ابوشجاع ظهیرالدین

وزیر شیعی دولت عباسیان، مقیم مدینه، مدفون در قبرستان بقیع   ابوشجاع محمد بن حسین، ملقب به ظهیر الدین، به سال 437ق. در منطقه اهواز[1] زاده شد. اصل او از رودراور، از توابع همدان بود. فقه را نزد شیخ ابو‌اسحاق شیرازی فراگرفت. او را ادیب و شاعر

وزير شيعي دولت عباسيان، مقيم مدينه، مدفون در قبرستان بقيع

 

ابوشجاع محمد بن حسين، ملقب به ظهير الدين، به سال 437ق. در منطقه اهواز[1] زاده شد. اصل او از رودراور، از توابع همدان بود. فقه را نزد شيخ ابو‌اسحاق شيرازي فراگرفت. او را اديب و شاعر، عادل، نيكو سيرت و بسيار خيّر و نيكوكار خوانده‌اند. تصانيفي به او نسبت داده‌اند كه از آن جمله مي‌توان به كتاب ذيل تجارب الامم ابن مسكويه اشاره كرد.[2]

 

پس از عزل عميد الدوله ابومنصور بن جهير در سال 476ق. به وزارت خليفه مقتدي بالله عباسي رسيد و از سوي خليفه به ظهير الدين ملقب شد.[3] آقا بزرگ تهراني او را هفتمين ايراني شيعه امامي مي‌داند كه به وزارت دولت عباسي راه يافت.[4] در بيان ويژگي‌هاي اخلاقي او گفته‌اند: در امور دين بسيار سختگير و در امور دنيا سهل‌گير بود.[5] در دوران وزارت خود، ضمن احترام به مردم و فروتني در برابر علما، پيوسته در مجالست با فقها از فتواي آنان بهره مي‌برد[6] و به كارهاي خير همچون وقف براي امور عام المنفعه، ساختن مساجد، و دستگيري و اطعام فقيران و ايتام مي‌پرداخت و حتي همه اموال خود را كه حدود 000/600 دينار بود، در دوران وزارتش صدقه داد. وي خطي زيبا داشت و درآمد حاصل از راه خطاطي و فروش تابلوهاي خط خود را در راه خدا انفاق مي‌كرد. ابوشجاع خط نيكو و دينار را محبوب‌ترين چيزهايي مي‌دانست كه در راه خدا انفاق مي‌كرد.[7] او از معدود وزيران عباسي بود كه در دوران تصدي وزارت خود حج گزارد.[8]

 

دوره وزارت او از بهترين دوره‌هاي وزارت ارزيابي شده است. آورده‌اند كه در ميان وزرا كسي مانند وي امور ديني و شرعي را رعايت نكرده است.[9] او پس از نماز ظهر تا هنگام نماز عصر در مصلاي خود مي‌نشست و به مشكلات و شكايات مردم رسيدگي مي‌كرد. حاجبانش در ميان مردم ندا مي‌دادند كه هر كس حاجتي دارد پيش آيد و به عرض وزير برساند.[10]

 

از ديگر مناقب او دانايي و مديريتش در مهار فتنه بغداد بود. چشم‌پوشي و احتراز ظهير الدين از برخورد خشونت‌آميز در جريان درگيري ميان شيعيان و اهل‌ سنت محلات كرخ بغداد، باعث شد تا مورد اعتراض خليفه قرار گيرد و وظيفه يافت تا با تخريب خانه‌هاي برخي از بزرگان شهر شورش را مهار كند.[11] وي در سال 484ق. پس از هشت سال وزارت، به درخواست ملكشاه سلجوقي و نظام الملك و با موافقت خليفه مقتدي بامر الله، از وزارت بركنار شد. برخي سختگيري او را در رويارويي با اهل ذمه سبب بركناري وي دانسته‌اند، در حالي كه به احتمال، رقابت‌هاي مذهبي شيعه و سني زمينه پيشنهاد ملكشاه و وزير سني او براي عزل ابوشجاع بوده است.[12]

 

ابوشجاع پس از بركناري با پاي پياده به سوي مسجد جامع رفت و جماعتي بسيار همراه دانشمندان او را همراهي كردند و به وي لطف ورزيدند. اين حركت خليفه را بر آن داشت تا به حصر خانگي او فرمان دهد. وي مسجدي در دهليز خانه خود بنا كرد و در آن‌جا به عبادت پرداخت تا هنگامي كه به دستور نظام الملك از بغداد اخراج شد. او پس از اخراج به زادگاه اصلي خود رودراور رفت[13] و پس از درگذشت نظام الملك، خليفه و سلطان ملكشاه، در سال 487ق. عازم سفر حج شد و سپس تا پايان عمر در مدينه اقامت گزيد. هنگام حضورش در مدينه به خدمت مسجد و حرم رسول خدا(صلي الله عليه و اله) مشغول گشت. او همان جا بيمار شد و چون مرگش نزديك گشت، در مسجدالنبي(صلي الله عليه و اله) با چشم گريان ضمن خواندن آيه 64 سوره نساء از پيامبر شفاعت خواست و سرانجام به سال 488ق. در مدينه درگذشت. او را در قبرستان بقيع كنار قبر ابراهيم، پسر پيامبر(صلي الله عليه و اله) به خاك سپردند.[14]

 

منابع

الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ تاريخ الاسلام: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1413ق؛ دولة السلاجقه: علي محمد الصلابي، بيروت، المكتبة العصريه، 1428ق؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه: آقا بزرگ تهراني (م.1389ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1403ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش شعيب الارنؤوط، بيروت، الرساله، 1406ق؛ طبقات الشافعية الكبري: تاج‌ الدين السبكي (م.771ق.)، به كوشش الحلو و الطناجي، بيروت، دار الكتب العربي؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكني و الالقاب: شيخ عباس القمي (م.1359ق.)، تهران، مكتبة الصدر، 1368ق؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر.

 

اصغر ثنائي

 

 


[1]. الكامل، ج10، ص250؛ وفيات الاعيان، ج5، ص135؛ سير اعلام النبلاء، ج18، ص616؛ ج19، ص27-28.

[2]. الكامل، ج10، ص250؛ تاريخ الاسلام، ج33، ص362؛ الاعلام، ج6، ص101.

[3]. تاريخ الاسلام، ج32، ص17؛ طبقات الشافعية الكبري، ج4، ص137؛ الاعلام، ج6، ص101.

[4]. الذريعه، ج24، ص410.

[5]. وفيات الاعيان، ج5، ص135؛ الكني و الالقاب، ج1، ص96؛ ج17، ص1.

[6]. تاريخ الاسلام، ج33، ص263.

[7]. تاريخ الاسلام، ج33، ص263؛ البداية و النهايه، ج12، ص150؛ دولة السلاجقه، ص217.

[8]. تجارب السلف، ص287.

[9]. وفيات الاعيان، ج5، ص135؛ تاريخ الاسلام، ج33، ص263.

[10]. سير اعلام النبلاء، ج19، ص28؛ دولة السلاجقه، ص218.

[11]. الفخري، ص287؛ تاريخ الاسلام، ج33، ص264، «پاورقي».

[12]. دولة السلاجقه، ص218.

[13]. دولة السلاجقه، ص218؛ سير اعلام النبلاء، ج19، ص30.

[14]. الكامل، ج10، ص250؛ وفيات الاعيان، ج5، ص135؛ البداية و النهايه، ج12، ص150؛ سير اعلام النبلاء، ج19، ص30؛ دولة السلاجقه، ص218.