خصایص ائمه (علیهم السلام)
رحمت‌الله ضیائی خصایص، جمع خَصِیصَة در لغت به معنای صفتی است که شئ را از باقی اشیاء جدا می‌سازد و محدود می‌کند[1] و در اصطلاح به ویژگی‌های خاص ائمه اطهار(علیهم السلام) که در آیات و روایت به آنها تصریح شده است، «خصائص الائمه&ra
رحمتالله ضيائي
خصايص، جمع خَصِيصَة در لغت به معناي صفتي است كه شئ را از باقي اشياء جدا ميسازد و محدود ميكند[1] و در اصطلاح به ويژگيهاي خاص ائمه اطهار(عليهم السلام) كه در آيات و روايت به آنها تصريح شده است، «خصائص الائمه» گفته ميشود. در برخي آثار شيعه مانند كتاب «الاختصاص» شيخ مفيد، عنوان «خصائص الائمه» ايجاد شده و در آن رواياتي در اين باب آمده است.[2] همچنين پس از ايشان كتاب مستقلي در اين موضوع با همين عنوان بهقلم سيد رضي، گردآورنده كتاب نهج البلاغه تأليف شده است.[3]
اهميت و ضرورت بحث
با توجه به جايگاه ائمه اطهار(عليهم السلام) در نظام تكوين و تشريع، اهميت بحث از ويژگيهاي ائمه(عليهم السلام) به خوبي روشن ميشود؛ زيرا به دليل تبيين نشدن جايگاه ائمه و ويژگيهاي آنان، متأسفانه برخي درباره آنها به پرتگاه غُلوّ كشيده شدهاند و عدهاي مانند بنياميه و اخلاف آنها، يعني وهابيت، به سوي تقصير و حتي دشمني و ستيز با آنها گام برداشتهاند. آنان در اين راستا شبهاتي را مطرح كردهاند كه ضرورت دارد ويژگيهاي ائمه اطهار(عليهم السلام)، به طور دقيق و علمي از منابع اصيل اسلامي (قرآن و سنت) پس از بحث و بررسي، تبيين شود.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
بر اساس آموزههاي وحياني، شناخت اهل بيت(عليهم السلام) بعد از شناخت خدا و پيامبر(صلي الله عليه و آله)، از ضروريترين مسائل معرفتي و جزو تكاليف واجب است. در روايتي آمده است: «لا تكون العبد مؤمناَ حتى يعرف الله و رسوله و الأئمة كلّهم و امام زمانه»؛[4] «بنده مؤمن محبوب نميشود تا اينكه خدا و پيامبر و همه ائمه و امام زمانش را بشناسد». در حديث ديگري كه شيعه و اهل سنت آن را نقل كردهاند، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «من مات و هو لايعرف امامه مات ميتة جاهلية»؛[5] «هر كس بميرد، درحاليكه امام خود را نشناخته، با مرگ جاهليت از دنيا رفته است». از اين حديث معلوم ميشود كه شناخت امامان
اهل بيت(عليهم السلام)، جزو بنياديترين معرفتهاي ايماني محسوب ميشود.
از اينرو امام صادق(عليه السلام) اين دعاي نوراني را به يكي از اصحابش
تعليم داد:
اهل بيت(عليهم السلام)، جزو بنياديترين معرفتهاي ايماني محسوب ميشود.
از اينرو امام صادق(عليه السلام) اين دعاي نوراني را به يكي از اصحابش
تعليم داد:
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي.[6]
خداوندا! خودت را به من بشناسان؛ زيرا اگر تو خود را به من نشناساني، من پيامبر تو را نخواهم شناخت... خداوندا! حجت خود را به من بشناسان؛ زيرا اگر حجت خود را به من نشناساني، در دين خود به گمراهي خواهم رفت.
در اين آموزه، تأكيد شده است كه نشناختن حجّت الهي، باعث ميشود انسان مؤمن در مسير دينداري به گمراهي برود. بنابراين شناخت اهل بيت(عليهم السلام) در مقام راهنمايان راه هدايت، حقيقتي انكارناپذير است. در دعاي ياد شده از خداوند خواسته شده است تا حجت خود را معرفي كند. اين مسئله به اين دليل است كه اگر حجت الهي، از سوي خداوند و پيامبرش به مردم معرفي نشود، خود مردم با فكر و انديشه بشري، توان شناخت حقيقت وجود آنها را ندارند.
بنابراين در اين نوشته ابتدا برخي ويژگيهاي أئمه(عليهم السلام) كه در كتاب
و سنت آمده است، تبيين ميشود و آنگاه به شبهاتي كه از سوي
برخي نويسندگان متعصب وهابي در اين باره بيان شده است، پاسخ خواهيم داد.
و سنت آمده است، تبيين ميشود و آنگاه به شبهاتي كه از سوي
برخي نويسندگان متعصب وهابي در اين باره بيان شده است، پاسخ خواهيم داد.
عصمت
يكي از ويژگيهاي ائمه(عليهم السلام)، عصمت است. متكلمان شيعه در
اثبات عصمت براي ائمه(عليهم السلام)، دلايل عقلي و نقلي متعدد ارائه كردهاند.
از قرآن كريم ميتوان به آيه ابتلاء،[7] آيه اولوالامر،[8] آيه تطهير[9] و
آيه صادقين[10] اشاره كرد. حديث ثقلين[11] و رواياتي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ائمه(عليهم السلام) درباره عصمت ائمه(عليهم السلام) در منابع شيعه و سني وجود دارد كه در جاي خود آنها را بررسي و نحوه استفاده از روايات را بيان ميكنيم. دلايل متعدد عقلي مانند قاعده نفي تسلسل، قاعده لطف، قاعده نقض غرض و... نيز وجود دارد كه در كتابهاي كلامي شيعه به تفصيل بحث شده است؛ ولي مجال پرداختن تفصيلي به آنها در اين نوشته وجود ندارد و به طور اختصار به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
اثبات عصمت براي ائمه(عليهم السلام)، دلايل عقلي و نقلي متعدد ارائه كردهاند.
از قرآن كريم ميتوان به آيه ابتلاء،[7] آيه اولوالامر،[8] آيه تطهير[9] و
آيه صادقين[10] اشاره كرد. حديث ثقلين[11] و رواياتي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ائمه(عليهم السلام) درباره عصمت ائمه(عليهم السلام) در منابع شيعه و سني وجود دارد كه در جاي خود آنها را بررسي و نحوه استفاده از روايات را بيان ميكنيم. دلايل متعدد عقلي مانند قاعده نفي تسلسل، قاعده لطف، قاعده نقض غرض و... نيز وجود دارد كه در كتابهاي كلامي شيعه به تفصيل بحث شده است؛ ولي مجال پرداختن تفصيلي به آنها در اين نوشته وجود ندارد و به طور اختصار به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1. ابطال تسلسل
انسان پيوسته در معرض خطا قرار دارد و گرفتار فراموشي است. از اينرو بايد نمونه و الگويي مصون از خطا، فراموشي و سهو به او ارائه شود تا مقتداي وي قرار گيرد. اين مقتدا، همان امام است. اگر سهو، فراموشي و خطا در آن الگو نيز راه داشته باشد و از هرگونه لغزشي مصون و معصوم نباشد، تسلسل يا الگو نداشتن، لازم ميآيد كه هيچ
يك پذيرفتني نيست؛ چراكه الگو داشتن براي انسانها ضروري است
و تسلسل نيز باطل است. زيرا در صورت تسلسل، عدد امامان نامتناهي ميشود.
يك پذيرفتني نيست؛ چراكه الگو داشتن براي انسانها ضروري است
و تسلسل نيز باطل است. زيرا در صورت تسلسل، عدد امامان نامتناهي ميشود.
از جمله اهداف وجود امام، منع ستمگران از ستمگري و گرفتن حق مظلوم از ظالم است؛ پس اگر امام، معصوم نباشد، ممكن است خود او در حق كسي ظلم كند و مظلوم براي گرفتن داد خود از او، به امام عادل و معصوم ديگري محتاج باشد. اگر اين امام هم معصوم نباشد، آنچه گفته شد، درباره اين شخص نيز مطرح خواهد بود و جامعه بشري به امام ديگري نيازمند خواهد شد. اگر او نيز معصوم نباشد، تسلسل لازم ميآيد و اين محال است.[12]
2. امام و حفظ شريعت
قرآن به تنهايي نميتواند حافظ شريعت باشد؛ زيرا بسياري از احكام شرعي را به صورت كلي ذكر كرده است كه به تبيين، تفسير، تشريح و بيان جزئيات نياز دارد؛ چنانكه سنّت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نيز به همين امور نيازمند است. ازاينرو امام بايد انساني معصوم، متولي تبيين و تفسير دين باشد تا انحراف در دين پديد نيايد. به تعبير ديگر، امام حافظ شريعت است، اگر خطا و نسيان بر او نيز روا باشد، به تعبديات و احكام تكليفي كه او بيان ميكند، وثوقي نخواهد بود.[13]
3. سنخيت در اطاعت
اگر خطا، فراموشي و عصيان براي امام روا باشد، نهي از منكر كردن او و مخالفت با او در همان موارد، بر امّت واجب است؛ درحاليكه خداي متعال در آيه (اَطيعُوا اللهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِي الاَمرِ مِنكُم)،[14] اطاعت اولوالامر را همانند اطاعت از خدا و رسول، بيقيد و شرط واجب كرده است و اگر مخالفت و نهي از منكر جايز نباشد، لازمهاش آن است كه امام غيرمعصوم، با رفتار غيرمعصومانه خود، امر به معاصي و نهي از طاعات بكند و...؛ مردم نيز بايد از او اطاعت كنند!
4. اطاعت مطلق از امام
هدف از نصب امام، اطاعت بيقيد و شرط امّت و تسليم محض در برابر اوست؛ چون امام، حجّت ويژه الهي بر مردم است[15] و اساساً قوام امامت و امّت به همين تسليم محض بودن است. اگر امام جامعه، معصوم نباشد، امّت در برابر او تسليم محض نخواهد بود و غرض از نصب امام نقض خواهد شد.
5. نقض غرض
امام از لحاظ عقل و معرفت در مرتبه بالاتري از امّت خويش قرار دارد. از اينرو ثواب او بيشتر و عقاب وي از ديگران شديدتر است. پس اگر امام معصوم نباشد، بايد در شرايطي وخيمتر از امّت قرار داشته باشد و اين، موجب نقض غرض و به هم ريختن اوضاع ميشود.[16] همچنين اگر امام معصوم نباشد، فوايدي كه بر وجود او مترتب است، تحقق نمييابد و غرض و مقصودي كه موجب نصب امام(عليه السلام) است، حاصل نميشود؛ در حاليكه نقض غرض بر خداوند حكيم، مستلزم جهل يا عجز او ميشود و اين محال است؛ زيرا جهل و عجز در ساحت قدس واجب الوجود راه ندارد.[17]
6. نفي امامت از ظالم
قرآن كريم نيز عصمت را از شرايط امامت ميداند. زماني كه ابراهيم(عليه السلام) گفت: (ومِن ذُرِّيَّتي)؛ «آيا از ذريه من نيز كسي به امامت ميرسد؟»، خدا به او فرمود: (لايَنالُ عَهدِي الظّالِمينَ)؛ «عهد من به ستمپيشگان نميرسد». (بقره: 124) آنچه در اين آيه مانع امامت معرفي شده، ظلم است، نه
فسق. كسي كه فسق فعلي ندارد، عادل است؛ ولي نميتوان گفت: «غيرظالم» است. غيرظالم به كسي گفته ميشود كه در تمام عمر، مرتكب خلاف نشود.[18]
فسق. كسي كه فسق فعلي ندارد، عادل است؛ ولي نميتوان گفت: «غيرظالم» است. غيرظالم به كسي گفته ميشود كه در تمام عمر، مرتكب خلاف نشود.[18]
آنچه ذكر شد، برخي دلايل عقلي و نقلي در اثبات عصمت ائمه(عليهم السلام) بود كه به طور فشرده و موجز ارائه گرديد و تفصيل اين بحث در آثار كلامي شيعه آمده است.
علم ائمه(عليهم السلام)
يكي از ويژگيهاي امام از نگاه شيعه، علم است. امام بايد درمورد آنچه لازمه امامت است، آگاه باشد؛ يعني معارف و احكام دين را كاملاً بداند تا بتواند مردم را به دين و وظايف ديني آگاه كند. امام بايد در اختلافات ميان مردم، به حق داوري كند، پرسشهاي ديني را به طور صحيح پاسخ گويد، شبهات را به روشني حل كند و در مورد آنچه مديريت سياسي و تدبير امور اجتماعي بدان نياز دارد، از علم و بصيرت كافي برخوردار باشد. از همه مهمتر، نقش امام در تهذيب نفوس و رساندن جوامع انساني به كمال و قرب الهي است كه بدون دستگيري و راهنمايي امام، خطر گمراهي زياد است. امام علي(عليه السلام) فرمود: «انّ مَحلّي منها محل القطب من الرَّحا».[19]
خواجه نصيرالدين طوسي در رساله امامت، درباره اين شرط چنين نگاشته است:
دومين ويژگي از ويژگيهاي امام، دانستن مجموعههاي ديني و دنيوي است كه در ايفاي امامت خود به آنها نياز دارد؛ مانند احكام شرعي، سياستها، آداب رهبري، دفع مخالفان و غير آن؛ چراكه اگر اينها را نداند، قدرت رهبري را نخواهد داشت.[20]
چنانكه امام باقر(عليه السلام) از ابوحنيفه پرسيد: «بر چه مبنا و اساسي فتوا ميدهي؟». گفت: «براساس كتاب خدا و سنت پيامبرش». امام به وي فرمود: «وما ورثك الله من كتابه حرفاً!»؛[21] «چگونه براساس قرآن فتوا ميدهي، درحاليكه حتي يك حرف از قرآن به ارث نبردهاي؟».
حضرت علي(عليه السلام) فرمود:
ألا إنّ العلم الذي هبط به آدم من السماء إلى الأرض و جميع ما فضّلت به النبيّون إلى خاتم النبيين في عترة خاتمالنبيين(صلي الله عليه و آله).[22]
آگاه باشيد علمي را كه آدم(عليه السلام) از آسمان به زمين آورد و همه آنچه انبياي الهي(عليهم السلام) تا خاتمالنبيين(صلي الله عليه و آله) به وسيله آن بر ديگران برتري يافتند، در عترت خاتم پيامبران(صلي الله عليه و آله) جمع شده است.
امام باقر(عليه السلام) نيز فرمود: «علي بن أبيطالب عنده علم الكتاب الأوّل و الآخر»؛[23] «علم كتاب اوّل و آخر، نزد حضرت علي(عليه السلام) است». بدين ترتيب، مقدار قدرت ائمه(عليهم السلام) در تصرفات تكويني روشن ميشود و معلوم ميگردد كه آنچه از تصرفات تكويني به ائمه(عليهم السلام) نسبت داده ميشود، هيچگونه استبعاد عقلي ندارد. لازم به تذكّر است كه گاهي ائمه اطهار(عليهم السلام) در شرايطي مانند تقيّه، كمظرفيتي مخاطب يا... قرار ميگرفتند كه ناچار ميشدند علم غيب را انكار كنند و خود را افرادي عادي جلوه ميدادند. امام صادق(عليه السلام) ميان جمعي فرمود:
إني لأعلم ما في السّماوات و ما في الأرضين و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و ما يكون... علمتُ ذلك من كتاب الله إنّ الله يقول: «فيه تبيان كلّ شيء».[24]
من ميدانم آنچه در آسمانها، زمينها، بهشت و جهنم است و آنچه قبلاً بود و آنچه بعداً خواهد بود. [پس از چند لحظه، احساس كردند تحمل اين مطلب براي برخي از حاضران، دشوار است؛ ازاينرو فرمودند: آنچه ميگويم، چيز عجيبي نيست؛ زيرا] اينها را از كتاب خدا دانستم. خداوند ميفرمايد: «بيان هر چيزي در كتاب وي است».
در حديثي ديگر از صيرفي آمده است در مجلسي كه أبوبصير و يحيي بزّاز و داوود بن كثير در آن بودند، امام جعفر صادق(عليه السلام) ناگهان با حال غضب وارد شد و فرمود:
عجيب است از گروهي كه گمان ميكنند ما علم غيب داريم! به عالم غيب، غير از خداي عزوجل، كسي علم ندارد؛ من قصد كردم كه كنيز خود را با زدن ادب كنم كه فرار كرد و من ندانستم در كدام يك از اطاقهاي خانه پنهان شده است![25]
در اين حديث امام صادق(عليه السلام)، يا بر اساس تقيه و خفقاني كه بود، در ظاهر علم غيب را از خود نفي كرد يا علم غيب ذاتي و استقلالي را؛ زيرا در ادامه بعد از آنكه از آن مجلس خارج شد، به برخورداري از علم غيب تصريح كرد و فرمود: «علم الكتاب و الله كلّه عندنا، علم الكتاب و الله كلّه عندنا».[26]
گستردگي علم ائمه به حدي است كه هم شامل علوم ظاهري و متداول ميشود و هم علوم باطني و سير و سلوك عرفاني. از اينرو تمام سلسلههاي طريقت اهل سنت، متناسب با ظرفيت و توان خويش، از فيض علوم ائمه(عليهم السلام)، به ويژه امام علي(عليه السلام) استفاده ميكنند و سعي دارند نسبت سلسله طريقت خويش را به ايشان برسانند.
دكتر أبوالوفاء غنيمي تفتازاني، استاد دانشگاه قاهره مينويسد:
مشايخ و اصحاب طريقت، مانند رفاعي، بدوي، دسوقي و گيلاني از اجلّه علماي اهل سنت، در اسناد طريقت، خود را به ائمّه اهل بيت و از طريق آنها به امام علي(عليه السلام) و از او به پيامبر(صلي الله عليه و آله) استناد ميكنند. زيرا پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها» و اين نزد عرفا، خصوصيتي در علم حقيقت، علم مكاشفه و علم باطن است كه به جز امام علي(عليه السلام)، كسي واجد اين خصوصيّت نيست. در اكثر كتب اهل سنت، شواهد فراواني براي خصوصيّت امام علي(عليه السلام) در اين علم وجود دارد؛ براي نمونه، عُمَر به هنگام استلام حجر اظهار داشت: «ميدانم تو سنگي و سود و زياني نداري، اگر نديده بودم كه پيغمبر(صلي الله عليه و آله) تو را ميبوسيد، نميبوسيدمت!». علي(عليه السلام) خطاب به عمر فرمود: «او هم سود ميرساند و هم زيان، خداوند پيمان عالم ذر را در اين سنگ به وديعت نهاد و اين سنگ در قيامت به سود كساني كه وفاي به عهد كردند، گواهي ميدهد!». عمر چون اين بشنيد گفت: «خدا مرا در سرزميني كه تو آنجا نباشي زنده نگذارد، اي أبا الحسن!».[27]
علم به اسم اعظم
اسم اعظم، برترين نام خداست كه پيامبران و اولياي الهي به وسيله آن، دست به تصرّفات غيرطبيعي و فوقالعاده ميزنند و به حاجات ميرسند. بنا بر روايتي كه در تفسير آيه 40 سوره نمل نقل شده است، آصف بن برخيا (وزير سليمان)، تخت بلقيس را با اسم اعظم نزد سليمان حاضر ساخت. انبياي بزرگ الهي، مانند ابراهيم، عيسي و موسي(عليهم السلام) نيز از اسم اعظم بهره بردهاند؛ اما حقيقت اين نام، نزد پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) و امامان دوازدهگانه(عليهم السلام) است.[28] امامان معصوم(عليهم السلام) توجهي ويژه به اين نام داشته و در دعاهاي خويش از آن ياد كردهاند.
در برخي روايات نيز آمده است: «اسم اعظم، هفتاد و سه بخش است كه يك بخش آن نزد آصفبنبرخيا بود، درحاليكه هفتاد و دو بخش آن نزد ماست و يك بخش ديگر نزد خداي متعال و مختصّ وي است و كسي از آن آگاهي ندارد».[29]
مُحَدَّث
از ديگر ويژگيهاي ائمه(عليهم السلام)، «مُحَدَّث» بودن آنان است. مُحدَّث به كسي گفته ميشود كه مُلهم از عالم ملكوت است و غيبگونه به وي تفهيم ميشود؛ او صوت فرشته را ميشنود، ولي صورت او را نميبيند؛ نه در خواب و نه در بيداري.[30] از امام باقر(عليه السلام) سؤال شد: «فرق بين رسول، نبي و محدَّث (به فتح) چيست؟». فرمود:
رسول، كسي است كه جبرئيل بر او نازل ميشود و او به صورت آشكارا جبرئيل را ميبيند و با وي سخن ميگويد. امّا نبي، كسي است كه فرشته وحي را در خواب ميبيند؛ آنگونه كه ابراهيم(عليه السلام) در خواب ديده بود و پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نيز از اين خوابها ميديد تا آنكه فرشته وحي براي او رسالت آورد. وقتي كه حضرت محمّد(صلي الله عليه و آله) بين نبوّت و رسالت جمع كرد، جبرئيل پيش او ميآمد و رودررو با او صحبت ميكرد. امّا محدَّث (به فتح) كسي است كه فرشته با او سخن ميگويد و او سخن فرشته را ميشنود، ولي نه در بيداري آن را ميبيند و نه در خواب.[31]
پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: «دوازده تن از خاندان من محدثاند». محمد ابن مسلم گويد:
از امام صادق(عليه السلام) معناي محدث را پرسيدم، فرمود: «او كسي است كه صدا را ميشنود، ولي گوينده را نميبيند». گفتم: «چگونه ميداند كه گوينده ملك است؟» فرمود: «حالت وقار به وي دست ميدهد كه ميداند او ملك است».[32]
ابوبصير گويد: «چون از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه سلمان نيز مُحدَّث بود، عرض كردم: نشان محدث چيست؟» فرمود: «ملكي بيايد و در قلب او مطالبي خطور دهد».[33]
در تفسير برهان از سعد بن عبدالله روايت شده كه به سند خود از ابيبصير روايت كرده است كه گفت:
با امام صادق(عليه السلام) بودم كه سخن از پارهاي خصايص امام در هنگام ولادت به ميان آمد؛ فرمود: وقتي شب قدر ميشود، امام مستوجب روح بيشتري ميگردد. عرضه داشتم فدايت شوم، مگر روح همان جبرئيل نيست؟ فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است؛ جبرئيل از سنخ ملائكه است و روح از آن سنخ نيست. مگر نميبيني خداي تعالي فرموده: (تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ)؟[34] پس معلوم ميشود روح غير از ملائكه است.[35]
نزول فرشته براي غير پيامبر(صلي الله عليه و آله) و همسخن شدن با فرشتگان، چيزي نيست كه فقط شيعه بدان معتقد باشد. ابوهريره از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است:
لقد كان فيما قبلكم من الأُ مم ناسٌ محدَّثون فإن يَكُ في أُمّتي أحدٌ فإنّه عمر.
در ميان امتهاي گذشته، افرادي محدَّث بودند، درحاليكه پيغمبر نبودند و اگر در اين امت، كسي محدَّث باشد، خليفه دوم است.
شبيه به اين حديث با عبارتي ديگر آمده است: «لقد كان فيمن كان قبلكم من بني إسرائيل رجالٌ يُكَلَّمون من غير أن يكونوا أنبياء، فإن يكن في أُمتي منهم أحدٌ فعمر».[36] گرچه درباره عمر با «إن» شرطيه تعبير شده، ولي در صدر هر دو حديث با كلمه «لقد» تأكيد شده كه در ميان امتهاي گذشته، افرادي اين چنين، وجود داشتهاند. بنابراين، شنيدن كلام فرشته و همسخن شدن با آنها براي غيرپيامبر، از سوي شيعه و سنّي پذيرفته شده است. چنانكه مريم عذرا(عليها السلام)، نه تنها با فرشتهٴ وحي هم سخن شد، بلكه با چشمان خويش او را مشاهده كرد: (فَتَمَثَّلَ لَها بَشَـراً سَوِيًّا)؛ «[روح] همانند بشري درست اندام، براي او نمايان گشت». (مريم: 17)
آنچه ذكر شد، برخي از ويژگيهاي امام بود كه همه علماي شيعه بر آن اتفاق نظر دارند؛ ولي در برخي روايات ويژگيهاي ديگري نيز براي ائمه ذكر شده است كه محل اختلاف است.
طرح شبهه
يكي از نويسندگان وهابي ادعا دارد كه شيعيان، محتلم نشدن و جنب نشدن را از ويژگيهاي امام ميدانند و در نقد آن ميگويد:
كان الحسين يحتلم و يجنب خلاف ما ذكروه من شروط الامامة بأنّ الأمام لا يحتلم و لايجنب، فقد رووا عن رسول الله(صلي الله عليه و آله) انّه قال:لايحلّ لأحد يجنب في هذا المسجد الّا أنا و علي و فاطمة و الحسن و الحسين.[37]
برخلاف آنچه شيعيان از شرايط امامت ذكر كردهاند. كه امام محتلم و جنب نميشود، حسين جنب و محتلم ميشد، آنها خود از پيامبر(صلي الله عليه و آله) روايت كردهاند كه فرمود: غير از من و علي و فاطمه و حسن و حسين براي هيچ كسي جايز نيست كه در اين مسجد جنب شوند.
پاسخ به شبهه
در جواب اين شبهه، بايد دو بحث «احتلام» و «جنابت» را از هم تفكيك و جداگانه بررسي كرد. «احتلام» كاري است شيطاني كه از برخي تصورات و تخيلاتي در خواب ناشي ميشود.[38] آنچه كه در روايات شيعه، مبني بر محتلم نشدن ائمه آمده است، به اين معني است كه ائمه(عليهم السلام) در عالم رؤيا هم با زن نامحرم و اجنبي مرتبط نميشدند. اين بديهي و روشن است و بايد هم چنين باشد؛ زيرا در شأن انبيا و اولياي الهي نيست. اين عمل در روايات از ائمه اطهار(عليهم السلام) نفي شده است. ابن حجر عسقلاني درباره پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به اين مسئله اشاره دارد: «لِأَنَّهُ كَانَ لَا يَحْتَلِمُ إِذِ الِاحْتِلَامُ مِنَ الشَّيْطَانِ وَهُوَ مَعْصُومٌ مِنْهُ»؛ «پيامبر(صلي الله عليه و آله) محتلم نميشد؛ زيرا احتلام از شيطان است و پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آن معصوم است».[39] از عايشه نيز نقل شده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) محتلم نميشد.[40]
البته محتلم نشدن به اين معنا، تنها از ويژگيهاي پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) نيست، بلكه بنا به گفته ابن حجر عسقلاني در «فتح الباري شرح صحيح البخاري»، هيچ پيامبري محتلم نميشد.[41] برخي از علماي اهل سنت علت محتلم نشدن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را دو چيز ميدانند: يكي اينكه قلب انبيا و اولياي الهي، هيچگاه به خواب نميرود و هميشه بيدار است و دوم اينكه احتلام، فعل شيطان است و اين بزرگواران از شر شيطان محفوظاند.[42]
صالح العثيمين، يكي از مفتيان وهابي در تعليقاتي كه بر كافي ابن قدامه دارد، به همين مسئله به طور روشن اشاره ميكند. او ميگويد كه چشم پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابد ولي قلبش بيدار است و به خواب نميرود. از اينرو امكان ندارد كه محتلم شود:
فإن النبي(صلي الله عليه و آله) لا يحتلم لأنه تنام عيناه ولا ينام قلبه ومن كان كذلك فإنه لا يمكن أن يحتلم.[43]
همانا نبي(صلي الله عليه و آله) محتلم نميشود؛ زيرا چشمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابد، ولي قلبش نميخوابد و هر كس چنين باشد، او هرگز محتلم نخواهد شد.
برخي محتلم نشدن را از ويژگيهاي انبيا(عليهم السلام) ميدانند.[44] ائمه(عليهم السلام) نيز بنا بر آيه «تطهير»، معصوماند و هرگز به اين آلودگي گرفتار نخواهند شد. طبق آيه مباهله نيز امام علي(عليه السلام)، نفس پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوانده شده است و نفس پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله)، چگونه ممكن است گرفتار چنين عملي شود؟
از بعضي عالمان بسيار باتقوا نيز نقل شده است كه هيچ گاه در خواب محتلم نشدند. اين كمال است كه فرد آن چنان از گناه بيزار است و چنان روح خود را از گناه و تصور گناه پاك كرده كه هيچ گاه در عالم رؤيا هم مرتكب فعل منافي عفت نشده است. زرقاني در «شرح الزرقاني علي موطأ الإمام مالك» از ابن سيرين نقل كرده است: «لَا يَحْتَلِمُ وَرِعٌ إِلَّا عَلَى أَهْلِهِ».[45]
اما خروج مني بدون ارتباط با نامحرم و در حالت رؤيا، در بدن سالم، حالتي طبيعي است و هيچ وجه زشتي و گناه در آن وجود ندارد، روايات شيعه در اين باره در مورد ائمه(عليهم السلام) ساكت است. روايات موجود، نفياً و اثباتاً متعرض اين بخش از احتلام نيست. روايتي را كه نويسنده وهابي از عيون اخبار الرضا آورده و از آن استفاده كرده است، هيچ ربطي به احتلام ندارد، بلكه همانگونه كه در خود روايت تصريح شده، مربوط به جنابت است و هيچ كس ادعا ندارد كه انبيا و ائمه، جُنب نميشدند. جنابت نشانه سلامتي است و به وقوع پيوستن آن، نقص و عيب به حساب نميآيد.
فهرست منابع
1. الاحسان في تقريب صحيح ابن حبان، محمد بن حبان بن احمد بن حبان بن معاذ ابن مَعْبد، التميمي.
2. ادب فناي مقربان، عبدالله جوادي آملي، اسراء، 1389ه .ش.
3. الالفين في امامة اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(عليه السلام)، ابن مطهر حلي، چاپ اول، قم، مؤسسة الاسلاميه، 1423ه .ق.
4. الالهيات، شيخ جعفر سبحاني، چاپ دوم، مركز العالمي للدراسات الاسلاميه، 1411ه .ق.
5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ه .ق.
6. بداية المعارف الالهيه في شرح عقائد الاماميه، سيد محسن خرازي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1417ه .ق.
7. البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحراني، چاپ اول، تهران، قسم الدراسات الاسلاميه، موسسة البعثه، 1416ه .ق.
8. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد(صلي الله عليه و آله)، محمد بن حسن صفار، چاپ دوم، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1404ه .ق.
9. تعليقات ابن عثيمين علي الكافي لابن قدامه، محمد بن صالح بن محمد عثيمين، بيجا، بينا، بيتا.
10. التفسير الكبير، فخر رازي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ه .ق.
11. تفسير الميزان، سيد محمد حسين طباطبايي، ترجمه: سيد محمدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بيتا.
12. تفسير تسنيم، عبدالله جوادي آملي، چاپ اول، قم، مركز نشر اسراء، 1390ه .ش.
13. تفسير نور الثقلين، عبدعلي بن جمعه عروسي حويزي، چاپ چهارم، قم، انتشارات اسماعيليان، 1415ه .ق.
14. تلخيص المحصل المعروف بنقد المحصل، خواجه نصير الدين طوسي، چاپ دوم، بيروت، دار الاضواء، 1405ه .ق.
15. جامع الاصول في احاديث الرسول، مجد الدين ابوالسعادات المبارك بن محمد بن محمد بن محمد بن عبدالكريم الشيباني ابن الاثير الجزري، چاپ اول، مكتبة الحلواني، بيتا.
16. رحيق مختوم، عبدالله جوادي آملي، قم، اسراء، 1386ه .ش.
17. السراج المنير في الاعانة علي معرفة بعض معاني كلام ربنا الحكيم الخبير، شمسالدين محمد بن احمد الخطيب شربيني الشافعي، القاهره، مطبعة بولاق (الاميريه)، 1285ه .ق.
18. شرح الزرقاني علي موطأ الامام مالك، محمد بن عبدالباقي بن يوسف زرقاني مصري ازهري، چاپ اول، القاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1424ه .ق.
19. شرح الموطأ مالك بن انس، عبدالكريم بن عبدالله بن عبدالرحمن بن حمد الخضير اصبحي مدني، بيجا، بينا، بيتا.
20. الشيعة و التشيع، احسان الهي ظهير، رياض، دارالسلام، 1415ه .ق.
21. شئون ولايت، محسن شفايي، چاپ اول، ايران، 1357ه .ش.
22. صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل ابوعبدالله بخاري جعفي، چاپ اول، دار طوق النجاه، 1422ه .ق.
23. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج ابوالحسين قشيري نيسابوري، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
24. فتح الباري شرح صحيح البخاري، احمد بن علي بن حجر ابوالفضل عسقلاني، بيروت، دار المعرفه، 1379ه .ق.
25. قاموس الرجال، محمد تقي تستري، تهران، مطبعة المصطفوي، 1379ه .ق.
26. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1412ه .ق.
27. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد قسم الالهيات، ابن مطهر حلي، جعفر سبحاني، چاپ دوم، قم، مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، 1382ه .ش.
28. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ابن مطهر حلي، چاپ چهارم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1413ه .ق.
29. لسان العرب، محمد بن مكرم بن علي و ابوالفضل جمالالدين بن منظور الانصاري، بيروت، دار صادر، ۱۴۱۴ه .ق.
30. مجموعه آثار، مرتضي مطهري، چاپ دوم، تهران، مؤسسه چاپ فجر، 1374ه .ش.
31. المحاسن، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقي، تعليق: جلال الدين الحسني، بيروت، توزيع دار الكتاب الاسلامي، بيتا.
32. المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله الحاكم محمد بن عبدالله بن محمد بن حمدويه بن نُعيم بن الحكم الضبي الطهماني النيسابوري (ابن البيع)، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ه .ق.
33. منشور جاويد، جعفر سبحاني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1366ه .ش.
34. ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم قندوزي، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1418ه .ق.
[1]. لسان العرب، ابن منظور، ج7، ص25.
[2]. الاختصاص، شيخ مفيد، (413)، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413ه .ق.
[3]. خصائص الائمه، سيد رضي (406)، آستان قدس، مشهد، 1406ه .ق.
[4]. كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج1، ص154.
[5]. المحاسن، برقعي، ج1، ص154؛ الاحسان في تقريب صحيح ابن حبان، ج10، ص434.
[6]. كافي، ج1، ص337.
[7]. (وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِين) (بقره: 124)
اين آيه، در صورتي بر عصمت دلالت دارد كه ثابت شود امامت، عهد خداست و بنا به نظر شيعه كه نصب امام را از سوي خدا با نص، واجب ميداند، امامت، عهد خداست و عصمت، با اين آيه ثابت ميشود.
[8]. (أطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم) (نساء: 59)
كيفيت دلالت اين آيه بر عصمت امام، چنين است كه اطاعت اولوالامر در رديف اطاعت پيامبر9 و اطاعت پيامبر9 در رديف اطاعت خداوند متعال است. اطاعت خداوند نيز مطلقاً واجب و لازم است. بنابراين اطاعت اولوالامر و پيامبر9 هم علي الاطلاق واجب است.
لازمه اين مطلب، معصوم بودن اولوالامر است تا همچون پيامبر9، اطاعت او علي الاطلاق واجب باشد.
لازمه اين مطلب، معصوم بودن اولوالامر است تا همچون پيامبر9، اطاعت او علي الاطلاق واجب باشد.
[9]. (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا) (احزاب: 33)
شيعه مدعي است كه از اين آيه، عصمت امام فهميده ميشود و كيفيت استدلال، به اين نحو است كه از قرآن، دو نوع اراده براي خداوند استفاده ميشود: اراده تشريعي و اراده تكويني.
اراده تشريعي، آن است كه خداوند اراده كرده است مردم، واجبات را انجام دهند، از محرمات دوري كنند، به يكديگر ظلم نكنند و موجبات گسترش عدالت را فراهم كنند. حال ممكن است اين اراده الهي، در نظام آفرينش تحقق پيدا كند و ممكن است، تحقق پيدا نكند؛ يعني ممكن است مردم، نماز بخوانند يا نخوانند؛ با آنكه خداوند اراده كرده است كه آنان نماز بخوانند.
اراده تكويني، ارادهاي است كه خلاف آن، تحقق پيدا نميكند؛ مثلاً خداوند اراده كرده است كه خورشيد از مشرق، طلوع و در مغرب، غروب كند. همچنين اراده كرده است كه زمين به دور خود بچرخد كه هميشه به همين صورت خواهد بود و تغيير نميكند.
اين آيه، در صورتي بر عصمت دلالت ميكند كه منظور از اراده، اراده تكويني باشد؛ زيرا اراده تكويني، تخلفناپذير است و به دنبال اراده تطهير، بيگمان تطهير واقع ميشود و اين، ¥
¦ همان عصمت است. اينكه مراد از آيه، اراده تكويني است، نه اراده تشريعي، به اين دليل است كه اراده تطهير، به گروهي خاص (اهل بيت:) اختصاص پيدا كرده است و اگر اراده تشريعي بود، بايد شامل همه ميشد و مقيد به اهل بيت: نميشد.
¦ همان عصمت است. اينكه مراد از آيه، اراده تكويني است، نه اراده تشريعي، به اين دليل است كه اراده تطهير، به گروهي خاص (اهل بيت:) اختصاص پيدا كرده است و اگر اراده تشريعي بود، بايد شامل همه ميشد و مقيد به اهل بيت: نميشد.
[10]. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِين) (توبه: 119)
در اين آيه، خداوند متعال به همراهي با صادقان، به طور مطلق سفارش ميكند و لازمه همراهي با آنان، پيروي از آنها و وجود داشتن آنها در هر زماني است؛ زيرا بودن علي الاطلاق با صادقان، متوقف بر وجود آنان در هر زمان است. صادق علي الاطلاق در هر زمان، جز معصوم از خطا، چه كسي ميتواند باشد؟
[11]. «قَالَ رَسُولُ اللهِ9: إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ، وَأَهْلَ بَيْتِي، وَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص160.
روايت ثقلين به طور متواتر، از شيعه و سني نقل شده است. از دو جمله «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا» و «إنّهما لن يفترقا»، ميتوان براي عصمت، استدلال كرد؛ زيرا چنگ زدن به كتاب و عترت، براي هميشه از گمراهي، جلوگيري ميكند و لازمه اين، عصمت عترت پيامبر9 است. همچنين جدا نشدن از قرآن، آن هم به صورت «لن يفترقا»، به معناي عصمت آنهاست.
[12]. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلي، ص184.
[13]. مجموعه آثار، مرتضي مطهري، ج4، صص922 و 923؛ الالهيات، شيخ جعفر سبحاني، ج2، صص623-627؛ منشور جاويد، جعفر سبحاني، ج5، ص271.
[14]. نساء: 59.
[15]. يكي از شيعيان امام صادق7 به نام حمزة بن طيار، به آن حضرت عرض كرد: «اگر اناري را نصف كني و بگويي نصف آن حلال و نصف ديگر حرام است، بدون چون و چرا ميپذيرم»؛ قاموس الرجال، ج4، ص31.
[16]. «المسألة الثانية في أنّ الإمام يجب أن يكون معصوماً»؛ كشف المراد، ص364.
[17]. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، با تعليقه شيخ جعفر سبحاني، ص184.
[18]. ر.ك: تفسير الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايي، ج4، صص 387-401.
[19]. نهج البلاغه، خطبه 3. «جايگاه من نسبت به حكومت اسلامي، چون محور آسياب است به آسياب».
[20]. تلخيص المحصل، ص430.
[21]. بحار الانوار، ج2، ص293
[22]. همان.
[23]. همان، ج2، ص524؛ ادب فناي مقربان، ج2، ص221.
[24]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد6، ج1، ص128.
[25]. كافي، ج1، كتاب الحجّة، ص257.
[26]. همان.
[27]. الجامع الاصول لاحاديث الرّسول، ج2، ص149.
[28]. اصول كافي، ج1، ص179.
[29]. تفسير نور الثقلين، ج4، ص88.
[30]. تفسير تسنيم، ج14، ص225.
[31]. اصول كافي، ج1، ص176.
[32]. همان، ج1، ص271.
[33]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد6، ج1، ص323.
[34]. قدر: 4.
[35]. تفسير برهان، ج4، ص481.
[36]. صحيح بخاري، ج3، ص16؛ صحيح مسلم، ج7، ص115.
[37]. الشيعة و التشيع، ص290؛ النص في عيون أخبار الرضا، ج2، ص60.
[38]. رحيق مختوم، جوادي آملي، ج2-3، ص232.
[39]. فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج4، ص144.
[40]. شرح الموطأ، ج8، ص21.
[41]. فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج13، ص106.
[42]. «لِأَنَّهُ لَا يَنَامُ قَلْبُهُ، وَلِأَنَّ الْحُلُمَ مِنْ الشَّيْطَانِ، وَهُوَ مَحْفُوظٌ مِنْهُ»؛ مطالب أولي النهي في شرح غاية المنتهي، ج1، ص163.
[43]. تعليقات ابن عثيمين علي الكافي، ابن قدامه، ج3، ص359.
[44] السراج المنير في الإعانة علي معرفة بعض معاني كلام ربنا الحكيم الخبير، ج3، ص261.
[45]. شرح الزرقاني علي موطأ امام مالك، ج1، ص114.