علی(علیه السلام) محور حق
عبدالله مهدوی واژه‌شناسان، کلمه حق را به معانی مختلفی همچون ضد باطل، وجوب و ثبوت، اسماء و صفات خدا، قرآن، عدل، اسلام، موجود ثابت، راستی در گفتار، واجب، مال، نصیب، سلطنت و مرگ، به کار برده‌اند. «ابن فارس&raq
عبدالله مهدوي
واژهشناسان، كلمه حق را به معاني مختلفي همچون ضد باطل، وجوب و ثبوت، اسماء و صفات خدا، قرآن، عدل، اسلام، موجود ثابت، راستي در گفتار، واجب، مال، نصيب، سلطنت و مرگ، به كار بردهاند. «ابن فارس» ميگويد: «حق، يك اصل است كه دلالت بر استحكام و صحت شيء دارد. پس حق، نقيض باطل است كه همه فروعات با استخراج و تلفيق نيكو به آن برميگردد».
البته كلمه حق در عرف و اصطلاح، به معناي حكم مطابق با واقع است كه بر گفتار و عقايد و اديان و مذاهب، به اعتبار اشتمال آنها بر اين حكم، اطلاق ميشود.
ضرورت و اهميت بحث
بحث از حقمحوري و حقمداري علي بن ابيطالب(عليه السلام) از اين جهت درخور اهميت و ضرورت است كه اين فضيلت و امتياز برجسته، بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به ايشان اختصاص دارد و تنها اوست كه محور و ميزان حق است. در واقع غير از او، هيچيك از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نه از چنين فضيلت و امتيازي برخوردار بوده و نه چنين ادعايي داشتهاند.
بيشك تبيين اين مسأله از زواياي مختلف، دستكم داراي دو اثر است:
1. اثبات حقانيت امام علي(عليه السلام) در مسئله امامت و خلافت پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)؛
2. پاسخ به شبهات مخالفان، كه حديث حق مداري امام علي را انكار نموده است.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
علي بن ابيطالب(عليه السلام)، امام اول شيعيان، همسر فاطمه زهرا(عليها السلام)، انساني كامل و نمونه اعلاي انسانيت است.
گفتني است كه در منابع شيعه و اهل سنت، روايات فراواني در مدح و منقبت آن حضرت آمده است؛ از جمله پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره حقمحوري امام علي(عليه السلام) فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ وَعَلى لِسانِهِ وَالحَقُّ يدُورُ حَيثُما دارَ عَلِيٌّ»؛ «علي با حق است و حق نيز با علي و بر زبان اوست و حق دور ميزند هرجا علي دور بزند».
گاهي حق، بر زبان انسان جاري ميشود و گاه در عمل او ظاهر ميگردد و گاه در عمق روح و جان او جاي ميگيرد و تمام وجودش را روشن ميكند. بيترديد امام علي(عليه السلام) انساني است كه حق و حقيقت در عمق جانش جاي گرفته است؛ زيرا ميتوان حق را در تمام ابعاد وجود و سراسر زندگياش يافت. ازاينرو رسول خاتم(صلي الله عليه و آله) درباره ايشان فرمود:
اي علي! همانا حق با توست و حق بر زبان تو و در قلب تو و ميان ديد-گان توست. ايمان با گوشت و خون تو چنان آميخته كه با گوشت و خون من آميخته است.
قرآن نيز چنان در عمق جان حضرت علي(عليه السلام) نفوذ كرده است كه جدايي علي(عليه السلام) از حق و قرآن تا قيامت امكانپذير نيست و پيوسته كنار هم خواهند بود. ازاينرو رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) كه خداي متعال صحت گفتار او را ضمانت كرده است، فرمود:
عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ وَالحَقُّ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَن يفتَرِقا حَتّى يرِدا عَلَيَّ الحَوضَ.
علي با حق و قرآن است و حق و قرآن با علي است و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
بر اساس اين حديث، رهيابي به قرآن و دسترسي به معارف و اسرار آن نيازمند راهنماي دانايي است كه در فهم حقايق و تبيين معارف آن خطا نكند و چنين راهنمايي، كسي نيست جز اميرمؤمنان علي(عليه السلام) كه تا روز قيامت همنشين قرآن است.
همچنين معناي معيت و جدا نبودن حضرت علي(عليه السلام) از حق و قرآن، آن است كه انديشه و گفتار و رفتار آن حضرت در زندگي فردي و اجتماعي، همواره بر اساس قرآن و بر محور حق استوار بوده است.
بنابراين امام علي(عليه السلام) آيينه حقنماي الهي و ميزان تشخيص حق از باطل است. در صدر اسلام نيز براي تشخيص مسلمانان واقعي از مسلماننماها و منافقان، از همين راه استفاده ميكردند و هركس علاقهمند به حضرت علي(عليه السلام) بود، در زمره مسلمانان واقعي محسوب ميشد و كساني كه از آن حضرت كينه و عداوت داشتند، منافق به شمار ميآمدند؛ چنانكه در روايت از ابن مسعود و ابوسعيد خدري و جابر آمده است كه گفتند: «مَا كُنّاَ نَعرِفُ المنافقين عَلَى عَهدِ رَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه و آله) اِلاّ بِبُغضِهِم عَلِيَّ بنَ اَبيطَالِبٍ».
مولانا جلالالدين محمد بلخي نيز با الهام از اينگونه روايات، چنين سروده است:
تو ترازوي احد خو بودهاي
بل زبانه هر ترازو بودهاي
واژهشناسان، كلمه حق را به معاني مختلفي همچون ضد باطل، وجوب و ثبوت، اسماء و صفات خدا، قرآن، عدل، اسلام، موجود ثابت، راستي در گفتار، واجب، مال، نصيب، سلطنت و مرگ، به كار بردهاند. «ابن فارس» ميگويد: «حق، يك اصل است كه دلالت بر استحكام و صحت شيء دارد. پس حق، نقيض باطل است كه همه فروعات با استخراج و تلفيق نيكو به آن برميگردد».
البته كلمه حق در عرف و اصطلاح، به معناي حكم مطابق با واقع است كه بر گفتار و عقايد و اديان و مذاهب، به اعتبار اشتمال آنها بر اين حكم، اطلاق ميشود.
ضرورت و اهميت بحث
بحث از حقمحوري و حقمداري علي بن ابيطالب(عليه السلام) از اين جهت درخور اهميت و ضرورت است كه اين فضيلت و امتياز برجسته، بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به ايشان اختصاص دارد و تنها اوست كه محور و ميزان حق است. در واقع غير از او، هيچيك از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نه از چنين فضيلت و امتيازي برخوردار بوده و نه چنين ادعايي داشتهاند.
بيشك تبيين اين مسأله از زواياي مختلف، دستكم داراي دو اثر است:
1. اثبات حقانيت امام علي(عليه السلام) در مسئله امامت و خلافت پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)؛
2. پاسخ به شبهات مخالفان، كه حديث حق مداري امام علي را انكار نموده است.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
علي بن ابيطالب(عليه السلام)، امام اول شيعيان، همسر فاطمه زهرا(عليها السلام)، انساني كامل و نمونه اعلاي انسانيت است.
گفتني است كه در منابع شيعه و اهل سنت، روايات فراواني در مدح و منقبت آن حضرت آمده است؛ از جمله پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره حقمحوري امام علي(عليه السلام) فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ وَعَلى لِسانِهِ وَالحَقُّ يدُورُ حَيثُما دارَ عَلِيٌّ»؛ «علي با حق است و حق نيز با علي و بر زبان اوست و حق دور ميزند هرجا علي دور بزند».
گاهي حق، بر زبان انسان جاري ميشود و گاه در عمل او ظاهر ميگردد و گاه در عمق روح و جان او جاي ميگيرد و تمام وجودش را روشن ميكند. بيترديد امام علي(عليه السلام) انساني است كه حق و حقيقت در عمق جانش جاي گرفته است؛ زيرا ميتوان حق را در تمام ابعاد وجود و سراسر زندگياش يافت. ازاينرو رسول خاتم(صلي الله عليه و آله) درباره ايشان فرمود:
اي علي! همانا حق با توست و حق بر زبان تو و در قلب تو و ميان ديد-گان توست. ايمان با گوشت و خون تو چنان آميخته كه با گوشت و خون من آميخته است.
قرآن نيز چنان در عمق جان حضرت علي(عليه السلام) نفوذ كرده است كه جدايي علي(عليه السلام) از حق و قرآن تا قيامت امكانپذير نيست و پيوسته كنار هم خواهند بود. ازاينرو رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) كه خداي متعال صحت گفتار او را ضمانت كرده است، فرمود:
عَلِيٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ وَالحَقُّ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَن يفتَرِقا حَتّى يرِدا عَلَيَّ الحَوضَ.
علي با حق و قرآن است و حق و قرآن با علي است و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
بر اساس اين حديث، رهيابي به قرآن و دسترسي به معارف و اسرار آن نيازمند راهنماي دانايي است كه در فهم حقايق و تبيين معارف آن خطا نكند و چنين راهنمايي، كسي نيست جز اميرمؤمنان علي(عليه السلام) كه تا روز قيامت همنشين قرآن است.
همچنين معناي معيت و جدا نبودن حضرت علي(عليه السلام) از حق و قرآن، آن است كه انديشه و گفتار و رفتار آن حضرت در زندگي فردي و اجتماعي، همواره بر اساس قرآن و بر محور حق استوار بوده است.
بنابراين امام علي(عليه السلام) آيينه حقنماي الهي و ميزان تشخيص حق از باطل است. در صدر اسلام نيز براي تشخيص مسلمانان واقعي از مسلماننماها و منافقان، از همين راه استفاده ميكردند و هركس علاقهمند به حضرت علي(عليه السلام) بود، در زمره مسلمانان واقعي محسوب ميشد و كساني كه از آن حضرت كينه و عداوت داشتند، منافق به شمار ميآمدند؛ چنانكه در روايت از ابن مسعود و ابوسعيد خدري و جابر آمده است كه گفتند: «مَا كُنّاَ نَعرِفُ المنافقين عَلَى عَهدِ رَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه و آله) اِلاّ بِبُغضِهِم عَلِيَّ بنَ اَبيطَالِبٍ».
مولانا جلالالدين محمد بلخي نيز با الهام از اينگونه روايات، چنين سروده است:
تو ترازوي احد خو بودهاي
بل زبانه هر ترازو بودهاي
بنابراين از آنجا كه حق، هميشه با حضرت علي(عليه السلام) است، امامت و خلافت پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با ايشان خواهد بود؛ نه ديگران؛ زيرا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود:
اي علي! تو جان مني. روح تو از روح من و طينت تو از طينت من است. خداوند، من و تو را از نور خودش آفريد و من و تو را برگزيد؛ مرا براي نبوت و تو را براي امامت. پس بيشك هر كس امامت تو را انكار نمايد، نبوت مرا انكار كرده است.
با توجه به اين جايگاه و منزلت است كه رسول خاتم(صلي الله عليه و آله) فرمود: «علي، حقمداري است كه هركس از او پيروي كند، از حق پيروي كرده و هركس او را رها سازد؛ حق را رها ساخته است، اين پيماني است كه پيشتر بسته شده است».
گفتني است گروهي از مردم براي حل دعوا و خصومت نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند و ايشان قضاوت را به بعضي از اصحاب سپرد. ولي آنها حكم وي را قبول نكردند. سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله)، قضاوت را به حضرت علي(عليه السلام) سپرد و آنها حكم ايشان را پذيرفتند. بعضي از منافقان گفتند: «شما مردم بدي هستيد؛ زيرا قضاوت غير علي(عليه السلام) را نپذيرفتيد و قضاوت او را قبول كرديد». در اين هنگام خداي متعال با فرستادن اين آيه به حقمحوري حضرت اشاره كرد و فرمود:
(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى) (يونس: 35)
آيا كسي كه به سوي حق هدايت ميكند، براي پيروي سزاوارتر است يا آن كس كه هدايت نميشود، مگر آنكه هدايتش كنند؟!
در اين آيه، هادي به سوي حق، مقابل كسي است كه تا ديگران هدايتش نكنند، راه را نمييابد. پس بايد هادي به سوي حق، كسي باشد كه به هدايت ديگران محتاج نباشد. بلكه خودش هدايتيافته و در مسير حق و هدايت باشد. ازاينرو «فخر رازي»، مفسر و متكلم بزرگ اسلامي، از حقمحوري امام علي(عليه السلام) و هدايتگري او، اينگونه
سخن ميگويد:
وَ مَن اِقتَدى فِي دِينهِ بِعَلِي بنِ أبيطالب فَقَد اهتَدى وَالدَّلِيلُ عَلَيهِ قَولُهُ عَلَيهِ السَّلامُ: اَللّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَ عَلِي حَيثُ دارَ.
هركس در دينش به علي بن ابيطالب(عليه السلام) اقتدا كند، هدايت يافته و به سعادت رسيده است. دليل اين مطلب، فرمايش رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) است كه فرمود: «خدايا! حق را با علي بگردان؛ هر كجا كه ميگردد».
رسول بزرگوار اسلام(صلي الله عليه و آله) با صراحت تمام، حضرت علي(عليه السلام) را ميزان و معيار اين امت براي تشخيص حق از باطل معرفي كرد و فرمود:
به زودي بعد از من فتنهاي رخ خواهد داد؛ اگر آن را درك كرديد، ملازم و همراه علي بن ابيطالب(عليه السلام) باشيد؛ زيرا او اول كسي است كه به من ايمان آورد و اول كسي است كه در روز قيامت با من مصافحه ميكند. او صديق اكبر و ميزان و معيار اين امت است كه حق را از باطل جدا ميكند. او سردار بزرگ مؤمنان است.
بنابراين اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، انسان كامل و آيينه حقنمايي است كه نور حق و قرآن، سراسر وجود او را نوراني ساخته است؛ به طوريكه همواره در تمامي ابعاد زندگي فردي و اجتماعي بر مدار حق و عدالت حركت كرده است. او كسي است كه نهان و آشكارش يكسان است. ازاينرو رفتار او ميزان و معياري براي سنجش و تشخيص حق از باطل بوده است.
رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) به «عمار» نيز سفارش ميكند، كه همه جا و در هر شرايط، سايهوار همراه علي(عليه السلام) باشد و به دنبال او حركت كند؛ چنانكه در روايتي «ابوايوب انصاري» ميگويد: من از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود:
يا عَمّارُ بنُ ياسِرٍ إِذا رَاَيتَ عَلِياً سَلَكَ وادِياً وَسَلَكَ النّاسُ وادِياً غَيرَهُ فَاسلُك مَعَ عَلِي وَدَعِ النّاسَ، إِنَّهُ لَن يدُلَّكَ على رَدِيّ وَلَن يخرُجَكُ مِنَ الهُدى.
اي عمار! هرگاه ديدي علي(عليه السلام) به سمتي حركت ميكند و مردم به سوي ديگر ميروند، مردم را رها نما و با علي حركت كن؛ زيرا او تو را از مسير هدايت بيرون نميبرد و به سوي پستي و گمراهي راهنمايي نميكند.
پيامآور بزرگ الهي با اين بيان آشكار خود به همگان اعلام كرده است كه علي(عليه السلام) محور و ميزان حق است. پس اگر روزي همه مردم در يك طرف و علي(عليه السلام) در طرف ديگر قرار گرفت، تنها او با حق است. همچنين پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) فرمود:
إِنَّ اللهَ يبغِضُ مِن عِبادِهِ المائلِينَ عَن الحَقِّ وَعَن اَهلِ الحَقِّ، وَالحَقُّ مَعَ عَلِي وَعَلِي مَعَ الحَقِّ، فَمَنِ استَبدَلَ بِعَلِي غَيرَهُ هَلَكَ وَفاتَتهُ الدُّنيا وَالآخِرَةُ.
خداوند متعال از ميان بندگان خود، كساني را دشمن ميدارد كه از حق و اهل حق منحرف شوند و آن را رها كنند. حق با علي و علي با حق است. پس هركس علي را رها كند و به جاي او ديگري را برگزيند، خود را به هلاكت انداخته و دنيا و آخرت را از دست داده است.
تاريخ، شاهد حقمداري حضرت علي(عليه السلام) حتي با اصحاب و نزديكان خود بوده است؛ از جمله نقل است كه «قنبر»، غلام حضرت هنگام اجراي حد، به اشتباه، سه ضربه تازيانه بيشتر بر مجرم جاري ساخت. حضرت علي(عليه السلام) نيز دستور داد قنبر بخوابد و مجرم، سه ضربه شلاق اضافي را كه به ناحق خورده است، قصاص كند.
همچنين آن هنگام كه «عقيل» نزد علي(عليه السلام) آمد و مازاد بر سهم خود از بيت المال درخواست كرد، آن حضرت نه تنها راضي نشد، بلكه آهن گداختهاي را نزديك دست او قرار داد؛ به گونهاي كه از حرارت آن، فرياد عقيل بلند شد.
شبهات
يكي از روايات بيانگر فضيلت حضرت علي(عليه السلام) بر تمام اصحاب و بلكه بر تمام امت، روايت مشهوري از پيامبر(صلي الله عليه و آله) است كه فرمود: «عَلِي مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِي حَيثُما دارَ». منكران فضايل اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، از جمله «ابن تيميه حراني» ايرادهايي را بر اين روايت گرفتهاند. وي در كتاب «منهاج السنه» سه شبهه مطرح كرده است:
شبهه اول: نقل نشدن روايت «علي مع الحق...» از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
اين حديث را هيچكس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نه با سند صحيح و نه با سند ضعيف، نقل نكرده است.
جواب شبهه
در پاسخ به اين شبهه لازم است كه سند روايت را در منابع اهل سنت بررسي كنيم.
سند روايت
«ابن عساكر دمشقي» در تاريخ مدينة دمشق، حديث «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيثُمَا دَارَ» را با اين سند: أَخْبَرَنَا ابوالحسن عَلِي بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ، عن أبي الحسن أَحْمَدُ بْنِ عَبْدِالْوَاحِدِ بْنِ أَبِيالْحَدِيدِ، عن جَدِّي أَبي بَكْرٍ، عن أَبي عبدالله مُحَمَّدِ بْنِ يوسُفَ بْنِ بِشْرٍ، عن مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي بْنِ رَاشِدٍ الطَّبَرِي بِصُورَ، وَأَحْمَدَ بْنِ حَازِمِ بْنِ أَبِيغرزة الْكُوفِي، عن أبي غَسَّانَ مَالِكِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عن سَهْلِ بْنِ شُعَيبٍ النِّهْمِي، عَنْ عبيدالله بْنِ عبدالله الْمَدِينِي، از ام سلمه نقل كرده است.
بررسي سند
1. ابوالحسن علي بن احمد بن منصور
ابن عساكر درباره استادش مينويسد:
علي بن احمد بن منصور بن محمد بن عبدالله بن محمد ابوالحسن بن ابيالعباس الغساني، مشهور به ابن قبيس، از فقهاي مالكي، آگاه به علم نحو و زاهد بود. من از او زياد شنيدم. او ثقه و مورد اعتماد، پرهيزكار و بيدار بود. از مردم بريده و هميشه در خانهاش بود... . بر مبناي مذهب مالك فتوا ميداد، علم نحو ميخواند، واجبات و علم حساب ياد ميگرفت، تلاش بسياري در سنت داشت و اصحاب حديث را دوست ميداشت.
2. ابوالحسن احمد بن عبدالواحد بن ابيالحديد
ذهبي در «سير أعلام النبلاء» درباره او مينويسد:
ابوالحسن احمد بن عبدالواحد بن ابيالحديد، استاد عادل، پسنديده و رئيس، ثقه و مورد اعتماد و سرشناس بود. احوال طلبهها و مردم غريب را جويا ميشد. عادل و امين بود.
3. ابوبكر
ابن عساكر درباره او مينويسد: «ابوبكر محمد بن احمد بن عثمان سلمي شاهد، مشهور به إبن ابيالحديد، مورد اعتماد، امين، پسنديده، استاد و پرآوازه بود».
4. ابوعبدالله محمد بن يوسف بن بشر
خطيب بغدادي درباره او مينويسد: «محمد بن يوسف بن بشر بن مرداس ابوعبدالله هروي، مشهور به غندر، يكي از حافظان ثقه و مورد اعتماد، ساكن دمشق بود و وارد بغداد شد و در آنجا حديث نقل كرد».
5. محمد بن علي بن راشد الطبري
مزي در «تهذيب الكمال» و ذهبي در «سير أعلام النبلاء» از راشد طبري حديث نقل كرده و او را تضعيف نكرده است، ازاينرو معلوم ميگردد كه راشد طبري نزد اين دو شخصيت رجالي اهل سنت معتبر ميباشد.
6. احمد بن حازم بن ابي غرزة الكوفي
ذهبي درباره او ميگويد:
احمد بن حازم بن محمد بن يونس بن قيس بن ابيغزره ابوعمرو غفاري كوفي...، پيشوا، حافظ (كسي كه صد هزار حديث حفظ است) و بسيار راستگو بود. او مسند بزرگي داشت كه يك جزء از آن به من رسيد. «ابن حبان» او را در زمره افراد ثقه آورده و گفته است: «در نقل حديث، بيغلط بود».
7. ابوغسان مالك بن اسماعيل
ذهبي درباره او مينويسد:
مالك بن اسماعيل ابوغسان نهدي، حافظ بود. از اسرائيل و عبدالرحمان بن غسيل روايت نقل كرده است و بخاري و ديگر اصحاب صحاح نيز از طريق ابوزرعه از او نقل كردهاند. او حجت و عبادتكننده خداوند بود. وي در سال 219ه .ق وفات كرد.
8. سهل بن شعيب
ذهبي در «تاريخ الاسلام» درباره او ميگويد: «سهل بن شعيب نخعي كوفي، از شعبي و بريدة بن سفيان و قنان نهمي روايت نقل كرده است... . من اشكالي در او نميبينم».
9. عبيدالله بن عبدالله المديني
ابن ابيحاتم رازي درباره او گفته است:
عبيدالله بن عبدالله بن عمر بن خطاب، پيش از سالم مرده، از پدرش روايت شنيده و از زهري روايت كرده است. از پدرم شنيدم كه ميگفت: «از عبدالرحمان شنيدم كه از ابوزرعه درباره عبيدالله بن عبدالله بن عمر سؤال شد، پس گفت: او اهل مدينه و ثقه بود».
بنابراين كاملاً روشن است كه همه راويان حديث، ثقه و مورد تأييدند. در نتيجه، سند حديث صحيح و معتبر است. اين حديث را برخي از دانشمندان اهل سنت با سند صحيح و معتبر و با اندكي تفاوت در تعبير، از طريق عدهاي از اصحاب، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كردهاند كه به آنها اشاره ميشود:
ـ ابن مردويه، روايت را از طريق ابوذر از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن مردويه، روايت را از طريق عايشه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن عساكر، روايت را از احمد بن حنبل نقل كرده است.
ـ جويني خراساني، روايت را از طريق عبدالله بن عباس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن ابيالحديد ميگويد كه اين روايت به سند صحيح از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل شده است.
ـ خطيب بغدادي، روايت را با ذكر سند از ام سلمه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابوجعفر اسكافي، روايت را با ذكر سند از عمار ياسر از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن قتيبه دينوري، روايت را از طريق عايشه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ قندوزي، روايت را با ذكر سند از جابر بن عبدالله انصاري از
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن عساكر، روايت را با ذكر سند از ام سلمه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
در نتيجه، هم سند اين روايت معتبر است و هم اين روايت در منابع روايي و تاريخي متعددي از اهل سنت ذكر شده است.
شبهه دوم: گردش حق فقط بر مدار رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
ابن تيميه در ادعاي ديگرش ميگويد: «حق بر مدار هيچكسي جز رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نميچرخد و اگر حق بر مدار علي(عليه السلام) بچرخد، واجب است كه او همانند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معصوم باشد».
پاسخ شبهه
در پاسخ اين شبهه ابتدا لازم است به اين نكته اساسي اشاره شود كه از ديدگاه شيعه اماميه، امامت تداومبخش نبوت و براي تحقق اهداف عالي اسلام و قرآن است. ازاينرو شيعه همه شئون پيامبر(صلي الله عليه و آله) به جز شأن نبوت و ابلاغ وحي الهي را براي امام ثابت ميداند و بر وجوب عصمت امام، اتفاقنظر دارد.
شيخ مفيد= ميگويد: «اماميه اتفاق نظر دارد كه تنها كسي ميتواند امام باشد كه از مخالفت با [اوامر و نواهي] خداوند معصوم باشد». همچنين ميگويد: «همانا اماماني كه در اجراي احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت و تأديب مردم جانشين پيامبراناند، همانند پيامبران معصوماند».
شيعه اماميه بر وجوب عصمت امام، دلايل عقلي و نقلي فراواني دارد.
شبهه سوم: همترازي علي(عليه السلام) با خلفا
ابن تيميه ميگويد: «علي(عليه السلام) سزاوارتر از ابوبكر، عمر، عثمان و ديگران در عصمت نيست و چون ميان نامبردگان كسي معصوم نيست، دروغ بودن ادعاي شيعيان فهميده ميشود».
پاسخ شبهه سوم
هركس در منابع اهل سنت نظر كند، به روشني مييابد كه علي(عليه السلام) داراي فضايل و امتيازاتي است كه هيچيك از خلفا را نميشود با او مقايسه كرد و هيچكدام اين صلاحيت را ندارند كه در هيچ زمينهاي در رديف او قرار گيرند. اين حقيقتي است كه «عبدالله بن عمر» آن را بيان كرده است؛ چنانكه ابي وائل نقل ميكند:
عبدالله گفت: «ما هنگام شمردن اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، از ابوبكر و عمر و عثمان اسم برديم». مردي به عبدالله گفت: «پس علي(عليه السلام) كيست؟» عبدالله گفت: «اِنَّ عَلِياً مِن اَهلِ البَيتِ لا يقاسُ بِهِ اَحَدٌ، هُوَ مَعَ رَسُولِ اللهِ وَ فِي دَرَجَتِهِ...» ؛ «همانا علي از جمله اهل بيت است. هيچكس را نميشود با او مقايسه كرد؛ زيرا او با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و در درجه و مرتبه آن حضرت است».
عبدالله بن احمد بن حنبل ميگويد:
از پدرم از فضيلت و برتري سؤال كردم؟ او گفت: «ابوبكر و عمر و عثمان». سپس سكوت كرد. گفتم: «اي پدر! علي كجاست؟» پدرم گفت: «هُوَ مِن اَهلِ البَيتِ لا يقاسُ بِهِ هؤُلاءِ» ؛ «علي[(عليه السلام)] از جمله اهل بيت است. آنها را نميشود با او مقايسه كرد».
عبدالملك بن سليمان نيز ميگويد: «من از عطاء پرسيدم آيا ميان اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كسي داناتر از علي بود؟» او جواب داد: «نه. به خدا سوگند! من داناتر از علي كسي را نميشناسم».
ازاينرو آن حضرت ميفرمود: «از من سؤال كنيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد». همچنين ميفرمود: «از كتاب خدا از من سؤال كنيد. به خدا سوگند! هيچ آيهاي نيست، مگر اينكه من ميدانم كه در شب نازل شده است يا در روز، در زمين هموار نازل شده است يا در كوه».
با توجه به اين جايگاه بلند است كه «سعيد بن مسيب» ميگويد: «ميان مردم، هيچكسي غير از علي بن ابيطالب(عليه السلام) وجود نداشت كه بگويد: از من بپرسيد [پيش از اينكه مرا نيابيد]».
حذيفه ميگويد كه نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از امارت و خلافت، سخن به ميان آمد. آن حضرت فرمود:
اگر ابوبكر را بر خلافت بگماريد، او را از نظر جسمي، ضعيف و در امر خدا قوي خواهيد يافت. اگر عمر را بر خلافت بگماريد، او را از نظر جسمي و در امر خدا قوي خواهيد يافت و اگر علي(عليه السلام) را بر خلافت بگماريد، او را هدايت شده و هدايت كننده خواهيد يافت كه شما را به راه راست ميبرد.
همچنين شخص محقق در منابع اهل سنت با اعترافاتي از خليفه اول و دوم مواجه ميشود كه برتري بيچون و چراي علي(عليه السلام) را بر آنها ثابت ميكند؛ براي نمونه به چند مورد اشاره ميكنيم:
1. ابوبكر ميگويد: «اَقِيلُونِي فَلَستُ بِخَيرِكُم» ؛ «مرا بركنار كنيد؛ زيرا من خوبتر از شما نيستم».
2. وي در فرداي روز خلافت خود گفت:
أيها النّاسُ إِنِّي قَد اَقَلتُكُم رَأيكُم إِنِّي لَستُ بِخَيرِكُم فَبايعُوا خَيرَكُم... .
اي مردم! من رأي شما را فسخ و باطل كردم؛ زيرا من بهتر از شما نيستم. پس با كسي كه از همه شما خوبتر است بيعت كنيد.
3. ابوبكر در خطبه گفت:
آگاه باشيد! به خدا سوگند! من بهتر از شما نيستم. من از مقام خود ناراضيام. دوست داشتم ميان شما كسي بود كه مرا كفايت ميكرد. پندار شما اين است كه من به سنت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عمل ميكنم. درحاليكه اين كار براي من مقدور نيست؛ زيرا با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرشتهاي بود كه او را محافظت ميكرد. ولي براي من شيطاني است كه مرا فريب ميدهد. هنگامي كه به خشم آمدم از من دوري كنيد... . مراقب من باشيد. اگر رفتارم درست بود، كمكم كنيد و اگر منحرف و متزلزل شدم، راستم كنيد.
عمر نيز در موارد زيادي پس از آنكه در حل مشكلات و پاسخگويي به مسائل شرعي، خود را ناتوان ميديد، به ناچار از حضرت علي(عليه السلام) كمك ميگرفت و به ناتواني خود و برتري آن حضرت اعتراف ميكرد و ميگفت: «زنهاي عالم، عاجز و ناتواناند كه همانند علي(عليه السلام) فرزند بزايند. اگر علي(عليه السلام) نبود، عمر هلاك ميشد».
همچنين وي ميگويد: از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اگر هفت آسمان و هفت زمين در يك كفه ترازو گذاشته شود و ايمان علي(عليه السلام) در كفه ديگر آن گذاشته شود، ايمان علي(عليه السلام) برتري دارد».
عمر در مواجهه با مشكل ديگر از خدا خواسته و ميگويد: «خدايا! مرا براي هيچ مشكلي زنده مگذار كه ابالحسن(علي) براي آن زنده نباشد». در جاي ديگر با علي(عليه السلام) اينگونه سخن ميگويد: «اي ابوالحسن! پناه ميبرم به خدا از اينكه ميان قومي زنده باشم كه تو ميان آنها نباشي».
در اعتراف ديگر ميگويد: «كُلُّ النّاسِ اَفقَهُ مِن عُمَر، حَتّى النِّساءِ فِي البُيوُتِ» ؛ «همه مردم داناتر از عمرند، حتي زنهاي در خانه».
بنابراين مقايسه امام علي(عليه السلام) با ابوبكر، عمر و عثمان، بيمورد است؛ زيرا همانگونه كه بيان شد جايگاه امام علي(عليه السلام) منحصر به فرد است و هيچكس همتراز با ايشان نبوده و نخواهد بود. در واقع ابوبكر، عمر و عثمان همانند بقيه اصحاب بودند و تنها امتياز آنها پيشدستي آنان در گرفتن خلافت بوده است؛ وگرنه همانند آنان ميان اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فراوان بودند و آنها نيز عجز خويش را به گونههاي مختلف بيان كردهاند.
ولي امام علي(عليه السلام) افزون بر فضايل بيشماري كه دارد، طبق صريح آيه مباركه 61 آل عمران، نفس پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوانده شده است. بنابراين عصمت امام علي(عليه السلام) بر اساس دلايل و مستندات محكم است. اما به چه دليلي بايد ابوبكر، عمر و عثمان معصوم باشند؟! بيترديد، مقايسه كردن آنان با امام علي(عليه السلام) خطاست.
شبهه چهارم: همانندي عمارياسر با علي(عليه السلام)
ما صحت روايت را درباره اميرمؤمنان(عليه السلام) قبول داريم. اما اين ويژگي اختصاص به آن حضرت ندارد. بلكه اين روايت درباره عمار نيز نقل شده است. بنابراين عمار بن ياسر نيز در اين فضيلت با او شريك است و هر چيزي را كه روايت درباره اميرمؤمنان(عليه السلام) ثابت كند، درباره او نيز به اثبات ميرسد.
پاسخ شبهه
در پاسخ به اين شبهه، تكتك رواياتي را كه در اينباره نقل شده است، بررسي ميكنيم و در آخر، نتيجهگيري خواهيم كرد.
در برخي از كتابهاي شيعه و سني، روايتي با اين مضمون كه حق با عمار است و عمار با حق است، نقل شده است.
سند حديث
محمد بن عمر (واقدي) و ديگران ميگويند:
وَمَا كَانَ اَحَدٌ مِن قُدَمَاءِ اَصحَابِ رَسُول اللهِ يَشُكُّ اَنَّ عَمَّاراً قَد وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ فِي غَيرِ مَوطِنٍ وَلاَ إثنَينِ فَهَنِيئاً لِعَمَّارٍ بِالجَنَّةِ وَلَقَد قِيلَ إِنَّ عَمَّاراً مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ يَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الحَقِّ اَينَمَا دَارَ وَقَاتِلُ عمَّارٍ فِي النَّارِ.
كسي از قديميهاي اصحاب ترديد نداشتند كه بهشت بر عمار واجب شده است؛ نه در يكي دو جا. پس گوارا باد بهشت بر عمار. به درستي كه گفته شده است عمار با حق است و حق با اوست. عمار همواره گرد حق ميچرخد هركجا حق باشد؛ و كشنده عمار در آتش است.
بلاذري در أنساب الأشراف و ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، همين حديث را با همين سند نقل كردهاند. از علماي شيعه نيز شيخ صدوق=، حديث را با سند مرسل نقل كرده و گفته است: «عَمّارٌ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَمّارٍ يدُورُ مَعَهُ حَيثُ دارَ»؛ «عمار با حق و حق با عمار است. او با حق ميچرخد؛ هر كجا كه حق برود».
بنابراين كاملاً روشن است كه هيچيك از اينگونه روايات، نميتواند حجت باشد؛ زيرا اولاً: از نظر سند ناتمام است؛ چون در كتابهاي شيعه و سني، سند صحيح و درستي ندارد.
ثانياً: از نظر دلالت، ناتمام است؛ زيرا بين حديث «علي مع الحق...» و «عمار مع الحق...»، تفاوتي وجود دارد كه آن دو را از هم متمايز ميكند و آن تفاوت اين است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه السلام) را محور حق، و عمار را حقمدار و پيرو حق معرفي كرده است؛ چنانكه درباره علي فرمود: «عَلِي مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِي وَ عَلى لِسانِهِ، وَالحَقُّ يدُورُ حَيثُما دارَ عَلِي»؛ «علي با حق است و حق با علي و بر زبان وي است و حق همانجا دور ميزند كه علي آنجاست»؛ يعني حق به دور علي ميچرخد. اما درباره عمار فرمود: «إِنَّ عَمّاراً مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَهُ، يدُورُ عَمّارٌ مَعَ الحَقِّ أينَما دارَ الحق»؛ «همانا عمار با حق است و حق با او. عمار با حق ميچرخد؛ هرجا كه حق بچرخد»؛ يعني عمار به دور حق ميچرخد.
ثالثاً: افزون بر اين، رواياتي ديگري در منابع شيعه و سني وجود دارد كه روايت درباره عمار را تفسير و توجيه ميكند.
طبق اين روايات، رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، عمار را در موقعيت و شرايط خاص، معيار حق و باطل معرفي كرده است؛ زيرا آن حضرت ميدانست كه در آينده جنگي بين گروهي به سرپرستي معاويه با گروهي تحت پرچم اميرمؤمنان(عليه السلام) اتفاق خواهد افتاد. طبيعي است كه هر دوي آنها نميتوانند بر حق باشند. ازاينرو، آن حضرت براي اينكه صراط حق و جبهه باطل را مشخص كند، فرمود: «بيچاره عمار! گروه نابكار او را ميكشند. عمار آنها را به سوي بهشت و آنها عمار را به سوي آتش ميخوانند».
به همين علت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مردم سفارش كرد كه در چنين روزگاري اگر دچار شك و ترديد شدند، به همان گروهي بپيوندند كه عمار در آن است؛ چنانكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود:
عَمَّارٌ عَلَى الْحَقِّ حِينَ يقْتَلُ بَينَ الْفِئَتَينِ إِحْدَى الْفِئَتَينِ عَلَى سَبِيلِي وَ سُنَّتِي وَالْأُخْرَى مَارِقَةٌ مِنَ الدِّينِ خَارِجَةٌ عَنْه.
عمار بر حق است، در آن زماني كه بين دو گروه كشته ميشود. يكي از اين دو گروه بر راه و سنت من است و گروه ديگر، از دين، دور و خارج از آن است.
همچنين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِذا اخْتَلَفَ الناسُ كانَ إبنُ سُمَيةَ مَعَ الْحَقِّ»؛ «زماني كه مردم دچار اختلاف شدند، پسر سميه بر حق است».
«خالد العُرِني» ميگويد:
من و ابوسعيد خدري بر حذيفه وارد شديم و گفتيم: «اي اباعبدالله! براي ما نقل كن چيزهايي را كه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درباره فتنه شنيدي». حذيفه گفت: «رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: بر مدار قرآن بچرخيد؛ هرجا كه بود». گفتيم: «اگر مردم دچار اختلاف شدند، با چه كسي باشيم؟» حضرت فرمود: «بنگريد كه پسر سميه در كدام گروه است. پس به همان گروه پايبند باشيد؛ چراكه او همواره بر مدار كتاب خدا ميچرخد». سؤال كردم: «پسر سميه كيست؟» گفت: «آيا او را نميشناسي؟» گفتم: «برايم بيان كن». گفت: «عمار بن ياسر». از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه به عمار ميگفت: «يا أَبَا الْيقْظَانِ! لَنْ تَمُوتَ حَتَّى تَقْتُلَكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيةُ عَنِ الطَّرِيقِ»؛ «اي ابايقظان! تو هرگز نميميري؛ مگر اينكه گروه نابكار كه از [صراط مستقيم] خارجاند، تو را ميكشند».
اين روايت، چندين سند صحيح دارد. بخاري و مسلم فرازهايي از آن را نقل كردهاند. اما با اين الفاظ بيان نكردهاند ؛ چنانكه نقل است ابومسعود و طايفهاي ديگر، هنگام احتضار به عيادت حذيفه رفتند و از فتنه ياد كردند و گفتند: «وقتي مردم دچار اختلاف شدند، از چه كسي پيروي كنيم؟» گفت: «شما را به پسر سميه سفارش ميكنم؛ چراكه او تا هنگام مرگ، از حق جدا نخواهد شد». يا اينكه گفت: «او همواره بر محور حق ميچرخد؛ هر كجا كه برود».
ابن كثير دمشقي سلفي نيز بعد از نقل اين روايات ميگويد:
روشن است كه عمار، در جنگ صفين در لشكر علي(عليه السلام) بود و طرفداران معاويه، از مردم شام، او را كشتند. كسي كه كشتن او را به عهده گرفت، مردي به نام «ابوالغاديه» از بزرگان مردم بود.
طبق اين روايات، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر اساس وظيفهاي كه دارد، صراط مستقيم الهي و راه حق را به مردم نشان داده و عمار را در زمان فتنه و جنگ، معيار حق و باطل قرار داده است. بنابراين، رواياتي كه درباره عمار وارد شده است، با اين روايات، به زمان و شرايط خاص مقيد ميشود.
نتيجهگيري
با توجه به ارزيابي كه در سند روايت «علي مع الحق...» انجام شد، روشن گرديد كه تمام راويان آن، ثقه و مورد اعتمادند و در نتيجه، روايت از نظر سندي صحيح و معتبر است و عدهاي از دانشمندان اهل سنت مانند خطيب بغدادي، ابن عساكر دمشقي، ابن قتيبه دينوري، ابوجعفر اسكافي، شيخ سليمان قندوزي و ابن مردويه اصفهاني، آنها را از طريق ام سلمه، عايشه، عمار ياسر و ابوذر غفاري، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نقل كردهاند.
بنابراين روايت به روشني ثابت ميكند علي(عليه السلام)، محور حق است و همانند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حق بر مدار او ميچرخد و او نيز همانند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معصوم است. اما عصمت نداشتن ابوبكر، عمر و عثمان، نه تنها دليل بر عدم عصمت اميرمؤمنان نيست، بلكه روشنترين دليل بر اين است كه آنها جانشينان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نبودهاند.
تمام رواياتي كه درباره عمار بن ياسر با همين مضمون نقل شده بود، از طرفي داراي سند ضعيف و غير قابل احتجاج بود و از طرف ديگر رواياتي داشتيم كه آنها را به زمان و شرايط خاص مقيد ميكرد.
اي علي! تو جان مني. روح تو از روح من و طينت تو از طينت من است. خداوند، من و تو را از نور خودش آفريد و من و تو را برگزيد؛ مرا براي نبوت و تو را براي امامت. پس بيشك هر كس امامت تو را انكار نمايد، نبوت مرا انكار كرده است.
با توجه به اين جايگاه و منزلت است كه رسول خاتم(صلي الله عليه و آله) فرمود: «علي، حقمداري است كه هركس از او پيروي كند، از حق پيروي كرده و هركس او را رها سازد؛ حق را رها ساخته است، اين پيماني است كه پيشتر بسته شده است».
گفتني است گروهي از مردم براي حل دعوا و خصومت نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند و ايشان قضاوت را به بعضي از اصحاب سپرد. ولي آنها حكم وي را قبول نكردند. سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله)، قضاوت را به حضرت علي(عليه السلام) سپرد و آنها حكم ايشان را پذيرفتند. بعضي از منافقان گفتند: «شما مردم بدي هستيد؛ زيرا قضاوت غير علي(عليه السلام) را نپذيرفتيد و قضاوت او را قبول كرديد». در اين هنگام خداي متعال با فرستادن اين آيه به حقمحوري حضرت اشاره كرد و فرمود:
(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى) (يونس: 35)
آيا كسي كه به سوي حق هدايت ميكند، براي پيروي سزاوارتر است يا آن كس كه هدايت نميشود، مگر آنكه هدايتش كنند؟!
در اين آيه، هادي به سوي حق، مقابل كسي است كه تا ديگران هدايتش نكنند، راه را نمييابد. پس بايد هادي به سوي حق، كسي باشد كه به هدايت ديگران محتاج نباشد. بلكه خودش هدايتيافته و در مسير حق و هدايت باشد. ازاينرو «فخر رازي»، مفسر و متكلم بزرگ اسلامي، از حقمحوري امام علي(عليه السلام) و هدايتگري او، اينگونه
سخن ميگويد:
وَ مَن اِقتَدى فِي دِينهِ بِعَلِي بنِ أبيطالب فَقَد اهتَدى وَالدَّلِيلُ عَلَيهِ قَولُهُ عَلَيهِ السَّلامُ: اَللّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَ عَلِي حَيثُ دارَ.
هركس در دينش به علي بن ابيطالب(عليه السلام) اقتدا كند، هدايت يافته و به سعادت رسيده است. دليل اين مطلب، فرمايش رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) است كه فرمود: «خدايا! حق را با علي بگردان؛ هر كجا كه ميگردد».
رسول بزرگوار اسلام(صلي الله عليه و آله) با صراحت تمام، حضرت علي(عليه السلام) را ميزان و معيار اين امت براي تشخيص حق از باطل معرفي كرد و فرمود:
به زودي بعد از من فتنهاي رخ خواهد داد؛ اگر آن را درك كرديد، ملازم و همراه علي بن ابيطالب(عليه السلام) باشيد؛ زيرا او اول كسي است كه به من ايمان آورد و اول كسي است كه در روز قيامت با من مصافحه ميكند. او صديق اكبر و ميزان و معيار اين امت است كه حق را از باطل جدا ميكند. او سردار بزرگ مؤمنان است.
بنابراين اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، انسان كامل و آيينه حقنمايي است كه نور حق و قرآن، سراسر وجود او را نوراني ساخته است؛ به طوريكه همواره در تمامي ابعاد زندگي فردي و اجتماعي بر مدار حق و عدالت حركت كرده است. او كسي است كه نهان و آشكارش يكسان است. ازاينرو رفتار او ميزان و معياري براي سنجش و تشخيص حق از باطل بوده است.
رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) به «عمار» نيز سفارش ميكند، كه همه جا و در هر شرايط، سايهوار همراه علي(عليه السلام) باشد و به دنبال او حركت كند؛ چنانكه در روايتي «ابوايوب انصاري» ميگويد: من از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود:
يا عَمّارُ بنُ ياسِرٍ إِذا رَاَيتَ عَلِياً سَلَكَ وادِياً وَسَلَكَ النّاسُ وادِياً غَيرَهُ فَاسلُك مَعَ عَلِي وَدَعِ النّاسَ، إِنَّهُ لَن يدُلَّكَ على رَدِيّ وَلَن يخرُجَكُ مِنَ الهُدى.
اي عمار! هرگاه ديدي علي(عليه السلام) به سمتي حركت ميكند و مردم به سوي ديگر ميروند، مردم را رها نما و با علي حركت كن؛ زيرا او تو را از مسير هدايت بيرون نميبرد و به سوي پستي و گمراهي راهنمايي نميكند.
پيامآور بزرگ الهي با اين بيان آشكار خود به همگان اعلام كرده است كه علي(عليه السلام) محور و ميزان حق است. پس اگر روزي همه مردم در يك طرف و علي(عليه السلام) در طرف ديگر قرار گرفت، تنها او با حق است. همچنين پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) فرمود:
إِنَّ اللهَ يبغِضُ مِن عِبادِهِ المائلِينَ عَن الحَقِّ وَعَن اَهلِ الحَقِّ، وَالحَقُّ مَعَ عَلِي وَعَلِي مَعَ الحَقِّ، فَمَنِ استَبدَلَ بِعَلِي غَيرَهُ هَلَكَ وَفاتَتهُ الدُّنيا وَالآخِرَةُ.
خداوند متعال از ميان بندگان خود، كساني را دشمن ميدارد كه از حق و اهل حق منحرف شوند و آن را رها كنند. حق با علي و علي با حق است. پس هركس علي را رها كند و به جاي او ديگري را برگزيند، خود را به هلاكت انداخته و دنيا و آخرت را از دست داده است.
تاريخ، شاهد حقمداري حضرت علي(عليه السلام) حتي با اصحاب و نزديكان خود بوده است؛ از جمله نقل است كه «قنبر»، غلام حضرت هنگام اجراي حد، به اشتباه، سه ضربه تازيانه بيشتر بر مجرم جاري ساخت. حضرت علي(عليه السلام) نيز دستور داد قنبر بخوابد و مجرم، سه ضربه شلاق اضافي را كه به ناحق خورده است، قصاص كند.
همچنين آن هنگام كه «عقيل» نزد علي(عليه السلام) آمد و مازاد بر سهم خود از بيت المال درخواست كرد، آن حضرت نه تنها راضي نشد، بلكه آهن گداختهاي را نزديك دست او قرار داد؛ به گونهاي كه از حرارت آن، فرياد عقيل بلند شد.
شبهات
يكي از روايات بيانگر فضيلت حضرت علي(عليه السلام) بر تمام اصحاب و بلكه بر تمام امت، روايت مشهوري از پيامبر(صلي الله عليه و آله) است كه فرمود: «عَلِي مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِي حَيثُما دارَ». منكران فضايل اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، از جمله «ابن تيميه حراني» ايرادهايي را بر اين روايت گرفتهاند. وي در كتاب «منهاج السنه» سه شبهه مطرح كرده است:
شبهه اول: نقل نشدن روايت «علي مع الحق...» از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
اين حديث را هيچكس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نه با سند صحيح و نه با سند ضعيف، نقل نكرده است.
جواب شبهه
در پاسخ به اين شبهه لازم است كه سند روايت را در منابع اهل سنت بررسي كنيم.
سند روايت
«ابن عساكر دمشقي» در تاريخ مدينة دمشق، حديث «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيثُمَا دَارَ» را با اين سند: أَخْبَرَنَا ابوالحسن عَلِي بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ، عن أبي الحسن أَحْمَدُ بْنِ عَبْدِالْوَاحِدِ بْنِ أَبِيالْحَدِيدِ، عن جَدِّي أَبي بَكْرٍ، عن أَبي عبدالله مُحَمَّدِ بْنِ يوسُفَ بْنِ بِشْرٍ، عن مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي بْنِ رَاشِدٍ الطَّبَرِي بِصُورَ، وَأَحْمَدَ بْنِ حَازِمِ بْنِ أَبِيغرزة الْكُوفِي، عن أبي غَسَّانَ مَالِكِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عن سَهْلِ بْنِ شُعَيبٍ النِّهْمِي، عَنْ عبيدالله بْنِ عبدالله الْمَدِينِي، از ام سلمه نقل كرده است.
بررسي سند
1. ابوالحسن علي بن احمد بن منصور
ابن عساكر درباره استادش مينويسد:
علي بن احمد بن منصور بن محمد بن عبدالله بن محمد ابوالحسن بن ابيالعباس الغساني، مشهور به ابن قبيس، از فقهاي مالكي، آگاه به علم نحو و زاهد بود. من از او زياد شنيدم. او ثقه و مورد اعتماد، پرهيزكار و بيدار بود. از مردم بريده و هميشه در خانهاش بود... . بر مبناي مذهب مالك فتوا ميداد، علم نحو ميخواند، واجبات و علم حساب ياد ميگرفت، تلاش بسياري در سنت داشت و اصحاب حديث را دوست ميداشت.
2. ابوالحسن احمد بن عبدالواحد بن ابيالحديد
ذهبي در «سير أعلام النبلاء» درباره او مينويسد:
ابوالحسن احمد بن عبدالواحد بن ابيالحديد، استاد عادل، پسنديده و رئيس، ثقه و مورد اعتماد و سرشناس بود. احوال طلبهها و مردم غريب را جويا ميشد. عادل و امين بود.
3. ابوبكر
ابن عساكر درباره او مينويسد: «ابوبكر محمد بن احمد بن عثمان سلمي شاهد، مشهور به إبن ابيالحديد، مورد اعتماد، امين، پسنديده، استاد و پرآوازه بود».
4. ابوعبدالله محمد بن يوسف بن بشر
خطيب بغدادي درباره او مينويسد: «محمد بن يوسف بن بشر بن مرداس ابوعبدالله هروي، مشهور به غندر، يكي از حافظان ثقه و مورد اعتماد، ساكن دمشق بود و وارد بغداد شد و در آنجا حديث نقل كرد».
5. محمد بن علي بن راشد الطبري
مزي در «تهذيب الكمال» و ذهبي در «سير أعلام النبلاء» از راشد طبري حديث نقل كرده و او را تضعيف نكرده است، ازاينرو معلوم ميگردد كه راشد طبري نزد اين دو شخصيت رجالي اهل سنت معتبر ميباشد.
6. احمد بن حازم بن ابي غرزة الكوفي
ذهبي درباره او ميگويد:
احمد بن حازم بن محمد بن يونس بن قيس بن ابيغزره ابوعمرو غفاري كوفي...، پيشوا، حافظ (كسي كه صد هزار حديث حفظ است) و بسيار راستگو بود. او مسند بزرگي داشت كه يك جزء از آن به من رسيد. «ابن حبان» او را در زمره افراد ثقه آورده و گفته است: «در نقل حديث، بيغلط بود».
7. ابوغسان مالك بن اسماعيل
ذهبي درباره او مينويسد:
مالك بن اسماعيل ابوغسان نهدي، حافظ بود. از اسرائيل و عبدالرحمان بن غسيل روايت نقل كرده است و بخاري و ديگر اصحاب صحاح نيز از طريق ابوزرعه از او نقل كردهاند. او حجت و عبادتكننده خداوند بود. وي در سال 219ه .ق وفات كرد.
8. سهل بن شعيب
ذهبي در «تاريخ الاسلام» درباره او ميگويد: «سهل بن شعيب نخعي كوفي، از شعبي و بريدة بن سفيان و قنان نهمي روايت نقل كرده است... . من اشكالي در او نميبينم».
9. عبيدالله بن عبدالله المديني
ابن ابيحاتم رازي درباره او گفته است:
عبيدالله بن عبدالله بن عمر بن خطاب، پيش از سالم مرده، از پدرش روايت شنيده و از زهري روايت كرده است. از پدرم شنيدم كه ميگفت: «از عبدالرحمان شنيدم كه از ابوزرعه درباره عبيدالله بن عبدالله بن عمر سؤال شد، پس گفت: او اهل مدينه و ثقه بود».
بنابراين كاملاً روشن است كه همه راويان حديث، ثقه و مورد تأييدند. در نتيجه، سند حديث صحيح و معتبر است. اين حديث را برخي از دانشمندان اهل سنت با سند صحيح و معتبر و با اندكي تفاوت در تعبير، از طريق عدهاي از اصحاب، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كردهاند كه به آنها اشاره ميشود:
ـ ابن مردويه، روايت را از طريق ابوذر از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن مردويه، روايت را از طريق عايشه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن عساكر، روايت را از احمد بن حنبل نقل كرده است.
ـ جويني خراساني، روايت را از طريق عبدالله بن عباس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن ابيالحديد ميگويد كه اين روايت به سند صحيح از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل شده است.
ـ خطيب بغدادي، روايت را با ذكر سند از ام سلمه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابوجعفر اسكافي، روايت را با ذكر سند از عمار ياسر از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن قتيبه دينوري، روايت را از طريق عايشه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ قندوزي، روايت را با ذكر سند از جابر بن عبدالله انصاري از
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
ـ ابن عساكر، روايت را با ذكر سند از ام سلمه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.
در نتيجه، هم سند اين روايت معتبر است و هم اين روايت در منابع روايي و تاريخي متعددي از اهل سنت ذكر شده است.
شبهه دوم: گردش حق فقط بر مدار رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
ابن تيميه در ادعاي ديگرش ميگويد: «حق بر مدار هيچكسي جز رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نميچرخد و اگر حق بر مدار علي(عليه السلام) بچرخد، واجب است كه او همانند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معصوم باشد».
پاسخ شبهه
در پاسخ اين شبهه ابتدا لازم است به اين نكته اساسي اشاره شود كه از ديدگاه شيعه اماميه، امامت تداومبخش نبوت و براي تحقق اهداف عالي اسلام و قرآن است. ازاينرو شيعه همه شئون پيامبر(صلي الله عليه و آله) به جز شأن نبوت و ابلاغ وحي الهي را براي امام ثابت ميداند و بر وجوب عصمت امام، اتفاقنظر دارد.
شيخ مفيد= ميگويد: «اماميه اتفاق نظر دارد كه تنها كسي ميتواند امام باشد كه از مخالفت با [اوامر و نواهي] خداوند معصوم باشد». همچنين ميگويد: «همانا اماماني كه در اجراي احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت و تأديب مردم جانشين پيامبراناند، همانند پيامبران معصوماند».
شيعه اماميه بر وجوب عصمت امام، دلايل عقلي و نقلي فراواني دارد.
شبهه سوم: همترازي علي(عليه السلام) با خلفا
ابن تيميه ميگويد: «علي(عليه السلام) سزاوارتر از ابوبكر، عمر، عثمان و ديگران در عصمت نيست و چون ميان نامبردگان كسي معصوم نيست، دروغ بودن ادعاي شيعيان فهميده ميشود».
پاسخ شبهه سوم
هركس در منابع اهل سنت نظر كند، به روشني مييابد كه علي(عليه السلام) داراي فضايل و امتيازاتي است كه هيچيك از خلفا را نميشود با او مقايسه كرد و هيچكدام اين صلاحيت را ندارند كه در هيچ زمينهاي در رديف او قرار گيرند. اين حقيقتي است كه «عبدالله بن عمر» آن را بيان كرده است؛ چنانكه ابي وائل نقل ميكند:
عبدالله گفت: «ما هنگام شمردن اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، از ابوبكر و عمر و عثمان اسم برديم». مردي به عبدالله گفت: «پس علي(عليه السلام) كيست؟» عبدالله گفت: «اِنَّ عَلِياً مِن اَهلِ البَيتِ لا يقاسُ بِهِ اَحَدٌ، هُوَ مَعَ رَسُولِ اللهِ وَ فِي دَرَجَتِهِ...» ؛ «همانا علي از جمله اهل بيت است. هيچكس را نميشود با او مقايسه كرد؛ زيرا او با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و در درجه و مرتبه آن حضرت است».
عبدالله بن احمد بن حنبل ميگويد:
از پدرم از فضيلت و برتري سؤال كردم؟ او گفت: «ابوبكر و عمر و عثمان». سپس سكوت كرد. گفتم: «اي پدر! علي كجاست؟» پدرم گفت: «هُوَ مِن اَهلِ البَيتِ لا يقاسُ بِهِ هؤُلاءِ» ؛ «علي[(عليه السلام)] از جمله اهل بيت است. آنها را نميشود با او مقايسه كرد».
عبدالملك بن سليمان نيز ميگويد: «من از عطاء پرسيدم آيا ميان اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كسي داناتر از علي بود؟» او جواب داد: «نه. به خدا سوگند! من داناتر از علي كسي را نميشناسم».
ازاينرو آن حضرت ميفرمود: «از من سؤال كنيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد». همچنين ميفرمود: «از كتاب خدا از من سؤال كنيد. به خدا سوگند! هيچ آيهاي نيست، مگر اينكه من ميدانم كه در شب نازل شده است يا در روز، در زمين هموار نازل شده است يا در كوه».
با توجه به اين جايگاه بلند است كه «سعيد بن مسيب» ميگويد: «ميان مردم، هيچكسي غير از علي بن ابيطالب(عليه السلام) وجود نداشت كه بگويد: از من بپرسيد [پيش از اينكه مرا نيابيد]».
حذيفه ميگويد كه نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از امارت و خلافت، سخن به ميان آمد. آن حضرت فرمود:
اگر ابوبكر را بر خلافت بگماريد، او را از نظر جسمي، ضعيف و در امر خدا قوي خواهيد يافت. اگر عمر را بر خلافت بگماريد، او را از نظر جسمي و در امر خدا قوي خواهيد يافت و اگر علي(عليه السلام) را بر خلافت بگماريد، او را هدايت شده و هدايت كننده خواهيد يافت كه شما را به راه راست ميبرد.
همچنين شخص محقق در منابع اهل سنت با اعترافاتي از خليفه اول و دوم مواجه ميشود كه برتري بيچون و چراي علي(عليه السلام) را بر آنها ثابت ميكند؛ براي نمونه به چند مورد اشاره ميكنيم:
1. ابوبكر ميگويد: «اَقِيلُونِي فَلَستُ بِخَيرِكُم» ؛ «مرا بركنار كنيد؛ زيرا من خوبتر از شما نيستم».
2. وي در فرداي روز خلافت خود گفت:
أيها النّاسُ إِنِّي قَد اَقَلتُكُم رَأيكُم إِنِّي لَستُ بِخَيرِكُم فَبايعُوا خَيرَكُم... .
اي مردم! من رأي شما را فسخ و باطل كردم؛ زيرا من بهتر از شما نيستم. پس با كسي كه از همه شما خوبتر است بيعت كنيد.
3. ابوبكر در خطبه گفت:
آگاه باشيد! به خدا سوگند! من بهتر از شما نيستم. من از مقام خود ناراضيام. دوست داشتم ميان شما كسي بود كه مرا كفايت ميكرد. پندار شما اين است كه من به سنت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عمل ميكنم. درحاليكه اين كار براي من مقدور نيست؛ زيرا با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرشتهاي بود كه او را محافظت ميكرد. ولي براي من شيطاني است كه مرا فريب ميدهد. هنگامي كه به خشم آمدم از من دوري كنيد... . مراقب من باشيد. اگر رفتارم درست بود، كمكم كنيد و اگر منحرف و متزلزل شدم، راستم كنيد.
عمر نيز در موارد زيادي پس از آنكه در حل مشكلات و پاسخگويي به مسائل شرعي، خود را ناتوان ميديد، به ناچار از حضرت علي(عليه السلام) كمك ميگرفت و به ناتواني خود و برتري آن حضرت اعتراف ميكرد و ميگفت: «زنهاي عالم، عاجز و ناتواناند كه همانند علي(عليه السلام) فرزند بزايند. اگر علي(عليه السلام) نبود، عمر هلاك ميشد».
همچنين وي ميگويد: از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اگر هفت آسمان و هفت زمين در يك كفه ترازو گذاشته شود و ايمان علي(عليه السلام) در كفه ديگر آن گذاشته شود، ايمان علي(عليه السلام) برتري دارد».
عمر در مواجهه با مشكل ديگر از خدا خواسته و ميگويد: «خدايا! مرا براي هيچ مشكلي زنده مگذار كه ابالحسن(علي) براي آن زنده نباشد». در جاي ديگر با علي(عليه السلام) اينگونه سخن ميگويد: «اي ابوالحسن! پناه ميبرم به خدا از اينكه ميان قومي زنده باشم كه تو ميان آنها نباشي».
در اعتراف ديگر ميگويد: «كُلُّ النّاسِ اَفقَهُ مِن عُمَر، حَتّى النِّساءِ فِي البُيوُتِ» ؛ «همه مردم داناتر از عمرند، حتي زنهاي در خانه».
بنابراين مقايسه امام علي(عليه السلام) با ابوبكر، عمر و عثمان، بيمورد است؛ زيرا همانگونه كه بيان شد جايگاه امام علي(عليه السلام) منحصر به فرد است و هيچكس همتراز با ايشان نبوده و نخواهد بود. در واقع ابوبكر، عمر و عثمان همانند بقيه اصحاب بودند و تنها امتياز آنها پيشدستي آنان در گرفتن خلافت بوده است؛ وگرنه همانند آنان ميان اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فراوان بودند و آنها نيز عجز خويش را به گونههاي مختلف بيان كردهاند.
ولي امام علي(عليه السلام) افزون بر فضايل بيشماري كه دارد، طبق صريح آيه مباركه 61 آل عمران، نفس پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوانده شده است. بنابراين عصمت امام علي(عليه السلام) بر اساس دلايل و مستندات محكم است. اما به چه دليلي بايد ابوبكر، عمر و عثمان معصوم باشند؟! بيترديد، مقايسه كردن آنان با امام علي(عليه السلام) خطاست.
شبهه چهارم: همانندي عمارياسر با علي(عليه السلام)
ما صحت روايت را درباره اميرمؤمنان(عليه السلام) قبول داريم. اما اين ويژگي اختصاص به آن حضرت ندارد. بلكه اين روايت درباره عمار نيز نقل شده است. بنابراين عمار بن ياسر نيز در اين فضيلت با او شريك است و هر چيزي را كه روايت درباره اميرمؤمنان(عليه السلام) ثابت كند، درباره او نيز به اثبات ميرسد.
پاسخ شبهه
در پاسخ به اين شبهه، تكتك رواياتي را كه در اينباره نقل شده است، بررسي ميكنيم و در آخر، نتيجهگيري خواهيم كرد.
در برخي از كتابهاي شيعه و سني، روايتي با اين مضمون كه حق با عمار است و عمار با حق است، نقل شده است.
سند حديث
محمد بن عمر (واقدي) و ديگران ميگويند:
وَمَا كَانَ اَحَدٌ مِن قُدَمَاءِ اَصحَابِ رَسُول اللهِ يَشُكُّ اَنَّ عَمَّاراً قَد وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ فِي غَيرِ مَوطِنٍ وَلاَ إثنَينِ فَهَنِيئاً لِعَمَّارٍ بِالجَنَّةِ وَلَقَد قِيلَ إِنَّ عَمَّاراً مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ يَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الحَقِّ اَينَمَا دَارَ وَقَاتِلُ عمَّارٍ فِي النَّارِ.
كسي از قديميهاي اصحاب ترديد نداشتند كه بهشت بر عمار واجب شده است؛ نه در يكي دو جا. پس گوارا باد بهشت بر عمار. به درستي كه گفته شده است عمار با حق است و حق با اوست. عمار همواره گرد حق ميچرخد هركجا حق باشد؛ و كشنده عمار در آتش است.
بلاذري در أنساب الأشراف و ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، همين حديث را با همين سند نقل كردهاند. از علماي شيعه نيز شيخ صدوق=، حديث را با سند مرسل نقل كرده و گفته است: «عَمّارٌ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَمّارٍ يدُورُ مَعَهُ حَيثُ دارَ»؛ «عمار با حق و حق با عمار است. او با حق ميچرخد؛ هر كجا كه حق برود».
بنابراين كاملاً روشن است كه هيچيك از اينگونه روايات، نميتواند حجت باشد؛ زيرا اولاً: از نظر سند ناتمام است؛ چون در كتابهاي شيعه و سني، سند صحيح و درستي ندارد.
ثانياً: از نظر دلالت، ناتمام است؛ زيرا بين حديث «علي مع الحق...» و «عمار مع الحق...»، تفاوتي وجود دارد كه آن دو را از هم متمايز ميكند و آن تفاوت اين است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه السلام) را محور حق، و عمار را حقمدار و پيرو حق معرفي كرده است؛ چنانكه درباره علي فرمود: «عَلِي مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِي وَ عَلى لِسانِهِ، وَالحَقُّ يدُورُ حَيثُما دارَ عَلِي»؛ «علي با حق است و حق با علي و بر زبان وي است و حق همانجا دور ميزند كه علي آنجاست»؛ يعني حق به دور علي ميچرخد. اما درباره عمار فرمود: «إِنَّ عَمّاراً مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَهُ، يدُورُ عَمّارٌ مَعَ الحَقِّ أينَما دارَ الحق»؛ «همانا عمار با حق است و حق با او. عمار با حق ميچرخد؛ هرجا كه حق بچرخد»؛ يعني عمار به دور حق ميچرخد.
ثالثاً: افزون بر اين، رواياتي ديگري در منابع شيعه و سني وجود دارد كه روايت درباره عمار را تفسير و توجيه ميكند.
طبق اين روايات، رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، عمار را در موقعيت و شرايط خاص، معيار حق و باطل معرفي كرده است؛ زيرا آن حضرت ميدانست كه در آينده جنگي بين گروهي به سرپرستي معاويه با گروهي تحت پرچم اميرمؤمنان(عليه السلام) اتفاق خواهد افتاد. طبيعي است كه هر دوي آنها نميتوانند بر حق باشند. ازاينرو، آن حضرت براي اينكه صراط حق و جبهه باطل را مشخص كند، فرمود: «بيچاره عمار! گروه نابكار او را ميكشند. عمار آنها را به سوي بهشت و آنها عمار را به سوي آتش ميخوانند».
به همين علت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مردم سفارش كرد كه در چنين روزگاري اگر دچار شك و ترديد شدند، به همان گروهي بپيوندند كه عمار در آن است؛ چنانكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود:
عَمَّارٌ عَلَى الْحَقِّ حِينَ يقْتَلُ بَينَ الْفِئَتَينِ إِحْدَى الْفِئَتَينِ عَلَى سَبِيلِي وَ سُنَّتِي وَالْأُخْرَى مَارِقَةٌ مِنَ الدِّينِ خَارِجَةٌ عَنْه.
عمار بر حق است، در آن زماني كه بين دو گروه كشته ميشود. يكي از اين دو گروه بر راه و سنت من است و گروه ديگر، از دين، دور و خارج از آن است.
همچنين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِذا اخْتَلَفَ الناسُ كانَ إبنُ سُمَيةَ مَعَ الْحَقِّ»؛ «زماني كه مردم دچار اختلاف شدند، پسر سميه بر حق است».
«خالد العُرِني» ميگويد:
من و ابوسعيد خدري بر حذيفه وارد شديم و گفتيم: «اي اباعبدالله! براي ما نقل كن چيزهايي را كه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درباره فتنه شنيدي». حذيفه گفت: «رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: بر مدار قرآن بچرخيد؛ هرجا كه بود». گفتيم: «اگر مردم دچار اختلاف شدند، با چه كسي باشيم؟» حضرت فرمود: «بنگريد كه پسر سميه در كدام گروه است. پس به همان گروه پايبند باشيد؛ چراكه او همواره بر مدار كتاب خدا ميچرخد». سؤال كردم: «پسر سميه كيست؟» گفت: «آيا او را نميشناسي؟» گفتم: «برايم بيان كن». گفت: «عمار بن ياسر». از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه به عمار ميگفت: «يا أَبَا الْيقْظَانِ! لَنْ تَمُوتَ حَتَّى تَقْتُلَكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيةُ عَنِ الطَّرِيقِ»؛ «اي ابايقظان! تو هرگز نميميري؛ مگر اينكه گروه نابكار كه از [صراط مستقيم] خارجاند، تو را ميكشند».
اين روايت، چندين سند صحيح دارد. بخاري و مسلم فرازهايي از آن را نقل كردهاند. اما با اين الفاظ بيان نكردهاند ؛ چنانكه نقل است ابومسعود و طايفهاي ديگر، هنگام احتضار به عيادت حذيفه رفتند و از فتنه ياد كردند و گفتند: «وقتي مردم دچار اختلاف شدند، از چه كسي پيروي كنيم؟» گفت: «شما را به پسر سميه سفارش ميكنم؛ چراكه او تا هنگام مرگ، از حق جدا نخواهد شد». يا اينكه گفت: «او همواره بر محور حق ميچرخد؛ هر كجا كه برود».
ابن كثير دمشقي سلفي نيز بعد از نقل اين روايات ميگويد:
روشن است كه عمار، در جنگ صفين در لشكر علي(عليه السلام) بود و طرفداران معاويه، از مردم شام، او را كشتند. كسي كه كشتن او را به عهده گرفت، مردي به نام «ابوالغاديه» از بزرگان مردم بود.
طبق اين روايات، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر اساس وظيفهاي كه دارد، صراط مستقيم الهي و راه حق را به مردم نشان داده و عمار را در زمان فتنه و جنگ، معيار حق و باطل قرار داده است. بنابراين، رواياتي كه درباره عمار وارد شده است، با اين روايات، به زمان و شرايط خاص مقيد ميشود.
نتيجهگيري
با توجه به ارزيابي كه در سند روايت «علي مع الحق...» انجام شد، روشن گرديد كه تمام راويان آن، ثقه و مورد اعتمادند و در نتيجه، روايت از نظر سندي صحيح و معتبر است و عدهاي از دانشمندان اهل سنت مانند خطيب بغدادي، ابن عساكر دمشقي، ابن قتيبه دينوري، ابوجعفر اسكافي، شيخ سليمان قندوزي و ابن مردويه اصفهاني، آنها را از طريق ام سلمه، عايشه، عمار ياسر و ابوذر غفاري، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نقل كردهاند.
بنابراين روايت به روشني ثابت ميكند علي(عليه السلام)، محور حق است و همانند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حق بر مدار او ميچرخد و او نيز همانند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معصوم است. اما عصمت نداشتن ابوبكر، عمر و عثمان، نه تنها دليل بر عدم عصمت اميرمؤمنان نيست، بلكه روشنترين دليل بر اين است كه آنها جانشينان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نبودهاند.
تمام رواياتي كه درباره عمار بن ياسر با همين مضمون نقل شده بود، از طرفي داراي سند ضعيف و غير قابل احتجاج بود و از طرف ديگر رواياتي داشتيم كه آنها را به زمان و شرايط خاص مقيد ميكرد.
فهرست منابع
* قرآن كريم.
* نهج البلاغه، صبحي صالح، قم، دارالهجره، قم، 1414ه .ق.
1. آيات ولايت در قرآن، ناصر مكارم شيرازي، تهيه و تنظيم: ابوالقاسم عليانژاد، چاپ سوم، انتشارات نسل جوان، 1386ه .ش.
2. الاستيعاب في معرفة الأصحاب، يوسف بن عبدالله بن عبدالبر القرطبي المالكي، تحقيق: علي محمد البجاوي، چاپ اول، بيروت، دار الجيل، 1412ه .ق.
3. أسد الغابة في معرفة الصحابه، علي بن ابي الكرم محمد بن محمد ابن الاثير، تهران، انتشارات اسماعيليان.
4. الاصابه، احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، تحقيق و تعليق: الشيخ عادل احمد عبدالموجود، الشيخ علي محمد معوض، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ه .ق.
5. الإمامة والسياسه، عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينوري، تحقيق: طه محمد الزيني، مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع.
6. أنساب الأشراف، احمد بن يحيي بن جابر البلاذري، تحقيق: محمدباقر المحمودي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1394ه .ق.
7. أوائل المقالات، محمد بن محمد بن النعمان الشيخ المفيد، تحقيق: الشيخ ابراهيم الأنصاري، چاپ دوم، بيروت، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414ه .ق.
8. بحار الأنوار، محمدباقر المجلسي، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الوفا، 1403ه .ق.
9. البداية والنهايه، اسماعيل ابن كثير الدمشقي، تحقيق: علي شيري، چاپ اول، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1408ه .ق.
10. مناقب علي بن ابيطالب و ما نزل من القرآن في علي، احمد بن موسي ابن مردويه الاصفهاني، تحقيق: عبدالرزاق محمد حسين حرزالدين، چاپ دوم، دارالحديث، 1424ه .ق.
11. تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضي الحسيني الزبيدي، محقق و مصحح: علي هلالي و علي سيري، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1414ه .ق.
12. تاريخ الإسلام، محمد بن احمد الذهبي الدمشقي، تحقيق: دكتر عمر عبدالسلام تدمري، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العربي، 1407ه .ق.
13. تاريخ بغداد، ابوبكر احمد بن علي الخطيب البغدادي، دراسة و تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ه .ق.
14. تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ابن عساكر الدمشقي الشافعي، ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبةالله بن عبدالله، دراسة و تحقيق: علي شيري، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1415ه .ق.
15. تخريج الأحاديث والآثار، الزيلعي، تحقيق: عبدالله بن عبدالرحمان السعد، چاپ اول، رياض، دار ابن خزيمه، 1414ه .ق.
16. تهذيب الكمال، يوسف المزي، تحقيق و تعليق: دكتر بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسة الرساله، 1413ه .ق.
17. جامع بيان العلم وفضله، يوسف بن عبدالله بن عبدالبر القرطبي المالكي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ه .ق.
18. الجامع لأحكام القرآن، محمد بن احمد الانصاري القرطبي، تصحيح: احمد عبدالعليم البردوني، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ه .ق.
19. الجرح والتعديل، عبدالرحمان بن محمد بن ادريس الرازي، چاپ اول، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1371ه .ق.
20. الخصائص الفاطميه، محمدباقر الكجوري، ترجمه: سيد علي جمال اشرف، چاپ اول، انتشارات شريف رضي، 1380ه .ش.
21. خصائص اميرالمؤمنين، احمد بن شعيب النسائي، تحقيق و تصحيح الأسانيد و وضع الفهارس: محمدهادي الامين، طهران، مكتبة النينوي الحديثه.
22. الدرّ المنثور، عبدالرحمان بن ابيبكر جلالالدين السيوطي، بيروت، دارالمعرفة للطباعه والنشر.
23. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، سيد محمود الآلوسي، تحقيق: علي عبدالباري عطيه، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ه .ق.
24. الروضة في فضائل اميرالمؤمنين، شاذان بن جبرئيل قمي، تحقيق: علي شكرچي، چاپ اول، 1423ه .ق.
25. سير أعلام النبلاء، محمد بن احمد بن عثمان الذهبي الشافعي، تحقيق: حسين الاسد، اشراف و تخريج: شعيب الأرنؤوط، چاپ هشتم، بيروت، مؤسسة الرساله، 1413ه .ق.
26. شرح السير الكبير، محمد بن حسن الشيباني، تحقيق: دكتر صلاحالدين المنجد، 1960م.
27. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد بن ابيالحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول، دار احياء الكتب العربيه، 1378ه .ق.
28. شواهد التنزيل، عبيدالله بن احمد الحاكم الحسكاني، تحقيق: محمدباقر محمودي، چاپ اول، تهران، مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافه والارشاد الاسلامي، 1411ه .ق.
29. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل البخاري الجعفي، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401ه .ق.
30. الطبقات الكبري، محمد بن سعد بن منيع الزهري، بيروت، دار صادر.
31. العثمانيه، عمرو بن بحر الجاحظ، مصر، دارالكتب العربي.
32. علل الشرائع، محمد بن علي بن الحسين الصدوق، تحقيق: السيد محمدصادق بحرالعلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ه .ق.
33. عيون أخبار الرضا(عليه السلام)، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين الصدوق، تحقيق: الشيخ حسين الأعلمي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1404ه .ق.
34. فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد الجويني الخراساني، تحقيق: محمدباقر المحمودي، چاپ اول، بيروت، مؤسسة المحمودي للطبعة والنشر، 1398ه .ق.
35. الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب السته، محمد بن احمد الذهبي الدمشقي، تحقيق: محمد عوامه، چاپ اول، جده، دارالقبلة للثقافة الاسلاميه، 1413ه .ق.
36. كتاب العين، خليل بن احمد الفراهيدي، چاپ دوم، قم، نشر هجرت، 1409ه .ق.
37. كشف الخفاء و مزيل الالتباس عما اشتهر من الأحاديث علي السنة الناس، اسماعيل بن محمد العجلوني الجراحي، چاپ سوم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ه .ق.
38. كنز العمال، علي بن حسامالدين المتقي الهندي، ضبط وتفسير: الشيخ بكري حباني، تصحيح وفهرسة: الشيخ صفوه السقا، بيروت، مؤسسة الرساله، 1409ه .ق.
39. المبسوط، محمد بن احمد السرخسي، بيروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع، 1406ه .ق.
40. مثنوي معنوي، محمد مولانا جلالالدين بلخي، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد، 1374ه .ش.
41. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، علي بن ابيبكر الهيثمي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ه .ق.
42. المحيط في اللغه، اسماعيل بن عباد صاحب بن عباد، مصحح: آل ياسين محمد حسن، چاپ اول، بيروت، عالم الكتاب، 1414ه .ق.
43. المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاكم النيشابوري، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ه .ق.
44. المصباح المنير في غريب شرح الكبير، احمد بن محمد فيومي، چاپ دوم، مؤسسة دارالهجره، قم، 1414ه .ق.
45. المصنّف في الاحاديث والآثار، عبدالله بن محمد بن ابيشيبة الكوفي، تحقيق و تعليق: سعيد اللحام، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1409ه .ق.
46. المصنّف، عبدالرزاق بن همام الصنعاني، تخريج و تعليق: حبيبالرحمان الاعظمي.
47. المعجم الاوسط، سليمان بن احمد الطبراني، تحقيق: قسم التحقيق بدار الحرمين، دارالحرمين للطباعة والنشر والتوزيع، 1415ه .ق.
48. االمعجم الكبير، سليمان بن احمد الطبراني، تحقيق: حمدي عبدالمجيد السلفي، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
49. معجم مقاييس اللغه، احمد ابن فارس، مصحح: هارون عبدالسلام محمد، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404ه .ق.
50. المعيار والموازنة في فضائل الامام اميرالمؤمنين علي بن أبيطالب، محمد بن عبدالله ابوجعفر الاسكافي، تحقيق: الشيخ محمدباقر المحمودي، چاپ اول، بيروت، 1402ه .ق.
51. مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، محمد بن عمر فخرالدين التميمي الرازي الشافعي، چاپ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ه .ق.
52. المناقب، احمد بن محمد الموفق الخوارزمي، تحقيق: شيخ مالك المحمودي، چاپ دوم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، 1414ه .ق.
53. المنجد في اللغة والاعلام، لويس معلوف، چاپ اول، انتشارات اسماعيليان، 1362ه .ش.
54. منهاج السنة النبويه، ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن تيميه الحراني الحنبلي، تحقيق: دكتر محمد رشاد سالم، چاپ اول، مؤسسة قرطبه،1406ه .ق.
55. الميزان في تفسير القرآن، محمد حسين الطباطبايي، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلميه.
56. نظم درر السمطين، محمد بن يوسف الزرندي الحنفي، چاپ اول، 1377ه .ق.
57. النهاية في غريب الحديث والأثر، مبارك بن محمد بن اثير جزري، مصحح: محمود محمد طناحي، چاپ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1367ه .ش.
58. وسائل الشيعه، محمد بن حسن الحر العاملي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، 1403ه .ق.
59. ينابيع المودة لذوي القربي، سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي، تحقيق: علي جمال اشرف الحسيني، چاپ اول، دارالاسوة للطباعة والنشر، 1416ه .ق.