پیدایش شیعه اثناعشریه
v غلام رسول محسنی معنای لغوی شیعه «شیعه» در لغت، برگرفته از ریشه «ش- ی- ع» در زبان عربی و به معنای هوادار و فرقه یا گروهی است که بر امری هم‌سخن شوند.[1] همچنین هرگاه گروهی از یک قوم بر سخن گروهی دیگر از آن قوم
v غلام رسول محسني
معناي لغوي شيعه
«شيعه» در لغت، برگرفته از ريشه «ش- ي- ع» در زبان عربي و به معناي هوادار و فرقه يا گروهي است كه بر امري همسخن شوند.[1] همچنين هرگاه گروهي از يك قوم بر سخن گروهي ديگر از آن قوم همداستان شوند و از ديدگاه آنان پيروي كنند، به آنها نيز شيعه ميگويند[2] قرآن كريم شقوق مختلف اين واژه را به كار برده و مفاهيم مختلفي از آن به دست داده است. واژه «شيعه» به صورت مفرد چهار بار در قرآن آمده است: يك بار به تنهايي[3] و سه بار با اضافه.[4] در يكي از اين آيات به معناي گروه و در بقيه به معناي پيرو آمده است.
افزون بر اين، شماري از لغتشناسان واژه «شيعه» را به معناي گروه، ياران و جمع پيروان دانسته[5] و جمع آن را «اشياع» و «شيع» آوردهاند.[6]
همچنين تشيع در لغت به معناي ادعاي پيروي[7] و شيعهگري است.[8] به گفته بيهقي، تشيع «دعوي شيعه كردن»[9] و به گفته صاحب آنندراج «خود را شيعه نمودن» است.[10] به بيان صاحب «اقرب الموارد» وقتي گفته ميشود فردي ادعاي تشيع ميكند، يعني مدعي پيروي از مذهب شيعه است.[11]
شيعه در اصطلاح فرقهشناسي و ملل و نحل
شيعه در اصطلاح به پيروان امام علي(عليه السلام) و يازده جانشين او گفته ميشود. اينان علي(عليه السلام) را جانشين بيواسطه، شرعي و منصوص پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميدانند[12] و هرگونه تلاش براي انتخاب جانشيني به جز علي(عليه السلام) را براي آن حضرت، درست نميدانند.[13] بر همين اساس، شيعيان جانشيني علي(عليه السلام) را از سوي شخص پيامبر(صلي الله عليه و آله) دانسته و كوشش آن دسته از مسلماناني را كه در سقيفه بنيساعده گرد آمده و برخلاف سخن صريح رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ابوبكر را به خلافت برگزيدند، اجتهاد در برابر نص ميدانند و آن را نميپذيرند.[14] شيعيان اين رويداد را سرآغاز انحراف سياسي اسلام ميدانند و معتقدند امامت و خلافت علي(عليه السلام) از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) منصوص بوده و از همينرو نبايد آن را از او و فرزندانش دريغ داشت.[15] بر مبناي باور شيعه، امامان دوازدهگانه معصوماند[16] و به همين سبب شايستگي جانشيني پيامبر(صلي الله عليه و آله) را دارند. همين سخن به بياني ديگر مورد تأكيد شهرستاني و ابن حزم، دو فرقهشناس بزرگ اسلامي نيز قرار گرفته است.[17]
شيعه در اصطلاح متكلمين و علماي شيعه
شيخ مفيد= در معناي اصطلاحي شيعه ميگويد:
به كساني كه از امام علي(عليه السلام) پيروي نموده و او را بر ديگر صحابه مقدم داشتهاند، اصطلاحاً شيعه گفته ميشود. آنها معتقدند كه امام علي(عليه السلام) پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به اراده خداوند متعال و وصيت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به عنوان امام معرفي شده است. در اصطلاح، شيعه به كساني گفته ميشود كه به امامت بلافصل علي(عليه السلام) عقيده دارند و اين عنوان، مخصوص آن دسته از شيعه است كه به وجود امام در هر زمان و وجوب نصّ جلي و عصمت و كمال براي هر امامي معتقدند و امامت را [غير از سه امام نخست] منحصر در فرزندان امام حسين(عليه السلام) ميداند... .
همچنين تشيع در اصطلاح به معناي پيروي از امام بر پايه تدين و ابراز دوستي بر سبيل ارادت و اخلاص نسبت به پيشواست.[18]
مرحوم ملاهادي سبزواري ميگويد: «شيعه اصطلاحي در بيان فرق كلامي به گروهي گفته ميشود كه امام را منصوص از طرف خداوند دانسته و او را معصوم ميداند».[19]
اصطلاح تشيع در نگاهي وسيعتر سه معناي نسبتاً مرتبط در تاريخ داشته است: تشيع اعتقادي، تشيع در مقابل عثمانيه و تشيع به معناي پيروي و دوستي اهل بيت. پس از خلافت علي(عليه السلام) و روي كار آمدن معاويه، اين اصطلاح به پيروان علي(عليه السلام) و اولاد او اختصاص يافت.[20]
علامه طباطبائي، ازعلماي معاصر نيز ميگويد:
شيعه در اصطلاح مسلمانان صدر اسلام، همان پيروان و علاقهمندان به علي(عليه السلام) بودند؛ چون آغاز پيدايش شيعه در زمان رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) بوده و معرفي شيعه به اين نام نيز در زمان آن حضرت بوده است؛ براي اينكه «شيعه علي» در سخنان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فراوان ديده ميشود.[21]
تشيع در اصطلاح، از نگرشي برخاسته است كه امامت را منصبي الهي دانسته و معتقد است انتخاب امام به وسيله نص و از جانب خداوند صورت ميگيرد. پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) نيز به پيروي از سنت الهي كه در ميان انبياي گذشته نيز وجود داشته، به دستور خداوند امامان و اوصياي پس از خود را معرفي كرده است. اين بزرگوارانكه اول آنان علي بن ابيطالب(عليه السلام) است و آخر آنان امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، هم در مرجعيت ديني وهم در ولايت، حاكميت و رهبري جامعه، امام و مقتداي مردم پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هستند.
اما اينكه چرا به شيعه، «اثناعشريه» ميگويند، به اين دليل كه آنان جانشينان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) را دوازده نفر ميدانند، اثناعشريه (دوازده امامي) ناميده شدهاند. نام و خصوصيات امامان دوازدهگانه در احاديثي كه از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) روايت شده، بيان گرديده است. آنان عبارتاند از:
1. علي بن ابيطالب(عليه السلام)؛
2. حسن بن علي(عليه السلام)؛
3. حسين بن علي(عليه السلام)؛
4. علي بن الحسين(عليه السلام) (امام سجّاد)؛
5. محمد بن علي (امام باقر(عليه السلام؛
6. جعفر بن محمد (امام صادق(عليه السلام؛
7. موسي بن جعفر (امام كاظم(عليه السلام؛
8. علي بن موسي (امام رضا(عليه السلام؛
9. محمد بن علي (امام جواد(عليه السلام؛
10. علي بن محمد (امام هادي(عليه السلام؛
11. حسن بن علي (امام عسكري(عليه السلام؛
12. حجة بن الحسن (مهدي موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف.[22]
شيعه اثناعشريه بر مسئله امامت تأكيد خاصي داشته و عصمت امام و برتري او را بر ديگر افراد امت اسلامي بسيار مهم و اساسي ميداند. از طرفي، امامت را پس از سه امام نخست، منحصر در فرزندان امام حسين(عليه السلام) ميداند. با توجه به اين عقايد ويژه دربارة امامت، به «اماميه اثناعشريه» شهرت يافته است.
ضرورت و اهميت موضوع
ضرورت و اهميت بحث از پيدايش «شيعه اثناعشريه» از دو جهت قابل توجه است:
1. تبيين پيدايش شيعه بر اساس دلايل و مستندات قرآني، روايي و تاريخي مذهب شيعه دوازده امامي از هر گونه شائبه و بدفهمي؛
2. پاسخ به شبهاتي كه از سوي عدهاي از دشمنان مكتب اهل بيت: مطرح ميشود و ريشه مذهب دوازده امامي را براساس خيالبافيها و مطالب واهي و بياساس، به ابن سبأ يهودي نسبت ميدهد.[23]
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
پيشينة شيعه اثناعشريه به زمان خود رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) باز ميگردد. از رواياتي كه در تفسير برخي از آيات قرآن كريم آمده، به خوبي استفاده ميشود كه امام علي(عليه السلام) در زمان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به عنوان پيشواي
شيعيان شهرت داشته و آن حضرت از علي(عليه السلام) و پيروانش به عنوان انسانهاي رستگار در قيامت ياد كرده است؛ چنانكه جابر بن عبدالله انصاري ميگويد:
شيعيان شهرت داشته و آن حضرت از علي(عليه السلام) و پيروانش به عنوان انسانهاي رستگار در قيامت ياد كرده است؛ چنانكه جابر بن عبدالله انصاري ميگويد:
كنّا عند النّبي0 فَاقْبل علي فقال0: «وَالذّي نفسي بِيدهِ اَنّ هذا وشيعتهِ لهم الفائزون يوم القيامة، و نزلت (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)[24] فكان أصحاب النّبي اِذا اَقبل علي قالوا: جاء خير البّريه.[25]
ما نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوديم كه علي(عليه السلام) به سوي ما آمد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اين و شيعيانش در روز قيامت رستگارند. سپس آيه (إِنَّ الَّذِينَ...) نازل شد بعد از آن هرگاه علي(عليه السلام) به سوي ما ميآمد، اصحاب مىگفتند: «خير البريه» آمد.
در روايتي ديگر، ابن عدي از ابن عباس نقل ميكند: «لمّا نزلت (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا...) قال رسول الله0 لعلي: هو أنت وشيعتك يوم القيامة راضين مرضيين».[26] چون آيه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا...)، نازل شد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) فرمود: «خير البرية تو و شيعيان تو خواهد بود در روز بازپسين، همگي از خداي خود خشنود و خدا از همه شما خشنود خواهد بود».
همچنين، ابن مردويه از علي(عليه السلام) نقل ميكند:
قال لي رسول الله: «ألم تسمع قول الله (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ...) أنت وشيعتك وموعدي وموعدكم الحوض، إذا جئت الأمم للحساب تدعون غرّ المحجّلين».[27]
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به من فرمود: آيا اين آيه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ...) را نشنيدهاي؟ خيرالبريه در اين آيه تو و شيعيانت هست و محل وعده من وعده شما كنار حوض كوثر خواهد بود در وقتي كه من براي حساب ميآيم در برابر امتها و شما در آن هنگام به نام سفيدرويان و پاكيزگان خوانده ميشويد.
در اخبار رسيده از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، آن حضرت، علي(عليه السلام) و شيعيان او را از رستگاران خوانده است.
جابر بن عبدالله انصاري ميگويد:
در كنار كعبه همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بودم كه علي(عليه السلام) وارد شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «قد أتاكم أخي، ثم التفت إلى الكعبة، فضـربها بيده، ثم قال: والذّي نفـسي بيده، اِنّ هذا وشيعتَهِ هم الفائزون يوم القيامة، ثمّ انّه أوّلكم إيماناً، و أوفاكم بعهد الله وأقومكم بأمرالله وأعدلكم في الرّعية...».[28]
برادر من به سوي شما آمد، پس روي خود را به طرف كعبه متوجه نمود و با دست خود به كعبه زدند و گفتند: «سوگند به خدايي كه جانم در يد قدرت اوست حقا كه اين مرد و شيعيان او فقط رستگارانند در روز قيامت»، سپس فرمود: «اين مرد اولين مؤمن به خداست با من؛ و وفا كنندهترين شماست به پيمان با خدا، و راسخترين شماست در امر خدا، و عادلترين شماست در حكم رعيت، و...».
ابوسعيد خدري گويد: «نظر النّبي0 إلى علي، فقال0: هذا وشيعتهِ هم الفائزون يوم القيامة»؛[29] «پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) نگاه كرد و فرمود: اين مرد و شيعيان او در روز قيامت رستگارانند».
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) ميفرمايند: «فرقه ناجيه كسانياند كه در مسلك و شيوه علي(عليه السلام) باشند». سپس به سوي علي(عليه السلام) اشاره كرده فرمود: «هر كه به وسيله شما هدايت شود، فرقه ناجيه است».[30] همچنين فرموده است: «الفرقة النّاجية هم الفائزون، والفائزون شيعة عليّ دون غيرهم».[31]
بنابراين روايات، شيعه در زمان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بنا نهاده شده و آن حضرت در موارد بسيار و در حضور صحابه از آن نام برده و مصداق آن را امام علي(عليه السلام) و پيروان ايشان معرفي كردهاند.
همچنين كساني بودند كه در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله)، شيعه علي(عليه السلام) شناخته ميشدند و علي(عليه السلام) را دوست ميداشتند و محبّت علي(عليه السلام) نزد ايشان از نشانههاي ايمان و بُغض، و دشمني با وي را از نشانههاي نفاق ميدانستند. از آن جمله، ابوذر، سلمان، مقداد و عمار را به اين صفت ميشناختند و «شيعه» به آنان اختصاص يافت.[32] تمام شيعيان و در پيشاپيش آنها عباس بن عبدالمطلب از شيعيان بودند. همچنين حذيفة بن يمان، زبير بن عوام، خزيمة ذوالشهادتين، ابوسعيد خدري و...[33] بر تشيع و دوستي علي(عليه السلام) پس از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) پايدار ماندند و به همين دليل در آغاز، از بيعت با ابوبكر سر باز زدند و علي(عليه السلام) را از ديگران براي امامت و خلافت شايستهتر ميدانستند.[34]
اماميه (اثناعشريه) اثبات امامت را از طريق نص خدا و رسول(صلي الله عليه و آله) يا نص امام سابق براي امام بعدي ميداند و تعيين امام را به واسطه بيعت باطل ميداند؛ لذا معتقد است كه امامت و پيشوايي شيعيان در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و به دستور آن حضرت صورت گرفته است. همچنين امام بايد معصوم باشد و امامت او به نص الهي محقق و تأييد گردد. از نگاه اماميه، امامت مانند نبوت، لطف است و لطف بر خدا واجب است. پس امام كه همانند نبي، لطف است، بايد نصبش نيز به نص باشد.[35]
اماميه بقاي دين و شريعت را بعد از نبوت، مربوط به وجود امام ميدانند؛ چنانكه ابتداي شريعت، موقوف به وجود نبي است. [36]
به مقتضاي لطف و عنايتي كه پروردگار نسبت به هدايت بندگان دارد، بايد پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) كسي را كه مانند اوست، به جاي وي گمارد كه معارف و شرايع دين را نگهباني كند و مردم را رهبري نمايد؛ وگرنه برنامة هدايت عمومي به هم ميخورد. پس وجود امام براي حفظ معارف الهي لازم و ضروري است؛ چنانكه وجود پيامبر و نبي براي نزول شريعت لازم بود.[37] بنابراين، اصول اعتقادي مذهب اثناعشريه، در باب امامت بر وجود نص است. امام علي(عليه السلام) اولين امام مذهب اثناعشريه است كه با نص از سوي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و در حيات آن حضرت منصوب گرديد و طرفداران امام علي(عليه السلام) را در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله) شيعه ميناميدند.
شبهات
شبهه اول: پايهگذاري شيعه به وسيله عبدالله بن سبأ
ابن تيميه و كساني كه انديشه او را دنبال ميكنند، برداشتهاي نادرستي درباره منشأ و اساس شيعه اثناعشريه دارند. او ميگويد: «اساس مذهب اثناعشريه توسط عبدالله بن سبأ يهودي گذاشته شده است».[38]
پاسخ شبهه اول
در پاسخ اين شبهه، لازم است كه به تجزيه و تحليل آن در چند مرحله بپردازيم. ابتدا بايد منابع و اسنادي كه در اين ادعا به كار رفته را از نگاه سندي بررسي كنيم.
1.منابع ادعا
داستان عبدالله بن سبأ تنها در كتاب «تاريخ الامم و الملوك» معروف به تاريخ طبري، نوشته ابن جرير طبري (م310ه .ق)، آمده است. پس از او كساني مانند ابن اثير (م630ه .ق) در «الكامل في التاريخ»،[39] ابن كثير (م774ه .ق)، در «البدايه والنهايه»[40] و ابن خلدون (م 808ه .ق) در كتابش معروف به «تاريخ ابن خلدون»،[41] همه از ابن جرير نقل كردهاند.
برخي از نويسندگان متأخر نيز بدون هيچ دليلي، ادعايي كه در تاريخ طبري آمده را شرح و بسط دادهاند. از آن جمله: محمد رشيد رضا (م1354ه .ق)
در «السنة و الشيعة»[42] احمد امين (م1372ه .ق) در «فجر الاسلام»، فريد وجدي (م1370ه .ق) در «دائرة المعارف».[43] حسن ابراهيم حسن، در «تاريخ الاسلام السياسي».[44]
در «السنة و الشيعة»[42] احمد امين (م1372ه .ق) در «فجر الاسلام»، فريد وجدي (م1370ه .ق) در «دائرة المعارف».[43] حسن ابراهيم حسن، در «تاريخ الاسلام السياسي».[44]
بنابراين، همه اين منابع پس از طبري است و پيش از آن سخني از جريان ابن سبأ به ميان نيامده است.
2. سند روايات
در سند روايت طبري چند نفر نقش دارند: سرّي، شعيب و سيف بن عمر.
الف) سرّي: اين اسم مشترك ميان دو فرد است:
«سرّي بن اسماعيل كوفي» كه دروغگوست. «قال يحيى القطّان: استبان لي كذبه في مجلس واحد، و قال النسائي: متروك، و قال غيره: ليس بشـيء، و قال أحمد: ترك الناس حديثه».[45] «يحيي قطان گفته است كه در يك مجلس، دروغگويي سري برايم روشن شد. نسائي او را متروك خوانده و احمد گفته است كه مردم حديث او را ترك كردهاند».
سرّي بن عاصم بن سهل همداني كه او نيز دروغگو و از جعّال است. از ابن عليه و ابن عدي روايت شده است كه او سارق حديث وابن فراش او تكذيب كرده است. بنابراين، نام سري مشترك ميان دو دروغگو است.[46]
ب) شعيب: مراد از شعيب، «شعيب بن ابراهيم كوفي» است كه مجهول است. «رواية كتب سيف عنه، فيه جهالة»[47]؛ «روايت كتابهاي سيف از شعيب مجهول است». «ذكر ابن عدي وقال ليس بالمعروف وله أحاديث وأخبار وفيه بعض النكرة...»[48]؛ «عدي گفته است، شعيب معروف نيست و از او احاديث و اخباري است كه بعضش نكره و ناشناخته است».
ج) سيف بن عمر: سيف در ميان اهل رجال، جاعل حديث و زنديق معرفي شده است: «قال ابن هيمان: اتّهم بالزندقة. قال ابن عدي: عامةٌ حديثهُ منكر»؛[49] «ابن هيمان گفته است سيف متهم به زنديق است (هيچ چيزي را قبول ندارد). ابن عدي گفته است: او عامي است و حديثش منكر است». بنابراين، روايت طبري از جهت سند، مخدوش و غير قابل استناد است.
بنابراين، در عين اينكه سند اين روايت مخدوش است، باز هم برخي از نويسندگان متعصب اهل سنت، شيعه را همانند ساير فرقهها، فرقهاي نوظهور يا جنبشي سياسي كه در اثر تحولات تاريخي، سياسي و اجتماعي به وجود آمده، معرفي ميكنند.[50] از سوي ديگر، با ادعايي كه دارند، براي پيدايش شيعه يك تاريخ خاص را پيدا نكردند كه بر آن اتفاق نظر داشته و شيعه را به آن مستند كنند؛ لذا به دنبال مبدأ تاريخ پيدايش شيعه ميگردند و هركس بر اساس برداشت خود، يك مبدأ تاريخي را براي پيدايش شيعه گفته است؛ از آن نمونه:
1.عدهاي پيدايش شيعه را پس از جريان سقيفه دانسته و گفتهاند: گروهي به انتخاب ابوبكر اعتراض كردند و به پيروي از علي(عليه السلام) در خانه حضرت فاطمه(عليها السلام) گرد آمدند و بدين صورت، هسته اوليه شيعه را تشكيل دادند.[51] اين گفتار با رواياتي كه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره مبدأ پيدايش شيعه رسيده كه به برخي از آنها اشاره كرديم، سازگاري ندارد.
2. برخي ديگر گفتهاند كه شيعه پس از خلافت امام علي(عليه السلام) به وجود آمد. در آن زمان علي(عليه السلام) با جنگهايي روبهرو شد. علي(عليه السلام) كساني كه او را در اين جنگها ياري كردند را شيعه ناميد.[52]
3. بعضي پيدايش شيعه را پس از جنگ جمل گفتهاند[53] و كساني نيز پيدايش شيعه را در پي پيدايش صفين و خوارج دانستهاند.[54]
4. برخي نويسندگان، پيدايش شيعه را به ابن سبأ يهودي منتسب كردهاند كه پيش از اين بررسي شد. بنابراين، هيچ يك از اين نويسندگان راه انصاف و واقع را در پيش نگرفته و به روايات پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) توجه نكردهاند.
دكتر طه نويسنده مصري، با دلايل متعدد و متقن، وجود شخصي به نام عبدالله بن سبأ را در تاريخ اسلام مخدوش نموده و آن را ساخته و پرداخته دشمنان شيعه ميداند و ميگويد:
الف) مورخان مؤثق، شامل ابن سعد در طبقات، بلاذري در فتوح البلدان به آن اشاره نكردهاند.
ب) تنها منبع طبري، سيف بن عمر است كه در ميان مشهور از اهل رجال، دروغگو و جاعل بوده است.
ج) اموري كه به ابن سبأ نسبت ميدهد، كارهاي معجزهآسايي است. بنابراين همه صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ساده و ناآگاه بودند، چون هيچ كس به كارهاي او اعتراض نكرده است.
د) در صورت واقعيت، هيچ تفسير قانع كنندهاي نيست كه چرا عثمان با آن همه قدرت، جلوي او را نگرفت.
ه) از ابن سبأ و همراهان او در جنگ صفين و نهروان اثري ديده نشده است. سرانجام دكتر طه سخنش را اينگونه به پايان ميبرد:
«او شخصي بود كه دشمنان شيعه آن را تراشيدند و هيچ وجود خارجي ندارد».[55]
«او شخصي بود كه دشمنان شيعه آن را تراشيدند و هيچ وجود خارجي ندارد».[55]
با اين وصف، گذشته از تاريخهاي پيدايش شيعه كه به آن اشاره شد و هيچ يك از آنها اعتبار ندارد، عبدالله بن سبأ نيز يك اتهام بدون دليل است كه به پيدايش شيعه نسبت دادهاند.
در موضوع ابن سبأ، مراجعه به كتابهاي شيعه و ديدگاههاي عالمان و دانشمندان درجه اول شيعه، اين حقيقت را روشن ميكند كه آنان از ابن سبأ بيزاري جستهاند و همه آنها ابن سبأ را غالي، كافر و ملعون دانستهاند؛ از آن جمله:
«كشي» از علماي سده چهارم[56]، «شيخ طوسي» (م460ه .ق)[57]، «علامه حلي» (م726ه .ق)،[58] «ابن داوود» (م707ه .ق)[59]، «شيخ حسن بن زينالدّين» (م1011ه .ق) و...[60] بنابراين، اگر او مؤسس مذهب شيعه باشد، چرا از او اينگونه ياد كنند؟
شبهه دوم: انتساب اثناعشريه به رفض
«مذهب اثناعشريه، فرقه رافضه است». ابن تيميه ميگويد: «مذهب رفض، اهل محاربه با اولياءالله و انصار دين خداوند است. بهترين اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) را كه بهترين خلق الله است، تكفير، لعن و سبّ ميكنند. مذهب رفض، همانند دوره جاهليت، هيچگونه شناختي از دين نداشته و از شناخت اصول دين بيگانه است».[61]
پاسخ شبهه دوم
«رفض»، مصدر و ريشه واژههاي رافضي و رافضه است و در لغت به معناي ترك و رها كردن است؛ براي مثال، هنگامي كه كسي جايي را ترك كند، ميگويند: «رفض فلان موضع كذا». پراكنده شدن يك جماعت معناي ديگر رفض است.[62] «ياء» در رافضي، ياي نسبت است[63] و حاكي از نسبت دارنده وصف رفض، به مسلك يا جماعت رافضي است. به كسي كه نسبت به چيزي تعصب و جمود بورزد نيز رافضي گفته ميشود.[64] روافض جمع رافضه و به لشكرياني گفته ميشود كه فرمانده خود را ترك كرده، از او رويگردان شوند.[65] به هر گروه و طايفهاي از اين لشكر نيز، رافضه گفته ميشود.[66] همچنين جماعتي كه ميان آنان اختلاف و نزاع باشد، روافض ناميده ميشوند.[67]
برخي ارباب لغت به معناي اصطلاحي رافضه نيز اشاره كردهاند:
رافضه فرقهاي از شيعياناند كه به دليل ترك زيد بن علي(عليه السلام) به اين نام، ناميده شدند.[68] آنان به زيد گفتند: بيزاري خويش را از شيخين اعلام كن تا در كنار تو پيكار كنيم. زيد گفت: آنان وزيران جد من بودند و من از آنان بيزاري نميجويم.[69]
در هرحال كساني كه اين اصطلاح را بر شيعه يا محبان اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) اطلاق ميكنند، قصد نكوهش آنان را دارند. به عبارت ديگر، از نظر آنان اين اصطلاح بر خطا و انحراف دلالت ميكند. در پيدايش اين اصطلاح نقل مشهوري است كه ميگويد: اين اصطلاح در جريان قيام زيد بن علي پيدا شد. آنگاه كه مردم كوفه او را ترك كردند، زيد خطاب به آنان كرده و گفت: «رفضتموني؟» «آيا مرا رهاكرديد؟»[70]
ولي اين نقل مشهور از نظر محققان اعتباري ندارد؛ زيرا ابوالفرج و ديگران اين مطلب را در قيام و شهادت او نقل نكردهاند؛ تنها يادآور شدهاند كه جمع بسياري از مردم كوفه با او بيعت كردند و سپس او را رها كرده، از يارياش دست كشيدند. همانگونه كه پيش از اين با جدش علي بن ابيطالب(عليه السلام) و حسين بن علي(عليهما السلام) و عموي پدرش، امام حسن(عليه السلام)، چنين كردند.[71]
اصحاب مقالات و فرق كه درصدد نفي اصالت تشيع هستند و آن را مكتبي نوظهور ميدانند، اصرار ميورزند كه گروهي تندرو از شيعيان كه به خليفه اول و دوم بد ميگفتند، از زيد بن علي(عليه السلام) خواستند از آنان تبري بجويد. وقتي با امتناع وي روبهرو شدند، او را ترك گفتند. ازآنرو اين گروه «رافضه» ناميده شدند؛ زيرا زيد بن علي(عليه السلام) را در مبارزه و جهاد ترك گفتند.[72]
رافضه يك اصطلاح سياسي است، نه ديني
اصطلاح «رافضه» در لغت عرب و تاريخ سابقه ديرينه دارد؛ زيرا پيوسته گروههاي مخالف سياسي را ـ كه حكومت وقت را نميپذيرفتندـ رافضي ميناميدند.
اين اصطلاح پيش از تولد زيد بن علي(عليه السلام) (87-120ه .ق)، در ميان عرب چه شيعه و چه غير شيعه رايج بوده است؛ چنانكه معاويه اين اصطلاح را در نامه خود، طرفداران عثمان و مخالفان حكومت علي(عليه السلام)، مانند مروان بن حكم و عدهاي ديگر كه پس از جنگ جمل نزد او آمده بودند را «رافضي» ناميد؛ زيرا همگي زير بيرق ياغيگري و به رسميت نشناختن حكومت امام علي(عليه السلام) گرد آمده بودند.[73]
«ابوالجارود» نزد امام باقر(عليه السلام) (57-114ه .ق)، شكايت برد و گفت: فلاني ما را رافضه مينامد. امام باقر(عليه السلام) به خود اشاره كرد و فرمود: «من نيز جزء اين گروهم». (يعني به من هم اين نسبت را ميدهند).[74]
سابقه اين اصطلاح به گونهاي است كه وقتي امام باقر(عليه السلام) در سال114 هجري به شهادت رسيد، در آن زمان هنوز زيد بن علي(عليه السلام) قيام نكرده بود، تا در موقع استمداد، گروهي او را ترك كنند و به آنان چنين لقبي داده شود. با اين وصف، اصطلاح رافضي پيش از جريان زيد نيز بوده است.
اين اصطلاح حتي پيش از اسلام نيز بوده است. ابوبصير به امام باقر(عليه السلام) عرض ميكند: «ما را رافضه مينامند و از اين طريق، جان و مال ما را حلال ميشمرند». امام(عليه السلام) فرمود: «هفتاد نفر از سپاه فرعون جدا شدند و به موسي(عليه السلام) پيوستند و به هارون مهر شديدي ميورزيدند كه احدي به پاي آنان نميرسيد؛ ولي قوم موسي(عليه السلام)، آنان را «رافضه» ميناميدند.[75]
در حواشي امالي سيد مرتضي آمده است: وقتي عبدالملك، از قصيده فرزدق در مدح امام زينالعابدين(عليه السلام) آگاه شد، به او گفت: «آيا تو نيز رافضي هستي؟» فرزدق گفت: «اگر مهر ورزيدن به آلمحمد(صلي الله عليه و آله)، نشانه رافضي بودن است، من نيز رافضي هستم».[76]
بنابراين، از مجموع اين گفتار استفاده ميشود كه «رفض» و «رافضي» و «رافضه»، در آن روزگار، يك اصطلاح سياسي بوده و اين اصطلاح نه تنها پيش از زيد، بلكه پيش از اسلام و قيام زيد نيز رواج داشته است. هركس حاكميت حاكمي را نميپذيرفت، به آن رافضي ميگفتند. از آنجا كه شيعيان، حكومتهاي وقت را نميپذيرفتند، آنان را به سان تمام مخالفان حكومتهاي وقت، «رافضه» ناميدند.
شبهه سوم: پيدايش اثناعشريه پس از وفات امام حسن عسكري(عليه السلام)
برخي نويسندگان وهابي ادعا دارند كه «شيعه اثناعشريه»، پس از وفات امام حسن عسكري(عليه السلام) ظهور يافته است.[77]
پاسخ شبهه سوم
شيعه در عصر رسالت
به گواه منابع تاريخي و روايي، عصر رسالت، عصر ظهور شيعه و شكلگيري آن است؛ يعني مذهب شيعه در زمان حيات پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و از زمان آن حضرت پايهگذاري شد، نه پس از شهادت امام عسكري(عليه السلام). به چند نمونه از دلايل در اين باره اشاره ميكنيم.
دليل اول
چنانكه در تبيين موضوع بيان شد، كلمات و احاديث پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) درباره شيعه، گواهي بر اين حقيقت است كه شيعه در زمان حيات آن حضرت پايهگذاري شده است. از آن نمونه فرموده است: «علي(عليه السلام) و شيعيان او در قيامت رستگارند»[78] يا «علي(عليه السلام) و شيعيان او فرقه ناجيهاند»[79] و «شيعيان، ناجيه و رستگارند، نه ديگران».[80] اين بيان حضرت حكايت از اين دارد كه شيعه در زمان حيات رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) تأسيس شده و ظهور يافته است.
دليل دوم
معمولاً نحلههاي كلامي و فرقههاي مذهبي پس از رحلت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) پديد آمدهاند؛ مانند مذهب معتزله كه يك مذهب كلامي است. واصل بن عطا (80-130ه .ق)، شاگرد حسن بصري (م110ه .ق)، در اوايل قرن دوم هجري آن را بنيان نهاد.[81]
مذهب اشعري را كه يكي ديگر از مذاهب كلامي است، ابوالحسن اشعري (260ـ324ه .ق) در آغاز قرن چهارم پيريزي كرد.[82]
اين گفته درباره مذاهب فقهي نيز صادق است. مذهب حنفي به وسيله ابوحنيفه(80ـ 150ه .ق) و مذهب شافعي به وسيله محمد بن ادريس شافعي(150ـ 204ه .ق) پديد آمد و ديگر مذاهب فقهي نيز تاريخ پيدايش مشخصي دارند.
تشيع همانند ديگر مذاهب اسلامي، يك مذهب كلامي و فقهي نيست كه پس از پيدايش اسلام و درگذشت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) يا به تعبير وهابيان، پس از شهادت امام حسن عسكري(عليه السلام)، پديد آمده باشد؛ بلكه شيعه و تشيع،
با اسلام تاريخ يكسان دارد. در واقع، تشيع همان اسلامي است كه
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) آورده و يكي از تعاليم آن، استمرار رهبري و امامت به وسيله فردي است كه از جانب خدا تعيين و به وسيله پيامبر(صلي الله عليه و آله) معرفي ميشود.
با اسلام تاريخ يكسان دارد. در واقع، تشيع همان اسلامي است كه
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) آورده و يكي از تعاليم آن، استمرار رهبري و امامت به وسيله فردي است كه از جانب خدا تعيين و به وسيله پيامبر(صلي الله عليه و آله) معرفي ميشود.
اين اصل اساسي كه ضامن بقاي اسلام است و هويت تشيع را تشكيل ميدهد، در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به وسيله آن حضرت اعلام شده و درباره گروهي از صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مانند: ابوذر، سلمان، مقداد و عمار به كار رفت و به آنان اختصاص يافت. تمام هاشميون و در پيشاپيش آنها عباس بن عبدالمطلب از شيعيان بودند. همچنين حذيفة بن يمان، زبير بن عوام، خزيمة ذوالشهادتين، ابوسعيد خدري و... آن را پذيرفتند و پس از درگذشت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر همان پيمان باقي ماندند.[83] اينان پيشگامان تشيع در عصر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و پس از او بودند.
دليل سوم
نامگذاري پيروان علي(عليه السلام) به شيعه، از زمان خود پيامبر(صلي الله عليه و آله) آغاز شده و روايات فراواني حاكي از آن است كه آن حضرت اين نام را بر پيروان علي(عليه السلام) نهاده است. محدثان و مفسران نقل ميكنند آنگاه كه آيه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)[84] فرود آمد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) رو به علي(عليه السلام) كرد و فرمود: «مقصود از اين عبارت، تو و شيعيانت ميباشيد».[85] روايات مربوط به نزول اين آيه در حق شيعيان و پيروان علي(عليه السلام) است كه آنها را شيعه ناميد و در كتابهاي مختلف وارد شده است.[86]
بنابراين، نامگذاري پيروان علي(عليه السلام) به شيعه، از جانب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) انجام شده و اين خود مبناي تعيين و شكلگيري تشيع در پرتو اين سفارشهاست.
اين سفارشها سبب شد كه در عصر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گروهي اطراف علي(عليه السلام) را بگيرند و به پيروي از او مشهور شوند؛ چنانكه محقق معروف آقاي «محمد كردعلي» در كتاب «خطط الشام» مينويسد:
در زمان خود پيامبر(صلي الله عليه و آله) گروهي از بزرگان صحابه به دوستي و موالات علي(عليه السلام) معروف بودند؛ مانند سلمان فارسي كه ميگفت: «ما با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كرديم بر دو اصل: خيرخواهي براي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابيطالب(عليه السلام) و ولايت وي». ابوسعيد خدري ميگويد: «مردم به پنج چيز دعوت شدند، ولي چهار تا را گرفتند و يكي را رها كردند». سؤال شد: آن چهار تا را كه گرفتند، چيست؟ گفت: «نماز، زكات، روزه ماه رمضان و زيارت خانه خدا». پرسيدند: آن يكي كه رها كردند، كدام است؟ گفت: «ولايت علي بن ابيطالب(عليه السلام)». از وي سؤال شد: آيا ولايت علي(عليه السلام) همانند آن چهار مورد، لازم و واجب است؟ گفت: «آري، به سان آنها لازم و واجب است. و از همين افرادند: ابوذر غفاري، عمار ياسر، حذيفة بن يمان، ذوالشهادتين خزيمة بن ثابت، ابوايوب انصاري، خالد بن سعيد و قيس بن سعد بن عباده».[87]
سفارشهاي مؤكد پيامبر(صلي الله عليه و آله) - كه نمونههاي آن را يادآور شديم- سبب شد كه بذر تشيع در سرزمين اسلام پاشيده شود و به تدريج رشد كند. گروهي در عصر رسالت، به ولايت علي(عليه السلام) معتقد شده و به عنوان شيعه علي(عليه السلام) مشهور شدند.
دليل چهارم
شيعه در عصر صحابه
عدهاي پيدايش شيعه را پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و در زمان خلافت عثمان و علي(عليه السلام) و جنگهايي كه در دوران امام علي(عليه السلام) به وقوع پيوست، گفتهاند، كه در اين صورت نيز ظهور و پيدايش شيعه، در صدر اسلام است، نه زمان امام عسكري(عليه السلام). به چند نمونه اشاره ميگردد:
تشيع از حجاز آغاز شد و آنگاه كه امام علي(عليه السلام) مقرّ خلافت را به عراق منتقل كرد، تشيع رشد بيشتري يافت و پيوسته در نقاط مختلف جهان گسترده شد. گذشته از بيان پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه در زمان حياتشان از شيعه علي(عليه السلام) سخن گفته و عدهاي در آن زمان معروف به شيعه علي(عليه السلام) بودند، بسياري از محققين نيز درباره آغاز پيدايش شيعه در صدر اسلام سخن گفتهاند.
ابوزهره كه يكي از نويسندگان و اهل تحقيق اهل سنت است، درباره زمان گسترش شيعه ميگويد:
شيعه قديميترين مذهب در اسلام است. اينان مذهب خود را در اواخر دوران خلافت عثمان آشكار ساختند و در زمان خلافت علي(عليه السلام) رشد نموده و تحرك بيشتري يافتند.[88]
آغاز پيدايش شيعه در دوران خلافت عثمان در مصر بود؛ سپس در عراق گسترش يافت. اينجا بود كه معاويه در زمان خلافتش، زياد بن ابيه را بر آنان مسلّط كرد تا آنان را سركوب و قلع و قمع كند؛ ولي نتوانست آنان را ريشهكن كند. پس از مرگ زياد بن ابيه، در دوران خلافت يزيد بن معاويه، فرزندش عبيدالله سياست پدرش را در پيش گرفته و به سركوبي آنان پرداخت. نتيجه اين شد كه عراق نخستين منطقهاي بود كه شيعيان آن بر ضد امويان شورش كردند، تا اينكه در دوران عبدالملك بن مروان، وي حجّاج را بر آنان مسلط ساخت؛ اما هر چه حجاج بيشتر بر ضد شيعه دست به خشونت ميزد، مذهب شيعه در دل هوادرانش راسختر و محكمتر ميگرديد.[89]
همچنين درباره پيدايش شيعه در صدر اسلام گفته شده:
در صدر اسلام كساني كه علي(عليه السلام) را بر عثمان مقدم ميشمردند، معروف به شيعه بودند؛ از آن جمله واصل بن عطا، پيشواي معتزله منسوب به شيعه بود؛ براي اينكه او علي(عليه السلام) را مقدّم بر عثمان ميدانست.[90]
ابن نديم نيز در «الفهرست» مينويسد: «زمان تكوّن و شكلگيري مذهب شيعه، پس از قتل عثمان وخلافت علي(عليه السلام) بوده و پس از آن شهرت پيدا كرده است».[91]
در برخي از منابع آمده است كه شكلگيري شيعه در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده است؛ اما اينكه پس از قتل عثمان شهرت يافته، به اين دليل بوده است كه پس از قتل عثمان، به ويژه در زمان اختلاف امام علي(عليه السلام) با معاويه، گروهي از اطراف علي(عليه السلام) پراكنده شده و جمعي باقي ماندند. آن گروه كه باقي مانده و به حمايت علي(عليه السلام) پرداختند، به شيعه علي(عليه السلام) مشهور شدند. اما در نيمه اول قرن دوم، يعني اواخر دوره خلافت اموي و اوايل حكومت عباسي، اصطلاح «شيعه» به پيروان علي(عليه السلام) و اولاد او، به طور رسمي شهرت يافت؛ چنانكه در همان زمانها، به عدهاي از مسلمانان كه خلافت را امري انتخابي و به وسيله امت اسلامي ميدانستند عنوان «اهل سنت»، «اصحاب حديث» و« سنت و جماعت» گفته ميشد و به آن شهرت يافته بودند.[92]
بنابراين، آنچه از سير تاريخي معلوم ميشود، شيعه در زمان امام حسن عسكري(عليه السلام) پايهگذاري نشده و اين يك ادعاي بدون دليل است. اما بايد به اين نكته توجه داشت. از آنجا كه دوره امامت امام حسن عسكري(عليه السلام) به دوره فرزندش امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و غيبت ايشان متصل است، اين زمان، دوره تكامل فكري و اعتقادي شيعيان شمرده ميشود؛ چون هر كدام از ائمه معصومين: به اين دوره اشاره فرمودهاند تا در زمان غيبت امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) شيعيان ثبات اعتقادي و فكري خود را از دست ندهند.
لازم به يادآوري است كه معمولا نحلههاي كلامي و فرقههاي مذهبي كه پس از رحلت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) پديد آمدهاند، مانند مذهب معتزله و اشاعره و مذاهب فقهي اهل سنت، تاريخ پيدايش مشخصي دارند. اما تشيع مانند ديگر مذاهب اسلامي، يك مذهب كلامي و فقهي نيست كه پس از پيدايش اسلام و رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا به تعبير گروه وهابيت، پس از شهادت امام حسن عسكري(عليه السلام)، پديد آمده باشد؛ بلكه شيعه و تشيع، با اسلام تاريخ يكسان دارد.
در واقع، تشيع همان اسلامي است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورده و يكي از تعاليم آن، استمرار رهبري و امامت به وسيله فردي است كه از جانب خداوند تعيين و به وسيله پيامبر(صلي الله عليه و آله) معرفي ميشود. اين اصل اساسي كه ضامن بقاي اسلام است و هويت تشيع را تشكليل ميدهد، در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به وسيله آن حضرت اعلام شده و درباره گروهي از صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مانند: ابوذر، سلمان، مقداد و عمار به كار رفته و به آنان اختصاص يافت. تمام هاشميون و در رأس آنها عباس بن عبدالمطلب از شيعيان بودند. همچنين، حذيفة بن يمان، زبير بن عوام، خزيمه ذوالشهادتين، ابوسعيد خدري و... آن را پذيرفتند و پس از درگذشت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر همان پيمان باقي ماندند.[93] اينان پيشگامان تشيع در عصر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و پس از ايشان بودند.
حضرت علي(عليه السلام) در نامهاي به شيعيان يمن مينويسد:
اين نامه از بنده خدا اميرالمؤمنين، به شيعيان خود از مؤمنين و مسلمانان؛ چنانكه خدا ميفرمايد: (وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لِإَبْراهِيمَ) و آن نامي است كه خداي متعال آن را در قرآن به شرافت بيان داشته است و شما شيعه پيامبر(صلي الله عليه و آله) هستيد؛ چنانكه ابراهيم(عليه السلام) نيز از شيعيان اوست، (شيعه) نامي و امري است سابقهدار.[94]
نتيجهگيري
1. اساس مذهب اثناعشريه (شيعه دوازده امامي) در زمان حيات پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) گذاشته شده و آن حضرت در مواردي از مصداق آن نيز سخن گفتهاند.
2. مذهب شيعة اثناعشريه، مذهب و فرقه رافضي نيست. بنابر آنچه از منابع تاريخي بيان شد، نسبت دادن رفض و رافضه به شيعيان اهل بيت: يك نسبت بيمورد و بيدليل است.
3. از سير تاريخي آشكار گرديد كه تأسيس شيعه در زمان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بوده است و زمان امام حسن عسكري(عليه السلام) زمان پايهگذاري مذهب اثناعشريه نميباشد؛ بلكه در زمان امام عسكري(عليه السلام) اين مذهب از نظر فكري و اعتقادي تكامل يافته است.
فهرست منابع
1. اسرارالحكم، ملا هادي سبزواري، تصحيح و تحقيق، كريم فيضي، مطبوعات ديني، قم، 1383ه .ش.
2. اصول مذهب الشيعة الامامية الاثناعشريه، ناصر بن عبدالله قفاري، دارالرّضا للنشر والتّوزيع، طبع الرّابع، بيجا، 1431ه .ق.
3. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، تحقيق و تصحيح: حسن الامين، بينا، بيجا، 1403ه .ق.
4. اقرب الموارد في فصيح العربية والشّواهد، رشيد شرتوني، بينا، تهران، 1385ه .ش.
5. امالي، سيد مرتضي علم الهدي.
6. اوايل المقالات في المذاهب المختارات، محمد بن محمد بن نعمان مفيد، تحقيق، مهدي محقق، مؤسسة مطالعات اسلامي، تهران، 1372ه. ش.
7. البداية والنهاية، ابن كثير، ابوالفداء، اسماعيل بن عمر دمشقي، تحقيق، احمد ابومسلم و ديگران، دارالكتب العلميه، بيروت،بيتا.
8. تاج المصادر، احمد بن علي برقي، مؤسسة تحقيقاتي فرهنگي، تهران، 1365ه .ش.
9. تاجالعروس من جواهر القاموس، زبيدي، دار مكتبة الحياة، بيروت، 1402ه .ق.
10. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1391ه .ق.
11. تاريخ ابيالفداء المسمي المختصر في اخبار البشر، اسماعيل ابيالفداء، تحقيق محمود ديوب، دارالكتب العلميه، بيروت، 1417ه .ق.
12. تاريخ الاسلام السياسي، حسن ابراهيم حسين، مكتبة النهضة المصريه، دار احيا العربي، قاهره، 1964ه .ق.
13. تاريخ الامم والملوك، محمد بن جرير طبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دارسويدان، بيروت، 1387ه .ق.
14. تاريخ بغداد، ابوبكر احمد بن علي خطيب بغدادي، دارالكتاب العربي، بيروت.
15. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ابوالقاسم علي بن حسين، مؤسسة محمودي، بيروت، 1398ه .ق.
16. تاريخ مذاهب اسلامي، ترجمه عليرضا ايماني، مركز نشر مطالعات وتحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، تهران، 1384.
17. تاريخ يعقوبي، احمد بن محمد بن واضح يعقوبي، بيروت، دار صادر، (افست قم)، منشورات الشريف الرّضي، 1373ه .ش.
18. التحرير الطاووسي، شيخ حسن بن زينالدين شهيد ثاني، تصحيح و تعليق، محمد حسن ترحيني، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1408ه .ق.
19. تذكرة الخواص، عبدالرحمان بن علي بن جوزي، منشورات الشريف الرّضي، قم، 1418ه .ق.
20. ترتيب العين، خليل بن احمد فراهيدي، تحقيق، مهدي المخروي و ابراهيم السامرائي، دارالهجرة، قم،بيتا.
21. تهذيب الكمال في اسماء الرّجال، للحافظ المتقن جمالالدين يوسف مزي، تحقيق، بشار عواد معروف، مؤسسة الرّسالة، بيروت، 1413ه .ق.
22. جامع البيان في تفسير القرآن، ابيجعفر محمد بن جرير طبري، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيروت 1407ه .ق.
23. حضارة العرب، مصطفي رافعي، الشركة العالمية للكتاب، بيروت، 1988م.
24. خطط الشام، محمد بن عبدالرزاق بن محمد كرد علي (1372ه .ق) مكتبة النوري، دمشق، سوم، 1403ه .ق.
25. خلاصة الاقوال في معرفة احوال الرجال، جمال الدين حسن بن يوسف حلي، (726ه .ق)، بينا، بيجا، بيتا.
26. خلاصة تعاليم اسلامي، علامه سيد محمدحسين طباطبايي، به كوشش سيد هادي خسروشاهي، بوستان كتاب، قم، 1386ه .ش.
27. الدرّ المنثور في تفسير المأثور، جلالالدّين عبدالرحمن بن ابيبكر سيوطي، دارالكتب العلميه، بيروت، طبع الاولي، 1421ه .ق.
28. رجال ابن داوود، تقيالدّين بن علي حلّي، المطبعة الحيدريه، نجف، 1392ه .ق.
29. رجال طوسي، شيخ طوسي، نجف، المطبعة الحيدريه، 1380ه .ق.
30. رجالكشي يا اختيار معرفةالرجال، محمد كشي، تحقيق: سيد مهدي رجايي، مؤسسة آل البيت:، قم، 1406ه .ق.
31. الزنية في الكلمات الاسلاميه، ابوحاتم رازي، احمد بن حمدان، بينا، قاهره، 1956م.
32. السنة والشيعه، محمد رشيد رضا، دارالنشر للجامعات، قاهره، 1431ه .ق.
33. شيعه در اسلام، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، به كوشش سيد هادي خسروي شاهي، بوستان كتاب، قم 1386ه .ش.
34. الشيعه والخوارج، يوليوس الهاوزن، دفتر نشر معارف اسلامي، تهران، 1357ه .ش.
35. الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربيه المسمي الصحاح، ابينصر اسماعيل بن حماد جوهري فارابي، حققه و ضبطه شهاب الدين ابوعمرو، دارالفكر، بيروت، 1418 ه .ق.
36. الصراط المستقيم، علي بن يونس نباطي عاملي، تصحيح محمدباقر بهبودي، مكتبة الرّضويه، قم، 1384ه .ش.
37. الصواعق المحرقه، احمد بن حجر هيتمي، مكتبة القاهره، مصر، 1385 ه .ق.
38. العلل و معرفة الرجال، احمد بن محمد جنبل، فهرسه و اعتني به محمد حسام بيضون، مؤسسة الثقافه، 1410ه .ق.
39. الغيبة، محمد بن ابراهيم نعماني، تحقيق علي اكبر غفاري، مكتبة الصدوق،بيتا.
40. الفتنة الكبري، طه حسين، دارالمعارف، الطبعة الثانيه، مصر، 1970 م.
41. فرق الشيعه، ترجمه و تحقيق جواد شكوري، علمي فرهنگي، تهران 1381ه .ش.
42. الفرق بين الفرق، عبدالقاهر بغدادي، دار الآفاق، بيروت، دوم، 1977م.
43. فرهنگ آنندراج، محمد پادشاه آنندراج، به كوشش محمد دبيرسياقي، خيام، تهران، 1363ه .ش.
44. فرهنگ فارسي، محمد معين، اميركبير، تهران، 1371ه .ش.
45. الفصل في الملل والاهواء والنحل، ابومحمد علي بن احمد بن سعيد بن حزم قرطبي، تصحيح محمد ابراهيم نصر و... بينا، رياض، 1982م.
46. فهرست ابن نديم، محمد بن اسحاق ابن نديم، تصحيح تجدد، مروي، تهران،بيتا.
47. قرب الاسناد، ابوالعباس جعفر بن عبدالله حميدي، مكتبة النينوا الحديثه، تهران، بيتا.
48. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، تحقيق، علياكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1388ه .ش.
49. الكامل في التاريخ، ابن اثير جزري، دارالفكر، بيروت، 1965 م.
50. گوهر مراد، حكيم ملا عبدالرّزاق فياض لاهيجي، تصحيح و تحقيق و مقدمه، استاد زينالعابدين قرباني لاهيجي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي؛ تهران، 1372ه .ش.
51. لسان العرب، محمد بن مكرم بن علي ابوالفضل جمالالدّين بن منظور، دار صادر، بيروت، 1414ه .ق.
52. لسان الميزان، شهابالدّين احمد بن علي بن حجر عسقلاني، مؤسسةالاعلمي، بيروت، 1406ه .ق.
53. لغتنامه دهخدا، علياكبر دهخدا، دانشگاه تهران، تهران، 1373ه .ش.
54. مجموع الفتاوي، احمد بن عبدالحليم ابن تيميه، ديوان الوقف السني، بغداد، 1432ه.ق.
55. المستدرك علي الصحيحين في الحديث، حاكم نيشابوري، دارالكتب العربيه، بيروت، بيتا.
56. مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري، تصحيح، هلموت ريتر، چ سوم، دار النشر فرانز شتاينر، 1400ه .ق.
57. المقالات والفرق، سعد بن عبدالله اشعري قمي، تصحيح، تقديم و تعليق، محمد جواد مشكور، چ دوم، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1360ه .ش.
58. الملل والنحل، عبدالكريم شهرستاني، تحقيق محمد بن فتح، مكتبة المصريه، قاهره، بينا، بيتا.
59. المنجد في اللغة، گروهي از نويسندگان، چاپ اول، دارالمشرق، بيروت، 2000م.
60. منهاج السنة النبويه، تقيالدّين احمد بنعبدالحليم (ابن تيميه)، دارالكتاب، بيروت،بيتا.
61. ميزان الاعتدال، شمسالدّين ذهبي، تحقيق، علي محمد البجاوي، الطبعةالاولي، بينا، بيروت، 1382 ه .ق.
62. نهجالسعاده في مستدرك نهج البلاغه، محمد باقر محمودي، دارالتعارف، بيروت، 1369ه .ق.
63. وفيات الاعيان، ابن خلكان ابوالعباس احمد بن محمد بن ابراهيم برمكي اربلي، تصحيح احسان عباس، بينا، بيروت، 1968م.
64. وقعة صفين، نصر بن مزاحم، المؤسسة العربية الحديثة، دوم، 1382ه .ق.
[1]. لسان العرب، ذيل ماده «تشيع».
[2]. همان.
[3]. مريم: 69.
[4]. قصص: 15؛ صافات: 83.
[5]. قاموس المحيط، فيروزآبادي، ذيل ماده «شيع».
[6]. لسان العرب، ذيل ماده «شيع».
[7]. لغتنامه دهخدا، ذيل ماده «تشيع».
[8]. فرهنگ فارسي، معين، ذيل همان واژه.
[9]. تاج المصادر، بيهقي، ذيل همان واژه.
[10]. فرهنگ آنندراج، ذيل همان واژه.
[11]. اقرب الموارد، شرتوني، ذيل ماده «جعفري»؛ دائرة المعارف تشيع، ج4، ص271.
[12]. فرق الشيعه، ص18.
[13]. الملل والنحل، ج1، ص117.
[14]. الملل والنحل، ج1، ص117.
[15]. فرق شيعه، ص21 و 22.
[16]. الصراط المسقيم، نباطي العاملي، صص21 و 22.
[17]. الملل و النحل، ح 1، ص130؛ الفصل في الملل و الا هوا و النحل، ابن حزم، ج2، ص226.
[18]. اوائل المقالات، صص35 و 38.
[19]. اسرار الحكم، ملا هادي سبزواري، ص435.
[20]. الغيبة، نعماني، ص264.
[21]. شيعه در اسلام، علامه طباطبائي، ص29 و30.
[22]. الكافي، ج1، ص290؛ كمالالدين و تمام النعمه، ج1، ص233.
[23]. اصول مذهب الشيعه، قفاري، ج1، ص90؛ مجموع الفتاوي، ابن تيميه، ج4، ص518.
[24]. البينه: 7.
[25]. الدّر المنثور، ج6، ص643.
[26]. همان.
[27]. همان؛ روح المعاني، ج16، ص37 جزء 30؛ جامع البيان، طبري، جزء 28 ـ 30، ص171.
[28]. جامع البيان جزء 28 ـ30، ص171.
[29]. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج2، ص348.
[30]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص130.
[31]. العلل و معرفة الرجال، ابن حنبل، ج3، صص9و 39؛ تهذيب الآثار، طبري، ص105.
[32]. تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص33.
[33]. تاريخ بغداد، ج1، ص151.
[34]. همان، ص186؛ تاريخ ابوالفداء، ابولفدا، ج1، ص150.
[35]. اسرار الحكم، ص510.
[36]. گوهر مراد، لاهيجي، صص467 و 468.
[37]. خلاصه تعاليم اسلامي، محمدحسين طباطبائي، ص100.
[38]. مجمع الفتاوي، ج4، ص518؛ اصول مذهب الشيعه، ج1، ص82؛
[39]. الكامل في التاريخ، ج1، ص3.
[40]. البداية و النهايه، ج7، ص246.
[41]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص139.
[42]. السنة و الشيعة، رشيد رضا، صص 46- 49 و 54- 103.
[43]. دايرة المعارف، فريد وجدي، ج6، ص637.
[44]. تاريخ الاسلام السياسي، ص347.
[45]. ميزان الاعتدال، ذهبي، ج3، ص172.
.[46] لسان الميزان، ابن حجر، ج3، ص12؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص117 و... .
[47]. ميزان الاعتدال، ج3، ص172.
[48]. لسان الميزان، ج3، ص145؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص275.
[49]. ميزان الاعتدال، ج3، ص353؛ تهذيب الكمال، ج12، ص324.
[50]. حضارة العرب، رافعي، ص230.
[51]. تاريخ طبري، ج3، ص205؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص103؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص66؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص371.
[52]. الفصل في الملل و النحل، ابن حزم، ج2، ص78؛ شيعه و خوارج، ص146؛ الفهرست، ص263.
[53]. الفهرست، ابن نديم، ص249؛ شيعه و خوارج، ص146.
[54]. تاريخ الطبري، ج4، ص46.
[55]. الفتنة الكبري، طه، صص131 ـ 134.
[56]. رجال كشي، ص98، شماره 48.
[57]. رجال طوسي، باب اصحاب علي، ص51، شماره 76.
[58]. الخلاصة، حلي، بخش دوم باب دوم، عبدالله 236.
[59]. رجال ابن داوود، بخش دوم، ص254، شماره 278.
[60]. التحرير طاووسي، زين الدين، ص173، شماره 234.
[61]. منهاج السنة، ج1، صص6 ـ 9 و 30؛ الفصل في الملل و النحل، ج4، صص175ـ 185؛ اصول مذهب الشيعه، ج1، ص122.
[62]. الزينة، ابوحاتم، ج3، ص46.
[63]. ترتيب العين، فراهيدي، ج2، ص29.
[64]. المنجد، ص568.
[65]. الصحاح، ص1078.
[66]. العين، ج2، ص29.
[67]. همان.
[68]. الصحاح، ص1078.
[69]. تاج العروس، ج5، ص34.
[70]. مقالات الاسلاميين، اشعري، ص65.
[71]. اعيان الشيعه، ج1،ص21.
[72]. الفرق بين الفرق، بغدادي، ص25.
[73]. وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص29.
[74]. بحار الانوار، ج6، ص97.
[75]. همان، ح32.
[76]. امالي، سيد مرتضي، ج1، ص68.
[77]. منهاج السنه، ج4، ص209؛ اصول مذهب الشيعه، ج1، ص119.
[78]. الدّر المنثور، ج6، ص643.
[79]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص130.
[80]. العلل و معرفة الرجال، ج3، ص9، ح6 و 39؛ تهذيب الآثار، ص105.
[81]. الفرق بين الفرق، ص118؛ الملل و النحل، ج1، ص48.
[82]. الفهرست، ص271؛ وفيات الاعيان، ج3، ص285.
[83]. تاريخ بغداد، ج1، صص151و 186؛ تاريخ أبيالفداء، ج1، ص150.
[84]. بينه: 7.
[85]. الدر المنثور، ج6، ص589؛ الصواعق المحرقه، صص10و 61.
[86]. الدر المنثور، ج6، ص589؛ الصواعق المحرقه، ص161؛ و غير آن. البته سيوطي در الدر المنثور اين احاديث را از تفسير طبري و تاريخ ابن عساكر نقل كرده است.
[87]. خطط الشام، ج6، ص245.
[88]. تاريخ مذاهب اسلامي، ابوزهره، صص56 و58.
[89]. تاريخ مذاهب اسلامي، صص63 و 64.
[90]. المقالات والفرق، ص154.
[91]. الفهرست، ص326.
[92]. اعيان الشيعه، ج1، ص18.
[93]. تاريخ بغداد، ج1، ص186؛ تاريخ أبيالفداء، ج1، ص150.
[94]. نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، محمودي، باب الكتب و الرسائل، ج2، ص169.