ابواُحَیْحَه اموی ابواُحَیْحَه اموی ابواُحَیْحَه اموی بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ابواُحَیْحَه اموی ابواُحَیْحَه اموی ابواُحَیْحَه اموی ابواُحَیْحَه اموی ابواُحَیْحَه اموی

ابواُحَیْحَه اموی

 از دشمنان سرسخت پیامبر(صلی الله و علیه و آله) در مکه سعید بن عاص بن امیه، معروف به ابواحیحه، از تیره بنی‌امیه قریش است که نسبش در جد سوم پیامبر به عبدمناف می‌رسد.[1] او عمامه‌ای بزرگ و رنگارنگ بر سر می‌بست و از این رو، ذوالعصا

 از دشمنان سرسخت پيامبر(صلي الله و عليه و آله) در مكه

سعيد بن عاص بن اميه، معروف به ابواحيحه، از تيره بني‌اميه قريش است كه نسبش در جد سوم پيامبر به عبدمناف مي‌رسد.[1] او عمامه‌اي بزرگ و رنگارنگ بر سر مي‌بست و از اين رو، ذوالعصابه و ذوالعمامه لقب يافت كه كنايه از سيادت[2] او بود.[3] گويند: هرگاه عمامه‌اي بر سر مي‌بست، ديگران به احترام او از بستن عمامه به همان رنگ خودداري مي‌كردند.[4] او را از بزرگان قريش و همنشين وليد بن مغيره مخزومي معرفي كرده‌اند.[5] وي نخستين كس از قريش بود كه همزمان دو خواهر به نام‌هاي هند و صفيه، دختران مغيره مخزومي، را به همسري گرفت.[6] شغل او مانند بسياري از مردان قريش بازرگاني بود و براي اين كار مكان ويژه‌اي جز خانه خود اختصاص داده بود.[7] از او با عنوان كثير المال ياد شده است.[8]

 

به سبب عداوت ميان بني‌هاشم و بني‌اميه[9]، ابواحيحه دشمن پيامبر(صلي الله و عليه و آله) بود و دشمني او پس از بعثت شدت گرفت.[10] وي را از استهزا‌كنندگان پيامبر(صلي الله و عليه و آله) شمرده‌اند.[11] بر پايه گزارشي، پس از آن كه مشركان پيامبر را ساحر خواندند و سوره كافرون نازل گشت، ابواحيحه در پاسخ وليد بن مغيره كه وي را شايسته نزول وحي دانسته بود، سزاواري وليد را يادآور شد. آن‌گاه آيات {وَقَالُوا لَولا نُزِّلَ هَذَا القُرآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظِيمٍ * أَهُم يَقسِمُونَ...} (زخرف/43، 31-32)، نازل شد.[12] برخي از تفاسير، مقصود از {رَجُل} را وليد دانسته‌اند.[13] ذيل آيات 19-20 نجم نيز از ابواحيحه ياد شده است.[14] بر پايه گزارشي، پيش از صلح حديبيه به سال ششم ق. هنگامي كه عثمان مأموريت يافت براي مذاكره نزد قريش رود، در جوار ابواحيحه وارد مكه شد.[15] گويند: ابواحيحه در حال احتضار مي‌گريست و چون سبب آن را جويا شدند، علت آن را پرستش نشدن بت عُزّي پس از مرگش بيان كرد.[16]

 

ابواحيحه در سال اول يا دوم ق. در 90 سالگي[17] به سبب بيماري در طائف درگذشت[18] و در كوهي نزديك آن شهر به خاك سپرده شد.[19] به نقلي، هنگام محاصره آن شهر، ابوبكر با مشاهده قبر ابواحيحه در حضور فرزندان مسلمان او، عمرو و ابان، به لعن ابواحيحه پرداخت. در برابر، آنان نيز پدر ابوبكر را لعن كردند. در اين هنگام، رسول خدا به‌ رغم دشمني ابواحيحه در مكه، ايشان را از سب و لعن مردگان كه سبب اذيت زندگان مي‌شود، بر حذر داشت.[20]

 

فرزند ابواحيحه، خالد، در خواب ديده بود كه رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) او را از آتش نجات داده است. از اين رو، مسلمان شد و پس از طرد پدر، در هجرت دوم مسلمانان به حبشه، همراه برادرش عمرو حضور يافت.[21] بر پايه گزارشي، در فتح مكه هنگامي كه پيامبر(صلي الله و عليه و آله) به بطحا رسيد، دختران ابواحيحه مقابل منزل پدر موهاي خود را پريشان كردند و با روسري‌هاي خود به چهره اسبان ‌زدند و ايشان با تبسم از كنار اين صحنه گذشت.[22]

 

خالد از سوي رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) فرمانداري شهر صنعا در يمن[23] و ابان بن سعيد، كارگزاري بحرين[24] را بر عهده داشت. پس از رحلت پيامبر خدا(صلي الله و عليه و آله)، خالد همراه دو برادرش، ابان و عمرو محل خدمت خود را ترك كرده، به مدينه بازگشتند. چون علت بازگشت ايشان را پرسيدند، پاسخ شنيدند: پس از رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) براي هيچ كس ديگر كار نخواهيم كرد. خالد و برادرش ابان تا مدتي با ابوبكر بيعت نكردند.[25] او در سخناني خطاب به اهل‌ بيت پيامبر: ايشان را درختي تناور با ميوه‌هايي نيكو وصف كرد و خود را پيرو آنان دانست.[26]

 

در جنگ جمل نيز عمرو بن احيحه پس از سخنراني امام حسن(عليه السلام) در ستايش او اشعاري سرود.[27] حكم[28] ديگر فرزند ابواحيحه و نيز دو غلام او به نام‌هاي ابورافع ابوبهي و صبيح، به اسلام گرويدند.[29] حكم كه پيامبر نامش را به عبدالله تغيير داد، در يكي از جنگ‌هاي مسلمانان به شهادت رسيد.[30] عاص و احيحه، ديگر فرزندان ابواحيحه، بر شرك ماندند و در نبرد بدر به سال دوم ق. به دست مسلمانان كشته شدند. برخي كشنده عاص را علي(عليه السلام) دانسته‌اند.[31]

 

منابع

اخبار مكه: الفاكهي (م.353ق.)، به كوشش عبدالملك، مكه، النهضة الحديثه، 1407ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الكتب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام: هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.) به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه،1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ بهج الصباغة في شرح نهج البلاغه: محمّد تقي شوشتري، مؤسسة نهج البلاغه؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ فتح القدير: الشوكاني (م.1250ق.)، عالم الكتب؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.735ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.508ق.)، به كوشش نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العليمه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق.

 

سيد محسن اميري

 


[1]. جمهرة انساب العرب، ص80؛ الاستيعاب، ج2، ص420.

[2]. الاعلام، ج3، ص96.

[3]. المحبر، ج1، ص165؛ شرح نهج البلاغه، ج15، ص268.

[4]. انساب الاشراف، ج5، ص285؛ المحبّر، ص165.

[5]. المحبّر، ج1، ص174؛ انساب الاشراف، ج1، ص134.

[6]. المحبّر، ج1، ص327؛ المنمق، ص210؛ اخبار مكه، ج5، ص250.

[7]. اخبار مكه، ج5، ص250؛ الملل و النحل، ج1، ص244.

[8]. جمهرة انساب العرب، ص80.

[9]. المنمق، ص120، 122.

[10]. المفصل، ج7، ص108.

[11]. بهج الصباغه، ج6، ص103.

[12]. امتاع الاسماع، ج14، ص323-326.

[13]. فتح القدير، ج4، ص553.

[14]. الطبقات، ج1، ص205؛ الكامل، ج2، ص77؛ مجمع الزوائد، ج6، ص32.

[15]. انساب الاشراف، ج1، ص237.

[16]. الاصنام، ص23.

[17]. انساب الاشراف، ج1، ص142؛ امتاع الاسماع، ج14، ص329.

[18]. انساب الاشراف، ج1، ص142؛ تاريخ طبري، ج2، ص117؛ المنتظم، ج1، ص316.

[19]. اسد الغابه، ج1، ص46.

[20]. المغازي، ج3، ص925؛ انساب الاشراف، ج1، ص142؛ امتاع الاسماع، ج14، ص329.

[21]. الطبقات، ج4، ص94-95، 100-101؛ اسد الغابه، ج4، ص107؛ الاستيعاب، ج1، ص423.

[22]. المغازي، ج2، ص830.

[23]. الاستيعاب، ج2، ص423؛ اسد الغابه، ج2، ص84.

[24]. الاستيعاب، ج2، ص423.

[25]. انساب الاشراف، ج1، ص588؛ الاستيعاب، ج2، ص422.

[26]. اسد الغابه، ج2، ص84؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص59.

[27]. بحار الانوار، ج38، ص23.

[28]. المحبّر، ج1، ص460؛ الاصابه، ج2، ص89.

[29]. الطبقات، ج4، ص118؛ اسد الغابه، ج2، ص150؛ الاصابه، ج7، ص113-114.

[30]. اسد الغابه، ج2، ص32؛ الاصابه، ج2، ص88.

[31]. السيرة النبويه، ج1، ص708؛ الطبقات، ج5، ص31؛ المستدرك، ج3، ص239.

 




نظرات کاربران