آیه انذار
آیه 214 سوره شعراء درباره انذار خویشاوندان پیامبر(صلی الله علیه و اله) انذار مصدر باب اِفعال از ریشه «ن ـ ذ ـ ر» و به معنای آگاه ساختن همراه بیم و پرهیز است.[1] این مفهوم در بیش از 124 جا در قرآن به کار رفته[2] و در کنار تبشیر از وظای
آيه 214 سوره شعراء درباره انذار خويشاوندان پيامبر(صلي الله عليه و اله)
انذار مصدر باب اِفعال از ريشه «ن ـ ذ ـ ر» و به معناي آگاه ساختن همراه بيم و پرهيز است.[1] اين مفهوم در بيش از 124 جا در قرآن به كار رفته[2] و در كنار تبشير از وظايف مهم پيامبران به شمار رفته است.
آياتي چند، آيه انذار ناميده شدهاند؛ از جمله: مدثّر/74، 1-2؛ توبه/9، 122؛ شوري/42، 7. اما مشهورترين آنها آيه 214 شعراء/26 است كه فرمان خداوند به پيامبر را براي انذار خويشاوندانش در آغاز دعوت علني، در سال چهارم بعثت بيان ميكند: {وَ أَنذِر عَشِيرَتَكَ الْأَقرَبِين}.[3] خداوند به رسول خود فرمان ميدهد كه پيش از ابلاغ دعوت عمومي، نخست خاندان خود را از عذاب الهي بترساند و دعوت توحيد و رسالت را بر آنان عرضه كند. در بيان سبب آغاز دعوت از خويشاوندان، گفتهاند ضرورت داشت تا پيامبر از حمايت خاندانش در محيط قبايلي عرب برخوردار شود و نيز بر آنان اتمام حجت كند.[4]
بر پايه روايتها، پيامبر پس از نزول اين آيه به علي(عليه السلام) دستور داد كه بنيعبدالمطلب[5] را كه در آن روز 40 نفر از جمله عموهاي پيامبر همچون ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند، به خانه ابوطالب[6] فراخواند. برخي نيز دعوت شدگان را بنيهاشم[7] يا آل عبدمناف[8] و محل دعوت را خانه خود پيامبر[9]، شعب ابيطالب[10] يا كوه ابوقبيس[11] دانستهاند. آنگاه همه مهمانان به گونهاي معجزهآسا، با يك صاع خوراك ران گوسفند و يك قدح شير به دست پيامبر گرامي، سير و سيراب شدند. سپس پيامبر(صلي الله عليه و اله) پيام الهي را به آنان ابلاغ كرد. ابولهب با جادو خواندن اين مراسم، جلسه را بر هم زد و از ابلاغ پيامبر(صلي الله عليه و اله) جلوگيري كرد. روز بعد هم به همين ترتيب عمل شد و پيامبر(صلي الله عليه و اله) خطاب به حاضران، از رسالت خويش سخن گفت و از آنان در اين راه ياري خواست؛ ولي هيچ كس جز علي(عليه السلام) دعوت او را اجابت نكرد و وعده ياري نداد.
پيامبر(صلي الله عليه و اله) پس از اتمام حجت بر قوم خود، علي بن ابيطالب(عليه السلام) را برادر، وصي و خليفه خود در ميان مردم خواند: «إنّ هذا أﺧﻰ و وﺻﻴﻰ و ﺧﻠﻴﻔﺘﻰ فيكم فاسمعوا له و أطيعوا».[12] جمع حاضر با طعنه زدن بر ابوطالب كه اطاعت از پسرش بر او واجب شده بود، پراكنده شدند.[13] اين ماجرا كه شمار فراواني از اصحاب مشهور پيامبر چون امام علي(عليه السلام)[14]، ابورافع[15]، براء بن عازب[16] و ابن عباس[17] آن را روايت كردهاند، با اندكي اختلاف در منابع شيعه و سني گزارش آمده است.[18]
ماجراي آيه انذار به گونههايي ديگر نيز گزارش شده است. با توجه به فضاي زماني و مكاني طرح اين گزارشها به نظر ميرسد كه مربوط به دوره دعوت عمومي و پس از دعوت خويشاوندان هستند و به اشتباه با موضوع آيه انذار كه مربوط به دعوت خويشاوندان است، يكي انگاشته شدهاند. براي نمونه در گزارشي آمده است كه رسول خدا بر فراز كوه صفا رفت و با اعلان آن كه ميخواهد خبري مهم را به مردم برساند، قريش را پيرامون خود گرد آورد. نخست از كافران درباره صداقت خود و اعتماد و اطمينان آنان به خويشتن اقرار گرفت و آنگاه ايشان را از عذاب سخت خداوند بيم داد. در اين ميان، ابولهب به پيامبر اعتراض و توهين ميكند و در پي آن، در نكوهش او سوره مسد نازل ميشود.[19] اين گزارش از جهت مخالفت با ظاهر آيه كه انذار را براي خويشاوندان و نه همه قريش ميشمرد و نيز استبعاد نزول سوره مسد/111 با لحن شديد آن در اين دوره آغازين، قابل نقد و ترديد است.
بر پايه گزارشي ديگر، پيامبر بر كوه مروه ايستاد و ابتدا آل فهر را دعوت كرد و در پي آن همه قريش حضور يافتند. آنگاه با ندا دادن آل لؤي، آل كعب، آل مره، آل كلاب، آل قصي، آل عبدمناف و آل هاشم، تيرههاي مختلف قريش را به ترتيب استثنا كرد و تنها هاشميان را نگاه داشت. سپس آنان را در منزل بزرگترين عموي خود حارث بن عبدالمطلب گرد آورد و اطعام كرد. سپس انذار را به آنان ابلاغ نمود. ابولهب حاضران را به اطاعت از وي تشويق كرد و ابوطالب نيز وعده ياري داد و بسياري از جمله جعفر بن ابيطالب و عتبة بن حارث در همين روز ايمان آوردند.[20] اين گزارش كه تنها يعقوبي با روايتي مرسل آن را ياد كرده، افزون بر برخي نكات ناهمگون با سير حوادث صدر اسلام مانند حمايت ابولهب، سبك و ساختاري داستاني دارد كه نشان از برساخته بودن آن است.
روايتهايي ديگر نيز در شرح ماجراي آيه انذار گزارش شده كه ناسازگاريهاي فراوان آنها با دوره زماني آغاز دعوت، مانند حضور افرادي چون حضرت فاطمه (سلام الله عليها) و عايشه كه آن هنگام هنوز زاده نشده بودند[21]، گوياي آن است كه احتمالاً شرح دعوتهاي بعدي پيامبر، به اشتباه با دعوت آيه انذار ارتباط داده شده است.[22]
متكلمان شيعه با متواتر خواندن گزارش حادثه آيه انذار كه به «حديث دار» و «حديث عشيره» معروف است[23]، از اين رخداد براي اثبات خلافت بلا فصل امام علي(عليه السلام) استدلال كردهاند.[24] بر پايه روايتي، خود امام علي(عليه السلام) در دوران خلافتش با اين آيه بر حقانيت خلافت و وصايت خويشتن استدلال كرده است. ابن كَوَّاء، يكي از خوارج، از وي پرسيد: «چرا در ميان فرزندان عبدالمطلب، تو وصي پيامبر شدي؟» امام با تمسك به آيه انذار، ماجراي آن روز را شرح داد.[25] همچنين بر پايه گزارش ربيعة بن ناجد، علي(عليه السلام) در پاسخ اين پرسش كه چگونه وي با وجود عموي پيامبر از ايشان ارث برد، ماجراي روز انذار را شرح داد و به آن استناد كرد.[26]
دانشمندان اهل سنت در واكنشهاي گوناگون، به نقد يا توجيه اين روايت پرداختهاند. ابن تيميه، حديث دار را برساخته شمرده، اشكالهاي فراوان بر آن وارد ساخته و بر ترك آن ادعاي اجماع كرده است.[27] اما اين روايت در منابع معتبر حديثي بسياري از اهل سنت آمده و از اشكالهاي سندي يا محتوايي پيراسته است.[28]
منابع
الارشاد: المفيد (م.413ق.)، به كوشش آل البيت عليهم السلام، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اطلس تاريخ اسلام: حسين مونس، ترجمه: آذرتاش آذرنوش، تهران، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1385ش؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ تحليلي اسلام: محمد نصيري رضي، مجموعه معارف، قم؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الخرائج و الجرائح: الراوندي (م.573ق.)، مؤسسة الامام المهدي، قم؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق؛ الشافي في الامامه: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حسيني، تهران، موسسة الصادق عليه السلام، 1410ق؛ الشيعة في الميزان: محمد جواد مغنيه (م.1400ق.)، بيروت، دار المعارف للمطبوعات، 1399م؛ الصحيح من سيرة النبي صلي الله عليه و آله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطرائف: ابن طاووس (م.664ق.)، قم، مطبعة الخيام،1399ق؛ غاية المرام في شرح شرائع الاسلام: مفلح بن الحسن الصيمري (م. قرن9)، به كوشش كوثراني، بيروت، دار الهادي، 1420ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ المعجم الاحصائي: محمود روحاني، مشهد، آستان قدس رضوي، 1366ش؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، نشر الكتاب، 1404ق؛ منهاج السنة النبويه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، مؤسسه قرطبه، 1406ق؛ منهاج الكرامه: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش عبدالرحيم مبارك، مشهد، تاسوعا، 1379ش؛ الميزان: الطباطبايي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نهج الايمان: علي بن يوسف ابن جبير (م. قرن هفت )، به كوشش احمد حسيني، مشهد، مجتمع امام هادي عليه السلام، 1418ق.
محمد يعقوب بشوي
[1]. مفردات، ص487؛ تاج العروس، ج7، ص517، «نذر».
[2]. المعجم الاحصائي، ج3، ص1542.
[3]. جامع البيان، ج19، ص148.
[4]. تاريخ تحليلي اسلام، ج1، ص84-85.
[5]. نك: تاريخ طبري، ج2، ص63.
[6]. الارشاد، ج1، ص49؛ الشافي، ج3، ص144.
[7]. تفسير قمي، ج2، ص124؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص460.
[8]. نك: تفسير ابن كثير، ج3، ص51.
[9]. نك: الشيعة في الميزان، ص429.
[10]. مجمع البيان، ج7، ص356.
[11]. نك: تفسير ابن كثير، ج3، ص51.
[12]. تاريخ طبري، ج2، ص63؛ قس: جامع البيان، ج19، ص146.
[13]. نك: تاريخ طبري، ج2، ص63؛ تفسير ثعلبي، ج7، ص182؛ الكامل، ج2، ص63.
[14]. تاريخ طبري، ج2، ص63.
[15]. مجمع البيان، ج7، ص356.
[16]. تفسير ثعلبي، ج7، ص182.
[17]. الكامل، ج2، ص63.
[18]. براي نمونه نك: السيرة النبويه، ج1، ص262؛ مجمع البيان، ج7، ص352-353.
[19]. نك: جامع البيان، ج19، ص147.
[20]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص27.
[21]. جامع البيان، ج19، ص150.
[22]. نك: الدر المنثور، ج5، ص95-96؛ الميزان، ج15، ص335.
[23]. نهج الايمان، ص233؛ الطرائف، ص20؛ الغدير، ج2، ص278.
[24]. الشافي، ج2، ص77؛ منهاج الكرامه، ص148؛ غاية المرام، ج2، ص245.
[25]. الخرائج، ص84.
[26]. نهج الايمان، ص235-236.
[27]. منهاج السنه، ج7، ص445؛ الصحيح من سيرة النبي، ج3، ص63.
[28]. نك: الغدير، ج2، ص278؛ الصحيح من سيرة النبي، ج3، ص64-65.