ابوحنیفه

 پیشوای مذهب حنفی، از شاگردان امام باقر و امام صادق(علیهم السلام) ابوحنیفه نعمان بن ثابت به سال 80ق.[1] در خانواده‌ای ایرانی در کوفه زاده شد. درباره پیشینه خاندان وی گزارش‌های متفاوت در دست است. برخی پدر او را غلام آزاد شده بنی‌تَیْ

 پيشواي مذهب حنفي، از شاگردان امام باقر و امام صادق(عليهم السلام)

ابوحنيفه نعمان بن ثابت به سال 80ق.[1] در خانواده‌اي ايراني در كوفه زاده شد. درباره پيشينه خاندان وي گزارش‌هاي متفاوت در دست است. برخي پدر او را غلام آزاد شده بني‌تَيْم الله بن ثعلبه از قبيله رَبيعه[2]، يكي از شاخه‌هاي مهم قبيله بزرگ بَكْر بن وائل، دانسته و از اين رو، ابوحنيفه را نيز از موالي بني‌تيم معرفي كرده‌اند.[3] بر پايه روايتي از عُمر بن حَمّاد نواده ابوحنيفه، زوطي پدر بزرگ ابوحنيفه از مردم بلخ بود كه پس از اسارت در جريان فتح خراسان، به عراق آورده شد.

 

گرويدن وي به اسلام آزادي‌اش را در پي داشت. سپس فرزندش ثابت، زاده شد.[4] اما برخي روايت‌ها ولادت ابوحنيفه را پيش از اسلام آوردن پدرش دانسته‌اند.[5] برخي گزارش‌ها اجداد او را از هرگونه قيد بندگي مبرا دانسته، نياي او را نعمان بن مرزبان معرفي مي‌كنند كه در جشن نوروز يا مهرگان به حضرت علي(عليه السلام) پالوده تقديم داشت و ايشان فرزند او را دعا كرد.[6] در روايت‌هايي غلوآميز، تبار ايراني ابوحنيفه به پادشاهان اساطيري ايران رسيده است.[7]

 

از زندگي شخصي ابوحنيفه آگاهي چندان در دست نيست. او براي گذران معاش به تجارت خز، نوعي پارچه از پشم و ابريشم، مي‌پرداخت. او از فقيهان ودانشوران فراوان دانش آموخت؛ ولي استاد ويژه وي حماد بن ابي‌سليمان (م.120ق.) بود كه ابوحنيفه تا
زمان وفات او به مدت 18سال در حلقه درسش شركت جست.[8] از ديگر استادان وي مي‌توان به عامر شعبي، ابواسحاق سبيعي، عاصم بن ابي‌النجود در كوفه[9] و قتادة بن دعامه در بصره[10] اشاره كرد.

 

او همچنين در يك يا چند سفر به حجاز نزد شيوخ حرمين همچون عطاء بن ابي‌‌رباح فقيه بزرگ مكه و عمرو بن دينار و الزبير مكي[11] و در مدينه نزد دانشوراني چون نافع غلام ابن عمر، محمد بن منكدر، ابن شهاب زُهري و ربيعة بن ابي‌عبدالرحمن، از فقيهان اهل رأي، دانش آموخت.[12] نيز در اين شهر از محضر امامان شيعه، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) بهره برد و از ايشان روايت كرد.[13] در نقلي مشهور از ابوحنيفه، وي دوسال حضور خود در درس امام صادق(عليه السلام) را سبب حيات و ماندگاري خويش دانسته است.[14] به‌ رغم برخي روايت‌ها از امام باقر[15] و امام صادق(عليهم السلام)[16] در نكوهش ابوحنيفه و ارادت اندكش به علي(عليه السلام)[17] برخي گزارش‌هاي حنفيان از روابط دوستانه ابوحنيفه و امام صادق(عليه السلام) حكايت دارند.[18] شيخ طوسي وي را در زمره اصحاب ايشان شمرده است.[19] قاضي نعمان، فقيه اسماعيلي، از روابط گرم وي با شيعيان به رغم اختلاف‌هاي عقيدتي سخن رانده است.[20] در برخي منابع از ديدار او با چهار تن از صحابه، انس بن مالك، عبدالله بن حارث بن جزء، ابن ابي‌اوفي و ابوطفيل عامر بن واثله سخن به ميان آمده است.[21] اما كتب طبقات، او را از تابعين هم نشمرده‌اند.

 

ابوحنيفه پس از درگذشت حماد بن ابي‌سليمان، به عنوان برجسته‌ترين شاگرد حلقه او، مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه و از جايگاه اجتماعي ويژه‌اي برخوردار شد.[22] در سال‌هاي پاياني حكومت بني‌اميه (121-132ق.) به عنوان فقيهي مخالف با فساد دستگاه حكومت، با ديدگاه‌هاي اعتقادي خاص خود، بسيار مورد توجه جناح‌هاي مخالف حكومت، جز خوارج، قرار گرفت. در قيام زيد بن علي به سال122ق. پنهاني او را ياري كرد و مال و جنگ‌افزار در اختيارش نهاد. اين كار او را محمد ديباج* فرزند
امام جعفر صادق(عليه السلام) از ائمه زيدي ستايش كرد.[23] در سال‌هاي127-128ق. كه خوارج صُفري به رهبري ضحّاك بن قيس شيباني كوفه را تصرف كردند، وي با آنان مناظراتي داشت.[24]

 

ابوحنيفه در زمان فرمانروايي يزيد بن هبيره بر عراق در سال‌هاي پاياني حكومت امويان، از جانب او براي تصدي منصب قضاوت يا نظارت بر بيت‌ المال دعوت شد؛ اما از پذيرش آن سر باز زد و به دستور وي به 100 ضربه شلاق محكوم شد كه هر روز 10 ضربه به او زده شد.[25] سپس بر اثر فشار ابن‌هبيره به مكه گريخت[26] و رقابتي سخت را با ايوب سختياني، فقيه بصره، آغاز كرد كه آن هنگام در حرم به سر مي‌برد.[27]

 

در پي پيروزي عباسيان و به خلافت رسيدن سفّاح (132ق.) ابوحنيفه به كوفه بازگشت[28]؛ ولي از بيعت كردن با سفاح طفره رفت.[29] از اين رو، برخي معتقدند كه وي خلافت عباسيان را قبول نداشت و هرگز با سفاح و منصور بيعت نكرد[30]؛ گر چه از پيشنهاد منصور براي مناظره با امام صادق(عليه السلام) استقبال كرد.[31] مخالفت او با حاكمان عباسي هنگامي آشكارتر شد كه در جريان قيام ابراهيم بن عبدالله حسني از امامان زيدي به سال 145ق. در بصره بر ضدّ خلافت منصور، ضمن حمايت از او، مردم را به ياري‌اش ترغيب كرد و در نامه‌اي از او خواست تا با حضور در كوفه از حمايت بيشتر وي برخوردار شود.[32]

 

ابوحنيفه در سال‌هاي پاياني عمر خود پيشنهاد منصور را براي پذيرفتن منصب قضاوت نپذيرفت؛ اما در برابر اصرار وي براي نظارت بر بخشي از كار ساختمان شهر بغداد تسليم شد.[33] ابوالعلاء واسطي اين گزارش را ساختگي دانسته است.[34] در پي قيام حسان بن مجالد خارجي به سال 148ق. نزديك موصل، منصور كه از موصليان به خشم آمده بود، ابوحنيفه و دو فقيه ديگر از كوفيان را احضار كرد تا با تأييد نقض عهدنامه خليفه با موصليان، او را در سركوب ايشان برحق شمارند؛ ولي ابوحنيفه بر خلاف ميل او نظر داد.[35]

 

ابوحنيفه درآخرين روزهاي زندگاني‌اش، به دستور منصور به بغداد فراخوانده و زنداني شد و پس از چند روز در رجب يا شعبان سال150ق. در 70 سالگي در زندان درگذشت.[36] برخي مرگ او را بر اثر مسموم شدن به زهر دانسته‌اند.[37] پيكر وي پس از آن كه حسن بن عُماره بَجَلي، محدث كوفي، بر آن نماز گزارد، در مقبره خيزران بغداد به خاك سپرده شد.[38] در سال 459ق. قبه و مدرسه‌اي به نام مدرسة الاصحاب بر آن برپا گشت.[39] حنفيان او را «امام اعظم» لقب داده‌اند.[40] وي را چهار شانه، سبزه و زيباروي وصف كرده‌اند.[41]

 

مكتب فقهي ابوحنيفه

 دانش ابوحنيفه و مباني فقهي او از مكتب عراق متأثر بود كه در سده اول با مهاجرت صحابه بزرگي چون امام علي(عليه السلام) و ابن مسعود در آن ديار پايه‌گذاري شد. اين مكتب در كنار عنصر نقل، از رأي هم بهره مي‌گرفت و گوي سبقت را از فقهيان اهل رأي مكه همچون عبيدالله بن ابي‌يزيد ربود.[42] رفته رفته در نيمه دوم سده نخست، فقيهان كوفي در استنباط فروع فقهي، عمل به رأي و اجتهاد را پس از رجوع به قرآن، سنت پيامبر(صل الله عليه و اله) و سخنان صحابه[43] توصيه مي‌كردند. در اين حال، عمل به قياس نيز ميان گروهي از فقيهان كوفه چون حماد بن ابي‌سليمان، استاد ابوحنيفه، رواج يافت.[44]

 

در سده دوم، ابوحنيفه نيز از اين سنت پيروي كرد و رأي[45] و قياس[46] را از منابع استنباط فقهي خود دانست. به استناد روايتي از يحيي بن ضريس، كتاب خدا و سنت پيامبر(صل الله عليه و اله) و روايت‌هاي صحيح ايشان به نقل ثقات از ثقات، و نيز سخنان صحابه و اجتهاد و رأي[47] منابع فقه ابوحنيفه را تشكيل مي‌دادند. بر پايه روايتي از ابن صباح، منابع فقه او كتاب خدا، حديث صحيح، آراي صحابه و تابعين، و قياس دانسته شده است.[48] بهره‌گيري از افعال صحابه نيز به ‌عنوان ديگر منبع فقهي ابوحنيفه در مسانيد روايت‌هاي او به چشم مي‌خورد.[49]

 

حلقه درس ابوحنيفه در كوفه، به‌ رغم جو علمي مخالف، با استقبال بسيار دانش‌دوستان از مناطق دور و نزديك روبه‌رو شد. اين عاملي براي تبليغ فقه او در زمان حياتش گشت. در ميان شاگردان او، ابويوسف از موقعيتي ممتاز برخوردار بود و در انتقال تعاليم وي و تدوين آموزه‌هايش نقشي اساسي ايفا كرد. در مصر اسماعيل بن يسع كوفي كه از سال 164ق. بر كرسي قضاوت نشسته بود، بر پايه مذهب ابوحنيفه داوري مي‌كرد.[50] او نخستين حنفي بود كه قاضي القضات مصر شد و مذهب حنفي را در آن سرزمين ترويج كرد.[51] در ديگر مناطق شمال آفريقا، اسد بن فرات، عبدالله ‌بن فروخ و عبدالله ‌بن غانم از مروجان تعاليم ابوحنيفه بودند.[52] در مشرق نيز با توجه به حضور شماري از خراسانيان در حلقه درس وي، خراسان به عنوان ريشه‌دارترين پايگاه فقه حنفي پس از عراق مورد توجه قرار گرفت. (← ادامه مقاله، مكتب فقهي ابوحنيفه) آموزه‌هاي او، به رغم مخالفت‌ها و حتي لعن وي بر منبر دمشق، در دهه‌هاي مياني سده دوم ق. در شام نيز رواج يافت.[53] بدين ترتيب، تعاليم او جز در مدينه، در همه سرزمين‌هاي اسلامي رونق يافت[54] و در فاصله كمتر از يك سده به رقيب جدي فقه مالكي كه سابقه بيشتري داشت، بدل شد.[55]

 

مكتب فقهي ابوحنيفه نزد پيروان ديگر مذاهب فقهي با واكنش‌هايي متفاوت روبه‌رو شد. از زمان حيات وي برخي آراي او، به ويژه تمسك به رأي و قياس، در مناظراتي با امام صادق و امام كاظم(عليهم السلام) و شاگردان آنان چون محمد بن علي مؤمن الطاق و هشام بن حكم مورد نقد قرار گرفت.[56] در سده چهارم، فقيه نامدار امامي، شيخ مفيد، شيوه‌هاي اصولي و برخي فروع فقهي وي را به نقد كشيد.[57]

 

اصحاب حديث كه پس از قرآن، احاديث را پايه دانش دين مي‌دانستند و با رأي و اجتهاد مخالفتي سرسختانه داشتند، از بزرگ‌ترين مخالفان مكتب ابوحنيفه بودند و او را لعن و متهم به كفر مي‌كردند.[58] اين مخالفت با آغاز جريان علمي تدوين حديث در نيمه دوم سده دوم ق. صورتي جدي‌تر گرفت.[59] معتزليان[60] و نيز پيروان مكتب بغداد[61] در نيمه دوم سده دوم و اوايل سده سوم به نقد آراي فقهي او پرداختند و با نگارش رديه‌هايي، به عمل به رأي تاختند. همزمان با همين دوره در مكتب بغدادي خراسان، بسياري از معتزليان ايران و عراق، به رغم مخالفت اعتقادي با ابوحنيفه، به مذهب او گرايش يافتند.[62] اين امر به تدريج موجب شد تا آنان در شخصيت اعتقادي ابوحنيفه نيز تجديد نظر كنند.[63] زيديان نيز به مكتب فقهي ابوحنيفه توجه كردند.[64] در سده چهارم ق. قرائت متون فقه حنفي براي دانش‌اندوزان فقه زيدي امري متداول بود.[65] اين گرايش بي‌ تأثير از خدمات ابوحنيفه به قيام‌هاي زيدي و ديدگاه وي درباره حكومت‌هاي اموي و عباسي نبود.

 

پيروان ابوحنيفه با استناد به سخنان وي درباره دوري جستن از تقليد كوركورانه، تا نسل‌ها بعد، تقليد عالمي از عالم ديگر را بدون آگاهي از مبناي حكم، حرام مي‌شمردند.[66] اين بر خلاف روشي بود كه بعدها در ميان اهل سنت در تقليد از امام مذاهب فقهي رايج شد.

 

حكام حج نزد ابوحنيفه

 ابوحنيفه به رغم آن كه آشنايي مردم با مناسك حج را مديون امام صادق(عليه السلام) مي‌دانست[67]، فتاوايي متفاوت با ايشان در اين زمينه دارد. وي در مورد اوامر وجوبي قرآن (فريضه‌ها)، هر‌گونه تخلف عمدي يا سهوي را مبطل عبادت مي‌شمرد؛ ولي در مورد سنت پيامبر(صل الله عليه و اله) تخلف غيرعمدي را موجب بطلان عبادت نمي‌دانست. بر اين اساس، در برخورد با آية {اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ} (بقره/2/158) با نظر به اين كه در آيه امري صريح به سعي ميان صفا و مروه وجود ندارد، اين سعي را واجب غيرمفروض (غير ركن) شمرده است.[68] نيز اجاره براي حج را صحيح نمي‌دانست و با باطل شمردن چنين اجاره‌اي، حج اجير را براي مستأجر بي اثر مي‌شمرد.[69]

 

احاديث بسيار به روايت از ابوحنيفه بر جاي مانده كه به دست شاگردانش در مجموعه‌هاي مختلف و با عنوان مشترك مسند ابي‌حنيفه گرد آمده و از برخي جز نامي بر جاي نمانده است.[70] تنها يك حديث او در صحاح سته در باب حدود سنن نسايي نقل شده است.[71] اين برخاسته از مخالفت اصحاب حديث با برخي آراي فقهي و اعتقادي او همچون رأي و ارجاء است.[72] رجاليان اصحاب حديث نيز به‌ رغم تصريح بر راستگويي وي[73] به تضعيف او پرداخته‌اند.[74] ابن‌ حبان گرچه تعداد روايت‌هاي ابوحنيفه را 130 حديث شمرده، او را به علم حديث ناآشنا دانسته است.[75] گويا ابوحنيفه با سست دانستن مباني اهل حديث در پذيرش روايات، بسياري از احاديث را نامعتبر مي‌دانست و اين مايه تشديد خشم ورزيدن محدثان به او مي‌شد.[76] اماميه به نقل چند حديث از طريق ابوحنيفه در سه كتاب از كتب اربعه خود پرداخته‌اند.[77]

 

مكتب اعتقادي ابوحنيفه

 ابوحنيفه در موضوع «ايمان» و«ارجاء» كه در روزگار او از مباحث مورد اختلاف بود، همانند مرجئه باور داشت كه ايمان زيادت و نقصان نمي‌پذيرد. شايد اين ديدگاه او سبب شد تا بسياري وي را در زمره مرجئه شمرند.[78] اما او در رسالة خود به عثمان بِتّي و نيز در العالم و المتعلم به نقد آراي مرجئه تندرو پرداخته و از افكار آنان بيزاري جسته است. وي برخلاف آنان كه ارتكاب گناه كبير را در نقصان ايمان بي‌تأثير مي‌دانستند و شخص مومن را با ارتكاب هر گناهي مستحق دوزخ نمي‌شمردند، بر ارزش عمل تأكيد كرد و با صراحت اعلان داشت كه همه مؤمنان لزوماً به بهشت نخواهند رفت و گناهكاراني كه توبه نكنند، به اراده خداوند، عذاب يا بخشوده مي‌شوند.[79] نيز بر خلاف خوارج كه مرتكب گناه كبير را كافر مي‌دانستند، عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقيقتي به نام ايمان ‌شمرد و بدون اين كه به مسلمان عاصي وعده بهشت دهد، او را مؤمن و برادر ديني ديگر افراد جامعه ‌دانست.

 

از ديگر رويكردهاي اعتقادي ابوحنيفه، نظر وي درباره عثمان و علي(عليه السلام) بود. برخي چون خوارج ايمان هر دو را زير سوال مي‌بردند و مرجئه نخستين درباره اصل ايمان آن دو قائل به توقف بودند.[80] اما ابوحنيفه در كتاب خود، امر عثمان و علي(عليه السلام) را به خداوند ارجاع داده است.[81] اين سخن وي بر خلاف مرجئه، تنها ناظر به رفتار علي(عليه السلام) و عثمان است. وي حضرت علي(عليه السلام) را در تمام جنگ‌هايش بر طريق حق دانسته ودشمنان او را طغيانگر شمرده است.[82] از اين رو، نظريه تفضيل خلفاي چهارگانه به ترتيب تصدي خلافت[83] و نيز برتري علي(عليه السلام) بر عثمان[84] به او نسبت داده شده است. وي پس از حضرت علي(عليه السلام)، امام حسن(عليه السلام) را خليفه و امام بر حق مي‌شناخت.[85] اين باورها و نيز همكاري او با محمد بن عبدالله حسني موجب شد تا برخي او را زيدي بدانند.[86] نيز به رغم مخالفت او با جَهم بن صفوان، اهل حديث به‌ سبب برخي از اعتقادات مشترك او با جهم، او را جهمي ‌خواندند.

 

ابوحنيفه در موضوعاتي چون قضا و قدر[87]، خلق قرآن[88]، نظم ومعناي قرآن[89] و اصحاب پيامبر(صل الله عليه و اله)[90] نظرهايي را ارائه كرده است. وي صابئين را از اهل كتاب و خوردن گوشت‌هاي ذبح شده آنان و ازدواج با زنانشان را جايز دانسته است.[91] وي با نگراني از اختلاف‌هاي مذهبي مسلمانان، ضمن تأكيد بر دانش‌اندوزي و دوري از هرگونه افراط و تقليد كوركورانه[92] لبه تيز حملات خود را متوجه خوارج مي‌كرد. او كه از اوان جواني در محافل اعتقادي كوفه شركتي فعال داشت، با سفر به كوفه و بصره، به مناظره با خوارج مي‌پرداخت. مناظرات او با خوارج اباضيه و صفريه بصره[93] و نيز با ضحاك بن قيس الستاري رئيس خوارج فرقه صفريه در كوفه درباره ماجراي تحكيم[94] از آن جمله‌اند. مناظرات او با برخي ائمه شيعه و دانشوران امامي كوفه در مسائل مختلف اعتقادي چون امامت، ايمان و قدر[95] و نيز با عمرو بن عبيد از بنيان‌گذاران معتزله[96] و جهم بن صفوان بنيان‌گذار جهميه[97] در مسئله ايمان و نقد نظريه آنان درباره عذاب قبر[98] از ديگر تلاش‌هاي علمي اوست.

 

مكتب اعتقادي ابوحنيفه، برخلاف مكتب فقهي او، هرگز در عراق و غرب جهان اسلام شكوفا نشد؛ اما در شرق به ويژه در شهرهاي بلخ، سمرقند و بخارا، مورد توجه بسيار قرار گرفت.[99] مردم خراسان در زمان حيات ابوحنيفه از مهم‌ترين هواداران او بودند و بسياري از دانش‌اندوزان بلخي در مجلس درس ابوحنيفه در عراق شركت داشتند.[100] آنان پس از درگذشت وي همچنان هوادارش ماندند تا آن‌جا كه بلخ را مرجي آباد مي‌خواندند؛ چرا كه پيروان اين مكتب از سوي اصحاب حديث، به دليل انتساب ابوحنيفه به مرجئه، مرجي خطاب مي‌شدند.[101] ابومطيع بلخي، نظريه‌پرداز شاخص اين مكتب و ابومقاتل حفص بن سلم سمرقندي، نخستينِ راوي كتاب العالم و المتعلم[102] از بارزترين شاگردان خراساني ابوحنيفه بودند كه پس از او به ترويج مكتب اعتقادي‌اش كمك كردند.

 

آثار اعتقادي بر جاي مانده از مكتب ابوحنيفه تا پيش از سده سوم ق. بيشتر بيانگر تضاد اين مكتب با مكاتبي چون شيعه، خوارج و معتزله‌اند و گاه ديدگاه‌هاي اعتقادي و فقهي او را در كنار اينان مطرح كرده‌اند. در نمونه‌اي ابوحنيفه در پاسخ به پرسشي درباره اهل‌ سنت و جماعت، برتر شمردن ابوبكر و عمر (تفضيل شيخين)، دوست داشتن عثمان و علي (حب ختنين)، حلال شمردن نبيذ خرما، تكفير نكردن مرتكبان گناه كبير و مسح بر كفش را از ويژگي‌هاي آنان دانسته است.[103]

 

مكتب حنفي در دوره سامانيان و با حمايت آنان، از رشد و ثباتي چشمگير در ماوراء النهر برخوردار شد تا بدان جا كه امير اسماعيل ساماني از حكيم سمرقندي خواست تا عقايد اهل‌ سنت و جماعت را در كتابي گرد آورد و بدين ترتيب كتاب السواد الاعظم نوشته شد.[104] با برافتادن سلسله سامانيان در 389ق. اين مكتب دچار افول گشت و در دوره غزنويان از حمايت كافي بهره نگرفت. از اين دوره بود كه با كم‌ رنگ شدن ارجاء حنفي، فرقه‌شناسان برخلاف گذشته[105] ابوحنيفه را مرجي ندانستند و او و حنفيان را در زمره اهل‌ سنت و جماعت شمردند[106] و گام‌هايي براي از ميان برداشتن فاصله مكتب حنفي و ديگر مكاتب اهل‌ سنت برداشتند.[107] اين كارها سرانجام به ضعف مكتب اعتقادي حنفي و پيوستن بسياري از حنفيان به پيروان كلام اشعري انجاميد.[108]

 

مصنفات فراوان در فقه و اعتقادات به ابوحنيفه نسبت داد‌ه‌اند[109] كه برخي از آن‌ها همچون كتاب الرهن، رسالة املاها في نصرة قول اهل السنه ان الاستطاعه مع الفعل و الرد علي‌ القدريه از ميان رفته و برخي مانند العالم و المتعلم درباره تعاليم ارجاء حنفي و تبيين رابطه ايمان و عمل، رسالة الي عثمان البتّي درباره ارجاء، الفقه الابسط و وصيته الي تلميذه القاضي ابويوسف موجود است. از كتاب الفقه الاكبر منسوب به او تنها برخي از عبارات در بعضي از شروح اين كتاب يافت شده‌اند.[110] با توجه به تصريح برخي گزارش‌ها به نام 10 تن از شاگردان خاص ابوحنيفه كه وي را در تدوين كتب ياري مي‌دادند[111]، مي‌توان گفت كه برخي از آثار منتسب به ابوحنيفه املائات او هستند.

 

كتاب‌هاي فراوان درباره ابوحنيفه با اين موضوعات نگاشته شده‌اند:

1. مسند نويسي؛ همچون: مسند ابي‌حنيفه از ابومحمد عبدالله بن محمد بخاري، مسند ابي‌حنيفه از ابوعبدالله حسين بن محمد بلخي و جامع مسانيد ابي‌حنيفه از ابوالمؤيد محمد بن‌ محمود خوارزمي كه تلفيقي است از 15 مسند نگاشته شده براي ابوحنيفه.

 

2. مناقب‌نويسي؛ همچون: مناقب ابي‌‌حنيفه از موفق بن احمد مكي خوارزمي، مناقب ابي‌‌حنيفه از ابن بزاز.

 

3. رديه نويسي؛ همچون: الرد علي ابي‌‌حنيفه از عبدالله بن ابير حميدي از اصحاب حديث و المسائل الصاغانيه في الرد علي ابي‌‌حنيفه از شيخ مفيد، متكلم و فقيه امامي.

 

4. اختلاف‌هاي فقهي؛ همچون: اختلاف ابي‌‌حنيفة و ابن ابي‌‌ليلي از قاضي ابويوسف و التقريب في المسائل الخلافية بين ابي‌حنيفة و اصحابه از ابوالحسين قدوري.

 

5. اخبار ابوحنيفه؛ همچون: كتاب ابي‌‌حنيفة النعمان بن ثابت و اصحابه از ابوعبدالله محمد بن عمران مرزباني و اخبار ابي‌حنيفة و اصحابه از ابوعبدالله‌ حسين ‌بن ‌علي‌ صيمري.

كتابي نيز به قلم ابوالعباس جعفر بن محمد مستغفري (م.432ق.) با عنوان حج ابي‌حنيفه نگاشته شده است.

 

… منابع

الآثار: ابويوسف يعقوب بن ابراهيم (م.182ق.)، به كوشش ابوالوفاء، بيروت، دار الكتب العلميه؛ الابانه: ابوالحسن اشعري (م.324ق.)، حيدرآباد دكن، 1400ق؛ ابوحنيفة النعمان: وهبي سليمان، دمشق، دار القلم، 1420ق؛ ابوحنيفه: محمد ابوزهره، قاهره، دار الفكر العربي، 1997م؛ الاثنا عشريه: الحر العاملي (م.1104ق.)، قم، دار الكتب العلميه؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ احكام القرآن: الجصاص (م.370ق.)، به كوشش قمحاوي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ اخبار القضاة: محمد بن خلف بن حيان (م.306ق.)، بيروت، عالم الكتب؛ الاختصاص: المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و زرندي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستبصار: الطوسي (م 460ق.)، به كوشش موسوي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ الاستذكار: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش سالم محمد و محمد علي، دار الكتب العلميه، 2000م؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الامالي: المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و استاد ولي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الانباء في تاريخ الخلفاء: ابن العمراني (580 ش)، به كوشش السامرائي، قاهره، الآفاق العربيه، 1419ق؛ الانتقاء من فضائل الثلالة الأئمة الفقهاء: ابن عبدالبر (م.463ق.)، دار الكتب العلميه؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بستان العارفين (في هامش تنبيه الغافلين): نصر بن محمد السمرقندي (م.373ق.)، دهلي، كتابخانه اشاعة الاسلام؛ تاريخ ابي‌زرعة الدمشقي: عبدالرحمان بن عمرو (م.281ق.)، به كوشش القوجاني، دمشق؛ تاريخ اسماء الثقات: عمر بن احمد بن شاهين (م.385ق.)، السامرائي، كويت، دار السلفيه،1404ق؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التوحيد: مفضل بن عمر الجعفي (م.160ق.)، به كوشش كاظم المظفر، بيروت، الوفاء، 1404ق؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ تهذيب الاسماء و اللغات: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الفكر، 1996م؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ جامع مسانيد ابي‌حنيفه: خوارزمي (م.665ق.)، دار الكتب العلميه؛ الجرح و التعديل: ابن ابي‌حاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ الجواهر المضيه في طبقات الحنفيه: عبدالقادر بن محمد القرشي (م.775ق.)، به كوشش عبدالصالح، مؤسسة الرساله؛ الحدائق الورديه: حميد بن احمد محلي، به كوشش مادلونگ، بيروت، 1987م؛ حلية الاولياء: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ الخلاف: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش سيد علي خراساني و ديگران، قم، نشر اسلامي، 1418ق؛ رجال الطوسي: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش القيومي، قم، نشر اسلامي، 1415ق؛ رجال كشّي (اختيار معرفة الرجال): الطوسي (م.460ق.)، به كوشش مصطفوي، دانشگاه مشهد، 1348ش؛ الرد علي بشر المريسي: عثمان بن سعيد دارمي، به كوشش محمد حامد، بيروت، دار الكتب العلميه؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش فيضي، قاهره، دار المعارف، 1383ق؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار، سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ السواد الاعظم: اسماعيل بن محمد، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1348ش؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ شرح العالم و المتعلم: ابن فورك (م.406ق.)، به كوشش السايح، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1430ق؛ شرح الفقه الاكبر: ملا علي القاري (م.1014ق.)، به كوشش السايح و علي وهبه، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1430ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ طبقات الشافعية الكبري: تاج‌ الدين السبكي (م.771ق.)، به كوشش عبدالفتاح، دار احياء الكتب العربيه؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ فتوح مصر و اخبارها: ابن عبدالحكم (م.257ق.)، به كوشش الحجيري، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ الفخري في الآداب السلطانية و الدول الاسلاميه: ابن‌طقطقي (م.قرن 8)، عبدالقادر محمد، بيروت، دار القلم، 1418ق؛ الفرق بين الفرق: عبدالقاهر بن طاهر البغدادي (م.429ق.)، به كوشش مشكور، اشراقي، 1358ق؛ فضل الاعتزال: ابوالقاسم بلخي، به كوشش فؤاد سعيد، تونس، 1393ق؛ الفقه الاكبر في التوحيد: ابوحنيفه نعمان بن ثابت (م.150ق.)، به كوشش محمود عمران، بغداد، مكتب قباء، 1990ق؛ الفهرست: ابن النديم (م.438ق.)، به كوشش تجدد؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كتاب الحيوان: الجاحظ (م.255ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1416ق؛ كتاب المجروحين: ابن حبّان (م.354ق.)، به كوشش محمود ابراهيم، مكه، دار الباز؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الظنون: حاجي خليفه (م.1067ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ المبسوط: السرخسي (م.483ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمل التواريخ و القصص: به كوشش ملك ‌الشعراي بهار، تهران، كلاله خاور؛ المحلي بالآثار: ابن حزم الاندلسي (م.456ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دار الفكر؛ المراجعات: سيد عبدالحسين شرف‌ الدين (م.1376ق.)، به كوشش الراضي، بيروت، 1402ق؛ المسائل الصاغانيه: المفيد (م.413ق.)، به كوشش سيد محمد قاضي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ المسترشد: الطبري الشيعي (م.قرن4)، به كوشش محمودي، تهران، كوشانپور، 1415ق؛ مسند ابي‌حنيفه: ابونعيم الاصبهاني (م.430ق.)، به كوشش محمد الفاريابي، رياض، الكوثر، 1415ق؛ مسند زيد بن علي: زيد بن علي (م.122ق.)، بيروت، مكتبة الحياة؛ معرفة الثقات: العجلي (م.261ق.)، به كوشش قلعجي، بيروت، دار مكتبة للنشر؛ معرفة الرجال: يحيي بن معين (م.233ق.)، به كوشش القصار، دمشق، مجمع اللغة العربيه، 1405ق؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش اكرم الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ مفاتيح العلوم: يوسف الخوارزمي، تهران، ياوران، 1380ش؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش مظفر، قم، دار الكتاب، 1385ق؛ المقالات و الفرق: اشعري قمي (م.301ق.)، به كوشش مشكور، مؤسسه مطبوعاتي عطايي؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ من لايحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ مناقب آل‌ ابي‌طالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ مناقب ابي‌حنيفه: موفق بن احمد مكي، حيدرآباد دكن، 1321ق؛ المنتخب من
كتاب ذيل المذيل:
الطبري (م.310ق.)،
بيروت، اعلمي؛ هدية العارفين: اسماعيل
باشا (م.1339ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي.

 

سيد علي خيرخواه علوي

 

 


[1]. تاريخ بغداد، ج13، ص331؛ سير اعلام النبلاء، ج6، ص390.

[2]. الطبقات، خليفه، ص284؛ المنتخب، ص138؛ الانتقاء، ص122.

[3]. الجرح و التعديل، ج8، ص449.

[4]. الفهرست، ص255؛ تاريخ بغداد، ج13، ص326.

[5]. تاريخ بغداد، ج13، ص326.

[6]. تاريخ بغداد، ج13، ص326؛ سير اعلام النبلاء، ج6، ص395؛ تاريخ الثقات، ص450.

[7]. الجواهر المضيئه، ج1، ص51.

[8]. تاريخ بغداد، ج13، ص326.

[9]. تاريخ بغداد، ج13، ص326؛ تهذيب الكمال، ج29، ص418-419.

[10]. الجرح و التعديل، ج8، ص449.

[11]. تهذيب الكمال، ج29، ص419-420.

[12]. تهذيب الكمال، ج29، ص418-419.

[13]. الجرح و التعديل، ج8، ص449؛ جامع مسانيد ابي حنيفه، ج1، ص388-399؛ ج2، ص83؛ تهذيب الكمال، ج29، ص419.

[14]. الخلاف، ج1، ص33؛ المراجعات، ص15.

[15]. الكافي، ج1، ص393؛ الاثناعشريه، ص176.

[16]. رجال كشي، ص145-146، 149.

[17]. المسترشد، ص207؛ الامالي، ص26-28.

[18] جامع مسانيد ابي حنيفه، ج2، ص83-84.

[19]. رجال طوسي، ص315.

[20]. دعائم الاسلام، ج1، ص96.

[21]. مسند ابي حنيفه، ص24؛ تهذيب الاسماء، ج2، ص501؛ ابوحنيفة النعمان، ص70-71.

[22]. ابوحنيفة النعمان، ص55-56.

[23]. انساب الاشراف، ج3، ص435؛ مقاتل الطالبيين، ص99-100.

[24]. الانتقاء، ص158-159؛ تاريخ بغداد، ج13، ص363.

[25]. المقالات و الفرق، ص133؛ تاريخ بغداد، ج13، ص328.

[26]. جامع مسانيد ابي حنيفه، ج1، ص66.

[27]. المعرفة و التاريخ، ج2، ص878؛ تاريخ ابوزرعه، ج1، ص507.

[28]. الامالي، ص28؛ جامع مسانيد ابي حنيفه، ج1، ص66.

[29]. مناقب ابي حنيفه، ج1، ص150-151.

[30]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص158.

[31]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج3، ص378؛ تهذيب الكمال، ج5، ص79-80.

[32]. المعرفة و التاريخ، ج2، ص788؛ مقاتل الطالبيين، ص235، 240، 243، 251؛ تاريخ بغداد،ج13، ص330.

[33]. تاريخ طبري، ج7، ص619؛ الانباء في تاريخ الخلفاء، ص64-65؛ الفخري في الآداب السلطانيه، ص150؛ مجمل التواريخ و القصص، ص514.

[34]. تاريخ بغداد، ج13، ص329.

[35]. الكامل، ج5، ص585.

[36]. الطبقات، ابن سعد، ج6، ص368-369؛ الفهرست، ص255؛ تاريخ بغداد، ج13، ص329-330، 424.

[37]. نك: تاريخ بغداد، ج13، ص330-331.

[38]. الفهرست، ص255-256؛ تاريخ بغداد، ج13، ص424.

[39]. الكامل، ج10، ص54.

[40]. كشف الظنون، ج1، ص760؛ ج2، ص1680، 1836؛ هدية العارفين، ج2، ص495.

[41]. سير اعلام النبلاء، ج6، ص399.

[42] الطبقات، ابن سعد، ج5، ص354.

[43]. سنن النسائي، ج8، ص230-231.

[44]. الاستذكار، ج3، ص11؛ تهذيب، ج3، ص14؛ ابوحنيفة النعمان، ص55.

[45]. تاريخ بغداد، ج13، ص351.

[46]. ابوحنيفة النعمان، ص135-139.

[47]. الانتقاء، ص143؛ تاريخ بغداد، ج13، ص365.

[48]. تاريخ بغداد، ج13، ص340.

[49]. الآثار، ص3، 6.

[50]. فتوح مصر و اخبارها، ص406؛ اخبار القضاة، ج3، ص236؛ ابوحنيفة النعمان، ص343-346؛ ابوحنيفه، ص402-404.

[51]. الاعلام، ج1، ص329.

[52]. ابوحنيفه، ص403؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص379، «ابوحنيفه».

[53]. تاريخ بغداد، ج13، ص412-416.

[54]. تاريخ بغداد، ج13، ص395.

[55]. نك: ابوحنيفه، ص405.

[56]. الاختصاص، ص90، 109؛ الفهرست، ص224؛ جامع مسانيد ابي حنيفه، ج2، ص338.

[57]. المسائل الصاغانيه، ص114، 145-146.

[58]. الانتقاء، ص149.

[59]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص126، «اصحاب رأي».

[60]. شرح نهج البلاغه، ج20، ص31.

[61]. الفهرست، ص185، 208؛ شرح نهج البلاغه، ج20، ص31.

[62]. الفهرست، ص260-261؛ الجواهر المضيئه، ج1، ص156، 315.

[63]. المقالات، ص105؛ مناقب ابي حنيفه، ج1، ص108.

[64]. مسند زيد، ص293.

[65]. الحدائق الورديه، محلي، ص246.

[66]. الجواهر المضيئه، ج1، ص347؛ الرد علي بشر المريسي، ص144.

[67]. من لايحضره الفقيه، ج2، ص519.

[68]. احكام القرآن، ج1، ص118 به بعد.

[69]. المحلي، ج7، ص274؛ الخلاف، ج2، ص385.

[70]. جامع مسانيد ابي‌حنيفه، ج2، ص344 به بعد.

[71]. تهذيب الكمال، ج18، ص147.

[72]. المعرفة و التاريخ، ج2، ص746 به بعد؛ تاريخ ابوزرعه، ج1، ص505 به بعد.

[73]. معرفة الرجال، ج1، ص79؛ تاريخ اسماء الثقات، ص323، 333.

[74]. الطبقات، ابن سعد، ج6، ص369.

[75]. المجروحين، ج3، ص63.

[76]. الجرح و التعديل، ج8، ص449.

[77]. الكافي، ج7، ص242، 404؛ تهذيب، ج2، ص317؛ ج6، ص277-278؛ ج10، ص80؛ الاستبصار، ج1، ص408.

[78]. المقالات و الفرق، ص133؛ تاريخ بغداد، ج13، ص371؛ معرفة الرجال، ج2، ص190.

[79]. نك: ابوحنيفة النعمان، ص308-309.

[80]. الطبقات، ابن سعد، ج6، ص214.

[81]. الفقه الاكبر، ص6.

[82]. ابوحنيفه، ص145.

[83]. الفقه الاكبر، ص18.

[84]. شرح الفقه الاكبر، ص113.

[85]. الخلاف، ج3، ص104.

[86]. الملل و النحل، ج1، ص158.

[87]. حلية الاولياء، ج3، ص314؛ تاريخ بغداد، ج13، ص373.

[88]. تاريخ بغداد، ج13، ص374-376؛ شرح الفقه الاكبر، ص48.

[89]. المبسوط، ج1، ص37.

[90]. الفقه الاكبر، ص18؛ حلية الاولياء، ج3، ص314.

[91]. الكشاف، ج1، ص608؛ تفسير قرطبي، ج1، ص434.

[92]. شرح العالم و المتعلم، ص61 به بعد.

[93]. تاريخ بغداد، ج13، ص333.

[94]. الانتقاء، ص158-159.

[95]. التوحيد، ص96؛ الامالي، ص22، 26؛ الاحتجاج، ج2، ص158-159.

[96]. فضل الاعتزال، ص250.

[97]. مناقب ابي حنيفه، ج1، ص145.

[98]. الفقه الاكبر، ص21.

[99]. نك: ابوحنيفه، ص406.

[100]. الانتقاء، ص154.

[101]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص105-109؛ الجرح و التعديل، ج1، ص122.

[102]. شرح العالم و المتعلم، ص74.

[103]. بستان العارفين، ص187.

[104]. السواد الاعظم، ص17-20.

[105]. مفاتيح العلوم، ص28.

[106]. الملل و النحل، ج1، ص141؛ الفرق بين الفرق، ص14.

[107]. رساله‌اي در فضل ابوالحسن اشعري، بيهقي، ص101-102.

[108]. طبقات الشافعيه، ج3، ص370-377.

[109]. كتاب الحيوان، ج1، ص87؛ الفهرست، ص255.

[110]. الفهرست، ص255.

[111]. ابوحنيفة النعمان، ص67-68.

 




نظرات کاربران