اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

اثبات حیات امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

v محمدظاهر نصیری «مهدی» در لغت عرب از ریشه «هَدی»، اسم مفعول و به معنای کسی است که خداوند او را به راه حق هدایت نموده: «المَهْدِی الذی قَدْ هَداه الله إلى الحَقّ»[1] و در اصطلاح فرهنگ و اندیشه دینی، مشهورترین نام یا

v محمدظاهر نصيري

«مهدي» در لغت عرب از ريشه «هَدي»، اسم مفعول و به معناي كسي است كه خداوند او را به راه حق هدايت نموده: «المَهْدِي الذي قَدْ هَداه الله إلى الحَقّ»[1] و در اصطلاح فرهنگ و انديشه ديني، مشهورترين نام يا لقب كسي است كه در روايات اسلامي به عنوان آخرين منجي، وعده خروج و قيام اصلاح‌گرانه وي در آينده، يعني آخرالزمان داده شده؛ به‌گونه‌اي كه با ظهور او زمين پر از عدل و داد گردد، پس از آنكه پر از ظلم و فساد شده باشد؛[2] چنان‌كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «قائم را به اين دليل مهدي ناميدند كه مردم را به سوي امري كه از آن گم شده‌اند (بر آنها پوشيده است) هدايت مي‌كند».[3]

در دايره خاص معتقدات و فرهنگ مكتب تشيع، مهدي عبارت است از حضرت حجت بن الحسن العسكري(عجل الله تعالي فرجه الشريف) امام دوازدهم شيعيان كه مدت‌ها پيش (255ه‍ .ق) به دنيا آمده و اكنون نيز زنده و حاضر، اما بر اساس اقتضاي حكمت و مصلحت الهي، از ديده‌ها غايب است تا وقتي كه خدا اذن ظهورش دهد و با ظهور او بساط تمام نابساماني‌ها، بي‌عدالتي‌ها و نابرابري‌ها از زندگي بشر برچيده شده و گستره گيتي پر از عدل و داد گردد.[4] به عبارت ديگر در فرهنگ تشيع، مهدويت شخصيه[5] مطرح است؛ يعني تفكر مهدويت، بر محور شخص معين، با نام و مشخصات كامل كه در حال حاضر زنده و حاضراست، مبتني مي‌باشد.

اهميت و ضرورت بحث

اعتقاد به حيات حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به عنوان آخرين منجي بشريت، در زمان حاضر، از مهم‌ترين شاخصه‌هاي دكترين مهدويت در مكتب تشيع شمرده مي‌شود كه بحث و بررسي پيرامون آن، از جهات مختلف ديني، اجتماعي و سياسي داراي اهميت است؛ زيرا ايده كلان مكتب تشيع در باب آينده جهان و انسان، مبتني بر همين دكترين، يعني «مهدويت شخصيه» شكل گرفته و بر محوريت شخص حضرت
حجت بن الحسن العسكري(عليه السلام) توجيه و تبيين مي‌شود. بنابراين بحث و بررسي پيرامون حيات حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) ، براي هرچه مستدل و متقن ارائه دادن مسئله مهدويت، در برابر آرا و دكترين‌هاي ديگر و دفع شبهات مخالفان و بدخواهان، وظيفه و ضرورتي است گريزناپذير. به همين روي، تحقيق حاضر، بحثِ اثبات و احراز حيات حضرت مهدي(عليه السلام) را با رويكرد دفع شبهات شيخ وهابيت «ابن تيميه حرّاني»، وجهه همت خويش گردانيده تا با مقياس عدل و انصاف، گفته‌ها و گمانه‌هاي وي را در بوته نقد نهاده و به سنجش درآورد و در نهايت، كار مخاطبان را به گزينش آنچه حق است، دعوت نمايد.

تبيين موضوع بر اساس انديشه اسلامي

موضوع مهدويت، ظهور موعود و اعتقاد به آينده روشن و تسلط صالحان بر سرنوشت جهان و انسان، يكي از اصيل‏ترين آموزه‌ها و ايده‌هاي مكتب اسلام درباره آينده جهان و بشر است كه ريشه در منابع اصلي دين و مكتب، يعني قرآن و سنت دارد. قرآن كريم به ابعاد مختلف موضوع مهدويت اشاره كرده و در پرتوي آن، آينده‌اي نيك را براي بشر بشارت داده است؛ مانند وعده خدا بر استخلاف مؤمنين و حكومت نيكان بر آينده زمين؛[6] اراده قطعي خدا بر تحقق سلطه مستضعفين و وارثيت آنان بر زمين؛[7] اراده خدا بر ظهور و تسلط بلامنازع دين اسلام بر ساير اديان[8] و... كه همه اين آيات در تفاسير شيعه و سني، بر موضوع مهدويت تطبيق يافته است. كتب و منابع روايي فريقين پر از رواياتي است كه ظهور مهدي و منجي بشريت را در آخرالزمان بشارت مي‌دهند.[9] به گفته يكي از دانشمندان اهل سنت:

روايات مربوط به خروج مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) آن‌چنان فراوان است كه به حد تواتر معنوي مي‌رسد و موضوع مهدويت بين علما و دانشمندان اهل سنت چنان شيوع دارد كه يكي از باورهاي آنها شمرده مي‌شود.[10]

ابن خلدون، در بيان عقيده مسلمانان در مورد حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي‌نويسد:

مشهور بين همه اهل اسلام، اين است كه حتماً در آخرالزمان، مردي از اهل بيت: ظهور مي‌كند كه دين را حمايت و عدل را آشكار كرده و مسلمانان از او پيروي مي‌كنند و او بر ممالك اسلامي استيلا مي‌يابد. آن شخص، مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) ناميده مي‌شود.[11]

در واقع، اصل آموزه اعتقاد به مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و ظهور موعود، در سطح كلي و كلان خود به گونه‌اي است كه مي‌توان ادعا كرد كمتر موضوعي در انديشه ديني مسلمان‌ها همانند عقيده به مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و ظهور منجي، از قطعيت و سابقه تاريخي برخوردار است.[12]

بنابراين، اصل اعتقاد به مهدي موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و ظهور منجي آخرالزمان از مسلّمات و مشتركات تفكر مهدويت نزد همه اهل اسلام، اعم از شيعه و سني مي‌باشد و نيز در بسياري از ويژگي‌هاي نهضت تحول‌آفرين آن حضرت، مانند كميت و كيفيت نهضت او كه با دگرگوني‌هاي ژرف و گسترده در سطح زندگي فردي و اجتماعي بشر آخرالزمان همراه خواهد بود، شيعه و سني اتفاق نظر دارند.

اين روايت نبوي را كه درباره گستره عالم‌گير نهضت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) سخن مي‌گويد، انديشمندان فريقين به اتفاق نقل كرده‌اند: «يمْلأُ الأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا».[13] همه معتقدند كه با ظهور ايشان وعده‌هاي خداوند در قرآن و سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مبني بر احياي دين، حكومت و تسلط صالحان روي زمين كاملاً تحقق يافته و زمين از لوث فساد و ستم بدكاران پاك شده و بساط عدل و پاكي گسترده مي‌گردد؛ نعمت‌هاي الهي به حد كمال خود رسيده و جامعه بشري دوره طلايي خرد و عقلانيت خويش را تجربه خواهد كرد.[14]

اما با تمام قوت و شهرتي كه اصل اين اعتقاد، در انديشه ديني مسلمانان دارد و علي‌رغم وجود نقاط مشتركي كه همه فرق اسلامي در آنها اتفاق نظر دارند، در برخي جزئيات موضوع، بين شيعه و اهل سنت، اختلاف نظرهايي ديده مي‌شود. اين اختلاف نظرها با توجه به روايات موجود در منابع فريقين در دو ناحيه، برجسته مي‌نمايد: نخست درباره اصل و نسب حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، و دوم درباره تولد و حيات آن حضرت. در ادامه اين گفتار، به تبيين ديدگاه‌هاي شيعه و سني درباره مسئله دوم يعني ولادت آن حضرت مي‌پردازيم.

ولادت و حيات حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)

بر اساس نقل‌هاي مسلم تاريخي كه در كتاب‌هاي سيره و تاريخ وارد شده است، ولادت و زنده بودن حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) نزد همه علما و دانشمندان مذهب تشيع ثابت و محرز است و هيچ كدام از آنان در تولد و حيات آن حضرت ترديد ندارند. بر اساس اين روايات، آن حضرت
در نيمه شعبان سال 255 هجري در سامراء از بانوي باكرامتي به
نام نرجس خاتون به دنيا آمد. تا پنج سالگي در كنار پدرش زندگي
كرد[15] و پس از شهادت پدر، به امر خدا و به اقتضاي حكمت‌هاي پيدا و پنهان الهي، از نظرها غايب شد و زندگي پنهاني را در پيش گرفت. بر اساس روايات نقل شده از ائمه: ايشان دو دوره غيبت دارد:

1. غيبت صغري كه از سال 260 ه‍ .ق آغاز شد و در سال 329ق پايان يافت. در اين هفتاد سال ايشان توسط سفيران و نمايندگان خاص خود كه چهار نفر بودند و به ترتيب يكي پس از ديگري اين مسئوليت را عهده‌دار بودند، با مردم و شيعيان خود ارتباط داشتند.

2. غيبت كبري كه از سال 329ق آغاز شد و تا وقتي كه خدا بخواهد و اذن ظهورش دهد، ادامه خواهد يافت.

در روايات منابع اهل سنت، صريحاً از تولد حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) سخن به ميان نيامده است؛ بلكه معمولاً با تعبيراتي مانند: «يخرج رجل»، «يبعث الله رجلا»، «حتى يلي رجل من اهل بيتي» و «حتى يملك العرب رجل من اهل بيتي »[16] سخن رفته است كه همه اين تعبيرات تنها بر وقوع خروج و قيام وي در آينده دلالت دارد. بر اين اساس، علما و انديشمندان اهل سنت نوعاً معتقد شده‌اند كه مهدي موعود تاكنون به دنيا نيامده؛ بلكه در آينده و در آخرالزمان به دنيا خواهد آمد و خروج خواهد كرد؛ چنان‌كه ابن كثير مي‌گويد: «مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در آخرالزمان مي‌آيد. او يكي از خلفاي راشدين است، اما منتظري كه روافض گمان مي‌برند، نيست».[17] دانشمند ديگري مي‌گويد:

مشهور بين همه اهل اسلام در همه دوران‌ها اين بوده كه ظهور مردي از اهل بيت كه مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) نام دارد، در آخرالزمان ناگزير است؛ به‌گونه‌اي كه دين را نصرت نموده و عدل را ظاهر مي‌گرداند و مسلمان‌ها از وي پيروي نموده و بر ممالك اسلامي مسلط مي‌گردد.[18]

سپس در توضيح روايت «اسمه اسمي و اسم أبيه اسم أبي» مي‌گويد «اين روايت ردي است بر عقيده شيعه كه مي‌گويد: مهدي موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف) حضرت قائم فرزند حسن عسكري(عليه السلام) است».[19]

در كتاب‌ها و آثار دانشمندان اهل سنت كه روايات مربوط به حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را بازتاب داده‌اند، اغلب پس از نقل اين روايت، چنين اظهار نظرهايي وجود دارد كه عقيده شيعه را درباره تولد و حيات آن حضرت رد كرده‌اند. بنابراين، با وجود اينكه تولد حضرت حجت بن الحسن عسكري(عليه السلام) از سوي جمع بزرگي از علماي اهل سنت تأييد شده (چنان‌كه در بخش بعدي اين نوشتار بيان خواهد شد) اما اين به معناي التزام و اعتقاد آنان به امامت و موعود بودن ايشان نيست؛ زيرا حكايت تاريخي يك جريان به تنهايي، مستلزم پذيرش اعتقادي و ايدئولوژيك آن نيست. آنان با پذيرش تاريخي ولادت حضرت حجت، معتقدند
مهدي موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف) كسي غير از ايشان است كه در آخرالزمان به دنيا آمده و قيام كرده و زمين را پر از عدل و داد مي‌گرداند.

اما براي شيعيان همين اعتراف آنان بر وقوع تاريخي تولد فرزندي از امام حسن عسكري(عليه السلام) به نام حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) مهم است؛ هرچند مهدويت و موعود بودن ايشان را انكار كنند؛ زيرا پس از پذيرش مهدويت نوعيه و اعتراف به تولد حضرت حجت از سوي آنان، بزرگان مذهب تشيع، با تكيه بر مباني متقن كلامي و مستندات روشن روايي خود، به خوبي امامت و موعود بودن حضرت حجت(عليه السلام) را اثبات نموده و مستدل كرده‌اند و از اين‌گونه انكارها و جحود ورزيدن‌ها هيچ هراسي به دل راه نداده‌اند.

شبهات ابن تيميه

بر اساس آنچه بيان شد، زنده بودن حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به عنوان امام دوازدهم و آخرين حجت حق، از معتقدات مسلم و قطعي همه شيعيان است كه بر اساس روايات صحيح‌السند و معتبر به اثبات رسيده و به اجماع همه علماي مذهب، اعتقاد به زنده‌بودن ايشان به عنوان آخرين زنجيره اصل امامت، لازم و ضروري است. اما اين آموزه روشن، يعني مهدويت شخصيه، چنان‌كه اشاره شد، همواره از سوي مخالفان مورد انكار و ترديد قرار گرفته است. يكي از كساني كه نسبت به حيات و زنده بودن امام غايب شيعيان، به انكار، تشكيك و ايراد شبهه پرداخته، ابن تيميه حرّاني است. او با تكيه بر روش خاص خود در مواجهه با تشيع و باورهاي آن، كه همواره با پيش‌فرضي از عناد و بدبيني همراه است، در مسئله مهدويت، به ويژه وجود حضرت ولي‌عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و حيات آن بزرگوار، نيز در كتاب «منهاج السنه» خود، به ايراد شبهه پرداخته است. ما در اين پژوهش به بازخواني و پاسخگويي مهم‌ترين شبهه‌هاي ابن تيميه درباره حيات امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) كه در كتاب «منهاج السنه» بيان شده، مي‌پردازيم.

مهم‌ترين ايرادها و شبهه‌هاي ابن تيميه درباره زنده بودن حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) كه در جاي‌جاي كتابش تكرار شده، در دو محور خلاصه مي‌شود.

شبهه اول: فرزند نداشتن امام عسكري(عليه السلام)

ابن تيميه در جلد چهارم كتاب «منهاج السنه» با اتكا بر گفته برخي مورخين مانند ابن جرير طبري و عبدالباقي بن قانع، اصل تولد حضرت ولي‌عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را زير سؤال برده و با استناد به قول آنها مدعي شده است كه امام حسن عسكري(عليه السلام) اصلاً پسر و عقبه‌اي نداشته تا بحث از امامت و ولايت وي به ميان آيد.[20] بدين ترتيب وي اصل وجود امام را منكر شده و اعتقاد شيعيان به وجود ايشان را اعتقاد به معدوم و مفقود گرفته است.[21]

پاسخ شبهه اول

در پاسخ به اين شبهه و براي اينكه حقيقت سخن وي را برملا كنيم، نخست بايد صحت و سقم ادعا و نقل قول وي از طبري و ابن قانع را روشن كنيم و در گام بعدي مسئله ولادت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را از حيث تاريخي در نزد علما و بزرگان اهل سنت بررسي كنيم.

1. بررسي درستي اسناد سخن ابن تيميه

با مراجعه به كتاب تاريخ طبري به نام «تاريخ الامم و الملوك» كه در موضوع تاريخ عمومي نگاشته شده و مهم‌ترين تاريخنامه روايي و سالشمار اسلامي شمرده مي‌شود، بر خلاف ادعاي ابن تيميه، درمي‌يابيم كه هيچ اثري از سخن ادعايي وي در اين كتاب نمي‌توان يافت؛ چون سبك نگارش اين كتاب به گونه‌اي است كه تنها به نقل و گزارش مسائل و حوادث كلي، به ترتيب قرون و سده‌هاي تاريخ اسلامي پرداخته و به مسائل جزئي و شخصي مانند مواليد اشخاص و فرزندان آنها وارد نشده است. لذا در نقل حوادث قرن سوم بين سال‌هاي 231 تا 260ه‍ .ق كه زندگي و حيات امام حسن عسكري(عليه السلام) را در بر مي‌گيرد، هيچ سخني از ايشان به ميان نياورده است؛ بلكه بالاتر از اين، كلمه «العسكري» در كل كتاب تاريخ طبري فقط يك‌بار در جلد5، صفحه368 آمده كه آن هم درباره «ابراهيم بن مهران النصراني العسكري» است و هيچ ربطي به امام حسن عسكري(عليه السلام) ندارد.

لذا محمد رشاد سالم، محقق كتاب «منهاج السنة»، كه متوجه اين كاستي در كار ابن تيميه بوده و نتوانسته مطلب وي را در تاريخ طبري بيابد، كوشيده است تا به گونه ديگري اين ادعاي ابن تيميه را به كرسي نشانده و براي آن مستندي بتراشد. او مي‌گويد: «اين جمله در كتاب «صلة تاريخ الطبري»، (تكمله تاريخ طبري) آمده»؛ در حالي كه اين استناد وي نيز دروغ است؛ زيرا در كتاب «صلة تاريخ الطبري» كه نوشته شخص نامعلومي به نام عريب بن سعد القرطبي است (كه در هيچ يك از كتاب‌هاي تراجم اهل سنت، شرح حالي براي او گفته نشده)[22] اثري از سخن ابن تيميه وجود ندارد؛ بلكه تنها چيزي كه ممكن است موجب اشتباه رشاد سالم شده و به گمان وي با مطلب مورد نظر ابن تيميه يكي باشد، اين است كه در كتاب «صلة تاريخ الطبري»، در داستان مربوط به شخصي به نام «محمد بن حسن بن علي بن موسي بن جعفر» جمله
«لم يعقب الحسن» آمده است كه هيچ ربطي به امام حسن عسكري(عليه السلام) و فرزند برومندش حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) ندارد.

توضيح داستان از اين قرار است كه در زمان مقتدر، خليفه عباسي، شخصي به دربار وي رفته و مي‌گويد كار مهمي با خليفه دارم و اگر زود به گوش او نرسانم، اتفاقات ناگواري خواهد افتاد. پس از رسيدن به حضور مقتدر، مطالبي از گذشته و آينده مطرح مي‌كند. وقتي از هويت او مي‌پرسند، مي‌گويد: من محمد بن حسن بن علي بن موسي بن جعفر هستم (يعني نوه امام رضا(عليه السلام) از فرزند وي، حسن). سپس مقتدر دستور مي‌دهد، افرادي از آل ابو‌‌طالب را بياورند تا گفته‌هاي او را تأييد كنند. شخصي به نام ابن طومار از آل ابوطالب در تكذيب گفته‌هاي آن شخص مي‌گويد: «لم يعقب الحسن»؛ يعني حسن فرزند امام رضا(عليه السلام)، اصلاً فرزندي نداشته است. پس اين جمله، كاملاً بيگانه از ادعاي ابن تيميه است و هيچ ربطي به امام حسن عسكري(عليه السلام) ندارد.

بنابراين پايه سخن ابن تيميه قطعاً جمله فوق نبوده كه حمل بر اشتباه وي گردد؛ زيرا از شخصي مانند وي بعيد است كه به صورت ناآگاهانه و از روي اشتباه چنين خطايي را مرتكب شده باشد؛ بلكه از روش و منش ايشان در برخورد با باورهاي پيروان اهل بيت كه همواره آميخته با دشمني و كينه‌ورزي است، چنين برمي‌آيد كه ايشان از روي عمد و دشمني دست به چنين مغالطه و خطايي برده است؛ غافل از اينكه با سخن دروغ نمي‌توان نور خورشيد را فرو نشانده و حقيقت را كتمان كرد. شايد ايشان گمان نمي‌كرده آيندگان درباره درستي گفته‌هايش داوري خواهند كرد و صحت چنين ادعاهايي را در ترازوي سنجش و پژوهش خواهند گذاشت و موشكافي خواهند كرد؛ وگرنه براي حفظ آبروي خود هم كه شده، شايد مرتكب چنين خطاهايي نمي‌شد.

اما عبدالباقي بن قانع اموي كه ابن تيميه به قول وي استناد كرده و نام او را نيز پيش كشيده است، هيچ سند و مدركي براي اين ادعاي خود ارائه نمي‌كند كه در كجا و چگونه اين سخن را گفته است. شايد اين مجمل‌گويي شيخ وهابي بدين دليل باشد كه در اين فقره احتياط كرده تا مبادا ادعاي وي از نظر تحقيق و پژوهش، ارزيابي و سنجيده شود و مانند سخن قبلش عيار صحت آن مشخص گردد؛ لذا از آوردن منبع براي سخن خويش خود‌داري كرده است.

بنابراين تنها چيزي كه درباره اين استناد شيخ وهابيت مي‌توان گفت، سخن چند تن از بزرگان اهل سنت درباره شخصيت‌شناسي عبدالباقي بن قانع و منزلت رجالي وي است.

شمس‌الدين ذهبي در «سير اعلام النبلاء» در شرح حال وي مي‌نويسد: «برقاني، گفته است بغدادي‌ها او (ابن قانع) را توثيق كرده‌اند، ولي از نظر من او ضعيف است». دار قطني گفته: «او روايات را حفظ مي‌كرد، ولي اشتباه مي‌كرد و بر خطايش اصرار مي‌ورزيد». خطيب بغدادي از ازهري از ابوالحسن بن فرات نقل كرده است: «ابن قانع دو سال پيش از مرگش ديوانه شده بود؛ پس من شنيدن روايت از او را رها كردم؛ چرا كه عده‌اي در زمان ديوانگي‌اش از او روايت شنيده‌اند».[23]

بنابراين، با فرض بعيد بودن صحت استناد ابن تيميه به ابن قانع، اما سخن چنين شخصي كه اتهام ضعف و جنون به او وارد شده، با هيچ ملاكي از ارزش و اعتبار علمي برخوردار نيست.

2. ولادت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از نظر بزرگان اهل سنت

 جنبه تاريخي ولادت پرميمنت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)نزد عده‌اي از بزرگان اهل سنت، از گذشته تا امروز، محرز و ثابت بوده است. جمع بزرگي از انديشمندان اهل سنت در آثار خود، به ولادت آن حضرت اعتراف كرده و به صراحت اعلام كرده‌اند كه آن حضرت در 15 شعبان سال 255ه‍ .ق در شهر سامراء به دنيا آمده است. در ادامه، به برخي از گفته‌هاي آنان اشاره مي‌كنيم.

الف) شمس‌الدين الذهبي (م748 ه‍ .ق) دانشمند معروف علم رجال اهل سنت، در كتاب‌هاي خود به ولادت آن حضرت تصريح كرده است. در كتاب «العبر في خبر من غبر» مي‌نويسد: «در سال 255ه‍ .ق محمد بن الحسن العسكري به دنيا آمد. رافضي‌ها او را خلف، حجت، مهدي، منتظر و صاحب‌الزمان لقب داده‌اند. او آخرين امام از امامان دوازده‌گانه است».[24] در «تاريخ الإسلام» مي‌گويد:

ابومحمد هاشمي حسيني، يكي از ائمه شيعه است كه آنها اعتقاد به عصمت وي دارند و به او حسن عسكري مي‌گويند... او پدر همان كسي است كه رافضه منتظر او هستند. اما فرزندش محمد بن الحسن كه رافضي‌ها او را قائم، خلف و حجت مي‌نامند، در سال 258 به دنيا آمده است و برخي گفته‌اند كه در سال 256 به دنيا آمده است.[25]

در كتاب «سير أعلام النبلاء» مي‌گويد: «منتظر شريف، ابوالقاسم محمد بن الحسن العسكري ... آخرين امام از ائمه دوازده‌گانه است كه اماميه معتقد به عصمت آنان‌اند».[26]

ب) فخرالدين رازي (م604ه‍ .ق) مفسر نامدار اهل سنت درباره امام حسن عسكري(عليه السلام) و فرزندان آن حضرت مي‌نويسد: «اما امام حسن عسكري(عليه السلام)، دو پسر و دو دختر داشت. پسران آن حضرت، پس يكي از آنها صاحب‌الزمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است...».[27]

ج) ابن حجر هيتمي (م973ه‍ .ق) در كتاب «الصواعق المحرقة» چنين اعتراف مي‌كند:

امام عسكري(عليه السلام) فرزندي غير از ابوالقاسم محمد حجت نداشته است كه عمر آن حضرت در زمان وفات پدرش پنج سال بوده است؛ ولي خداوند به او حكمت آموخت و قائم منتظر ناميده شده است.[28]

د) ابن اثير الجزري (م630ه‍ .ق) مي‌گويد:

در سال 260ق حسن بن علي(عليهما السلام) از دنيا رفت. او ابومحمد علوي عسكري و پدر يكي از ائمه دوازده‌گانه بر مبناي اعتقاد شيعه است،
او پدر محمد است كه شيعيان اعتقاد دارند او منتظر و در سرداب
سامّراء است.[29]

البته بحث غيبت حضرت حجت(عليه السلام) در سامراء و غايب شدن آن حضرت در سرداب، تهمتي است كه بدخواهان به شيعه بسته‌اند؛ وگرنه شيعيان اعتقادي به غيبت و اقامت حضرت مهدي(عليه السلام) در سرداب سامراء ندارند و اين در جاي خود پاسخ داده شده است.

ه‍) شمس‌الدين بن خلكان، (م681ه‍ .ق) گرچه درباره غيبت
وليّ عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) مانند هم‌قطاران خود، بدون تحقيق به شيعه تهمت بسته كه آنان معتقد به غيبت امامشان در سرداب و منتظر ظهور او از سرداب هستند، اما به ولادت حضرت تصريح كرده و مي‌گويد:

ابوالقاسم محمد بن الحسن العسكري ... امام دوازدهم بر اساس اعتقاد شيعه است كه به حجت مشهور است... ولادت ايشان در روز جمعه نيمه شعبان سال 255ه‍ .ق است. وقتي پدرش از دنيا رفت، او پنج ساله بود. اسم مادرش خمط بوده و برخي گفته‌اند نرجس بوده است.[30]

آنچه گفته شد، تنها اعترافات برخي از بزرگان اهل سنت درباره ولادت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و قطعيت تاريخي آن است؛ وگرنه تعداد كساني كه در كتاب‌ها و آثارشان به ولادت آن حضرت تصريح كرده‌اند، بسيار بيش از آن است كه در اين نوشته مختصر بگنجد. لذا براي رعايت اختصار از نقل قول آنان خودداري كرده و مخاطب جستجوگر را به منابع نام‌برده در پاورقي ارجاع مي‌دهيم.[31]

بنابراين وقوع ولادت حضرت حجت(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از حيث تاريخي، مسلم و قطعي است و چنان‌كه گفتيم جمع بزرگي از انديشمندان اهل سنت به آن اذعان كرده‌اند. اما با وجود آشكاري اين حقيقت تاريخي، ابن تيميه بر اساس پيش‌فرض‌ها و دشمني شخصي و عقيدتي خود، آن را ناديده گرفته و اين حقيقت تاريخي روشن را تنها با استناد به سخن‌هاي ناگفته طبري و ابن قانع اموي انكار كرده است. اين‌گونه داوري‌هاست كه فرمايش مولاي متقيان حضرت علي(عليه السلام) را به ذهن متبادر مي‌كند كه فرمود: «اللّجاج يفسد الرّأي»؛[32] «پافشاري‌هاي لجوجانه، رأي آدمي را فاسد كرده و انسان را از مسير حق به انحراف مي‌كشاند».

شبهه دوم: سودمند نبودن پيشواي غايب

ابن تيميه در جاي ديگر، غيبت امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را زير سؤال برده و با فرض پذيرش تولد و حيات وي، غيبت ايشان را به منزله مفقود و معدوم بودن ايشان تلقي مي‌كند و سپس چنين نتيجه مي‌گيرد كه بر وجود چنين امامي كه مفقود و معدوم است، هيچ ثمره و مصلحتي مترتب نيست؛ نه براي مؤمن و نه براي كافر و هر كسي كه حكومت را بر عهده بگيرد، بهتر از چنين پيشواي معدوم و منتظري است كه اماميه معتقد به آن است.[33]

پاسخ شبهه دوم

در پاسخ به اين شبهه، نخست بايد معنا و مفهوم غيبت را در لغت و در قلمرو تفكر مهدويت روشن نموده و تفاوت آن را با مفهوم عدم و فقدان تبيين كنيم و سپس فوايد و آثاري كه بر وجود امام غايب مترتب است، برشماريم تا فسادِ گفته و گمان ابن تيميه را به خوبي آشكار كنيم.

1. مفهوم غيبت

واژه «غيبت» (به فتح غين) در لغت، از كلمه غيب به معناي مستور و پنهان شدن است: «والغَيبُ: كُلُّ مَا غَابَ عَنْكَ»؛[34] «غيب آن چيزي است كه از تو پنهان گردد». راغب اصفهاني مي‌گويد: «غيب، مصدر غابت الشمس و مانند آن است؛ يعني خورشيد پنهان شد. اين سخن زماني گفته مي‌شود كه خورشيد از ديد چشمان پوشيده گردد. غَابَ عنّي كذا يعني از ديده‏ام پنهان شد».[35]

بنابراين واژه «غيبت» در لغت عرب هيچ‌گاه آن‌گونه كه ابن تيميه گمان برده است، مرادف با مفهوم فقدان، عدم و نيستي به كار نرفته و در هيچ كتاب لغتي چنين معنا نشده است؛ بلكه غيب هر آن چيزي است كه وجود دارد، اما از ديد ما پنهان و مستور است. لذا به عالم ماوراء طبيعت مانند عالم الوهيت، ملكوت، فرشتگان، قبر و قيامت و...كه از ديد آدميان پنهان و غايب است، در اصطلاح فرهنگ و معارف قرآن و روايات، عالم غيب اطلاق مي‌شود. اما در عين حال، قرآن كريم ايمان به آنها را از ويژگي‌هاي پرهيزگاران برشمرده[36] و عالم طبيعت را كاملاً مرتبط با آن و متأثر از آن بيان مي‌كند. آيا طبق گفته ابن تيميه اگر هر غايبي مساوي با مفقود و معدوم باشد و چون غايب است، هيچ اثري در زندگي آدميان نداشته باشد، اين سخن به كفر، شرك به خدا و عالم غيب نمي‌انجامد؟ چون خدا و فرشتگان و... ظاهراً غايب‌اند؛ هرچند شيعه هرگز غيبت امام(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را هم‌سنخ با عالم غيب نمي‌داند؛ بلكه نوع خاصي از غيبت را درباره آن حضرت معتقد است كه توضيح آن خواهد آمد. اما از استدلال ابن تيميه كه به‌گونه‌اي كلي از غيبت و پنهان بودن امام، نبود ايشان را نتيجه مي‌گيرد، اين ثمره فاسد حاصل مي‌شود كه هر غيبي، مساوي با عدم باشد و اين سخن وي به انكار خدا، فرشتگان و قيامت مي‌انجامد.

اما كاربرد واژه «غيبت» در فرهنگ مهدويت به همان معناي لغوي خود، يعني غيبت و استتار است؛ با اين تفاوت كه در تفكر شيعي مهدويت، غيبت امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به يكي از دو نوع خاص ذيل قابل تصور است:

الف) غيبت شناختي

اين نوع از غيبت عبارت است از غايب و پنهان شدن امام(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از ديد معرفتي و شناختي عموم مردم؛ بدين معنا كه آن حضرت به طور عادي در ميان مردم حضور داشته و زندگي مي‌كند، و عموم مردم او را ملاقات كرده و با او حشر و نشر دارند، اما بدون اينكه كسي ايشان را بشناسد و بداند كه او امام زمان است. گويا اقتضاي حكمت الهي چنين است كه آن حضرت به صورت ناشناخته بين مردم زندگي كند و بدين وسيله، از تهديدات و خطرات احتمالي دشمنان و ظالمان در امان بماند. برخي از روايات، اين نوع غيبت را درباره آن حضرت تأييد كرده‌اند؛ مانند دو روايت ذيل:

يك ـ امام صادق(عليه السلام) فرموده است:

در صاحب اين امر (حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف سنت‌هايي از پيامبران وجود دارد… اما سنتي كه از يوسف(عليه السلام) در وي هست، مستور بودن اوست. خداوند بين او و مردم حجابي قرار مي‌دهد؛ به طوري كه او را مي‌بينند، ولي نمي‌شناسند.[37]

دوـ نيز فرمود:

چگونه اين امت انكار مي‌كند كه خداي عزّوجلّ با حجت خويش همان كند كه با يوسف كرد كه امامشان در بازارهايشان راه برود و بر فرش‌هايشان قدم گذارد، اما او را نشناسند تا آن زمان كه خداوند به ظهور او اجازه دهد؟ چنان‌كه به يوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو يوسف هستي؟ گفت من يوسفم[38]

بنابراين در اين نوع از غيبت، هيچ خرق عادتي اتفاق نمي‌افتد؛ بلكه امام به صورت عادي، اما ناشناخته در جامعه زندگي مي‌كند و با مردم در ارتباط بوده و با آنها حشر و نشر دارد.

ب) غيبت جسماني

نوع دوم غيبت امام(عجل الله تعالي فرجه الشريف) اين است كه آن حضرت به صورت نامرئي در بين مردم حضور داشته و در عين اينكه روي زمين و بين مردم به سر مي‌برد و به جاهاي مختلف تشريف برده و از وضع عموم مردم، به ويژه شيعيان و پيروان خود به صورت مستقيم و حضوري مطلع مي‌شود و برخي را حتي مورد عنايت و لطف خود قرار مي‌دهد، ولي هيچ كس آن حضرت را با چشمان ظاهري نمي‌بيند و از حضور ايشان آگاهي نمي‌يابد. خدا بين آن حضرت و چشمان مردم عادي پرده‌‌اي كشيده كه او را از ديده‌ها پنهان نگه مي‌دارد.

اين‌گونه از غيبت را نيز برخي از روايات تأييد كرده‌اند؛ چنان‌كه امام رضا(عليه السلام) مي‌فرمايد: «لايري جسمه ولايسمّي باسمه»[39]؛ «جسم او ديده نمي‌شود و نام وي برده نمي‌شود». امام صادق(عليه السلام) مي‌فرمايد:

يفقدُ الناس امامهم فيشهد الموسم فيراهم ولايرونه.[40]

مردم امام خود را نمي‌يابند؛ با اين حال او در مراسم حج شركت مي‌كند و مردم را مي‌بيند، ولي آنها او را نمي‌بينند.

اين‌گونه غيبت، همواره با اعجاز و خرق عادت همراه است؛ يعني با تصرف در امور طبيعي و عادي بوده و مبتني بر علل و عوامل غيبيه است.

البته خود اين تصرف و اعجاز، به يكي از اين دو صورت، امكان وقوع دارد: يا تصرف در شيء ديده شده، اثر گذاشته و او را از ديدني بودن خارج كرده و ناديدني مي‌كند تا در عين حضور وجودي، ناديده بماند. يا در بيننده اثر گذاشته و چشمان وي را از ديدن موجود حاضر و ديدني ناتوان مي‌گرداند؛ چنان‌كه قرآن كريم از اين‌گونه تصرف‌ها در قوه ديد برخي مشركين سخن گفته و مي‌فرمايد: «پيش روي آنان سدي قرار داديم و در پشت سرشان سدي و در همين حال چشمان آنها را پوشانديم، لذا چيزي را نمي‌بينند».[41] از عبدالله مسعود نقل مي‌كنند: «قريش كنار در خانه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) جمع شدند. آن حضرت از منزل بيرون آمدند و بر سر آنان خاك پاشيد و آنها حضرت را نمي‌ديدند».[42]

آنچه شيعه در مورد غيبت حضرت ولي‌عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، بدان معتقد است و بزرگان مذهب بر اساس روايات معصومين: بدان صحه گذاشته‌اند، يكي از اين دو نوع غيبت است؛ يعني امام(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در زمان غيبت يا به لحاظ شناختي و معرفتي از ديد مردم غايب است، يا فقط از چشمان مردم غايب است، نه به لحاظ وجودي و حضوري، آن‌گونه كه ابن تيميه گمان برده است. به عبارت ديگر با توجه به شئون و تصرفات امام در جهان، غيبت آن حضرت، كلي نيست؛ بلكه اين غيبت و عدم حضور جزئي است؛ يعني در شأني از شئونات ولايت است و آن معاشرت با مردم و هدايت مستقيم و علني اجتماع بشري و تشكيل ظاهري حكومت حق است.

امام(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در عصر غيبت در همين يك بُعد از تصرفات و مقام خويش غايب است، اما در ديگر شئون حاضر، نافذ و فعال است و تمام عالَم، از جمله انسان و به ويژه شيعيان و محبان آن حضرت، از بركات تكويني و تشريعي وجودش بهره‌مندند. اين يك واقعيت شناختي بزرگ است كه از آن در ابواب معرفت به «غيبت شأنيه» و «حضرت شئونيه» تعبير مي‌شود؛ يعني آن حضرت در يك شأن، غايب و در بقيه شئون، حاضر
است.[43] بنابراين امام در عصر غيبت بين امت حاضر است و بر امور و كارهاي امت اشراف و نظارت دارد و از هرگونه اصلاح و هدايت غايبانه آنان دريغ نمي‌ورزد.

2. فوايد و آثار حجت(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در حال غيبت

پس از بيان معناي غيبت و تفاوت آن با مفهوم عدم و نبودن، براي اينكه بطلان پندار ابن تيميه در بي‌ثمر بودن وجود امام غايب را بيش از پيش مدلل كنيم، به تبيين آثار و فوايد حضرت حجت در حال غيبت مي‌پردازيم.

در دوره غيبت امام(عجل الله تعالي فرجه الشريف) هرچند كه امت از دسترسي مستقيم و بهره‌مندي بي‌واسطه از خورشيد وجودش محروم است، اما اين‌گونه نيست كه ارتباط امام با امت (چنان‌كه ابن تيميه و يارانش گمان كرده‌اند) كاملاً قطع باشد و امام در پشت پرده غيب رفته و از حال امت بي‌خبر بوده و مردم به حال خود رها شده باشند؛ بلكه مردم، تنها از حضور مستقيم و هدايت علني امام محروم‌اند، اما از ديگر آثار و بركات وجود امام غايب و برحق، در زندگي مادي و معنوي خود بهره‌مند مي‌شوند؛ چنان‌كه در روايات ائمه معصومين به گوشه‌اي از اين آثار و بركات اشاره شده است.

با يك نگاه كلي به اين روايات، مي‌توان ادعا كرد كه وجود مقدس حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در حيات آدميان از جهات مختلف تكويني و تشريعي نقش داشته و مي‌توان آثار تشريعي او را به آثار اعتقادي ـ رواني و آثار سياسي ـ اجتماعي تقسيم كرد.

الف) اثر تكويني وجود حجت غايب

بر اساس روايات نقل شده از ائمه معصومين: بقا و دوام عالم طبيعت و حيات روي زمين، منوط به وجود حجت در روي زمين است. در واقع وجود حجت حق يا همان انسان كامل، واسطه رسيدن فيض الهي به ساير موجودات است؛ چنان‌كه امام صادق(عليه السلام) مي‌فرمايد: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها»؛[44] «اگر امام و حجت خدا در روي زمين نباشد، زمين اهلش را در خود فرو مي‌برد». روايت ديگري از امام علي(عليه السلام) اين حقيقت را چنين تبيين مي‌كند:

اللَّهُمَّ بَلَي لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ... .[45]

آري، روي زمين هرگز از كسي كه قيام به حجت الهي كند، خالي نخواهد ماند؛ خواه آشكار باشد يا پنهان و ناشناخته؛ براي اينكه احكام و دستورات و دلايل و نشانه‌هاي خداوند از ميان نرود [و آنها را از تحريف و دستبرد مصون دارند].

ابن ابي‌الحديد معتزلي در شرح اين سخن امام علي(عليه السلام) مي‌گويد:

تا زمان خالي نماند از فردي كه به مشيت الهي بر بندگان خدا احاطه و سيطره دارد. اين امر تقريباً تصريح به مذهب اماميه تلقي مي‌گردد؛ هرچند اصحاب ما (معتزله) آن را بر «ابدال» حمل مي‌كنند».[46]

دانشمند ديگر اهل سنت نيز از اين كلام اميرالمومنين(عليه السلام) اشاره به حضرت مهدي را استنباط كرده و مي‌گويد:

نماز عيسي(عليه السلام) در پشت سرِ مردي از اين امت در آخرالزمان و نزديك قيامت، (حديثي كه در منابع متعدد و معتبر اهل سنت آمده است) دلالت بر اين سخن حق دارد كه زمين از حجت قائم خدا
خالي نمي‌ماند.[47]

بنابراين وجود حضرت حجت، هرچند در پشت پرده غيبت است، ولي در واقع طبق مباني شيعه، از آثار و فوايد آن، هم در تكوين و هم در تشريع مي‌توان بهره برد.

ب) آثار اعتقادي ـ ارزشي حجت غايب

بر اساس روايات منقول از نبي مكرم اسلام(صلي الله عليه و آله) اعتقاد به وجود امام و شناخت حجت زمان، در فرهنگ و انديشه ديني مسلمانان، از جايگاه بلند و بي‌مانندي برخوردار است كه در روايات، هدايت و رستگاري هر فرد مسلمان و نجات وي از غلتيدن در مرگ جاهليت، منوط به داشتن اين اعتقاد و شناخت شمرده شده است. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در روايتي كه شيعه و سني نقل كرده‌اند، مي‌فرمايد: «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية»[48] يا «ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية»؛[49] «هر كس بميرد درحالي‌كه امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است». يا «هركه بميرد و بر گردنش بيعتي نباشد، به مرگ جاهليت مرده است».

اين روايت علاوه بر نشان دادن جايگاه رفيع امامت و ولايت در حوزه فرهنگ و تفكر اسلامي، بر ضرورت استمرار وجود حجت خدا در هر زمان و لزوم شناخت مسلمانان نسبت به آن دلالت دارد. پس بنابر دكترين شيعي مهدويت، آموزه فوق در زمان غيبت، در قامت باور به امام و حجت غايب، يعني حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) عينيت مي‌يابد؛ زيرا جز اعتقاد به وجود اين حجت غايب كه داراي اوصافي چون عصمت و ولايت مي‌باشد، هيچ گزينه ديگري را نمي‌توان در زمان حاضر مصداق و شأن نزول روايت فوق دانست كه نشناختن او مساوي با مردن در جاهليت مي‌باشد؛ چون هيچ عقل سليمي نمي‌پذيرد كه شناخت و پذيرش ولات جور و حكومت‌هاي زمان كه سراپا فساد، جرم، جنايت و خيانت به دين و مكتب است، از سوي رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) به مثابه مردن در اسلام معرفي شده باشد و نشناختن آنان به مثابه مردن در جاهليت باشد.

بنابراين از نظر اعتقادي و ايدئولوژيك باور به جود امام و حجت غايب در زمان غيبت، شرط هدايت و رستگاري مسلمان است و مردن وي را در حال اسلام تضمين مي‌كند؛ چنان‌كه عدم اعتقاد و شناخت اين حجت غايب، موجب مردن در جاهليت گرديده و انسان را از نعمت هدايت محروم مي‌گرداند.

ج) آثار اجتماعي ـ سياسي حجت غايب

از نظر اجتماعي ـ سياسي، وجود حجت غايب و منتظَر با اوصاف و ويژگي‌هاي حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) همواره نويدبخش قلوب و دل‌هاي منتظران و باورمندان به اوست. اعتقاد به وجود چنين پيشوايي كه عصاره خوبي‌ها و فضيلت‌هاست همواره شور، نشاط و اميد به آينده را در
كالبد فرد و اجتماع بشر، زنده نگه داشته و يأس و نوميدي را از جان و تن آنها مي‌زدايد.

بحث پيرامون سرنوشت جامعه بشري و آينده جهان، يكي از مباحث روز و كلان امروز در جهان است كه با توجه به شرايط موجود و حاكم بر جهان امروز كه افق‌ها و چشم‌اندازهاي پيش روي آن را به ظاهر ابرهاي تيره و تاري از ظلم و ستم پوشانده و نشانه‌هاي يأس و نوميدي از تمدن جديد در افكار و انديشه‌ها آشكار شده است، در چنين شرايطي اعتقاد به منجي غايبي كه وجود او بقا و نظم عالم را تضمين كرده و هر لحظه اميد ظهور و انقلاب اصلاح‌گرانه‌اش مي‌رود، تنها منبع آرام‌بخش و روزنه اميد به آينده و رهايي از يأس كشنده براي باورمندانش است؛ چنان‌كه خود آن حضرت مي‌فرمايد: «مردم از وجود من همانند آفتابِ پس ابر سود مي‌جويند و من سبب آرامش و امنيت مردم روي زمين هستم، همان‌گونه كه ستارگان، امان اهل آسمان‌اند».[50] و در توقيع ديگر به شيعيان و باورمندانش دلگرمي بيشتر داده و چنين مي‌فرمايد:

ما شما را رها نكرده و در رسيدگي و سرپرستي شما كوتاهي نمي‌كنيم و ياد شما را از خاطر نبرده‌ايم. پس تقوا پيشه كنيد و ما را ياري نماييد تا شما را از فتنه‌هايي كه به شما روي مي‌آورد، نجات بخشيم... .[51]

بنابراين وجود امام غايب(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در دوره غيبت، آثار اجتماعي ـ سياسي بزرگي را به دنبال دارد. شاخص‌ترين اثر اجتماعي آن، ايجاد اميد، نشاط و انسجام ديني و اعتقادي در ميان پيروان و معتقدان خود است و مهم‌ترين اثر سياسي آن، استعداد بالفعل و بالقوه آن براي ايجاد وحدت و يكدلي بين معتقدان و باورمندان خود است كه هنگام ضرورت مي‌تواند آنها را بر محور يك هدف و آرمان بزرگ اصلاحي و سياسي گرد آورده و موجب خيزش‌هاي عظيم سياسي و اجتماعي گردد؛ چنان‌كه در طول تاريخ از اين منبع قدرت استفاده‌هاي بجا و بي‌جاي فراوان شده است و شايد بروز گاه و بي‌گاه همين ويژگي‌ها و آثار وجود حجت غايب باشد كه در طول تاريخ باعث واهمه و دلهره بدخواهاني چون ابن تيميه و ياران او گشته است تا اين‌گونه با امام و حجت غايب، از سر ستيز سخن گفته و همه حقايق را منكر شوند.

وجه ديگر آثار اجتماعي، احساس خطر طواغيت و ظالمان است كه هر لحظه احساس خطر از ظهور آن حضرت دارند؛ همچنان كه طواغيت زمان اين خطر را احساس كرده و در مبارزه با انديشه مهدويت مي‌كوشند.

نتيجه‌گيري

سخن آخر اينكه با توجه به آنچه گفته شد، به اين نتيجه مي‌رسيم كه شبهات شيخ وهابيت پيرامون ولادت و غيبت حضرت حجت(عجل الله تعالي فرجه الشريف) كاملاً نادرست بوده و مبتني بر هيچ واقعيت تاريخي و علمي نيست؛ زيرا تولد حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از مسلمات تاريخ بوده و بسياري از مورخين و دانشمندان اهل سنت نيز بر آن گواهي داده‌اند. ناديده گرفتن گواهي اين جمع بزرگ، با استناد به سخن‌هاي ناگفته طبري و ابن قانع اموي، جز لجاجت و دشمني با حقيقت چيز ديگري نمي‌تواند باشد؛ چنان‌كه بي‌ثمر خواندن وجود حجت غايب، با اين بهانه كه اعتقاد به امام غايب اعتقاد به معدوم و مفقود است و هيچ مصلحتي بر وجود معدوم مترتب نيست؛ نيز با واقعيات لغت‌شناسي و معارف و باورهاي ديني مسلمانان سازگار نيست؛ زيرا از نظر لغت، مفهوم واژه «غيبت» هيچ‌گاه به معناي فقدان و عدم نبوده و نيست؛ بلكه به معناي پنهان و مستور بودن آمده است. از نظر فرهنگ قرآن و معارف دين هم نه‌تنها سخن ابن تيميه قابل توجيه و پذيرش نيست، بلكه لازمه سخن او انكار تمام عالم غيب است؛ زيرا اگر هر غايبي مساوي با معدوم باشد، نتيجه‌اش اين خواهد شد كه تمام عالم غيب كه قرآن و روايات بر آن تصريح دارند، معدوم باشد و اين يعني انكار وجود خدا، فرشتگان، قبر و قيامت و... كه هيچ مسلماني نمي‌تواند به آن ملتزم گردد.

 

فهرست منابع

1. الاحتجاج علي اهل اللجاج، احمد بن علي طبرسي، نشر مرتضي، چاپ اول، مشهد، 1403ه‍ .ق.

2. الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، محمد بن محمد النعمان (شيخ مفيد)، مؤسسه آل البيت، چاپ اول، قم، 1413ه‍ .ق.

3. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب و...، خيرالدين الزركلي، دارالعلم، چاپ پنجم، بيروت، 1980م.

4. اعيان الشيعة، سيد محسن امين عاملي، دارالتعارف، بيروت، 1403ه‍ .ق.

5. تاج العروس، محمد مرتضي الواسطي الزبيدي، دارالفكر، چاپ اول، بيروت، 1414ه‍ .ق.

6. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون المغربي، داراحياءالتراث العربي، چاپ چهارم، بيروت، بي‌تا.

7. تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام، دارالكتاب العربي، چاپ اول، بيروت، 1407ه‍ .ق.

8. تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، محمد ابن عبدالرحمن المباركفوري، دارالكتب العلميه، چاپ اول، بيروت، 1410ه‍ .ق.

9. تذكرة الخواص، شمس‌الدين يوسف بن فرغلي بن الجوزي، مؤسسة أهل البيت، بيروت، 1401ه‍ .ق.

10. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، دارالكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374ه‍ .ش.

11. خورشيد مغرب، محمدرضا حكيمي، غدير، تهران، 1350ه‍ .ش.

12. در انتظار ققنوس، سيد هاشم ثامرالعميدي، ترجمه مهدي علي‌زاده، بي‌نا، بي‌تا.

13. سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، عبدالملك بن حسين الشافعي العاصمي، دارالكتب العلمية، بي‌تا.

14. سنن ابي داوود، سليمان بن الاشعث السجستاني، المكتبة العصرية، صيدا، بي‌تا.

15. سير أعلام النبلاء، شمس‌الدين احمد الذهبي، مؤسسة الرسالة، چاپ نهم، بيروت، 1413ه‍ .ق.

16. الشجرة المباركة في أنساب الطالبية، فخرالدين محمد بن عمر الرازي، مكتبة آيةالله المرعشي النجفي، چاپ اول، قم، 1409ه‍ .ق.

17. شرح نهج‌البلاغه، ابن ابي‌الحديد، كتابخانه آيت‌الله مرعشي نجفي، چاپ اول، قم، 1337ه‍ .ش.

18. شناخت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، علي نوري، زمزم هدايت، چاپ سوم، قم، 1385ه‍ .ش.

19. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نيشابوري، داراحياءالتراث العربي، بيروت، بي‌تا.

20. الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، أحمد بن محمد بن حجر الهيتمي، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، بيروت، 1417ه‍ .ق.

21. العبر في خبر من غبر، شمس‌الدين محمد بن احمد الذهبي، مطبعة حكومة الكويت، چاپ دوم، الكويت، 1984م.

22. عصر الظهور، علي كوراني، چاپ اول، دار الهدي، 1383ه‍ .ش.

23. غرر الحكم، عبدالواحد بن محمد تميمي آمدي، دارالكتاب الاسلامي، چاپ دوم، قم، 1410ه‍ .ق.

24. فتح الباري في شرح البخاري، ابن حجر عسقلاني، دارالمعرفة للطباعة والنشر، چاپ سوم، بيروت، بي‌تا.

25. الفصول المهمة في معرفة الأئمة، علي بن محمد بن أحمد المالكي المكي، دارالحديث، قم، 1380ه‍ .ش.

26. الكافي، محمد بن اسحاق كليني، دارالكتب الاسلامية، چاپ چهارم، تهران، 1404ه‍ .ق.

27. كفاية الاثر في النص علي الائمة الاثني عشر، علي بن محمد خرازي رازي، بيدار، قم، 1401ه‍ .ق.

28. الكامل في التاريخ، عزالدين علي بن محمد بن أثير الجزري، دارالكتب العلمية، چاپ دوم، بيروت، 1415ه‍ .ق.

29. كمال الدين وتمام النعمة، محمد بن بابويه صدوق، انتشارات اسلامي، قم، 1403ه‍ .ق.

30. مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسي، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم، تهران، 1372ه‍ .ش.

31. مرآة الجنان وعبرة اليقظان، ابومحمد عبدالله بن أسعد اليافعي، دارالكتاب الإسلامي، القاهرة، 1413ه‍ .ق.

32. مسند احمد، احمد بن حنبل الشيباني، الرساله، بي‌جا، چاپ اول، 1421ه‍ .ق.

33. المفردات في غريب القرآن، الحسن بن محمد راغب اصفهاني، دفتر نشر الكتاب، بي‌جا، چاپ دوم، 1404ه‍ .ق.

34. منتخب الاثر في الامام الثاني عشر(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، لطف‌الله صافي گلپايگاني، مكتبة المؤلف، چاپ اول، قم، 1380ه‍ .ق.

35. منهاج السنة النبوية، أحمد بن عبدالحليم بن تيميه الحراني، چاپ اول، دارالنشر، قرطبه، 1406ه‍ .ق.

36. نظم المتناثر من حديث المتواتر، محمد بن جعفر الكناني، دارالكتب السلفيه، چاپ دوم، مصر، بي‌تا.

37. النهاية في غريب الحديث والاثر، ابن اثير المبارك بن محمد الجزري، المكتبة العلميه، بيروت، 1399ه‍ .ق.

38. النهايه في الفتن والملاحم، اسماعيل بن عمرو بن كثير، دارالجيل، بيروت، 1408ه‍ .ق.

39. الوافي بالوفيات، صلاح‌الدين خليل بن أيبك الصفدي، دارإحياء التراث، بيروت، 1420ه‍ .ق.

40. وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، شمس‌الدين أحمد بن محمد بن خلكان، دارالثقافة، بيروت، بي‌تا.

 
[1]. النهاية في غريب الحديث والاثر، ابن اثير، ج5، ص577.

[2]. «وبه سُمِّي المَهْديُّ الذي بَشَّر به رسول الله9 أنه يَجيء في آخِر الزَّمان»؛ النهاية في غريب الحديث والاثر، ج5، ص577 و نيز ابن ابي‌الحديد معتزلي مي‌گويد: «و قد وقع اتفاق الفرق من المسلمين أجمعين على أنّ الدنيا والتكليف لا ينقضـي إلا عليه»؛ شرح نهج‌البلاغة، ج12، ص3.

[3]. «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْقَائِمُ مَهْدِيّاً لِأَنَّهُ يَهْدِي إِلَى أَمْرٍ قَدْ ضَلُّوا عَنْه»؛ الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، شيخ مفيد، ج2، ص383.

[4]. همان ، ج2، ص339.

[5]. اعيان الشيعة، سيد محسن امين عاملي، ج2، ص473.

[6]. (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِم...) (نور: 55).

[7]. (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِين) (قصص: 5).
(وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ) (انبياء: 105).

[8]. (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدين كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْـرِكُون) (توبه: 33، فتح: 28 و صف: 9).

[9]. ر.ك: منتخب الاثر في الامام الاثني عشر7، صافي گلپايگاني، ج2، صص52-124؛ در انتظار ققنوس. سيد هاشم ثامر العميدي، صص16-30.

[10]. نظم المتناثر من حديث المتواتر، محمد بن جعفر الكناني، ج1، ص227.

[11]. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون المغربي، ج1، ص311.

[12]. شناخت مهدي[،عليرضا علي‌نوري، ص11.

[13]. اين عبارت بخشي از روايت نبوي است كه درباره حضرت مهدي[ نقل شده و در اغلب كتاب‌هاي شيعه و سني كه روايات مربوط به حضرت مهدي[ را نقل كرده‌اند، آمده است.

[14]. ر.ك: عصر الظهور، علي كوراني، صص327 ـ 345.

[15]. الارشاد، ج2، ص339.

[16]. ر.ك: مسند احمد بن حنبل، ج1؛ سنن ابي داود، ج2، باب المهدي.

[17]. «فصل ذكر المهدي الذي يكون في آخر الزمان وهو أحد الخلفاء الراشدين والأئمة المهديين وليس بالمنتظر الذي تزعم الروافض». النهاية في الفتن والملاحم، ابن كثير، ج1، ص15.

[18]. تحفة الاحوذي بشرح جامع الترمذي، المباركفوري، ج6، ص401.

[19]. همان، ص403.

[20]. منهاج السنة النبويه، ابن تيميه، ج4، ص78.

[21]. همان، ج1، ص90.

[22]. تنها خيرالدين زركلي، از علماي وهابي، در كتاب «الأعلام» مي‌گويد: «عريب بن سعد قرطبي، پزشك و مورخ اهل قرطبه اصالتاً نصراني بوده است. پدران او اسلام آوردند و عربي آموختند و به «بني‌تركي» مشهور شدند. ناصر (م 331ه‍ .ق) او را فرماندار بخش اشنونه كرد و مستنصر او را كاتب خود قرار داد و مقام و منزلت او را پيش حاجب نقاش أبي‌عامر بالا برد و
«خازن السلاح» ناميده شد. او تاريخ طبري را تلخيص كرده و اخبار آفريقا و اندلس را به آن افزوده و نام كتاب را «صلة تاريخ الطبري» گذاشته است.

[23]. سير أعلام النبلاء، شمس‌الدين الذهبي، ج15، ص527.

[24]. العبر في خبر من غبر، شمس‌الدين الذهبي، ج2، ص37.

[25]. تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام، شمس‌الدين الذهبي، ج19، ص113.

[26]. سير أعلام النبلاء، ج13، ص119.

[27]. الشجرة المباركة في أنساب الطالبيه، فخر‌الدين محمد بن عمر الرازي الشافعي، ص80.

[28]. الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، احمد بن محمد بن حجر الهيتمي، ج2، ص601.

[29]. الكامل في التاريخ، ابن أثير الجزري، ج6، ص249.

[30]. وفيات الأعيان وانباء أبناء الزمان، ابن خلكان، ج4، ص176.

[31]. الوافي بالوفيات، الصفدي، ج2، ص249؛ تذكرة الخواص، ابن الجوزي، ص204؛ - الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربين والمستشرقين، خيرالدين الزركلي، ج6، ص80؛ سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، عبدالملك الشافعي العاصمي المكي، ج4، ص150؛ مرآة الجنان وعبرة اليقظان، اليافعي، ج2، ص107؛ الفصول المهمة في معرفة الأئمة، علي بن محمد المالكي المكي، ج2، ص682.

[32]. غرر الحكم، آمدي، ص58.

[33]. منهاج السنة، ج1، ص‌133 و ج3، ص378.

[34]. تاج العروس، زبيدي، ج2، ص295.

[35].  المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص367.

[36]. (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون) (بقره: 3).

[37]. كمال الدين وتمام النعمة، شيخ صدوق، ج2، ص351.

[38]. «فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ الله جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَيَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ الله فِي ذَلِكَ لَهُ كَما أَذِنَ لِيوسُفَ: قالو أَنَّك لَأَنتَ يُوسُفُ»: الكافي، كليني، ج1، ص337.

[39]. كمال الدين وتمام النعمة، ج2، ص370.

[40]. كمال الدين وتمام النعمة، ج2، ص346.

[41]. (وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِـرُونَ) (يس: 9). ر. ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، ج18، ص323، ذيل آيه فوق.

[42]. مجمع البيان، طبرسي، ج8، ص650، ذيل آيه فوق.

[43]. خورشيد مغرب، محمدرضا حكيمي، ص184.

[44]. الكافي، ج2، ص55.

[45]. نهج‌البلاغة، خطبه 147، صبحي صالح.

[46]. شرح نهج‌البلاغة، ابن ابي‌الحديد، ج18، ص385.

[47]. فتح الباري في شرح البخاري، ابن‌حجر عسقلاني، ج6، ص359.

[48]. كفاية الاثر في النص علي الائمة الاثني عشر، علي بن محمد خرازي رازي، ص296.

[49]. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نيشابوري، ج3، ص1478.

[50]. كمال الدين وتمام النعمة، ص485.

[51]. الاحتجاج علي اهل اللجاج، احمد بن علي طبرسي، ج2، ص497. 


| شناسه مطلب: 86261







نظرات کاربران