شجاعت امام علی(علیه السلام)
عبدالله مهدوی شجاعت در لغت به معنای پردلی و دلیری نمودن در موارد پرخطر و سخت و ترسناک است. احمد بن فارس می‌گوید: «شجاعت به معنای جرئت و اقدام است». در اصطلاح نیز به خُلق متوسط گفته می&
عبدالله مهدوي
شجاعت در لغت به معناي پردلي و دليري نمودن در موارد پرخطر
و سخت و ترسناك است. احمد بن فارس ميگويد: «شجاعت به
معناي جرئت و اقدام است». در اصطلاح نيز به خُلق متوسط
گفته ميشود كه دو طرف آن افراط و تفريط است كه مذموم ميباشد؛
به طوري كه اگر به افراط برسد، «تهوّر» است و اگر به تفريط برسد، «جُبن» است.
اهميت و ضرورت موضوع
بحث از شجاعت امير مؤمنان علي(عليه السلام) از آن رو داراي اهميت است كه امير مؤمنان جانشين پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) است و جانشين آن حضرت بايد در اوصاف و ويژگيها همانند خود وي بوده و از ساير مردم شجاعت بيشتر و شهامت بالاتري داشته باشد.
امام بايد شجاعترين مردم باشد؛ زيرا او فرمانرواي مؤمنان است و طايفه مسلمانان هنگام جنگها به او توجه ميكنند و به او پناه ميبرند. پس اگر او شجاع نباشد، بيم آن ميرود كه از ميدان فرار كند و از جنگ و جهاد دست بردارد.
امامي كه شجاع نباشد، تسليم ميشود يا فرار ميكند و در آن صورت، موجب كشته شدن مسلمانان ميگردد و گرفتار غضب خداوند ميشود؛ همانگونه كه خداوند در قرآن ميفرمايد: (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ...) ؛ «كساني كه به هنگام مبارزه با دشمن، پشت به آنها نمايند و فرار كنند، گرفتار غضب پروردگار خواهند شد»؛ مگر در صورتي كه هدف آنها، كنارهگيري از ميدان نبرد براي انتخاب يك روش جنگي بوده يا به قصد پيوستن به گروهي از مسلمانان و حمله مجدد اين عمل را انجام داده باشد.
بحث از شجاعت امام علي(عليه السلام)، در حقيقت بحث از تأثيرگذاري و نقش آن حضرت در ترويج و گسترش اسلام است كه چگونه در راه دين مبين اسلام، با تمام قدرت و تواني كه داشت، جانفشاني كرد و در تمام جنگها و نبردهاي نفسگير، پيروزمندانه برميگشت و پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مسلمانان را دلشاد مينمود. تبيين اينگونه مسائل قطعاً براي آنهايي كه امام علي(عليه السلام) را بر اثر تبليغات زهرآگين نواصب به خوبي نشناختهاند، مؤثر خواهد بود؛ به ويژه در شرايط و اوضاع فعلي جهان اسلام كه انديشههاي اموي در قالب فرقههاي تكفيري سردرآورده و دشمني با
اهل بيت: يكي از شاخصههاي آنهاست.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
شجاعت و قوت قلب و دلاوري، مربوط به جسم و كالبد و پديدهاي برخاسته از ساختمان تن و بدن نيست. بلكه خصيصهاي نفساني و روحي است، كه از قدرت دروني اراده افراد سرچشمه ميگيرد. به بيان ديگر، شجاعت و بيباكي ظاهرشده در حركات فيزيكي بدن، چيزي نيست، جز تجلي روحيه شخصي كه در واقع محور دفاع از حق و اساس ايمان و اعتقاد به نيكي و خوبي قرار ميگيرد.
وقتي درباره افراد عادي چنين باشد، ناگفته پيداست كه از ميان انبوه فضايل و مناقب و كمالات روحي و معنوي حضرت علي(عليه السلام)، شجاعت و قوت قلب آن حضرت كه از ايمان و يقين وي سرچشمه ميگرفت، در هيچ بشري غير از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ديده نشده است.
ازاينرو رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) درباره شجاعت و شهامت و قوت قلب و اراده او ميفرمود: «علي(عليه السلام) از من است و من از او». «فَعَلِّي اَشجَعُ النّاسِ قَلباً» ؛ «پس علي(عليه السلام) شجاعترين و قوي دلترين مردم است...».
اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، افزون بر شجاعت روحي و فضيلت رواني و قدرت اراده، آنچنان نيروي جسماني و مهارت رزمي فوقالعادهاي داشت كه همواره، افزون بر لرزه افكندن بر دل دشمنان، شجاعان و قهرمانان ميدان نبرد را از پاي درميآورد.
يكي از نويسندگان معروف اهل سنت، شجاعت علي(عليه السلام) را اينگونه توصيف ميكند:
چون به شجاعت و دلاوري آن حضرت كه زبانزد همگان است بنگريم، درمييابيم كه او از بيست سالگي يا اندكي بيشتر در جنگها بود و با جنگاوري كه در جنگها از خود به نمايش گذارد، نام شجاعان پيش از خود را به فراموشي سپرد و نام دلاوران پس از خود را از صفحه گيتي پاك كرد. ازاينرو علي(عليه السلام) در شجاعت، بر تمام مردم برتري دارد. اين مسئله چنان بديهي و روشن است كه اقامه دليل و ارائه شواهد براي اثبات آن، زشت و قبيح جلوه ميكند. آنچه علي(عليه السلام) در جنگها انجام داد، تا روز قيامت به عنوان ضرب المثل به جاي خواهد ماند.
براي اثبات شجاعت آن حضرت، همين بس كه وي هيچگاه خود را در مقابل لشكر دشمن نباخت و در هيچ ميداني از ترس دشمن فرار نكرد و با كسي به كارزار نپرداخت؛ مگر آنكه او را از پاي درآورد. ضربات او چنان سهمناك بود كه هيچ ضربهاي بر دشمن وارد نكرد كه نياز به ضربه دوم داشته باشد و هرگز از پيش دشمن فرار نكرد. اگر به مبارزهاي فراخوانده ميشد، باك نداشت. اينها همه از مسائل حيرتآوري است كه جز براي پسر ابوطالب فراهم نشد.
علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود: «والله لو تظاهرت العرب على قتالي لما ولّيت عنهم» ؛ «اگر همه رزمندگان عرب عليه من صفبندي كنند، من از آنها روي بر نميگردانم».
بنابراين در قاموس زندگاني حضرت علي(عليه السلام)، كلمه ترس معنا و مفهوم نداشت. او نه از جنگ ميترسيد و نه از مرگ وحشت داشت. در سراسر زندگاني خود با مرگ و خطر همآغوش بود؛ چنانكه بارها ميفرمود: «وَاللهِ لَاِبنُ اَبِيطَالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدي اُمِّهِ»؛ «به خدا سوگند!
پسر ابيطالب به مرگ بيشتر از طفل شيرخوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق
است».
از آنجا كه شجاعت و قويدل بودن، يكي از اوصاف روحي و قلبي است كه جز در صحنههاي رويارويي با ترس و خطر و پيكار با دشمن قدرتمند، آشكار نميشود، ناگزير بايد شجاعت و دلاوري را در رويارويي با دشمن در خلال نبردها جستوجو كرد.
بدين منظور، در اينجا جنگهاي پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) با كفار قريش را بررسي ميكنيم و از اين رهگذر به اين نتيجه خواهيم رسيد كه شجاعترين مردم بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه السلام) بوده است؛ زيرا از ميان صحابه، تنها ايشان است كه داراي ويژگيهاي بيان شده است.
ليلة المبيت
خوابيدن آن حضرت(عليه السلام) در بستر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در شب هجرت، بزرگترين شجاعت و جانبازي در راه خداوند بود. اين جانبازي به اندازهاي ارزشمند بود كه خداوند متعال در قرآن آن را ستود و آن را جانبازي در راه كسب رضايت اِلهي ناميد؛ چنانكه به نقل بسياري از مفسران و برخي از محدثان، اين آيه در اين باره نازل شد كه خداوند ميفرمايد:
(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْـرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)؛ (بقره: 207)
برخي از مردم با خدا معامله ميكنند و جان خود را براي رضايت او از دست ميدهند و خدا با بندگانش مهربان است.
مرحوم «كاشف الغطاء» نيز مينويسد:
خوابيدن علي بن ابيطالب(عليه السلام) در جاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در «ليلة المبيت»، شجاعانهتر از كار امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا بود. حسين ابن علي(عليهما السلام) شمشير به دست ميجنگيد و ميكشت. ولي علي بن ابيطالب(عليه السلام) حاضر شد بدون شمشير، در جاي پيغمبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) بخوابد و چهل مسلّح بر او بتازند كه ممكن بود او را تكه تكه كنند؛ درحاليكه او هيچ قدرت دفاعي نداشت.
جنگ بدر
اين جنگ نخستين جنگ پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) با كفار قريش بود. وقتي
دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند، سه نفر از پهلوانان قريش و
امراي آنان، به نامهاي «عتبه» و برادرش «شيبه» و وليد پسر عتبه، از
ميان لشكر بيرون آمدند و مبارز خواستند. ابتدا سه نفر از انصار به
مبارزه آنان بيرون رفتند. آنها گفتند: «شما كه هستيد؟!» گفتند: «ما از انصاريم». گفتند: «شما همشأن ما نيستيد». بعد از آن بانگ برآوردند كه اي محمد! همشأنهاي ما را از قوم خود به ميدان بفرست. آن حضرت فرمود: «اي عبيده! اي حمزه! اي علي! براي نبرد با آنها حاضر شويد». آنها وارد صحنه پيكار شدند، عبيده با عتبه، حمزه با شيبه و حضرت اميرالمؤمنين، امام المتقين، علي بن ابيطالب(عليه السلام) با وليد به نبرد پرداختند. آن حضرت، وليد را در جا از پاي درآورد و اول كسي كه خون كافري را با مبارزه، به زمين ريخت، آن حضرت بود. حمزه نيز شيبه را به قتل رساند. اما ميان عبيده و عتبه، زخم شمشير رد و بدل شد تا آنكه حضرت با حمزه به مدد عبيده رفتند و عتبه را كشتند. يكي از نويسندگان مشهور اهل سنت ميگويد: «اين مبارزه فضيلت آشكار براي حمزه و علي و عبيده است».
حضرت علي(عليه السلام) در نامهاي به معاويه نوشت:
آن شمشيري كه در يك روز (جنگ بدر) با آن بر پيكر جد تو
(عُتبة ابن ربيعه كه جد مادري معاويه بود)، دايي تو (وليد بن عتبه)
و برادرت (حنظلة بن ابيسفيان) كوبيدم و عرصه را بر آنها
تنگ كردم و در راه دفاع از اسلام به هلاكتشان رساندم، نزد من موجود است: «وعِندي السَّيف الّذي أعْضَضْتُه بجدّك وخالك وأخيك في مِقامٍ واحد».
جنگ احد
ابورافع ميگويد:
در روز احد، پرچم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به دست علي(عليه السلام) و پرچم انصار به دست سعد بن عباده بود و علم مشركان در دست «طلحة بن ابيطلحه جهني» از بنيعبدالدار بود. اين مرد به سبب پهلواني و قوت بسيار بازويش قوچ لشكر لقب داشت. هنگامي كه دو لشكر در برابر يكديگر قرار گرفتند، وي از ميان لشكر خود بيرون آمد وگفت: «آيا كسي هست كه با من بجنگد»؟
كسي جرئت مقابله با او را نداشت تا به نداي او پاسخ مثبت دهد. وي وقتي ديد كسي پاسخ نميدهد، فرياد برآورد اي محمد(صلي الله عليه و آله)! شما گمان ميكنيد كه كشتههاي شما در بهشت وكشتههاي ما در جهنم است؟! به [لات] سوگندكه دروغ ميگوييد. اگر اين را حق ميدانستيد، يكي از شما به جنگ من بيرون ميآمد. اينجا بود كه امير مؤمنان علي(عليه السلام) قدم به ميدان جنگ گذاشت و او را از پاي درآورد. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از كشته شدن او به گونهاي خوشحال شد كه تكبير گفت و مسلمانان همه تكبيرگفتند.
بعد از او، پرچم را به ترتيب، ابوسعيد بن ابيطلحه، عثمان بن عبدالله جهني، كلدة بن طلحه و محالس بن طلحه، به دست گرفتند كه همهشان زهر شمشير حضرت را چشيدند. وقتي كسي از آنها باقي نماند، پرچم را غلام آنان به نام «ضرار» برداشت. او نيز همانند اسلافش به دست علي(عليه السلام) به خاك سياه افتاد.
در اين هنگام، گروهي ازكفار قريش به سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هجوم آوردند. امير مؤمنان علي(عليه السلام) در يك حمله برقآسا، جمع آنان را پراكنده كرد و سركرده آنان (عمر بن عبدالله جحمي» را از دم شمشير گذراند.
باز دستهاي ديگر قصد جان آن حضرت را كردند. اين بار نيز حضرت علي(عليه السلام) جمع آنان را پراكنده ساخت و «شيبة بن مالك» يكي از بنيعامر را از پاي درآورد؛ اينجا بود كه جبرئيل به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفت اين مواسات و جوانمردي است كه علي(عليه السلام) آشكار ميكند. رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) نيز فرمود: «علي(صلي الله عليه و آله) از من است و من از علي». جبرئيل گفت: «من از هر دوي شمايم»، در اين حال منادي از آسمان ندا داد: «لا سَيفَ اِلاّ ذُوالفَقارِ، لا فَتَي اِلاّ عَلِي»؛ «شمشيري جز ذوالفقار و جوانمرد قهرماني جز علي(عليه السلام) نيست».
يكي از مورخان مينويسد: «در اين جنگ، همه ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرار كردند؛ جز سه نفر: علي، زبير و طلحه».
علي(عليه السلام) در جنگ احد، شصت زخم ريز و درشت برداشت كه شانزده زخم آن كاري و شكننده بود: «لقد أصابت علياً يوم اُحد ستّ عشـرة ضربة كلّ ضربة تلزمه الأرض، فما كان يرفعه إلاّ جبرئيل(عليه السلام)»؛ «روز احد 16 ضربت به امام علي(عليه السلام) وارد شد كه هر كدام ميتوانست علي را به زمين بياندازد كه غير از جبرئيل او را بلند نكند، با اين حال فرار نكرد».
هرچند شمشيرهاي فراواني براي احياي حق و ابطال باطل در ميدانهاي دفاع از كيان اسلام، مؤثر بودهاند و مجاهدان نستوهي نيز براي اعتلاي كلمه توحيد و محو كلمه الحاد كوشيدهاند، اما هيچ شمشيري همچون شمشير علي(عليه السلام) و هيچ رزمندهاي چونان علي بن ابيطالب(عليه السلام) نبوده است.
جنگ خندق
در جنگ خندق كه مثلث شوم احزاب كفر (شرك)، يهود و نفاق، در برابر اسلام صف كشيده بودند، عمرو بن عبدوَد و همراهان وي از خندق گذشتند. آنگاه عمرو بن عبدود به ميدان آمد و فرياد زد: «كيست كه به جنگ من آيد»؟
علي بن ابيطالب(عليه السلام) برخاست و گفت: «يا رسول الله! من به جنگ او ميروم». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «بنشين. او عمرو بن عبدود است». عمرو براي بار دوم فرياد زد و شروع كرد به سرزنش و توبيخ مسلمانان و گفت: «كجاست آن بهشتي كه شما ميپنداريد هر كه از شما كشته شود، به آنجا ميرود؟! آيا مردي نيست كه به جنگ من آيد»؟!
در اين مرتبه نيز علي(عليه السلام) برخاست و گفت: «يا رسول الله! من به جنگ او ميروم». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «بنشين. او عمرو بن عبدود است». عمرو براي بار سوم مبارز طلبيد. باز هم علي(عليه السلام) برخاست و گفت: «يا رسول الله! من به جنگ او ميروم»و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «او عمرو است». علي گفت: «اگرچه عمرو باشد». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) اجازه داد و او به جنگ عمرو آمد.
در حديث ديگري است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن حال، شمشير خود ذوالفقار را به او داد و زره خود را به او پوشانيد و عمامه مخصوص خود را بر سر او بست. آنگاه دست به دعا برداشت و فرمود: «بار خدايا! اين برادر و پسرعموي من است! پروردگارا مرا تنها مگذار».
در حديث ديگري است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عمامه خود را از سر برداشت و سر را برهنه كرد و گفت: «پروردگارا! عبيده را در جنگ بدر از من گرفتي و حمزه را در جنگ احد و اين علي(عليه السلام) است كه برادر و عموزاده من است. خدايا! او را از من مگير و مرا تنها مگذار».
به هر حال، علي(عليه السلام) نزد عمرو آمد و گفت: «اي عمرو! تو با خدا عهد كردهاي كه هيچگاه مردي از قريش تو را به يكي از دو كار مخير نسازد؛ جز اينكه يكي را بپذيري». عمرو گفت: «آري». علي(عليه السلام) گفت: «پس تو را به اسلام دعوت ميكنم». عمرو گفت: «بدان نيازي ندارم». علي(عليه السلام) فرمود: «پس تو را به جنگ [يا به پياده شدن] دعوت ميكنم».
در حديث ديگري است كه علي(عليه السلام) مقابل او آمد و چون كلاهخود بر سر داشت، عمرو او را نشناخت و پرسيد: «تو كيستي»؟ علي(عليه السلام) فرمود: «من علي بن ابيطالب هستم». عمرو گفت: «اي برادرزاده! چرا عموهايت كه از تو بزرگتر بودند، به جنگ من نيامدند؛ زيرا خوش ندارم خون تو را بريزم».
در حديث ديگري است كه گفت: «من با پدرت رفيق بودهام». علي(عليه السلام) در پاسخش فرمود: «ولي من ناخوش ندارم كه خونت را بريزم». در اين حال بود كه عمرو غضب كرد. علي(عليه السلام) به او گفت: «چگونه من با تو بجنگم كه تو سوارهاي و من پياده پس تو هم پياده شو». عمرو پياده شد و با شمشيرش كه گويي شعلهاي از آتش بود، به علي(عليه السلام) حمله كرد. علي بن ابيطالب(عليه السلام) سپر كشيد. ولي شمشير عمرو آن سپر را شكافت و به سر آن جناب خورد. علي(عليه السلام) نيز به او مهلت نداد و با شمشير از پشت سر، گردنش را زد كه روي زمين افتاد و مسلمانان تكبير گفتند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از صداي تكبير دانست كه علي(عليه السلام)، عمرو را كشته است.
بنابراين هيچكس شهامت مبارزه با حضرت را نداشت و تنها علي(عليه السلام) اين خطر را از اسلام دور مينمود و دين خدا را حفظ ميكرد. رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) در پاسداشت اين حماسه علوي فرمود:
لَمُبَارَزَةُ عَلِي بنِ ابي طالب لِعَمرِو بنِ عَبدَوَدٍ يومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عَمَلِ اُمَّتِي اِلَي يومِ القِيامَةِ.
پيكار علي بن ابيطالب با عمرو بن عبدود در روز خندق، برتر از عمل امت من تا روز قيامت است.
همچنين در روايت است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) فرمود: «[در اين نبرد] خودت را در برابر عمرو چگونه ديدي»؟ امير مؤمنان(عليه السلام) عرضه داشت: «آن چنان قوي و قدرتمند ديدم كه اگر همه اهل مدينه در يك طرف و من به تنهايي در طرف ديگر بودم، بر آنها پيروز ميشدم».
وقتي خواهر عمرو بر سر جنازه او حاضر شد، زره قيمتي و لباسها را به تن او ديد، گفت: «او را همرزم كريمي به قتل رسانده است». آنگاه از قاتل وي پرسيد. گفتند: علي بن ابيطالب(عليه السلام) بوده است. وي گفت:
لَو كَانَ قَاتِلُ عَمرٍو غَيرَ قَاتِلِهِ
لَكُنتُ اَبكِي عَلَيهِ آخِرَ الآبَدِ
شجاعت در لغت به معناي پردلي و دليري نمودن در موارد پرخطر
و سخت و ترسناك است. احمد بن فارس ميگويد: «شجاعت به
معناي جرئت و اقدام است». در اصطلاح نيز به خُلق متوسط
گفته ميشود كه دو طرف آن افراط و تفريط است كه مذموم ميباشد؛
به طوري كه اگر به افراط برسد، «تهوّر» است و اگر به تفريط برسد، «جُبن» است.
اهميت و ضرورت موضوع
بحث از شجاعت امير مؤمنان علي(عليه السلام) از آن رو داراي اهميت است كه امير مؤمنان جانشين پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) است و جانشين آن حضرت بايد در اوصاف و ويژگيها همانند خود وي بوده و از ساير مردم شجاعت بيشتر و شهامت بالاتري داشته باشد.
امام بايد شجاعترين مردم باشد؛ زيرا او فرمانرواي مؤمنان است و طايفه مسلمانان هنگام جنگها به او توجه ميكنند و به او پناه ميبرند. پس اگر او شجاع نباشد، بيم آن ميرود كه از ميدان فرار كند و از جنگ و جهاد دست بردارد.
امامي كه شجاع نباشد، تسليم ميشود يا فرار ميكند و در آن صورت، موجب كشته شدن مسلمانان ميگردد و گرفتار غضب خداوند ميشود؛ همانگونه كه خداوند در قرآن ميفرمايد: (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ...) ؛ «كساني كه به هنگام مبارزه با دشمن، پشت به آنها نمايند و فرار كنند، گرفتار غضب پروردگار خواهند شد»؛ مگر در صورتي كه هدف آنها، كنارهگيري از ميدان نبرد براي انتخاب يك روش جنگي بوده يا به قصد پيوستن به گروهي از مسلمانان و حمله مجدد اين عمل را انجام داده باشد.
بحث از شجاعت امام علي(عليه السلام)، در حقيقت بحث از تأثيرگذاري و نقش آن حضرت در ترويج و گسترش اسلام است كه چگونه در راه دين مبين اسلام، با تمام قدرت و تواني كه داشت، جانفشاني كرد و در تمام جنگها و نبردهاي نفسگير، پيروزمندانه برميگشت و پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مسلمانان را دلشاد مينمود. تبيين اينگونه مسائل قطعاً براي آنهايي كه امام علي(عليه السلام) را بر اثر تبليغات زهرآگين نواصب به خوبي نشناختهاند، مؤثر خواهد بود؛ به ويژه در شرايط و اوضاع فعلي جهان اسلام كه انديشههاي اموي در قالب فرقههاي تكفيري سردرآورده و دشمني با
اهل بيت: يكي از شاخصههاي آنهاست.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
شجاعت و قوت قلب و دلاوري، مربوط به جسم و كالبد و پديدهاي برخاسته از ساختمان تن و بدن نيست. بلكه خصيصهاي نفساني و روحي است، كه از قدرت دروني اراده افراد سرچشمه ميگيرد. به بيان ديگر، شجاعت و بيباكي ظاهرشده در حركات فيزيكي بدن، چيزي نيست، جز تجلي روحيه شخصي كه در واقع محور دفاع از حق و اساس ايمان و اعتقاد به نيكي و خوبي قرار ميگيرد.
وقتي درباره افراد عادي چنين باشد، ناگفته پيداست كه از ميان انبوه فضايل و مناقب و كمالات روحي و معنوي حضرت علي(عليه السلام)، شجاعت و قوت قلب آن حضرت كه از ايمان و يقين وي سرچشمه ميگرفت، در هيچ بشري غير از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ديده نشده است.
ازاينرو رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) درباره شجاعت و شهامت و قوت قلب و اراده او ميفرمود: «علي(عليه السلام) از من است و من از او». «فَعَلِّي اَشجَعُ النّاسِ قَلباً» ؛ «پس علي(عليه السلام) شجاعترين و قوي دلترين مردم است...».
اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، افزون بر شجاعت روحي و فضيلت رواني و قدرت اراده، آنچنان نيروي جسماني و مهارت رزمي فوقالعادهاي داشت كه همواره، افزون بر لرزه افكندن بر دل دشمنان، شجاعان و قهرمانان ميدان نبرد را از پاي درميآورد.
يكي از نويسندگان معروف اهل سنت، شجاعت علي(عليه السلام) را اينگونه توصيف ميكند:
چون به شجاعت و دلاوري آن حضرت كه زبانزد همگان است بنگريم، درمييابيم كه او از بيست سالگي يا اندكي بيشتر در جنگها بود و با جنگاوري كه در جنگها از خود به نمايش گذارد، نام شجاعان پيش از خود را به فراموشي سپرد و نام دلاوران پس از خود را از صفحه گيتي پاك كرد. ازاينرو علي(عليه السلام) در شجاعت، بر تمام مردم برتري دارد. اين مسئله چنان بديهي و روشن است كه اقامه دليل و ارائه شواهد براي اثبات آن، زشت و قبيح جلوه ميكند. آنچه علي(عليه السلام) در جنگها انجام داد، تا روز قيامت به عنوان ضرب المثل به جاي خواهد ماند.
براي اثبات شجاعت آن حضرت، همين بس كه وي هيچگاه خود را در مقابل لشكر دشمن نباخت و در هيچ ميداني از ترس دشمن فرار نكرد و با كسي به كارزار نپرداخت؛ مگر آنكه او را از پاي درآورد. ضربات او چنان سهمناك بود كه هيچ ضربهاي بر دشمن وارد نكرد كه نياز به ضربه دوم داشته باشد و هرگز از پيش دشمن فرار نكرد. اگر به مبارزهاي فراخوانده ميشد، باك نداشت. اينها همه از مسائل حيرتآوري است كه جز براي پسر ابوطالب فراهم نشد.
علي بن ابيطالب(عليه السلام) فرمود: «والله لو تظاهرت العرب على قتالي لما ولّيت عنهم» ؛ «اگر همه رزمندگان عرب عليه من صفبندي كنند، من از آنها روي بر نميگردانم».
بنابراين در قاموس زندگاني حضرت علي(عليه السلام)، كلمه ترس معنا و مفهوم نداشت. او نه از جنگ ميترسيد و نه از مرگ وحشت داشت. در سراسر زندگاني خود با مرگ و خطر همآغوش بود؛ چنانكه بارها ميفرمود: «وَاللهِ لَاِبنُ اَبِيطَالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدي اُمِّهِ»؛ «به خدا سوگند!
پسر ابيطالب به مرگ بيشتر از طفل شيرخوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق
است».
از آنجا كه شجاعت و قويدل بودن، يكي از اوصاف روحي و قلبي است كه جز در صحنههاي رويارويي با ترس و خطر و پيكار با دشمن قدرتمند، آشكار نميشود، ناگزير بايد شجاعت و دلاوري را در رويارويي با دشمن در خلال نبردها جستوجو كرد.
بدين منظور، در اينجا جنگهاي پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) با كفار قريش را بررسي ميكنيم و از اين رهگذر به اين نتيجه خواهيم رسيد كه شجاعترين مردم بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه السلام) بوده است؛ زيرا از ميان صحابه، تنها ايشان است كه داراي ويژگيهاي بيان شده است.
ليلة المبيت
خوابيدن آن حضرت(عليه السلام) در بستر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در شب هجرت، بزرگترين شجاعت و جانبازي در راه خداوند بود. اين جانبازي به اندازهاي ارزشمند بود كه خداوند متعال در قرآن آن را ستود و آن را جانبازي در راه كسب رضايت اِلهي ناميد؛ چنانكه به نقل بسياري از مفسران و برخي از محدثان، اين آيه در اين باره نازل شد كه خداوند ميفرمايد:
(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْـرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)؛ (بقره: 207)
برخي از مردم با خدا معامله ميكنند و جان خود را براي رضايت او از دست ميدهند و خدا با بندگانش مهربان است.
مرحوم «كاشف الغطاء» نيز مينويسد:
خوابيدن علي بن ابيطالب(عليه السلام) در جاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در «ليلة المبيت»، شجاعانهتر از كار امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا بود. حسين ابن علي(عليهما السلام) شمشير به دست ميجنگيد و ميكشت. ولي علي بن ابيطالب(عليه السلام) حاضر شد بدون شمشير، در جاي پيغمبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) بخوابد و چهل مسلّح بر او بتازند كه ممكن بود او را تكه تكه كنند؛ درحاليكه او هيچ قدرت دفاعي نداشت.
جنگ بدر
اين جنگ نخستين جنگ پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) با كفار قريش بود. وقتي
دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند، سه نفر از پهلوانان قريش و
امراي آنان، به نامهاي «عتبه» و برادرش «شيبه» و وليد پسر عتبه، از
ميان لشكر بيرون آمدند و مبارز خواستند. ابتدا سه نفر از انصار به
مبارزه آنان بيرون رفتند. آنها گفتند: «شما كه هستيد؟!» گفتند: «ما از انصاريم». گفتند: «شما همشأن ما نيستيد». بعد از آن بانگ برآوردند كه اي محمد! همشأنهاي ما را از قوم خود به ميدان بفرست. آن حضرت فرمود: «اي عبيده! اي حمزه! اي علي! براي نبرد با آنها حاضر شويد». آنها وارد صحنه پيكار شدند، عبيده با عتبه، حمزه با شيبه و حضرت اميرالمؤمنين، امام المتقين، علي بن ابيطالب(عليه السلام) با وليد به نبرد پرداختند. آن حضرت، وليد را در جا از پاي درآورد و اول كسي كه خون كافري را با مبارزه، به زمين ريخت، آن حضرت بود. حمزه نيز شيبه را به قتل رساند. اما ميان عبيده و عتبه، زخم شمشير رد و بدل شد تا آنكه حضرت با حمزه به مدد عبيده رفتند و عتبه را كشتند. يكي از نويسندگان مشهور اهل سنت ميگويد: «اين مبارزه فضيلت آشكار براي حمزه و علي و عبيده است».
حضرت علي(عليه السلام) در نامهاي به معاويه نوشت:
آن شمشيري كه در يك روز (جنگ بدر) با آن بر پيكر جد تو
(عُتبة ابن ربيعه كه جد مادري معاويه بود)، دايي تو (وليد بن عتبه)
و برادرت (حنظلة بن ابيسفيان) كوبيدم و عرصه را بر آنها
تنگ كردم و در راه دفاع از اسلام به هلاكتشان رساندم، نزد من موجود است: «وعِندي السَّيف الّذي أعْضَضْتُه بجدّك وخالك وأخيك في مِقامٍ واحد».
جنگ احد
ابورافع ميگويد:
در روز احد، پرچم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به دست علي(عليه السلام) و پرچم انصار به دست سعد بن عباده بود و علم مشركان در دست «طلحة بن ابيطلحه جهني» از بنيعبدالدار بود. اين مرد به سبب پهلواني و قوت بسيار بازويش قوچ لشكر لقب داشت. هنگامي كه دو لشكر در برابر يكديگر قرار گرفتند، وي از ميان لشكر خود بيرون آمد وگفت: «آيا كسي هست كه با من بجنگد»؟
كسي جرئت مقابله با او را نداشت تا به نداي او پاسخ مثبت دهد. وي وقتي ديد كسي پاسخ نميدهد، فرياد برآورد اي محمد(صلي الله عليه و آله)! شما گمان ميكنيد كه كشتههاي شما در بهشت وكشتههاي ما در جهنم است؟! به [لات] سوگندكه دروغ ميگوييد. اگر اين را حق ميدانستيد، يكي از شما به جنگ من بيرون ميآمد. اينجا بود كه امير مؤمنان علي(عليه السلام) قدم به ميدان جنگ گذاشت و او را از پاي درآورد. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از كشته شدن او به گونهاي خوشحال شد كه تكبير گفت و مسلمانان همه تكبيرگفتند.
بعد از او، پرچم را به ترتيب، ابوسعيد بن ابيطلحه، عثمان بن عبدالله جهني، كلدة بن طلحه و محالس بن طلحه، به دست گرفتند كه همهشان زهر شمشير حضرت را چشيدند. وقتي كسي از آنها باقي نماند، پرچم را غلام آنان به نام «ضرار» برداشت. او نيز همانند اسلافش به دست علي(عليه السلام) به خاك سياه افتاد.
در اين هنگام، گروهي ازكفار قريش به سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هجوم آوردند. امير مؤمنان علي(عليه السلام) در يك حمله برقآسا، جمع آنان را پراكنده كرد و سركرده آنان (عمر بن عبدالله جحمي» را از دم شمشير گذراند.
باز دستهاي ديگر قصد جان آن حضرت را كردند. اين بار نيز حضرت علي(عليه السلام) جمع آنان را پراكنده ساخت و «شيبة بن مالك» يكي از بنيعامر را از پاي درآورد؛ اينجا بود كه جبرئيل به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفت اين مواسات و جوانمردي است كه علي(عليه السلام) آشكار ميكند. رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) نيز فرمود: «علي(صلي الله عليه و آله) از من است و من از علي». جبرئيل گفت: «من از هر دوي شمايم»، در اين حال منادي از آسمان ندا داد: «لا سَيفَ اِلاّ ذُوالفَقارِ، لا فَتَي اِلاّ عَلِي»؛ «شمشيري جز ذوالفقار و جوانمرد قهرماني جز علي(عليه السلام) نيست».
يكي از مورخان مينويسد: «در اين جنگ، همه ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرار كردند؛ جز سه نفر: علي، زبير و طلحه».
علي(عليه السلام) در جنگ احد، شصت زخم ريز و درشت برداشت كه شانزده زخم آن كاري و شكننده بود: «لقد أصابت علياً يوم اُحد ستّ عشـرة ضربة كلّ ضربة تلزمه الأرض، فما كان يرفعه إلاّ جبرئيل(عليه السلام)»؛ «روز احد 16 ضربت به امام علي(عليه السلام) وارد شد كه هر كدام ميتوانست علي را به زمين بياندازد كه غير از جبرئيل او را بلند نكند، با اين حال فرار نكرد».
هرچند شمشيرهاي فراواني براي احياي حق و ابطال باطل در ميدانهاي دفاع از كيان اسلام، مؤثر بودهاند و مجاهدان نستوهي نيز براي اعتلاي كلمه توحيد و محو كلمه الحاد كوشيدهاند، اما هيچ شمشيري همچون شمشير علي(عليه السلام) و هيچ رزمندهاي چونان علي بن ابيطالب(عليه السلام) نبوده است.
جنگ خندق
در جنگ خندق كه مثلث شوم احزاب كفر (شرك)، يهود و نفاق، در برابر اسلام صف كشيده بودند، عمرو بن عبدوَد و همراهان وي از خندق گذشتند. آنگاه عمرو بن عبدود به ميدان آمد و فرياد زد: «كيست كه به جنگ من آيد»؟
علي بن ابيطالب(عليه السلام) برخاست و گفت: «يا رسول الله! من به جنگ او ميروم». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «بنشين. او عمرو بن عبدود است». عمرو براي بار دوم فرياد زد و شروع كرد به سرزنش و توبيخ مسلمانان و گفت: «كجاست آن بهشتي كه شما ميپنداريد هر كه از شما كشته شود، به آنجا ميرود؟! آيا مردي نيست كه به جنگ من آيد»؟!
در اين مرتبه نيز علي(عليه السلام) برخاست و گفت: «يا رسول الله! من به جنگ او ميروم». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «بنشين. او عمرو بن عبدود است». عمرو براي بار سوم مبارز طلبيد. باز هم علي(عليه السلام) برخاست و گفت: «يا رسول الله! من به جنگ او ميروم»و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «او عمرو است». علي گفت: «اگرچه عمرو باشد». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) اجازه داد و او به جنگ عمرو آمد.
در حديث ديگري است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن حال، شمشير خود ذوالفقار را به او داد و زره خود را به او پوشانيد و عمامه مخصوص خود را بر سر او بست. آنگاه دست به دعا برداشت و فرمود: «بار خدايا! اين برادر و پسرعموي من است! پروردگارا مرا تنها مگذار».
در حديث ديگري است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عمامه خود را از سر برداشت و سر را برهنه كرد و گفت: «پروردگارا! عبيده را در جنگ بدر از من گرفتي و حمزه را در جنگ احد و اين علي(عليه السلام) است كه برادر و عموزاده من است. خدايا! او را از من مگير و مرا تنها مگذار».
به هر حال، علي(عليه السلام) نزد عمرو آمد و گفت: «اي عمرو! تو با خدا عهد كردهاي كه هيچگاه مردي از قريش تو را به يكي از دو كار مخير نسازد؛ جز اينكه يكي را بپذيري». عمرو گفت: «آري». علي(عليه السلام) گفت: «پس تو را به اسلام دعوت ميكنم». عمرو گفت: «بدان نيازي ندارم». علي(عليه السلام) فرمود: «پس تو را به جنگ [يا به پياده شدن] دعوت ميكنم».
در حديث ديگري است كه علي(عليه السلام) مقابل او آمد و چون كلاهخود بر سر داشت، عمرو او را نشناخت و پرسيد: «تو كيستي»؟ علي(عليه السلام) فرمود: «من علي بن ابيطالب هستم». عمرو گفت: «اي برادرزاده! چرا عموهايت كه از تو بزرگتر بودند، به جنگ من نيامدند؛ زيرا خوش ندارم خون تو را بريزم».
در حديث ديگري است كه گفت: «من با پدرت رفيق بودهام». علي(عليه السلام) در پاسخش فرمود: «ولي من ناخوش ندارم كه خونت را بريزم». در اين حال بود كه عمرو غضب كرد. علي(عليه السلام) به او گفت: «چگونه من با تو بجنگم كه تو سوارهاي و من پياده پس تو هم پياده شو». عمرو پياده شد و با شمشيرش كه گويي شعلهاي از آتش بود، به علي(عليه السلام) حمله كرد. علي بن ابيطالب(عليه السلام) سپر كشيد. ولي شمشير عمرو آن سپر را شكافت و به سر آن جناب خورد. علي(عليه السلام) نيز به او مهلت نداد و با شمشير از پشت سر، گردنش را زد كه روي زمين افتاد و مسلمانان تكبير گفتند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از صداي تكبير دانست كه علي(عليه السلام)، عمرو را كشته است.
بنابراين هيچكس شهامت مبارزه با حضرت را نداشت و تنها علي(عليه السلام) اين خطر را از اسلام دور مينمود و دين خدا را حفظ ميكرد. رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) در پاسداشت اين حماسه علوي فرمود:
لَمُبَارَزَةُ عَلِي بنِ ابي طالب لِعَمرِو بنِ عَبدَوَدٍ يومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عَمَلِ اُمَّتِي اِلَي يومِ القِيامَةِ.
پيكار علي بن ابيطالب با عمرو بن عبدود در روز خندق، برتر از عمل امت من تا روز قيامت است.
همچنين در روايت است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) فرمود: «[در اين نبرد] خودت را در برابر عمرو چگونه ديدي»؟ امير مؤمنان(عليه السلام) عرضه داشت: «آن چنان قوي و قدرتمند ديدم كه اگر همه اهل مدينه در يك طرف و من به تنهايي در طرف ديگر بودم، بر آنها پيروز ميشدم».
وقتي خواهر عمرو بر سر جنازه او حاضر شد، زره قيمتي و لباسها را به تن او ديد، گفت: «او را همرزم كريمي به قتل رسانده است». آنگاه از قاتل وي پرسيد. گفتند: علي بن ابيطالب(عليه السلام) بوده است. وي گفت:
لَو كَانَ قَاتِلُ عَمرٍو غَيرَ قَاتِلِهِ
لَكُنتُ اَبكِي عَلَيهِ آخِرَ الآبَدِ
لَكِنَّ قَاتِلَ عَمرٍو لاَ يُعاَبُ بِهِ
مَن كاَنَ يُدعَى قَدِيماً بَيضَةَ البَلَدِ
مَن كاَنَ يُدعَى قَدِيماً بَيضَةَ البَلَدِ
اگر قاتل عمرو، غير از اين قاتل بود، تا پايان روزگار بر او ميگريستم. اما قاتل او مردي است كه عيبي بر برادرم در كشته شدن به دست او نيست؛ او از قديم بزرگترين مرد ديار عرب بوده است.
جنگ خيبر
در روايات است كه حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) بعضي را براي فتح خيبر فرستاد. ولي آنها پيروز نشدند. حضرت فرمود:
لَأعطِينَّ اَلّرَايهَ غَداً رَجُلاً يحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ لَيسَ بِفَرَّارٍ.
اگر خدا بخواهد، فردا پرچم را به دست مردي ميدهم كه اهل فرار نيست. خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. خداوند به دست او پيروزي را نصيب مسلمانان خواهد كرد.
وقتي صبح شد، علي(عليه السلام) را فرا خواند؛ درحاليكه چشمش درد ميكرد. آب دهان خود را به چشمان او ماليد. سپس فرمود: «پرچم را بگير و برو تا خدا تو را پيروز كند».
شجاعت امام علي(عليه السلام) در جنگ خيبر، بدان پايه بود كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) او را مهاجم بيفرار: «كرّار غير فرّار» ناميد و كافران را به حمله و دلاورياش تهديد ميكرد:
كانت قريش إذا رأوه في الحرب تواصت خوفاً منه و قد نظر إليه رجل و قد شقّ العسكر؛ فقال: «علمت بأن ملك الموت في الجانب الذي فيه علي، و قد سمّاه رسول الله(صلي الله عليه و آله) كراراً غير فرّار في حديث خيبر و كان النبي(صلي الله عليه و آله) يهدّد الكفار بهعليه السلام
پسر عمرو عاص ميگويد:
ما عجبنا من فتح الله خيبر على يدي عليّ ولكنّا عجبنا من قلعه
الباب ورميه خلفه أربعين ذراعاً ولقد تكلّف حمله أربعون رجلاً فما أطاقوه.
ما از فتح خيبر به دست علي[(عليه السلام)] تعجب نكرديم. اما از اين تعجب كرديم كه دري را از جاي كند و چهل ذراع به پشت سر پرتاب كرد كه چهل نفر قدرت انتقال آن را نداشتند.
هنگامي كه خبر اين حادثه به رسول مكرم(صلي الله عليه و آله) رسيد، فرمود: «والذي نفسي بيده لقد أعانه عليه أربعون ملكاً»؛ «سوگند به كسي كه جانم در دست اوست! چهل فرشته، او را در اين كار پشتيباني ميكردند». خود آن حضرت نيز در نامهاي به «سهل بن حنيف» مينويسد:
والله ما قلعت باب خيبر ورميت به خلف ظهري أربعين ذراعاً بقوّة جسدية ولاحركة غذائيه لكنّي أيّدت بقوة ملكوتيّة ونفسٍ بنور ربّها مضيئه وأنا من احمد كالضوء من الضوء، والله ولو تظاهرت العرب على قتالي لما وليت.
به خدا قسم من در خيبر را با توانايي جسمي و نيروي غذايي نكندم تا چهل ذراع به عقب اندازم، بلكه از قدرت ملكوتي و جاني كه از نور پروردگار نوراني و پرورشيافته است از جا كندم. من نسبت به احمد پرتوي از نور هستم. به خدا قسم اگر همه عرب براي نبرد با من همدست شوند از مقابل آنها نگريزم.
مرگ در نگاه علي(عليه السلام)
اميرمؤمنان(عليه السلام) در همه صحنهها، از جمله در استقبال از مرگ، داراي صلابت بود. ازاينرو فرمود:
إنّ أكرم الموت القتل والّذي نفس ابن ابيطالب بيده لألف ضربةٍ بالسيف أهون عليّ من ميتة على الفراش.
[مرگ درجات و مراتبي دارد كه] گراميترين مرتبه آن كشته شدن در راه خداست و قسم به كسي كه جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست، تحمل هزار ضربه شمشير در راه خدا، برايم آسانتر از مرگ در بستر است!
در جنگ صفين، گروهي شتاب نكردن آن حضرت(عليه السلام) در شروع جنگ را بر ترس او از مرگ حمل كردند، ولي آن حضرت فرمود:
فو الله ما أُبالي دخلت الى الموت او خرج الموت إليّ.
به خدا سوگند! باك ندارم كه آگاهانه به سوي مرگ بروم و آن را در آغوش بكشم يا اينكه مرگ ناگهان به سراغ من آيد و مرا دربرگيرد.
پس از ماجراي سقيفه، عباس عموي آن حضرت(عليه السلام) همراه ابوسفيان به ايشان پيشنهاد بيعت دادند و آن حضرت(عليه السلام) فرمود: «شرايط به گونهاي شد كه اگر چيزي بگويم، ميگويند كه به طمع حكومت و رياست سخن گفته است و اگر سكوت كنم، ميگويند كه از ترس مرگ ساكت شده است». سپس فرمود:
هيهات بعد الّتيّا والّتي والله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطّفل بثدي أُمّه.
هيهات كه بعد از آن همه جنگها و مبارزات از مرگ بترسم. به ذات خداوند سوگند! علاقه پسر ابوطالب به مرگ بيش از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر است.
آنگاه آن حضرت(عليه السلام) به سرّ سكوت خود اشاره كرد و فرمود: «از مطالب و حوادثي آگاهي دارم كه اگر آنها را بازگو كنم و شما را از آنها آگاه سازم، آرامش و قرار را از شما ميگيرد».
شجاعت حضرت علي(عليه السلام) از زبان ديگران
ابن اثير بعد از نقل شجاعت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از زبان علي(عليه السلام)، ميگويد:
وَكَفَى بِهَذا شُجاعَةً اَنَّ مِثلَ عَلِيٍّ الَّذِي هُوَ هُوَ فِي شُجاعَتِهِ يَقُولُ: هَذَا.
در شجاعت پيامبر(صلي الله عليه و آله) همين بس كه همانند علي(عليه السلام) كه در شجاعت بينظير و بيمانند است، اين سخن را ميگويد.
بلاذري ميگويد: «عرب به اين حقيقت اقرار و اعتراف دارد كه علي(عليه السلام) شجاعترين مردم است. در روز بدر، وليد بن عتية بن ربيعه را از پاي درآورد و عبيده را بر كشتن شيبة بن ربيعه ياري كرد... ».
«عتبة بن ابي سفيان» ميگويد: «اگر مالك اشتر شجاع است،
ولي علي(عليه السلام) در شجاعت، صولت و قدرت، نظير ندارد». معاويه نيز ميگويد: «هيچيك از ما نيست؛ مگر اينكه علي(عليه السلام) پدر، برادر يا پسر او را كشته است».
همچنين معاويه ميگويد: «هيچكسي با علي(عليه السلام) نبرد نكرد؛ مگر اينكه به دست او كشته شد». ابن ابي الحديد نيز ميگويد: «...چه كسي همانند علي بن ابيطالب(عليه السلام) است؟ درحاليكه دوست و دشمن اتفاق نظر دارند كه او شجاعترين فرد بشر است».
عيني ميگويد: «علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين(عليه السلام)، پسرعمو و برادر رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، يكي از شجاعان مشهور و زاهدان مذكور و يكي از سبقتگرفتگان در اسلام بود».
ابن ابي الحديد ميگويد:
مردي از استاد ما، ابوالهذيل، پرسيد كداميك از علي و ابوبكر، منزلت بيشتري دارند؟ او در پاسخ گفت: «وَ اللهِ لَمُبارَزَهُ عَلِي عَمرواً يومَ الخَندَقِ تَعدِلُ اَعمَالَ المُهاجِرينَ وَ الاَنصَارَ وَ طَاعَاتَهُم كُلُّهَا، فَضلاً عَن اَبِي بَكرٍ وَحدَهُ»؛ «به خدا سوگند! مبارزه علي(عليه السلام) با عمرو در روز خندق، برابر است با تمام اعمال و طاعات مهاجران و انصار تا چه رسد به ابوبكر تنها».
صالحي شامي ميگويد:
علي(عليه السلام) حامل پرچم بزرگ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در جنگها بود. با آن پرچم ميان درياي دشمن پيش ميرفت. در تمام جنگها كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حضور داشت و نيكو امتحان ميداد. در جنگ احد با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر مرگ بيعت كرد. او از شجاعترين مردم بود. هيچكس با او مبارزه و نبرد نكرد؛ مگر اينكه او را از پاي درآورد.
«عمرو بن دينار» ميگويد:
اَشجَعُ النَّاسِ اَلزُّبَيرُ وَاَبسَلُهُم عَلِي(عليه السلام) وَالبَاسِلُ فَوقَ الشُّجَاعِ.
شجاعترين مردم زبير است و دليرترين مردم علي(عليه السلام) است و دلير بالاتر از شجاع است.
همچنين ابن عباس ميگويد:
علي(عليه السلام) داراي چهار ويژگي است كه هيچكسي غير از او
اين ويژگيها را ندارد: او اول فردي از عرب و عجم است
كه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نماز خواند. او كسي است كه در هر
جنگ، پرچم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در دست او بود. او كسي است
كه در روزي كه همه فرار كردند، او با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صبر و
پايداري كرد. او كسي است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را غسل داد و در قبر گذاشت.
بنابراين در اينكه امام علي(عليه السلام) شجاعترين انسان در تاريخ اسلامي بوده است ميان همه گروهها و فرقههاي اسلامي اتفاق نظر است و يكي از ضروريات و مسلمات پذيرفته شده همه پژوهشگران و آحاد جامعه اسلامي در همه قرون و اعصار تاريخ بوده است. با اين حال، تعداد كمي از دشمنان اهلبيت:، مانند ابن تيميه و پيروان او، در شجاعت
امام علي(عليه السلام) خدشه كردهاند كه به پاسخ نياز دارد.
شبهات
شبهه اول: انكار وجود عمرو بن عبدود در جنگ خندق
ابن تيميه در رد و نفي شجاعت امير مؤمنان علي(عليه السلام) وجود
شخصي به نام «عمرو بن عبدود» را در جنگ خندق انكار كرده است.
او ميگويد: در هيچيك از جنگهاي بدر و احد و ساير جنگهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) با قريش و در هيچيك از سريهها، از عمروبن عبدود ياد نشده
و نامي از او برده نشده است. نام و ياد او تنها در جنگ خندق
مشهور است.
پاسخ
«علي بن ابراهيم حلبي»، يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت، در پاسخ ابن تيميه ميگويد:
اين سخن وي درست نيست؛ زيرا عمرو بن عبدود در روز بدر با مسلمانان جنگيد تا جراحت و زخم به بدن او رسيد. به همين علت در جنگ احد حضور نداشت. هنگامي كه جنگ خندق فرا رسيد، با علامت و نام و نشان بيرون آمد تا جايگاه خود را نشان دهد.
گروهي از مورخان و محدثان اهل سنت، مانند طبري ، ذهبي ، ابن كثير ، ابن عبدالبر و حاكم نيشابوري نيز به اين مطلب تصريح كردهاند.
بنابراين انكار وجود عمرو بن عبدود در جنگ خندق، صرف ادعاست و هيچ منشأ و اساسي ندارد و همانند ادعاهاي ديگر ابن تيميه درباره امام علي(عليه السلام) و خاندان وحي است كه به علت دشمني آنها با ائمه: است. وي ميكوشد به هر شكل ممكن، فضايل امام علي(عليه السلام) را انكار كند.
شبهه دوم: تصريح علي(عليه السلام) بر شجاعت ابوبكر
ابن تيميه در ادعاي ديگر ميگويد: علي(عليه السلام) در صحبتي كه با مردم داشت از آنان پرسيد: «شجاعترين مردم كيست؟» آنها گفتند: «تويي يا اميرالمؤمنين». آن حضرت فرمود: «... شجاعترين مردم ابيبكر است؛ زيرا در روز بدر، هيچكس غير از ابوبكر حاضر نشد در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بماند و از عريش (اتاق) آن حضرت پاسداري كند. به خدا سوگند! او با شمشير برهنه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پاسداري كرد؛ پس او شجاعترين مردم است».
پاسخ
اولاً: روايت مورد استناد ابن تيميه، از جهت سند ضعيف است. ازاينرو نميتوان به آن استناد كرد. هيثمي نيز پس از ذكر روايت بدون سند، آن را تضعيف ميكند و ميگويد: «در سند روايت، كسي وجود دارد كه من آن را نمي شناسم».
ثانياً: روايت مورد استناد ابن تيميه با صحيحه ابن اسحاق، تعارض دارد و آن را تكذيب ميكند؛ زيرا صحيحه ميگويد در جنگ بدر، «سعد ابن معاذ» با عدهاي از انصار، از عريش (اتاق) رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پاسداري ميكردند. متن روايت چنين است:
وَسَعدُ بنُ مَعَاذٍ قَائِمٌ عَلَى بَابِ العَرِيشِ الَّذِي فِيهِ رَسُولُ اللهِ مُتَوَشّحاًّ الَّسيفَ فِي نَفَرٍ مِنَ الاَنصَارِيحرُسُونَ رَسُولَ اللهِ... .
و سعد بن معاذ با عدهاي از انصار، با شمشير برهنه، بر درِ اتاقي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن قرار داشت، ايستاده بودند و از آن حضرت پاسداري ميكردند... .
ثالثاً: بر فرض صحت روايت، پاسداري از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) منحصر به روز بدر و ابوبكر نبوده است تا دليل بر شجاعت وي باشد. بلكه در هر جنگ و جايگاه يكي از اصحاب پاسداري از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را به عهده داشته است؛ براي مثال در جنگ احد، محمد بن مسلمه، در جنگ خندق، زبير بن عوام، در روز حديبيه، مغيرة بن شعبه، در بعضي راههاي خيبر، ابو ايوب انصاري، در وادي القري، بلال و سعد بن ابيوقاص و ذكوان ابن عبد قيس و در جنگ حنين، ابن ابيمرثد غنوي، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حراست و نگهباني ميكردند. بنابراين ابوبكر يكي از پاسداران است؛ نه شجاعتر از ديگران.
شبهه سوم: شجاعتر بودن ابوبكر و عمر از علي(عليه السلام)
ابن تيميه ميگويد: رهبران و فرماندهان جنگ بايد قلبي شجاع و ثابت و استوار داشته باشند، تا جنگجويان و همراهانشان، ثابتقدم و استوار بمانند و با دشمن بجنگند. اگر رهبري ترسو و ضعيف القلب باشد، ذليلانه شكست ميخورد و پا به فرار ميگذارد. وقتي در امامان و پيشوايان، شجاعت قلبي مطلوب است، بدون ترديد ابوبكر قلباً شجاعتر از عمر و عمر شجاعتر از علي و... است.
پاسخ
اين ادعا از چند جهت باطل و بياساس است:
اولاً: به راستي اگر ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از حضرت علي(عليه السلام) بودند، چرا در جنگ خيبر كه به عنوان فرمانده سپاه اسلام پرچم را در دست داشتند، پا به فرار گذاشتند و لشكر اسلام را با شكست مواجه كردند و شكست خورده برگشتند؟! در روايت چنين آمده است:
لما كان يوم خيبر اخذ ابوبكر اللواء فرجع ولم يفتح له فلما كان الغد أخذه عمر فرجع ولم يفتح له.
در روز خيبر، ابوبكر پرچم را به دست گرفت و سپس شكست خورده برگشت. در فرداي آن روز، عمر پرچم را به دست گرفت و شكست خورده برگشت.
شكست و فرار فرمانده لشكر، به اعتراف خود ابن تيميه، به خوبي ثابت ميكند كه اين دو فرمانده، نه تنها بهرهاي از شجاعت قلبي نداشتهاند، بلكه بسيار ترسو و ضعيف القلب بودهاند. اما حضرت علي(عليه السلام) در همين جنگ، شجاعت قلبي و ثبات قدم و تزلزلناپذيري خود را به اثبات رسانيد. حضرت با شجاعت و قوت قلب، بر دشمني كه قلب ابوبكر و عمر را به لرزه در آورده بود و توان مقاومت را از آنها سلب كرده بود، يورش برد و با كشتن «مرحب» و گشودن درِ خيبر، پيروزي را براي مسلمانان به ارمغان آورد.
ثانياً: اگر ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از حضرت علي(عليه السلام) بودند، در جنگ احد شجاعت خود را در دفاع از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ثابت ميكردند و آن حضرت را ميان لشكر دشمن تنها نميگذاشتند و پا به فرار نمينهادند.
عايشه ميگويد:
پدرم گفت: وقتي در روز احد، مردم از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) جدا شدند، من نخستين كسي بودم كه [پس از فرار] به سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برگشتم و از دور او را ديدم. در اين هنگام، مردي همانند پرنده از پشت، گردن مرا گرفت و به سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پيش رفت، او عبيده بود.
همچنين عايشه ميگويد:
هر زمان ابوبكر يادي از احد ميكرد، گريه ميكرد و ميگفت:... من نخستين كسي بودم كه در روز احد [به سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله)] بازگشتم. مردي را ديدم كه همراه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميجنگد و از او حمايت ميكند...».
عمر نيز ميگويد:
هنگامي كه ما در روز احد از آنها (دشمن) شكست خورديم، من فرار كردم تا به بالاي كوه رسيدم و آنجا ايستادم و گويا ميشنيدم كه مردم ميگفتند: «محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شد». من گفتم: كسي را نبينم كه بگويد محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شد؛ وگرنه او را ميكشم؛ تا بالاي كوه گرد آمديم».
همچنين «كليب» ميگويد كه عمر گفت:
در روز احد ما از اطراف رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پراكنده شديم. من از كوه بالا رفتم و شنيدم كه يهودي ميگفت: محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شد. من گفتم: از كسي نشنوم كه بگويد محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شده است؛ وگرنه گردن او را ميزنم. در اين هنگام، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را ديدم كه مردم به سوي او برميگردند.
ثالثاً: اگر ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از علي(صلي الله عليه و آله) بودند، چرا در جنگ خندق با آن همه اصرار پيامبر(صلي الله عليه و آله) به جنگ عمرو بن عبدود نرفتند؟!
رابعاً: شجاعت قلبي ابوبكر و عمر ادعايي است بدون دليل؛ زيرا در هيچ منبعي از منابع اسلامي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل نشده است كه ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از علي(عليه السلام) باشند.
اما رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) در روايتي، شجاعت قلبي علي(عليه السلام) را تأييد كرد و فرمود: «علي از من است و من از علي». آنگاه فرمود: «فَعَلِّي اَشجَعُ النّاسِ قَلباً»؛ «علي(عليه السلام) قلباً شجاعترين و قويدلترين مردم است».
خامساً: ابوطفيل كناني ميگويد: «علي(عليه السلام) امام و پيشواي امت و از نظر قلبي شجاعترين و قويدلترين امت است».
شبهه چهارم: پيامبر(صلي الله عليه و آله) شجاعترين مردم
ابن تيميه در ادعاي واهي ديگرش ميگويد: «اينكه شيعه ميگويند شجاعترين مردم علي(عليه السلام) است، دروغ است. بلكه شجاعترين مردم، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.
پاسخ
البته گفتني است كه شجاعترين مردم، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوده است؛ زيرا علي(عليه السلام) درباره شجاعت آن حضرت فرمود:
كُنَّا إِذَا اشتَدَّ البَأسُ اِتَّقَينَا بِرَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله) فَكَانَ اَقرَبُنَا إِلَي العَدُو.
هنگامي كه كار بر ما سخت ميشد، به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پناه ميبرديم او از همه ما به دشمن نزديكتر بود.
اما بحث ما از شجاعترين مردم، در مرتبه بعد از شجاعت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.
با توجه به نمونههاي فراوان از شجاعت، قوت قلب، استواري در برابر دشمن و جنگآوري حضرت علي(عليه السلام) در جنگهاي صدر اسلام، مجالي براي ترديد نميماند كه شجاعترين مردم بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، امير مؤمنان علي(عليه السلام) است؛ زيرا شجاعت و شهامت، يكي از صفات بارز و مثالزدني مولاي متقيان علي(عليه السلام) است؛ شجاعتي كه براي پيشبرد اهداف الهي و به ثمر رساندن مقاصد اسلام بود. شجاعتي كه ياد دلاوران روزگار را از دلهاي مردم برد و نام دليراني را كه بعدها آمدند، به كلي از خاطرهها زدود.
در شجاعت آن حضرت همين بس كه خودش فرمود:
اللهُ قَدْ اَعْطانِي مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلي جَميعِ حُمَقاءِ الدُّنْيا وَ مَجانِينِها لَصارُوا بِه عُقَلاءَ، وَ مِنَ الْقُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ ضُعَفاءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِه اَقْوِياءَ وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلي جَمِيعِ جُبَناءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِه شَجْعاناً.
خداوند به من آن قدر عقل داده است كه اگر بين تمام بيعقلهاي دنيا تقسيم كنند، همه آنها عاقل ميشوند و آن قدر به من نيرو و توان داده است كه اگر بين تمام ضعيفان دنيا تقسيم كنند، همه آنها توانمند ميشوند، و آن قدر به من شجاعت داده است كه اگر بين تمام ترسوهاي دنيا تقسيم كنند، همه آنها شجاع ميشوند.
با توجه به اينكه حضرت علي(عليه السلام) خودستايي نميكند و اهل گزافه و مبالغهگويي هم نيست، ميفهميم كه وجود او مجموعهاي از عقل، علم و شجاعت به اندازه يك جهان است؛ يعني خداوند يك دنيا را در يك انسان جمع كرده است.
همچنين حضرت فرمود:
اِنِّي وَاللهِ لَولَقَيتُهُم وَا حِداً وَ طِلَاعُ الاَرضِ كُلُّهَا مَا بَا لَيتُ وَ لَا استَوحَشتُ.
به خدا سوگند! اگر تنها با دشمنان روبهرو شوم، درحاليكه آنان تمام روي زمين را پر كرده باشند، ترس و هراسي ندارم.
ازاينرو نقل است كه زره حضرت، تنها سينهاش را ميپوشاند و هرگز پشت نداشت. از او پرسيدند كه چرا زره شما پشت ندارد؟! آيا نميترسيد كه كسي از پشت به شما ضربتي بزند؟! حضرت در پاسخ فرمود: «من هرگز به دشمن پشت نميكنم و از ميدان نميگريزم و خدا هرگز آن روز را نخواهد آورد».
نتيجهگيري
به خوبي روشن شد كه شجاعترين مردم بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) جانشين بلافصل ايشان، حضرت اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) است. اين چيزي نيست كه تنها مدعاي شيعيان باشد، بلكه تمام فرق اسلامي به آن اذعان دارند و يكي از متواترات تاريخ اسلامي است كه بيشتر در آثار دانشمندان اهل سنت منعكس شده است و همينطور به گونه شفاهي و متصل ميان عموم مسلمانان يكي از مسلمات به حساب ميآيد، تا جايي كه دشمنان اهلبيت: با آن همه تلاش براي فضيلتزدايي ائمه: نتوانستند شجاعت و دلاوريهاي امام علي(عليه السلام) را پنهان كنند.
آنچه را ابن تيميه درباره شجاعت امام علي(عليه السلام) گفته است، هيچ دليل و مدرك درخور توجهي ندارد؛ به طوري كه برخي را خود نويسندگان اهل سنت جواب دادهاند و به يقين تمام اين انكارها، به علت دشمني با اهل بيت: صورت گرفته است.
جنگ خيبر
در روايات است كه حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) بعضي را براي فتح خيبر فرستاد. ولي آنها پيروز نشدند. حضرت فرمود:
لَأعطِينَّ اَلّرَايهَ غَداً رَجُلاً يحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ لَيسَ بِفَرَّارٍ.
اگر خدا بخواهد، فردا پرچم را به دست مردي ميدهم كه اهل فرار نيست. خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. خداوند به دست او پيروزي را نصيب مسلمانان خواهد كرد.
وقتي صبح شد، علي(عليه السلام) را فرا خواند؛ درحاليكه چشمش درد ميكرد. آب دهان خود را به چشمان او ماليد. سپس فرمود: «پرچم را بگير و برو تا خدا تو را پيروز كند».
شجاعت امام علي(عليه السلام) در جنگ خيبر، بدان پايه بود كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) او را مهاجم بيفرار: «كرّار غير فرّار» ناميد و كافران را به حمله و دلاورياش تهديد ميكرد:
كانت قريش إذا رأوه في الحرب تواصت خوفاً منه و قد نظر إليه رجل و قد شقّ العسكر؛ فقال: «علمت بأن ملك الموت في الجانب الذي فيه علي، و قد سمّاه رسول الله(صلي الله عليه و آله) كراراً غير فرّار في حديث خيبر و كان النبي(صلي الله عليه و آله) يهدّد الكفار بهعليه السلام
عليه السلام
.» پسر عمرو عاص ميگويد:
ما عجبنا من فتح الله خيبر على يدي عليّ ولكنّا عجبنا من قلعه
الباب ورميه خلفه أربعين ذراعاً ولقد تكلّف حمله أربعون رجلاً فما أطاقوه.
ما از فتح خيبر به دست علي[(عليه السلام)] تعجب نكرديم. اما از اين تعجب كرديم كه دري را از جاي كند و چهل ذراع به پشت سر پرتاب كرد كه چهل نفر قدرت انتقال آن را نداشتند.
هنگامي كه خبر اين حادثه به رسول مكرم(صلي الله عليه و آله) رسيد، فرمود: «والذي نفسي بيده لقد أعانه عليه أربعون ملكاً»؛ «سوگند به كسي كه جانم در دست اوست! چهل فرشته، او را در اين كار پشتيباني ميكردند». خود آن حضرت نيز در نامهاي به «سهل بن حنيف» مينويسد:
والله ما قلعت باب خيبر ورميت به خلف ظهري أربعين ذراعاً بقوّة جسدية ولاحركة غذائيه لكنّي أيّدت بقوة ملكوتيّة ونفسٍ بنور ربّها مضيئه وأنا من احمد كالضوء من الضوء، والله ولو تظاهرت العرب على قتالي لما وليت.
به خدا قسم من در خيبر را با توانايي جسمي و نيروي غذايي نكندم تا چهل ذراع به عقب اندازم، بلكه از قدرت ملكوتي و جاني كه از نور پروردگار نوراني و پرورشيافته است از جا كندم. من نسبت به احمد پرتوي از نور هستم. به خدا قسم اگر همه عرب براي نبرد با من همدست شوند از مقابل آنها نگريزم.
مرگ در نگاه علي(عليه السلام)
اميرمؤمنان(عليه السلام) در همه صحنهها، از جمله در استقبال از مرگ، داراي صلابت بود. ازاينرو فرمود:
إنّ أكرم الموت القتل والّذي نفس ابن ابيطالب بيده لألف ضربةٍ بالسيف أهون عليّ من ميتة على الفراش.
[مرگ درجات و مراتبي دارد كه] گراميترين مرتبه آن كشته شدن در راه خداست و قسم به كسي كه جان پسر ابوطالب در دست قدرت اوست، تحمل هزار ضربه شمشير در راه خدا، برايم آسانتر از مرگ در بستر است!
در جنگ صفين، گروهي شتاب نكردن آن حضرت(عليه السلام) در شروع جنگ را بر ترس او از مرگ حمل كردند، ولي آن حضرت فرمود:
فو الله ما أُبالي دخلت الى الموت او خرج الموت إليّ.
به خدا سوگند! باك ندارم كه آگاهانه به سوي مرگ بروم و آن را در آغوش بكشم يا اينكه مرگ ناگهان به سراغ من آيد و مرا دربرگيرد.
پس از ماجراي سقيفه، عباس عموي آن حضرت(عليه السلام) همراه ابوسفيان به ايشان پيشنهاد بيعت دادند و آن حضرت(عليه السلام) فرمود: «شرايط به گونهاي شد كه اگر چيزي بگويم، ميگويند كه به طمع حكومت و رياست سخن گفته است و اگر سكوت كنم، ميگويند كه از ترس مرگ ساكت شده است». سپس فرمود:
هيهات بعد الّتيّا والّتي والله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطّفل بثدي أُمّه.
هيهات كه بعد از آن همه جنگها و مبارزات از مرگ بترسم. به ذات خداوند سوگند! علاقه پسر ابوطالب به مرگ بيش از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر است.
آنگاه آن حضرت(عليه السلام) به سرّ سكوت خود اشاره كرد و فرمود: «از مطالب و حوادثي آگاهي دارم كه اگر آنها را بازگو كنم و شما را از آنها آگاه سازم، آرامش و قرار را از شما ميگيرد».
شجاعت حضرت علي(عليه السلام) از زبان ديگران
ابن اثير بعد از نقل شجاعت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از زبان علي(عليه السلام)، ميگويد:
وَكَفَى بِهَذا شُجاعَةً اَنَّ مِثلَ عَلِيٍّ الَّذِي هُوَ هُوَ فِي شُجاعَتِهِ يَقُولُ: هَذَا.
در شجاعت پيامبر(صلي الله عليه و آله) همين بس كه همانند علي(عليه السلام) كه در شجاعت بينظير و بيمانند است، اين سخن را ميگويد.
بلاذري ميگويد: «عرب به اين حقيقت اقرار و اعتراف دارد كه علي(عليه السلام) شجاعترين مردم است. در روز بدر، وليد بن عتية بن ربيعه را از پاي درآورد و عبيده را بر كشتن شيبة بن ربيعه ياري كرد... ».
«عتبة بن ابي سفيان» ميگويد: «اگر مالك اشتر شجاع است،
ولي علي(عليه السلام) در شجاعت، صولت و قدرت، نظير ندارد». معاويه نيز ميگويد: «هيچيك از ما نيست؛ مگر اينكه علي(عليه السلام) پدر، برادر يا پسر او را كشته است».
همچنين معاويه ميگويد: «هيچكسي با علي(عليه السلام) نبرد نكرد؛ مگر اينكه به دست او كشته شد». ابن ابي الحديد نيز ميگويد: «...چه كسي همانند علي بن ابيطالب(عليه السلام) است؟ درحاليكه دوست و دشمن اتفاق نظر دارند كه او شجاعترين فرد بشر است».
عيني ميگويد: «علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين(عليه السلام)، پسرعمو و برادر رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، يكي از شجاعان مشهور و زاهدان مذكور و يكي از سبقتگرفتگان در اسلام بود».
ابن ابي الحديد ميگويد:
مردي از استاد ما، ابوالهذيل، پرسيد كداميك از علي و ابوبكر، منزلت بيشتري دارند؟ او در پاسخ گفت: «وَ اللهِ لَمُبارَزَهُ عَلِي عَمرواً يومَ الخَندَقِ تَعدِلُ اَعمَالَ المُهاجِرينَ وَ الاَنصَارَ وَ طَاعَاتَهُم كُلُّهَا، فَضلاً عَن اَبِي بَكرٍ وَحدَهُ»؛ «به خدا سوگند! مبارزه علي(عليه السلام) با عمرو در روز خندق، برابر است با تمام اعمال و طاعات مهاجران و انصار تا چه رسد به ابوبكر تنها».
صالحي شامي ميگويد:
علي(عليه السلام) حامل پرچم بزرگ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در جنگها بود. با آن پرچم ميان درياي دشمن پيش ميرفت. در تمام جنگها كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حضور داشت و نيكو امتحان ميداد. در جنگ احد با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر مرگ بيعت كرد. او از شجاعترين مردم بود. هيچكس با او مبارزه و نبرد نكرد؛ مگر اينكه او را از پاي درآورد.
«عمرو بن دينار» ميگويد:
اَشجَعُ النَّاسِ اَلزُّبَيرُ وَاَبسَلُهُم عَلِي(عليه السلام) وَالبَاسِلُ فَوقَ الشُّجَاعِ.
شجاعترين مردم زبير است و دليرترين مردم علي(عليه السلام) است و دلير بالاتر از شجاع است.
همچنين ابن عباس ميگويد:
علي(عليه السلام) داراي چهار ويژگي است كه هيچكسي غير از او
اين ويژگيها را ندارد: او اول فردي از عرب و عجم است
كه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نماز خواند. او كسي است كه در هر
جنگ، پرچم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در دست او بود. او كسي است
كه در روزي كه همه فرار كردند، او با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صبر و
پايداري كرد. او كسي است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را غسل داد و در قبر گذاشت.
بنابراين در اينكه امام علي(عليه السلام) شجاعترين انسان در تاريخ اسلامي بوده است ميان همه گروهها و فرقههاي اسلامي اتفاق نظر است و يكي از ضروريات و مسلمات پذيرفته شده همه پژوهشگران و آحاد جامعه اسلامي در همه قرون و اعصار تاريخ بوده است. با اين حال، تعداد كمي از دشمنان اهلبيت:، مانند ابن تيميه و پيروان او، در شجاعت
امام علي(عليه السلام) خدشه كردهاند كه به پاسخ نياز دارد.
شبهات
شبهه اول: انكار وجود عمرو بن عبدود در جنگ خندق
ابن تيميه در رد و نفي شجاعت امير مؤمنان علي(عليه السلام) وجود
شخصي به نام «عمرو بن عبدود» را در جنگ خندق انكار كرده است.
او ميگويد: در هيچيك از جنگهاي بدر و احد و ساير جنگهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) با قريش و در هيچيك از سريهها، از عمروبن عبدود ياد نشده
و نامي از او برده نشده است. نام و ياد او تنها در جنگ خندق
مشهور است.
پاسخ
«علي بن ابراهيم حلبي»، يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت، در پاسخ ابن تيميه ميگويد:
اين سخن وي درست نيست؛ زيرا عمرو بن عبدود در روز بدر با مسلمانان جنگيد تا جراحت و زخم به بدن او رسيد. به همين علت در جنگ احد حضور نداشت. هنگامي كه جنگ خندق فرا رسيد، با علامت و نام و نشان بيرون آمد تا جايگاه خود را نشان دهد.
گروهي از مورخان و محدثان اهل سنت، مانند طبري ، ذهبي ، ابن كثير ، ابن عبدالبر و حاكم نيشابوري نيز به اين مطلب تصريح كردهاند.
بنابراين انكار وجود عمرو بن عبدود در جنگ خندق، صرف ادعاست و هيچ منشأ و اساسي ندارد و همانند ادعاهاي ديگر ابن تيميه درباره امام علي(عليه السلام) و خاندان وحي است كه به علت دشمني آنها با ائمه: است. وي ميكوشد به هر شكل ممكن، فضايل امام علي(عليه السلام) را انكار كند.
شبهه دوم: تصريح علي(عليه السلام) بر شجاعت ابوبكر
ابن تيميه در ادعاي ديگر ميگويد: علي(عليه السلام) در صحبتي كه با مردم داشت از آنان پرسيد: «شجاعترين مردم كيست؟» آنها گفتند: «تويي يا اميرالمؤمنين». آن حضرت فرمود: «... شجاعترين مردم ابيبكر است؛ زيرا در روز بدر، هيچكس غير از ابوبكر حاضر نشد در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بماند و از عريش (اتاق) آن حضرت پاسداري كند. به خدا سوگند! او با شمشير برهنه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پاسداري كرد؛ پس او شجاعترين مردم است».
پاسخ
اولاً: روايت مورد استناد ابن تيميه، از جهت سند ضعيف است. ازاينرو نميتوان به آن استناد كرد. هيثمي نيز پس از ذكر روايت بدون سند، آن را تضعيف ميكند و ميگويد: «در سند روايت، كسي وجود دارد كه من آن را نمي شناسم».
ثانياً: روايت مورد استناد ابن تيميه با صحيحه ابن اسحاق، تعارض دارد و آن را تكذيب ميكند؛ زيرا صحيحه ميگويد در جنگ بدر، «سعد ابن معاذ» با عدهاي از انصار، از عريش (اتاق) رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پاسداري ميكردند. متن روايت چنين است:
وَسَعدُ بنُ مَعَاذٍ قَائِمٌ عَلَى بَابِ العَرِيشِ الَّذِي فِيهِ رَسُولُ اللهِ مُتَوَشّحاًّ الَّسيفَ فِي نَفَرٍ مِنَ الاَنصَارِيحرُسُونَ رَسُولَ اللهِ... .
و سعد بن معاذ با عدهاي از انصار، با شمشير برهنه، بر درِ اتاقي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن قرار داشت، ايستاده بودند و از آن حضرت پاسداري ميكردند... .
ثالثاً: بر فرض صحت روايت، پاسداري از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) منحصر به روز بدر و ابوبكر نبوده است تا دليل بر شجاعت وي باشد. بلكه در هر جنگ و جايگاه يكي از اصحاب پاسداري از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را به عهده داشته است؛ براي مثال در جنگ احد، محمد بن مسلمه، در جنگ خندق، زبير بن عوام، در روز حديبيه، مغيرة بن شعبه، در بعضي راههاي خيبر، ابو ايوب انصاري، در وادي القري، بلال و سعد بن ابيوقاص و ذكوان ابن عبد قيس و در جنگ حنين، ابن ابيمرثد غنوي، از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حراست و نگهباني ميكردند. بنابراين ابوبكر يكي از پاسداران است؛ نه شجاعتر از ديگران.
شبهه سوم: شجاعتر بودن ابوبكر و عمر از علي(عليه السلام)
ابن تيميه ميگويد: رهبران و فرماندهان جنگ بايد قلبي شجاع و ثابت و استوار داشته باشند، تا جنگجويان و همراهانشان، ثابتقدم و استوار بمانند و با دشمن بجنگند. اگر رهبري ترسو و ضعيف القلب باشد، ذليلانه شكست ميخورد و پا به فرار ميگذارد. وقتي در امامان و پيشوايان، شجاعت قلبي مطلوب است، بدون ترديد ابوبكر قلباً شجاعتر از عمر و عمر شجاعتر از علي و... است.
پاسخ
اين ادعا از چند جهت باطل و بياساس است:
اولاً: به راستي اگر ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از حضرت علي(عليه السلام) بودند، چرا در جنگ خيبر كه به عنوان فرمانده سپاه اسلام پرچم را در دست داشتند، پا به فرار گذاشتند و لشكر اسلام را با شكست مواجه كردند و شكست خورده برگشتند؟! در روايت چنين آمده است:
لما كان يوم خيبر اخذ ابوبكر اللواء فرجع ولم يفتح له فلما كان الغد أخذه عمر فرجع ولم يفتح له.
در روز خيبر، ابوبكر پرچم را به دست گرفت و سپس شكست خورده برگشت. در فرداي آن روز، عمر پرچم را به دست گرفت و شكست خورده برگشت.
شكست و فرار فرمانده لشكر، به اعتراف خود ابن تيميه، به خوبي ثابت ميكند كه اين دو فرمانده، نه تنها بهرهاي از شجاعت قلبي نداشتهاند، بلكه بسيار ترسو و ضعيف القلب بودهاند. اما حضرت علي(عليه السلام) در همين جنگ، شجاعت قلبي و ثبات قدم و تزلزلناپذيري خود را به اثبات رسانيد. حضرت با شجاعت و قوت قلب، بر دشمني كه قلب ابوبكر و عمر را به لرزه در آورده بود و توان مقاومت را از آنها سلب كرده بود، يورش برد و با كشتن «مرحب» و گشودن درِ خيبر، پيروزي را براي مسلمانان به ارمغان آورد.
ثانياً: اگر ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از حضرت علي(عليه السلام) بودند، در جنگ احد شجاعت خود را در دفاع از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ثابت ميكردند و آن حضرت را ميان لشكر دشمن تنها نميگذاشتند و پا به فرار نمينهادند.
عايشه ميگويد:
پدرم گفت: وقتي در روز احد، مردم از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) جدا شدند، من نخستين كسي بودم كه [پس از فرار] به سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برگشتم و از دور او را ديدم. در اين هنگام، مردي همانند پرنده از پشت، گردن مرا گرفت و به سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پيش رفت، او عبيده بود.
همچنين عايشه ميگويد:
هر زمان ابوبكر يادي از احد ميكرد، گريه ميكرد و ميگفت:... من نخستين كسي بودم كه در روز احد [به سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله)] بازگشتم. مردي را ديدم كه همراه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميجنگد و از او حمايت ميكند...».
عمر نيز ميگويد:
هنگامي كه ما در روز احد از آنها (دشمن) شكست خورديم، من فرار كردم تا به بالاي كوه رسيدم و آنجا ايستادم و گويا ميشنيدم كه مردم ميگفتند: «محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شد». من گفتم: كسي را نبينم كه بگويد محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شد؛ وگرنه او را ميكشم؛ تا بالاي كوه گرد آمديم».
همچنين «كليب» ميگويد كه عمر گفت:
در روز احد ما از اطراف رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پراكنده شديم. من از كوه بالا رفتم و شنيدم كه يهودي ميگفت: محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شد. من گفتم: از كسي نشنوم كه بگويد محمد(صلي الله عليه و آله) كشته شده است؛ وگرنه گردن او را ميزنم. در اين هنگام، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را ديدم كه مردم به سوي او برميگردند.
ثالثاً: اگر ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از علي(صلي الله عليه و آله) بودند، چرا در جنگ خندق با آن همه اصرار پيامبر(صلي الله عليه و آله) به جنگ عمرو بن عبدود نرفتند؟!
رابعاً: شجاعت قلبي ابوبكر و عمر ادعايي است بدون دليل؛ زيرا در هيچ منبعي از منابع اسلامي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل نشده است كه ابوبكر و عمر قلباً شجاعتر از علي(عليه السلام) باشند.
اما رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) در روايتي، شجاعت قلبي علي(عليه السلام) را تأييد كرد و فرمود: «علي از من است و من از علي». آنگاه فرمود: «فَعَلِّي اَشجَعُ النّاسِ قَلباً»؛ «علي(عليه السلام) قلباً شجاعترين و قويدلترين مردم است».
خامساً: ابوطفيل كناني ميگويد: «علي(عليه السلام) امام و پيشواي امت و از نظر قلبي شجاعترين و قويدلترين امت است».
شبهه چهارم: پيامبر(صلي الله عليه و آله) شجاعترين مردم
ابن تيميه در ادعاي واهي ديگرش ميگويد: «اينكه شيعه ميگويند شجاعترين مردم علي(عليه السلام) است، دروغ است. بلكه شجاعترين مردم، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.
پاسخ
البته گفتني است كه شجاعترين مردم، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوده است؛ زيرا علي(عليه السلام) درباره شجاعت آن حضرت فرمود:
كُنَّا إِذَا اشتَدَّ البَأسُ اِتَّقَينَا بِرَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله) فَكَانَ اَقرَبُنَا إِلَي العَدُو.
هنگامي كه كار بر ما سخت ميشد، به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پناه ميبرديم او از همه ما به دشمن نزديكتر بود.
اما بحث ما از شجاعترين مردم، در مرتبه بعد از شجاعت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.
با توجه به نمونههاي فراوان از شجاعت، قوت قلب، استواري در برابر دشمن و جنگآوري حضرت علي(عليه السلام) در جنگهاي صدر اسلام، مجالي براي ترديد نميماند كه شجاعترين مردم بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، امير مؤمنان علي(عليه السلام) است؛ زيرا شجاعت و شهامت، يكي از صفات بارز و مثالزدني مولاي متقيان علي(عليه السلام) است؛ شجاعتي كه براي پيشبرد اهداف الهي و به ثمر رساندن مقاصد اسلام بود. شجاعتي كه ياد دلاوران روزگار را از دلهاي مردم برد و نام دليراني را كه بعدها آمدند، به كلي از خاطرهها زدود.
در شجاعت آن حضرت همين بس كه خودش فرمود:
اللهُ قَدْ اَعْطانِي مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلي جَميعِ حُمَقاءِ الدُّنْيا وَ مَجانِينِها لَصارُوا بِه عُقَلاءَ، وَ مِنَ الْقُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ ضُعَفاءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِه اَقْوِياءَ وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلي جَمِيعِ جُبَناءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِه شَجْعاناً.
خداوند به من آن قدر عقل داده است كه اگر بين تمام بيعقلهاي دنيا تقسيم كنند، همه آنها عاقل ميشوند و آن قدر به من نيرو و توان داده است كه اگر بين تمام ضعيفان دنيا تقسيم كنند، همه آنها توانمند ميشوند، و آن قدر به من شجاعت داده است كه اگر بين تمام ترسوهاي دنيا تقسيم كنند، همه آنها شجاع ميشوند.
با توجه به اينكه حضرت علي(عليه السلام) خودستايي نميكند و اهل گزافه و مبالغهگويي هم نيست، ميفهميم كه وجود او مجموعهاي از عقل، علم و شجاعت به اندازه يك جهان است؛ يعني خداوند يك دنيا را در يك انسان جمع كرده است.
همچنين حضرت فرمود:
اِنِّي وَاللهِ لَولَقَيتُهُم وَا حِداً وَ طِلَاعُ الاَرضِ كُلُّهَا مَا بَا لَيتُ وَ لَا استَوحَشتُ.
به خدا سوگند! اگر تنها با دشمنان روبهرو شوم، درحاليكه آنان تمام روي زمين را پر كرده باشند، ترس و هراسي ندارم.
ازاينرو نقل است كه زره حضرت، تنها سينهاش را ميپوشاند و هرگز پشت نداشت. از او پرسيدند كه چرا زره شما پشت ندارد؟! آيا نميترسيد كه كسي از پشت به شما ضربتي بزند؟! حضرت در پاسخ فرمود: «من هرگز به دشمن پشت نميكنم و از ميدان نميگريزم و خدا هرگز آن روز را نخواهد آورد».
نتيجهگيري
به خوبي روشن شد كه شجاعترين مردم بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) جانشين بلافصل ايشان، حضرت اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) است. اين چيزي نيست كه تنها مدعاي شيعيان باشد، بلكه تمام فرق اسلامي به آن اذعان دارند و يكي از متواترات تاريخ اسلامي است كه بيشتر در آثار دانشمندان اهل سنت منعكس شده است و همينطور به گونه شفاهي و متصل ميان عموم مسلمانان يكي از مسلمات به حساب ميآيد، تا جايي كه دشمنان اهلبيت: با آن همه تلاش براي فضيلتزدايي ائمه: نتوانستند شجاعت و دلاوريهاي امام علي(عليه السلام) را پنهان كنند.
آنچه را ابن تيميه درباره شجاعت امام علي(عليه السلام) گفته است، هيچ دليل و مدرك درخور توجهي ندارد؛ به طوري كه برخي را خود نويسندگان اهل سنت جواب دادهاند و به يقين تمام اين انكارها، به علت دشمني با اهل بيت: صورت گرفته است.
فهرست منابع
٭ قرآن كريم.
٭ نهج البلاغه.
1. اسد الغابه في معرفة الصحابه، علي بن ابيالكرم محمد بن محمد بن اثير، تهران، انتشارات اسماعيليان.
2. الامالي، محمدبن علي ابن بابويه، كتابچي، تهران، 1376ه .ش.
3. انساب الأشراف، أحمد بن يحيي بن جابر البلاذري، تحقيق: محمدباقر المحمودي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1394ه .ق.
4. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1403ه .ق.
5. البداية والنهايه، اسماعيل بن كثير، تحقيق: علي شيري، چاپ اول، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1408ه .ق.
6. تاريخ الاسلام، محمد بن احمد بن عثمان الذهبي، تحقيق: دكتر عمر عبدالسلام تدميري، بيروت، دارالكتاب العربي، 1404ه .ق.
7. تاريخ الطبري، محمد بن جرير الطبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
8. تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابييعقوب بن جعفر اليعقوبي، بيروت، دارصادر.
9. تاريخ بغداد، ابوبكر أحمد بن علي الخطيب البغدادي، دراسة و تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ه .ق.
10. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبة الله بن عبدالله، ابن عساكر الدمشقي الشافعي، دراسة و تحقيق: علي شيري، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، 1415ه .ق.
11. التبيان في شرح الديوان، عبدالله بن حسين العكبري الحنبلي، اي ديوان المتنبي، مصر، مطبعة الحلبي.
12. تثبيت دلائل النبوة، القاضي عبدالجبار بن احمد بن عبد الجبار الهمداني الاسد آبادي، ابوالحسين المعتزلي، دارالمصطفي. شبرا، القاهرة، بيتا.
13. تفسير الامام العسكري، المنسوب الامام العسكري، تحقيق: مدرسه الامام الهادي(عليه السلام)، قم، مدرسه الامام المهدي(عليه السلام)، 1409ه .ق.
14. تفسير الثعلبي، احمد بن محمد بن ابراهيم الثعلبي، تحقيق: امام ابيمحمد بن عاشور، تطبيق: نظير الساعدي، چاپ اول، بيروت، دارإحياء التراث العربي، 1422ه .ق
15. جامع البيان، محمدبن جرير طبري، دار هجر، اول، 1422ه .ق.
16. الدرر في اختصار المغازي والسير، يوسف بن عبدالله بن عبدالبر.
17. ذيل تاريخ بغداد، محمد بن محمود بن حسن بن النجار البغدادي، تحقيق: مصطفي عبدالقادر يحيي، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ه .ق
18. سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، محمد بن يوسف الصالحي الشامي، تحقيق: الشيخ عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلميه، 1414ه .ق.
19. السنن الكبري، احمد بن حسين بن علي البيهقي، بيروت، دارالفكر.
20. السنن الكبري، احمد بن شعيب النسائي، تحقيق: عبدالغفار سليمان البنداري و سيد كسروي حسن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ه .ق.
21. السيرة الحلبيه، علي بن برهانالدين الحلبي، دارالمعرفه، بيروت، 1400ه .ق.
22. السيرة النبويه، اسماعيل بن كثير، تحقيق: مصطفي عبدالواحد، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، 1396ه .ق.
23. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد بن ابيالحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول، داراحياء الكتب العربيه. عيسي البابي الحلبي و شركاه، 1378ه .ق
24. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيدالله بن احمد الحاكم الحسكاني، تحقيق: محمدباقر محمودي، چاپ اول، مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والارشاد الاسلامي، طهران، 1411ه .ق.
25. الصحاح، اسماعيل بن حماد الجوهري، تصحيح: احمد عبدالعزيز عطار، بيروت، چاپ اول، درالعلم للمحدثين، 1376ه .ق.
26. الطبقات الكبري، محمد بن سعد، بيروت، دارصادر.
27. عمدة القاري، محمود بن احمد، العيني، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
28. عيون الاثر في فنون المغازي والسير، محمد بن عبدالله بن سيد الناس، مؤسسة عزالدين للطباعة والنشر، بيروت، 1406ه .ق
29. الفائق في غريب الحديث، جارالله الزمخشري، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ه .ق.
30. فتح الباري شرح صحيح البخاري، احمد بن علي بن حجر العسقلاني، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع.
31. الفصول المهمه في معرفة الائمه، علي بن محمد بن احمد بن الصباغ المالكي، تحقيق: سامي الغريري، دارالحديث، 1422ه .ق.
32. الكامل في التاريخ، علي بن محمد بن محمد ابن الاثير، دارصادر، بيروت، 1386ه .ق
33. كتاب التعريفات، السيد الشريف علي بن محمد الجرجاني، چاپ چهارم، تهران، ناصر خسرو، 1370ه. .ش.
34. كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدي، چاپ دوم، قم، نشر هجرت، 1409ه .ق.
35. كشف الغطاء، كاشف الغطا، انتشارات مهدوي، اول، اصفهان، بيتا.
36. كنزالعمال، علي بن حسام الدين المتقي الهندي، ضبط وتفسير: الشيخ بكري حباني، تصحيح و فهرست: الشيخ صفوة السقا، بيروت، مؤسسة الرساله، 1409ه .ق.
37. لسان العرب، محمد مكرم بن منظور، قم، نشر ادب الحوزه، 1405ه .ق
38. مجمع الزاوئد و منبع الفوائد، علي بن ابيبكر الهيثمي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ه .ق.
39. المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاكم النيشابوري، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، چاپ اول، دارالكتب العلميه، بيروت، 1411ه .ق
40. مسند ابو داوود طيالسي، سليمان بن داود الطيالسي، بيروت، دارالمعرفه.
41. المعجم الكبير، سليمان بن احمد الطبراني، تحقيق: عبدالمجيد السلفي، چاپ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1405ه .ق.
42. معجم مقائيس اللغه، ابوالحسين احمد بن فارس، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، مكتبة الاعلام الاسلامي، 1404ه .ق.
43. مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، محمد بن عمر التميمي الرازي الشافعي، چاپ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1420ه .ق.
44. مكارم الاخلاق، ابن ابيالدنيا، تحقيق: السيد ابراهيم مجدي، القاهره، مكتبة القرآن للطبع والنشر والتوزيع.
45. مناقب علي بن ابيطالب(عليه السلام) و ما نزل من القرآن في علي(عليه السلام)، احمد بن موسي بن مردويه اصفهاني، ترتيب و جمعآوري: محمدحسين حرزالدين، قم، دارالحديث، 1424ه .ق.
46. المناقب، احمد بن محمد الموفق الخوارزمي، تحقيق: شيخ مالك المحمودي، چاپ دوم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، 1414ه .ق.
47. منهاج السنة النبويه، احمد بن عبدالحليم ابن تيميه حراني، تحقيق: محمد رشاد سالم، چاپ اول، عربستان، جامعة الامام محمد بن سعود الاسلاميه، 1406ه .ق
48. النهاية في غريب الحديث والاثر، مبارك بن محمد بن اثير جزري، مصحح: محمود محمد طناحي، چاپ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1367ه .ش
49. نهج البلاغة (صبحي صالح) شريف رضي، هجرت، قم، 1414ق.
50. الوافي بالوفيات، صلاحالدين خليل بن أبيك الصفدي، تحقيق: احمد الارناؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دارإحياء التراث، 1420ه .ق.