مصحفهای آسمانی غیر قرآن
v رحمت‌الله ضیائی مصحف در لغت از صُحُف[1] و به معنای کتاب آمده و جمع مکسر آن صُحف و صحائف است.[2] به نامه‌های فراهم آورده شده و چیزی که در او صحیفه‌ها و رساله‌ها جمع شود و همچنین به مجموعه میان دو جلد نیز مصحف می‌گویند.[3] به ه
v رحمتالله ضيائي
مصحف در لغت از صُحُف[1] و به معناي كتاب آمده و جمع مكسر آن صُحف و صحائف است.[2] به نامههاي فراهم آورده شده و چيزي كه در او صحيفهها و رسالهها جمع شود و همچنين به مجموعه ميان دو جلد نيز مصحف ميگويند.[3] به هر چيز باز شده و گسترده، مثل صحيفة الوجه ـ روي باز و گشادـ يا كاغذ يا هر چيزي كه بر آن نوشته ميشود، مُصحف گفته ميشود.[4] بنابراين، به كتاب جلد شده مصحف گفتهاند؛ حال چه قرآن باشد يا غير قرآن. در قرآن كريم نيز از كتابهاي آسماني با عنوان «صُحف» ياد شده است.[5]
در زمان صحابه، «مصحف» به همان معناي لغوي به كار ميرفته[6]؛
يعني به معناي اعم از قرآن. البته از برخي صحابه نام ميبرند كه براي
خود، قرآن را در صحيفههايي جمع كرده بودند كه به نام خودشان
شهرت داشت؛ مانند مصحف عايشه، مصحف حفصه، مصحف ابي بن كعب و... . همه اين مصحفها پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) به اين نام مشهور شد.
يعني به معناي اعم از قرآن. البته از برخي صحابه نام ميبرند كه براي
خود، قرآن را در صحيفههايي جمع كرده بودند كه به نام خودشان
شهرت داشت؛ مانند مصحف عايشه، مصحف حفصه، مصحف ابي بن كعب و... . همه اين مصحفها پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) به اين نام مشهور شد.
در لسان اهل بيت: نيز مُصحف در همان معناي لغوي به كار رفته است؛ چنانكه امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد: «خواندن قرآن از روي مصحف، موجب بهرهمندي از چشم خويش و تخفيف در عذاب والدين ميشود؛ اگرچه كافر باشند».[7]
چنانكه اشاره شد، به برگههاي نـوشته شده ميان دو جلد مصحف ميگويند: «الجامع للصحف المكتوبة بين الدفتين».[8] بنابرايـن مصحف چند برگ دارد؛ نه يك برگ. ولي گاه ميتواند كتاب، بيـش از يك برگ نداشته باشد. همچنين مصحف بايد ميان دو جلد باشـد كه برگها را در بـر بگيرد. در نتيجه شامل هـر كتابـي ميشـود و به قرآن اختصاص ندارد؛ هرچند معناي مشهور مصحف، قـرآن است. گفتني است واژه مصحف در قـرآن نيامده و از نـامهاي قـرآن نيز شمـرده نشده است.
جلالالديـن سيوطي[9] و ابوالمعالي الصالح، از محدثان اسلامي، 55 نام براي قرآن بر شمردهاند كه ميان آنها كلمه مصحف ديده نميشود. دكتـر امتياز احمد، در كتاب «دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث»، مـينوِِيسد: «مصحف فقط به معناي قرآن نيست، بلكه به معناي كتاب نيز است». وي براي اثبات اين گفتهاش شواهدي را نيز ذكر ميكند.[10]
همچنيـن بكـر بن عبـدالله، در كتـاب «معرفة النسخ والصحف الحــديثيه» مينويسد: «مصحف از اصطلاحاتي است كه شامل هر نـوع مجمـوعهاي ميشود كه دربـردارنـده سخنـانـي است».[11]
تبيين ضروت و اهميت موضوع
در منابع شيعه، از مصاحفي چون مصحف فاطمه(عليها السلام)، مصحف
امام علي(عليه السلام)، جفر و جامعه سخن به ميان آمده است كه ائمه: بسيار بر اين آثار تأكيد كردهاند. به علت نامگذاري قرآن كريم و ديگر كتابهاي آسماني به «صحيفه» و «مصحف»، مخالفان مكتب اهل بيت: شبهات و انتقاداتي را در فضاي مجازي و برخي كتب و آثارشان درباره شيعه مطرح كردهاند، كه گويا شيعيان با اعتقاد به اينگونه مصاحف، قرآن را قبول ندارند و به قرآنهاي ديگري معتقدند يا اينكه خاتميت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) را نميپذيرند. تا جايي كه يكي از نويسندگان متعصب وهابي ادعا ميكند شيعيان چند كتاب آسماني غير قرآن مجيد دارند كه پس از قرآن بر ائمهشان نازل شده و اين در واقع، ادعاي نبوت براي ائمه است![12] بنابراين، ضرورت دارد اولاً مصاحف ياد شده را در انديشه شيعي بررسي كنيم و سپس به شبهات، انتقادات و ايراداتي كه در اين باره مطرح شده است، پاسخ دهيم.
امام علي(عليه السلام)، جفر و جامعه سخن به ميان آمده است كه ائمه: بسيار بر اين آثار تأكيد كردهاند. به علت نامگذاري قرآن كريم و ديگر كتابهاي آسماني به «صحيفه» و «مصحف»، مخالفان مكتب اهل بيت: شبهات و انتقاداتي را در فضاي مجازي و برخي كتب و آثارشان درباره شيعه مطرح كردهاند، كه گويا شيعيان با اعتقاد به اينگونه مصاحف، قرآن را قبول ندارند و به قرآنهاي ديگري معتقدند يا اينكه خاتميت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) را نميپذيرند. تا جايي كه يكي از نويسندگان متعصب وهابي ادعا ميكند شيعيان چند كتاب آسماني غير قرآن مجيد دارند كه پس از قرآن بر ائمهشان نازل شده و اين در واقع، ادعاي نبوت براي ائمه است![12] بنابراين، ضرورت دارد اولاً مصاحف ياد شده را در انديشه شيعي بررسي كنيم و سپس به شبهات، انتقادات و ايراداتي كه در اين باره مطرح شده است، پاسخ دهيم.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
از مسائلي كه دشمنان مكتب اهل بيت: از شناخت آن عاجزند و پذيرش آن براي آنها سخت و دشوار است، آثار و صحيفههاي موجود در تراث شيعيان است؛ مانند صحيفه فاطمه زهرا(عليها السلام)، مصحف امام علي(عليه السلام)، «جفر» و «جامعه». هر يك از اين صحيفهها، به تبيين و بررسي نياز دارد تا مقصود از آنها و ارتباطشان با قرآن كريم مشخص شود.
مصحف فاطمه(عليها السلام)
حقيقت مُصحف فاطمه(عليها السلام)، همچون قبر مطهرش، رازي پوشيده است. با اين حال سعي ميشود كه در اين نوشته، در حد توان و با توجه به منابع موجود، درباره آن بحث شود؛ بحثهايي مانند چيستي اين مصحف، زمان به وجود آمدنش، مطالب آن، تفاوتهايش با قرآن كريم و اينكه اكنون كجاست و در اختيار كيست؟
از نامهاي فاطمه زهرا(عليها السلام) محدثه است. امام صادق(عليه السلام) در بيان سبب اين نامگذاري ميفرمايد:
انما سميت فاطمة محدثة لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران.[13]
فاطمه(عليها السلام) محدثه ناميده شد براي اينكه فرشتگان، پيوسته از آسمان فرود ميآمدند و به فاطمه(عليها السلام) خبر ميدادند؛ چنانكه به مريم، دختر عمران خبر ميدادند.
نمونههايي از سخن گفتن فرشتگان با فاطمه(عليها السلام) وجود دارد كه فرشتگان خطاب به ايشان، آيات 42 و 43 سوره آل عمران را تلاوت ميكردند.[14] فاطمه(عليها السلام) به فرشتگان خبر ميداد و آنان نيز به او خبر ميدادند.[15] هنگام بيماري پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) گفتوگوي فاطمه(عليها السلام) با فرشته الهي و اجازه گرفتن فرشته از محضر مبارك ايشان، ماجراي ديگري از سخنان فاطمه زهرا(عليها السلام) با فرشتگان است.[16]
در متون اهل سنت نيز رواياتي هست كه «محدث» به همين معنا را تأييد ميكند؛ تنها تفاوت در مصداق آن است كه شيعه، علي(عليه السلام) و فرزندان گرامش را كه امامان بعد از او هستند، «مُحدَّث» ميدانند و از نگاه اهل سنت، عمر بن خطاب «محدث» است.
بخاري در صحيحش در باب مناقب عمر بن خطاب از ابيهريره و او از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آورده است كه آن حضرت فرمود:
قطعاً ميان بنياسرائيل كه پيش از شما زندگي ميكردند، مرداني
بودند كه با آنها سخن گفته ميشد؛ بدون آنكه پيامبر باشند. پس
اگر ميان امتم كسي از آنان وجود داشته باشد، او عمر بن خطاب است.[17]
بودند كه با آنها سخن گفته ميشد؛ بدون آنكه پيامبر باشند. پس
اگر ميان امتم كسي از آنان وجود داشته باشد، او عمر بن خطاب است.[17]
مسلم در صحيحش در باب فضايل عمر از عايشه و او از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) آورده است: «در امتهاي پيش از شما افرادي مُحدَّث بودهاند و اگر ميان امتم كسي از آنان باشد، قطعاً او عمر بن خطاب است».[18]
نووي در شرح صحيح مسلم ميگويد:
علما درباره معناي «محدَّثون» اختلاف كردهاند؛ ابن وهب گفته است: «محدثون كسانياند كه به آنها الهام شده باشد» و گفته شده آنان كسانياند كه وقتي درباره چيزي فكر ميكنند، نظرشان صائب است؛ گويا آنها ابتدا خبردار ميشوند، آنگاه فكر ميكنند. همچنين گفته شده است: «فرشتگان با آنها سخن ميگويند». در روايتي نيز آمده است: «با آنها سخن گفته شده است».
حافظ محبالدين طبري گفته است:
معناي «محدثون» با آنكه خدا داناتر است، كسانياند كه حقيقت به آنها الهام شده باشد و ممكن است اين كلمه، به معناي ظاهرياش گرفته شود كه عبارت است از كساني كه فرشتگان به آنها حديث ميگويند، اما نه از راه وحي؛ بلكه به طريقي كه به آن اسم حديث اطلاق ميشود و اين، خود، فضيلت بزرگي است.[19]
قرطبي در تفسيرش آورده كه مسلمه گفته است:
محدثان همپاي نبوّتاند؛ زيرا آنان از امور غيبي عالي خبر ميدهند و به حكمت باطني سخن ميگويند و گفتارشان با واقع مطابقت دارد و در گفتارشان، از خطا و دروغ معصوماند.[20]
بنا به گزارش كتب تراجم، فرشتگان با افرادي سخن گفتهاند؛ مانند عمران بن حصين خزاعي (م52ه .ق) كه دربارهاش نوشتهاند: «[او] فرشتگان حفاظت كننده را ميديد و با آنها سخن ميگفت».[21]
فرشتگان با كسي جز انبياي الهي گفتوگو نداشتند. ولي چهار بانوي بزرگ بودند كه به رغم پيامبر نبودنشان، فرشتگان با آنان سخن ميگفتند: «مريم، مادر حضرت عيسي(عليه السلام)؛ همسر عمران، مادر حضرت موسي(عليه السلام)؛ ساره، مادر حضرت اسحاق(عليه السلام)؛ فاطمه زهرا(عليها السلام) دختر پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)».[22]
حضرت زهرا(عليها السلام) پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ۷۵ يا ۹۵ روز در اين جهان زندگي كرد. در اين مدت بسيار كوتاه كه دوره صبر و استقامت، حمايت از حريم ولايت و در عين حال، حزن و اندوه زهراي مرضيه بود، جبرئيل امين بر او فرود ميآمد و با گزارشهايي كه از منزلت پدر بزرگوارش نزد خدا و همچنين آينده تاريخ اسلام و تشيع الهام ميكرد، كتاب ارزشمندي به نام «مصحف فاطمه» براي امامان معصوم: به يادگار ماند.
امام صادق(عليه السلام) در پاسخ به محدثاني كه درباره مصحف فاطمه (عليها السلام) پرسيدند، فرمود:
فاطمه(عليها السلام) پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، 75 روز حيات داشت و بر اثر رحلت پدرش اندوه فراوان بر او وارد شد. جبرئيل پيوسته بر او فرود ميآمد و ناگواريها و اندوه جدايي پدر را به خوبيها جلوه ميداد و به جانش آرامش ميبخشيد. براي او از پدر و جايگاه بلندش نزد پروردگار خبر ميداد و همچنين از حوادث آينده كه پس از فاطمه(عليها السلام) درباره فرزندانش واقع خواهد شد. علي(عليه السلام) تمام آن گزارشها و اخبار را مينوشت كه همين مصحف فاطمه(عليها السلام) را شكل داد.[23]
بنابراين مصحف فاطمه(عليها السلام) در فاصله زماني پس از رحلت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) تا شهادت صديقه طاهره(عليها السلام) پديد آمده و دربردارنده سخناني است كه جبرئيل امين(عليه السلام) به فاطمه زهرا(عليها السلام) الهام ميكرده و امام علي(عليه السلام) با دست مباركشان آن را مينوشته است.
گرچه پيدايش و اتمام مصحف فاطمه(عليها السلام) پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صورت گرفت، برخي روايات، زمينههاي پيدايش آن را در زمان حيات رسول الله(صلي الله عليه و آله) ميداند.[24] چنين مصحفي در چندين حديث، با اسناد مختلف از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است. از طرفي اينكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) املا كرد و علي(عليه السلام) با دست مباركش نوشت، اين نظريه را اثبات ميكند كه مصحف فاطمه(عليها السلام) در زمان پدرش به وجود آمد. برخي قائلاند كه منظور از «رسول الله» در اين احاديث، پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نيست، بلكه همان فرستاده خدا، فرشته وحي است كه اخبار و گزارشها را املا ميكرد و علي(عليه السلام) آنها را مينوشت.[25]
شاهد بر تأييد اين مطلب، حديث ابوبصير است كه از امام صادق(عليه السلام)
نقل كرده و در آن، كلمه رسول نيست: «شئ هو شيء املاه الله عليها واوحى اليها»[26]؛ «همانا [مصحف فاطمه(عليها السلام)] چيزي است كه خداوند آن را بر فاطمه(عليها السلام) املا،
و به سوي او وحي كرد». روشن است كه املاي خدا به واسطه فرشته
وحي است.
نقل كرده و در آن، كلمه رسول نيست: «شئ هو شيء املاه الله عليها واوحى اليها»[26]؛ «همانا [مصحف فاطمه(عليها السلام)] چيزي است كه خداوند آن را بر فاطمه(عليها السلام) املا،
و به سوي او وحي كرد». روشن است كه املاي خدا به واسطه فرشته
وحي است.
بنابراين مفهوم اين احاديث نيز شبيه آن رواياتي ميشود كه در
آنها زمان پيدايش مصحف فاطمه(عليها السلام) پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) دانسته
شده است. البته صحيفههايي از مصحف فاطمه(عليها السلام) را پيامبر(صلي الله عليه و آله) در
زمان حياتش به فاطمه(عليها السلام) ارزاني كرد كه بعدها كامل شد و به نام
مصحف فاطمه(عليها السلام) به دست امامان معصوم: رسيد؛ زيرا بخشي از
آن مصحف در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اختيار جابر بن عبدالله انصاري
قرار گرفت كه هماكنون، همين صحيفه در جوامع حديثي شيعي در دسترس علاقهمندان است.[27]
آنها زمان پيدايش مصحف فاطمه(عليها السلام) پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) دانسته
شده است. البته صحيفههايي از مصحف فاطمه(عليها السلام) را پيامبر(صلي الله عليه و آله) در
زمان حياتش به فاطمه(عليها السلام) ارزاني كرد كه بعدها كامل شد و به نام
مصحف فاطمه(عليها السلام) به دست امامان معصوم: رسيد؛ زيرا بخشي از
آن مصحف در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اختيار جابر بن عبدالله انصاري
قرار گرفت كه هماكنون، همين صحيفه در جوامع حديثي شيعي در دسترس علاقهمندان است.[27]
مصحف فاطمه(عليها السلام) به عنوان اسرار رسالت و امامت، فقط نزد ائمه معصوم: به يادگار ماند و بين حجتهاي خدا يكي پس از ديگري دست به دست گشت كه در اختيار داشتن آن را از نشانههاي امامت نيز دانستهاند.[28] روايات بسياري دلالت دارد بر اينكه «جامعه»، «جفر» و «مصحف فاطمه(عليها السلام)» نزد ائمه: است. آنها در فرصت مناسب به آن صحيفهها مراجعه ميكردند و مشكلات و نيازهاي فكري و علمي انسانها را برطرف ميساختند. تمام اين آثار گنجينههاي گرانبهايي از معارف و دانشها بود كه تصور آنها براي ذهن مادي بشر ممكن نيست.[29]
برخي نويسندگان وهابي و مغرضان ناآگاه شبهاتي ايجاد كردهاند كه شيعيان، قرآن ديگري به نام مصحف فاطمه دارند! اين ادعاهاي نابخردانه و ناروا ممكن است از چند چيز نشأت گرفته باشد:
1. رجوع نكردن به متون و منابع حديثي و جوامع روايي شيعي و ناآگاهي از مقصود تشيع كه قائل است زهراي مرضيه(عليها السلام) داراي مصحف بوده است.
2. عناد و لجاجت با انديشههاي اسلام ناب و باورهاي اعتقادي و معارف آن، كه به واسطه امامان معصوم: به انسانها رسيده است.
3. ذهنيت و تصوري كه پس از رحلت پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) در اذهان مسلمانان، حتي اصحاب و ياران ايشان از كلمه مصحف بود؛ زيرا مصحف، بيشتر به نوشتههايي از آيات قرآن اطلاق ميشد و در آن زمان، مصحفهاي فراواني وجود داشت. شخصيتي كه داراي مصحف بود، به همو نسبت ميدادند؛ مثل مصحف علي(عليه السلام). البته هماكنون نيز از قرآن مجيد به «مصحف شريف» تعبير ميكنند. گرچه چنين استعمالي در آن زمان شهرت فراوان داشت، اينطور نبود كه مصحف، فقط به نوشتههاي آيات قرآن گفته شود. بلكه نظرشان معناي لغوي مصحف بوده است؛ زيرا به مجموعه صحيفههاي نوشته شده بين دو جلد كه به صورت كتاب درآمده باشد، صحف يا مصحف ميگفتند.[30]
بنابراين، به مجموعه صحيفهها و نوشتههايي كه در موضوعات و مطالبي غير از آيات قرآن نوشته شده است، مصحف ميگويند و مصحف فاطمه(عليها السلام) نيز به همين اعتبار است. ابوبصير ميگويد:
در محضر امام صادق(عليه السلام) بودم و پرسيدم: «مصحف فاطمه(عليها السلام) چيست»؟ فرمود: «مصحفي است سه برابر قرآني كه در دست شماست، ولي به خدا قسم حتي يك حرف از قرآن شما هم در آن نيست».[31]
ممكن است كسي اين شبهه را كند كه در احاديث بسياري آمده است: قرآن، همه احكام و حوادث و گزارشهاي حال و آينده را در بر دارد، پس مصحف فاطمه(عليها السلام) در پي چيست و اين حديث چگونه معنا ميشود؟
در پاسخ گفتهاند: آري، قرآن چنين است، ولي ممكن است منظور از مصحف، معاني و تأويلاتي باشد كه ما از قرآن نميفهميم، نه معناي ظاهري كه از الفاظ آن درك ميكنيم. پس مقصود از قرآن شما همان الفاظ ظاهري قرآن است كه در مصحف فاطمه(عليها السلام) وجود ندارد.[32]
ابيحمزه به نقل از امام صادق(عليه السلام) ميگويد:
مصحف فاطمة(عليها السلام) ما فيه شيء من كتاب الله وانما هو شيء القى عليها بعد موت ابيها.[33]
در مصحف فاطمه(عليها السلام) چيزي از كتاب خدا نيست و مصحف فقط چيزي است كه بر فاطمه(عليها السلام)، پس از رحلت پدرش، الهام شده.
روايات بسياري هستند كه دلالت ميكنند مصحف فاطمه(عليها السلام) قرآن نيست و موضوعات و مطالب آن غير از آيات قرآن است.[34]
مصحف فاطمه(عليها السلام)، اين خير كثير كه خداوند متعال آن را الهام كرده، همچون ميراثي ارزشمند نزد امامان معصوم: دست به دست گشته و هماكنون در اختيار حجت خدا مهدي فاطمه(عليها السلام) است.
روايات بسياري از ائمه: نقل شده كه در آنها لفظ «عندنا» يا «عندي» هست. اين تعبير ميفهماند كه مصحف فاطمه(عليها السلام)، به مثابه نشانهاي از امامت، فقط در اختيار آنان بوده است. آنان نيز در مواردي عليه كجانديشان و منحرفان بدان احتجاج ميكردند و به اين وسيله حقانيت خويش را ثابت ميكردند و ادعاي دروغين آنها را آشكار ميساختند.
ابوبصير به نقل از امام صادق(عليه السلام) ميگويد: «ما مات ابوجعفر(عليه السلام) حتى قبض مصحف فاطمه(عليها السلام)»؛[35] «ابوجعفر (امام محمد باقر(عليه السلام از دنيا نرفت تا آنكه مصحف فاطمه(عليها السلام) را تحويل داد».
علي بن ابيحمزه ميگويد: عبد صالح ـ امام موسي كاظم(عليه السلام) ـ فرمود: «عندي مصحف فاطمه(عليها السلام) ليس فيه شىء من القرآن»[36]؛ «مصحف فاطمه(عليها السلام) نزد من است كه البته چيزي از قرآن در آن نيست».
ابوبصير ميگويد:
به امام محمد باقر(عليه السلام) عرض كردم: «جانم فدايت! پس از رحلت جانسوز فاطمه(عليها السلام) آن مصحف به چه كسي رسيد؟» فرمود: «فاطمه(عليها السلام) شخصاً آن را به اميرالمؤمنين(عليه السلام) تحويل داد و پس از شهادت علي(عليه السلام) به امام حسن(عليه السلام) منتقل شد و پس از او به امام حسين(عليه السلام)، و آنگاه در خاندان حسين(عليه السلام) دستبهدست گشت تا اينكه به حضرت صاحب الامر[ تحويل داده خواهد شد».[37]
علامه آقابزرگ تهراني در «الذريعه»، از مصحف فاطمه(عليها السلام) نام برده، مينويسد: «مصحف فاطمه از امانات امامت است كه نزد امام و مولايمان صاحبالزمان[ موجود است».[38]
امام خميني= فرمودند: «صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است، از ماست».[39] منظور حضرت امام از كلمه صحيفه، همان مصحف فاطمه(عليها السلام) است كه به معناي كتاب است؛ چنانكه به مجموعه دعاهاي امام سجاد(عليه السلام) صحيفه سجاديه، و به مجموعه سخنرانيها، بيانيهها و اعلاميههاي حضرت امام راحل=، صحيفه نور ميگويند.
مصحف امام علي(عليه السلام)
مصحف ديگري كه در منابع شيعه و اهل سنت از او ياد شده، مصحف امام علي(عليه السلام) است. مقصود از اين مصحف، قرآني بود كه امام علي(عليه السلام)، پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گرد آورد. بدون ترديد، طبق مدارك و منابع فريقين، اصل وجود چنين مصحفي ثابت است. بلكه حجم منابع اهل سنت[40] و اخبار آنها در اين زمينه بيش از منابع شيعه[41] است.
شيخ مفيد1 در معرفي مصحف امير مؤمنان علي(عليه السلام) چنين گفته است:
اميرمؤمنان(عليه السلام) قرآن نازل شده را از آغاز تا پايان و براساس آنچه ميبايست تأليف شود، گرد آورد؛ به اين صورت كه آيات مكي را بر آيات مدني و آيات منسوخ را بر آيات ناسخ مقدم داشت و هر آيهاي را در جاي اصلياش گذاشت. ازاينرو امام صادق(عليه السلام) فرموده است: «سوگند به خداوند! اگر قرآن، چنانكه نازل شده، قرائت شود، نام ما را در آن خواهيد يافت؛ چنانكه نام كساني پيش از ما در آن برده شده است...».[42]
وجود اين مصحف در تاريخ، محل ترديد و انكار نبوده است و بسياري از دانشمندان و قرآنپژوهان به اين امر تصريح كردهاند كه علي(عليه السلام) نخستين بار پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) قرآن را جمعآوري كرد. در اين باره ابن ابيالحديد، شارح معتزلي نهج البلاغه مينويسد: «همگان اتفاق نظر دارند كه علي(عليه السلام) قرآن را در عهد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به تنهايي حفظ كرده است و او نخستين فردي بود كه آن را گرد آورد».[43]
در برخي منابع اهل سنت آمده است كه چون علي(عليه السلام) پس از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) با بداقبالي مردم روبهرو شد، سوگند ياد كرد كه عبا بر دوش ننهد تا اينكه قرآن را جمعآوري كند. بنابراين سه روز در خانه نشست تا اينكه قرآن را گرد آورد و اين، نخستين مصحفي بود كه قرآن را از سينه خود در آن گرد آورده بود.[44] در برخي ديگر از منابع بيان شده كه علي(عليه السلام) اين اقدام را به اشاره و وصيت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) انجام داده است.[45] به گفته محمدجواد بلاغي، مؤلف «تفسير آلاء الرحمان»، اين اقدام علي(عليه السلام) نزد شيعه معلوم و قطعي است.[46]
در اينكه علي(عليه السلام) ظرف چه مدتي قرآن را جمعآوري كرد، دو قول وجود دارد: به گفته ابن نديم در «الفهرست»، اين كار طي سه روز صورت گرفت و به روايت ابن شهر آشوب در «المناقب» از ابن عباس، در شش ماه انجام شده است. اگر قول نخست را بپذيريم، اين احتمال ميرود كه علي(عليه السلام) ظرف اين مدت كوتاه، دستنوشتههايي را كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نزد او به وديعت سپرده، بر اساس نظم درست الهياش تدوين و تأليف كرده است؛ وگرنه كتابت همه قرآن به روش عادي در اين مدت كوتاه امكانپذير نيست.
بيشترين ابهام، درباره چيستي مصحف علي(عليه السلام) و اوصاف و ويژگيهاي آن است. در اين باره برخي دانشمندان اهل سنت و اماميه گفتههايي را مطرح كردهاند كه نميتوان به همه آنها اطمينان كرد. محمد بن سيرين ميگويد: «علي(عليه السلام) در اين مصحف، ناسخ و منسوخ را نوشته است». وي ميگويد: «به من رسيده كه او اين مصحف را بر اساس تنزيل نوشته است و اگر بدان دست يابم، در آن علم فراواني يافت شود».[47] او همچنين به نقل از مكرمه ميگويد:
در شروع خلافت ابوبكر، علي بن ابيطالب(عليه السلام) در خانه خود نشست و قرآن را گرد آورد. از عكرمه پرسيدم: «آيا غير او هم كسي قرآن را به ترتيب نزول گرد آورده است»؟ پاسخ داد: «اگر جنّ و انس براي اين كار گرد هم آيند، نخواهند توانست چنين تأليفي را انجام دهند».[48]
ابن حجر عسقلاني گويد: «گفته شده كه علي(عليه السلام) قرآن را در پي مرگ پيامبر(صلي الله عليه و آله)، طبق ترتيب نزول، گرد آورده است».[49]
جلالالدين سيوطي نيز در بحث از اختلاف ترتيب سورهها در مصاحف سلف مينويسد: «علي(عليه السلام) مصحف خود را بر حسب ترتيب نزول تدوين كرده است».[50]
از گفتههاي شيخ مفيد= فهميده ميشود كه در مصحف علي(عليه السلام) تأويل و تفسير درست و دقيق آيات الهي درج بوده است.[51] وي ميگويد: «علي(عليه السلام) در اين مصحف، مكي را بر مدني و ناسخ را بر منسوخ تقديم كرده و هر چيزي از آن را در جاي خود نهاده است».[52]
در برخي منابع اماميه از امام علي(عليه السلام) روايت شده كه اين كتاب، مشتمل بر تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ بوده، هيچ حرف الف و لامي از آن نيفتاده و در آن، اسامي اهل حق و باطل نيز درج بوده؛ از همين روست كه چون به گروه حاكم عرضه ميشود، آن را مغاير با مصالح خود يافته، نميپذيرند.[53]
برخي قرآنپژوهان معاصر، در مجموع براي مصحف علي(عليه السلام) ويژگيهاي زير را برشمردهاند:
1. اين مصحف بر اساس ترتيب نزول آيات تدوين شده است.
2. آيات ناسخ بر منسوخ تقديم يافته است.
3. اسباب نزول آيات در آن ذكر شده است.
4. تأويل و تفسير دقيق آيات، به صورت توضيحاتي در حاشيه آن ذكر شده است.
5. آيات محكم و متشابه در آن معلوم گشته است.
6. قرائت آن در كمال دقت مطابق با قرائت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوده و هيچ حرفي بر آن افزوده يا از آن كاسته نشده است.
7. اسامي اهل حق و باطل و فضايح افراد مسئلهدار مهاجر و انصار در آن درج بوده است.
8. اين مصحف به املاي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و خط علي(عليه السلام) بوده است.[54]
آنچه در اين باره اطمينانبخش است، روايات صحيحهاي است كه از ائمه: نقل شده؛ مانند روايت كليني از امام محمدباقر(عليه السلام) كه حضرت ميفرمايد: «ما ادّعى أحدٌ من النّاس انّه جمع القرآن كما انزل الّا كذابٌ وما جمعه وحفظه كما أُنزل إلّا علي بن ابيطالب والائمة بعده».[55]
درباره عبارت «كما أنزل» در اين روايت، چند احتمال ميرود:
ـ نخست اينكه مقصود از آن، ترتيب نزول آيات قرآن است و «كما أنزل» يعني آنگونه كه به ترتيب نازل شده.
ـ دوم اينكه مقصود، قرائت دقيق و حرف به حرف قرآن كريم است؛ آنگونه كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) خود بر مردم خوانده و به درستي معلوم شده كه در قرائتهاي صحابه و پس از آن، تفاوتهاي جزئي در حدّ حروف و كلمات مشابه پديد آمده است.
ـ سوم آنكه مقصود از اين عبارت، همراهي مناسبتهاي نزول و تفسير و تأويل درست آيات قرآن، بدون كمترين تحريف در معاني است. سرانجام اينكه نميتوان به وضوح درباره هر يك از اين احتمالات اظهار نظر كرد.
در روايت ديگري از امام علي(عليه السلام) آمده است: «ما نزلت علي رسول الله آية من القرآن الا أقرأنيها وأملأها عليَّ فكتبها بخطِّي وعلَّمني تأويلها وتفسيرها وناسخَها ومنسوخَها...».[56]
اين روايت، دلالت بر آن دارد كه در تمام دفعات نزول وحي، پيامبر(صلي الله عليه و آله) آيات را بر علي(عليه السلام) املا ميكرده و او به دقت مينوشته است و همه دانش تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ را نيز به او آموخته و احتمال ميرود علي(عليه السلام) اين علوم قرآني را كنار نصّ آيات نوشته باشد.
به نظر محققان اهل سنت، مصحف علي(عليه السلام) در تاريخ، سرنوشت نامعلومي يافته است و كسي نتوانسته بدان دست يابد. ابن سيرين گويد: «من در صدد يافتن آن برآمدم و در اين باره به مدينه نامه نگاشتم، ولي نتوانستم آن را بيابم».[57] در روايت يعقوبي آمده است چون علي(عليه السلام) از گردآوردن قرآن فراغت يافت، آن را بر شتري نهاد و نزد گروه حاكم آورد.[58] در روايت صدوق نيز آمده است چون علي(عليه السلام) مصحف خود را به آنان عرضه كرد، به او گفتند: «ما را حاجتي بدان نيست؛ زيرا خود مانند آن را داريم». آنگاه او روي برگرداند، درحاليكه اين آيه را تلاوت ميكرد: «آن را پشت سر خويش افكندند و به بهاي اندكي معاوضه كردند و بد معاملهاي نمودند».[59] در روايت ديگري آمده است كه علي(عليه السلام) فرمود: «پس از اين، هرگز آن را نخواهيد ديد».[60]
سرانجام بر اساس رواياتي چند از ائمه معصومين:، اين مصحف به عنوان امانت امامت، اكنون نزد حضرت مهدي[ است و هنگام ظهور حضرتش آشكار خواهد شد.[61]
در پايان بحث از مصحف علي(عليه السلام) چند نكته را ميتوان در مقام نتيجهگيري بيان كرد:
ـ نكته نخست: اصل حدوث اين مصحف امري ثابت و انكارناپذير بوده و اين، نخستين و بهترين جمعآوري قرآن بوده كه امام علي(عليه السلام) آن را انجام داده است.
ـ نكته دوم: آنچه درباره چيستي و ويژگيهاي اين مصحف گفته شده، بيشتر در حدّ گمانهزني بوده و ناشي از حس كنجكاوي پژوهشگراني است كه در پي كشف حقيقت آن برآمدهاند. البته بايد اعتراف كرد كه ماهيت اين مصحف تا حد زيادي رازآلود و ابهامآميز است. به نظر ميرسد يكي از بهترين سخنان درباره آن، همان گفته ابن سيرين باشد كه در آن علم فراواني است.[62] بدون آنكه بتوان از جزئيات آن آگاه شد.
ـ نكته سوم: هيچ دليلي نميتوان يافت زيادات در اين مصحف، جزو الفاظ و آيات قرآن باشد؛ بلكه همه آنها معارف و علومي است كه براي فهم درست آيات به كار آيد و شايد بتوان گفت: آنها لايههاي دروني معاني قرآن بوده كه درك و فهم آن، صرفاً به امامان معصوم: ارزاني شده است.
ـ نكته چهارم: بر ما روشن و معلوم است قرآن موجود، كتاب رستگاري و نجات انسانهاست و تمسك و عمل به دستورهاي آن، بر همگان فرض است.
وظيفه هر مسلمان اين است كه دم به دم بر ايمانش به قرآن و انس با آن بيفزايد؛ چنانكه مولاي متقيان علي(عليه السلام) در جايجاي كتاب نهجالبلاغه از عظمت و شگفتي قرآن سخن ميگويد و ما را بدان ميخواند:
ـ انّ القرآن ظاهره أُنيق وباطنه عميقٌ لاتفنى عجائبه ولاتنقضـي غرائبهُ ولا تكشف الظلمات إلا به.[63]
ظاهر قرآن زيباست، باطن آن ژرف و ناپيداست، عجايب آن سپري نگردد، غرائب آن به پايان نرسد و تاريكيها جز بدان زدوده نشود.
ـ وتعلَّموا القرآن فانّه أحسن الحديث وتفقَّهوا فيه فانّه ربيع القلوبِ واستشفوا بنوره فانّه شفاءُ الصدورِ وأحسنوا تلاوته فانّه أنفعُ القصص.[64]
قرآن را بياموزيد كه نيكوترين گفتار است و آن را نيك بفهميد كه براي دلها بهترين بهار است و به روشنايي آن بهبودي خواهيد كه شفاي سينههاي بيمار است و آن را نيكو تلاوت كنيد كه سودمندترين بيان و تذكار است.
ـ وَاعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ وَالْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ وَالْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِب.[65]
بدانيد كه اين قرآن پندگويي است كه فريب ندهد و راهنمايي است كه گمراه نكند و سخنگويي است كه دروغ نگويد.
بيگمان قرآن مورد نظر حضرت، همين قرآن موجود ميان مسلمانان است كه به ادله گوناگون، هرگز كلمهاي بر آن افزوده يا از آن كاسته نشده است. بنابراين محتواي مصحف امام علي(عليه السلام) قرآن بوده، البته با ويژگيهاي خاصش كه بيان شد. ولي محتواي مصحف فاطمه(عليها السلام) دريافتهاي معنوي و غيبي او بوده كه به منظور تسلاي خاطر و تحمل رنج گران فقدان پدر به او الهام شده است. ازاينرو فاطمه(عليها السلام) دريافتهاي خويش را باز ميگفته و اميرالمؤمنين(عليه السلام) آنها را مينوشته است.
شبهات
يكي از نويسندگان وهابي شبهاتي را درباره وجود مصحفهايي مطرح كرده كه از آنها در منابع شيعه ياد شده است. اين شبهات عبارتاند از:
شبهه اول: تجديد نبوت براي امامان
شيعه معتقد است چند كتاب آسماني غير از قرآن مجيد و پس از قرآن بر ائمه آنان نازل شده و اين در واقع، ادعاي نبوت براي امامانشان است.[66]
پاسخ شبهه اول
نويسنده وهابي در اين بحث ميخواهد اين مطلب را به خواننده القا كند كه شيعيان، خاتميت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) را قبول ندارند و پس از آن حضرت نيز به تجديد نبوت معتقدند و حتي قائل به كتابهاي آسماني پس از قرآن هستند؛ تنها دليل و مدركشان رواياتي است كه بر «مصحف فاطمه» دلالت دارد. درحاليكه عقيده صحيح نزد تمام شيعيان، همچون ديگر مسلمانان، آن است كه محمد(صلي الله عليه و آله) خاتم پيامبران است. پس از او پيامبر و شريعتي نخواهد آمد و شريعت اسلام تا قيامت ادامه دارد؛ چنانكه قرآن در اين باره ميفرمايد:
(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيماً) (احزاب: 4)
محمد(صلي الله عليه و آله) پدر هيچيك از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر هر چيزي داناست.
روايات زيادي در منابع شيعه، بيانگر ديدگاه تشيع در بحث خاتميت است كه براي نمونه به تعدادي از آنها اشاره ميكنيم: «انس» گويد: از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه ميفرمود:
أنا خاتم الأنبياء وأنت يا علي خاتِم الأولياء، وقال أميرالمؤمنين(عليه السلام): ختَم محمّدٌ ألفَ نبيٍّ وإنّي ختمتُ ألفَ وصيّ... .[67]
من پاياندهنده پيامبران و تو يا علي! پايانبخش اوليايي، و اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: «محمد(صلي الله عليه و آله) پايانبخش هزار پيامبر است و من، هزار وصي را پايان بخشيدم».
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «أنا أوّل الأنبياء خَلْقاً وآخرهم بعْثاً»[68]؛ «من از نظر آفرينش، اولين پيامبر و از حيث بعثت، پايانبخش پيامبرانم». مقصود از اول بودن، به لحاظ سبق آفرينش روح آن حضرت(صلي الله عليه و آله) است، نه خلقت بدن. اوليت آفرينش روح آن حضرت(صلي الله عليه و آله) را ميتوان از صادر اول يا ظاهر اول بودن وي استظهار كرد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:
مَثَل من در پيامبران، مانند مردي است كه خانهاي را بنا كرده و آراسته است، جز جاي يك خشت. هر كس آن خانه زيبا را ببيند، نيكو ميشمارد، جز جاي خالي اين يك خشت را؛ و من پركننده جاي آن خشت خاليام. ازاينرو نبوّت پيامبران به من ختم پذيرفت.[69]
امام باقر(عليه السلام) فرمود: «أرسَل الله تبارك وتعالى محمّداً إلي الجنّ والإنس عامّةً وكان خاتم الأنبياء وكان من بعده إثنا عشر الأوصياء».[70]
اميرمؤمنان(عليه السلام) بارها در جاي جاي نهج البلاغه به خاتميّت حضرت محمّد(صلي الله عليه و آله) تصريح كرده و به طور شفّاف، خاطر نشان ساخته كه محمد(صلي الله عليه و آله) پايانبخش پيامبران است؛ مانند:
ـ «فقفّي به الرُّسُل، وختَم به الوحي»؛[71] «او را ادامه رسولان قرار داد و وحي را به او ختم كرد».
ـ «الخاتِم لِما سَبَق والفاتح لِما انْغَلَق»؛[72] «خاتم پيامبران پيشين است و گشاينده درهاي بسته».
ـ «أمينُ وحيه وخاتَمُ رسُله»؛[73] «او امين وحي و خاتم رسولان است».
ائمه:، قائلان به نبوتشان را لعن كردهاند: «مَن قال إنّا أنبياء فعليه لعنة الله ومَن شكّ في ذلك فعليه لعنة الله»؛[74] چنانكه امام صادق(عليه السلام) در مواجهه با ابوبصير هر دو معيار را با هم آورده است: «عن أبي بصير قال: قال لي أبوعبدالله(عليه السلام): يا أبامحمد! أبرأ ممّن يزعم أنّا أربابٌ، قلت: برىء الله منه! فقال: أبرأ ممّن يزعم أنّا أنبياء قلت: برىء الله منه».[75]
ديدگاه علماي شيعه درباره خاتميت
شيخ مفيد در كتاب «النكت الاعتقاديه»، درباره خاتميت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، به طور شفاف و در قالب پرسش و پاسخ بحث كرده، ميگويد:
اگر كسي بپرسد: آيا شما از آموزههاي ديني دانستيد كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) خاتم پيامبران است، جواب اين است كه ما خاتميت رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) را از متن دين دريافتيم. اگر بگويد از كجاي دين، خاتميت استفاده ميشود، جواب اين است كه خاتميت از قرآن و حديث به دست ميآيد: از قرآن، آيه (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ)؛ «محمد(صلي الله عليه و آله) پدر هيچيك از مردان شما نبوده و نيست، ولي رسول خدا و ختمكننده و آخرين پيامبران است». (احزاب: 40)
و از حديث «فَقَوْلُهُ(صلي الله عليه و آله) لِعَلِيٍّ(عليه السلام) أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛ «اي علي نسبت تو با من مانند نسبت هارون است به موسي، مگر آنكه ديگر بعد از من پيغمبري نخواهد بود».[76]
امين الاسلام طبرسي در تفسير مجمع البيان ذيل آيه چهلم سوره احزاب، به صراحت ميگويد:
و آخرين پيامبران است كه دفتر نبوّت و رسالت به سبب او مهر شد و پايان يافت، پس دين و شريعت او تا قيامت باقي است و اين فضيلت مختص به آن حضرت(صلي الله عليه و آله) است كه خداوند او را ميان تمام پيامبران مختص فرموده است.[77]
بنابراين پس از شريعت اسلام، هيچ پيامبري، نه تشريعي و نه تبليغي، نخواهد آمد و نبوت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) پايان دهنده سلسله پيامبران است. همه مسلمانان بر اين عقيده اتفاق و اجماع دارند و از ضروريات دين است و منكر آن، در واقع منكر اسلام و نبوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) است.
نزول فرشته بر غير انبيا
پس از پيامبر مكرم اسلام(صلي الله عليه و آله) پيامبري كه شريعتساز بوده باشد و شريعت جديدي بياورد، نخواهد بود و اسلام، ناسخ همه شريعتهاست. اين مطلب از ضروريات آيين اسلام است و ميان مسلمانان كسي منكر آن نيست.
امام رضا(عليه السلام) در جواب نامه مأمون عباسي كه از حضرت تقاضا كرده بود اسلام واقعي را به نحو ايجاز و اختصار بنويسد، بر خاتميت نبوت و شريعت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) تصريح و تأكيد فرمودهاند.[78] مفاد اين ادله اين است كه شريعت حضرت محمد(صلي الله عليه و آله)، تا برپايي قيامت، پابرجاست و شريعت ديگري براي بشر نخواهد آمد؛ ولي اينكه باب وحي انبايي[79] و تسديدي[80] و... مسدود شده باشد، از متون ديني استفاده نميشود و راه براي اين دو نوع وحي باز است. در متون اهل سنت نيز رواياتي هست كه «محدَث» به همين معنا را تأييد ميكند. بخاري در صحيحش از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آورده است كه هم در امتهاي گذشته و هم ميان امت من كساني هستند كه با فرشته حرف ميزنند.[81] مسلم نيز در صحيحش اين موضوع را از قول عايشه نقل كرده است.[82]
نويسندگان و انديشمندان بزرگ اهل سنت، مانند نووي در شرح صحيح مسلم و حافظ محبالدين طبري[83] و مفسر بزرگ اهل سنت، قرطبي[84] و ديگران وجود كساني را كه به مقام «محدَث» رسيدهاند، بدون هيچ اختلافي تأييد كردهاند؛ فقط برخي ميگويند محدثون كسانياند
كه به آنها الهام ميشود و برخي ديگر معتقدند فرشتگان با آنها
سخن ميگويند.[85]
كه به آنها الهام ميشود و برخي ديگر معتقدند فرشتگان با آنها
سخن ميگويند.[85]
از متون ديني استفاده ميشود كه با خاتميت، ختم نبوت تشريعي اعلام شده و نزول فرشته، براي امر تشريع ناممكن است؛ به همين دليل اگر فرشتگان گزارشي را بر انسان كامل بفرستند و از سنخ تشريع و جعل احكام ديني و انشاء امر مولوي نباشد، هيچ محذوريت عقلي و نقلي ندارد. بر اين اساس ميتوان تصور كرد كه فرشته الهي، امام معصوم(عليه السلام) را از تفسير و تفصيل شريعت اسلامي آگاه ميسازد؛ چيزي كه ديگر افراد از آن آگاه نيستند و در نتيجه بايد مرجعيت علمي او را بپذيرند.
شيخ مفيد ـ متكلم بزرگ شيعه ـ در اين باره سخن جامع و روشنگري دارد كه حاصل آن چنين است:
نزول وحي (فرشته) به غير نبي، استحاله عقلي ندارد و پس از احراز شرط تحقق نزول وحي بر غير نبي ـ كه همان عبد صالح است ـ ممكن است؛ ولي آنچه از نظر دين اسلام پذيرفتني نيست، نزول فرشته به نحو وحي تشريعي است. اما در اصطلاح علم كلام و همچنين در اصطلاح متشرعه، وحي پيامبران مراد است. قهراً چنين وحياي، بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، منقطع شده، اما باب الهامات و اشراقات، مذاكره و مشافهه با ملائكه همچنان مفتوح است. ازاينرو هركس گمانهزني كند كه وحي بر غير انبيا، وحي تشريعي است، بيگمان اشتباه كرده و از راه صواب دور افتاده است.[86]
چنانكه از نظر عقلي، تحديث غير نبي با فرشته وحي امكان دارد، شواهد به وقوع پيوستن آن نيز موجود است. داستان حضرت مريم و گفتوگوي ملائكه با وي[87]، بر اين مسئله دلالت ميكند كه مريم عذرا(عليها السلام) با فرشته سخن گفته است؛ آن هم نه فقط به شكل هاتفِ غيبي و سروش نهاني، بلكه براي او مشهود بودند؛ هم حضرت مريم(عليها السلام) آنها را ميديد و هم آنها در مرآي مريم قرار گرفتند. ماجراي ساره، همسر حضرت ابراهيم(عليه السلام) را كه قرآن بازگو ميكند، نشاندهنده اين است كه وي نيز سخن ملائكه را شنيده و هم آنان را مشاهده كرده است.
قرآن ميفرمايد:
ـ (وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ) (هود: 69)
ـ (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّـرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ) (هود:71)
در متون ديني ما باب مهمي از علم امام، با عنوان تحديث، باز شده است. در همه اين گزارشها كوشش اصلي اين بوده كه علم امام و وسعت آگاهي ائمه معصوم: و در يك كلمه، مرجعيت علمي آنان به مسلمانان گوشزد شود. مفاد اين روايات، آگاهي امامان اهل بيت: از شريعت پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) است، نه داشتن شريعتي جديد كه با خاتميت نبوت ناسازگار باشد.
از امام محمدباقر(عليه السلام) سؤال شد كه جايگاه شما چيست و قبل از شما [در امتهاي پيشين] چه كسي منزلت شما را داشته است؟ حضرت فرمودند:
صاحب موسى و ذوالقرنين كانا عالمين ولم يكونا نبيين.[88]
موقعيت ما همانند همدم موسي و ذوالقرنين است كه هر دو عالم بودند؛ ولي پيامبر نبودند.
در بياني ديگر، امام محمدباقر(عليه السلام) در وصف مولاي متقيان، علي(عليه السلام)، فرمودند:
ان علياً كان محدّثاً. فقلت: فتقول نبي؟ قال: فحرّك بيده هكذا، ثم قال: او كصاحب سليمان او كصاحب موسى او كذي القرنين.[89]
علي(عليه السلام) محدّث بود. شخصي از آن حضرت پرسيد: «آيا او پيامبر بوده است؟» امام محمدباقر(عليه السلام) با دست خود پاسخ منفي دادند و سپس فرمودند: «علي(عليه السلام) مانند همدم سليمان يا همدم موسي يا همانند ذوالقرنين است».
تحديث جبرئيل با حضرت زهرا(عليها السلام) و مصحف فاطمه(عليها السلام)، از نظر روايات معتبر شيعه، امري مسلم و ترديدناپذير است؛ ولي شواهد و قرائن، به وضوح نشان ميدهد كه علت اتصاف حضرت زهرا (عليها السلام) به محدّثه، فقط ماجراي نزول فرشته وحي پس از رحلت پدر بزرگوارش نبود، بلكه پيش از آن نيز فرشتگان الهي، با بانوي مكرّمه اسلام، پيوسته در ملاقات و گفتوگو در عالم بالا بودهاند و در مواطن مختلف، فرشتگان با حضرتش همسخن شدهاند.[90]
بنابراين به عقيده شيعه، نزول فرشتگان به پيامبران اختصاص نداشته و ممكن است فرشتگان بر انسانهايي كه از اولياي الهياند نيز فرود آيند؛ آنگونه كه قرآن مجيد فرموده است: «فرشته بر حضرت مريم كه پيامبر نبود، نازل ميشد».[91] ازاينرو نزول فرشته بر حضرت فاطمه(عليها السلام) هيچ اشكالي ندارد. عجيب آن است كه وهابيان نزول فرشته بر عمر را ميپذيرند و عمر را محدَّث ميدانند.[92]
اگر نزول فرشته بر حضرت فاطمه(عليها السلام) به معناي اعتقاد به نبوت آن حضرت است، وهابيان نيز به نبوت عمر اعتقاد داشته و خاتميت حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) را بايد قبول نداشته باشند.
در منابع معتبر اهل سنت، مانند صحيح بخاري، آمده است كه خليفه دوم، عمر، با ملائكه صحبت ميكرد:
ابوهريره گويد كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمود: «به درستي كه پيش از شما ميان بنياسرائيل كساني بودند كه با ملائكه سخن ميگفتند، با اينكه پيامبر نبودند. اگر در امت من چنين كسي باشد، آن شخص عمر بن خطاب است».[93]
قسطلاني، عالم معروف اهل سنت، در شرح اين روايت مينويسد:
اينكه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمود: اگر باشد (فإن يكن)، براي اين نيست كه بگويد عمر با ملائكه صحبت نميكرده است، بلكه تأكيد ميكند كه او حتماً اينچنين بوده است؛ مثل اينكه شخصي بگويد اگر من دوستي داشتم، فلاني بود، كه در اين صورت، مراد وي اين است كه آن شخص بهترين دوست من است، نه اينكه من دوستي ندارم. همچنين وقتي ثابت شود كه در امتهاي گذشته چنين چيزي ديده شده، در امت اسلامي كه از امتهاي ديگر برتر است، به طريق اولي يافت خواهد شد.[94]
برخي علماي اهل سنت تصريح كردهاند كه عمر با ملائكه گفتوگو ميكرد. ابن عساكر در تاريخ «مدينه دمشق» و متقي هندي در «كنز العمال» مينويسند: «قال الشعبي إن لكل أمة محدثا وإن محدث هذه الأمة عمر بن الخطاب»[95]؛ «شعبي گفته است كه هر امتي محدَّث داشته و محدث اين امت، عمر بن خطاب است».
شبهه دوم: ترديد در محتواي مصحف فاطمه(عليها السلام)
يكي از نويسندگان وهابي ميگويد در روايات شيعيان آمده كه: «مصحف فاطمه(عليها السلام)، پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به عنوان تعزيت و تسليت بر حضرت فاطمه(عليها السلام) نازل شده». درحاليكه اين كتاب حاوي خبر وفات فرزندان اوست. حال اين كتاب چگونه ميتواند تعزيت و تسليت باشد.[96]
پاسخ شبهه دوم
تمام علوم ائمه: و حضرت فاطمه(عليها السلام) توارث از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) است[97] و آنان چيزي از خود ندارند؛ مگر آنچه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) گرفته باشند؛ مصحف حضرت فاطمه(عليها السلام) هم طبق صريح روايات، قرآن نيست
و چيزي از قرآن نيز در آن نبوده است: «ليس فيه شيء من القرآن».[98]
اين صحيفه مشتمل بر اخبار و حوادث گذشته و آينده است[99] و اگر حلال و حرام در آن وجود دارد، تمام آنها املاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و خط
حضرت علي(عليه السلام) است كه در كتابهاي اهل سنت نيز اشاراتي به آن
شده.[100] درباره «مصحف امام علي(عليه السلام)» نيز ميتوان گفت قرآني بوده كه مشتمل بر تفسير و تأويل بوده است.[101] حال چگونه است كه اگر حضرت علي(عليه السلام) سخنان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در حلال و حرام را بنويسد، وهابيان برآشفته ميشوند و آن را كتابي مقابل قرآن ميدانند, اما وقتي عمر، مكرراً كتابهاي يهود و نصارا را مينويسد و ميخواهد ميان مسلمانان رواج دهد، به طوريكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) برآشفته شده، ميفرمايد اسلام چه چيزي
كم دارد كه عمر رفته و از كتابهاي يهود و نصارا استنساخ كرده
و آورده است[102]، اين را وهابيان مطابق با قرآن و اسلام ميدانند و از آن دفاع ميكنند؟![103]
و چيزي از قرآن نيز در آن نبوده است: «ليس فيه شيء من القرآن».[98]
اين صحيفه مشتمل بر اخبار و حوادث گذشته و آينده است[99] و اگر حلال و حرام در آن وجود دارد، تمام آنها املاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و خط
حضرت علي(عليه السلام) است كه در كتابهاي اهل سنت نيز اشاراتي به آن
شده.[100] درباره «مصحف امام علي(عليه السلام)» نيز ميتوان گفت قرآني بوده كه مشتمل بر تفسير و تأويل بوده است.[101] حال چگونه است كه اگر حضرت علي(عليه السلام) سخنان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در حلال و حرام را بنويسد، وهابيان برآشفته ميشوند و آن را كتابي مقابل قرآن ميدانند, اما وقتي عمر، مكرراً كتابهاي يهود و نصارا را مينويسد و ميخواهد ميان مسلمانان رواج دهد، به طوريكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) برآشفته شده، ميفرمايد اسلام چه چيزي
كم دارد كه عمر رفته و از كتابهاي يهود و نصارا استنساخ كرده
و آورده است[102]، اين را وهابيان مطابق با قرآن و اسلام ميدانند و از آن دفاع ميكنند؟![103]
اما آنچه نويسنده وهابي ادعا كرده است كه اگر «مصحف فاطمه(عليها السلام)» خبر از حوادث آينده دارد، اين، باعث تسلّي خاطر آن حضرت نشده است، بلكه ناراحتي او را در پي دارد؛ زيرا خبر از مصائب فرزندان آن حضرت و شهادت آنان است، پاسخش اين است كه آن صحيفه، خبر از ظهور حضرت مهدي[ و انتقام از ظالمان دارد و از همين رو موجب تعزيت و تسلّي است.
شبهه سوم: اثبات علم غيب براي فاطمه(عليها السلام) در مصحف
نويسنده وهابي، شبهه ديگري بر مصحف فاطمه(عليها السلام) به شرح ذيل مطرح كرده است: «شيعيان ميگويند حجم اين كتاب، سه برابر قرآن است و محتواي اين كتاب، علم غيب را براي فاطمه(عليها السلام) اثبات ميكند؛ چيزي كه حتي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نداشته است».[104]
پاسخ شبهه سوم
در موضوع علم غيب نيز بايد بگوييم كه گرچه نويسنده وهابي، منكر علم غيب پيامبر(صلي الله عليه و آله) است[105]، اگر او به كتابهاي وهابيان مراجعه ميكرد، ميفهميد كه وهابيان ذيل آيه شريفه (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ)[106]، صريحاً گفتهاند كه پيامبران، علم غيب داشتهاند.[107] به نظر شيعه نيز علم غيب، بالذات مختص خداي متعال است و ممكن است خداوند، بندگان برگزيده خود ـ اعم از انبيا و غيرانبيا ـ را از آن آگاه سازد.
آيات در اين باره دو دستهاند: دستهاي از آيات دلالت دارند كه علم غيب مخصوص ذات اقدس باري تعالي است؛ مانند:
ـ (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ) (انعام: 59)
ـ (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ) (انعام: 50)
ـ (قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ) (نمل: 65)
ـ (فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ) (يونس: 20)
ـ (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ) (اعراف: 188)
دستهاي ديگر از آيات، علم غيب را براي غير خدا نيز اثبات ميكنند؛ مانند آنچه درباره حضرت عيسي(عليه السلام) وارد شده است كه به مردم ميگفت:
(وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ) (آل عمران: 49)
من شما را از آنچه ميخوريد و آنچه در خانههايتان ذخيره ميكنيد، آگاه ميگردانم.
چنانكه پارهاي از اخبار غيبي، نظير پيروزي روميان پس از چند سال[108]، ورود مسلمانان به مسجدالحرام[109]، بازگشت پيروزمندانه نبياكرم(صلي الله عليه و آله) به جايگاه اصلي (مكّه)[110] كه در قرآن كريم آمده و از زبان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به گوش مردم رسيده و همچنين روايات مشتمل بر اخبار غيبي كه از ائمّه اطهار: رسيده، مؤيّد آگاهي داشتن غير خدا از غيب است.
در برخي روايات، آگاهي از غيب، شرط امامت شمرده شده است؛ چنانكه امام صادق(عليه السلام) فرمود:
أيّ إمام لايعلم ما يصيبه وإلى ما يصير، فليس ذلك بحجة الله علي خلقه.[111]
كسي كه نداند در مدّت عمرش چه به او ميرسد و سرانجامش چه خواهد شد، حجّت خدا بر خلق نخواهد بود.
براساس اين روايت و روايات ديگري كه در اين باب و ديگر ابواب آمده است، امام معصوم(عليه السلام) ميتواند از زمان مرگ خود نيز با خبر باشد. اكنون سؤال اين است كه چگونه ميتوان اين دو دسته آيات و روايات را جمع كرد تا اين تناقض ظاهري و ابتدايي رفع شود؟ پاسخهاي فراوان و متفاوتي ميتوان به اين پرسش داد كه فقط به يكي از آنها اشاره ميكنيم:
دسته اول كه علم غيب را مخصوص خدا ميداند، به علم استقلالي نظر دارد و دسته دوم به علم تبعي و عرضي؛ بدين معنا كه علم به غيب، استقلالاً و اصالتاً مخصوص خداست و اگر آن را به كسي عطا كند، به همان مقداري كه به او عطا كرده است، عالم خواهد بود، نه بيش از آن؛ چنانكه هر وقت بخواهد، ميتواند از او بگيرد. [112]
عمار ساباطي از امام صادق(عليه السلام) پرسيد كه آيا امام از غيب آگاهي دارد؟ امام(عليه السلام) فرمود: «نه، اما وقتي اراده كرد چيزي را بداند، خدا او را آگاه ميكند».[113]
ائمه: گاهي در پاسخ به پرسش آگاهي آنان از غيب ميفرمودند:
هرگاه سفره علم براي ما گسترده ميشود، ما ميدانيم و هرگاه گسترده نشود، ما نميدانيم. اسرار الهي به جبرئيل منتقل ميشود و جبرئيل آنها را به محمد(صلي الله عليه و آله) انتقال ميدهد و محمد(صلي الله عليه و آله) به هر كس كه خدا بخواهد، منتقل ميكند.[114]
اينگونه روايات كه علم غيب را منحصر به تعليم الهي ميداند، راه جمع اين دو دسته آيات است؛ چنان كه آيه 26 و 27 سوره جن و آيه 179 سوره آلعمران[115] شاهدي ديگر بر صحّت اين جمع است. بنابراين ميتوان گفت هم خدا عالم به غيب است و هم رسولان الهي و امامان معصوم:. اما بايد توجه داشت كه مراتب بين واجب تعالي و ممكن، هماره محفوظ است.
اين تنها شيعه نيست كه معتقد به علم غيب براي انبيا و اولياست، بلكه اهل سنت نيز براي بزرگانشان علم غيب را ثابت ميدانند. در برخي منابع اهل سنت آمده است كه روزي عمر بن خطاب، شخصي را ميبيند. از او اسم و محل زندگياش را ميپرسد. مرد خود را از اهالي حره معرفي ميكند. عمر بن خطاب به او ميگويد: «اي مرد خانوادهات را درياب كه در آتش ميسوزند». زماني كه مرد به محل زندگياش بر ميگردد، ميبيند خانوادهاش در آتش سوختهاند.[116]
جالب است ابن تيميه، پيشواي وهابيت، در پاسخ به علاّمه
حلّي ميگويد: كساني پايينتر از علي بن بيطالب(عليه السلام) نيز از برخي
امور غيبي خبر ميدادهاند، مقام علي ابن ابيطالب(عليه السلام) كه قدر و
منزلتي بالاتر داشته است، و در پيروان ابوبكر و عمر و عثمان نيز
كساني بودهاند كه به مراتب، بيش از اينها خبر از غيب دادهاند؛
درحاليكه از كساني هم نبودهاند كه صلاحيت امامت را داشته باشند
يا از افرادي از اهل زمان خود بافضيلتتر بوده باشند، و از اين قبيل
افراد در زمان ما و ديگر زمانها وجود داشتهاند. حذيفة بن يمان
و ابوهريره و غير آن دو از صحابه، به مراتب بيشتر براي مردم از غيب ميگفتهاند.
حلّي ميگويد: كساني پايينتر از علي بن بيطالب(عليه السلام) نيز از برخي
امور غيبي خبر ميدادهاند، مقام علي ابن ابيطالب(عليه السلام) كه قدر و
منزلتي بالاتر داشته است، و در پيروان ابوبكر و عمر و عثمان نيز
كساني بودهاند كه به مراتب، بيش از اينها خبر از غيب دادهاند؛
درحاليكه از كساني هم نبودهاند كه صلاحيت امامت را داشته باشند
يا از افرادي از اهل زمان خود بافضيلتتر بوده باشند، و از اين قبيل
افراد در زمان ما و ديگر زمانها وجود داشتهاند. حذيفة بن يمان
و ابوهريره و غير آن دو از صحابه، به مراتب بيشتر براي مردم از غيب ميگفتهاند.
ابوهريره خبرهاي غيبي خود را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مستند ميكرد و حذيفة بن يمان، برخي خبرهاي خود را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مستند مينمود و برخي را نيز مستند نميكرد؛ گرچه همانها نيز در حكم مستند بود. و آنچه را او و ديگران، از شنيدههاي خود، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خبر دادهاند، چيزهايي بود كه برايشان كشف شده بود. عمر نيز خبرهايي از اين قبيل داده بود.
كتابهاي «الزهد»، اثر امام احمد، «حلية الأولياء»، «صفوة الصفوه» و «كرامات الأولياء» اثر ابومحمد خلال، ابن ابيالدنيا و اللالكائي، كراماتي از برخي پيروان ابوبكر و عمر، مانند علاء بن حضرمي، جانشين ابوبكر و ابومسلم خولاني كه از پيروان هر دوي آنها بود و ابوصهبا و عامر بن عبد قيس و ديگران نقل شده است.[117]
اينكه چرا انبيا و اوليا، در زندگي روزمرهشان، از علم غيب استفاده نكردهاند، به اين دليل است كه علم غيب تكليفآور نيست و آنها در زندگي خود بايد طبق علم متعارف عمل كنند. بنابراين نميتوان گفت كه هر كس علم غيب دارد يا از حوادث آينده با خبر است، بايد از آنها بپرهيزد يا به اين وسيله، امامت را به خود برگردانند.
جوادي آملي، در اين باره به نكته بسيار لطيفي اشاره دارد:
بندگان خدا، اعم از نبي، وصي، ولي و افراد امت، به حكم تشريعي خدا مكلّفاند. اين حكمِ مكشوفِ با برهان عقلي يا دليل معتبر نقلي، حجت خداست و بايد طبق آن عمل شود. اما قضا و قدر الهي كه از سنخ تكوين است، نه تشريع، نيز علم غيب انسان كامل معصوم(عليه السلام) كه نه از قبيل برهان حصولي ذهني است و نه از صنف دليل نقلي معهود، معيار عمل به شريعت نيست.
نمونه آنكه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) به اعلام الهي، همه اعمال امّت را ميديد؛ چنانكه هماكنون نيز ميبيند: (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ)[118]؛ ليكن چنان علم ملكوتي، حجّتِ منطقه اعتبار و تشريع نيست. ازاينرو آن حضرت در محكمه قضا جز به سوگند و شاهد، داوري نميفرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبينات و الإيمان»[119]؛ هر چند به همگان فرمود: «اگر كسي با سوگند باطل يا شهادت زور و كذب، محكوم له شد و مال محكومعليه را بيهوده از محكمه اسلام، با صورتسازي، تصاحب كرد، گويا پارهاي از آتش را به همراه ميبرد»[120] و هرگاه چنين ميشد، آن حضرت(صلي الله عليه و آله) مسلماً ميديد كه فلان متخاصمِ صورتساز پارهاي از آتش را به همراه ميبرد؛ ليكن نه در اصل انشاي حكم و نه در اجراي آن، هرگز از آن علم غيب استفاده نميكرد. ماجراي اقدام امير مؤمنان حضرت علي(عليه السلام) و اقدام ائمه ديگر:، مانند زهر نوشيدن حسن بن علي(عليه السلام) و رفتن حسين بن علي(عليه السلام) به كربلا، همگي از اين سنخ است.[121]
بنابراين علم غيب انبيا و اوليا با توجه به مستندات قرآني و روايي، ثابت و خدشهناپذير است.
شبهه چهارم: نزول صحيفههاي متعدد آسماني
شبهه ديگري كه نويسنده وهابي در اين راستا مطرح كرده، اين است: شيعه اعتقاد به لوح فاطمه(عليها السلام) و نزول دوازده صحيفه آسماني دارد، درحاليكه صريح قرآن ميگويد؛ هيچ كتابي غير از قرآن نازل نشده است و كتاب ديگري نداريم.[122]
پاسخ شبهه چهارم
ما هم معتقديم كه جز قرآن كريم، هيچ كتاب ديگري ميان مسلمانان وجود ندارد كه همعرض آن باشد. قرآن، تنها كتاب آسماني همه مسلمانان و معجزه جاويدان است:
(لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ) (فصلّت: 42)
هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نميآيد؛ زيرا خداوند حكيم و شايسته ستايش آن را نازل كرده است.
شيعيان، همه بر اين اعتقادند كه خداوند فقط يك كتاب بر پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نازل كرده و آن قرآن كريم است. هيچ فقيه و عالمي از شيعه نگفته و ننوشته است كه غير از قرآن كريم، كتاب آسماني ديگري در عرض قرآن وجود دارد. بلكه عقيده شيعيان بر اين است كتب يا صُحفي كه در منابع شيعه از آنها ياد شده، همه يا املاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوده كه امير مؤمنان(عليه السلام) آن را نوشته يا املاي ملك بوده يا نوشته خود حضرت علي(عليه السلام) است. از باب نمونه در روايات شيعه از «جامعه» ياد شده است كه نويسنده وهابي نيز به آن اشاره دارد و به زعم خويش آن را نقد كرده است. بنا بر روايت ابوبصير، امام صادق(عليه السلام) درباره آن فرموده است:
اين كتاب به املاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و از زبان خود ايشان است و امام علي(عليه السلام) آن را نوشته. در آن، حكم هر حلال و حرامي درج گرديده است و در آن، هر چيزي نيز هست كه مردم تا روز قيامت بدان احتياج داشته باشند؛ حتي جزاي زخمي كه كسي برداشته باشد.[123]
اين مطلبي است كه با هيچ مبناي علمي نميتوان بر آن اشكال وارد كرد؛ زيرا اين كتابي است مانند كتابهاي ديگر؛ نه در عرض قرآن.
حديث لوح فاطمه(عليها السلام) از مشهورترين احاديث درباره تعيين اوصياي پيامبر(صلي الله عليه و آله) از سوي خداوند تبارك و تعالي است. اين حديث از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و راوي آن، يكي از صحابه بزرگوار و جليلالقدر ايشان، يعني جابر بن عبدالله انصاري است. متن حديث، پيام تبريك پروردگار متعال به سبب تولد امام حسين(عليه السلام) است كه با خط سفيد و درخشان، بر لوحي زمرّدين نوشته شده و به وسيله پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به عنوان چشمروشني به فاطمه زهرا(عليها السلام) اهدا گرديده. در اين لوح زمرّدين كه جابر بن عبدالله انصاري آن را ديده و از روي آن استنساخ كرده، اسم رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) و علي بن ابيطالب و فرزندان آن حضرت: به عنوان اوصياي پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله) همراه با برخي ويژگيهايشان ثبت شده است: «... فيه اسم أبي و اسم بعلي و اسم ابني و اسم الأوصياء من ولدي و أعطانيه أبي ليبشّرني بذلك...». عبدالرحمان بن سالم از ابوبصير نقل ميكند: «اگر در عمرت حديثي جز اين نميشنيدي، براي تو كفايت ميكرد؛ پس آن را از بيگانگان حفظ كن».[124]
همانگونه كه بيان شد، اين حديث نوراني نيز مانند هزاران حديث ديگر از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به ما رسيده و تنها ويژگياش اين است كه راوي آن، امامان معصوم:، جابر بن عبدالله انصاري و فاطمه زهرا(عليها السلام) است كه به شخص پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميرسد. اينجا نه بحث از قرآن خاصي است و نه رسيدن وحي تشريعي به فاطمه زهرا(عليها السلام).
شبهه پنجم: عدم گنجايش كتابهاي آسماني در پوست گوسفند
شيعه ادعا ميكند تمام كتابهاي آسماني پيشين، نزد امامانشان وجود دارد و گاهي ميگويند آنها در جفر و در يك پوست گوسفند است. درحاليكه آن همه كتاب در يك پوست جاي نميگيرد.[125]
پاسخ شبهه پنجم
وجود كتابهاي آسماني مصون از تحريف نزد ائمه: با هيچ يك از مباني ديني ناسازگار نيست؛ زيرا خيلي از آموزههاي اسلامي، با تعاليم اديان توحيدي، همسوست و بر اساس آيه مباركه (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ)، همه اديان گذشته منشأ واحد دارد. از منسوخ بودن آنها با وجودشان نزد ائمه: تهافت ندارد.
جاگرفتن تمام آنها در يك پوست هم خيلي استبعاد ندارد؛ زيرا با توجه به تكنولوژي كه امروز بشر در ذخيرهسازي دادهها در اختيار دارد، اينگونه موارد بسيار ساده و ممكن شده است. در منابع روايي اهل سنت هم چنين موردي وجود دارد. ترمذي در كتاب «السنن» باب «القدر» از رسول الله(صلي الله عليه و آله) روايت ميكند:
روزي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نزد اصحاب آمد، درحاليكه دو كتاب در دستان مبارك آن بزرگوار بود و خطاب به آنان فرمود: «ميدانيد اين دو كتاب حاوي چه مطالبي است»؟ عرض كردند: «نه يا رسول الله، مگر اينكه شما خبر دهيد». فرمود: «در اين كتابي كه در دست راست من است و از طرف خداوند است، اسامي اهل بهشت و اسامي پدران و قبيلههاي آنها ذكر شده، پس نه اسمي به آن اضافه ميشود و نه اسمي از آن كم خواهد شد و در اين كتابي كه در دست چپ من است و از طرف خداوند است، اسامي اهل دوزخ و اسامي پدران و قبيلههاي آنان نوشته شده و چيزي به آن اضافه يا از آن كم نخواهد شد».[126]
بديهي است كه اسامي اهل بهشت و جهنم، به مراتب بيش از كتابهاي انبياي گذشته است كه نياز به توضيح ندارد.
شبهه ششم: قضاوت امامان بر اساس كتب ديگر اديان
نويسنده وهابي ادعا ميكند كه شيعيان معتقدند امامانشان براي اهل هر ديني طبق كتاب خودشان قضاوت ميكنند، درحاليكه اين، خروج از اسلام است. در ضمن به نظر شيعه، تورات و انجيل تحريف نشده، درحاليكه قرآن ميگويد آن كتابها تحريف شده است.[127]
سپس ميگويد چند سؤال در اينجا بيجواب باقي ميماند: اين كتابها كجايند و نزد چه كسي است، هدف از وجود اين كتابها چيست، آيا ميخواهند با آنها دين اسلام را تكميل نمايند، چرا اين كتابها را بر يهود و نصارا عرضه نميكنند تا آنان هدايت شوند؟[128]
پاسخ شبهه ششم
قضاوت كردن براي اهل هر ديني، مطابق با دين خودشان، خروج از اسلام نيست؛ زيرا اولاً: قرآن وجود حكم خدا را در تورات فعلي تصديق كرده، چنانكه محرف بودن آن را اعلام نموده است: (وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ)[129]؛ همچنين ميفرمايد: (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ)[130]؛ يعني ما تورات را نازل كرديم كه در آن، مقداري احكام و معارف الهي و مايه هدايت وجود دارد و مقداري
نور بر حسب حال بنياسرائيل و استعدادشان در آن هست و خداي تعالي در قرآن كريمش، اخلاق عمومي بنياسرائيل و خصوصيات
نژادي آنان و مقدار فهمشان را ذكر ميكند؛ به همين دليل در تورات از هدايت جز مقداري را نازل نكرد و از نور جز بعضي از آن را قرار
نداد؛ زيرا بنياسرائيل هم سابقهدار بودند (و انبيايي ديگر ميان آنان برخاست) و هم امتي قديمي بودند و هم استعدادشان براي پذيرفتن هدايت اندك بود.
نور بر حسب حال بنياسرائيل و استعدادشان در آن هست و خداي تعالي در قرآن كريمش، اخلاق عمومي بنياسرائيل و خصوصيات
نژادي آنان و مقدار فهمشان را ذكر ميكند؛ به همين دليل در تورات از هدايت جز مقداري را نازل نكرد و از نور جز بعضي از آن را قرار
نداد؛ زيرا بنياسرائيل هم سابقهدار بودند (و انبيايي ديگر ميان آنان برخاست) و هم امتي قديمي بودند و هم استعدادشان براي پذيرفتن هدايت اندك بود.
قرآن كريم در آيه زير با آوردن كلمه «من» به اين نكته ـ كه تورات مشتمل بر مقداري از هدايت است نه كل هدايتـ اشاره كرده، ميفرمايد: (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْء مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْء)؛ (يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا). در اين جمله اگر نبيين را به اسلام توصيف كرد، براي اين بود كه اشاره كرده باشد دين در همه ادوار بشري، يكي است و آن، عبارت است از اسلام و تسليم شدن براي خدا و استنكاف نكردن از عبادت او و اينكه احدي از مؤمنين به خدا (مسلمان به معناي عام) نميتواند از قبول حكمي از احكام خدا و شريعتي از شرايع او سرباز زند و از پذيرفتن آن استكبار كند.
در آيه شريفهاي هم كه ميفرمايد: (فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ)[131]، روشن است حكمي كه خداوند در تورات و انجيلِ واقعي داشته، قسط است و حكم خداست.
ابن كثير، ذيل آيه ياد شده، حديثي را در شأن نزول آن از ابيداوود نقل كرده، ميگويد: «فهذه الأحاديث دالة علي أن رسول اللهm، حكم بموافقة حكم التوراة».[132]
خطيب عبدالكريم در تفسير قرآن به قرآن، ذيل آيه مباركه، پس از آنكه ماجراي آمدن يهوديان به محضر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را بيان ميكند، ميگويد: «فأمر الرسول بإمضاء حكم التوراة فيهما، و رجمهما»[133]؛ «رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به امضاي حكم تورات درباره آن دو امر فرمود و آنها را رجم كرد».
ثانياً: فقهاي اهل سنت نيز چنين فتوايي دارند كه بين اهل كتاب، طبق دين خودشان، قضاوت ميشود.[134]
وهبه زحيلي در «تفسير وسيط»، ذيل آيه ميگويد:
مصدر تشريع يكي بيش نيست و آن هم خداي عز و جل است؛ چنانكه قرآن مجيد، نور و هدايت هميشگي است، تورات و انجيل نيز نور و هدايت است. همانگونه كه قصاص و عقوبت اعدام در شريعت اسلام ثابت است، در شريعت موسوي نيز چنين است و انكار اين مطلب كفر، ظلم و فسق است.[135]
نتيجهگيري
از مجموع مطالبي كه در اين نوشته تاكنون بيان شد، چه در تبيين موضوع و چه در پاسخ به شبهات، نتايج زير به دست ميآيد:
مصحف، به معناي كتاب و جمع مكسر آن صُحف و صحائف است و به نامههاي فراهم آورده شده، و چيزي كه در او صحيفهها و رسالهها جمع شود، گفته ميشود. همچنين به مجموعه ميان دو جلد نيز مصحف ميگويند، و فقط به كتب آسماني و قرآن كريم مصحف نميگويند.
در منابع شيعه از مصاحفي چون مصحف فاطمه(عليها السلام)، مصحف امام علي(عليه السلام)، جفر و جامعه سخن به ميان آمده است و ائمه: بسيار بر اين آثار تأكيد كردهاند. اين آثار همچون آثار ديگر تراث اسلامي است و هيچيك از آنها قرآن نبوده يا در عرض آن نيست.
از نامهاي معروف فاطمه زهرا(عليها السلام) محدثه است؛ زيرا فرشتگان، پيوسته از آسمان فرود ميآمدند و به فاطمه(عليها السلام) خبر ميدادند؛ چنانكه به مريم، دختر عمران، خبر ميدادند. در متون اهل سنت نيز رواياتي هست كه «محدث» به همين معنا را تأييد ميكند، تنها تفاوت در مصداق آن است: شيعه، علي و فرزندان گرامش را كه امامان بعد از او هستند، «محدث» ميداند و از نگاه اهل سنت، «محدث» عمر بن خطاب است.
مصحف فاطمه(عليها السلام) به عنوان اسرار رسالت و امامت، فقط نزد ائمه معصومين: به يادگار ماند و بين حجتهاي خدا، يكي پس از ديگري، دست به دست گشت كه در اختيار داشتن آن را از نشانههاي امامت نيز دانستهاند. روايات بسياري دلالت دارد بر اينكه «جامعه»، «جفر» و «مصحف فاطمه(عليها السلام)» نزد ائمه: است. آنها در فرصت مناسب به آن صحيفهها مراجعه ميكردند و مشكلات و نيازهاي فكري و علمي انسانها را برطرف ميساختند. تمام اين آثار، گنجينههاي گرانبهايي از معارف و دانشها بود كه تصور آنها در ذهن مادي بشر نميگنجد. به مجموعه صحيفهها و نوشتههايي كه در موضوعات و مطالبي غير از آيات قرآن نوشته شده باشد، مصحف ميگويند و مصحف فاطمه(عليها السلام) نيز به همين اعتبار است.
مقصود از مصحف امام علي(عليه السلام) قرآني است كه امام علي(عليه السلام)، پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گرد آورد. بدون ترديد، طبق مدارك و منابع فريقين، اصل وجود چنين مصحفي ثابت است؛ بلكه حجم منابع اهل سنت و اخبار آنها در اين زمينه بيش از منابع شيعه است.
فهرست منابع
1. الاتقان في علوم القرآن، جلالالدين سيوطي، لبنان، دارالفكر، 1416ه .ق.
2. الاحتجاج، ابيمنصور احمد طبرسي، نجف، دار النعمان للطباعة والنشر، 1386ه .ق.
3. احكام القرآن، محمد بن عبدالله ابوبكر بن عربي معافري اشبيلي مالكي، بيروت، دار الكتب العلميه، چاپ دوم، 1424ه .ق.
4. الاختصاص، محمد بن محمد بن نعمان (مفيد)، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان، 1414ه .ق.
5. إرشاد الساري لشرح صحيح البخاري، احمد بن محمد قسطلاني، مصر، المطبعة الكبري الأميرية، 1323ه .ق.
6. الاستذكار، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1421ه .ق.
7. الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، بيروت، دارالجيل، چاپ اول، 1412ه .ق.
8. أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية ـ عرض ونقد -، ناصر بن عبدالله بن علي قفاري، دارالرضا للنشر و التوزيع، 1415ه .ق.
9. الاعتقادات في دين الإمامية، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه صدوق، لبنان، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ دوم، 1414ه .ق.
10. أوائل المقالات، محمد بن محمد بن نعمان (مفيد)، لبنان، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414ه .ق.
11. آلاء الرحمن في تفسير القرآن، محمدجواد بلاغي نجفي، قم، بنياد بعثت، چاپ اول، 1420ق.
12. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1403ه .ق.
13. بصائر الدرجات، ابوجعفر محمد بن حسن صفار، منشورات الأعلمي، طهران، 1404ه .ق.
14. تـاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضي زبيدي، دارالهداية، 1387ه .ق.
15. تاريخ الخلفاء، عبدالرحمن بن ابيبكر، جلالالدين السيوطي، مكتبة نزار مصطفي الباز، چاپ اول، 1425ه .ق.
16. تاريخ المدينة، عمر بن شبة نميري، تحقيق فهيم محمد شلتوت، قم، دارالفكر، 1410ه .ق.
17. تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابييعقوب، لبنان، دارصادر، بيتا.
18. تاريخ قرآن كريم، محمد باقر حجتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ١٣٧٢ه .ق.
19. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبة الله ابن عساكر، لبنان، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1415ه .ق.
20. التحرير والتنوير، محمد الطاهر بن محمد بن محمد الطاهر بن عاشور تونسي، تونس، الدار التونسية، 1984ه .ق.
21. تدوين السنة الشريفة، محمدرضا جلالي، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الإسلامي، 1418ه .ق.
22. تسنيم، عبدالله جوادي آملي، قم، نشر اسراء، 1388ه .ش.
23. تفسير القرآن العظيم، ابوالفداء إسماعيل بن عمر بن كثير، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1419ه .ق.
24. التفسير القرآني للقرآن، خطيب عبدالكريم، دارالفكر العربي، القاهرة، بيتا.
25. التفسير الوسيط للزحيلي، وهبة بن مصطفي زحيلي، دمشق، دارالفكر، چاپ چهارم، 1422ه .ق.
26. تفسير نور الثقلين، عروسي حويزي عبد علي بن جمعه، قم، انتشارات اسماعيليان، چاپ چهارم، 1415ه .ق.
27. تقييد العلم للخطيب البغدادي، ابوبكر احمد بن علي بغدادي، بيروت، إحياء السنة النبوية، بيتا.
28. التمهيد في علوم القرآن، محمدهادي معرفت، قم، مركز مديريت حوزه علميه، بيتا.
29. تنوير الحوالك شرح موطأ مالك، جلالالدين عبدالرحمن بن أبيبكر، مصر، المكتبة التجارية الكبري، 1389ه .ق.
30. الجامع لأحكام القرآن، ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي، قاهره، دارالكتب المصرية، چاپ دوم، 1384ه .ق.
31. حقائق هامة حول القرآن الكريم، سيد جعفر مرتضي عاملي، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، چاپ اول، 1410ه .ق.
32. حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهاني، بيروت، دارالكتب العلمية، 1409ه .ق.
33. دانشنامه قرآن، بهاءالدين خرمشاهي، تهران، دوستان، 1377ه .ش.
34. دلائل التـوثيق المبكـر للسنة و الحـديث، امتياز احمد، ترجمه دكتر عبدالمعطي امين، چاپ دانشگاه پژوهشهاي اسلامي پاكستان، بيتا.
35. الذريعه، آقابزرگ تهراني، دارالأضواء، بيروت، لبنان، 1403ه .ق.
36. روضة الواعظين، فتال نيشابوري، منشورات الشريف الرضي، قم، بيتا.
37. الرياض النضرة في مناقب العشرة، ابوالعباس، احمد بن عبدالله بن محمد، محبالدين طبري، دارالكتب العلمية، چاپ دوم، بيتا.
38. زبدة المقال في خمس الرسول والآل، تقرير بحث البروجردي، سيد عباس حسيني قزويني، قم، العلمية، بيتا.
39. سنن الترمذي، محمد بن عيسي بن سَوْرة بن موسي بن الضحاك ترمذي، ابوعيسي، شركة مكتبة ومطبعة مصطفي البابي الحلبي، مصر، چاپ دوم، 1395ه .ق.
40. شرح نهج البلاغة، ابن ابيالحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، دارإحياء الكتب العربية عيسي البابي الحلبي وشركاه، چاپ اول، 1378ه .ق.
41. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسكاني، مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي، چاپ اول، 1411ه .ق.
42. الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، ابونصر إسماعيل بن حماد جوهري، بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ اول، 1407ه .ق.
43. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل بخاري، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401ه .ق.
44. صحيح مسلم، مسلم النيشابوري، دارالفكر، بيروت، لبنان.
45. الصواعق المحرقة، احمد بن محمد بن علي بن حجر هيتمي، لبنان، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1417ه .ق.
46. الطبقات الكبري، ابوعبدالله محمد بن سعد، بيروت، دارصادر، چاپ اول، 1968م.
47. عقيدة محمد بن عبدالوهاب و اثرها في العالم الاسلامي، صالح بن عبدالله، عمادة البحث العلمي، 1424ه .ق.
48. علم اليقين، مولا محسن فيض كاشاني، قم، بيدار، بيتا.
49. عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحراني، قم، مدرسة الامام المهدي[ بالحوزة العلمية، قم المقدسة، چاپ اول، 1407ه .ق.
50. العين، خليل فراهيدي، مؤسسة دار الهجرة، ايران، قم، 1409ه .ق.
51. عيون أخبار الرضا(عليه السلام)، شيخ صدوق، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1404ه .ق.
52. فتح الباري شرح صحيح البخاري، احمد بن علي بن حجر ابوالفضل عسقلاني، بيروت، دارالمعرفة، 1379ه .ق.
53. فضائل القرآن وما أنزل من القرآن بمكة وما أنزل بالمدينة، ابوعبدالله محمد بن ايوب الضريس، دمشق، دارالفكر، دمشق، چاپ اول، 1408ه .ق.
54. الفهرست، ابن النديم، بيروت، دارالمعرفة، چاپ دوم، 1417ه .ق.
55. الكافي، شيخ محمد بن يعقوب كليني، تهران، دارالكتب الإسلامية، 1363ه .ش.
56. كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس هلالي الكوفي، دليل ما، 1422ه .ق.
57. كشف الغمه، علي بن ابيالفتح إربلي، بيروت، دارالأضواء، 1405ه .ق.
58. كتاب المصاحف، ابوبكر بن ابيداود، عبدالله بن سليمان بن اشعث ازدي سجستاني، مصر، الفاروق الحديثة، چاپ اول، 1423ه .ق.
59. كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، علاء الدين علي بن حسامالدين مشهور به متقي هندي، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401ه .ق.
60. اللباب في تهذيب الأنساب، ابوالحسن علي بن ابيالكرم محمد بن محمد شيباني الجزري، ابن الأثير.
61. لسان العرب، محمد بن مكرم بن علي، (ابن منظور) دار صادر، بيروت، ۱۴۱۴ه .ق.
62. مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ه .ش.
63. المسائل السرويه، محمد بن محمد بن نعمان (مفيد)، بيروت، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414ه .ق.
64. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري طبرسي، بيروت، مؤسسة آل البيت: لإحياء التراث، چاپ اول، 1408ه .ق.
65. المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله الحاكم محمد بن عبدالله نيشابوري، دارالكتب العلمية، بيروت، اول، 1411ه .ق.
66. مسند احمد، ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد شيباني، بيروت، دارصادر، بيتا.
67. مسند فاطمة الزهراء، عزيزالله عطاردي، تهران، وزارة الارشاد، 1412ه .ق.
68. معالم المدرستين، سيد مرتضي عسكري، بيروت، مؤسسة النعمان للطباعة والنشر والتوزيع،1410ه .ق.
69. معرفة النسخ و الصحف الحــديثيه، بكـر بن عبـدالله ابوزيد، چاپ دارالراية، جدّه.
70. المفردات في غريب القرآن، ابوالقاسم حسين بن محمد راغب اصفهاني، دمشق، دارالعلم، ۱۴۱۲ه .ق.
71. مناقب آل ابيطالب، ابن شهرآشوب، المكتبة الحيدرية، النجف الأشرف، 1376ه .ق.
72. منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، تقي الدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام ابن تيمية حراني حنبلي دمشقي، محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، چاپ اول، 1406ه .ق.
73. الموطأ، الإمام مالك، لبنان، دارإحياء التراث العربي، 1406ه .ق.
74. النكت الاعتقادية، محمدبن محمدبن نعمان شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413ه .ق.
75. يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ، مكارم شيرازي، دار الكتب الاسلاميه، چهارم، 1386ه .ش.
اعتقاد به تحريف قرآن براي اثبات امامت
[1]. لسان العرب، ابن منظور، ج۹، ص۱۸۶.
[2]. العين، فراهيدي، ج4، ص1384.
[3]. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص۴۷۶.
[4]. المفردات، ص476.
[5]. اعلي: 19.
[6]. دانشنامه قرآن، بهاءالدين خرمشاهي، ج۲، ص۱۶۳۴؛ تاريخ قرآن كريم، سيد محمد باقر حجتي، صص۲۳۴، ۳۸۵، ۴۱۹ و ۴۲۹.
[7]. الكافي، كليني، ج۲، ص۶۱۳.
[8]. صحـاح تـاج اللغه و صحـاح العربيه، ابونصر جوهري، ج4، ص1383؛ تـاج العروس، زبيدي، ج6، ص161.
[9]. الاتقان فـي علـوم القـرآن، جلالالدين سيوطي، صص51 و 52.
[10]. دلائل التـوثيق المبكـر للسنة و الحـديث، امتياز احمد، ترجمه دكتر عبدالمعطي امين، صص268 و 269.
[11]. معرفة النسخ و الصحف الحــديثيه، ابوزيد، صص28 ـ 31.
[12]. اصول مذهب الشيعة الاماميه، ناصر بن عبدالله قفاري، ج2، ص586.
[13]. عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحراني، ص۳۶.
[14]. همان.
[15]. همان.
[16]. مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۱۶.
[17]. صحيح البخاري، ج5، ص12.
[18]. صحيح مسلم، ج4، ص1864.
[19]. الرياض النضرة في مناقب العشره، محبالدين طبري، ج1، ص199.
[20]. الجامع لأحكام القرآن، قرطبي، ج12، ص75.
[21]. المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، ج3، ص534.
[22]. مناقب ابن شهر آشوب ج۳، ص۱۱۵.
[23]. الكافي، ج۱، صص۲۴۱ و ۴۵۸؛ بصائر الدرجات، ابوجعفر محمد بن حسن صفار، ص۱۷۳؛ مسند فاطمة الزهراء3، عزيزالله عطاردي، ص۲۸۱؛ بحارالانوار، مجلسي، ج۲۲، ص۵۴۵ و ج۴۳، ص۷۹.
[24]. بصائرالدرجات، صص۱۷۶ و ۱۸۱؛ بحارالانوار، ج۲۶، صص۴۱، ۴۶ و 48؛ ج۴۷، ص۲۷۱.
[25]. بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۲.
[26]. همان، ص۳۹.
[27]. الكافي، ج۱، ص۵۲۷؛ الاختصاص، شيخ مفيد، ص۲۱۰؛ مسند فاطمة الزهراء، ص۲۸۶.
[28]. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۱۷.
[29]. الكافي، ج۱، ص۲۳۹؛ بصائرالدرجات، ص۱۷۱؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۳۸.
[30]. لسان العرب، ج۹، ص۱۸۶، واژه صحف؛ مفردات راغب، ص۲۷۵، ذيل واژه «صحف».
[31]. الكافي، ج۱، ص۲۳۹؛ بصائرالدرجات، ص۱۷۲؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص39.
[32]. بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۰.
[33]. بصائرالدرجات، ص۱۷۹؛ مسند فاطمة الزهراء3، ص۲۹۲؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۸.
[34]. بصائرالدرجات، صص۱۷۴ و۱۸۰؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۶.
[35]. بصائرالدرجات، ص۱۷۸؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۷.
[36]. بصائرالدرجات، ص۱۷۴؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۵.
[37]. مسند فاطمة الزهرا3، ص۲۹۲.
[38]. الذريعه، آقابزرگ تهراني، ج۲۱، رقم ۴۲۴۸.
[39]. وصيتنامه سياسي الهي امام خميني=، ص۳.
[40]. طبقات الكبري، محمد بن سعد، ج2، ص328؛ فضائل القرآن، ابن ضريس، ص36؛ كتاب المصاحف، ابن ابيداود، ص61؛ الفهرست، ابن نديم، صص31 و 32 (كه از احمد بن جعفر منادي معروف به ابن منادي خبر ميدهد)؛ حلية الاولياء و طبقات الأصفياء، ابينعيم الاصفهاني، ج1، ص67؛ الإستيعاب في معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر، ص974 (كه از دو طريق نقل كرده است)؛ شواهد التنزيل، حسكاني، ج1، صص36 ـ 38 (كه با چند سند گوناگون گزارش اين مصحف را آورده است).
[41]. ر.ك: كتاب سليم بن قيس هلالي، صص581، 582 و 660-665؛ الكافي، ج2، ص633؛ الاعتقادات، صدوق، ص81.
[42]. مسائل السرويه، شيخ مفيد، ص133.
[43]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج1، ص27.
[44]. الفهرست، ابن نديم، صص47 و 48.
[45]. ر.ك: مناقب آل ابيطالب، ج1، ص319.
[46]. تفسير آلاء الرحمان، محمدجواد بلاغي، ج1، ص51.
[47]. طبقات الكبري، ج2، ص338؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر هيتمي، ص126؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج42، ص299؛ الاستيعاب در هامش الاصابه، ج2، ص253؛ شواهد التنزيل، حسكاني، ج1، ص38؛ الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص58.
[48]. الاتقان في علوم القرآن، ج1، صص57 و 58.
[49]. فتح الباري في شرح صحيح البخاري، عسقلاني، ج9، صص34 و 42.
[50]. الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص72؛ تاريخ خلفاء، جلالالدين سيوطي، ص185.
[51]. اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص55.
[52]. المسائل السّروية، ص79.
[53]. الاحتجاج، طبرسي، ج1، ص383؛ بحارالانوار، ج90، ص126.
[54]. حقايق هامة حول القرآن الكريم، سيدجعفر عاملي، صص160 و 161؛ ر.ك: التمهيد في علوم القرآن، محمدهادي معرفت، ج1، ص292.
[55]. بصائر الدرجات، ص213؛ «جز دروغگو ادعا نكند كه قرآن را آنگونه كه نازل شده، گرد آورده است و قرآن را آنگونه كه نازل شده، جز علي بن ابيطالب و ائمه پس از او: گردآوري و نگهداري نكرده است»: كافي، ج1، ص228.
[56]. بصائرالدرجات، ص218؛ «هيچ آيهاي بر رسول خدا9 فرود نيامد، مگر آنكه آن را بر من خواند و املا كرد و من به خط خود مينوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ آن را به من تعليم داد».
[57]. الطبقات الكبري، ج2، ص338؛ الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص58.
[58]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص135.
[59]. الاعتقادات، ص86؛ ر.ك: كتاب سليم بن قيس هلالي، ج2، ص571.
[60]. «أما والله ما ترونه بعد يومكم هذا أبداً»؛ الكافي، ج2، ص633.
[61]. ر.ك: الكافي، ج2، ص633؛ بصائرالدرجات، ص213.
[62]. طبقات الكبري، ج2، ص338؛ شواهد التنزيل، ج1، ص38؛ الاستيعاب درهامش الاصابه، ج2، ص253؛ صواعق المحرقه، ص126. نظير اين سخن از ابنشهاب زهري هم نقل شده است؛ ر.ك: فواتح الرحموت في شرح مسلم الثبوت درهامش المستصفي، محبّ الدين عبدالشكور، ج2، ص12.
[63]. نهج البلاغه، خطبه 18.
[64]. همان، خطبه 110.
[65]. همان، خطبه 176.
[66]. اصول مذهب الشيعه الاماميه، ج2، ص190.
[67]. تفسير نور الثقلين، عروسي حويزي، ج4، ص284.
[68]. همان.
[69]. تفسير نور الثقلين، ج4، ص285.
[70]. بحارالانوار، ج11، ص52.
[71]. نهج البلاغه، خطبه 133.
[72]. همان، خطبه 72.
[73]. همان، خطبه 173.
[74]. بحار الانوار، ج25، ص296.
[75]. بحار الانوار، ج25، ص297.
[76]. النكت الاعتقاديه، ص39.
[77]. مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، ج8، ص56.
[78]. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج2، صص120 ـ 125.
[79]. وحي انبايي بدين مفهوم است كه فردي با وحي آگاه شود در جهان چه ميگذرد، آينده جهان چيست و آينده خودش را ببيند و از آينده ديگران نيز باخبر شود. تمام آنچه پيامبر گرامي اسلام9 درباره آينده امت خود خبر داده، وحي انبايي است؛ داستان پيروزي مسلمين بر سپاه روم، مسئله حكومت بني اميه و آيه شجره ملعونه نيز از اين قبيل است.
[80]. مراد از وحي تسديدي، وحياي است كه براي بيان احكام شريعت نيست، بلكه دلگرمي، اطمينان خاطر و استقامت و پايداري پيامبر در انجام وظايف سنگين نبوت است.
[81]. صحيح البخاري، ج5، ص12.
[82]. صحيح مسلم، ج4، ص1864.
[83]. «ويجوز أن يحمل على ظاهره وتحدثهم الملائكه لا بوحي، وإنما بما يطلق عليه اسم حديث، وتلك فضيلة عظيمه»؛ الرياض النضره في مناقب العشره، محبالدين طبري، ج1، ص199.
[84]. الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج12، ص75.
[85]. همان.
[86]. أوائل المقالات في المذاهب و المختارات، ص69.
[87]. (وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ * يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ) (آل عمران: 42 و 43).
[88]. الكافي، ج1، ص269.
[89]. همان.
[90]. بحار الانوار، ج43، ص78.
[91]. آل عمران: 42.
[92]. عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب، ج1، ص444؛ التحرير و التنوير، محمدطاهر تونسي، ج25، ص196. اين دو مصدر عمر را محدَّث معرفي كردهاند، ولي در التحرير و التنوير، ج22، ص210، به صراحت آمده است كه فرشته وحي بر عمر نازل مي شد؛ نيز صحيح البخاري، باب مناقب عمر، ص653، ح3469؛ صحيح مسلم، ص1039، ح2398؛ مسند احمد بن حنبل،
ج6، ص55.
ج6، ص55.
[93]. صحيح البخاري، ج4، ص200.
[94]. إرشاد الساري شرح صحيح البخاري، قسطلاني، ج6، ص99.
[95]. تاريخ مدينة دمشق، ج44، ص95؛ كنزالعمال، المتقي الهندي، ج12، ص600.
[96]. اصول مذهب الشيعة الامامية، ج2، ص190.
[97]. بصائرالدرجات، ص299؛ روضة الواعظين، فتال نيشابوري، ص204؛ زبدةالمقال، سيد عباس حسيني قزويني، ص74؛ معالم المدرستين، سيد مرتضي عسكري، ج2، ص389.
[98]. بصائرالدرجات، صص 154، 155 و 156.
[99]. بحار الانوار، ج26، ص40.
[100]. صحيح البخاري، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، صص 47، 1258؛ «عفواً صحيح البخاري»، ص23.
[101]. كتاب سليم بن قيس، ص86؛ بحار الانوار، ج42، ص89.
[102]. تقييد العلم، ابوبكر بغدادي، ص51؛ تدوين السنة الشريفة، محمدرضا جلالي، ص343.
[103]. عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب واثرها في العالم الاسلامي، ج1، صص403.
[104]. اصول مذهب الشيعة الامامية، ج2، ص190.
[105]. همان.
[106]. آل عمران: 179.
[107]. عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب واثرها في العالم الاسلامي، ج1، ص501.
[108]. روم: 3.
[109]. فتح: 27.
[110]. قصص: 85.
[111]. كافي، ج1، ص258.
[112]. يكصد و هشتاد پرسش، مكارم شيرازي، ص197.
[113]. الكافي، ج1، ص258؛ بحار الانوار، ج26، ص57.
[114]. الكافي، ج1، ص256.
[115]. (ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ) (آل عمران: 179)
[116]. كتاب الموطأ، امام مالك، ج2، ص973؛ تنوير الحوالك، جلالالدين السيوطي، ص700؛ الاستذكار، ابن عبدالبر، ج5، ص124؛ كنزالعمال، ج12، ص651؛ أحكام القرآن، ابن عربي، ج3، ص53؛ تاريخ مدينة دمشق، ج44، ص281؛ اللباب في تهذيب الأنساب، ابن اثير جزري، ج2، ص263؛ تاريخ المدينة، ابن شبه نميري، ج2، ص755.
[117]. منهاج السنه، ج8، ص135.
[118]. توبه: 105.
[119]. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري، ج17، ص361.
[120]. كافي، ج7، ص414.
[121]. تسنيم، عبدالله جوادي آملي، ج9، ص787.
[122]. اصول مذهب الشيعة الامامية، ج2، ص190.
[123]. الكافي، ج1، ص239؛ بحار الانوار، ج26، ص22.
[124]. الكافي، ج1، ص527.
[125]. اصول مذهب الشيعه الاماميه، ج2، ص190.
[126]. سنن الترمذي، ج4، ص449.
[127]. اصول مذهب الشيعه، ج2، ص216.
[128]. همان، ج2، ص190.
[129]. مائده: 43.
[130]. مائده: 44.
[131]. مائده: 42.
[132]. تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج3، ص105.
[133]. التفسير القرآني للقرآن، خطيب عبدالكريم، ج3، ص، 1103
[134]. اما الحكم فيما يختص به دينهم من الطلاق و الزنى و غيره فليس يلزمهم ان يتدينوا بديننا و في الحكم بذلك بينهم اضرار بحكامهم و تغيير ملّتهم و قال الزهري: مضت السنة ان يرد أهل الكتاب في حقوقهم و مواريثهم إلي أهل دينهم الا ان يأتوا راغبين في حكم الله فيحكم بينهم بكتاب الله؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبي، ج6، ص185.
[135]. تفسير الوسيط، الزحيلي، ج1، ص464.