واسطه بین خالق و مخلوق
رحمت‌الله ضیایی واسطه مؤنث واسط، به چیزی اطلاق می‌شود که در میان واقع شود.[1] میانجی، چیزی است که وسیله دست‏یابی به شی‏ء می‌باشد و می‏توان به وسیله آن به غیر نزدیک شد یا چیزی است که وسیله تحقق هدف معینی واقع شود.[2] در اصطلاح
رحمتالله ضيايي
واسطه مؤنث واسط، به چيزي اطلاق ميشود كه در ميان واقع شود.[1] ميانجي، چيزي است كه وسيله دستيابي به شيء ميباشد و ميتوان به وسيله آن به غير نزديك شد يا چيزي است كه وسيله تحقق هدف معيني واقع شود.[2] در اصطلاحات فلسفي، به معناي سبب و موجب است و اقسامي دارد:
1. واسطه در ثبوت و امري كه سبب امر وجود ديگر باشد؛ مانند آتش براي حرارت.
2. واسطه در اثبات كه سبب علم به امر ديگر ميشود؛ مانند دود براي آتش.
3. واسطه در عروض كه سبب صدق عنواني به امر ديگر است؛ مانند حركت كشتي كه موجب حركت مسافر كشتي ميشود.[3]
ضرورت و اهميت موضوع
مسئله واسطه و عدم واسطه بين خدا و خلق، از مباحث بسيار مهم و بنيادي است كه به بررسي و تبيين نياز دارد و از سوي ظاهر گرايان و متحجران، مانند فرقه وهابيت، به صورت شبهه مطرح شده است و بر اساس آن، برخي فرقههاي اسلامي از جمله شيعه را به كفر و شرك متهم كردهاند. آنان بر اساس ظاهر برخي آيهها و روايتها مدعياند كه ميان خدا و خلق، هيچ واسطهاي وجود ندارد و انسان بايد همه نيازمنديهاي خويش را از خداوند طلب كند و در غير اين صورت، گرفتار شرك خواهد شد! اما بيشتر مسلمانان در برابر اين ديدگاه قرار دارند. آنان بر اساس ادله عقلي و نقلي، جهان را عالم اسباب ميدانند و معتقدند كه مجاري فيض الهي بايد از روشني خاص به موجودات امكاني برسد و اين اصل در امور تكويني و تشريعي جاري و ساري است. واسطههاي فيض الهي، اعم از فرشتگان، انبيا و اوليا، همه در طول خالقيت و ربوبيت خداوند قرار دارند. علل و كثرتهاي طولي، همه وحدت دارند و با خالقيت و ربوبيت خداوند والامرتبه تعارض ندارند.
بنابراين تبيين اين بحث، افزون بر جنبه معرفتياش كه مشمول همه ميشود، پاسخي به شبهههاي فرقه وهابيت تكفيري است كه به هر بهانه ديگران را به كفر و شرك متهم ميكنند.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
مهمترين هدف و مطلوب انسان، وصول به قرب الهي از طريق شناخت خداي سبحان و ارتباط صميمانه با اوست؛ زيرا جز او چيزي شايستگي و ارزش آن را ندارد كه هدف و مطلوب قرار گيرد و انسان در راه او تلاش و فداكاري كند؛ ازاينرو لازم است شخص پس از بيداري و لزوم حركت در جهت آن هدف و مطلوب، عزم و تصميم خود را به كار گيرد و با فراهم كردن اسباب مناسب، تلاشهاي خود را به گونهاي تنظيم كند كه او را به مطلوب برساند و تحقق هدف از آفرينش شخص، هموار شود. قرآن كريم در اين رابطه ميفرمايد:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) (مائده: 35)
اي كساني كه ايمان آوردهايد! تقواي الهي را رعايت كرده و از او پروا كنيد [و با توجه به اينكه او ناظر بر شماست و در محضر او هستيد، از مخالفت با او بپرهيزيد و فرمانهايش را اجرا كنيد] و براي تقرب به او وسيلهاي بجوييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
از اين آيه مباركه و آيههاي ديگر استفاده ميشود كه خداوند بزرگ و بلندمرتبه نظام جهان را بر اساس سبب و علت و معلول آفريده و براي هر چيزي سببي قرار داده است[4] و هرگز آن اسباب، مستقل در تأثير نبودهاند، بلكه همه به اذن خداوند عمل ميكنند و اراده تكويني پروردگار بر آن قرار گرفته كه آتش، سبب سوزاندن باشد و آب، سبب برودت. از اين جهت، تفاوتي ميان علتها و سببهاي طبيعي و غير طبيعي نيست؛ مثلاً چنانكه رفتن نزد طبيب و استفاده از دارو، از اسباب طبيعي براي بهبودي بيمار است، دعا و تربت امام حسين (عليه السلام) نيز ميتواند علتي براي بهبودي مريض باشد؛ گاه در عرض مراجعه به پزشك و دارو، گاهي نيز در طول آن. اما علتهاي طبيعي و هم غير طبيعي، هر دو با اذن خداوند براي شفاي مريض مؤثر هستند. قرآن كريم نيز براي به دست آوردن وسيله، سفارش كرده، به طور مطلق فرموده است: (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ). (مائده: 35)
وجود واسطه، با توحيد در خالقيت و ربوبيت منافات ندارد؛ زيرا واسطهها در طول خالقيت و ربوبيت خداوند والامرتبه هستند، نه در عَرض آن. قرآن، بسياري از امور را هم به خدا اسناد ميدهد، هم به فاعلهاي قريب و علل طبيعي. زراعت را در عين حال كه به انسان بذرافشان اسناد ميدهد، خدا را نيز زارع ميداند: (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ *
أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ)؛ «آيا درباره آنچه كشت ميكنيد، هيچ انديشيدهايد؟! آيا شما آن را ميرويانيد يا ما ميرويانيم؟!». (واقعه: 63 و 64)
أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ)؛ «آيا درباره آنچه كشت ميكنيد، هيچ انديشيدهايد؟! آيا شما آن را ميرويانيد يا ما ميرويانيم؟!». (واقعه: 63 و 64)
همچنين گاهي قبض ارواح را فعل خدا ميداند: (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها)؛ «خداوند است كه جانها را هنگام مرگشان به طور كامل ميگيرد» (زمر:42) و گاه فعل ملك موت: (قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ)؛ «بگو فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، [روح] شما را ميگيرد». (سجده: 11) گاهي نيز آن را به فرشتگان تحت فرمان فرشته مرگ اسناد ميدهد:
(الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ)؛ «همانها كه فرشتگان [مرگ]، روحشان را ميگيرند». (نحل: 32) گاه ريزش باران را به فاعل قريب و ابرها اسناد ميدهد و گاه به مسبب الأسباب و خدا.[5]
(الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ)؛ «همانها كه فرشتگان [مرگ]، روحشان را ميگيرند». (نحل: 32) گاه ريزش باران را به فاعل قريب و ابرها اسناد ميدهد و گاه به مسبب الأسباب و خدا.[5]
بنابراين همه موجودات عالم هستي، از ابر و باد و مه و خورشيد و فلك، تا انس و جن و ملك، مخلوق خدا و سربازان لشكر منسجم او هستند كه بدون احساس بيگانگي از يكديگر، هر كدام با مبادي خدادادي، همچون افسران مطيع و در جايگاه خاص خود، زير نظر فرمانده كل قوا انجام وظيفه ميكنند؛ يعني اسباب و علل طبيعي پديدهها و حوادث، هر كدام نقش و تأثير اعطايي خود را تحت قيوميت و ربوبيت خداي سبحان و در طول فاعليت او به خوبي ايفا ميكنند. ازاينرو، آب، آتش، خورشيد و انسان، واقعاً فاعل خنكي، حرارت، روشنايي و افعال خود هستند و اسناد اين آثار به آنها، حقيقي است، بدون اينكه اين اسناد، مستلزم تفويض يا توارد دو علت بر معلول واحد ـ كه هر دو محال است ـ باشد؛ زيرا لزوم تفويض و امتناع توارد دو علت، درباره علتهايي است كه در عرض يكديگرند؛ درحاليكه عليت علل طبيعي، در طول عليت خداست.
بنابراين خداي والامرتبه براي نزديكترين و دورترين، آسانترين و سختترين، حقيرترين و عظيمترين اشيا يكسان است و همه چيز مستند به خدا و تحت قيوميت اوست. وجود واسطهها در نظام تكوين و
نظام تشريع، با ربوبيت خداوند بلندمرتبه منافات ندارد؛ چنانكه تقرب به خدا بدون وسيله ميسر نيست، دريافت فيض الهي نيز بدون آن ميسور نخواهد بود.
نظام تشريع، با ربوبيت خداوند بلندمرتبه منافات ندارد؛ چنانكه تقرب به خدا بدون وسيله ميسر نيست، دريافت فيض الهي نيز بدون آن ميسور نخواهد بود.
از نگاه شيعه، ائمه دوازدهگانه: حجتهاي خداوند بر خلق و واسطه ميان خدا و خلق در تبليغ احكام دين هستند؛ يعني خداوند آنان را قرار داده است تا مردم احكام دين را از آنان بياموزند؛ چنانكه همه پيامبران واسطه ميان خدا و خلق بودند و از اين جهت تفاوتي با ائمه: ندارند؛ اما بر انبيا وحي نازل ميشود؛ در حالي كه ائمه: مبلّغ و مبيّن احكامي هستند كه از طرف خداوند بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نازل شده است. دليل آن افزون بر آيههايي كه به برخي اشاره شد، وجود روايتهاي فراوان در منابع شيعه و اهل سنت است. از جمله:
۱. برخي مفسران، محدثان و تاريخنويسان اهل سنت، از عمر بن خطاب نقل كردهاند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند:
وقتي آدم مرتكب گناهي شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت:
«خدايا! به حق محمد(صلي الله عليه و آله) از تو ميخواهم كه مرا ببخشي». خدا به او وحي كرد: «محمد(صلي الله عليه و آله) كيست؟» آدم پاسخ داد: «وقتي مرا آفريدي، سر به عرش بلند كردم و اين نوشته را ديدم: «معبودي جز خدا نيست و محمد(صلي الله عليه و آله) پيامبر خداست. با خود گفتم محمد(صلي الله عليه و آله)، بزرگترين مخلوق اوست كه خدا نام او را كنار خود آورده است». آنگاه به او وحي شد كه او آخرين پيامبر از ذريه توست و اگر او نبود، تو را خلق نميكردم.[6]
«خدايا! به حق محمد(صلي الله عليه و آله) از تو ميخواهم كه مرا ببخشي». خدا به او وحي كرد: «محمد(صلي الله عليه و آله) كيست؟» آدم پاسخ داد: «وقتي مرا آفريدي، سر به عرش بلند كردم و اين نوشته را ديدم: «معبودي جز خدا نيست و محمد(صلي الله عليه و آله) پيامبر خداست. با خود گفتم محمد(صلي الله عليه و آله)، بزرگترين مخلوق اوست كه خدا نام او را كنار خود آورده است». آنگاه به او وحي شد كه او آخرين پيامبر از ذريه توست و اگر او نبود، تو را خلق نميكردم.[6]
۲. عبدالله بن عباس ميگويد:
از پيامبر اكرم6 درباره كلماتي پرسيدم كه حضرت آدم از پروردگار دريافت كرد و خداوند توبهاش را پذيرفت. حضرت فرمود: «به حق محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين:، درخواست كرد كه توبه او را بپذيرد و توبهاش پذيرفته شد».[7]
۳. در روايتي آمده است:
وقتي فاطمه بنت اسد درگذشت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پس از شنيدن خبر فوتش، بر بالينش نشست و فرمود: «اي مادرم، خداوند پس از مادرم، تو را رحمت كند». سپس از اسامه، ابوايوب، عمر بن خطاب و غلام سياهي خواست قبري آماده كنند. وقتي قبر آماده شد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) لحدي ساخت و خاك آن را با دست خود درآورد و در قبر، رو به پهلو دراز كشيد و اينگونه دعا كرد: «اي خدايي كه زنده ميكند و ميميراند و او زنده است و نميميرد، مادرم فاطمه دختر اسد را بيامرز و جايگاهش را وسيع و فراخ گردان، به حق پيامبرت و به حق پيامبراني كه پيش از من بودند».[8]
۴. احمد بن حنبل نيز در مسند خود از عثمان بن حنيف روايت كرده است كه مردي نابينا نزد پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) آمد و گفت: «از خدا بخواه تا مرا عافيت بخشد». پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «اگر ميخواهي دعا كنم و چنانچه مايلي، به تأخير مياندازم و اين بهتر است». مرد نابينا گفت: «دعا بفرما». پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) به او فرمان داد تا وضو بگيرد و در وضوي خود دقت كند و دو ركعت نماز بگزارد و چنين دعا كند:
پروردگارا! من از تو درخواست ميكنم و به وسيله محمد، پيامبر رحمت، به تو روي ميآورم. اي محمد! من در مورد نيازم به وسيله تو به پروردگار خويش متوجه ميشوم تا حاجتم را برآورده فرمايي، خدايا او را شفيع من گردان.[9]
از مجموع اين روايتها درمييابيم كه توسل به پيامبر(صلي الله عليه و آله) به منظور واسطه قرار دادن ايشان ميان خود و خدا، براي رسيدن به خواسته خود از خداوند، جايز است؛ چنانكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مرد نابينا دستور داد تا با وسيله قرار دادن پيامبر(صلي الله عليه و آله) بين خودش و خدا، به مقصودش برسد. در واقع فلسفه واقعي توسل همين است كه انسانهاي نيازمند و گنهكار بتوانند با واسطه قرار دادن مقربان درگاه الهي، به خواستههاي خود برسند. مرحوم بوطي ميگويد:
توسل به آبرو و مقام پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و صالحان و مقربان چيزي است كه در سه قرن نخست اسلام، ـ كه بهترين زمانها بود ـ هرگز اشكال و اختلافي در آن نبود و همه حديثهايي كه در اين باره به ما رسيده، نشان ميدهند كه صحابه توسل و تبرك ميجستند به عرق، مو و آب وضوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كه در صحيح بخاري و مسلم نقل شده است. همچنين در سنن نسايي به سند صحيح آمده كه شخصي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) حاجتي خواست. آن حضرت فرمود: وضو بگير و اين دعا را بخوان: «أللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيك محمّد نبي الرحمة...». از اين نمونهها بسيار زياد است و همه اصحاب چنين روشي داشتند تا آنكه ابن تيميه در قرن هفتم و هشتم آمد و اعتقاد داشت كه توسل به انبيا و اوليا در زمان حياتشان صحيح است؛ اما توسل به آنان پس از وفاتشان
حرام است؛ درحاليكه هيچ دليلي بر اين تفاوت ميان حيات و ممات سراغ نداريم.[10]
حرام است؛ درحاليكه هيچ دليلي بر اين تفاوت ميان حيات و ممات سراغ نداريم.[10]
نورالدين سمهودي از علماي برجسته اهل سنت اعتقاد دارد كه استغاثه و درخواست شفاعت به پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آبرو و بركت او نزد خداي والامرتبه، فعل انبيا و سيره سلف صالح است كه در همه حال ممكن ميباشد. پيش از خلقت و پس از آفرينش شخص، در حيات دنيوياش و در مدت برزخ و عرصات قيامت. اگر درخواست به واسطه اعمال جايز است ـ چنانكه در حديث صحيح غار وارد شده كه مخلوق است ـ پس درخواست به واسطه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به طريق اولي جايز و امري عادي ميباشد. شخصي كه نزد ديگري آبرو دارد و در غيبتش به او توسل ميجويد، آن شخص به جهت تكريم وسيله، درخواستش را اجابت ميكند و گاهي ذكر محبوب يا شخص تعظيم شده، سبب اجابت دعاست.[11]
در سيره علماي بزرگ اهل سنت به چنين مواردي بسيار برميخوريم. امام حضرمي شافعي در شرحي كه بر كتاب «مقدمة الحضرمية» نوشته است، در پايان كتاب، با اشاره به بركت وجود پيامبر(صلي الله عليه و آله) به بابالله و واسطه فيض بودن وجود شريف ايشان تصريح ميكند. وي در پايان كتاب ميگويد:
به پايان رساندم اين كتابم را به ياد ايشان6 و به ذكر نام شريفشان و اميدوارم كه بركت ايشان بازگردد به سوي خودم و به فرزندانم و والدينم و دوستانم و تمام مسلمانان و همچنين بر اين كتاب و غير آن؛ زيرا آن حضرت باب رحمت الهي بود و هيچ خيري از خيرات دنيا و آخرت نيست؛ مگر اينكه به واسطه و به بركت ايشان(صلي الله عليه و آله) است.[12]
حتي «ابن قيم جوزي» شاگرد ابن تيميه، وجود واسطه ميان خدا و خلق را به صراحت پذيرفته است. او در كتاب «طريق الهجرتين»، درباره انبيا: ميگويد:
در فضيلت انبيا و شرف آنها كافي است كه خداوند پاك و والامرتبه، آنان را به وحي اختصاص داده و امينانِ بر رسالتش و واسطه ميان خود و بندگانش قرار داده و آنان را به انواع كرامتش اختصاص داده است....[13]
همچنين در كتاب «مفتاح دار السعادة» مينويسد:
به هيچ پيامبري آنچه به پيامبر اسلام6 داده، عطا نكرده است؛ لذا خداوند نام او را بلندمرتبه كرده و با نام خود مقرون ساخته و او را سرور همه مردم قرار داده و او را نزديكترين مردم از حيث وسيله قرب كرده و منزلتش را از همه نزد خود عظيمتر و شفاعت او را از ديگران پذيرفتهتر دانسته است... .[14]
زيني دحلان معتقد است كه هر كس ذكرهاي پيشينيان، افراد امروزي و دعاهاي آنها را پيگيري كند، موارد بسياري از توسل مييابد و كسي آنها را بر اين كار انكار نكرده است، تا آنكه منكران آمدند. چنانچه ما از بزرگان امت، درمورد توسل جستوجو كنيم، كتابمان پر ميشود، پس در آنچه ذكر شده، براي كساني كه در معرض توفيق و شنيدن هستند، كافيست.[15]
بنابراين واسطه فيض الهي چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع، از آموزههايي است كه در منابع اصلي مسلمانان، يعني قرآن و سنت ريشه دارد و از قديمالايام يعني سدههاي نخسين، ميان مسلمانان از مسلّمات بوده است و آنان به وسيلههاي گوناگون و مشروع متوسل ميشدند و هيچ كدام از سلف و خلف، آن را منافي با توحيد نميدانستند؛ زيرا چنانكه اشاره شد، واسطههاي فيض در طول علتالعلل، يعني خداوند بزرگ و بلندمرتبه عمل ميكنند و هيچ استقلالي از خود ندارند. بديهي است كه كثرتهاي طولي برگشتشان به وحدت است و منافي با توحيد نميباشد.
لازم به ذكر است كه چنانچه كسي به تفويض معتقد باشد؛ يعني بگويد خداوند جهان را آفريده است و اكنون هيچ نقشي ندارد و اسباب و مسببات مستقل در تأثير هستند و به خداي والامرتبه نيازي ندارند، به عبارت ديگر، موجودات در حدوث به خدا محتاج باشند؛ ولي در بقاي خود نيازمند نباشند، چنين عقيدهاي شرك است؛ زيرا همه موجودات ديگر را در عرض خداوند قرار داده است.
شهيد مطهري در اين باره به نكتهاي بسيار ظريف اشاره كرده است و ميگويد: وهابيان ناآگاهانه به نوعي استقلال ذاتي در اشياء قائل شدهاند؛ ازاينرو نقش مافوق حدّ عوامل معمولي داشتن را مستلزم اعتقاد
به قدرتي در مقابل خدا دانستهاند. غافل از آنكه موجودي كه همه هويتش وابسته به اراده حق است و حيثيتي مستقل از خود ندارد،
تأثير مافوقالطبيعياش مانند تأثير طبيعياش، پيش از آنكه به خودش مستند باشد، مستند به حق است و او جز مجرايي براي مرور فيض حق به اشيا نيست.
به قدرتي در مقابل خدا دانستهاند. غافل از آنكه موجودي كه همه هويتش وابسته به اراده حق است و حيثيتي مستقل از خود ندارد،
تأثير مافوقالطبيعياش مانند تأثير طبيعياش، پيش از آنكه به خودش مستند باشد، مستند به حق است و او جز مجرايي براي مرور فيض حق به اشيا نيست.
سپس اين پرسش را مطرح ميكند كه آيا واسطه فيض وحي و علم بودن جبرئيل و واسطه رزق بودن ميكائيل و واسطه احيا بودن اسرافيل و واسطه قبض ارواح بودن ملكالموت شرك است؟
از نظر توحيد در خالقيت، اين نظريه بدترين نوع شرك است؛ زيرا به نوعي تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل است و كارهاي ماوراءالطبيعي را قلمرو اختصاصي خدا و كارهاي طبيعي را قلمرو اختصاصي مخلوقات خدا يا قلمرو اشتراكي خدا و مخلوق قرار داده است. قلمرو اختصاصي براي مخلوق قائل شدن، عين شرك در فاعليت است، همچنانكه قلمرو اشتراكي قائل شدن نيز نوعي ديگر از شرك در فاعليت است.[16]
بنابراين روشن شد كه آفرينش عالم، بر اساس نظام اسباب و مسببات است و در فرايند تكوين و تشريع، رتقوفتق عالم با واسطههاي فيض صورت ميگيرد. اعتقاد به چنين نظامي كه آفريده خداوند تواناست و در طول خالقيت او عمل ميكند، به هيچوجه شرك نيست كه مفصل در اين باره بحث شد و براي اثبات آن، از آيهها، روايتها و ديدگاههاي متفكران اسلامي استفاده كرديم. با اين حال برخي نويسندگان وهابي در رابطه با واسطههاي فيض، شبهههايي مطرح كردهاند كه به پاسخ نيازمند است:
شبهه اول: واسطه بودن ائمه: مانند انبيا بين خدا و خلق
نويسندهاي وهابي ميگويد: «شيعيان، ائمه را واسطه بين خدا و خلق ميدانند و اگر انبيا:، واسطه ميان خداوند و خلق در تبليغ امر و نهي الهي بودند، به نظر شيعيان، ائمه نيز چنين هستند. همچنين شيعيان براي امامان خود ويژگيهايي الهي قائلاند؛ مثلاً ميگويند دعا پذيرفته نميشود، مگر آنكه با نام آنان باشد و استغاثه بايد به آنان باشد».[17]
پاسخ شبهه
در اين شبهه سه ادعا مطرح شده است:
1. شيعيان، ائمه را واسطه ميان خدا و خلق ميدانند؛
2. ائمه همچون انبيا، واسطههاي تبليغ اوامر و نواهي خداوند هستند؛
3. اثبات ويژگيهاي الهي براي ائمه.
ادعاي نخست، با اصول اسلامي تعارض و تضاد ندارد؛ زيرا نظام جهان، نظام اسباب و مسببات در تكوين و تشريع است. در تكوين، مانند احياي اموات به وسيله حضرت عيسي(عليه السلام)،[18] شفاي چشم حضرت يعقوب(عليه السلام) به وسيله پيراهن حضرت يوسف(عليه السلام)[19] و قبض ارواح به وسيله ملكالموت[20] كه وهابيت نيز اين موارد را به دليل ريشه قرآنياش پذيرفتهاند.
حتي ابن تيميه گفته است:
گاهي زنده كردن مردگان به دست پيروان انبيا صورت ميگيرد؛ چنانكه براي گروهي از امت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و پيروان حضرت عيسي(عليه السلام) اتفاق افتاده است. آنها ميگويند: «همانا خداوند به سبب اينكه از محمد(صلي الله عليه و آله) و مسيح(عليه السلام) پيروي ميكنيم و به آنها ايمان داريم و آنان را تصديق ميكنيم، مردگان را به دست ما زنده ميكند.[21]
همچنين گفته است:
بيشك، خداوند انبياي خود را به ويژگيهايي اختصاص داده است كه براي كسي غير آن نيست و از ويژگيهايشان اين است كه ديگران قادر به انجام كارهاي آنها نيستند، چهبسا پيامبري بتواند كارهايي انجام دهد كه پيامبران ديگر نتوانند انجام دهند؛ مانند عصا و دست موسي و شكافتن دريا كه اين توانايي را غير از موسي كسي نداشته است. يا مانند شقالقمر كردن و قرآن و جاري ساختن آب از ميان انگشتان و نشانههاي ديگر كه براي پيغمبران ديگر غير از محمد(صلي الله عليه و آله) نبوده است يا مانند ناقه صالح(عليه السلام) كه اين نشانه را كسي غير از او نداشت كه آن را از زمين خارج ساخت، برخلاف زنده كردن مردگان كه بسياري از انبيا و حتي برخي بندگان صالح خدا اين ويژگي را دارند.[22]
ابن تيميه در اين باره باز گفته است:
مهمترين نشانه و معجزه حضرت مسيح(عليه السلام)، زنده كردن مردگان بود كه اين نشانه را كساني ديگر همچون الياس و افراد غير پيغمبر هم، شركت داشتهاند. اهل كتاب نيز در نوشتههاي خود، غير از
مسيح كساني را نام بردهاند كه خداوند به دست آنها مردگان را زنده كرده است.[23]
مسيح كساني را نام بردهاند كه خداوند به دست آنها مردگان را زنده كرده است.[23]
همچنين ابن تيميه گفته است:
ما در وجود خود، عجز و ناتواني از بينا كردن كور و شفاي پيسي و برص و زنده كردن مردگان و مانند اين امور را احساس نميكنيم.[24]
كارهاي خارقالعادة ائمه: نيز از اين قبيل است و طبق دلايل، واسطههاي فيض الهي هستند و چون همه اسباب و وسايط مسخر خداوند هستند و به اذن او كار ميكنند، با توحيد منافاتي ندارند؛[25] زيرا اداره همه امور كلي و جزئي عالم مستقيماً به دست خداست و حلقههاي زنجيره علل هر شيء، جز مجاري فيض و آيات الهي نيست، ازاينرو اسباب و علل، در آفرينش و پرورش اشيا هيچ نقش مستقلي ندارند. پس هيچ شريكي براي خدا در خالقيت و ربوبيت نيست.[26]
در تشريع نيز اسباب و مسببات صحيح است؛ مانند توسل به پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا ائمه:. در واقع مقصود از واسطه قرار دادن اين است كه آنها واسطه شوند كه براي شخص توسل كننده دعا كنند تا خداوند حاجت او را برآورده سازد. مثل اينكه شخصي در زمان حيات يا پس از وفات، از آن حضرت بخواهد براي او دعا و استغفار نمايد:
(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً) (نساء: 64)
و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم ميكردند [ فرمانهاي خدا را زير پا ميگذارند]، نزد تو ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار ميكرد، خدا را توبهپذير و مهربان مييافتند.
ادعاي دوم كه گفته است: «ائمه همچون انبيا، وسايط تبليغ اوامر و نواهي خداوندند».
در پاسخ بايد گفت كه از نگاه شيعه، ائمه دوازدهگانه: حجتهاي خداوند بر خلق و واسطه ميان خدا و خلق در تبليغ احكام دين هستند؛ يعني خداوند آنان را قرار داده است تا احكام دين را به مردم بياموزند؛ چنانكه تمام پيامبران نيز اينگونه واسطه بين خدا و خلق بودهاند و از اين جهت تفاوتي ميان ائمه و پيامبران: نيست و تفاوت در اين است كه بر انبيا وحي نازل ميشد؛ اما ائمه مبلّغ و مبيّن احكامي هستند كه از طرف خداوند بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نازل شده است.
ادعاي سوم، يعني اثبات ويژگيهاي الهي براي ائمه:
در پاسخ بايد گفت، چنانكه پيشتر اثبات شد، خداوند والامرتبه در تكوين و تشريع از واسطهها استفاده ميكند و حتي ابن تيميه نيز در بحث «احياي اموات» مدعي شد كه غير از انبيا، افراد ديگري به پيروي از آنان قادر به «احياي اموات» هستند.[27] آيا اين اثبات، ويژگي الهي به غير است؟ قطعاً چنين برداشتي از نگاه اهل علم، غلط و منحرف كردن بحث است.
اگر شيعيان، ائمه: را واسطه ميدانند، به اين معنا نيست كه ويژگيهاي مخصوص خداوند را به آنان نسبت دهند، بلكه واسطه بودن ائمه يعني آنان مجاري فيض الهي و حجتهاي خداوندند و امر و نهي الهي را به وسيله علم غيب، بيان ميكنند. واسطه قراردادن آنها، سبب نزديكي به خداوند والامرتبه ميشود. در زيارت جامعه كبيره آمده است: «ومتقرب بكم إليه»،[28] نه اينكه شيعيان براي آنان وظايفي فراتر از آنچه خداوند بنلدمرتبه بيان كرده است، قائل باشند و [پناه بر خدا] آن بزرگواران را در عرض خداوند مطرح كنند.
باور شيعيان درباره ائمه:، نه تنها با توحيد تضاد ندارد، بلكه عين توحيد است؛ زيرا اگر خوب بنگريم، وجود سلسلهمراتب در نظام آفرينش را نشانه رسيدن فيضهاي الهي از طريق واسطهها به مخلوقات ميبينيم كه از سنتهاي الهي است. امام صادق(عليه السلام) ميفرمايند: «أبى الله أن يجري الأمور إلَّا بأسبابها»؛[29] «خداوند امتناع دارد كه امور عالم را جاري كند مگر از طريق وسائط و اسباب». بنابراين طراحي آفرينش چنين است؛ وگرنه خداوند چه نيازي به ارسال رسول داشت، خود ميتوانست همه امور را بدون واسطه انسان و فرشته انجام دهد؛ براي مثال، خداوند ميتواند به طور مستقيم درخت خشكيدهاي را سرسبز كند؛ چنانكه گاهي پيامبران و امامان: به اذن خدا چنين كاري ميكردند؛[30] اما شكلگيري نظام آفرينش اينگونه است كه آب از طريق ريشهها جذب ساقه شود و به برگها برسد؛ ازاينرو نزول باران، هدايت آبها، كار باغبانها و... معنا و مفهوم مييابد و نشاط، فعاليت و گردش كار، جهان را فراميگيرد و در غير اين صورت، سستي و جدايي ميان موجودات حاكم ميشد. خداوند والامرتبه، حكيم و احسنالخالقين است و نظام جهان را بر بنياني محكم و زيبا استوار كرده و لازمه چنين نظامي، سلسله مراتبي است كه از عالم غيب و ذات لاهوت خداوند سرچشمه ميگيرد و به عالم جبروت و ملكوت و عالم ملك و ناسوت ميرسد. در همين رابطه، جايگاه فرشتگان در نظام آفرينش تعريف ميشود.
ابن تيميه نيز در برخي از آثارش به وجود واسطه فيض معتقد است. وي در كتاب «مجموع الفتاوي»، با تكيه بر روايتي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، در وصف برخي صفات ابدال مينويسد:
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «و پيروز نميشويد و روزي نميگيريد، مگر به واسطه دعا و نماز و استغفار ضعفايتان؟» و رسول الله(صلي الله عليه و آله) درمورد صفات ابدال ميفرمايد: «به واسطه ايشان روزي ميخوريد و به واسطه آنها پيروز ميشويد».[31]
ابن تيميه در تعريف و مصاديق ابدال ميگويد:
و اما اهل علم ميگويند: ابدال همان افرادياند كه جانشين انبيا بر زمين هستند و در حقيقت قائممقام آنها ميباشند... . آنها گروه پيروز و برحق تا روز قيامت هستند؛ زيرا هدايت و دين حقي كه خداوند والامرتبه به سبب آن، فرستادگانش را برانگيخت، به همراه آنهاست.[32]
او در بيان مزايا و صفات عاليه اهل سنت ميگويد: «وَفِيهِمُ الْأَبْدَالُ»[33]؛ «در ميان ايشان، ابدال هستند».
همچنين ابن حجر مكي، از دانشمندان برجسته اهل سنت، در شرح صفات ابدال ميگويد:
در باب صفت ابدال، روايت شده است كه خداوند والامرتبه به واسطه آنها زنده ميكند و ميميراند و به واسطه آنها بر مردم و سرزمينها، باران ميبارد.[34]
تاكنون مشخص شد كه ابدال، افرادي از امت اسلامي هستند كه به سبب نزديكي به خداوند، واسطه دريافت فيض، روزي و پيروزي امت از جانب پروردگار ميباشند. آنان قائممقام انبيا نيز هستند كه به ادعاي ابن تيميه، اين گروه از اهل تسنن ميباشند.
عبدالعزيز بن باز در پاسخ به اين پرسش كه آيا ابن تيميه و ابن قيم از «ابدال»اند، ميگويد: «هم من خيرة الأبدال»؛[35] «آنها از بهترين ابدال هستند».
چون به اعتقاد وهابيان، «ابن تيميه» و «ابن قيم» از بهترين «ابدال» و واسطه فيض الهي هستند، بنابر مباني خودشان، آنان نيز كافر و مشرك هستند! زيرا به اعتقاد آنان، واسطه يعني الوهيت، يعني إله و «لا اله الا الله» يعني نفي هرگونه واسطه، پس هركس پيامبر، فرشته يا جني را بخواند يا به او استغاثه جويد و واسطه قرار دهد، كافر و از اسلام خارج شده است. آنچه امروزه اهل شرك واسطه مينامند، در گذشته به آنها إلهه ميگفتند.[36]
بيشك، واسطه به اين معني، كفر و شرك است و شگفتآورتر اينكه نويسنده وهابي، واسطه بودن انبيا را ميپذيرد؛ اما درباره ائمه انكار ميكند؛ درحاليكه واسطه به اين معنا، مطلقاً شرك است و تفاوتي ميان امام و نبي نيست؛ اما به اعتقاد شيعه، واسطه يعني چيزي كه مؤثر باشد، اما مستقل در تأثير نباشد؛ مثلاً فرشتگان را واسطه ميدانيم؛ يعني واسطه در تدبير هستند و به اذن خداوند كار ميكنند.[37]
شايد بيان شود كه ابن تيميه نگاهش به انسانهاي زنده است؛ يعني واسطه قراردادن افراد زنده ايرادي ندارد و موجب شرك نميشود!
پاسخ اين است كه چنانچه توسل و واسطه قرار دادن شرك باشد، نبايد ميان زنده و مرده فرق گذاشت؛ زيرا ملاك توحيد و شرك، آن است كه موجودي را مستقل يا غير مستقل در اثر بدانيم، نه حيات و مرگ را؟ چون طبق اعتقاد شخص موحد، انسان با مرگ نابود نميشود، بلكه حيات او در برزخ بيشتر است. امام غزالي ميگويد: «از هر كسي كه در حال حيات استمداد ميشود، پس از وفاتش نيز ميتوان ياري خواست».[38]
شبهه دوم: استغاثه آدم(عليه السلام) به آل عبا و تسرّي جريان به حضرت نوح و يونس(عليهما السلام)
نويسنده وهابي ميگويد: يكي از افتراهاي شيعه اين است كه ميگويند: وقتي حضرت آدم(عليه السلام) خداوند را به حق پنج نفر يعني «محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهما السلام)» خواند، خداوند توبه او را پذيرفت و شبيه آن را درباره حضرت نوح و يونس(عليهما السلام) ميگويند و معني آيه (فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات)[39] را همين اسماء پنج تن ميدانند.[40] سپس در نقد اين مطلب ميگويد «إذ ليس للأئمة وجود في حياة الأنبياء:».[41]
پاسخ شبهه
آنچه در كتابهاي حديثي شيعه آمده، اين است كه حضرت آدم براي پذيرش توبهاش به اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) متوسل شد. عين اين مطلب، در كتابهاي روايي آنها نيز آمده است. توسل انبياي الهي به پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) و ائمه:، فقط ويژه شيعيان نيست، بلكه اهل سنت هم در كتابهاي خود از آن ياد كردهاند و روايتهايي را در اين باره آوردهاند. «حاكم نيشابوري»، از عمر بن خطاب نقل ميكند كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود:
وقتي حضرت آدم خطا كرد، اين عبارت را خواند:
يا رب أسألك بحق محمد إلّا غفرت لي فقال الله يا آدم كيف عرفت محمداً ولم أخلقه بعد قال يا رب لأنك لما خلقتني بيدك ونفخت في من روحك رفعت رأسي فرأيت على قوائم العرش مكتوبا لا إله إلا الله محمد رسول الله فعلمت انك لم تضف إلى اسمك إلا أحب الخلق إليك فقال الله صدقت يا آدم إنه لأحب الخلق إليّ و إذ قد سألتني بحقه فقد غفرت لك ولولا محمد ما خلقتك.[42]
خدايا! تو را قسم ميدهم به آبروي حضرت محمد كه مرا ببخشي. خطاب آمد: اي آدم! چگونه حضرت محمد را شناختي؟ با اينكه من هنوز او را نيافريدم. حضرت آدم(عليه السلام) پاسخ داد: زماني كه مرا آفريدي و از روحت در من دميدي، من سرم را بلند كردم و در ستونهاي عرش ديدم كه نوشته شده است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله». فهميدم اين شخص با آبروترين خلايق توست؛ چون جز محبوبترين افراد را كنار نامت قرار نميدهي. سپس خداوند فرمود: راست گفتي، محبوبترين خلايق من، محمد[(صلي الله عليه و آله)] است. من تو را آمرزيدم، اگر محمد[(صلي الله عليه و آله)] نبود، تو را هم نميآفريدم.
حاكم پس از نقل روايت ميگويد: «هذا حديث صحيح الإسناد».[43] جناب سبكي هم ميگويد روايت صحيح است. درباره قصه حضرت آدم(عليه السلام) از ابيهريره چنين نقل شده است:
يا آدم هؤلاء (نور خمسة) صفوتي... فإذا كان لك إلي حاجة فبهؤلاء توسل، فقال النبي: نحن سفينة النجاة من تعلق بها نجا ومن حاد عنها هلك، فمن كان له إلى الله حاجة فليسألنا أهل البيت.[44]
اي آدم! اينها (اهل بيت) برگزيدگان من هستند... ، هر وقت حاجتي داشتي، آنان را واسطه قرار بده . پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمود: «ما كشتي نجات هستيم، هركس سوار اين كشتي شد، نجات خواهد يافت و هركس سرپيچي كند، هلاك ميشود. هركسي حاجتي به سوي خداوند دارد، بايد ما اهل بيت را واسطه قرار دهد».
سيوطي نقل ميكند كه حضرت آدم(عليه السلام) به درگاه خداوند چنين استغاثه ميكرد:
اللهمّ إنّي أسألك بحقّ محمد وآل محمد سبحانك لا إله إلا أنت، عملتُ سوءً، وظلمت نفسي فاغفر لي إنّك أنت الغفور الرحيم، فهؤلاء الكلمات التي تلقى آدم. [45]
بار خدايا! از تو درخواست ميكنم به حق محمد و آل محمد كه تو پاك و منزهي و غير از تو خدايي نيست. من كار بدي كردم و به خود ظلم نمودم؛ پس مرا ببخش كه تو بخشنده و مهربان هستي.
شايد او بگويد آنچه در منابع اهل سنت آمده است، لزوماً به معني صحت همه آنها نيست و روايتهاي ضعيف و غير معتبر، در منابع شيعه و سني وجود دارد. ما نيز خواهيم گفت «الكلام هو الكلام».
بهتر بود نويسنده وهابي به سبب وجود روايتي در كتابهاي شيعه كه به كفر و شرك شيعيان حكم ميكند، ابتدا ببيند آيا چنين حديثي در كتابهاي خودشان وجود دارد يا نه؟ آيا حكم به كفر و شرك، شامل او و همكيشانش نميشود؟ چنانكه اشاره شد، در چند حديث اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: «حضرت آدم به وسيله اين كلمات توبه كرد: «بحق محمد و علي وفاطمة والحسن والحسين الاّ تبتَ علي»،[46] البته اين روايتها در كتابهاي اهل سنت، به حد مستفيضه است.
اكنون اين پرسش مطرح ميشود كه چرا وهابيان از توسل حضرت آدم به حق اهل بيت: و آمرزش خداوند برآشفته شدهاند و آن را
شرك ميدانند، ولي اگر كسي بگويد عمر و ابوبكر حتي پيش از
خلقت حضرت آدم(عليه السلام) وجود داشتند، آن را عين توحيد ميدانند؟ در منابع اهل سنت آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «من، ابوبكر، عمر، عثمان و علي، هزار سال پيش از خلقت آدم، نورهايي سمت راست عرش خداوند بوديم»![47] افزون بر اينها، براي توسل حضرت آدم(عليه السلام)، ضرورتي ندارد اصحاب كسا وجود مادي داشته باشند، بلكه توسل به خداوند به آبروي كساني كه بعدها به وجود ميآيند نيز صحيح است. گرچه بهتر است گفته شود نور مقدس آنان پيش از خلقت حضرت آدم(عليه السلام) وجود داشته و بدن مادي آنان زمان صدر اسلام پديد آمده است؛ مثل
اينكه هماكنون طبق مباني اهل سنت، يكي از آنها، خداوند بزرگ و والامرتبه را به آبروي حضرت مهدي[ قسم دهد و توسل يابد، آيا اين شرك است؟
شرك ميدانند، ولي اگر كسي بگويد عمر و ابوبكر حتي پيش از
خلقت حضرت آدم(عليه السلام) وجود داشتند، آن را عين توحيد ميدانند؟ در منابع اهل سنت آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «من، ابوبكر، عمر، عثمان و علي، هزار سال پيش از خلقت آدم، نورهايي سمت راست عرش خداوند بوديم»![47] افزون بر اينها، براي توسل حضرت آدم(عليه السلام)، ضرورتي ندارد اصحاب كسا وجود مادي داشته باشند، بلكه توسل به خداوند به آبروي كساني كه بعدها به وجود ميآيند نيز صحيح است. گرچه بهتر است گفته شود نور مقدس آنان پيش از خلقت حضرت آدم(عليه السلام) وجود داشته و بدن مادي آنان زمان صدر اسلام پديد آمده است؛ مثل
اينكه هماكنون طبق مباني اهل سنت، يكي از آنها، خداوند بزرگ و والامرتبه را به آبروي حضرت مهدي[ قسم دهد و توسل يابد، آيا اين شرك است؟
شبهه سوم: واسطه قرار دادن منافي با اخلاص
نويسنده وهابي ميگويد: خواندن اسماء ائمه در دعا، خلاف اخلاص و از اسباب رد دعاست؛ زيرا اخلاص، شرط پذيرفته شدن دعاست و ائمه همچون بقيه مردم، عبد خدا هستند. وي با تمسك به آيه 172 سوره نساء و آيه 93 سوره مريم ميگويد: تمام موجودات عبد خداوند هستند و تفاوتي باهم ندارند. سپس ميگويد: تربيت شيعي، تربيتي غير توحيدي است؛ زيرا ملاك آن توجه به غير خداوند است، نه عنايت به پروردگار و در اين تربيت، شركي وجود دارد كه شرك زمان جاهليت را نميتوان در برابرش ذكر كرد و كلماتي كه حضرت آدم از خداوند تلقي كرد اين بود كه گفت: «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا».[48]
پاسخ شبهه
پاسخ اين مدعا بسيار روشن است. اگر كسي موجودي را در عرض خداوند قرار دهد و آن را در برابر خداوند مؤثر بداند و اثر استقلالي براي آن قائل شود، شرك است و خلاف اخلاص در دعاست. اين مسئله را همه مسلمانان پذيرفتهاند و هيچ مسلماني در عرض خداوند چيزي ديگر قرار نميدهد؛ زيرا اخلاص در عبادت، از واجبترين مسائل شرعي است و مقابل آن، شرك ورزيدن به خداي عزوجل بزرگترين گناه است؛ ولي اگر آنها را مستقل ندانسته و مجراي فيض الهي بدانيم، خلاف اخلاص نيست، بلكه عين آن است؛ ازاينرو چنانكه پيشتر بيان شد، قرآن دستور داده هنگام دعا، وسيله اخذ كنيد، (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ). (مائده: 35)
به هر حال ذكر كردن نام ائمه:، به معني عبادت آن بزرگواران نيست. در حوزه دين مبين اسلام، هر عبادتي غير از خدا شرك است و همه مسلمانان چنين باوري دارند. شيعيان نيز حاجت خود را از ائمه نميخواهند، بلكه آنان را وسيله عندالله قرار ميدهند كه خداوند حاجت را برآورده سازد.
همچنين ميگويد: ائمه، عبد خدا هستند و تمام موجودات از اين جهت يكساناند كه البته مغالطه است؛ زيرا همه موجودات بدون استثنا عبد خداوند هستند و هر چيز ممكنالوجودي عبد پروردگارست؛ ولي آيا پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ابولهب هر دو يكساناند؟! آيا سنگ و درخت، با فرشتگان مقرب الهي يكسان هستند؟! بنابراين ائمه: از نظر عبد بودن با ديگران فرقي ندارند؛ اما از جهت قرب به خداوند، هرگز با ساير موجودات يكسان نيستند. شايد به نظر نويسنده وهابي، مؤمن و كافر، مطيع و عاصي، و عالِم و جاهل يكسان باشند؛ درحاليكه قرآن ميفرمايد: (أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ).[49] انسانها همه باهم برابر نيستند و درجات متفاوت دارند. عالم و جاهل متفاوتاند: (...هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ).[50] مجاهد و قاعد، همسطح نيستند:
(لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الـضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ) (نساء: 95)
هرگز افراد باايماني كه بدون بيماري و ناراحتي، از جهاد بازنشستند، با مجاهداني يكسان نيستند كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند.
حتي فرشتگان نيز همسطح و درجه نيستند و برخي بافضيلتتر و برترند. همچنين هر فرد يا گروه، جايگاهي ويژه دارد: (وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ)؛ «و هيچ كدام از ما نيست، جز آنكه مقام معلومي دارد». (صافات: 164)
اگر اين شخص مدعي، بدون تعصب به آموزههاي توحيدي شيعيان مينگريست و به مطالب تبيين شده در آثار و منابع شيعه دقت ميكرد، به طور قطع نتيجه ميگرفت كه توحيد ناب را بايد در مكتب اهل بيت: جستوجو كرد و درس توحيد را از امام الموحدين، علي(عليه السلام) و ائمه شيعه: آموخت، نه از فرقهها و نحلههايي كه بنيان فكريشان در تعارض با مكتب اهل بيت: شكل گرفته است. در نتيجه شخص جوينده معارف، به جاي رسيدن به توحيد ناب اسلامي، به تجسيم و تشبيه رهنمون ميشود.
براي تبيين تربيت توحيدي شيعيان، به سخني از امير بيان، نخستين امام شيعيان اشاره ميكنيم تا روشن شود كه توحيد شيعيان، افزون بر قرآن كريم از چنين منابعي سرچشمه ميگيرد. ايشان در خطبه نخست نهج البلاغه ميفرمايد:
اَلْحَمْدُ لِله الَّذِي لا يبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ، وَلا يحْصـِي نَعْماءَهُ الْعادُّونَ، وَلا يودِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، اَلَّذِي لا يدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا ينالُهُ غَوْصُ الْفَطِنِ، اَلَّذِي لَيسَ لِصِفَتِهِ حَدُّ مَحْدُوْدٌ، وَلا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَلا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَلا اَجَلٌ مَمْدُودٌ، فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ، وَنَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ، وَوَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيدَانَ اَرْضِهِ. أوّلُ الدِّين مَعرِفَتهُ وكَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَكَمالُ الْتَّصْديقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَكَمالُ تَوْحِيدِهِ الاِخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفْي الصِّفاتِ عَنْهُ.[51]
حمد باد خداوندي كه ستايشگران در ثنايش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمتهايش عاجز باشند و كوشندگان حقش را ادا نكنند. خداوندي كه صاحبان انديشههاي بلندپرواز او را درك نكنند و زيركان تيزهوش، به عمق جلال و جبروت او نرسند. خداوندي كه فراخناي صفاتش نه حدّي دارد، نه نهايتي و در وصف جلال و جمال او، سخني درخور نتوان يافت كه در زمان نگنجد و مدت نپذيرد. آفريدگان را به قدرت خويش آفريد و بادهاي بارانزا را پراكند تا بشارت باران رحمت او دهند و به وسيله صخرهها [و كوهساران] زمينش را از لرزش بازداشت. اساس دين، شناخت خداست و كمال معرفت او، تصديق به وجود اوست و كمال تصديق به وجودش، يكتا و يگانه دانستن اوست و كمال اعتقاد به يكتايي و يگانگياش، پرستش اوست، دور از هر شائبه و آميزهاي، پرستش او زماني از هر شائبه و آميزهاي پاك است كه از ذات او، نفي هر صفت شود؛ زيرا هر صفتي گواه بر اين است كه غير از موصوف خود است و هر موصوفي، گواه بر اين است كه غير از صفت خود است.
چنانچه نويسنده وهابي فقط به فهرست كتاب «توحيد صدوق» از شيعيان و «التوحيد ابن خزيمه» از اسلاف وهابيت، مراجعه ميكرد، به
اين نتيجه ميرسيد كه پيش از او، امام فخر رازي (م606ه .ق) به آن
رسيده بود. او كتاب توحيد ابن خزيمه را كه از كتب معتبر حنابله و وهابيت است، به كتاب «الشرك» وصف كرده و نويسنده آن را «مضطرب الكلام»، «قليل الفهم»، و «ناقص العقل» دانسته است: «...وهو في الحقيقة
كتاب الشرك».[52]
اين نتيجه ميرسيد كه پيش از او، امام فخر رازي (م606ه .ق) به آن
رسيده بود. او كتاب توحيد ابن خزيمه را كه از كتب معتبر حنابله و وهابيت است، به كتاب «الشرك» وصف كرده و نويسنده آن را «مضطرب الكلام»، «قليل الفهم»، و «ناقص العقل» دانسته است: «...وهو في الحقيقة
كتاب الشرك».[52]
كتاب توحيد ابن خزيمه، از مصادر درجه اول وهابيت است
و وهابيان در چاپ و نشر آن بسيار تلاش ميكنند. اين كتاب
در شكلگيري اعتقاد به تجسيم و تشبيه ميان وهابيت، نقش اساسي
داشته است. اگر ابن تيميه و وهابيهاي ديگر، خدا را داراي دست و
پا، نشسته بر عرش و كرسيهاي متعدد، محصور ميان ابرها، فرود
آمدنش به آسمان دنيا (جابهجا شدن)، رؤيتش با چشم سر،
داراي صورت و اعضا و جوارح، كفشهاي طلايي و متعجب و خندهرو ميدانند،[53] متأثر از اينگونه آثار است. براي دسترسي به محتواي اين كتاب، به برخي سرفصلهاي آن، اشاره ميكنيم كه در عربستان منتشر شده است:
و وهابيان در چاپ و نشر آن بسيار تلاش ميكنند. اين كتاب
در شكلگيري اعتقاد به تجسيم و تشبيه ميان وهابيت، نقش اساسي
داشته است. اگر ابن تيميه و وهابيهاي ديگر، خدا را داراي دست و
پا، نشسته بر عرش و كرسيهاي متعدد، محصور ميان ابرها، فرود
آمدنش به آسمان دنيا (جابهجا شدن)، رؤيتش با چشم سر،
داراي صورت و اعضا و جوارح، كفشهاي طلايي و متعجب و خندهرو ميدانند،[53] متأثر از اينگونه آثار است. براي دسترسي به محتواي اين كتاب، به برخي سرفصلهاي آن، اشاره ميكنيم كه در عربستان منتشر شده است:
برخي بابهاي اين كتاب عبارتاند از: بَابُ ذِكْرِ إِثْبَاتِ النَّفْسِ لِلهِ، بَابُ ذِكْرِ إِثْبَاتِ وَجْهِ اللهِ، بَابُ ذِكْرِ إِثْبَاتِ الْعَيْنِ لِلهِ، بَابُ ذِكْرِ إِثْبَاتِ الْيَدِ لِلْخَالِقِ، أَنَّ اللهَ تَعَالَى لَهُ يَدَانِ، بَابُ إِثْبَاتِ الْأَصَابِعِ لِلهِ عَزَّ وَجَلَّ، بَابُ ذِكْرِ الْبَيَانِ أَنَّ اللَهَ عَزَّ وَجَلَّ فِي السَّمَاءِ، بَابُ ذِكْرِ الْبَيَانِ أَنَّ اللَهَ عَزَّ وَجَلَّ يَنْظُرُ إِلَيْهِ جَمِيعُ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَرُّهُمْ وَفَاجِرُهُمْ، وبَابُ ذِكْرِ إِثْبَاتِ ضَحِكِ رَبِّنَا عَزَّ وَجَلَّ.[54]
اگر كسي در فضايي تربيت شود كه منابع توحيدياش آثاري چون كتاب ابن خزيمه باشد يا برگرفته از آن، برداشت اين شخص از توحيد چيست؟ آيا جز اين است كه خداي والامرتبه را پادشاهي ميداند با اعضا و جوارح، نشسته بر تخت كه گاه به بندگانش سر ميزند!
براي تكميل اين بحث، به برخي سرفصلهاي كتاب «التوحيد»، نوشته شيخ صدوق اشاره ميكنيم كه حاوي روايتهايي از ائمه شيعه است:
باب التوحيد ونفي التشبيه، باب معنى الواحد والتوحيد والموحد، باب أنه عزوجلّ ليس بجسم ولا صورة، باب صفات الذات وصفات الأفعال، باب تفسير قول الله عزوجل الله نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ إلى آخر الآية، باب نفي المكان والزمان والسكون والحركة والنزول والصعود والانتقال عن الله عزوجلّ، باب معنى الأول والآخر، باب فطرة الله عزوجل الخلق على التوحيد و... .[55]
شبهه چهارم: واسطه قرار دادن ائمه: مطابق با دين مشركان
نويسنده وهابي ميگويد: واسطه بودن ائمه، عين دين مشركان است و انبيا براي رهايي بشر از اين شرك آمدهاند. سپس به آيه شريفه (وَ اِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَاِنّي قَريبٌ)[56] و آِيه (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ)[57] تمسك كرده و ميگويد: هركس واسطهاي ميان خود و خدا داشته باشد و او را بخواند، بالاجماع كافر است. همچنين از ابن تيميه نقل كرده كه واسطه بودن در تبليغ امر و نهي خداوند، صحيح است؛ ولي واسطه قرار دادن در دفع ضرر و جلب منفعت، از بزرگترين اقسام شرك است و اگر شخص توبه نكند، بايد كشته شود.[58]
پاسخ شبهه
در پاسخ بايد گفت كه واسطه قراردادن به چه معنا عين دين مشركان است؟ اگر مقصود اين باشد كه كسي ائمه:، انبيا: يا هر موجود ديگري را مستقل و در عرض خداوند مؤثر بداند، ما نيز معتقديم كه چنين اعتقادي شرك است. بين شيعيان، حتي ميان عوام، هيچ كس را نمييابيم كه به چنين مطلبي درباره ائمه: معتقد باشد و در سختيها، بدون در نظر گرفتن خداي قادر متعال، از آنان كمك بخواهد. ممكن است در اين راستا، مقربان درگاه الهي، يعني انبيا و اوليا را واسطه قرار دهند كه البته اينگونه واسطه قرار دادن، با توحيد تنافي ندارد، بلكه عين توحيد است.
در دو آيه شريفهاي كه نويسنده به آنها استناد كرده، فقط اين مطلب دلالت دارد كه خواندن خدا بدون واسطه صحيح است و از روايات ديگر، استفاده ميشود كه خواندن خدا با واسطه نيز صحيح است: (يا أيّها الّذينَ آمَنُوا اتَّقوا الله وَ ابْتَغُوا إلَيْهِ الوَسيلةَ)؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد! تقواي خدا را پيش گيريد و دستاويزي به سوي او بجوييد». (مائده: 35)
(...وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً) (نساء: 64)
و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم ميكردند [و فرمانهاي خدا را زير پا ميگذاردند]، نزد تو ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار ميكرد، خدا را توبهپذير و مهربان مييافتند.
رفتن خدمت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، براي آنكه حضرت دعا كند، سبب مغفرت الهي ميشود. علاوه بر اين، انبيا و ائمه، مجاري فيض الهي هستند و توسل به آنها توسل به خداست؛ زيرا كسي آنان را مستقل نميخواند، بلكه آنان مقرب عندالله هستند و وسيله ميشوند تا خداوند مردم را حاجتروا كند.
همچنين نويسنده وهابي، از ابن تيميه چنين نقل كرده است: «واسطه قرار دادن در دفع ضرر و جلب منفعت، از بزرگترين اقسام شرك است».[59]
پاسخ اين است كه واسطه قراردادن در جلب منفعت و دفع ضرر، مطلقاً شرك نيست؛ زيرا اگر كسي اين واسطه را مستقل در تأثير بداند كه در عرض خداوند عمل ميكند، اين شرك است؛ ولي اگر آنها را به أذنالله مؤثر بداند و در طول خداوند متعال بداند، شرك نيست؛ زيرا همه مردم روزانه بر اساس نظام عليت و نظام اسباب و مسببات، به واسطهها رو ميآورند، مانند شخص مريض كه به پژشك مراجعه ميكند و به طور كلي همواره زندگي انسان در فضاي تمسك به ديگري است. شخص تشنه براي رفع تشنگياش به آب رو ميآورد؛ چنانكه براي رفع سرما و گرسنگي، از آتش و غذا بهره ميجويد تا نيازش را برطرف كند، آب، غذا و آتش، وسايلي براي رفع نيازها هستند و هيچكس در توسل به اين اسباب، ديگري را مشرك نميداند و ادعا نميكند كه آثار آب، غذا و آتش، از خود آنان مستقل است، بلكه مانند ابراهيمخليل الرحمان(عليه السلام)، همه آثار را از خداي والامرتبه ميداند: (والَّذي هُوَ يُطعِمُني ويَسقين * واِذا مَرِضتُ فَهُوَ يَشفين)،[60] در واقع مطعم و ساقي و شافي، تنها خداوند است؛ ولي انسان براي رفع گرسنگي، عطش، سرما و مرض، به سراغ آب، غذا، آتش و دارو ميرود.
نتيجهگيري
از مباحث گذشته روشن شد كه آفرينش عالم، بر اساس نظام علّي و معلولي بنا شده است و ارتباط خداوند با بندگانش در دو نظام تكوين و تشريع، مبتني بر واسطههاي فيض است. خداوند براي هدايت انسانها پيامبراني از سنخ خودشان مبعوث ميكند و انسانها براي ادامه زندگي علمي و عملي خود به همديگر محتاجاند. كودك از ابتداي پيدايش، براي رفع گرسنگياش، به طور فطري به سوي سينه مادر حركت ميكند و مادر، براي رفع تشنگي و گرسنگياش، به آب و غذا روي ميآورد و صدها مورد ديگر زنجيرهوار به هم متصل و در ارتباطاند. واسطه قرار دادن اوليا و انبيا براي برآورده شدن حاجات، در همين راستاست. خداوند بزرگ و والامرتبه، همانگونه كه در گل محمدي، درمان عارضه تنفس را قرار داده، در تربت امام حسين(عليه السلام) نيز شفاي امراض را به وديعت گذاشته است. البته چنانكه اشاره شد، همه چيز از خداوند است: «لا مُؤثّرَ في الوجود إلا الله» و همه در طول خاليقيت خداوند در حركتاند، نه در عرض آن كه سبب شرك شود.
بنابراين روشن شد كه شبهات نويسنده وهابي بياساس است و آنچه در اتهام به شيعه بافته، توهمي بيش نبوده و بيشتر شبههها به خودش برگشته است. او بايد پاسخ دهد كه چرا وهابيت، خداوند والامرتبه را در مكاني خاص، داراي حركت و با اعضا و جوارح ميداند و آيا پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)، چنين توحيدي را از سوي خدا براي هدايت بشر از شرك و بتپرستي آورده است؟
فهرست منابع
٭ قرآن كريم.
٭ نهج البلاغه.
1. احياء العلوم، ابو حامد غزالي، (505ه .ق)، دار الكتب العربي، بيروت، اول، بيتا.
2. اصول مذهب الشيعة الامامية الاثني عشرية، ناصرالدين قفاري، چاپ اول، 1414ه .ق.
3. البداية والنهاية، ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير، دارإحياء التراث العربي، چاپ اول، 1408ه .ق.
4. تفسير تسنيم، عبدالله جوادي آملي، اسراء، 1385ه .ش.
5. التوحيد، أبوجعفر صدوق محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي، چاپ اول، قم، مؤسسة النشر الإسلامي،1398ه .ق.
6. الثاقب في المناقب، ابن حمزة، چاپ دوم، قم، مطبعة الصدر، 1412ه .ق.
7. الدر المنثور في التفسير المأثور، جلالالدين سيوطي، دارالفكر، بيروت، 1403ه .ق.
8. الدرر السنية في الرد علي الوهابية، احمد زيني دحلاني، استانبول، ١٣٨٣ه .ش.
9. دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشريعة، احمد بن الحسين بيهقي، بيروت، دارالكتب العلمية.
10. السلفية مرحلة مباركة زمنية لا مذهب إسلامي، رمضان بوطي، بيروت، دارالفكر، 1418ه .ق.
11. سنن ابن ماجه، ابوعبدالله محمد بن يزيد القزويني بن ماجة، دارإحياء الكتب العربية.
12. السنن الكبري، احمد بن شعيب ابوعبدالرحمن النسائي، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411ه .ق.
13. شرح المقدمة الحضرمية، سعيد محمد باعلي الخضرمي، چاپ اول، دار المنهاج للنشر والتوزيع، 1425ه .ق.
14. شواهد التنزيل، عبيدالله بن محمد الحنفي النيسابوري الحاكم الحسكاني، مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي، 1411ه .ق.
15. الصواعق المحرقة في الردّ علي أهل البدع والزندقة، شهابالدين احمد بن حجر هيثمي، مكتبة القاهرة.
16. طريق الهجرتين وباب السعادتين، محمد بن ابيبكر بن ايوب بن سعد شمسالدين بن قيم جوزي، چاپ دوم، قاهره، دارالسلفية، 1394ه .ق.
17. العقيدة الواسطية، ابن تيمية، چاپ دوم، رياض، الرئاسة العامة لإدارات البحوث والإفتاء، 1412ه .ق.
18. عقيدة محمد بن عبدالوهاب السلفية وأثرها في العالم الإسلامي، صالح بن عبدالله العبود، چاپ دوم، مدينه، عمادة البحث العلمي بالجامعة الإسلامية، 1424ه .ق.
19. عيون أخبار الرضاء، أبوجعفر صدوق محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1404ق.
20. الفتاوي الكبري الفقهية، احمد بن محمد بن علي بن حجر هيثمي، دارالفكر.
21. فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد جويني خراساني، چاپ اول، بيروت، مؤسسة المحمودي للطباعة والنشر، 1398ه .ق.
22. فرهنگ علوم عقلي، سيد جعفر سجادي، تهران، كتابخانه ابن سينا، ۱۳۴۱ه .ش.
23. فرهنگ فلسفي، جميل صليبا، مترجم: منوچهر صانعي درهبيدي، چاپ اول، تهران، انتشارات حكمت، 1366ه .ش.
24. كالبد شكافي عقايد وهابيت، رحمتالله ضيائي، چاپ دوم، مؤسسه فرهنگي هنري مشعر، 1393ه .ش.
25. كنز العمال في السنن و الأفعال، متقي بن حسامالدين هندي، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1409ه .ق.
26. كتاب التوحيد وإثبات صفات الرب، ابوبكر محمد بن اسحاق بنخزيمه، چاپ پنجم، رياض، مكتبة الرشد، 1414ق.
27. لغتنامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373ه .ش.
28. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ابوالحسن نورالدين علي بن ابيبكر بن سليمان الهيثمي، قاهره، مكتبة القدسي، 1414ه .ق.
29. مجموع الفتاوي، تقيالدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن تيميه، مدينه، مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، 1416ه .ق.
30. مجموعه آثار، مرتضي مطهري، تهران، صدرا، 1373ه .ش.
31. المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، محمد بن مرتضي ملامحسن فيض كاشاني، چاپ اول، تهران، مكتبة الصدوق، 1339ه .ق.
32. مسائل الامام ابن باز، عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، رياض، دارالتدمريه، 1433ه .ق.
33. المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، بيروت، دارالمعرفة.
34. المسند، ابوعبدالله أحمد بن حنبل الشيباني، مصر، مؤسسة قرطبة.
35. المعجم الكبِير للطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير اللخمي الشامي الطبراني، چاپ اول، رياض، دارالصميعي، 1415ق.
36. مفاتيح الغيب، ابوعبدالله محمد بن عمر بن الحسن بن الحسين التيمي فخرالدين الرازي.
37. مفتاح دار السعادة ومنشور ولاية العلم والأرادة، ابن قيم جوزي، بيروت، دارالكتب العلمية.
38. الملل والنحل، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم بن ابيبكر احمد شهرستاني، مؤسسة الحلبي.
39. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، حبيب الله هاشمي الخوئي، چاپ چهارم، بنياد فرهنگي امام المهدي[، 1361ه .ش.
40. النبوات، تقيالدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم ابن تيمية، چاپ اول، رياض، اضواء السلف، 1420ق.
41. نهاية الحكمة، محمد حسين طباطبائي، قم، مؤسسه انتشارات اسلامي.
42. وفاء الوفاء بأخبار دارالمصطفي، علي بن عبدالله بن احمد الحسن الشافعي السمهودي، چاپ اول، دار الكتب العلمية، بيروت، 1419ه .ق.
[1]. لغتنامه دهخدا، واژه واسطه.
[2]. فرهنگ فلسفى، جميل صليبا، ص657.
[3]. فرهنگ علوم، سيد جعفر سجادي، ص176.
[4]. الملل والنحل، شهرستاني، ج1، ص99.
[5]. شوري: 28؛ روم: 48.
[6]. مجمع الزوائد، ج۸، ص۲۵۳؛ كنز العمال، ج۲، ص۳۵۸.
[7]. شواهد التنزيل، حاكم حسكاني، ج۱، صص ۶۰ و ۶۱، ذيل آيه ۳۷ سوره بقره.
[8]. المعجم الكبير، طبراني، ج۲۴، ص۳۵۲؛ مجمع الزوائد، هيثمي، ج۹، ص۲۵۷.
[9]. المسند، ج۵، ح۱۶۹۱۳؛ السنن الكبري، نسائي، ج۶، ص۱۶۹؛ روح المعاني، ج۶، ص۱۲۵؛ سنن ابن ماجه، ج۱، كتاب الصلاة، باب ۱۸۹، ح۱۳۸۵.
[10]. السلفية مرحلة زمنية مباركة لا مذهب إسلامي، رمضان بوطي، ص154.
[11]. «اعلم إنّ الاستغاثة والتشفع بالنبيl وبجاهه وبركته إلى ربّه تعالى من فعل الأنبياء وسير السلف الصالح واقع في كلّ حال، قبل خلقه وبعد خلقه، في حياته الدنيوية ومدّة البرزخ وعرصات القيامة.وإذا جاز السؤال بالأعمال ـ كما في حديث الغار الصحيح وهي مخلوقة ـ فالسؤال بالنبيl أولى.وفي العادة أنّ من له عند شخص قدر فتوسّل به إليه من غيبته، فإنّه يجيب إكراماً للمتوسّل به.وقديكون ذكر المحبوب أو المعظّم سبباً للإجابة»: وفاء الوفاء بأخبار دارالمصطفي، ج4، ص193.
[12]. شرح المقدمة الحضرمية، ص710.
[13]. طريق الهجرتين، ابنقيم، ج1، صص 515 و 516.
[14]. مفتاح دار السعادة، ابنقيم، ج1، ص301.
[15]. ر.ك: الدرر السنية، زيني دحلان، ص31.
[16]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج2، ص131.
[17]. أصول مذهب الشيعة، قفاري، ج2، ص441.
[18]. (وَ رَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّـهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّـهِ) (آل عمران: 49)
[19]. (فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُون) (يوسف: 96)
[20]. (قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ) (سجده: 11)
[21]. النبوات، ج2، ص808.
[22]. همان، ج2، ص821.
[23]. النبوات، ج4، ص17.
[24]. همان، ج1، ص218.
[25]. المحجة البيضاء، فيض كاشاني، ج7، ص398.
[26]. تفسير تسنيم، ج2، ص391.
[27]. النبوات، ج2، ص808.
[28]. عيون أخبار الرضاء، شيخ صدوق، ص99.
[29]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، حبيبالله خوئي، ج17، ص272.
[30]. الثاقب في المناقب، ابن حمزه، ص512.
[31] .مجموع الفتاوي، ابن تيميه، ج23، ص102.
[32]. همان، ج4، ص97.
[33]. العقيده الواسطيّة، ابن تيميه، ص49.
[34]. الفتاوى الكبرى الفقهيه، ابن حجر هيثمي، ج1، ص127.
[35]. مسائل الإمام ابن باز، عبدالعزيز ابن باز، ص49.
[36]. عقيده الشيخ محمد بن عبدالوهاب، صالح بن عبدالله العبود، ج1، صص50 و 579.
[37]. نهاية الحكمة، محمد حسين طباطبايي، ص176.
[38]. احياء العلوم، غزالي، ج۱، ص100.
[39]. بقره: 37.
[40]. أصول مذهب الشيعة، ج2، ص446.
[41]. همان، ص448.
[42]. البداية و النهاية، ج2، ص393.
[43]. المستدرك، حاكم نيسابوري، ج2، ص615 ؛ دلائل النبوة، بيهقي، ج5، ص489؛ كنز العمال، ج11، ص455.
[44]. فرائد السمطين، جويني خراساني، ج1، ص36.
[45]. الدر المنثور، ج1، ص60.
[46]. همان، صص60 و 61 چندين حديث است.
[47]. ر.ك: الصواعق المحرقة، صص82 و 83.
[48]. اعراف: 23؛ أصول مذهب الشيعة، ج2، ص447.
[49]. سجده: 18.
[50]. زمر: 9.
[51]. نهج البلاغة، خطبه اول.
[52]. مفاتيح الغيب، تفسير فخر رازي، ج27، ص150.
[53]. ر.ك: كالبد شكافي عقايد وهابيت، رحمتالله ضيائي، صص31 ـ 59.
[54]. كتاب التوحيد، ابن خزيمه، ص245.
[55]. التوحيد، ص329.
[56]. بقره: 186.
[57]. غافر: 60.
[58]. أصول مذهب الشيعة، ج2، ص539.
[59]. أصول مذهب الشيعة، ج2، ص539.
[60]. شعراء: 79 و 80.