه دليل بر اثبات شفاعت است؛ چراكه فرمود: {إِلاَّ بِإِذْنِهِ} و اين استثنا دليل بر اين است كه به اذن خداي متعال براي انبيا و صالحين اجازه شفاعت خواهد بود.[25]

3. ابومحمد حسين بن مسعود بغوي (م 516 ق)

بغوي در تفسير آيه 48 بقره مي‌نويسد: {وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ} يعني در حق كافر شفاعت پذيرفته نمي‌شود.[26] و در ذيل آيه 254 «بقره» مي‌گويد: {وَ لا شَفاعَةٌ} مگر به اذن خدا.[27] وي ذيل آيه 51 سوره «انعام» كه خداي متعال شفيعي غير از خود را نفي كرده مي‌فرمايد: {لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ} مي‌نويسد: «و همانا خداوند در اين آيه شفاعت را براي غير خود نفي كرد با اينكه انبياء و اوليا نيز شفاعت مي‌كنند؛ زيرا ايشان شفاعت نمي‌كنند، مگر به اذن خداي متعال.»[28] از اين بيان به وضوح مشخص مي‌شود كه وي آيات همراه با استثنارا مثبت شفاعت مي‌شمارد.

4. رشيدالدين ميبدي (م 520 ق)

ميبدي آيات نافي شفاعت را درباره مشركان و كافران دانسته و آيات همراه با استثنا را مثبت شفاعت مي‌داند. وي در تفسير آيه 255 سوره «بقره» مي‌نويسد: {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} چون كافران قريش گفتند بتان را كه {هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ} اينان شفيعان ما هستند به نزديك الله، رب‌ العالمين گفت: {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} كيست آن‌كس كه شفاعت كند به نزديك الله، مگر به دستور الله؟ همان است كه جاي ديگر گفت: {وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ} و قال {لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ} و قال: {وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضـى}. اين آيت‌ها دليل‌اند كه در قيامت شفاعت خواهد بود.[29]

5. ابن عطيه اندلسي (م 546 ق)

ابن عطيه اندلسي نفي شفاعت و نيز نفي فايده آن را ويژه كافران دانسته و آيات قرآن را مثبت شفاعت براي برخي از اهل ايمان مي‌داند. از همين رو، ذيل آيه 254 «بقره» مي‌نويسد: «و در روز قيامت به اذن خداي متعال براي برخي حق شفاعت خواهد بود كه حقيقت آن رحمتي از جانب خداوند است و شرافتي براي كسي است كه خداوند به وي اذن داده تا شفاعت كند.»[30] وي ذيل آيات {وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً * لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً} (مريم: 86 ـ 87) احتمال‌هاي مختلفي را در مراد از «من» در {مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً} و چهار احتمال در ضمير فاعلي «واو» در {لا يَمْلِكُونَ} ذكر كرده كه بنا بر تمام احتمالات، از اين آيات اثبات شفاعت را استفاده مي‌كند. اين چهار احتمال عبارت است از:

الف. مراد مجرمان كافر باشد كه در اين صورت، استثنا را منقطع شمرده و در معناي آن مي‌نويسد: «اي لكن من اتخذ عهدا يشفع له.» وي در اين صورت، مراد از عهد را ايمان معرفي مي‌كند. بنابراين احتمال، معناي عبارت اين خواهد بود كه مؤمنان مورد شفاعت واقع مي‌شوند.

ب. مراد مجرمان كافر و مسلمانان گناهكار باشد كه در اين صورت استثنا را متصل شمرده و مفاد آيه را مورد شفاعت واقع شدن مؤمنان عاصي مي‌داند.

ج. مراد از {لا يَمْلِكُونَ}، متقين باشند كه در اين صورت، برخي از مفسران مصداق «من» در {إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ...} را شافعين دانسته‌اند و برخي ديگر، كساني دانسته‌اند كه مورد شفاعت قرار مي‌گيرند. بنا بر قول نخست، معناي {إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ...} كساني خواهند بود كه به واسطه برخورداري از اعمال صالح، بدان‌ها مقام شفاعت عنايت مي‌شود و بنا بر قول دوم، مقصود آيه شريفه اين خواهد بود كه شفاعت متقين تنها شامل كساني مي‌شود كه از جانب خداوند پيماني مبني بر مستحق شفاعت بودنش اخذ كرده باشد.

د. مراد از {لا يَمْلِكُونَ} همه مردم باشد و مقصود از «من» پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و مراد از شفاعت، شفاعت مخصوص آن حضرت كه با شرايطي شامل مردم خواهد شد.[31]

همان‌گونه كه ملاحظه مي‌شود، بنا بر همه احتمالات و اقوالي كه ابن عطيه ذكر كرد، دلالت آيه مورد بحث كه همراه با استثناست بر شفاعت پذيرفته شده و دلالت آيه بر آن قطعي شمرده شده است.

6. محمد بن احمد قرطبي (671 ق)

وي ذيل آيه {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} مي‌نويسد: در اين آيه تثبيت شد كه خداوند براي هر كسي كه بخواهد ـ كه ايشان پيامبران و علما و مجاهدان و ملائكه و غير ايشان از كساني است كه خداوند شرافتشان بخشيده ـ اجازه شفاعت كردن مي‌دهد و ايشان شفاعت نمي‌كنند، مگر براي كسي كه مورد رضاي خداي متعال است؛ همان‌گونه كه خداوند فرمود: {وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى}. (انبياء: 28)[32]

7. ابوحيان اندلسي (م 754 ق)

وي پس از يادآوري استناد معتزله به ظاهر آيات نفي‌كنندة شفاعت، براي نفي شفاعت از اهل كبائر مي‌نويسد: اصحاب ما اين آيات را مختص كافران مي‌دانند[33] و نيز در تفسير جمله شريفه {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} مي‌گويد: اين آيه دلالت مي‌كند كه برخي به اجازه خداوند شفاعت مي‌كنند.[34]

8. اسماعيل بن كثير دمشقي (م 774 ق)

ابن كثير دمشقي ذيل آيه 48 «بقره» مي‌نويسد: {وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ} يعني از كافران شفاعت پذيرفته نمي‌شود. همچنان‌كه آيات {فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ} (مدثر: 48) و {فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ * وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ}. (شعراء: 100 و 101) درباره كافران است.[35]

وي در تفسير آيه {لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً} (مريم: 87) مي‌نويسد: {لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ} يعني براي كافران شفاعت‌كننده‌اي نيست برخلاف مؤمنان كه برخي از آنها براي برخي ديگر شفاعت كنند، ... و استثنا در عبارت {إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً} استثناي منقطع است و معنايش اين است كه اما كسي كه در نزد خداي رحمان پيماني براي استحقاق شفاعتش گرفته باشد (به نفعش شفاعت مي‌شود) و مراد از عهد، شهادت به وحدانيت خداي متعال و قيام براي اداي حق آن است.»[36] بنابراين، به نظر ابن كثير بر اساس آيه مزبور كسي كه موحد بوده و براي اداي حق آن قيام كرده باشد از شفاعت برخوردار خواهد بود.

9. عبدالرحمن بن محمد ثعالبي (م 875 ق)

ثعالبي ذيل آيه 87 سوره «مريم» در مراد از مجرمان كه مرجع ضمير {لا يَمْلِكُونَ} مي‌باشد دو وجه محتمل دانسته است: نخست آنكه مراد از مجرمان تنها كافران باشد. وي بنابر اين احتمال، استثناي {إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً} را منقطع دانسته و در معناي عبارت مزبور مي‌نويسد: يعني: ولي كسي كه از نزد خداي رحمان عهدي اخذ كرده باشد برايش شفاعت مي‌شود و بنابراين احتمال، مراد از عهدْ ايمان است.

احتمال دوم آن است كه مراد از مجرمان، كافران و مؤمنان گناهكار باشد. وي بنابراين احتمال، استثنا را متصل شمرده و در بيان معناي عبارت مذكور مي‌نويسد: يعني: مگر كسي از مؤمنان گناهكار كه در نزد خداوند عهدي اخذ كرده باشد كه به نفع وي شفاعت خواهد شد.[37]

10. اسماعيل حقي بروسوي (م 1137 ق)

بروسوي ذيل آيه {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} (بقره: 255) مي‌نويسد: خداي متعال با آوردن {إِلاَّ بِإِذْنِهِ} شفاعت را براي برخي اثبات كرد.[38] وي سپس از نجم‌الدين رازي، صاحب التأويلات النجمية نقل مي‌كند كه وي مراد از استثنا را شفاعت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) دانسته است؛ چراكه خداوند به ايشان وعده مقام محمود داده[39] و مراد از آن مقام شفاعت است.[40] رازي با تعيين مصداقي كه براي استثنا كرد، آيه شريفه را اين‌گونه معنا مي‌كند: پس معناي آيه اين‌چنين است كه چه كسي در روز قيامت در نزد خداوند شفاعت مي‌كند جز حضرت محمد؛ چراكه به ايشان وعده شفاعت داده شده و در شفاعت از سوي خدا اذن دارند.[41]

بروسوي همچنين ذيل آيه سوم سوره «يونس» در بيان معناي عبارت {ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ} مي‌نويسد: اين عبارت مثبتِ شفاعت براي كسي است كه به وي اذن داده شده است.[42]

اثبات شفاعت با آيات نافي فايده شفاعت

لسان برخي از آيات مربوط به شفاعت، نفي فايده شفاعت است. اين آيات خود سه دسته هستند:

الف. آيات نافي فايده شفاعت به صورت مطلق؛ مانند آيه {وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ} (بقره: 123) اين آيات هرچند ظاهرشان مطلق است، ولي به منظور جمع با آيات مثبت سودمندي شفاعت در حق مؤمنانِ گناهكار بر عدم سودبخشي شفاعت از غير مؤمنان حمل مي‌شود.

ب. آيات نفي‌كنندة نفع شفاعت همراه با استثنا؛ مانند آيه {يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً} (طه: 109)پيش‌تر گفتيم كه اين آيات اثبات‌كننده شفاعت به اذن خداوند مي‌باشند و بر اساس اين دسته آيات، شفاعت كساني خاص براي برخي از انسان‌ها در روز قيامت ثمربخش خواهد بود.

ج. آيات نفي‌كننده نفع شفاعت از كافران. خداوند پس از تصوير گفت‌وگوي بهشتيان و كافران گرفتار در آتش، مي‌فرمايد: {فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ} (مدثر: 48) و شفاعت شفاعت‌كنندگان آنها (كافران) را سود نخواهد بخشيد! آيه مذكور منفعت شفاعت را از گروه خاصي از مجرمان (= مجرمان كافر) نفي مي‌كند نه از همه آنان، و از مفهوم كلام به دست مي‌آيد كه شفاعت براي گروهي ديگر از مجرمان سودبخش خواهد بود. اين بخش از آيات در حقيقت قرينه براي جمع بين آيات دسته اول و دسته دوم است؛ به اين صورت كه آيات نافي مطلق را براي آنكه با آيات مثبت متنافي نباشد بر نفي نفع شفاعت از كافران حمل مي‌كنيم.

نكته قابل توجه اينكه آيات نافي شفاعت از كافران في‌الجمله مثبت شفاعت نيز هستند؛ چراكه در آيه‌اي كه ذكر شد شفاعت به {الشَّافِعِينَ} كه فاعل است اضافه شده است و مصدر مضاف به فاعل مشعر به وقوع فعل در خارج است. بر همين اساس، عبدالقاهر جرجاني در نقد متنبي در بيت «عجباً له حَفِظَ العنانَ بأنملٍ/ ماحفظُها الأشياء من عاداتها» مي‌نويسد: شايسته بود به جاي «ماحفظُها الأشياء» مي‌گفت «ما حفظُ الاشياءِ»؛زيرا مراد شاعر آن است كه حفظ را به صورت مطلق از سه انگشت نفي كند؛ حال آنكه اضافه كردن «حفظ» به ضمير «ها» كه فاعل است مقتضي آن است كه براي انمل حفظي را ثابت كرده باشد.[43] بنابراين، تعبير «لا تنفعهم شفاعه الشافعين» دلالت مي‌كند كه شفاعتي هست، اما گروه خاصي از مجرمان ـ كه كافران باشند ـ از آن بي‌بهره خواهند بود.[44] تفتازاني در دلالت آيه مزبور بر تحقق شفاعتي سودبخش درباره مؤمنان بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه‌ آيه درباره كافران است و ساختار به كار گرفته شده در آن بر سودمندي شفاعت درباره غير كافران دلالت مي‌كند. وي دلالت ساختار آيه بر سودمندي شفاعت در حق مؤمنان را اين‌گونه مدلّل مي‌كند كه‌ آيه مزبور در مقام توبيخ و نااميد كردن كامل كافران است و اگر اين‌گونه باشد كه شفاعت درباره هيچ‌كس سودمند نباشد توبيخ و تخييب خاصي درباره كافران نخواهد بود. بر اين اساس، مقام توبيخ و تخييب كافران مقتضي نفع‌بخشي شفاعت براي مؤمنان مي‌باشد.[45]

معناي شفاعت

پس از آنكه دانستيم قرآن مثبت شفاعت براي برخي از انسان‌ها و فرشتگان در حق برخي از بندگان است، نوبت به اين بحث مي‌رسد كه معناي شفاعت چيست و اقسام آن كدام است؟ بررسي معنا و نيز اقسام شفاعت از ديدگاه قرآن و روايات، مبحثي درازدامن است و نياز به پژوهشي مستقل دارد كه در اين مقال مجال آن نيست. از اين رو، به اختصار بسنده مي‌كنيم. مهم اثبات دلالت آيات بر وجود شفاعت بود كه به انجام رسيد. به فرض اگر نتوانيم به معناي صحيح شفاعت دست يابيم مجاز به انكار شفاعت نيستيم، حداكثر بايد بگوييم: ظاهر آيات اثبات شفاعت براي افراد خاصي با اذن الهي است ولي حقيقت آن را نمي‌دانيم.

عبده و رشيدرضا شفاعت را به همان معنايي كه در حكومت‌هاي دنيايي معهود است در نظر گرفته و پذيرش آن را نشانه دست‌يابي به علم درست و شناخت مصلحت مغفول يا خروج از عدالت دانسته‌اند و به دليل آنكه چنين امري درباره خداوند محال است آن را امري محال تلقي كرده‌اند. اشتباه ايشان در اين است كه ابتدا تصويري نادرست از شفاعت براي خود ساخته‌اند و به دنبال آن، با آنكه آيات قرآن ظهور در اثبات شفاعت دارد درصدد اثبات عدم دلالت قرآن بر شفاعت برآمده‌اند.

قطعاً پذيرش شفاعت در دادگاه الهي به معناي كشف مصلحت مغفول براي خداي متعال و به دنبال آن تغيير در علم خداي متعال و يا دور شدن از عدالت نيست. شفاعت از ماده «شفع» به معناي جفت در مقابل طاق است.[46] شفيع با كمك به شفاعت‌شونده موجب برداشته شدن عذاب از او يا ترفيع درجه‌اش مي‌شود. شفاعت تتميم سبب ناقص است؛ گويا شفيع با انضمام به سببيت ناقص كه شفاعت‌شونده از آن برخوردار است آن را كامل كرده و او را از عذاب مي‌رهد يا به مقامي نايل مي‌سازد.[47]

به طور قطع، شفيع از خداوند نمي‌خواهد كه دست از مولويت خويش بردارد و يا قوانين خود را زير پا بگذارد، بلكه به اوصافي همچون رأفت، رحمت، و بي‌نيازي خداوند متوسل مي‌شود و يا ضعف و ناتواني عبد را وسيله قرار مي‌دهد و يا آنكه ويژگي‌هايي از خود را واسطه قرار مي‌دهد تا خداوند بر مشفعٌ‌له ببخشايد و از عذاب او درگذرد و يا به او مقامي بالاتر عطا كند. شفاعت در حقيقت حكومت قانوني از قوانين الهي بر قانون ديگر است.[48] و حقيقت آن ايصال نفع يا دفع شر به نحو حاكميت قانوني بر قانون ديگر است. رحمت خداوند بر عذابش سبقت دارد و با شفاعت، شفاعت‌شونده از شمول قانون عذاب خارج شده مشمول عفو و گذشت و رحمت خداوند مي‌گردد. بنابراين، شفاعت به معناي نفي مولويت خدا يا نفي عبد بودن شفاعت‌كننده نيست، بلكه شفيع كه بنده مقرّب حضرت حق است به اذن خداي متعال و بر اساس قانوني كه خود خداي متعال قرار داده به شيوه‌اي كه بيان شد، به كمك شفاعت‌شونده آمده و درباره او وساطت مي‌كند.[49]علامه طباطبايي پس از تحليل شيوايي كه از حقيقت شفاعت ارائه مي‌دهد به اين نتيجه نايل مي‌شود كه شفاعت از مصاديق قانون سببيت است و به معناي واسطه شدن سبب متوسط قريب بين سبب بعيد و مسبب آن مي‌باشد.[50]

از آن رو كه قانون شفاعت را خداوند قرار داده و مي‌داند چه كسي لياقت برخورداري از شفاعت را داشته و در نهايت با برخورداري از شفاعتي كه مقرر كرده از عذاب رها مي‌گردد يا به مقامي بالاتر دست مي‌يابد، لازمه‌اش تغيير در علم ازلي خداوند ـ كه پديدآورندگان المنار تصور كردند ـ نمي‌باشد؛ زيرا خداوند در علم ازلي خود مي‌داند كه آن فرد شفاعت‌شونده مشمول شفاعت واقع خواهد شد. مثل اينكه كسي گناهي مي‌كند ولي خداوند در علم ازلي خويش مي‌داند كه اين فرد توبه كرده و مشمول عفو الهي خواهد شد. از سوي ديگر، چون اين شفاعت به اذن خداي متعال است هيچ منافاتي با توحيد افعالي ندارد؛ چراكه خداوند خود خواسته است از اين مجراي خاص رحمتش به بنده‌اش نايل شود، همان‌گونه كه وساطت اسباب و علل طبيعي با توحيد افعالي منافاتي ندارد؛ چراكه خداوند اين اسباب را قرار داده و اصل وجود و آثار آنها همه از خداست و به اذن و مشيت و اراده حضرت حق ـ سبحانه و تعالي ـ در مسببات تأثير مي‌گذارند. شفيع هم وقتي در دادگاه الهي شفاعت مي‌كند، چون اين شفاعتش به اذن خداست و در حقيقت، خود خداوند از وي خواسته تا براي افرادي با ويژگي‌هاي خاصي شفاعت كند، هيچ منافات با توحيد افعالي ندارد و خلاصه تمام شفاعت‌ها به خدا برمي‌گردد و به اذن و مشيت و اراده خداوند محقق مي‌شود: {قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً}. (زمر: 44)

شفاعت تكويني در قرآن كريم

آنچه تاكنون گفتيم معطوف به شفاعت انبيا و اولياي الهي و ملائكه از برخي بندگان خداي متعال در روز قيامت بود كه وساطت براي برداشتن عقاب يا ترفيع مقام است و از آن به «شفاعت تشريعي» تعبير مي‌شود. نوع ديگري از وساطت، وساطت در عالم تكوين براي رساندن فيض الهي بر موجودات است كه به آن «شفاعت تكويني» مي‌گويند.

قانون علّيت از اصول مسلم عقلي است كه قرآن نيز آن را تأييد كرده است.[51] هيچ پديده‌اي در عالم هستي رخ نمي‌دهد، مگر آنكه علتي آن را باعث گشته است. كوچك‌ترين حركتي كه در هستي ايجاد مي‌شود داراي علتي است. آتش علت سوزاندن است، و آن سبب رشد و نماي گياه و...، ولي مسبب‌الاسباب خداوند است و اين سلسله علت‌ها به علتي منتهي مي‌شود كه علت‌العلل است و تمام تأثيرات از اوست. اوست كه سوزاندگي را به آتش داده و آب را سبب حيات قرار داده است. اسباب و علل طبيعي در حقيقت بسان مسيرهايي هستند كه فيض خداي متعال از طريق آنها در هستي جريان مي‌يابد و اين مسيرها را خود خداي متعال قرار داده است تا از طريق اين نظام تدبير الهي بر هستي تحقق يابد. بنابراين، تمام علل و اسباب واسطه بين خداي متعال و مسببات هستند تا از طريق آنها تدبير الهي تحقق يابد و چون اين نظام را خداوند قرار داده است، اين وساطت تكويني نيز به اذن خدا مي‌باشد. در برخي آيات قرآن بر اين وساطت نيز «شفاعت» اطلاق شده است.

پديدآورندگان المنار هر چند اصل علّيت را پذيرفته‌اند،[52] ولي كاربرد شفاعت در وساطت در عالم تكوين در كاربردهاي قرآني اين واژه را نمي‌پذيرند؛ زيرا ايشان اصل دلالت آيات شفاعت بر تحقق شفاعت را ـ كه شفاعت تكويني را نيز شامل مي‌شود ـ منكرند. در اين قسمت، آيات دال بر اين نوع شفاعت و نيز دلالت آنها را به اختصار بيان مي‌كنيم:

آيه اول

{إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ} (يونس: 3)

همانا پروردگار شما خداي يكتاست كه آسمان‌ها و زمين را در شش روز (شش دوره) بيافريد، آن‌گاه بر عرش ـ مقام فرماندهي بر جهان هستي ـ برآمد. كار [جهان] را تدبير مي‌كند. هيچ ميانجي و شفيعي نيست، مگر پس از خواست و فرمان او. اين است خداي، پروردگارتان، پس او را بپرستيد. آيا ياد نمي‌كنيد و پند نمي‌گيريد؟

خداي متعال در اين آيه شريفه آفرينش آسمان‌ها و زمين را در دوره‌هايي معين مطرح كرده و سپس تكيه خداوند بر عرش را بيان مي‌كند، و آن را با تدابير امر تفسير مي‌نمايد: {يُدَبِّرُ الْأَمْرَ} و در ادامه، وجود شفيعي به غير اذن خدا را منتفي اعلام مي‌كند.

سياق آيه شريفه نشان مي‌دهد مراد از شفاعت، در عبارت {ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ} شفاعت در تكوين باشد؛ چراكه پيش از آن تدبير آسمان‌ها و زمين مطرح شده است. خداي متعال با عبارت {يُدَبِّرُ الْأَمْرَ} اين حقيقت را بيان مي‌كند كه تدبير عالم به دست خداست و خداوند بدون كمك گرفتن از كسي آن را تدبير مي‌كند و در ادامه نقش وسائط در تدبير را بيان مي‌كند كه وساطت آنها به اذن خداست و خداوند آنها را واسطه قرار داده است و اين منافاتي با ربوبيت خداي متعال ندارد. بنابراين، ربوبيت استقلالي از آن خداست و هيچ‌كس مستقلاً تأثيري در عالم وجود ندارد و حقيقت توحيد در تدبير همين است و در عين حال، اسباب تكويني به اذن خداي متعال در هستي نقش وساطت در ايصال فيض خداوند را ايفا مي‌كنند و به تسبيب الهي ايفاي نقش مي‌نمايند.[53]

آيه دوم

{اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ} (سجده: 4)

خداست آنكه آسمان‌ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست در شش روز (دوره) بيافريد، سپس بر عرش ـ مقام فرمان‌روايي بر جهان آفرينش ـ برآمد، شما را جز او هيچ سرپرست و كارسازي و هيچ شفيعي نيست. آيا ياد نمي‌كنيد و پند نمي‌گيريد؟

همان‌گونه كه در آيه پيشين توضيح داديم، مراد از «استوي بر عرش»، تدبير عالم هستي است و عبارت بعدي در مقام نفي قيام هستي به غير خدا و شفاعت غير خدا در تدبير آن است. روشن است كه در اين آيه شريفه مراد از شفاعت، شفاعت تكويني و يا اعم از شفاعت تكويني و تشريعي است، گو اينكه تناسب سياق با شفاعت تكويني بيشتر است.[54] با توجه به آياتي كه شفاعت به اذن الهي را براي غير خدا اثبات مي‌كنند، اين آيه شريفه بر نفي شفاعت و وساطت مستقل غير خدا در هستي حمل مي‌شود.

آيه سوم

{اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ} (بقره: 255)

عبارت {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} در آيه مزبور با توجه به سياق آيه شريفه بر شفاعت تكويني دلالت مي‌كند؛ زيرا آيه مزبور پس از بيان انحصار حيات و قيوميت در خداي متعال[55] مي‌فرمايد: {لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ}. در اينجا اين سؤال مطرح مي‌گردد كه اگر قيام همه موجودات به خداي سبحان است و همه چيز از آن خداست و در نتيجه، ذات و اوصاف موجودات و نيز آثار آنها قائم به حق ـ سبحانه و تعالي ـ است، پس اسباب و علل طبيعي چه‌كاره‌اند؟ جمله بعدي آيه، يعني {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ} در حقيقت، پاسخ به اين سؤال است؛ چراكه اسباب و علل به اذن الهي عمل مي‌كنند و تصرف آنها در هستي با اذن خداوند به منظور وساطتشان در مورد مسبباتشان است و حقيقت شفاعت كه وساطت در رساندن خير و دفع شر است بر اسباب و علل طبيعي نيز منطبق است و چون اين امر به اذن الهي است، هيچ منافاتي با ربوبيت مطلقه خداي متعال ندارد. آري، اگر تأثير اين علل استقلالي بود و نه به اذن خدا، با ربوبيت خداوند منافات داشت، در حالي كه اصل وجود آنها متقوم به خدا و اثري كه مي‌گذارند به اذن و مشيت حضرت حق ـ جلّ و علي ـ مي‌باشد.[56]

بنابراين، از نظر قرآن شريف شفاعتْ مطلق وساطت را شامل مي‌شود، چه وساطت در عالم تكوين براي رساندن فيض وجود بر مخلوقات باشد و چه وساطت در روز قيامت براي رساندن رحمت الهي به برخي از بندگان خداي سبحان.[57]

نتيجه‌گيري

1. شفاعت يكي از اصول اعتقادي مسلم اسلامي و مورد پذيرش تمام فرقه‌هاي مسلمانان است، ولي عبده و رشيدرضا شفاعت را مستلزم تغيير علم ازلي خداوند دانسته و در نتيجه، شفاعت را امري محال و آيات قرآن را به‌طور كلي نافي آن مي‌دانند.

2. عبده و رشيدرضا آيات مربوط به شفاعت را به سه دسته تقسيم كرده‌اند: الف. آيات نافي شفاعت به صورت مطلق؛ ب. آيات نافي سودمندي شفاعت؛ ج. آيات همراه با استثنا با تعابيري همچون {إِلاَّ بِإِذْنِهِ}. به نظر ايشان، آيات دسته سوم نيز نافي شفاعت است و استثنا فقط دلالت بر اين مي‌كند كه آنچه پيش‌تر بيان شده به مشيت الهي است.

3. آيات قرآن در ارتباط با نفي و اثبات شفاعت به سه دسته تقسيم مي‌شوند: الف. آيات نافي شفاعت كه خود اين آيات دو دسته‌اند: دسته‌اي شفاعت را به‌طور كلي نفي مي‌كنند و دسته‌اي فقط شفاعت كافران و بت‌پرستان را مردود مي‌دانند. ب. آيات مثبت شفاعت خداي متعال؛ ج. آيات نافي همراه با استثنا به اذن خدا و امثال آن.

4. آيات همراه با استثنا بر خلاف ادعاي المنار مثبت شفاعت به اذن خدا براي برخي از انسان‌ها مي‌باشد كه مورد رضايت خداي متعال هستند، و راه جمع بين اين آيات و آياتي كه به‌طور مطلق شفاعت را نفي مي‌كنند حمل آيات مطلق بر شفاعت بدون اذن خداي متعال است.

5. آيات نافي فايده شفاعت به سه دسته تقسيم مي‌شوند: الف. آياتي كه به صورت مطلق فايده شفاعت را نفي مي‌كنند؛ ب. آياتي كه همراه با استثنا نفع شفاعت را نفي مي‌كنند؛ ج. آياتي كه ثمربخشي شفاعت براي كافران را نفي مي‌كنند. اين دسته مثبت نفع شفاعت برخي براي برخي ديگر به اذن الهي و با شرايطي خاص است و شفاعت به غير اذن الهي را نفي مي‌كند. برخي از آيات دسته دوم در عين نفي نفع شفاعت از كافران، با توجه به قواعد ادبيات عرب، وجود شفاعت براي برخي را اثبات مي‌كنند.

6. شفاعت قانوني حاكم بر قوانين مجازات مجرمان است كه خود خداي متعال مقرر كرده است. بنابراين، شفاعت نفي مولويت خداوند و عبوديت شفيع نيست، بلكه شفيع ويژگي‌هاي خداي متعال يا خود يا كسي را كه مي‌خواهد برايش شفاعت كند واسطه قرار مي‌دهد تا خداوند بر وي ببخشايد يا مقامش را فراتر برد.

7. در برخي از آيات قرآن درباره اسباب و علل طبيعي نيز شفاعت به كار رفته است. بنابراين، از آيات قرآن دو نوع شفاعت استفاده مي‌شود: الف. شفاعت تشريعي كه به معناي شفاعت در مرحله مجازات است؛ ب. شفاعت تكويني كه به معناي شفاعت و وساطت اسباب و علل براي رسيدن فيض خداي متعال به مسببات است.

منابع

  1. ابن كثير دمشقي، اسماعيل، تفسير القرآن الكريم، بيروت، دار الاندلس، بي‌تا.
  2. ابوحيان اندلسي، محمد بن يوسف، بحر المحيط، بيروت، دارالفكر، 1412ق.
  3. اندلسي، ابن عطيه، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413ق.
  4. ايجي، عبدالرحمن بن احمد، المواقف في علم الكلام، بيروت، عالم الكتب، بي‌تا.
  5. باقري، علي اوسط، «المنار و تفسير آيات بيانگر معجزات»، معرفت 83 (آبان 1383)، ص17 ـ 23.
  6. ـــــ ، «نقد و بررسي تفسير رشيدرضا از آيه ولايت»، معرفت 48 (آذر 1380)، ص69 ـ 73.
  7. بحراني، علي بن ميثم، قواعد المرام في علم الكلام، قم، مطبعة مهر، 1398ق.
  8. بغوي، حسين بن مسعود، معالم التنزيل في التفسير و التأويل، بيروت، دارالفكر، 1422ق.
  9. تفتازاني، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، قم، منشورات الرضي، 1409ق.
  10. ثعالبي، عبدالرحمن بن محمد، جواهر الحسان في تفسير القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1416ق.
  11. جرجاني، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، قاهره، مطبعة المدني، 1413ق.
  12. جرجاني، علي بن محمد، شرح المواقف، قم، منشورات الشريف الرضي، 1325 ق.
  13. جوادي آملي، عبدالله، تسنيم: تفسير قرآن كريم، قم، اسراء، 1381ش.
  14. حقي بروسوي، اسماعيل، تفسير روح البيان، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق، ط. السابعة.
  15. رشيدرضا، محمد، تفسير القرآن الكريم (تفسير المنار)، بيروت، دارالمعرفة، 1414ق.
  16. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، دارالقرآن الكريم، 1410ق.
  17. سمرقندي، نصر بن محمد بن احمد، تفسير القرآن الكريم «بحرالعلوم»، دراسة و تحقيق عبدالرحيم احمد الزقة، بغداد، مطبعة الارشاد، 1405ق.
  18. شريف مرتضي، رسائل الشريف المرتضي، المجموعة الاولي، قم، دارالقرآن الكريم، 1405ق.
  19. طباطبايي، سيد محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 1393 ق، ط. الثالثة.
  20. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان لعلوم القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1408ق، ط. الثانية.
  21. طبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دارالكتب العلمية، 1420ق، ط. الثالثة.
  22. فراهيدي، خليل بن احمد، كتاب العين، تحقيق مهدي مخزومي و ابراهيم سامرائي، قم، اسوه، 1414ق.
  23. قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1416ق.
  24. محقق حلي، المسلك في اصول الدين، تحقيق رضا استادي، مشهد، مؤسسة الطبع والنشر في الآستانةالرضوية، 1414ق.
  25. مصباح، محمدتقي، معارف قرآن (خداشناسي)، قم، مؤسسه در راه حق، 1367ش.
  26. مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، پيام قرآن، قم، مدرسة الامام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، 1370ش.
  27. ـــــ ، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1374ش.
  28. ميبدي، رشيدالدين، كشف الاسرار و عدة الابرار، تهران، اميركبير، 1371ش، چ پنجم.
 

 
 
 

 
*. عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني=؛ معرفت، شماره 136، فروردين 1388، صص 53 ـ 70.

[1]. نگارنده در دو مقاله با عنوان «نقد و بررسي تفسير رشيدرضا از آيه ولايت» و «المنار و تفسير آيات بيانگر معجزات» به ترتيب در شماره‌هاي 48 و 83 همين مجله برخي ديگر از نمودهاي گرايش‌هاي وهابي‌گري و ضد شيعي اين تفسير را نشان داده و بررسي كرده است. ر.ك: معرفت 48 (آذر 1380) و معرفت 83 (آبان 1383).

[2]. ر.ك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، صص155 ـ 174.

[3]. زيرا اين مقاله در پي بررسي ديدگاه پديدآورندگان المنار درباره آيات شفاعت است و ايشان تنها در آياتي كه ماده «ش ف ع» در آنها به كار رفته از شفاعت سخن گفته‌اند و از سوي ديگر، به تفسير شاخص‌ترين آيه‌اي كه در روايات بر مقام شفاعت پيامبر اكرم(صلي االه عليه و آله) تطبيق شده، يعني آيه {وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً} (اسراء: 79) نرسيده‌اند.

[4]. معتزله برآنند كه شفاعت صرفاً براي زيادت ثواب است نه دفع عقاب، و كساني كه گناه كبيره كرده‌اند، مشمول شفاعت واقع نمي‌شوند. (ر.ك: قاضي جرجاني، شرح المواقف، ج8، صص312 و 313 / محقق حلي، المسلك في اصول الدين، ص126؛ عبدالرحمن بن احمد ايجي، المواقف في علم الكلام، ص380).

[5]. شريف مرتضي، رسائل الشريف المرتضي، المجموعة الاولي، ص150.

[6]. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص151. درباره تصريح دانشمندان شيعه بر اتفاقي بودن شفاعت در نزد همه مسلمانان نيز، ر.ك: ابن ميثم بحراني، قواعد المرام في علم الكلام، ص166؛ محقق حلي، المسلك في اصول الدين، ص126.

[7]. قاضي جرجاني، شرح المواقف، ج8، ص312.

[8]. عبدالرحمن بن احمد ايجي، المواقف في علم الكلام، ص380.

[9]. ابوحيان اندلسي، بحرالمحيط، ج1، ص349. درباره اجماعي بودن شفاعت از نظر اهل سنت نيز، ر.ك: مسعود ابن عمر تفتازاني، شرح المقاصد، ج5، ص158. وي يكي از ادلّه ثبوت شفاعت را اجماع دانسته است.

[10]. اين تفسير از آغاز قرآن تا تفسير آيه 125 سوره نساء حاصل كلاس‌هاي تفسير محمد عبده در الازهر مصر است كه به خامه شاگرد مبرزش، محمد رشيدرضا، به رشته تحرير درآمده است. ادامه تفسير كه تا آيه 52 سوره يوسف است تماماً از رشيدرضا مي‌باشد. رشيدرضا در بخش نخست تفسير در مواردي كه با اسنادش اختلاف نظر دارد و يا مطالبي را علاوه بر درس‌هاي استاد اضافه كرده، با تعابيري همچون «اقول» از سخنان استادش جدا كرده است. البته در بسياري از موارد نظراتش موافق با استادش بوده كه بخش مربوط به آيات شفاعت از اين قبيل است، از اين رو، اگر در مواردي مطالب را به عبده نسبت مي‌دهيم به معناي اختلاف رشيدرضا با وي نيست.

[11]. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج1، ص307. در متن هرچند هر دو صورت شفاعت از خداي متعال نفي شده است ولي به دليل آنكه صورت دوم، يعني فرض عدم عدالت خداوند، مردود است، در بيان وجه محال بودن به اين صورت اصلاً اشاره نشده است. درباره رد شفاعت به دليل منافي دانستن آن با علم مطلق الهي نيز ر.ك: محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج3، ص31.

[12]. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج1، ص307.

[13]. همان.

[14]. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج3، ص33.

[15]. آيت‌الله سبحاني، عبده را در شمار كساني كه شفاعت را به عنوان يك اصل مسلم پذيرفته‌اند آورده و عبارت «فماورد في اثبات الشفاعه يكون علي هذا من المتشابهات» را چنين ترجمه مي‌كند: آيات و رواياتي كه درباره شفاعت وارد شده از آيات متشابه است. (جعفر سبحاني، منشور جاويد، ج8، ص22) با توجه به آنچه ذكر گرديد، معلوم مي‌شود ترجمه «ما» به «آيات و روايات» نادرست است؛ زيرا مقصود وي تنها روايات بيانگر شفاعت است.

[16]. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج3، صص 32 و 33. درباره حمل روايات شفاعت بر استجابت دعا نيز، ر.ك: همان، ج1، ص308.

[17]. همان، ص33، نيز، ر.ك: همان، ج7، ص122.

[18]. سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص157.

[19]. همان.

[20]. درباره لزوم اذن الهي در حوادث هستي و نيز معناي آن ر.ك: محمدتقي مصباح، معارف قرآن (خداشناسي)، صص195 ـ 198.

[21]. ر.ك: محمد بن جرير طبري، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج3، ص5.

[22]. همان، ص10.

[23]. همان، ج6، ص530.

[24]. همان، ج8، ص381.

[25]. نصر بن محمد بن احمد سمرقندي، بحرالعلوم، ج1، ص691.

[26]. حسين بن مسعود بغوي، معالم التنزيل في التفسير و التأويل، ج1، ص47.

[27]. همان، ص221.

[28]. همان، ج2، ص214.

[29]. رشيدالدين ميبدي، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج1، ص692.

[30]. ابن عطيه اندلسي، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج1، ص341.

[31]. ر.ك: همان، ج4، صص32 و 33.

[32]. محمد بن احمد قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج3، ص273.

[33]. ابوحيان اندلسي، بحرالمحيط، ج1، ص349؛ ج2، ص285.

[34]. همان، ج2، ص288.

[35]. اسماعيل بن كثير دمشقي، تفسير القرآن الكريم، ج1، ص155.

[36]. همان، ج4، ص487.

[37]. عبدالرحمن بن محمد ثعالبي، جواهر الحسان في تفسير القرآن، ج2، ص339.

[38]. اسماعيل حقي بروسوي، تفسير روح‌البيان، ج1، ص401.

[39]. اشاره به آيه {وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً} (اسراء: 79).

[40]. اسماعيل حقي بروسوي، تفسير روح‌البيان، ج1، ص402.

[41]. همان.

[42]. تفسير روح البيان، ج4، ص10.

[43]. عبدالقاهر جرجاني، دلائل الاعجاز، صص551 و 552.

[44]. ر.ك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص167.

[45]. ر.ك: مسعود بن عمر تفتازاني، شرح المقاصد، ج5، ص158.

[46]. خليل بن احمد فراهيدي، العين، ج2، ص927.

[47]. ر.ك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص157.

[48]. حاكميت و تقدم قانوني بر قانون ديگر در حيطه قوانين حقوقي و غير آن امري قطعي و پذيرفته شده است. براي مثال، خداي متعال گوشت مردار را حرام كرده است و اين يكي از قوانين الهي است و از سوي ديگر، بر اساس قاعده «اضطرار» كه مستفاد از آيات و روايات است، اگر كسي مضطر به اكل ميته شود از باب اضطرار برايش هيچ اشكالي ندارد، بلكه براي حفظ جان، كه واجبي اهم است، بايد از گوشت مردار بخورد. بنابراين قانون اضطرار مقدم بر حرمت اكل ميته است. نيز خداي متعال شرك را ظلم شمرده و مشرك را وعده آتش داده است. بنابراين، اگر كسي شرك بورزد به عذاب الهي دچار خواهد شد ولي قانون توبه به آن مقدم و حاكم است. از اين رو، اگر مشرك توبه كند ديگر براي وي عذابي نخواهد بود. تأثير دعا در رفع بلا و غير آن و تأثير توبه و استغفار در بخشش گناهان نمونه‌هايي از تأثير قانوني بر قانون ديگر است.

[49]. درباره حقيقت شفاعت و عدم سازگاري آن با اعتقاد به توحيد، ر.ك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، صص157 ـ 159؛ محمدتقي مصباح، معارف قرآن (خداشناسي)، صص66 ـ 68.

[50]. سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص159.

[51]. ر.ك: محمدتقي مصباح، معارف قرآن‌ (خداشناسي)، صص116 ـ 124.

[52]. از جمله ر.ك: محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج1، صص58، 59 و 243؛ ج2، صص66، 67 و 89. البته ايشان در مواضعي از «جريان عادت خدا» نيز سخن گفته‌اند كه به ديدگاه اشاعره در نفي علّيت نزديك مي‌شود، ولي با دقت در كلام ايشان و نيز تأكيدي كه در توجه به نظام سبب و مسببي حاكم بر عالم تكوين در مواضع ديگر كرده‌اند معلوم مي‌شود به اذن الهي براي اسباب نيز تأثير قايلند و مرادشان از جريان عادت خدا چيزي جز به اذن الهي دانستن تأثير اسباب نيست. از جمله ايشان در تفسير آيه {وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ} مي‌نويسند: يعني ساحران فراتر از اسبابي كه خداي متعال آنها را به مسببات مرتبط ساخته از تواني غيبي برخوردار نمي‌باشند، پس ايشان به واسطة آن اسباب كارهايي انجام مي‌دهند كه مردم گمان مي‌برند فراتر از استعداد بشر و تواني است كه خداوند به انسان‌ها داده است. پس اگر كسي از كارهاي آنها ضرري بيند به اذن خدا يعني به واسطه سببي است كه عادت خداوند بر اين جاري شده كه مسببات هنگام حصول آنها و به اذن الهي تحقق يابد. (محمد رشيدرضا، المنار، ج1، ص405) در اين عبارات هرچند تعبير «جرت العادة» ‌به كار رفته كه از نظر ظاهر به تعابير اشاعره در نفي علّيت نزديك است، ولي وقتي در مجموع سخن ايشان نگريسته مي‌شود معلوم مي‌شود صرفاً از نظر تعبير خواسته‌اند با اشاعره همراه باشند، ولي در حقيقت تأثير اسباب به اذن خداي متعال را پذيرفته‌اند.

[53]. براي تبيين دلالت آيه بر شفاعت تكويني و حقيقت آن، ر.ك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج1، ص160؛ ج8، ص157؛ ج10، ص10.

[54]. درباره دلالت آيه مزبور بر شفاعت تكويني، ر.ك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص245.

[55]. در تركيب نحوي «الحي و القيوم» دو وجه محتمل است. نخست آنكه «الحي و القيوم» صفت براي «الله» باشند و وجه دوم آنكه خبر بعد از خبر براي «الله» باشند. علامه طباطبايي با استفاده از روش تفسير قرآن به قرآن از آيات ديگر انحصار حيات و قيوميت در خداي متعال را استفاده كرده و بدين‌سان وجه خبر بودن را متعين دانسته است؛ چراكه در اين صورت، آيه مزبور با ديگر آيات كه دال بر حصر حيات و قيوميت در خداوند متعال است هماهنگ خواهد بود. (ر.ك: سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج2، صص329 ـ 331).

[56]. ر.ك: همان، صص332 و 333.

[57]. براي مطالعه بيشتر درباره شفاعت تكويني، ر.ك: جعفر سبحاني، منشور جاويد، ج8، صص58 ـ 61؛ ناصر مكارم شيرازي و همكاران، پيام قرآن، ج6، صص522 و 523؛ ناصر مكارم شيرازي و همكاران، تفسير نمونه، ج1، ص266؛ ج2، صص268 و269؛ عبدالله جوادي آملي، تفسير تسنيم، ج4، صص214 ـ 220.


| شناسه مطلب: 86216







نظرات کاربران