شیعه و وجود نص بر امامت
v حمیدالله رفیعی زابلی تعریف لغوی و اصطلاحی امامت امامت از ماده أمم (الاَمّ) گرفته شده که در لغت به معنای قصد کردن،[1] قصد مستقیم و توجه به سوی مقصود است.[2] امام به کسی گفته می‌شود که به قول یا فعل او اقتدا شود. به هر چیز دیگری مثل کتاب و امثا
v حميدالله رفيعي زابلي
تعريف لغوي و اصطلاحي امامت
امامت از ماده أمم (الاَمّ) گرفته شده كه در لغت به معناي قصد كردن،[1] قصد مستقيم و توجه به سوي مقصود است.[2] امام به كسي گفته ميشود كه به قول يا فعل او اقتدا شود. به هر چيز ديگري مثل كتاب و امثال آن نيز امام اطلاق ميشود و فرقي نميكند كه امام اهل حق باشد يا اهل باطل و به همين دليل خداوند فرموده است: {يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم}؛ «[به ياد آوريد] روزي را كه هر گروهي را با پيشوايشان ميخوانيم». (اسراء: 71)[3]
در اصطلاح براي امامت، از سوي شيعه و سني، تعاريفي شده كه همه آنها داراي يك مفاد است. از نظر مذهب شيعه، امامت، رياست عامه براي شخصي از اشخاص است در امور دين و دنيا به عنوان نيابت از رسول خدا(صلي الله عليه و آله).[4] اهل سنت نيز امامت را به روش شيعه تعريف كردهاند. در كتاب مواقف، تعريفي از قول علماي اهل سنت، اين گونه نقل شده كه امامت، رياست عامّه در دين و دنياست و سپس ميگويد: «بهتر اين است كه گفته شود امامت، خلافت و جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در اقامه دين است؛ به طوري كه پيروي از او بر همه امت واجب باشد».[5]
تفتازاني نيز ميگويد:
امامت رياست عامه در دين و دنيا، به عنوان جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است كه با قيد جانشيني، نبوت از تحت آن خارج و با قيد عموميت، قضا، رياست نواحي و رياست كسي كه از طرف امام جعل ميشود، خارج ميگردد.[6]
ضرورت و اهميت موضوع
در مسئله امامت، بين شيعه و سني اختلاف اساسي وجود دارد. از اموري كه بر مسئله امامت و خلافت مترتب ميشود، مسائل اعتقادي، احكام فقهي و ساير قوانين اجتماعي و اقتصادي است كه امت اسلامي در هر زماني به آن نيازمند است. اين مسئله به قدري اهميت دارد كه حتي امروز، داعيه حكومتداري و رهبري جامعه اسلامي مبتني بر امامت و خلافت اسلامي، به شدت بين مسلمانان مطرح است.
اهل سنت براساس اقتضاي مباني اعتقادي خودشان در امر خلافت و امامت، يك سري مباني را پذيرفتهاند كه بر نحوه تصاحب منصب خلافت در صدر اسلام، از سوي خلفاي سهگانه و خلفاي اموي، مبتني است.[7] ازاينرو آنان تمام حكومتهاي رايج و حاكم در كشورهاي اسلامي را مشروع و پيروي از آنها را واجب ميدانند؛ هرچند امام و حاكم، فاجر و فاسق بوده و با زور شمشير، حكومت را قبضه كرده باشد.
بنابراين اهلسنت معتقدند براي هيچ كس روا نيست ايمان به خدا و روز قيامت بياورد و شب را بخوابد، مگر اينكه امامي نيكوكار يا فاجر داشته باشد و او اميرالمؤمنين است.[8] به همين دليل اهل سنت، شيعيان
را به علت اينكه تمام حاكمان كشورهاي اسلامي را غاصب حكومت الهي دانسته، حكومتهاي آنان را نامشروع ميدانند، مورد طعن قرار
داده و اين عقيده شيعيان را باطل ميدانند. آنان ميگويند: «شيعه
دوازده امامي كه به مذهب جعفري معروف است، حكومتهاي اسلامي به جز حكومت امام علي(عليه السلام) را از صدر اسلام تا عصر حاضر،
نامشروع ميداند».[9]
را به علت اينكه تمام حاكمان كشورهاي اسلامي را غاصب حكومت الهي دانسته، حكومتهاي آنان را نامشروع ميدانند، مورد طعن قرار
داده و اين عقيده شيعيان را باطل ميدانند. آنان ميگويند: «شيعه
دوازده امامي كه به مذهب جعفري معروف است، حكومتهاي اسلامي به جز حكومت امام علي(عليه السلام) را از صدر اسلام تا عصر حاضر،
نامشروع ميداند».[9]
در نتيجه مسئله حكومت، يكي از مسائل مهمي است كه حتي در عصر حاضر، بر وجود اختلاف در امامت، مترتب ميشود؛ زيرا شيعيان حكومت را حق كسي ميدانند كه حجت خدا يا نائب حجت خدا باشد.[10]
تبيين موضوع
در انديشه اسلامي، اختلاف اساسي بين شيعه اماميه و اهل سنت، از همين مسئله امامت آغاز شده است. شيعيان درباره امامت و جانشينان رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، از قرآن، احاديث و سفارشات پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) پيروي كرده و معتقدند كه امام بايد معصوم و منحصر در دوازده نفر باشد كه از سوي شخص رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، منصوب و معرفي شدهاند.
مبناي اهل سنت درباره امامت
اهل سنت از آيات قرآن، احاديث و سفارشات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) غفلت ورزيده و در مقابل عمل انجامشدهاي قرار گرفتهاند كه از سوي خلفاي صدر اسلام به وقوع پيوست. آنان اصولي را در مسئله امامت، مطابق با اين حوادث و وقايع تدوين كرده و به آن معتقد شدهاند. ازاينرو آنان هرچند احاديثي را مبني بر دوازده امام و خليفه نقل كردهاند، ولي هيچگاه نتوانستهاند براي اين امامان دوازدهگانه، مصداقي بيابند.
اساس عقيده اهل سنت درباره امامت را خلافت ابوبكر تشكيل ميدهد. عايشه، همسر رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، داستان خليفه شدن ابوبكر را كه در صحيح بخاري نقل شده است، چنين بيان ميكند:
زماني كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رحلت كردند، ابوبكر در مدينه حضور نداشت و عمر برخاست و به مردم گفت: «به خدا قسم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نمرده است» تا اينكه ابوبكر آمد و فوت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تأييد، و به مردم توصيههايي كرد كه در اين هنگام، خبر رسيد كه عدهاي در سقيفه بنيساعده، اطراف سعد بن عباده جمع شده و ميگويند: «از ما (انصار) يك امير و از شما (قريش) يك امير باشد».
سپس ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح به سوي آنان رفتند. در ابتدا عمر با آنان سخن گفت و سپس ابوبكر او را ساكت، و خود سخن را آغاز كرد. او در ضمن سخنان خود خطاب به انصار گفت: «ما اميران هستيم و شما وزيران». ولي حباب بن منذر گفت: «نه، به خدا قسم يك امير از ما و يك امير از شما باشد». ولي ابوبكر گفت: «خير، اميران ما هستيم و شما وزيران هستيد و آنان (قريش) وسط عرب و از نظر نژاد، عربترند».
سپس ابوبكر با عمر بيعت كرد، ولي عمر گفت: «بلكه با تو بيعت ميكنيم و تو آقاي ما و بهترين ما و دوستداشتنيترين ما نزد
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هستي» و عمر دست ابوبكر را گرفت و با او بيعت كرد و سپس ديگران با او بيعت كردند. يكي از ميان جمع گفت: «با اين كار، سعد را كشتيد». عمر گفت: «خدا او را بكشد».[11]
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هستي» و عمر دست ابوبكر را گرفت و با او بيعت كرد و سپس ديگران با او بيعت كردند. يكي از ميان جمع گفت: «با اين كار، سعد را كشتيد». عمر گفت: «خدا او را بكشد».[11]
اين تمام چيزي است كه اساس و بنياد امامت را در مذهب اهل سنت تشكيل ميدهد. ملاحظه ميكنيد كه در اين جلسه و شوراي تعيين امامت و خلافت، نه به هيچ حديثي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) استناد شده است و نه به آيهاي از قرآن كريم؛ بلكه به صراحت تمام، مسئله عربيت و حسب و نسب، معيار و ملاك خلافت قرار داده شده است.
اهلسنت بر اساس همين واقعه و وقايع بعدي ميگويند خليفه و امام برحق بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، ابوبكر است؛ زيرا او از همه امت، افضل و مقدم بود. بيشتر اهل حديث و تمامي معتزله و اشاعره، معتقدند كه خلافت ابوبكر، با انتخاب مردم ثابت شد و پس از او، عمر خليفه برحق است؛ زيرا ابوبكر او را جانشين خود قرار داد و پس از عمر، خلافت و امامت، حق عثمان و پس از عثمان، حق علي(عليه السلام) است.[12]
از ديدگاه اهل سنت، امامت از فروع دين است و خداوند و پيامبرش، هيچ نقشي در معرفي و نصب امام ندارند. بلكه ميتوان امام را به روشهاي مختلفي تعيين و انتخاب كرد كه در ذيل به اين روشها
اشاره ميكنيم:
اشاره ميكنيم:
1. امام ميتواند به وسيله اهل حل و عقد انتخاب شود؛ چنانكه ابوبكر اينگونه انتخاب و امامت او تأييد شد.
2. از ديدگاه اهل سنت، امامتِ امام به وسيله يك فرد از اهل عدالت نيز انعقادپذير است و پس از انعقاد امامت، بر ديگران واجب ميشود كه با او بيعت كنند. بنابراين ابوبكر به تنهايي خلافت را براي عمر منعقد كرد و بعد از آن، ديگران با عمر بيعت كردند. اين روش را استخلاف
هم مينامند.[13]
هم مينامند.[13]
3. امام را ميتوان به شوراي كساني كه براي امامت، كانديد و نامزد شدهاند نيز انتخاب كرد؛ چنانكه عثمان با اين روش انتخاب شد؛ زيرا عمر شش نفر (عثمان، علي(عليه السلام)، طلحه، زبير، سعد بن ابيوقاص و عبدالرحمان بن عوف) را براي مقام امامت نامزد كرد كه با هم مشورت و يكي را به عنوان امام انتخاب كنند. در اين شوراي شش نفره، طلحه، زبير و سعد بن ابيوقاص كنار رفتند و حق خودشان را به عثمان، علي(عليه السلام) و عبدالرحمان بن عوف واگذار كردند. سپس عبدالرحمان بن عوف هم از حق امامت خود با اين شرط گذشت كه وي، بين عثمان و علي(عليه السلام)،
حَكَم قرار گيرد. با پذيرفته شدن اين شرط، او عثمان را خليفه قرار داد.[14]
حَكَم قرار گيرد. با پذيرفته شدن اين شرط، او عثمان را خليفه قرار داد.[14]
4. روش ديگر از نظر اهل سنت براي انتخاب امام، بيعت مردم است و امام علي(عليه السلام) با بيعت مردم به عنوان امام و خليفه چهارم انتخاب شد.[15]
5. راه پنجم انعقاد امامت نزد اهل سنت، اين است كه كسي با زور شمشير بر مردم غلبه كند و قدرت را به دست گيرد و بر مردم است كه از او پيروي كنند و حق جنگ و خروج عليه او را ندارند؛ به دليل اينكه خروج عليه حاكمي كه با زور شمشير، قدرت را به دست گرفته است، بين مسلمانان اختلاف ايجاد ميكند و باعث خونريزي ميشود.[16]
اهل سنت از پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) حديثي نقل ميكنند كه خلافت، نبوت و امامت، سي سال است و بعد از آن به پادشاهي تبديل ميشود و خدا اين پادشاهي را به هر كه بخواهد، ميدهد. آنان براي اينكه سي سال را تا زمان حكومت معاويه تكميل كنند، براي امام حسن(عليه السلام) نيز شش ماه خلافت را قائل هستند؛ هرچند آن حضرت را از زمره خلفاي راشدين به حساب نميآورند. اهلسنت بعد از سي سال، اولين و بهترين پادشاه مسلمانان را معاوية بن ابيسفيان ميدانند.[17]
بنابراين اهل سنت فقط چهار نفر را به عنوان امام و خليفه قبول دارند و آنان را خلفاي راشدين و امامان هدايتگر مينامند و ميگويند: «فضيلت و برتري اين چهار نفر، به ترتيب خلافت آنان است؛ يعني ابوبكر بافضيلتتر از عمر، عمر بافضيلتتر از عثمان و عثمان بافضيلتتر از علي(عليه السلام) است».[18]
شرط امام نزد اهل سنت اين است كه عاقل، بالغ، مرد، عادل، عالم به حرام و حلال و... باشد. يكي از شرايط امام اين است كه از قوم قريش باشد و افضل اين است كه هاشمي باشد. اما اينكه معصوم يا افضل مردمان و مجتهد در اصول و فروع دين باشد، در امام شرط نيست.[19]
از ديدگاه اهل سنت، طاعت امامان، پادشاهان، اميران و واليان، واجب و فرضي از فرضهاي شرعي است و خروج بر آنان جايز نيست؛ هرچند مرتكب گناه و ظلم بشوند و امام با ارتكاب ظلم و گناه كبيره، از امامت عزل نميشود.[20]
مبناي شيعه اماميه درباره امامت
معيار هدايتگري امامت
از نظر مذهب شيعه و اهل بيت:، افزون بر اينكه قاعده لطف، اقتضا ميكند كه امام بايد از طرف خداوند و به وسيله پيامبرش معرفي شود،[21] امامت، مقامي است كه هدايت بشر و راهنمايي آنان به سوي كمال مطلوب و انجام صحيح عبادت خداوند، از اهداف اصلي و فلسفه وجودي آن به شمار ميآيد و با توجه به نقص و ضعف انسانهاي عادي و نيازمندي خود آنان به هدايتگر الهي، اين مسئوليت خطير، از شئون انسانهاي عادي نيست. پس به حكم عقل، براي اين مقام بايد كسي از طرف خداوند نصب و تعيين شود كه از پشتوانه علمي خداوند و تأييدات غيبي الهي برخوردار باشد.
علامه طباطبايي= در اين باره، برهان را اين چنين اقامه ميكند:
قوام امامت كه از يك نوع شرافت و عظمت برخوردار است، ممكن نيست، مگر توسط كسي كه نفس او بالذات، سعيد باشد؛ زيرا كسي كه ذات او متلبس به ظلم و شقاوت باشد، سعادت او با هدايت، امكانپذير نيست. آيه شريفه {أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}؛[22] «آيا كسي كه هدايت به حق ميكند، براي پيروي شايستهتر است يا آن كس كه خود، هدايت نميشود، مگر اينكه هدايتش كنند؟» ناظر به همين برهان عقلي است. در اين آيه مباركه، هادي به سوي حق در مقابل مهتدي به غير قرار داده شده است و اين مقابله، اقتضاء ميكند كه هادي به سوي حق، بايد خودش بالذات مهتدي باشد و مهتدي به غير، نميتواند هادي به سوي حق باشد. بنابراين نتيجه اين استدلال قرآني اين ميشود كه:
1. واجب است امام، معصوم از ضلال و معصيت باشد؛
2. هر كه معصوم نباشد، نميتواند امام و هادي به سوي حق باشد؛
3. امامت مجعول خداوند است؛
4. زميني كه در آن مردم هستند، از امام حق خالي نيست؛
5. واجب است كه امام، مؤيد از طرف خداوند باشد؛
6. واجب است كه امام، به جميع آنچه مردم در معاد و معاششان نياز دارند، عالم باشد؛
7. محال است كه از حيث فضايل، كسي بالاتر از امام باشد؛
8. افعال عباد در علم امام پوشيده نيست.[23]
بنابراين از نظر شيعه اماميه، فقط كسي صلاحيت نشستن بر مسند امامت را دارد كه از طرف خداوند براي اين منصب برگزيده شده باشد تا پيروي از او بر مردم لازم شود. در غير اين صورت، دليلي براي اطاعت از كسي كه خود نياز به هدايت شدن دارد، وجود ندارد و غيرمعقول است.
در اين باره دلايل و مستندات و نصوص وجود دارد كه به برخي از آنها در ادامه اين نوشتار اشاره خواهد شد.
بيان شبهه «اختلاف شيعه، دليل بر نبود نص بر امامت»
با وجود احاديث بيشماري كه درمورد امامت و جانشيني امام علي(عليه السلام) در متون اسلامي وجود دارد، شبهات متعددي در اين حوزه القا شده است. يكي از شبهات، بنا بر ادعاي وهابيت، اين است كه شيعيان در تعيين امام، اختلاف دارند؛ تا جايي كه به 73 فرقه رسيدهاند. وهابيان ميگويند: «شيعيان مدعي نص بر امامت هستند و اگر نصي در كار بود، اين همه اختلاف در ميان آنان پيدا نميشد».[24]
در اين شبهه، از يك طرف وجود اختلاف شيعه در تعيين امام، دليل بر نفي نص بر امامت گرفته شده و از طرف ديگر، ادعا شده كه شيعه، همان 73 فرقهاي است كه در حديث نبوي، مبني بر اختلاف مسلمانان نقل شده است.
پاسخ شبهه
اختلاف مردم در يك مسئله، رابطهاي منطقي با نفي اصل مسئله ندارد. تاريخ نشان داده است كه اديان بزرگ، بعد از اينكه آورنده پيام و پيامبر آن از ميان امت خود رفت، به مذاهب و فرقههاي متعددي تقسيم شدند و پيروان هر گروه، مذهب خود را حق و ديگران را باطل قلمداد كردند؛ چنانكه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود:
امت موسي پس از او به 71 فرقه و امت عيسي بعد از وي به 72 فرقه تقسيم شدند و پس از من، امّتم به 73 فرقه تقسيم خواهند شد كه تنها يك فرقه، اهل نجات خواهد بود؛ چنانكه از ميان فرقههاي هر يك از دو امت موسي و عيسي نيز تنها يك فرقه اهل نجات بود.[25]
اين حديث را هم اهل سنت و هم شيعه به طرق مختلف نقل كردهاند. اگر لازمه اختلاف در يك مسئله، بطلان يا نفي آن مسئله باشد، بايد ملتزم به اين شد كه تعدد فرقه در يك دين يا يك مذهب، موجب بطلان آن دين و مذهب خواهد بود. اگر چنين باشد، پس چون دين موسي و عيسي(عليهما السلام) به فرقههاي مختلف تبديل شدند و نيز اينكه دين اسلام فرقههاي متعدد و مختلفي دارد، بايد اين نتيجه را بگيريم كه العياذ بالله، اين اديان باطلاند و اگر بر حق بودند، فرقههاي مختلف از آنها به وجود نميآمد! حال آنكه چنين نيست و از وجود فرقهها و مذاهب متعدد يك دين، حتي اگر همديگر را تكفير كنند، بطلان اصل دين به دست نميآيد.
پس همانگونه كه از فرقهفرقه شدن دين اسلام به فرقههاي مختلف،[26] بطلان دين اسلام به دست نميآيد، از فرقهفرقه شدن هر كدام از اين مذاهب، بطلان اصل مذهب ثابت نميشود؛ بلكه بطلان و حقانيت دين و مذهب را بايد از آموزهها و عقايد آنها به دست آورد و هيچ رابطه منطقي بين فرقهفرقه شدن يك دين يا مذهب و بين بطلان اصل دين و مذهب وجود ندارد.
اگر چنين ملازمهاي را بپذيريم، اهل سنت نيز به فرقههاي متعدد تقسيم شدهاند كه عبارتاند از: معتزله، اشاعره، ماتريديه، مرجئه، جهميه، جبريه، وهابيت، اهل حديث، خوارج و... . در نتيجه لازمه معياري كه در اين شبهه مطرح شد، اين است كه بايد به بطلان اهل سنت حكم شود! اگر اين ملازمه درست باشد، بايد ملتزم شد حديثي كه امامت را در قريش قرار داده و در سقيفه هم ابوبكر به وسيله آن عليه انصار استدلال كرده،[27] باطل باشد؛ زيرا خوارج و برخي ديگر، در اين مسئله اختلاف كردهاند و امامت را در غير قريش جايز ميدانند.[28]
افزون بر اينها، اختلاف شيعه در مسئله امامت، نه تنها نص بر امامت را نفي نميكند، بلكه اين اختلاف، خود دليل بر اين است كه در مسئله امامت، نصي در كار بوده است؛ وگرنه اگر نصي در بين نبود، موضوعي براي اختلاف وجود نداشت.
وجود نص بر امامت امام علي(عليه السلام)
درباره منصوص بودن امامت امام علي(عليه السلام)، افزون بر آيات قرآن، مثل آيه {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ}[29] و آيه {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم}[30] و حديث ثقلين،[31] حديث سفينه[32] و حديث دوازده امير و دوازده خليفه[33] كه به صورت عام و نص خفي بر امامت امامان دوازدهگانه دلالت دارد، نصوص خاص در متون شيعي و اهل سنت در حدي است كه جمعآوري و بيان آنها چند جلد كتاب را ميطلبد و اين مقاله گنجايش همه آنها را ندارد.
از جمله نصوص قرآني كه درباره امامت امام علي(عليه السلام) نازل شده، آيات ذيل است:
ـ {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون} (مائده: 55)
همانا سرپرست و ولي شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند. همانها كه نماز را برپا ميدارند و در حال ركوع، زكات ميدهند.
ـ {اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا} (مائده: 3)
امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين [جاودان] شما پذيرفتم.
ـ {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين} (مائده: 67)
اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً [به مردم] برسان! و اگر نكني، رسالت او را انجام ندادهاي! خداوند تو را از [خطرات احتمالي] مردم، نگاه ميدارد و خداوند، جمعيت كافران را هدايت نميكند.
جلالالدين سيوطي درباره آيه تبليغ از مجاهد نقل كرده است:
هنگامي كه آيه (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك) نازل شد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) عرض كرد من تنهايم؛ چگونه اين كار را در بين مردم انجام دهم؟ سپس آيه (إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) نازل گرديد.
سيوطي از ابوسعيد خدري نقل ميكند كه اين آيه در روز غدير، درباره علي بن ابيطالب(عليه السلام) بر رسول الله(صلي الله عليه و آله) نازل شد.[34] همچنين حديث غدير،[35] حديث منزلت،[36] حديث يوم انذار،[37] و احاديث ديگر كه همه آنها در كتابهاي معتبر اهل سنت نقل شدهاند، از اين نصوص به شمار ميآيد.
افزون بر اين احاديث، احاديثي خاص در متون اهل سنت مبني بر نص جلي در امامت امام علي(عليه السلام) وجود دارد كه براي نمونه در مقام رد شبهه، به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1. در مسند احمد و كتابهاي ديگر اهل سنت آمده است كه در واقعه جنگ يمن، هنگامي كه خالد بن وليد بر سر يك كنيز با امام علي(عليه السلام) منازعه كرد و پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) از اين جريان مطلع شد، غضب بر چهره پيامبر(صلي الله عليه و آله) ظاهر گرديد و خطاب به بريده فرمود: «لا تقع في علّي فانه منّي و انا منه وهو وليّكم بعدي»؛[38] «با علي(عليه السلام) نزاع نكنيد كه همانا او از من است و من از او هستم و او وليّ شما بعد از من است». در كنزالعمال نيز نقل شده است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمود: «دعوا عليا دعوا عليا دعوا عليا؛ ان عليا منّي و انا منه و هو وليّ كل مؤمن بعدي»؛[39] «علي را رها كنيد! همانا علي از من است و من از علي هستم و او وليّ هر مؤمني بعد از من است».
اين احاديث دلالتي روشن بر ولايت و امامت علي(عليه السلام) بر مؤمنين بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دارد و نميتوان وليّ را در اين احاديث، بر ياري و دوستي حمل كرد؛ زيرا ياري و دوستي در مورد امام علي(عليه السلام)، به قيد بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) نياز ندارد و اين قيد ميرساند تا پيامبر(صلي الله عليه و آله) زنده است، علي(عليه السلام) وليّ مؤمنين نيست؛ بلكه اين ولايت، بعد از وفات رسول الله(صلي الله عليه و آله) براي او پيدا ميشود.
2. احاديث كتابهاي اهل سنت درباره واقعه غدير، به گونهاي نقل شده است كه ولايت و امامت علي(عليه السلام) را بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) به اثبات ميرساند. در اين احاديث كه از طريقهاي جرير و عايشه بنت اسد نقل شده، آمده است:
در موسم حج (حجة الوداع) با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوديم؛ به مكاني رسيديم كه به آن غدير خم گفته ميشد. در اين هنگام ندا در داده شد كه براي اقامه نماز، توقف شود. وقتي مهاجر و انصار جمع شدند،
پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) ميان ما ايستاد و فرمود: «ايهالناس بم تشهدون؟» گفتند: «نشهد انّ لا اله الا الله». فرمود: «سپس چه؟» گفتند: «و انّ محمدا عبده و رسوله». فرمود: «چه كسي وليّ شماست؟» گفتند: «الله و رسوله مولانا...». سپس با دستش بر بازوي علي(عليه السلام) زد و دستش گرفت و از زمين بلندش كرد و فرمود: «من يكن الله و رسوله مولياه فان هذا مولاه اللهم وال من ولاه و عاد من عاداه...».[40]
پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) ميان ما ايستاد و فرمود: «ايهالناس بم تشهدون؟» گفتند: «نشهد انّ لا اله الا الله». فرمود: «سپس چه؟» گفتند: «و انّ محمدا عبده و رسوله». فرمود: «چه كسي وليّ شماست؟» گفتند: «الله و رسوله مولانا...». سپس با دستش بر بازوي علي(عليه السلام) زد و دستش گرفت و از زمين بلندش كرد و فرمود: «من يكن الله و رسوله مولياه فان هذا مولاه اللهم وال من ولاه و عاد من عاداه...».[40]
در اين گونه احاديث، ولايتي كه مورد نظر رسول خداست، ولايتي است كه اختصاص به خدا دارد و از طرف خدا به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و سپس به علي(عليه السلام) اعطا شده است و مؤمنين در اين ولايت با آنان شريك نيستند و آن ولايت، جز ولايت تصرفي، چيز ديگري نيست. پس اين احاديث نيز در نص بر امامت علي(عليه السلام) از طرف رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صادر شده است.
3. از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، درحاليكه دست علي(عليه السلام) را گرفته بود، فرمود:
اين اولين كسي است كه به من ايمان آورد و اول كسي است كه با من مصافحه كرده است. او فاروق امت و امير و پناهگاه مؤمنين است و مال، پناهگاه ظالمين است. او صديق اكبر و خليفه بعد از من است.[41]
4. از انس بن مالك نقل شده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «تحقيقاً برادر و وزير و جانشين و خليفه من در اهلم و بهترين كسي كه بعد از خود به جا ميگذارم، علي بن ابيطالب(عليه السلام) است».[42]
5. از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمود:
اما علي، برادر، پاره تن و صاحب امر بعد از من است. او صاحب لواي من در دنيا و آخرت و صاحب حوض و شفاعت من است. او مولا و سرپرست هر مسلمان و امام هر مؤمن و پيشواي هر متّقي است. او در حيات و بعد از مرگ، وصي و خليفه من بر اهل بيت و امتم خواهد بود.[43]
دلايل مؤكد بر نص امامت امام علي(عليه السلام)
دلايل و شواهد زيادي در متون اهل سنت وجود دارد كه منصوص بودن امامت امام علي(عليه السلام) را تقويت و تثبيت ميكند. فخر رازي، از مفسران نامدار اهل سنت ميگويد:
هر كه در دين خود به علي بن ابيطالب(عليه السلام) اقتدا كند، به درستي كه او هدايت شده است و دليل بر اين مطلب، سخن پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) است كه فرمود: «اللهم ادر الحق مع علي حيث دار»؛ «خدايا حق را با علي قرار بده، هر جا كه باشد».[44]
همچنين در منابع اهل سنت آمده كه علي(عليه السلام) با حق است و حق با علي(عليه السلام) است، هر جا ميخواهد باشد.[45]
در كتابهاي اهل سنت آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «علي(عليه السلام) با قرآن است و قرآن با علي(عليه السلام) است و آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا اينكه در حوض بر من وارد گردند». باز پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) فرمود:
«يا علي! هر كه از من جدا شود، از خدا جدا شده است و هر كه از تو جدا شود، از من جدا شده است».[46]
«يا علي! هر كه از من جدا شود، از خدا جدا شده است و هر كه از تو جدا شود، از من جدا شده است».[46]
اينگونه احاديث كه خود به گونهاي همراه با تعليل، نص در امامت امام علي(عليه السلام) است، منزلت آن حضرت در آنها در راستاي هدايت و رهبري امت اسلامي در حد قرآن كريم و مدار حق دانسته شده و پيروي از غير او را جدا شدن از حق، قرآن و پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) قرار داده است. ازاينرو چگونه اين تصور پذيرفتني است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) درباره امامت علي(عليه السلام)، چيزي نفرموده و امامت او را مورد نص قرار نداده است.
با وجود اين نصوص و احاديث ديگري كه در متون شيعه و سني نقل شده است، راه انكار نص بر امامت امام علي(عليه السلام) مسدود ميشود.
منصوص بودن امامت دوازده امام:
احاديثي كه به صورت عام بر امامت اهل بيت: دلالت دارد، مانند حديث ثقلين و حديث سفينه، امامت دوازده امام را منصوص ميكند. از ميان اين احاديث، حديثي كه در آن به دوازده امير و خليفه تصريح شده، هر نوع ترديد را در منصوص بودن امامت دوازده امام از بين ميبرد؛ زيرا پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، جانشينان خاصي را به اراده خداوند متعال براي هدايت بشر تا روز واپسين به امتش معرفي كرده است. در كتابهاي شيعه اين روايات كه بعضي از آنها متضمن اسامي شريف آنان است، به حد تواتر ميرسد. اينگونه احاديث در كتابهاي اهل سنت، تحت عنوان دوازده خليفه، دوازده امير و امثال اين عناوين نقل شده است. روايات اهل سنت در اين زمينه را ميتوانيم به سه دسته تقسيم كنيم:
1. دسته اول، رواياتي است كه در آنها عنوان دوازده خليفه ذكر شده است. اين دسته از روايات به صورت مكرر در مسند احمد، صحيح مسلم و سنن ابيداوود بيان شده و مضمون همه آنها چنين است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «اسلام پيوسته با دوازده خليفه كه همه آنان از قريشاند، عزيز خواهد بود».[47]
2. دسته دوم، رواياتي است كه عنوان دوازده امير در آنها ذكر شده است. اين با تعبيرات مختلفي در كتابهاي اهل سنت آمده است و مضمون آن چنين است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمود:
پيوسته اين دين بر كسي كه آن را دشمن دارد، غالب است و هيچ مخالف و مفارقي به آن ضرر نميزند تا اينكه دوازده امير از امت من را پشت سر بگذارند كه همگي آنان از قريشاند؛ يا كار مردم پيوسته بگذرد تا اينكه دوازده امير بر آنان حكومت كنند كه همه آنها از قريشاند.[48]
3. دسته سوم، رواياتي است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)، تعداد خلفاي بعد از خود را مساوي با تعداد نقباي بنياسرائيل بيان كرده است. از عبدالله بن مسعود روايت شده است كه ما از پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) پرسيديم كه خلفاي بعد از تو چند نفرند. رسول الله(صلي الله عليه و آله) فرمود: «دوازده نفر به تعداد نقباي بنياسرائيل هستند». همچنين نقل شده است كه فرمود: «همانا تعداد خلفاي بعد از من، به تعداد نقباي موسي(عليه السلام) است». در مجمع الزوائد جلد 5، صفحه 190، به صورت مستقل، يك باب به نام «خلفاء اثني عشر» به اين مسئله اختصاص داده شده است.[49]
افزون بر اين احاديث، روايات ديگري نيز از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده كه امامت دوازده امام را مورد نص قرار داده است و در اينجا براي نمونه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
الف) خوارزمي در مقتل الحسين از سلمان المحمدي نقل ميكند كه حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) شرفياب شديم، در حالي كه حسين(عليه السلام) در آغوش او بود؛ چشمان او را بوسيد و فرمود:
انك سيد ابو سادة، انك امام ابن ائمة، انك حجة ابن حجة ابو حجج تسعة من صلبك، تاسعهم قائمهم.[50]
تو سيد و آقا و سرور بزرگواران هستي؛ تو خود امام و فرزند ائمه هستي؛ تو خود حجت و فرزند حجت خدايي و پدر نُه امام بعد از خود هستي كه نهمين آنها، قائم آل محمد(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است.
ب) جويني در فرائد السمطين نقل ميكند:
نعثل يهودي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: «از وصي خود به ما خبر بده؛ چراكه هيچ پيامبري نيست، مگر اينكه وصي و جانشين دارد و نبي ما، يوشع ابن نون را وصي خود قرار داد». پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جواب فرمود: «همانا وصي و خليفه بعد از من علي بن ابيطالب(عليه السلام) است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسين(عليهما السلام) و بعد از آنها نه امام ديگر از صلب حسين(عليه السلام) هستند». نعثل ميگويد: «اي محمد! نام آن نُه نفر را برايم بگو». پيامبر(صلي الله عليه و آله) هم نام يكايك آنها را بيان كرد.[51]
در متون حديثي شيعه، احاديث بيشماري درباره نص رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر امامت امام علي(عليه السلام) و ساير ائمه: نقل شده است؛ ولي به دليل نپذيرفتن القاكنندگان شبهه، از بيان آنها در مقام پاسخ به اين شبهه اجتناب ميكنيم.
پاسخ شبهه 73 فرقه بودن شيعه
اين ادعا كه شيعه در اثر اختلاف بر تعيين امام، به 73 فرقه تقسيم شده، ادعايي دروغين است؛ زيرا فرقههاي شيعه در عصر حاضر در سه فرقه منحصر است كه عبارتاند از شيعه اثناعشري، اسماعيلي و زيدي. ساير فرقههايي كه در كتابهاي ملل و نحل به مذهب شيعه نسبت داده شدهاند، يا اصلا وجود خارجي ندارند يا در يك مدت كوتاه پديدار شده و سپس منقرض شدهاند يا جزو غاليان هستند و در حق ائمه معصومين: و رهبران فرقه خود، غلو ميكنند. به همين علت، شيعه اثنا عشري، نه تنها آنها را شيعه، بلكه اصلا از فرقههاي اسلامي به شمار نميآورد.
بنابراين تعداد فرقههاي شيعه، به مراتب كمتر از تعداد فرقههاي اهل سنت است؛ زيرا اهل سنت به فرقههاي اشاعره، معتزله، ماتريديه، خوارج، اهل حديث، جهميه، مرجئه، حنفيه، شافعيه، حنبليه، مالكيه، وهابيت، ديوبنديه، بريليويه، صوفيه با فرقههاي متعدد آن مثل قادريه، نقشبنديه، چشتيه، رفاعيه، و... تقسيم شده است.
بلي اين مطلب انكارپذير نيست كه در قرون اوليه، فرقههايي از ميان شيعه به وجود آمده و از بين رفت. تشكيل فرقه در مكتب تشيع، بيشتر به خاطر انحراف از اصل امامت بود و نبود شناخت صحيح از شخص و وظيفه امام و شئون ايشان، مهمترين دليل فرقهسازي در مكتب شيعه بوده است. مثلا فرقه كيسانيه، يكي از اين فرقههاست كه بر اساس گزارش ملل و نحلنويسان، همه انشعابهاي اين فرقه به امامت محمد بن حنفيه عقيده داشتند و شعبههاي اين فرقه در اعتقاد به اينكه محمد بن حنفيه، فرزند اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) امام واجب الاطاعه است، مشترك هستند.[52] ولي اين فرقه به مرور زمان به فرقههاي ديگر تبديل و منقرض شد.
شيخ مفيد (338- 413ه .ق) ميگويد: «تا زمان ما، كسي از كيسانيه باقي نمانده است و همه منقرض شدهاند».[53] شايد تا زمان امام رضا(عليه السلام) (148-203ه .ق) اين فرقه وجود داشت؛ زيرا در مورد عبدالرحمان بن حجاج بجلي كوفي،[54] گفته شده است كه وي ابتدا كيساني مذهب بود و بعدها مذهب اماميه را پذيرفت.[55]
از فرقههاي ديگر شيعه، ميتوان افطحيه يا فطحيه را نام برد كه منسوب به عبدالله افطح، فرزند بزرگتر امام صادق(عليه السلام) است. او بعد از شهادت پدرش درسال 148ه .ق، ادعاي امامت كرد[56] و عدهاي از شيعيان كه از مدينه فاصله داشتند، به امامت او گردن نهادند.[57] اما پس از معاشرت با او، عده زيادي از قائلين به امامت ايشان در زمان حياتش به دروغ بودن ادعاي او پي بردند و عده معدودي كه به امامت او معتقد ماندند، بعد از مرگ زودرس او، منكر امامتش شدند و به شيعه دوازه امامي پيوستند.[58] به علت نبود نص بر امامت عبدالله افطح، همراهي نكردن بزرگان شيعه با او[59] و ناتواني از پاسخ به مسائل ديني،[60] اين فرقه، بسيار زود منقرض شد و هيچ اثري از آن باقي نماند.
فرقه ديگري كه از فرقههاي شيعه شمرده شده، فرقه واقفيه است كه بعد از شهادت امام كاظم(عليه السلام) در دوره امامت امام رضا(عليه السلام) به وجود آمد.[61] اين فرقه به وسيله افرادي مانند علي بن ابيحمزه بطائني، زياد بن مروان قندي و عثمان بن عيسي رواسي (از وكلاء و بزرگان اصحاب امام موسي ابن جعفر(عليهما السلام به دليل داشتن انگيزه مادي به وجود آمد. آنان شهادت امام موسيبن جعفر(عليه السلام) را منكر شدند، امامت حضرت علي بن موسي الرضا(عليهما السلام) را انكار كردند و امام كاظم(عليه السلام) را امام مهدي معرفي كرده، بر ايشان توقف نمودند.[62]
برخي از عواملي كه سبب شد اين فرقه نيز عمري كوتاه داشته باشد، بدين شرح است:
ـ وجود نص صريح بر امامت امام رضا(عليه السلام)؛
ـ بيپايگي ادعاي مهدويت درباره امام كاظم(عليه السلام)؛
ـ مبارزه ائمه از جمله امام رضا(عليه السلام) با تفكر انحرافي واقفيه و علماي اماميه؛
ـ توبه و برگشت برخي از وكلاي امام هفتم(عليه السلام) از ادعاي خويش.[63]
امام رضا(عليه السلام) نقشي اساسي در پايان دادن به اين فرقه داشت؛ چراكه ايشان از انگيزههاي شيطاني آنان پرده برداشت و آنها را نزد همه رسوا كرد تا نفوس ضعيف و سست اعتقاد، در دام آنان گرفتار نشوند. به اين ترتيب، گروه زيادي از آنان به راه راست هدايت شدند.[64]
فرقههاي كوچك و بينام و نشان ديگر هم در زمانهاي حيات ائمه:، خود را نشان داده و بعد از مدت كوتاهي از بين رفتهاند. در عصر حاضر، در كنار مذهب شيعه اثناعشري، دو مذهب اسماعيلي و زيدي، از فرقههاي شيعي به شمار ميآيد، ولي اين دو فرقه نيز در حقيقت شيعه واقعي نيست.
نتيجه
از آنچه بيان شد، اين نتيجه به دست ميآيد كه اولاً اختلاف شيعه در تعيين امام، نه تنها دليل بر وجود نداشتن نص بر امامت نيست، بلكه برعكس، اين اختلافات، خود حاكي از آن است كه نصوصي بر امامت وجود داشته كه باعث اين اختلافات شده است. افزون بر آن، دلايل و احاديث عام و خاص، نه تنها در كتابهاي شيعه، بلكه در كتابهاي معتبر اهل سنت، بر امامت دوازده امام، به ويژه امامت بلافصل امام علي(عليه السلام) وجود دارد.
غير از مذهب اثناعشري، هيچ مذهب ديگري در ميان مذاهب اسلامي وجود ندارد كه مذهب اهل بيت: باشد و تنها مذهب اثناعشري است كه به دلايل متقن و روايات موجود در كتابهاي شيعه و اهل سنت، هم قائل به امامت و ولايت بلافصل علي بن ابيطالب(عليه السلام) بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است و هم اهل بيت آن حضرت را كه دوازده امام باشند، پيشوايان ديني، علمي و سياسي خود ميدانند؛ زيرا فرقه اسماعيليه نيز شيعه واقعي نيست و بنياد كلامي و اعتقادي اين فرقه را باطنيگري تشكيل ميدهد و در مسئله امامت، كاملا عنوان شيعي بودن از اين فرقه سلب ميشود؛ به علت اينكه شيعه به معناي واقعي كلمه، به پيروان امام علي(عليه السلام) و اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفته ميشود و اسماعيليه در مسئله امامت راه انحراف را رفته است.
فرقه زيدي نيز از شيعيان واقعي امام علي(عليه السلام) به شمار نميآيند؛
زيرا آنان در مسئله امامت، راهي را رفتهاند كه با مكتب اهل بيت:
و امام علي(عليه السلام)، مغايرت دارد. اين فرقه در فقه و احكام عملي،
راه ابوحنيفه را در پيش گرفتهاند و از فتواهاي اين پيشواي اهل سنت پيروي ميكنند.
زيرا آنان در مسئله امامت، راهي را رفتهاند كه با مكتب اهل بيت:
و امام علي(عليه السلام)، مغايرت دارد. اين فرقه در فقه و احكام عملي،
راه ابوحنيفه را در پيش گرفتهاند و از فتواهاي اين پيشواي اهل سنت پيروي ميكنند.
پس تنها مذهب اماميه است كه پيروان آن از شيعيان واقعي علي(عليه السلام) و مصداق سخن پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) هستند كه در تفسير آيه (أُوْلَئِك هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)[65] فرمود: «آنان علي(عليه السلام) و شيعيانش هستند».[66] تنها اين مذهب است كه به آيه تطهير،[67] مباهله،[68] اولي الامر،[69] تبليغ،[70] ولايت[71] و آيات ديگر قرآن كريم اعتنا كرده و امامان و پيشوايان معصومشان را بر طبق اين آيات شريف برگزيدهاند. تنها اين مذهب است كه به حديث ثقلين، حديث سفينه، حديث غدير، حديث منزلت، حديث يوم انذار، حديث دوازده امير و دوازده خليفه و احاديث ديگر تمسك جسته و بر طبق آنها، راه روشن خدا و رسولش را دريافته است.
فهرست منابع
1. الأحاديث المختارة، ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد بن احمد الحنبلي مقدسي، تحقيق: عبدالملك بن عبدالله بن دهيش، چاپ اول، مكة المكرمة، مكتبة النهضة الحديثة، 1410ه .ق.
2. اختيار معرفة الرجال، محمد بن حسن طوسي، قم، مؤسسة آل البيت، بيتا.
3. اصول الدين، جمالالدين احمد بن محمد غزنوي، بيروت، 1419ه .ق.
4. اضواء علي السنة المحمديه، شيخ محمد بوريه، دارالكتاب الاسلامي، بيتا.
5. اعتقاد اهل السنة، هبة الله بن الحسن، رياض، دارالنشر، 1402ه .ق.
6. الباب الحادي عشر، جمال الدين أبي منصور حسن بن يوسف بن المطهّر حلي، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامي، 1365ه .ش.
7. بروتوكلات، ناصرالدين قفاري، بينام، بيجا، بيتا.
8. تحفة الاحوذي في شرح الترمذي، محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم مباركفوري، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410ه .ق.
9. الجامع الصغير، جلال الدين سيوطي، بيروت، دارالفكر، بيتا.
10. الخصال، محمد بن علي شيخ صدوق، قم، جامعه مدرسين، (بيتا).
11. الخطوط العريضة، سيد محبّ الدين خطيب، بيجا، بينا، بيتا.
12. الدر المنثور، جلالالدين عبدالرحمن سيوطي، بيروت، دار الفكر، 1993م.
13. الدرالمنثور، جلالالدين سيوطي، قم، كتابخانه مرعشي نجفي، 1404ه .ق.
14. رجال النجاشي، نجاشي، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1416ه .ق.
15. رجال كشي، محمد بن عمر كشي، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ه .ش.
16. سنن ابي داود، سليمان بن اشعث سجستاني، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1410ه .ق.
17. سنن الترمذي، محمد بن عيسي ترمذي، بيروت، دارالفكر، 1403ه .ق.
18. سنن النسائي الكبري، أحمد بن شعيب أبوعبدالرحمن نسائي، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري, سيد كسروي حسن، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1411ه .ق.
19. شرح العقيده الطحاويه، ابن ابيالعز حنفي، چاپ چهارم، بيروت، مكتب الاسلامي، 1391ه .ق.
20. شرح المقاصد، سعدالدين تفتازاني، مقدمه و تحقيق و تعليق: دكتر عبدالرحمن عميره، چاپ اول، قم، الشريف الرضي، 1409ه .ق.
21. الشيعة و السنة، احسان الهي ظهير، دار الترجمة السنه، لاهور، پاكستان، 1379.
22. صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل بخاري، بيروت، دارالفكر، بيتا، چاپ سوم، دار ابن كثير، 1407ه .ق.
23. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نيشابوري، بيروت، دارالفكر، بيتا؛ داراحياء التراث العربي.
24. عيون اخبارالرضا، محمد بن علي شيخ صدوق، نشر جهان، چاپ اول، تهران، 1378ه .ش.
25. الغنية في اصول الدين، ابوسعيد عبدالرحمن، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الخدمات، 1987م.
26. فتح الباري، ابن حجر عسقلاني، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيتا.
27. فرائد السمطين، ابراهيم بن محمّد حمويني شافعي، بيجا، بينا، بيتا.
28. فرق الشيعه، حسن بن موسي نوبختي، بيروت، دار الاضواء، 1404ه .ق.
29. الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية، ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بن محمد بغدادي، چاپ دوم، بيروت، دار الآفاق الجديدة، 1977م.
30. الفصول المختاره، محمدبن محمدبن نعمان مفيد، چاپ دوم، بيروت، دارالمفيد، 1414ه .ق؛ انتشارات كنگره جهاني شيخ مفيد قم، 1413ه .ق.
31. كمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1405ه .ق.
32. كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، علاءالدين علي بن حسامالدين متقي هندي، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1419ه .ق.
33. لسان العرب، محمد بن مكرم بن منظور، چاپ سوم، بيروت، دار صادر، 1414ه .ق.
34. مجمع الزوائد، نورالدين علي بن ابيبكر هيثمي، قاهره، دار الريان للتراث؛ بيروت، دارالمكتب العلميه، 1408ه .ق.
35. المستدرك علي الصحيحين، محمد بن عبدالله حاكم نيشابوري، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ه .ق.
36. مستدرك الوسائل، نوري، قم، مؤسسه آل البيت:، 1408ه .ق.
37. مسند ابي يعلي، احمد بن علي ابويعلي موصلي، چاپ اول، دمشق، دارالمأمون للتراث، 1404ه .ق.
38. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، بيتا.
39. المعجم الاوسط، أبوالقاسم سليمان بن أحمد طبراني، تحقيق: طارق بن عوضالله ابن محمد, عبدالمحسن بن إبراهيم الحسيني، قاهره، دار الحرمين، 1415ه .ق.
40. المعجم الكبير، ابوالقاسم سليمان بن أحمد طبراني، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، الموصل، مكتبة الزهراء، 1404ه .ق.
41. مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ابوعبدالله محمد بن عمر فخرالدين رازي، چاپ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ه .ق؛ بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ه .ق.
42. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، تحقيق: صفوان عدنان داودي، چاپ اول، بيروت، دارالعلم الدار الشامية، 1412ه .ق.
43. المقالات والفرق، سعدبن عبدالله اشعري قمي، انتشارات علمي و فرهنگي،1361ه .ش.
44. مقتل الحسين، خوارزمي، قم، مكتبة المفيد، بيتا.
45. الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
46. المواقف، عضدالدين عبدالرحمن بن احمد ايجي، چاپ اول، بيروت، دارالجيل، 1997م.
47. ميزان الإعتدال، محمّد بن احمد ذهبي، بيروت، دار المعرفه للطباعة والنشر، 1382ه .ق.
48. الميزان في تفسير القرآن، محمد حسين طباطبايي، قم، مؤسسه نشر اسلامي، بيتا.
[1]. لسان العرب، ج12، ص22.
[2]. المفردات في غريب القرآن، ج1، ص87.
[3]. همان.
[4]. الباب الحادي عشر، ص10؛ الاعتماد في شرح واجب الاعتقاد، ص87.
[5]. المواقف، ج3، ص574.
[6]. شرح المقاصد، ج5، ص234.
[7]. الغنية في اصول الدين، صص180 ـ 182.
[8]. اعتقاد اهل السنة، ج1، ص167.
[9]. الخطوط العريضة، ص18.
[10]. كمال الدين و تمام النعمه، ص484.
[11]. صحيح بخاري، ج3، ص1341.
[12]. شرح العقيدة الطحاويه، ج1، صص533 ـ 545.
[13]. اصول الدين، ج1، صص276 ـ 279؛ الغيبة في اصول الدين، ج1، ص185.
[14]. الغيبة في اصول الدين، ج1، ص185.
[15]. همان، ص545.
[16]. همان؛ اضواء البيان، ج1، ص30.
[17]. همان.
[18]. الغيبة في اصول الدين، ج1، ص548.
[19]. اصول الدين، ج1، صص272 ـ 276.
[20]. همان، ص283.
[21]. الباب الحادي عشر، ص10.
[22]. يونس: 35.
[23]. الميزان في تفسير القرآن، ج1، صص 273 و 274.
[24]. بروتوكلات، ص12؛ الشيعه والسنة، صص9و 26.
[25]. المعجم الكبير، ج17، ص13؛ الخصال، ص585.
[26]. اهل سنت، شيعه، خوارج، مرجئه، جهميه، معتزله، اشاعره، ماتريديه، اسماعيليه، زيديه، وهابيت و نيز مذاهب فقهي حنفيه، شافعيه، حنبليه، مالكيه و جعفريه و... .
[27]. مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ج3، ص571.
[28]. الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية، ص13.
[29]. توبه: 119.
[30]. نساء: 59.
[31]. صحيح مسلم، ج4،ص1873؛ المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص118.
[32]. المستدرك علي الصحيحين، ج2، ص273.
[33]. مسند احمد، ج5، صص90، 93 و 98؛ صحيح بخاري، ج8، ص137.
[34]. الدر المنثور، ج3، ص117.
[35]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص110.
[36]. صحيح مسلم، ج4، ص1870.
[37]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص133.
[38]. مسند احمد، ج5، ص356؛ مجمع الزوائد، ج9، صص128و129؛ سنن النسائي الكبري، ج5، ص133؛ مجمع الزوائد، ج9، صص128و129؛ المعجم الاوسط، ج6، ص163.
[39]. كنزل العمال، ج11، ص279.
[40]. المعجم الكبير، ج2، ص357؛ مجمع الزوائد، ج9، ص106؛ الاحاديث المختاره، ج3، ص213؛ سنن النسائي الكبري، ج5، صص107، 134 و 135.
[41]. ميزان الاعتدال، ج2، ص417.
[42]. همان.
[43]. فرائد السمطين، ج2، صص34- 35.
[44]. مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ج1، ص168.
[45]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص134؛ مجمع الزوائد، ج7، ص235.
[46]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص134؛ مجمع الزوائد، ج9، ص134.
[47]. مسند احمد، ج5، صص90، 93، 98 و 100؛ صحيح مسلم، ج6، صص 3 و 4؛ سنن ابي داود، ج2، ص309.
[48]. مسند احمد، ج5، صص 87، 90، 92، 94، 95، 98 و 101؛ صحيح بخاري، ج8، ص137؛ سنن ترمذي، ج3، ص34؛ المعجم الكبير، ج2، صص190ـ 255؛ المعجم الاوسط، ج1، ص263 و ج4، ص189.
[49]. مسند احمد، ج1، ص398؛ المستدرك، ج4، ص501؛ مجمع الزوائد، ج5، ص190؛ فتح الباري، ج13، ص183؛ تحفة الاحوذي في شرح الترمذي، ج6، ص294؛ كنزالعمال، ص23 و ج6، ص89؛ المعجم الكبير ج10، ص158؛ الجامع الصغير، ج1، ص35؛ اضواء علي السنة المحمديه، ص234؛ مسند ابي يعلي، ج8، ص444 و ج9، ص222.
[50]. مقتل الحسين، ج1، ص146.
[51]. فرائد السمطين، ج2، ص134.
[52]. الفصول المختاره، ص296.
[53]. همان، صص 296 و 298.
[54]. از راويان امام صادق7 وامام كاظم7 كه حتي تا زمان امام رضا7 زنده بود و با ايشان ملاقاتي داشت.
[55]. رجال النجاشي، ص237؛ خلاصة الاقوال، ص114.
[56]. فرق الشيعه، ج1، ص77.
[57]. الملل و النحل، ج1، ص167؛ فرق الشيعه، ج1، ص77.
[58].؛فرق الشيعه، ج1، ص78؛ المقالات والفرق، ص78.
[59]. الفصول المختارة، ص312.
[60].،مستدرك الوسائل، ج15، ص467.
[61]. الملل والنحل، ج1، ص168.
[62]. عيون اخبارالرضا، ج1، ص106.
.[63] رجال كشي، ص464.
[64]. اختيار معرفة الرجال، ص۸۶۱.
[65]. بينه: 7.
[66]. الدرالمنثور، ج6، ص379.
[67]. احزاب: 33.
[68]. آل عمران: 61.
[69]. نساء: 59.
[70]. مائده: 67.
[71]. مائده: 55.