شیعه و تقریب مذاهب اسلامی
v رحمت‌الله ضیائی واژه تقریب از باب تفعیل و از ماده «قرب» در لغت به معنای نزدیک کردن آمده است.[1] اصمعی می‌گوید: «التَّقْرِیب أَنْ تَرْفَعَ الْفَرَسُ یَدَیْهَا مَعًا وَتَضَعُهُمَا مَعًا»؛[2] «اگر اسب در حال تاخت،
v رحمتالله ضيائي
واژه تقريب از باب تفعيل و از ماده «قرب» در لغت به معناي نزديك كردن آمده است.[1] اصمعي ميگويد: «التَّقْرِيب أَنْ تَرْفَعَ الْفَرَسُ يَدَيْهَا مَعًا وَتَضَعُهُمَا مَعًا»؛[2] «اگر اسب در حال تاخت، هر دو دستش را با هم بلند كند و با هم بر زمين بگذارد، اين كار تقريب است».
در معناي اصطلاحي «تقريب»، ديدگاههاي چندي وجود دارد و فرضيههاي مختلفي مطرح شده است كه بيشتر آنها اشكالات متعدد و تحقق ناپذيري دارد. اما در مجموع آنچه تاكنون درباره تقريب از سوي انديشمندان و صاحبنظران ارائه شده، اين است كه تقريب بين مذاهب، كوششي است پيوسته و مبارك براي نزديكي مذاهب به يكديگر از طريق تفاهم و تعامل مشترك در تمامي ميادين نظري و عملي با تأكيد و تمركز بر مشتركات و تقويت روح تسامح و مدارا در مقام يك فضيلت اخلاقي و تمرين همزيستي احترامآميز و آكنده از مهر و عواطف اسلامي.
براساس اين تعريف، تقريب بين مذاهب، نه به مفهوم قطع دلبستگيهاي مذهبي و ايجاد شكل و ترديد و ترويج اباحيگري و گسستن علايق مذهبي و نه تمهيدي مصلحتانديشانه و عرفي از نوع پيمانها و همدستيهاي مرسوم در پهنه سياست جهاني است كه به انگيزه مقابله با دشمن مشترك و بهبود جبهه مسلمانان در برابر دشمنان مطرح ميشود؛ بلكه حقيقتي است والا و ارزشمند و برخوردار از مطلوبيت ذاتي و مصلحت نفسالامري كه مباني روشن آن، ريشه در كتاب، سنت و مضامين شريعت دارد.[3]
ضرورت و اهميت بحث
در شرايط فعلي كه جهان اسلام در آتش اختلاف و نفاق ميسوزد و هر روز بر اثر تبليغات زهرآگين ايادي استكبار جهاني، شكافها و نفرتها بين گروهها و فرقههاي اسلامي بيشتر ميشود، گرگهاي به كمين نشسته، از اين وضعيت به نفع خود استفاده ميكنند و هرچه بيشتر به طبل جنگ و تفرقه ميكوبند تا از وضعيت پيشآمده، به اهداف خودشان برسند. در چنين وضعيتي، تبيين ضرورت تقريب بين مذاهب اسلامي و راهكارهاي آن احساس ميشود.
گرچه در موضوع وحدت، آثار زيادي از سوي پژوهشگران شيعه و اهل سنت توليد شده است، ولي به مقتضاي شرايط پيشآمده و حساس فعلي و همچنين به روزرساني ديدگاهها، تبيين جديد مسئله تقريب از زواياي مختلف، ضرورت دوچندان پيدا ميكند. افزون بر اين، برخي از نويسندگان وهابي، تقريب بين فرقههاي اسلامي، به ويژه بين شيعيان و اهل سنت را غيرممكن ميدانند و شبهاتي را در اين باره چاپ و منتشر كردهاند كه نياز دارد به اين گونه شبهات، پاسخ متقن و علمي داده شود. ما در اين نوشته پس از تبيين موضوع، به برخي از اين شبهات پاسخ ميدهيم.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
دين اسلام، آخرين و كاملترين دين براي هدايت و راهنمايي بشر است تا بشر در پرتو آن به سعادت نائل شود. خداوند انسانها را به كلمه توحيد و توحيد كلمه دعوت كرد و از اختلاف و تفرقه برحذر داشت. به قول مرحوم كاشف الغطاء: «بُنِي الإسلامُ عَلى كَلِمَتَين، كَلِمةُ التّوحيد و تُوحيدُ الكَلِمة»؛[4] «اسلام بر دو پايه استوار شده است: كلمه توحيد و توحيد كلمه».
كلمه توحيد، به مفهوم اقرار به يگانگي خداي تعالي است؛ به گونهاي كه شريكي براي ذات احديت قائل نشويم. توحيد كلمه نيز به اين معني است كه همه مسلمانان با هم متحد شوند و يگانگي و برادري بين آنها حكمفرما باشد.
با تحقق اين دو ركن، اسلام پايدار ميماند و مسلمانان عزت مييابند. هر اندازه كه در حفظ اين دو كلمه كوشش شود، اسلام و قرآن بيشتر
بر جهان سايه ميگسترد و بانگ توحيد، نغمههاي شرك و الحاد را
از بين ميبرد.
بر جهان سايه ميگسترد و بانگ توحيد، نغمههاي شرك و الحاد را
از بين ميبرد.
قرآن به صراحت به مسلمانان دستور ميدهد كه به ريسمان الهي چنگ بزنند و از اختلاف دوري كنند:
(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ). (آل عمران: 103)
و همگي به ريسمان خدا [قرآن و اسلام و هر گونه وسيله وحدت]، چنگ زنيد و پراكنده نشويد! و نعمت [بزرگِ] خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاي شما، الفت ايجاد كرد و به بركتِ نعمتِ او، برادر شديد! و شما بر لبِ حفرهاي از آتش بوديد؛ خدا شما را از آن نجات داد. اين چنين، خداوند آيات خود را براي شما آشكار ميسازد، شايد پذيراي هدايت شويد.
دو قبيله اوس و خزرج بيش از 120 سال با يكديگر جنگ و اختلاف داشتند.[5] يكي از موفقيتها و مديريتهاي بزرگ پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ايجاد وحدت ميان آن دو قبيله بود. اين آيه به مسلمانان گوشزد ميكند كه وحدت و دوري از تفرقه، وظيفهاي الهي و نعمتي بزرگ است كه خداوند با ارسال پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسيبشان كرده است. اين نعمت، عامل برادري (فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا) و عامل دوري از آتش است (وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ).
علاوه بر اين خداوند براي ايجاد انسجام ميفرمايد:
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) (حجرات:10)
جز اين نيست كه مؤمنان با يكديگر برادرند. پس ميان برادرانتان را اصلاح كنيد و از خدا بترسيد. اميد است مورد رحمت قرار گيريد.
ائمه شيعه: براي وحدت و همگرايي امت اسلامي، تلاشهاي فراواني كردند و با بيانات خويش به مناسبتهاي گوناگون، جايگاه و آثار مثبت وحدت را در ميان امت بيان داشتند و خود نيز براي حفظ وحدت امت اسلامي، از حق و حقوق خويش دست كشيدند.
امام علي(عليه السلام) فرمود:
امام علي(عليه السلام) فرمود:
ـ وَ اَيمُ اللهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَينَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يعُودَ الْكُفْرُ وَ يبُورَ الدِّينُ لَكُنَّا عَلَى غَيرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيهِ.[6]
به خدا سوگند! اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهي در دين نبود، ما با آنان به گونه ديگري رفتار ميكرديم.
ـ وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ.[7]
در صورتي كه خدايشان يكي، پيغمبرشان يكي و كتابشان يكي است، آيا خداي سبحان آنها را به اختلاف امر فرمود كه اطاعت كردند يا آنها را از اختلاف پرهيز داد و معصيت خدا نمودند؟
ـ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ.[8]
و همواره با بزرگترين جمعيتها [يي كه بر حق هستند،] باشيد كه دست خدا با جماعت است و از پراكندگي بپرهيزيد كه انسان تنها، بهره شيطان است، آن گونه كه گوسفندِ تنها، طعمه گرگ خواهد بود. آگاه باشيد هر كس كه مردم را به اين شعار (تفرقه و جدايي) دعوت كند، او را بكشيد؛ هرچند كه زير اين عمّامه من باشد.
ـ إِنَّ الشَّيطَانَ يسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ وَ يرِيدُ أَنْ يحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً وَ يعْطِيكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ.[9]
همانا شيطان راههاي خود را به شما آسان جلوه ميدهد تا گرههاي محكم دين شما را يكي پس از ديگري بگشايد و به جاي وحدت و هماهنگي، پراكندگي را به شما بدهد و در پراكندگي، شما را دچار فتنه كند.
ـ دَفَنَ اللهُ بِهِ الضَّغَائِنَ وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ.[10]
خدا به بركت او (پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله كينهها را دفن كرد و آتش دشمني را خاموش ساخت. با او ميان دلها الفت و مهرباني ايجاد كرد و نزديكاني را از هم دور ساخت. انسانهاي خوار و ذليل در پرتو او عزّت يافتند و عزيزاني [خودسر] ذليل شدند.
بزرگان شيعه با الهام گرفتن از سيره ائمه اطهار: در نحوه برخورد با مذاهب ديگر، علمدار تقريب بين شيعه و اهل سنت بودهاند. در طول تاريخ راهبرد بزرگان شيعه، تعامل و زندگي مسالمتآميز با ديگر مذاهب اسلامي بوده و هيچگاه ديده نشده است كه از سوي مراجع بزرگ شيعه نسبت به ديگر گروههاي اسلامي، مطالب تنشزا و اختلاف برانگيز گفته شده باشد.
بر اساس همين رويكرد در اين اواخر، نهادي مهم به نام «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه» از سوي علماي شيعه و اهل سنت تأسيس و از سوي مرجع گرانقدر شيعه، آيتالله العظمي بروجردي، پشتيباني و تقويت شد كه تاكنون ثمرات بسيار مفيد و مهمي براي امت اسلامي به بار آورده و نتيجه مهم و ملموس آن گفتمان مثبت، شناخت از باورهاي همديگر و اتخاذ مواضع همسو در برابر چالشهايي است كه وحدت و همگرايي امت اسلامي را تحديد ميكند.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، اين راهبرد از سوي امام خميني1 و حضرت آيتالله العظمي خامنهاي، به شكل جدي و اساسي پيگيري شد كه تاكنون صدها كنفرانس، اجلاسيه و نشستهاي علمي در اين راستا برگزار شده كه رهاورد آن، تدوين صدها جلد كتاب و هزاران مقاله است كه شامل تبيين ضرورت تقريب و آگاهيبخشي به مسلمانان، محورهاي وحدت بين مذاهب اسلامي و نتايج سوء اختلاف ميان امت اسلامي است.
اما وهابيت با تفكري افراطي و تكفيري، نه تنها قائل به تقريب بين شيعه و اهل سنت نيست، بلكه شيعيان، بسياري از اهل سنت و كساني كه هممسلكش نباشد كافر ميداند و هميشه بر طبل مخالفت با مسلمانان ميكوبد. گويا اين گروه، دشمني غير از مسلمانان نميشناسند. كشتار، توهين و تحقير مسلمانان از راهبردهاي وهابيان است كه هيچ انعطافي در اين موارد در آنان وجود ندارد. آنان نه تنها دشمنان واقعي اسلام مانند اسرائيل و استكبار جهاني را نميبينند، بلكه جريانهايي چون حزب الله، حماس و جهاد اسلامي را تخريب ميكنند.[11]
وهابيان در شرايط فعلي كه دشمنان اسلام، استكبار جهاني و صهيونيسم بينالمللي، از هر سو به بنيانهاي اساسي اسلام هجوم آوردهاند، به جاي اينكه در تبيين و ضرورت اتحاد بين امت اسلامي تلاش كنند، سعي ميكنند اختلافهاي كوچك و كماهميت را بزرگ جلوه دهند و مسلمانان را به درگيريهاي داخلي مشغول كنند.
اين گروه از زماني كه تأسيس شد، با همه مذاهب اسلامي (فقهي و كلامي) و همچنين ديوبنديه، برلويه، فلاسفه، تصوّف و... درگيري خونين داشته است. با توجه به امكاناتي كه وهابيان در اختيار دارند، در سال هزاران كتاب و كتابچه در تكفير مسلمانان مينويسند. وقتي اين كتابها ميان مردم پخش ميشود، بيگمان واكنشهايي در برابر آن به وجود ميآيد و موجب تنش در جوامع اسلامي ميشود كه وضعيت كشور پاكستان و برخي كشورهاي ديگر، شاهد اين مدعاست. اگر نيمنگاهي
به تاريخ وهابيت بياندازيم، اين حقيقت تلخ به دست ميآيد كه از
ابتداي پيدايش اين جريان، صدها هزار مسلمان بيگناه با تيغ وهابيت سربريده شدند.[12]
به تاريخ وهابيت بياندازيم، اين حقيقت تلخ به دست ميآيد كه از
ابتداي پيدايش اين جريان، صدها هزار مسلمان بيگناه با تيغ وهابيت سربريده شدند.[12]
يكي از نويسندگان وهابي كه كاري جز اختلافافكني بين امت اسلامي نميداند، دكتر ناصر القفاري، نويسنده كتاب «التقريب بين أهل السنة و الشيعه» است. اين كتاب مجموعهاي از تهمتها و استنادهاي بيپايه و اساس است كه در پايان اين مقاله به شبهات آن پاسخ خواهيم گفت. اما پيش از آن لازم است به صورت فشرده به موانع تقريب اشاره كنيم:
موانع تقريب
1. انحصارگرايي
يكي از جديترين موانع وحدت اسلامي و تقريب مذاهب، اين است كه بعضي از گروههاي مسلمانان، خود را مفسر انحصاري دين ناميدهاند و برداشتها و نظريات اجتهادي خود را اسلام محض ميدانند. اين گروهها، هر كه را با آنها در اين باورها شريك و همراه نباشد، به اتهام بدعت، شرك، گمراهي، نفاق و بيديني طرد ميكنند.
به طور مثال عبدالله بن جبرين، از مشايخ وهابي عربستان، با صدور فتوايي در 23/8/1421ه .ق به پيروان خود دستور داد تا آنجا كه ميتوانند، شيعيان شاغل در ادارات دولتي اين كشور را تحقير كنند و چنان آنان را به ذلت و خفت بكشانند كه عرصه بر ايشان تنگ شود و از رفتار خود دوري كنند. وي در فتوايي ديگر در تاريخ 23/8/1421ه .ق، از اهل سنت درخواست كرد هرگاه از توانايي لازم برخوردار شدند با شيعيان به پيكار مسلحانه برخيزند تا اينكه آنان از شرك و بدعت خود دست برداشته و به شعائر اسلام ملتزم شوند.
پرواضح است گروههاي تروريستي افراطي كه امروزه بلاي جان مسلمانان شدهاند، از قبيل سپاه صحابه در پاكستان و گروههاي سلفي در شمال آفريقا كه به بهانههاي واهي دست به تصفيههاي خونين ميزنند، از اين دكترين پيروي ميكنند.[13]
2. آگاهي نداشتن از عقايد يكديگر
يكي ديگر از موانع تقريب، جهل به حقايق مذاهب است؛ عاملي كه مسلمانان را در طول تاريخ از يكديگر دور كرده و در آنان نسبت به يكديگر احساس بيگانگي به وجود آورده است. در حديث شريف آمده است، انسانها دشمن آن چيزي هستند كه بدان جهل دارند.[14]
بسياري از مشكلات حلنشدني مسلمانان، ناشي از بيخبري فرقهها از يكديگر و ناآگاهي آنان از حقايق درون مذاهب و نظريات دقيق يكديگر است. بايد اذعان كرد در طول تاريخ، كوشش مؤثري از سوي علما در راه شناخت دقيق مذاهب رقيب صورت نگرفته و همواره موانع رواني، تاريخي و سياسي از پيوستن آنان به يكديگر و تماسها و گفتوگوهاي مستقيم، جلوگيري كرده است.
در نتيجه، بسياري از داوريها بر اساس كجفهمي، دريافتهاي ناقص و نقل قولها و حكايات ديگران شكل گرفته است. براي مثال در قضايايي همچون سب و تكفير صحابه، عقيده گروه اندكي از غاليان، نظريه تمامي شيعيان تلقي شده است. در موضوع گرايش به اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و عصمت و مرجعيت آن بزرگواران نيز هيچگاه به مبناي اين عقيده و دلايل آن به قدر كافي توجه نشده است. در موضوع تحريف قرآن، رأي اندكي از اخباريان و غير آنان، دستاويزي براي نسبت دادن عقيده تحريف به تمامي شيعيان و بسياري از داوريها و اظهار نظرهاي عجولانه و نادرست بوده است.
3. عصبيت جاهلانه
عصبيت به مفهوم دلبستگي شديد و جانبداري دور از عقل و منطق، از مهمترين موانعياست كه امكان دستيابي به حقيقت را از آدميان سلب ميكند. مسائلي از قبيل قوم، عشيره، نژاد، مذهب و فرقه و مانند آن، ميتوانند منشأ عصبيت باشند.
تاريخ اديان و مذاهب، سرشار از گرايشهاي تعصبآلود است؛ به گونهاي كه بسياري از خردورزان غربي را به اين باور رسانده كه گويا عصبيت، لازمه قطعي دينداري است و گويا هرگز دينداري با آزادانديشي و عقلگرايي، يكجا جمع نميشوند.
تاريخ مذاهب اسلامي از اين قاعده مستثنا نبوده و واقعيات هولناكي در اينباره گزارش ميدهد. متأسفانه در حالي اين واقعيت در تاريخ مذاهب ريشه دوانده كه اسلام در رأس همه اديان و بيش از همه به آزادانديشي و حقطلبي دعوت كرده و به پيرايش ايمان و عقيده مذهبي مردم از عصبيتها، اهتمام ورزيده است.
يكي از پيامدهاي ظهور عصبيت، فروكاسته شدن روحيه حقيقتجويي و غلبه تقليد كوركورانه و دنبالهروي كودكانه است كه اين پديده نه تنها در ميان عوام، بلكه در پارهاي از خواص و عالمنمايان هم رخنه كرده است. خيلي از اين عالمنمايان در صحنه علم، كودكاني بودهاند كه گفتههاي پيشينيان را بدون كمترين درنگ و تأملي، همچون حقايق محض و تغييرناپذير، پذيرفته و تكرار كردهاند.
محمد جواد مغنيه، دانشمند شيعي لبناني در اينباره مينويسد:
عالم آن نيست كه به رأي خود و معتقدات نياكان، اطمينان نموده و بتواند پيرامون آن به خوبي گفتوگو كند؛ بلكه عالم كسي است كه واقعيت را از شخصيت و عواطف خود جدا كرده و آزاد و بيقيد و بند، انديشه كند و هيچ تعصبي نسبت به رأيي عليه رأي ديگر به خرج ندهد. بلكه به هر گفتهاي به عنوان ترديد و سؤال بنگرد؛ هرچند گويندگان آن بسيار بوده و پيشينيان به آن ايمان آورده باشند.[15]
4. نقش سياست
در طول پانزده قرني كه از تاريخ اسلامي ميگذرد، بارها ارباب سياست و قدرت، پيامآور تفرقه براي مسلمانان بودهاند؛ به گونهاي كه هرگاه حكومتهاي فرقهگرا با يكديگر درگير ميشدند، اين معركه در مجامع عوام هم رخنه ميكرد و آنان را روياروي هم قرار ميداد. اينگونه است كه دست پليد صاحبان زر و زور در وراي جنگهاي مذهبي قرار ميگيرد؛ چراكه آنان از مذهب همچون ابزاري براي تحكيم سلطه خود استفاده كرده و اين هدف را با ايجاد دلمشغوليهاي زيانبار براي عوام، تحريك عواطف مذهبي و كشاندن آنان به صحنه درگيريهاي فرقهاي، دنبال كردهاند.
نقش عواطف مذهبي در درگيريهاي دولتهاي رقيب هم نمايان بوده است. براي نمونه، سرسختي دو حكومت متعصب سني عثماني و شيعه صفوي، به جنگهاي شديدي ميان آن دو منجر شد و ذهنيت بدي را در اذهان مردم اين دو دولت و پيروان دو مذهب به جا نهاد.
يكي ديگر از عوامل سياسي، تفرقهافكني از سوي كشورهاي استعمارگر است. از زماني كه استعمار غرب پا در بلاد اسلامي گذاشت، با شناخت خللهاي موجود در فرهنگ و اعتقادات مذهبي مردم، روش تفرقهافكني و دامن زدن به عصبيتهاي مذهبي و گسترش طايفهگري را همواره سرلوحه اقدامات خود قرار داد.[16]
با توجه به آنچه گفته شد، شيعه همواره به وحدت امت اسلامي دعوت كرده است و با دقت در جوامع شيعي و غير شيعي، بيگمان اين نتيجه به دست ميآيد كه موانع وحدت در ميان شيعيان، يا اصلاً وجود ندارد يا بسيار كم است؛ زيرا حوزههاي علميه شيعيان از قديم بدون ترس از نشر افكار ديگر مذاهب، با متون و آثار انديشمندان اهل سنت و غير اهل سنت در همه علوم اسلامي آشنا بوده و اين آثار در تمام كتابخانههاي شيعه، از سوي طلاب و پژوهشگران مطالعه و بررسي شده است.
ازاينرو شيعيان هيچگاه، برادران اهل سنت را تكفير نكردهاند و همواره شرايط تقريب و وحدت را فراهم ساختهاند. رهبران ديني شيعه، به ويژه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، تمام تلاششان را بر ايجاد تقريب بين مذاهب اسلامي انجام داده و در اين راه به موفقيتهاي خوبي نيز رسيدهاند. بيداري اسلامي و مقاومت در برابر دشمن صهيونيستي را ميتوان در همين راستا ارزيابي كرد.
شبهات و پاسخ آن
شبهه اول
چون شيعه قائل به ناصبي بودن تمام اهل سنت است. بنابراين وحدت محال است. «أن منكر الإمامة عندهم ينطبق عليه وصف النصب».[17]
پاسخ
اولاً: طبق عقيده شيعه و همچنين بقيه مسلمانان، ناصبي به كسي گفته ميشود كه با ائمه اطهار: به ويژه علي بن ابيطالب(عليه السلام) دشمني داشته باشد. زبيدي در تاج العروس مينويسد:
النواصب، والناصبية، وأهل النصب: وهم المتدينون ببغضة سيدنا أميرالمؤمنين ويعسوب المسلمين أبي الحسن علي بن أبي طالب، رضي الله تعالى عنه وكرم وجهه؛ لأنهم نصبوا له، أي: عادوه.
نواصب و ناصبية و اهل نصب، كساني هستند كه دين خود را بر دشمني سرور ما امير مؤمنان و حامي مسلمانان ابوالحسن علي بن ابيطالب(عليه السلام) نهادهاند؛ زيرا ايشان نسبت به وي نصب دارند؛ يعني با وي دشمني دارند.
برخي انديشمندان اهل سنت در معناي ناصبي گفتهاند، ناصبي به كسي ميگويند كه با اهلبيت: دشمني داشته و آنها را شتم كند؛ مانند خوارج: «والنواصب: هم الخوارج الذين ينصبون العداوة لأهل البيت ويسبونهم».[18] برخي از اهل سنت نيز گفتهاند مقصود از ناصبي، كسي است كه با امام علي(عليه السلام) و اصحاب او دشمني ورزد؛ مانند بنياميه: «فمعنى الناصبي المنسوب للناصبية، وهم المبغضون لعلي رضي الله عنه وأصحابه، المظهرون أنهم أشياع لبني أمية».[19] برخي ديگر در معناي ناصبي همان دشمني اهل بيت:، امام علي(عليه السلام) و حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را آوردهاند، ولي مصداق ناصبي را به ابن تيميه مثال زدهاند و نمونههايي از نصب و دشمني ابن تيميه به خاندان وحي را بيان داشتهاند. ازاينرو برخي از طرفداران ابن تيميه كتابي در دفاع از
ابن تيميه با عنوان «ابن تيميه لم يكن ناصبياً» نوشتهاند.[20]
ابن تيميه با عنوان «ابن تيميه لم يكن ناصبياً» نوشتهاند.[20]
از نگاه شيعيان نيز ناصبي به كسي ميگويند كه با اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) دشمني داشته باشد[21] و اين افراد در تاريخ با مشخصات خاص، ثبت و ضبط و مشخصاند كه خوارج و برخي افراد بنياميه، از نمونههاي بارز اين تفكر انحرافي در جوامع اسلامي بودند.
بنابراين اهل سنت، نه تنها با اهل بيت: دشمني ندارند، بلكه محبت آنها را واجب ميدانند[22] و نويسندگان، دانشمندان و محدثان اهل سنت، فضايل خاندان وحي را به طور گسترده نقل كرده و اكنون نيز اين فضايل با وجود تلاش وهابيت در تحريف متون حديثي و تاريخي،[23] همچنان موجود است. در هيچ منبع معتبري از شيعه چنين مطلبي ديده نميشود كه مقصود از ناصبي، اهل سنت است؛ بلكه بيشتر انديشمندان شيعه معتقدند كه مقصود از ناصبي، كساني هستند كه بغض و دشمني علي(عليه السلام)، دين و مرامشان باشد: «الناصبي من يستدين ببغض على».[24]
ثانياً: از نگاه شيعه فرد ناصبي، خارج از دين و از نگاه فقهي نجس است؛[25] در حاليكه براي همه معلوم است كه شيعيان از زمان ائمه معصومين: تاكنون، در همه حال با اهل سنت مراوده داشته و زندگي مسالمتآميز توأم با محبت و برادري را سپري كردهاند. حتي وهابيت كه براساس تعريف خود اهل سنت از ناصبي، ناصبي محسوب ميشود، از ديدگاه شيعه ناصبي نيست. پس چگونه و با كدام منطق، تمام اهل سنت را از نگاه شيعه مصداق ناصبي قلمداد كرده است؟
شبهه دوم
چون شيعه به مقدسات اهل سنت توهين ميكند، وحدت محال است.
بن باز ميگويد: تا هنگاميكه رافضه بر بغض صحابه باقي بمانند، وحدت با آنان ممكن نيست. آنها صحابه، عمر و ابوبكر را سب ميكنند و به پرستش اهل بيت، مثل علي، فاطمه، حسن و حسين: ميپردازند و اعتقاد به عصمت ائمه اثناعشر دارند و ميگويند اين معصومين، علم غيب دارند. اينها همه اباطيلي است كه با اهل سنت جمع نميشود.[26]
پاسخ
در سخن بن باز سه ادعا مطرح شده كه نيازمند تبيين و بررسي است و از آنجا كه بحث عصمت، مدخل جداگانهاي دارد، به اين بحث نميپردازيم:
1. شيعيان به صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بغض و كينه دارند.
2. شيعيان، اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مثل علي، فاطمه، حسن و حسين: را ميپرستند.
3. شيعيان، عمر و ابوبكر را سب ميكنند.
ادعاي اول وي، از آن ادعاهاي دروغ است. وهابيان براي بدنام كردن و كشتار شيعيان از بهانه «سب و بغض به صحابه» استفاده كردهاند. ولي بزرگان و نويسندگان شيعه با صداي رسا، بارها گفتهاند كه شيعيان هرگز به سب صحابه معتقد نيستند و بغض آنان را نيز در دل ندارند.
شيعيان ميگويند مصاحبت و ملازمت با رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، افتخار بزرگي است[27] و بسياري از صحابه آن حضرت براي برپايي حكومت اسلامي و گسترش اسلام، بسيار كوشيدند و با ايثار جان و مال خويش، هدفهاي بلند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را پي گرفتند. قرآن كريم درباره اين گروه كه از روزهاي آغازين و سخت تاريخ اسلام، پروانهوار گرد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بودند، چنين ميفرمايد:
(وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) (توبه: 100)
پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغهاي بهشتي براي آنان آماده ساخته كه نهرها از پاي درختانش جاري است؛ جاودانه در آن خواهند ماند و اين است رستگاري و پيروزي بزرگ.
قرآن كريم در شأن آنان كه به عشق دين خدا، زندگي و دارايي خويش را رها و همراه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مهاجرت كردند، چنين ميفرمايد:
(لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ) (حشر: 8)
[اين اموال] براي مهاجران نيازمند است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند. در حاليكه فضل الهي و رضاي او را ميطلبند و خدا و پيامبرش را ياري ميكنند و آنها، راستگوياناند.
آيات ديگري نيز مانند آيه 18 و 29 سوره فتح به ستايش و تعريف برخي از صحابه فداكار و مؤمن ميپردازند. آنچه نظر شيعه را از ديدگاه اهل سنت جدا ميسازد، اين نكته است كه درباره همه صحابه به
يك شيوه نميتوان قضاوت كرد و همه آنان را عادل و مؤمن واقعي دانست و براي گرفتن معارف دين به همه آنان اعتماد كرد.
صحابي بودن، موجب نميشود كه انسان، چشمبسته به همه آنان اطمينان كند و احكام دين را از آنان بگيرد و لغزشها و گناهان آنان را نبيند؛ زيرا شرافت صحابي بودن از شرافت همسري پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيشتر نيست، بلكه همه همسران آن حضرت «صحابيه» نيز بودهاند.[28] قرآن كريم درباره همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد:
يك شيوه نميتوان قضاوت كرد و همه آنان را عادل و مؤمن واقعي دانست و براي گرفتن معارف دين به همه آنان اعتماد كرد.
صحابي بودن، موجب نميشود كه انسان، چشمبسته به همه آنان اطمينان كند و احكام دين را از آنان بگيرد و لغزشها و گناهان آنان را نبيند؛ زيرا شرافت صحابي بودن از شرافت همسري پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيشتر نيست، بلكه همه همسران آن حضرت «صحابيه» نيز بودهاند.[28] قرآن كريم درباره همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد:
(يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيراً) (احزاب: 30)
اي همسران پيامبر! هركس از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براي خدا آسان است.
شيعه ميگويد داوري درباره صحابه، بايد بر پايه قرآن كريم، سنت و شهادت تاريخ استوار باشد. پيش از اين شماري از آيات در فضيلت و عظمت جمعي از صحابه ذكر شد، اما از ديدگاه شيعه، همه آيات قرآن كريم را در كنار يكديگر بايد ديد تا گرفتار برداشت غلط نشد؛ براي نمونه اگر آيات ستايش صحابه در كنار آياتي گذاشته شود كه گناهان و خطاهاي برخي آنان را بيان ميكند، فهميده ميشود كه تمجيدها از آنِ همه صحابه نيست يا برخي از ستايشها درباره عمل خوب مشخص شماري از صحابه است. بنابراين، اگر كسي يك بار ستايش شده باشد، چنين نيست كه خداوند به رغم انحرافها و گناهان او، هميشه از وي خشنود باشد.
برخي از آياتي كه به نظر شيعه در كنار ديگر آيات ستايش از صحابه بايد در نظر آورده شود، عبارتاند از:
(وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ) (توبه: 101)
و از [ميان] اعراب باديهنشين كه اطراف شما هستند، جمعي منافقاند؛ و از اهل مدينه [نيز]، گروهي سخت به نفاق پايبندند. تو آنها را نميشناسي، ولي ما آنها را ميشناسيم. بهزودي آنها را دو بار مجازات ميكنيم [مجازاتي در زمان حيات و مجازاتي به هنگام مرگ]. سپس به سوي مجازات بزرگي [در قيامت] فرستاده ميشوند.
روشن است هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) منافقان را نميشناخت، مسلمانان نيز آنان را نميشناختند و آنان را از صحابه راستين و واقعي به شمار ميآوردند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر پايه روايتي كه از اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)، «امسلمه»، «عبدالله بن عباس»، «ابوذر غفاري»، «انس بن مالك» و «عمران بن حصين» نقل شده است، ملاك شناخت مؤمن از منافق را دوستي علي(عليه السلام) دانست و فرمود: «علي(عليه السلام) را دوست نميدارد، مگر مؤمن [و] دشمن نميشمارد مگر منافق». اين حديث در زمان پيغمبر خدا(صلي الله عليه و آله)، شايع و زبانزد همه مردم بود.
«ابوذر غفاري» ميگويد:
مَا كُنَّا نَعْرِفُ المنافقينَ اِلّا بِتَكْذيبهِمُ اللهَ وَ رَسولَه وَ التخلُّفِ عَنِ الصَّلواتِ وَ الْبُغضِ لِعَليِّ بْنِ أبيطالب.[29]
ما منافقان را جز از راه تكذيبشان به خدا و پيغمبر و روي گرداندنشان از نماز و دشمنيشان با علي(عليه السلام) نميشناختيم.
«ابوسعيد خدري» نيز گفته است: «ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمني آنها با علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميشناختيم».[30]
«عبدالله بنعباس» هم گفته است: «ما در زمان پيغمبر خدا(صلي الله عليه و آله)، منافقان را بر اساس دشمنيشان با علي بن ابيطالب(عليه السلام) ميشناختيم».[31]
جابر بن عبدالله انصاري نيز گفته است: «ما منافقان را جز از راه دشمني آنها با علي بن ابيطالب(عليه السلام) نميشناختيم».[32]
گرچه برخي از صحابه در شمار منافقان نبودند، اما قلبهايشان بيمار و ايمانشان ضعيف بود:
(وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً) (احزاب: 12)
و زماني كه منافقان و بيماردلان ميگفتند: خدا و پيامبرش جز وعدههاي دروغين به ما ندادهاند.
در قرآن از جماعتي ياد شده است كه نه از دسته منافقان هستند، نه از سابقين اوّلين و نه از بيماردلان، بلكه از «مُؤْمِنِينَ الْمُذْنِبِينَ»اند كه اعمال نيك و بد را مخلوط كردهاند و به گناهشان اعتراف دارند.[33] اينان، يك عمل نيك و يك عمل زشت مرتكب ميشوند: (وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسـَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) (توبه: 103)
در قرآن به فسق يكي از صحابه نيز تصريح شده است:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ) (حجرات: 6)
اي كساني كه ايمان آوردهايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي از روي آگاهي آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.
مفسران شيعه و سني گفتهاند كه اين آيه درباره «وليد بنعُقبه» نازل شده و او را فاسق خوانده است.[34] شارح كتاب «العقيدة الطحاوية» در پاسخ اين سؤال كه «آيا فسق وليد بن عقبه موردي بوده يا مطلق و چون وي صحابي است، آيا ميتوان به او فاسق گفت يا نه»، ميگويد:
فسق وليد بن عقبه را نميشود انكار كرد؛ گرچه از اصحاب است. علي(عليه السلام) او را به دستور عثمان به جرم شرب خمر چهل تازيانه زد. او در زمامداري عثمان در حال مستي با مردم نماز خواند. در نتيجه انكار شدني نيست كه وي در اين آيه به فسق توصيف شود. ولكن فسق، او را از ايمان خارج و داخل كفر نميكند؛ او فاسق عملي است.[35]
همچنين قرآن كريم از وجود افراد فاسق و فاجر در ميان صحابه خبر ميدهد كه به همسر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تهمت زدند: (إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ)؛ «به يقين كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند، گروهي [متشكّل و توطئهگر] از شما بودند». (نور: 11)[36]
بنابراين، كساني در ميان صحابه و مسلمانان زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) زندگي ميكردند كه دوچهره، بيماردل و فاسق بودند. ازاينرو نميتوان همه صحابه را عادل و الگوي عملي دانست و مقصود آيات و رواياتي كه به ستايش صحابه ميپردازد، صحابه راستين و واقعي است.
ديدگاه شيعه درباره صحابه به دور از افراط و تفريط است و با واقعيت تطابق دارد. ولي فرقه وهابيت با در اختيار داشتن پول نفت و ابزارهاي تبليغاتي ديگر، همواره سعي در اختلافافكني و تفرقه بين مسلمانان داشته است. ادعاي مفتي وهابيان نيز در همين راستا ارزيابي ميشود.
اما در مورد ادعاي دوم كه شيعه را متهم به پرستيدن اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميكند بايد گفت اين ادعا نيز از آگاه نبودن مفتي وهابي حكايت ميكند. جاي تعجب است كه يك مفتي چگونه بدون آگاهي و مستندات، فتوايي ميدهد كه مربوط به شرك و پرستش غير خداوند است؟ او به صراحت ميگويد كه شيعيان، علي، فاطمه، حسن و حسين: را ميپرستند: «وعبادة أهل البيت كعلي ـ رضي الله عنه ـ وفاطمة والحسن والحسين».[37]
در پاسخ به اين ادعا تنها چيزي كه ميتوان گفت، اين است كه بنباز بايد ادعاي خودش را با مستند به يكي از منابع شيعه بيان كند كه در كجا شيعيان، اهل بيت: را پرستش كردهاند؟ چه منبعي اين مطلب را ثبت كرده است؟
نگاه شيعيان درباره اهل بيت:، همان چيزي است كه خداوند متعال و رسول اعظم(صلي الله عليه و آله) درباره آن بزرگواران گفتهاند. از نگاه شيعه، آنان بندگان مخلص و مخلوق خداوندند، اما برتريهايي خاص نسبت به ديگران دارند كه انكارناپذير است. در قرآن به اين برتري تصريح شده است؛ در آيه تطهير، آنان از گناه و خطا معصوم خوانده ميشوند: (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)؛ «خداوند فقط ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد». (احزاب: 33)
آيه مباهله نيز برخي از اهلبيت: را نفس و جان پيامبر(صلي الله عليه و آله) ناميده و فرموده است:
آيه مباهله نيز برخي از اهلبيت: را نفس و جان پيامبر(صلي الله عليه و آله) ناميده و فرموده است:
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِين) (آل عمران: 61)
هر گاه بعد از علم و دانشي كه [درباره مسيح] به تو رسيده، [باز] كساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود. آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
آيه مباركه ولايت نيز اهلبيت: را ولي امت خوانده است:
(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون) (مائده: 55)
سرپرست و ولي شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آوردهاند؛ همانها كه نماز را برپا ميدارند و در حال ركوع، زكات ميدهند.
آيات ديگري نيز درباره جايگاه اهلبيت: وجود دارد كه در تفاسير شيعه و سني، درباره نحوه دلالت آنها درمورد اهل بيت:، بحثهاي مفصل شده است. از آنجايي كه آيات يادشده مداخل جداگانه در اين مجموعه دارند و به طور مفصل درباره آنها بحث شده است، در اينجا در حد اشاره اكتفا ميكنيم.
پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) به مناسبتهاي مختلف به جايگاه ويژه اهل بيت: تصريح كردهاند، مانند حديث «دار» كه در آن علي(عليه السلام) ميگويد،
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بعد از دعوت از خويشاوندان فرمود:
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بعد از دعوت از خويشاوندان فرمود:
فَأَيّكُمْ يبَايعُنِي عَلَى أَنْ يكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَارِثِي فَلَمْ يقُمْ إِلَيهِ أَحَدٌ قَالَ فَقُمْتُ وَ كُنْتُ أَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً فَقَالَ اجْلِسْ قَالَ ثُمَّ قَالَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ كُلَّ ذَلِكَ أَقُومُ إِلَيهِ فَيقُولُ لِي اجْلِسْ حتى كَانَتِ الثَّالِثَةُ ضَرَبَ يدَهُ عَلَى يدِي.[38]
پس كدام يك از شما با من بيعت ميكند كه برادر و يار و وارث من باشد؟ هيچ كسي بلند نشد. من (علي) بلند شدم، در حالي كه كوچكترينِ آن جمع بودم. حضرت فرمود: «بنشين». اين جمله را سه بار تكرار كرد. هر بار (فقط) من بلند شدم و حضرت ميفرمود: «بنشين»؛ تا به مرحله سوم كه دست خود را [به نشانه بيعت] بر دست من زد [يعني كه تو برادر و رفيق و وارث من هستي].
حديث ثقلين
إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي وأنهما لم يتفرقا حتى يردا على الحوض.[39]
من دو چيز گرانبها در ميان شما ميگذارم: يكي كتاب الله و ديگر اهل بيتم.
حديث سفينه
ألا إن مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلف عنها هلك.[40]
مثل اهل بيت من در اين امت، مثل كشتي نوح و قوم آن حضرت است؛ هر كه در آن كشتي نشست، از هلاكت و غرق نجات يافت و هر كه ترك ركوب سفينه نوح نمود، غرق گشت.
شيعيان نه اهل بيت: را خدا ميدانند و نه آنها را پرستش ميكنند و عبادت به غير خدا را شرك و خروج از دين ميدانند. اين گونه عقايد، «غلوّ» است و ائمه اهل بيت: با پديده غلوّ و غاليان، به شدّت مخالف بودند. امام صادق(عليه السلام) فرمود:
بر جوانان خود از خطر غاليان بيمناك باشيد، مبادا عقايد آنان را تباه سازند؛ زيرا غلات بدترين خلقِ خدايند. عظمتِ خدا را كوچك دانسته و براي بندگان خدا، قائل به ربوبيّتاند.[41]
امام علي(عليه السلام) از غلات به درگاه خدا تبرّي ميجست و ميفرمود:
بار خدايا! من از غلات تبري ميجويم، همانگونه كه عيسي بن مريم از نصارا تبرّي جست. بار خدايا آنان را تا ابد خوار و ذليل گردان و هيچ يك از آنان را ياري مكن.[42]
دانشمندان و متكلّمان اماميه نيز به مقابله با غاليان پرداخته و
آنان را كافر و مشرك دانستهاند. شيخ صدوق= ميفرمايد: «اعتقاد ما
در مورد غلات و مفوّضه آن است كه آنان كافران به خدا هستند».[43]
شيخ مفيد= ميفرمايد:
آنان را كافر و مشرك دانستهاند. شيخ صدوق= ميفرمايد: «اعتقاد ما
در مورد غلات و مفوّضه آن است كه آنان كافران به خدا هستند».[43]
شيخ مفيد= ميفرمايد:
غلات گروهي از متظاهران به دين اسلاماند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ائمه: از ذريه او را به الوهيت و پيامبري نسبت دادهاند. آنان گمراه و كافرند و اميرالمؤمنين(عليه السلام) به قتل آنان دستور داد. ائمه ديگر نيز آنان را كافر و خارج از اسلام دانستهاند.[44]
علامه حلّي ميفرمايد:
برخي از غلات به الوهيت اميرالمؤمنين(عليه السلام)، دستهاي ديگر به نبوت او معتقدند و اين باورها باطل است؛ زيرا ما اثبات نموديم كه خدا جسم نيست و حلول در مورد خدا محال و اتحاد نيز باطل است. همچنين ثابت كرديم كه محمّد(صلي الله عليه و آله)، خاتم پيامبران است.[45]
در پاسخ به ادعاي سوم وهابيان كه ميگويند شيعيان، عمر و ابوبكر را سب ميكنند نيز بايد گفت، مطرح كردن اينگونه ادعاهاي دروغين كه هيچ پايه و اساسي ندارد و در راستاي اهداف دشمنان اسلام و استكبار جهاني، طرح و دامن زده ميشود و احساسات عده زيادي از مسلمانان را برانگيخته و جريحهدار ميكند، خود توطئه دامنهدار و حساب شدهاي است كه حامل فتنههاي شوم و گستردهاي در جوامع اسلامي است. دشمنان اسلام نميخواهند مسلمانان در آرامش زندگي كنند و در پي آن هستند كه مسلمانان هميشه درگير مسائل بيارزش داخلي باشند تا دشمن از اين زمينهها به نفع خود استفاده كنند و به چپاول سرمايههاي مادي و معنوي مسلمان بپردازند.
جناب بنباز در مقام يك مفتي وهابي، اگر هم تقواي ديني و اخلاق انساني نداشته باشد، بايد اين بينش سياسي را داشته باشد كه هر ادعايي را در جامعه مطرح نكند؛ زيرا ممكن است يك سخن بيجا و يك فتواي ناسنجيده، تمام رشتههاي مصلحين مسلمان در طول تاريخ را پنبه كند و زحمات دلسوزان و متفكران مسلمان را به باد دهد.
ما هيچ وقت ادعا نميكنيم كه ديدگاه ما نسبت به جناب ابوبكر و عمر، همانند اهل سنت است. ما بر اساس دلايل و رواياتي كه در كتابهاي مهم و معتبر اهل سنت در منابع شيعه از اهل بيت عصمت و طهارت: با سند صحيح و معتبر موجود است، نقدها و اشكالات بر عملكرد آنها داريم و معتقديم كه اگر رفتارهايي از آنها در مسئله امامت و رهبري پيش نميآمد، سرنوشت مسلمانان به گونه ديگر رقم ميخورد و امروز ما گرفتار فرقههاي مختلف در جوامع اسلامي نبوديم. اين مسئله نيز چيزي نيست كه پنهان كنيم يا از گفتن آن ترس و واهمه داشته باشيم.
از سوي ديگر ما جايگاه خلفاي سهگانه (ابوبكر، عمر و عثمان) و ديگر شخصيتهاي محترم در ميان اهل سنت را به خوبي ميدانيم و هيچگاه به دليل ملاحظات ديني، اخلاقي و اجتماعي، نه تنها بزرگان
اهل سنت را سب نميكنيم، بلكه بياحترامي و سب به هيچ مسلماني را جايز نميدانيم. قرآن حتي به ما اجازه نداده كه به اشياي ارزشمند مشركين سب و شتم كنيم؛ آنجا كه ميفرمايد:
اهل سنت را سب نميكنيم، بلكه بياحترامي و سب به هيچ مسلماني را جايز نميدانيم. قرآن حتي به ما اجازه نداده كه به اشياي ارزشمند مشركين سب و شتم كنيم؛ آنجا كه ميفرمايد:
(وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ) (انعام: 108)
[به معبود] كساني كه غير خدا را ميخوانند، دشنام ندهيد. مبادا آنها [نيز] از روي [ظلم و] جهل، خدا را دشنام دهند.
متأسفانه بايد بگوييم كه اختلافافكني و نفاقاندازي، از راهبردهاي تغييرناپذير اين فرقه در طول تاريخ بوده است. تكفير، تهمت، دروغ و تحريف حقايق نيز از روشهاي آنان است. تا بتوانند با اين ابزار، به قتل و كشتار مسلمانان شيعه و سني بپردازند.[46] اين نكته نيز گفتني است كه بيشتر آثار و كتابهايي كه از سوي وهابيت چاپ و منتشر ميشود، شامل مطالب اختلافي است.
شيعيان و سنيان تا جاييكه در توان داشتهاند، از اختلافاندازي بين مسلمانان اجتناب كردهاند. نمونه آن فتواي مقام معظم رهبري در پاسخ به مردم الاحساء است كه با صراحت تمام نوشت:
اهانت به نمادهاي برادران اهل سنت از جمله اتهامزني به همسر پيامبر اسلام [عايشه] حرام است. اين موضوع شامل زنان همه پيامبران و به ويژه سيد الانبياء، پيامبر اعظم، حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) ميشود.[47]
اين فتوا از عاليترين رهبر جهان اسلام كه از مراجع شيعه نيز به شمار ميرود و همچنين به همه ابعاد و زواياي مسئله احاطه كامل و تام دارد، صادر شده است. اين فتوا خود بيانگر اين واقعيت است كه بياحترامي و سب به نمادها و شخصيتهاي محترم اهلسنت، به ويژه خلفاي سهگانه، از نگاه شيعه جايز نيست.
شبهه سوم
نويسنده وهابي مدعي است كه چون شيعه منافق است، وحدت با آنها محال است. يعني شيعه در قالب وحدت، به دنبال شيعه كردن
اهل سنت است.[48]
اهل سنت است.[48]
پاسخ
در پاسخ به اين شبهه چندين ملاحظه وجود دارد:
اولاً: اين شبهه از سبكمغزي و سستي فكر و انديشه نويسنده حكايت ميكند. دعوت به وحدت، در قرآن، دستور دين مبين، سفارشات همه انديشمندان و دلسوزان مسلمان در طول تاريخ اسلامي ريشه دارد. پس چگونه اين عالم وهابي ادعا ميكند كه چون ممكن است شيعيان از اين وحدت سود ببرند. نبايد به تقريب فكر كرد؟
مشخص است كه نويسنده وهابي از تقريب ميترسد؛ چراكه ميداند اگر بين شيعه و سني تقريب صورت گيرد و پيروان هر دو انديشه با افكار، دلايل و ارزشهاي يكديگر آشنا شوند، نتيجه اين خواهد شد كه عده زيادي از پيروان اهل سنت به شيعه گرايش پيدا ميكنند. اين مسئله از پيامدها و لوازم تقريب است و ممكن است قضيه بر عكس باشد؛ يعني ممكن است شيعيان به آموزهها، ارزشها، دلايل و مستندات
اهل سنت آشنا شده، سني شوند.
اهل سنت آشنا شده، سني شوند.
شيعيان هيچ ترسي از تقريب ندارند و اگر وهابيت از سستي بنيانهاي فكري خويش ميترسد، بهتر است در تقويت آنها سعي كند، نه اينكه صورت مسئله را پاك كند و منكر همگرايي و تقريب بين مذاهب شوند. افزون بر اين با توجه به گسترش رسانهها و در اختيار بودن معارف و عقايد همه جريانها، فرقهها و... ديگر امكان ديوار كشيدن و محاصره انديشهها وجود ندارد.
ثانياً: اين اتهام كه شيعيان منافقاند، ادعايي است كه نياز به اثبات دارد و هركس را بدون دليل و مستندات نميتوان به نفاق متهم كرد؛ مگر انسانهايي كه از روحيه هتاكي برخوردار بوده و به اصول و ضوابط اخلاق اسلامي پايبند نباشند. شرك، كفر و نفاق از واژگاني است كه بار منفي زيادي دارد و نميتوان به اين سادگي مسلمانان را به چنين مواردي متهم كرد.
بزرگان اهل سنت در مورد اين قضيه بسيار حساس بودهاند كه
اهل قبله را به چنين مواردي متهم نكنند؛ چراكه نفاق بدتر از كفر و منافق در حقيقت كافر است. ملا علي قاري در كتاب «شرح الشفا» ميگويد: «عن أبي حنيفة لا نكفر أحدا من أهل القبلة وعليه أكثر الفقهاء»؛[49] «ابوحنيفه گفته است كه ما هيچ يك از اهل قبله را تكفير نميكنيم و اين ديدگاه
اكثر فقهاست».
اهل قبله را به چنين مواردي متهم نكنند؛ چراكه نفاق بدتر از كفر و منافق در حقيقت كافر است. ملا علي قاري در كتاب «شرح الشفا» ميگويد: «عن أبي حنيفة لا نكفر أحدا من أهل القبلة وعليه أكثر الفقهاء»؛[49] «ابوحنيفه گفته است كه ما هيچ يك از اهل قبله را تكفير نميكنيم و اين ديدگاه
اكثر فقهاست».
افزون بر اين، معناي تقريب اين نيست كه شيعيان از اصول و ارزشهاي خويش دست بردارند يا اهل سنت از اصول و ارزشهاي خود دست بردارند. چنين چيزي نه ممكن است و نه عملي؛ بلكه همانگونه كه در اول اين نوشته تصريح شد، تقريب بين مذاهب كوششي است مستمر و مبارك براي نزديكي مذاهب به يكديگر از طريق تفاهم و تعامل مشترك در تمامي ميادين نظري و عملي با تأكيد و تركيز بر مشتركات و تقويت روح تسامح و مدارا در مقام يك فضيلت اخلاقي و تمرين همزيستي احترامآميز و آكنده از مهر و عواطف اسلامي.
طبق اين تعريف، تقريب بين مذاهب، نه به مفهوم قطع دلبستگيهاي مذهبي و ايجاد شكاكيت و ترديد و ترويج اباحيگري و گسستن علايق مذهبي و نه تمهيدي مصلحتانديشانه و عرفي از نوع پيمانها و همدستيهاي مرسوم در پهنه سياست جهاني است كه به انگيزه مقابله با دشمن مشترك و بهبود جبهه مسلمانان در برابر دشمنان مطرح ميشود؛ بلكه حقيقتي است والا و ارزشمند و برخوردار از مطلوبيت ذاتي و مصلحت نفسالامري كه مباني روشن آن، ريشه در كتاب، سنت و مضامين شريعت دارد.[50]
شبهه چهارم
عقايد اصولي شيعه و اهل سنت با هم فرق ميكند. بنابراين وحدت محال است و شيعه، اهل سنت را به شرك اكبر دعوت ميكند.[51]
بنا به گفته نويسنده كتاب اعتقاد الشيعه الاثني عشريه، ابن باز، مفتي وهابي ميگويد: «تقريب بين رافضه و اهل سنت محال است؛ زيرا عقيدهها مختلف است. عقيده اهل سنت توحيد و اخلاص عبادت براي خداوند است… ولي رافضيها اين عقيده را ندارند».[52]
پاسخ
اين شبهه اينگونه القا ميكند كه اصول مذهب شيعه و سني، با يكديگر متفاوت است. بنابراين تقريب بين شيعيان و اهل سنت، تحققناپذير است. نخستين پرسشي كه پيش ميآيد، اين است كه اصول وهابيت چيست كه با اصول شيعه تفاوت دارد؟ مگر غير از توحيد، نبوت و معاد است؟
اصول اعتقادي اسلام
اصول اعتقادي اسلام عبارتاند از ايمان و اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد. اين سه اصل در واقع شالوده ديانت اسلام را تشكيل ميدهند؛ به گونهاي كه كليه گزارههاي خبري و انشايي كه در اين آيين آمده، معنابخشي خود را وامدار يكي از اين اصلها يا هر سه آنها ميداند. بدين قرار، همه افرادي كه به دين اسلام گرويدهاند، با آنكه اختلاف نظرهاي بسيار چشمگير و گاه كاملاً متعارضي درباره جزئيات و تفسير اين باورها دارند، اما همگي به اين اصلها معتقد و پايبند هستند و ترديدي در اين ندارند كه:
1. خداوند تعالي، آفريننده جهان بوده و هست و در ذات، صفات و افعال، يگانه است و هيچ كس به هيچ وجه، همكار و شريك او نيست (توحيد).
2. حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) پيامآور و فرستاده خداست و به دنبال زنجيرهاي از پيامبران و به عنوان واپسين آنها از سوي خداوند برگزيده شده است. قرآن كريم نيز مجموعهاي از گفتارهاي خداوند است كه به او وحي شده است (نبوت).
3. روز قيامت، بيشك رخ خواهد داد و در پيشگاه محكمه الهي به خوب و بد كردارها و انگاشتههاي مردم رسيدگي خواهد شد و سرانجام، نيكان به بهشت و بدكاران به دوزخ خواهند رفت (معاد).[53]
بنابراين اصول دين اسلام سه تاست (توحيد، نبوت، معاد) كه بين تمام فرقههاي اسلامي مشترك است و اگر كسي به اين سه اصل اعتقاد داشته باشد، مسلمان است. اما دو اصل عدل و امامت كه در شيعه مطرح است، اصول مذهب است و اگر كسي افزون بر سه اصل قبلي به اين دو اصل نيز ايمان داشته باشند، مسلمان شيعه است.
لازم به يادآوري است كه شمرده شدن اين دو اصل به عنوان اصول مذهب شيعه، به اين معنا نيست كه ديگر مذاهب قائل به آنها نيستند. همه مسلمانان اصل عدل و امامت را قبول دارند، ولي بين شيعه و ديگر فرقههاي اسلامي، در جزئيات اختلاف نظر جدي وجود دارد و چون شيعه بر مسئله عدل و امامت تأكيد فراواني دارد، در نتيجه اين دو تبديل به مشخصه و اصول مذهب شيعه شده است.
اهل سنت نيز افزون بر سه اصل اساسي اسلام (توحيد، نبوت، معاد) به اصول ديگر مانند كتب، ملائكه و قدر تأكيد دارند[54] كه در اصطلاح ميتوان اين سه اصل اخير را از اصول مذهب اشاعره نام برد؛ هرچند اين اصطلاح را آنان به كار نبردهاند.
اصول ديگري كه يك مسلمان بايد به آنها ملتزم باشد، عبارت است از به جا آوردن نماز، روزه ماه مبارك رمضان، دادن زكات، حج خانه خدا و... . اين اصول، هم در متون روايي شيعه آمده،[55] هم در متون روايي
اهل سنت.[56] تنها تفاوتي كه وجود دارد، اين است كه در روايت شيعه، «ولايت» نيز در كنار آنان بيان شده است كه مربوط به اصول مذهب ميشود.
اهل سنت.[56] تنها تفاوتي كه وجود دارد، اين است كه در روايت شيعه، «ولايت» نيز در كنار آنان بيان شده است كه مربوط به اصول مذهب ميشود.
در احكام و فروعات فقهي نيز اختلاف بين شيعه و سني بسيار كم است. اگر به كتابهاي فقهي شيعه مراجعه كنيم، ميبينيم كه فقهاي شيعه نيز به تحليل و تبيين بابهاي فقهياي پرداختهاند كه فقهاي اهل سنت در آثارشان بررسي نمودهاند.[57]
مشكل افرادي چون قفاري اين است كه وحدت را به (وهابي شدن مسلمانان جهان) معنا كردهاند و حقانيت خودشان را مفروض دانستهاند. بنابراين مينويسند وقتي وحدت حاصل ميشود كه شيعه دست از عقايدش بردارد و به اصول وهابيت تمسك جويد. ثانيا قفاري بايد مرز بين فروع و اصول را معين كند و بسياري از تهمتهايي كه وارد ميكند، به خاطر خلط اين مباحث است.
نتيجهگيري
وحدت بين مذاهب اسلامي، يكي از ضروريات امت اسلامي است كه بزرگان و دلسوزان شيعه و اهل سنت از قديم به آن توجه داشتهاند و راهكارهاي آن را بررسي و عملاً با تأسيس نهادي به نام «المجمع العالمي للتقريب بين المذاهب الاسلامية»، گامهاي مثبت در نزديك شدن به همگرايي مذاهب اسلامي برداشتند. با ايجاد اين نهاد مقدس و اساسي، تعامل علمي، فرهنگي و اجتماعي بين پيروان مذاهب، به ويژه بين دو نهاد علمي جهان اسلام، يعني حوزه علميه قم و دانشگاه الأزهر پيش آمده كه ثمرات و بركات زيادي را براي امت اسلامي داشته است. متأسفانه در اين ميان فرقه نوظهور وهابيت با ايجاد شبهات بياساس، سعي دارد نگذارد امت اسلامي به سوي وحدت حركت كند و به مجد و عظمت گذشته بازگردد.
در اين مقاله سعي شد به تعدادي از شبهات وهابيت در بخش تقريب پاسخ داده شود:
1. ثابت شد كه شيعيان، هيچ يك از اهل سنت را ناصبي نميدانند و ناصبي تعريف خاص خود را دارد كه از سوي علماي شيعه و اهل سنت به ويژگيهاي آن توجه شده و از نگاه هر دو فرقه، ناصبي به كسي گفته ميشود كه دشمني اهل بيت:، دين و مرام او باشد؛ مانند خوارج. در حاليكه اهلسنت، محبت اهل بيت: را واجب ميدانند و به آن افتخار ميكنند.
2. شيعيان نه با اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) دشمني دارند و نه به خلفاي اهل سنت توهين ميكنند.
3. ثابت شد كه بين عقايد شيعه و اهل سنت، مشتركات زيادي وجود دارد و اختلافات در بخش احكام عملي است. سه اصل اساسي و بنيادين توحيد، نبوت و معاد كه شناسنامه يك مسلمان است، در هر دو فرقه به عنوان اصول دين و اساس عقايد يك مسلمان شناخته ميشود و با اقرار به آنها، فرد، مسلمان به شمار ميآيد و حكم اسلامي بر وي جاري ميشود. در نتيجه آنچه وهابيت در مورد اختلاف بنيادين بين عقايد شيعه و سني مطرح ميكند، ادعايي بياساس و در راستاي اختلافافكني است.
فهرست منابع
1. اسد الغابة في معرفة الصحابة، عزالدين بن الأثير ابيالحسن علي بن محمد ابن اثير الجزري، تحقيق: عادل أحمد الرفاعي، چاپ اول، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1417ه .ق.
2. اسلام آيين همبستگي، بيآزار شيرازي، تهران، انتشارات اميركبير، بيتا.
3. اعتقاد الشيعة الاثني عشرية سؤال وجواب، عبدالرحمن بن سعد الشثري، تقديم: عبدالله بن عبدالرحمن الجبرين، بينا، بيتا.
4. الاعتقادات، شيخ صدوق، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، 1414ه .ق.
5. الأمالي (للطوسي)، محمد بن الحسن طوسي، چاپ اول، قم، دار الثقافة، 1414ه .ق.
6. انوار الملوك في شرح ياقوت، علامه حلي، شريف رضي، قم، 1363ه .ش.
7. تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير و الأعلام، شمسالدين محمد بن احمد الذهبي، چاپ اول، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407ه .ق.
8. تاريخ بغداد، احمد بن علي ابوبكر الخطيب البغدادي (خطيب بغدادي)، بيروت، دارالكتب العلميه، بيتا.
9. تصحيح اعتقادات الإمامية، شيخ مفيد، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، 1413ه .ق.
10. تفسير الكاشف، محمد جواد مغنيه، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1424ه ق.
11. التفسير المظهري، محمد ثناءالله المظهري، محقق: غلام نبي التونسي، پاكستان، مكتبة الرشدية، 1412ه .ق.
12. تفسير المنار، محمد رشيد رضا، تحقيق: ابرهيم شمسالدين، چاپ دوم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1426ه .ق.
13. تهذيب اللغة، ابومنصور محمد بن احمد بن الازهري الهروي، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربي 2001م.
14. جامع البيان عن تأويل آيات قرآن، ابوجعفرمحمد بن جرير طبري، چاپ اول، بيروت، دارالاعلام، 1423ه .ق.
15. جوامع السيرة النبوية، ابومحمد علي بن احمد بن سعيد بن حزم الاندلسي القرطبي الظاهري، بيروت، دار الكتب العلمية.
16. حلية الأبرار في احوال محمد و آله الاطهار، هاشم بن سليمان بحراني، محقق: غلامرضا مولانا بروجردي، بحراني، قم، بيتا.
17. الدر المنثور، عبدالرحمن بن ابيبكر جلالالدين السيوطي، بيروت، دار الفكر، 1993م.
18. روح المعاني في تفسير قرآن العظيم، سيد محمود آلوسي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ه .ق.
19. روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، حسين بن علي ابوالفتوح رازي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1408ه .ق.
20. سنن ابن ماجه، ابن ماجة أبوعبدالله محمد بن يزيد القزويني، وماجة اسم أبيه يزيد، محمد فؤاد عبد الباقي، دار إحياء الكتب العربية، بيتا.
21. سنن ترمذي، محمد بن عيسي الترمذي السلمي، بيروت، داراحياءالتراث العربي.
22. شرح الشفا، علي بن (سلطان) محمد، ابوالحسن نورالدين الملا الهروي القاري، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1421ه .ق.
23. شرح العقيدة الطحاوية، صدرالدين محمد بن علاءالدين علي بن محمد بن ابيالعز الحنفي الأذرعي الصالحي الدمشقي، چاپ اول، دار السلام للطباعة والنشر والتوزيع والترجمة، 1426ه .ق.
24. شرح كتاب السنة للبربهاري، عبدالعزيز بن عبدالله بن عبدالرحمن الراجحي، بيجا، بينا، بيتا.
25. شرح نهجالبلاغه، ابن ابيالحديد، مكتبة آيةالله مرعشي، قم، 1378ه .ش.
26. الشيعة هم العدو فاحذرهم، شحاتة محمد صقر، البحيرة (مصر)، مكتبة دار العلوم.
27. الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، احمد بن محمد بن علي ابن حجر الهيتمي السعدي الأنصاري، شهاب الدين شيخ الاسلام ابوالعباس عبدالرحمن بن عبدالله التركي - كامل محمد الخراط، چاپ اول، لبنان، مؤسسة الرسالة، 1417ه .ق.
28. الغدير، عبدالحسين اميني، چاپ اول، قم، مركز الغدير، 1416ه .ق.
29. فتاوي الشبكة الإسلامية، لجنة الفتوي بالشبكة الاسلامية، نسخه الكترونيكلا ذو الحجة 1430ه .ق.
30. فتح الباري شرح صحيح البخاري، احمد بن علي بن حجر ابوالفضل العسقلاني الشافعي.
31. فتنة الوهابية، زيني دحلان، بيجا، بينا، بيتا.
32. كنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال، متقي هندي علاءالدين، چاپ پنجم، بيروت، مؤسسة الرساله، 1401ه .ق.
33. كتاب النكاح، ناصر مكارم شيرازي، چاپ اول، قم، انتشارات مدرسه امام علي بن ابيطالب(عليه السلام)، 1424ه .ق.
34. كشف الارتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، سيد محسن امين، دار الكتب الإسلامي، بيتا.
35. لسان العرب، محمد بن مكرم بن علي و ابوالفضل جمالالدين ابن منظور الأنصاري الرويفعي الإفريقي، چاپ دوم، بيروت، دار صادر، 1414ه .ق.
36. لغتنامه دهخدا، علياكبر دهخدا، زير نظر دكتر محمد معين و دكتر سيد جعفر شهيدي، چاپ اول، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ١٣٧٣ ه .ش.
37. لوامع صاحبقراني مشهور به شرح فقيه، محمد تقي اصفهاني (مجلسي اول)، چاپ دوم، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1414ه .ق.
38. مجموع فتاوي العلامة عبدالعزيز بن باز، عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، بينا، بيجا، بيتا.
39. مجموعه آثار، مرتضي مطهري، تهران، صدرا، 1375ه .ش.
40. مجموعه گفتمانهاي مذاهب اسلامي، محمدتقي فخلعي، چاپ اول، تهران، مشعر، 1383ه .ش.
41. مسألة التقريب بين أهل السنة والشيعة، ناصر بن عبدالله بن علي القفاري، چاپ سوم، دار طيبة للنشر والتوزيع، 1428ه .ق.
42. مسالك الأفهام إلي تنقيح شرائع الإسلام، زينالدين بن علي عاملي (شهيد ثاني)، چاپ اول، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، 1413ه .ق.
43. المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله الحاكم النيسابوري، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العميه، 1411ه .ق.
44. معالم المدرستين، مرتضي عسكري، چاپ اول، مركز الطباعة و النشر للمجمع العالمي لأهل البيت، 1424ه .ق.
45. المفردات في غرائب القرآن، حسين بن محمد (بالراغب الاصفهاني)، ضبط هيثم طعيمي، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربي، ١۴٢٨ ه .ق.
46. الملل والنحلل، أبو الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد الشهرستاني، مؤسسة الحلبي، بيتا.
[1]. لغتنامه دهخدا، مدخل تقريب.
[2]. تهذيب اللغة، ج9، ص112.
[3]. مجموعه گفتمانهاي مذاهب اسلامي، ص23.
[4]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج25، ص46.
[5]. فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج2، ص441.
[6]. شرح نهج البلاعة، ابن ابيالحديد، ج1، ص307.
[7].نهج البلاغه، خطبه 18.
[8]. نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 127.
[9]. همان، خطبه 120.
[10]. همان، خطبه 95.
[11]. الشيعة هم العدو فاحذرهم، ص154.
[12]. ر.ك: فتنه وهابيت، زيني دحلان، ص19.
[13]. مجموعه گفتمانهاي مذاهب اسلامي، ص40.
[14]. «الناس أعداءُ ما جهلوا»؛ نهج البلاغه، حكمت 172.
[15]. اسلام آيين همبستگي، بيآزار شيرازي، ص140.
[16]. مجموعه گفتمانهاي مذاهب اسلامي، ص42.
[17]. مسألة التقريب بين أهل السنة والشيعة، ج2، ص242.
[18]. شرح كتاب السنة للبربهاري، ج4، ص10.
[19]. فتاوي الشبكة الإسلامية، ج1، ص570.
[20]. اين كتاب نوشته سليمان بن صالح الخراشي است كه در سال 1419ه .ق از سوي انتشارات دار الوطن للنشر در رياض چاپ شد.
[21]. مسالك الأفهام إلي تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص405.
[22]. الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص506.
[24]. كتاب النكاح، ناصر مكارم شيرازي، ج4، ص154.
[25]. لوامع صاحبقراني، ج1، ص225.
[26]. «لا أرى ذلك ممكنا، بل يجب على أهل السنة أن يتحدوا وأن يكونوا أمة واحدة وجسدا واحدا وأن يدعوا الرافضة أن يلتزموا بما دل عليه كتاب الله وسنة الرسول7 من الحق، فإذا التزموا بذلك صاروا إخواننا وعلينا أن نتعاون معهم، أما ما داموا مصرين على ما هم عليه من بغض الصحابة وسب الصحابة إلا ¥
¦ نفرا قليلا وسب الصديق وعمر وعبادة أهل البيت كعلي - رضي الله عنه - وفاطمة والحسن والحسين، واعتقادهم في الأئمة الاثنتي عشرة أنهم معصومون وأنهم يعلمون الغيب؛ كل هذا من أبطل الباطل وكل هذا يخالف ما عليه أهل السنة والجماعة»؛ مجموع فتاوي ابن باز، ج۵، ص۱۵۷.
[27]. صحابي از نظر شيعه به كسي گفته ميشود كه معاشرت و ملازمت طولاني مدت داشته باشد
و تا پايان عمر بر ايمان خود بماند؛ «الصحابي هو: من لقي النبي مومناً به، و مات علي الاسلام»؛ البدايه في علم الدراية، شهيد ثاني، ص64. چنانكه لغويان تصريح كردهاند: «و لا يقال الا
لمن كثر ملازمته» و «ان المصاحبة تقتضي طول صحبته». ر.ك: لسان العرب و مفردات راغب، ماده «صحب».
و تا پايان عمر بر ايمان خود بماند؛ «الصحابي هو: من لقي النبي مومناً به، و مات علي الاسلام»؛ البدايه في علم الدراية، شهيد ثاني، ص64. چنانكه لغويان تصريح كردهاند: «و لا يقال الا
لمن كثر ملازمته» و «ان المصاحبة تقتضي طول صحبته». ر.ك: لسان العرب و مفردات راغب، ماده «صحب».
[28]. معالم المدرستين، علامه عسكري، ج1، ص98.
[29]. مستدرك الصحيحين، ج3، ص129؛ كنزالعمال، ج15، ص91.
[30]. ابوسعيد خدري سعد بن مالك بن سنان خزرجي، جنگ خندق و جنگهاي بعد از آن را درك كرد و در مدينه در سال 63، 65 يا 76ه .ق درگذشت. اصحاب صحاح، 1170 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسدالغابة، ج2، ص289؛ جوامع السيرة، ص276 و حديثش درباره منافقان در سنن ترمذي، ج13، ص167 و حلية الابرار، ج6، ص284، آمده است.
[31]. ابنعباس آيه (يُعْجِبُ الزُّرَّاع لِيَغِيظَ بِهِم الكُفَّارَ) (فتح: 29) را نزد ابنمسعود خواند و گفت اين علي بن ابيطالب7 است؛ تاريخ بغداد، ج2، ص153.
[32]. جابر بن عبدالله بن عمرو انصاري سلمي؛ پدر و پسر هر دو صحابي بودند. در اسدالغابة، ج1، صص 256 و 257؛ جوامع السيرة، ص284؛ تاريخ اسلام، ج2، ص198 چنين آمده است: «ما منافقان اين امت را جز به...» و در مجمع الزوائد، ج9، ص133، سخنش با اين عبارت آغاز ميشود: «ما گروه انصار، منافقان را جز از راه...».
[33]. المنار، ج11، ص17.
[34]. تفسير المظهري، ج9، ص45؛ جامع البيان في تأويل القرآن، ج22، ص286؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج18، ص17.
[35]. شرح عقيدة الطحاوية، ص31.
[36]. روح المعاني، ج1، ص144.
[37]. مجموع فتاوي ابن باز، ج۵، ص۱۵۷.
[38]. الغدير، ج2، ص280.
[39]. المستدرك علي الصحيحين، ج2، ص373.
[40]. همان؛ الدر المنثور، ج4، ص434.
[41]. الامالي، طوسي، ص651.
[42]. «اللَّهُمَّ إِنِّي بَرِيءٌ مِنَ الْغُلَاةِ كَبَرَاءَةِ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ مِنَ النَّصَارَى، اللَّهُمَّ اخْذُلهُمْ أَبَداً، وَ لَا تَنْصُرْ مِنْهُمْ أَحَداً». همان.
[43]. «اعتقادنا في الغلاة و المفوضة أنّهم كفّار بالله تعالى...»؛ الاعتقادات، ص89.
[44]. «و الغلاة من المتظاهرين بالإسلام هم الذين نسبوا أمير المؤمنين و الأئمة من ذريته: إلى الألوهية و النبوة و وصفوهم من الفضل في الدين و الدنيا إلى ما تجاوزوا فيه الحد و خرجوا عن القصد و هم ضلال كفار»؛ تصحيح الاعتقاد، ص132.
[45]. انوار الملكوت، ص202.
[46]. كشف الارتياب في أتباع محمد بن عبدالوهاب، ص47.
[47]. http://www.asriran.com/fa/news/138651.
[48]. مسأله التقريب بين أهل السنه والشيعه، ج۲، ص176.
[49]. شرح الشفا، ج2، ص494.
[50]. مجموعه گفتمانهاي مذاهب اسلامي، ص23.
[51]. ر.ك: مسألة التقريب للقفاري، ج1، ص366.
[52]. اعتقاد الشيعه الاثني عشريه سؤال وجواب، عبدالرحمن بن سعد الشثري، ص۲۲۹.
[53]. تفسير الكاشف، ج7، ص62.
[54]. الملل والنحل، ج1، ص40.
[55]. «عليّ بن إبراهيم، عن صالح بن السندي، عن جعفر بن بشير، عن عليّ بن أبي حمزة، عن أبي بصير قال: سمعته يسأل أبا عبد الله7 فقال له: جعلت فداك أخبرني عن الدّين الّذي افترض الله عزّ و جلّ على العباد، ما لا يسعهم جهله و لا يقبل منهم غيره، ما هو؟ فقال: أعد عليّ فأعاد عليه، فقال: شهادة أن لا إله إلّا الله و أنّ محمّدا رسول الله9 و إقام الصلاة و إيتاء الزكاة و حجّ البيت من استطاع إليه سبيلا و صوم شهر رمضان، ثمّ سكت قليلا، ثمّ قال: و الولاية- مرّتين- ثمّ قال: هذا الّذي فرض الله على العباد و لا يسأل الربّ العباد يوم القيامة فيقول: ألّا زدتني على ما افترضت عليك؟ و لكن من زاد زاده الله، إنّ رسول الله9 سنّ سننا حسنة جميلة ينبغي للنّاس الأخذ بها.
ابي بصير به امام صادق7 عرض كرد: قربانت گردم، به من خبر ده از ديني كه خداي عز و جل به مردم فرض كرده، آنچه كه برايشان روا نيست ندانند و جز آن از آنها پذيرفته نيست؛ آن دين چيست؟ در پاسخ فرمود: دوباره بگو. دوباره براي او گفت. در پاسخ فرمود: شهادت به اينكه جز خدا شايسته پرستش نيست و محمد رسول خدا9 است و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و حج خانه كعبه براي هر كه تواند بدان راه يابد و روزه ماه رمضان. سپس اندكي خاموش شد و دوباره فرمود: و ولايت. سپس فرمود: اين است كه خدا به بندهها فرض كرده است پروردگار در روز رستاخيز از بندهها بازپرسي نكند و بفرمايد چرا بر آنچه بر شما فرض كردم، نيفزوديد؛ ولي هر كه بر آن افزايد، خدا به پاداشش بيفزايد. به راستي رسول خدا روشهاي نيكو و زيبا نهاد كه شايسته است مردم بدانها عمل كنند؛ الكافي، ج2، ص23.
[56]. « عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ9: «سَلُونِي»، فَهَابُوهُ أَنْ يَسْأَلُوهُ، فَجَاءَ رَجُلٌ، فَجَلَسَ عِنْدَ رُكْبَتَيْهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، مَا الْإِسْلَامُ؟ قَالَ: «لَا تُشْرِكُ بِاللهِ شَيْئًا، وَتُقِيمُ الصَّلَاةَ، وَتُؤْتِي الزَّكَاةَ، وَتَصُومُ رَمَضَانَ»؛ سنن ابن ماجه، ج1، 24.
[57]. ر.ك: العروه الوثقي، سيد كاظم يزدي.