غزوه احزاب
از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین غزوه‌های پیامبر در برابر مشرکان به سال پنجم ق. احزاب جمع حِزب به معنای گروه است[1] و به نبردی گفته می‌شود که در آن قریش و هم‌پیمانانش از عرب و یهود به مدینه یورش بردند. در این نبرد،
از مهمترين و سرنوشتسازترين غزوههاي پيامبر در برابر مشركان به سال پنجم ق.
احزاب جمع حِزب به معناي گروه است[1] و به نبردي گفته ميشود كه در آن قريش و همپيمانانش از عرب و يهود به مدينه يورش بردند. در اين نبرد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مسلمانان براي رويارويي با مهاجمان، در بخشي از مدينه به حفر خندق پرداختند. از اين روي، آن نبرد را خندق نيز ناميدهاند.[2]
به سبب اهميت اين نبرد، سال رخ دادن آن را عام الاحزاب ناميدند و سورهاي از قرآن به همين نام خوانده شده است. (سوره 33) به استناد روايتهاي تفسيري، شماري از آيات قرآن، از جمله آيات 9-27 همين سوره و نيز آيات214 بقره/2، 26-27 آل عمران/3 و 62-64 نور/24 درباره اين رويداد نازل شده است.[3] اهميت اين نبرد از آن رو بود كه دشمن همه توان خود را بسيج كرده بود تا كار مسلمانان را يكسره كند؛ اما شكست خورد و براي هميشه توانايي خويش را در حمله به مسلمانان از دست داد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اين زمينه فرمود: از اين پس ما به آنان حمله ميبريم، نه آنان به ما.[4]
در تعيين زمان دقيق اين نبرد اختلاف است. برخي آن را در شوال سال چهارم ق. يك سال پس از غزوه اُحُد دانستهاند.[5] ابن حبيب پنجشنبه 10 شوال همين سال را زمان آغاز نبرد و شنبه اول ذيقعده را پايان آن دانسته است.[6] ديگر مورخان زمان اين نبرد را شوال[7] يا ذيقعده[8] سال پنجم ق. و دو سال پس از اُحد ميدانند.[9] يعقوبي اين رويداد را 55 ماه پس از هجرت گزارش كرده است.[10] با توجه به قراين، اين ديدگاه مشهور، صحيحتر به نظر ميرسد.
برنامهريزان نبرد، شماري از بزرگان يهود بنينضير همچون سلّام بن ابيحُقيق، حُيي بن اخطب، كنانة بن ربيع بن ابيحقيق و نيز برخي از مردان تيره بنيوائل اوس همچون هوذة بن قيس و ابوعمار بودند.[11] اينان به ويژه يهوديان بنينضير كه پيش از هجرت پيامبر به يثرب، از جايگاهي والا در آن شهر بهره داشتند، پس از پيمانشكني، از آنجا رانده شدند[12] و در خيبر پناه گرفتند. سپس بر آن شدند تا مسلمانان و پيامبر را يكسره از پاي درآورند.[13] بدين منظور با سفر به مكه و ترجيح آيين مشركان قريش بر رسالت پيامبر، آنان را به نبرد با مسلمانان فراخواندند.[14] برخي مفسران آيات 51-55 نساء/4: {اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ اَهدي مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً... وكَفي بِجَهَنَّمَ سَعيراً} را در شأن اين گروه از يهوديان دانستهاند كه برخلاف باورهاي كتاب آسماني خود، از حقانيت مشركان دم زدند.[15]
يهوديان با يادآوري خاطرات تلخي كه مسلمانان براي قريش رقم زده بودند، با اعلام همكاري با قريش، آنان را به شتاب ترغيب كردند[16] و كنار كعبه با آنها پيمان بسته، سوگند وفاداري ياد كردند.[17] ابوسفيان با شنيدن اين سخنان و در پي اطمينان يافتن از انگيزه نبردافروزي يهوديان ضدّ مسلمانان، آمادگي خويش را اعلام كرد. سران بنينضير در بازگشت از مكه، بنيسُليم را به همراهي با قريش دعوت كردند و غَطَفان را با وعده پرداخت محصول يك سال خرماي خيبر، به ياري فراخواندند.[18] يعقوبي، به رغم گزارش مشهور، قريش را برنامهريز نبرد دانسته و بر آن است كه آنان سفيراني به سوي يهود و ديگر قبايل فرستادند و آنان را به نبرد ضدّ مسلمانان تشويق كردند.[19]
به هر روي، ابوسفيان پرچم نبرد را در دار الندوه برپا كرد و آن را به عثمان بن طلحه از بنيعبدالدار كه صاحبان لواء بودند، سپرد و با 4000 جنگاور، 300 اسب و 1500شتر از مكه حركت كرد و در وادي مَرّ الظهران در 22كيلومتري شمال مكه فرود آمد. با پيوستن قبايل و تيرههاي ديگر، سپاهي 000/10 نفري به فرماندهي ابوسفيان فراهم گشت. شمار برخي از قبايل حاضر در احزاب و نام فرماندهانشان با اندكي اختلاف چنين است: قريش با4000 تن به فرماندهي ابوسفيان، بنيسليم با700 تن به فرماندهي سفيان بن عبد شمس پدر ابوالاعور سلمي، بنياسد به فرماندهي طليحة بن خُوَيلد اسدي، بنيفزاره با تمام مردان جنگي خود و 1000 شتر به فرماندهي عُيَينَة بن حِصْن فَزاري، بنياشجع با400 تن به فرماندهي مسعود بن رُخَيله، و بنيمُرَّه با 400 مرد جنگي به فرماندهي حارث بن عَوف.[20] مسعودي شمار سپاه احزاب را 24000 تن ميداند[21] كه با توجه به شمار تقريبي تيرههاي شركتكننده، اغراقآميز مينمايد.
واكنش پيامبر و مسلمانان
پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه از طريق مرداني از خزاعه، از همپيمانان بنيهاشم، به برنامه دشمن پي برد، مسلمانان را در زمينه مكان و شيوه رويارويي با دشمن به مشورت فراخواند.[22] سرانجام پيشنهاد سلمان درباره حفر خندق كه از روشهاي پدافندي رايج در ايران بود[23]، پذيرفته شد.[24] برخي بر آنند كه پيشنهاد حفر خندق از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده است؛ چنانكه از پاسخ نامه ايشان به ابوسفيان برميآيد.[25] سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله) به شناسايي محل حفر خندق پرداخت و منطقه عوالي در شمال مدينه را كه فراخ و زراعي و مهمترين نقطه آسيبپذير شهر بود، مناسبترين مكان براي حفر خندق دانست. در شمال غربي مدينه ميان كوه سلع و پايين سنگلاخ وَبْره (حَرّه غربي) و در شمال شرقي شهر ميان كوه سلع و سنگلاخ واقِم (حرّه شرقي) مناطقي نفوذپذير قرار داشتند[26]؛ اما ديگر نواحي مدينه در آن زمان با نخلستانها، بناهاي به هم پيوسته، حرّهها و كوه عسير احاطه شده بود و ورود مهاجمان از آن نواحي دشوار بود.[27] پيامبر خندق را از حصار شيخين، از سمت محله بنيحارثه تا مَذاد، خطكشي كرد. سپس مهاجران از ناحيه راتج تا كوه ذُباب، انصار از ناحيه ذُباب تا جبل بنيعبيد، طايفه بنيعبدالاشهل اوس از ناحيه راتج تا پشت مسجد در پشت كوه سلع، و بنيدينار خزرج از ناحيه جُرْبا تا محل خانه ابن ابيالجَنوب به حفر آن پرداختند.[28] امروزه بايد مسير اين خندق را از نزديك مسجد المستراح در شارع سيدالشهداء تا كوه سلع در برابر مساجد سبعه در شارع السيح پيگرفت. حي (محله) الخندق در كنار كوه سلع در همين مسير قرار دارد.[29])
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آغاز حفر خندق، مسلمانان را به كوشش فراخواند و به آنان وعده داد كه اگر پايداري ورزند، پيروز ميشوند.[30] خود ايشان نيز براي ترغيب مسلمانان، با تمام توان در حفر خندق تلاش كرد.[31] مؤمنان تا آنگاه كه پيامبر از كار دست نميكشيد، كار ميكردند[32] و جز به ضرورت و با اجازه ايشان محل كار را ترك نميگفتند.[33] برخي مفسران نزول آيه187 بقره/2 را مربوط به هنگامي ميدانند كه يكي از اصحاب پس از يك روز روزهداري و مشاركت در حفر خندق، آنگاه كه براي افطار به منزل رفت، از فرط خستگي خوابيد و چون بيدار شد، به رسم روزهداري ديگر اجازه خوردن غذا نداشت. از اين رو، آنگاه كه فرداي آن روز به حفر خندق مشغول شد، در حال كار از هوش رفت.[34] خداوند در اين آيه، خوردن و آشاميدن را پيش از طلوع فجر جايز شمرد: {وَكُلُوا وَاشرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيطُ الأبيَضُ مِنَ الخَيطِ الأسوَدِ مِنَ الفَجرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيلِ...}.
در همين حال، دستهاي از منافقان، به رغم دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله)، با سستي و كندي كار ميكردند و گاه بدون اجازه ايشان، پنهاني نزد خانواده خويش ميرفتند. مفسران نزول آيات 63-64 نور/24 را در شأن اينان دانستهاند: {اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَميَذهَبوا... ... قَد يَعلَمُ اللهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا...}. خداوند در اين آيات، مؤمنان تلاشگر در حفر خندق را همان كساني دانسته كه به خدا و پيامبرش ايمان دارند و منافقان را از بلا و عذاب دردناك بيم داده است.
پيامبر هنگام حفر خندق، مسلمانان از هرگونه حركت تنشزا پرهيز ميداد.[35] مثلاً انصار گفتند: «نحن الذين بايعوا محمداً علي الجهاد ما بقينا أَبداً». پيامبر در پاسخ به آنان فرمود: «لاخير إلّا خيرالآخره، فبارك فى الأنصار والمهاجره».[36] هنگام حفر خندق، مسلمانان با صخرهاي روبهرو شدند كه شكستن آن دشوار بود. سلمان نزد پيامبر رفت تا چارهاي بينديشد. به گزارش حذيفة بن يمان، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با سه ضربه كلنگ، سنگ را شكست و هر بار نوري به سه جهت درخشيد و مسلمانان تكبير گفتند.[37] سلمان از ايشان درباره آن نورها پرسيد. وي با خبر دادن از قصرها و سرزمينهاي ايران، روم و يمن، مسلمانان را به فتح آنها بشارت داد.[38] بيهقي نمونههايي از پيشگوييهاي گوناگون پيامبر هنگام حفر خندق را ياد كرده است.[39]
سرانجام حفر خندق با تلاش شبانهروزي مسلمانان در شش روز به پايان رسيد.[40] از طول، عرض و عمق خندق گزارشي دقيق در دست نيست. واقدي عمق آن را به اندازه قامت يك انسان دانسته است.[41] پس از حفر خندق، گذرگاههايي براي آن نهادند و بر هر يك نگهباناني گماشتند و فرماندهي آنان را به زبير بن عوام سپردند.[42] مسلمانان در هشتم ذيقعده كنار خندق مستقر شدند. شمار رزمندگان مسلمان را 3000[43] و به گزارشي700 نفر[44] دانستهاند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرچم مهاجران را به دست زيد بن حارثه و پرچم انصار را به دست سعد بن عباده داد و عبدالله بن ام مكتوم را به جاي خويش در مدينه گماشت[45] و سپس به سوي خندق رفت. سه تن از همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) به نوبت در كنار خندق بودند و ديگر همسرانش همانند زنان و فرزندان مسلمانان در كوشكها و برجهاي استوار مدينه همچون كوشك بنيحارثه، برج مُسير در محله بنيزريق، و برج فارع ساكن شدند.[46] پيامبر(صلي الله عليه و آله) خيمهگاه خويش را بر فراز كوه ذُباب در شرق كوه سلع برپا كرد و آنجا نماز ميگزارد و بر كارها نظارت ميكرد.[47] از اين رو، اين كوه نزد حاجيان از احترام برخوردار شد و قرنها پيش مسجدي به نام ذُباب بر آن بنا نهادند[48] كه بعدها «مسجد الرايه» خوانده شد. اين مسجد اكنون در شارع سلطانه (ابوبكر) بر دامنه كوه الرايه در سمت راست كسي است كه رو به شمال قرار گيرد.[49]
احزاب سه روز پس از پايان كندن خندق، به مدينه رسيدند و در منطقه رومه، ميان جُرُف و زَغابه، فرود آمدند.[50] قريش و همراهانشان همانند يهود در رومه و وادي عقيق و غطفان؛ و نَجديان در دامنه احد مستقر شدند.[51] كاهش بارش در آن سال و نيز برداشت زود هنگام محصولات كشاورزي، دشمن را با مشكل تأمين علوفه براي چارپايان روبهرو كرد.[52] وجود خندق باعث شد تا درگيري مشركان با سپاه اسلام از پرتاب سنگ و تيراندازي فراتر نرود.[53] آنان 15[54] يا 20 روز[55] و يا بيش از آن[56] مدينه را در محاصره داشتند و در پي يافتن راهي براي عبور از خندق بودند. در اين مدت، سختيها و مشكلات، هر دو طرف را در وضعي ناگوار قرار داد. مسلمانان در سرما و گرسنگي، شبانهروز از خندق نگاهباني ميكردند.[57]
خيانت بنيقريظه و بحرانيشدن نبرد
حيي بن اخطب، از بزرگان بنينضير كه پيش از اين وعده همراهي بنيقريظه را به قريش داده بود[58]، به درخواست ابوسفيان، نزد بنيقريظه رفت و از آنان خواست تا با نقض پيمان خود با پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آنان بپيوندند. بنيقريظه نخست وي را به قلعه خود راه ندادند[59]؛ اما سرانجام همراهي خود را با او اعلان كردند[60] و حيي پيماننامه آنان با مسلمانان را دريد.[61]خداوند ذيل آيات 26-27 احزاب/33 از آنان ياد كرده است: {وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِن أَهلِ الكِتَابِ...}. در اين آيات، خداوند از هراسافكني در دل آنان و چيرگي مسلمانان بر ايشان خبر ميدهد.[62]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) با آگاهي از پيمانشكني بنيقريظه، سعد بن عباده و عبدالله بن رواحه از خزرج و سعد بن معاذ و خوات بن جبير از اوس را نزد آنان فرستاد تا آنان را از پيمان شكني بازدارد. اما اينان با تندي و خشم بنيقريظه روبهرو شدند.[63] سپس اين خيانتگران هجومهاي آزارگرانه به مسلمانان را آغاز كردند. اين هجومهاي گهگاهي مسلمانان را به هراس افكند و رفت و آمدشان را دشوار ساخت؛ چنانكه مسلمانان منطقه عوالي كه نزديك بنيقريظه ميزيستند، چون ميخواستند نزد خانواده خويش بروند، به دستور پيامبر سلاح برميگرفتند و گاه از بيراهه ميرفتند.[64]
يهوديان يك بار به برجي كه زنان پيامبر و نزديكانش در آن مستقر بودند، هجوم بردند؛ اما با رشادت صفيّه، عمّه پيامبر، رويارو شدند و با بر جاي نهادن يك كشته، ناكام بازگشتند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) زيد بن حارثه را با 300 مرد و سَلَمة بن اَسلم را با 200 مرد براي نگهباني از محلههاي مدينه فرستاد. شبي نبّاش بن قيس قرظي با 10 تن از دليران قوم خود به قصد شبيخون به مسلمانان تا بقيع الغَرقَد پيش آمد. گروهي از مسلمانان با تعقيب آنان، دو حلقه از چاههاي آب بنيقريظه را ويران ساختند و در دلشان وحشت افكندند.[65]
طولانيشدن محاصره و كمبود مواد غذايي، بحران مدينه را سخت كرد[66]؛ گر چه گاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بخشي از مشكلات را با معجزه هموار مينمود.[67] روزي دختر بشير بن سعد براي پدر و دايي خود، عبدالله بن رواحه، مقداري غذا برد و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اصحاب را به خوردن آن دعوت كرد و بيآن كه چيزي از آن كاسته شود، همگان از آن خوردند و سير شدند.[68] از اين نمونهها در رويداد احزاب فراوان ياد شده است.[69] خداوند در آيات 10-11 احزاب/33 از وضع بحراني مسلمانان ياد نموده و از امتحان مؤمنان و لغزش سست ايمانها سخن به ميان آورده است: {إِذ جَاءُوكُم مِن فَوْقِكُم وَمِن أَسفَلَ مِنكُم وَإِذ زَاغَتِ الأبصَارُ وَبَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابتُلِيَ المُؤمِنُونَ وَزُلزِلُوا زِلزَالا شديدا}. بر اثر اين فشارها، برخي از منافقان در راستي وعدههاي پيامبر ترديد كردند.[70] آنان سوگند خوردند كه همه آن وعدهها فريب بوده و گفتند: در حاليكه جرئت قضاي حاجت نداريم، چگونه محمد به ما وعده طواف كعبه و دستيابي به گنجهاي فارس و روم را ميدهد؟[71] مفسران نزول آيه12 احزاب/33 را درباره اين گروه از منافقان دانستهاند[72]: {وَإِذ يَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورًا}. خداوند درآيه20 احزاب/33 از آرزوي دروني منافقان در احزاب خبر ميدهد كه دوست داشتند كنار صحرانشينان و دور از نبرد بودند و از آنجا گزارشهاي نبرد را پي ميگرفتند[73]: {يَحسَبُونَ الأحزَابَ لَم يَذهَبُوا وَإِن يَأْتِ الأحزَابُ يَوَدُّوا لَو أَنَّهُم بَادُونَ فِي الأعرَابِ يَسأَلُونَ عَن أَنبَائِكُم وَلَو كَانُوا فِيكُم مَا قَاتَلُوا إِلا قَلِيلاً}.
عبور از خندق
با عبور پنج تن از نامآوران سپاه دشمن، عمرو بن عبدود از بنيعامر بن لؤي، ضرار بن خطاب از بنيفهر، عكرمة بن ابيجهل، نوفل بن عبدالله بن مغيره و هُبَيرة بن ابيوهب از بنيمخزوم، از باريكهاي در طول خندق، نبرد احزاب به مرحلهاي تازه پاي نهاد.[74] عمرو كه به تكسوار يَلْيَل شهرت داشت و جراحت نبرد بدر را بر تن داشت، با خود عهد كرده بود كه تا از محمد و يارانش انتقام نگيرد، خود را نيارايد.[75] او با عبور از خندق، در برابر سپاه مسلمانان آن قدر رجز خواند و مبارز طلبيد كه صدايش گرفت.[76] اما كسي را توان رويارويي با او نبود.[77] پيامبر سه بار در ميان يارانش ندا داد و خواست تا كسي داوطلب نبرد با او شود. هر بار كسي جز علي به درخواست ايشان پاسخ مثبت نداد.
سرانجام علي(عليه السلام) پس از سه بار اجازه خواستن از ايشان، اذن يافت و راهي ميدان شد.[78] پيامبر شمشير خود، ذوالفقار، را به او داد و عمامه خويش را بر سرش بست و برايش دعا كرد[79] و مبارزه او با عمرو را به مثابه رويارويي تمام ايمان با تمام كفر دانست.[80]
به گزارشي ترديدآميز[81]، عمرو پس از شناختن علي، جواني وي و دوستي خود با ابوطالب را مانع نبرد دانست[82] و خواهان جنگ با كساني چون ابوبكر و عمر شد.[83] اما برخي وحشت عمرو از نبرد با علي(عليه السلام) را به سبب دليري او در بدر و احد و كشته شدن بزرگان قريش به دست او دانستهاند.[84] علي با اصرار بر نبرد، از عمرو خواست تا يا اسلام بياورد و يا براي مبارزه، از اسب پياده شود. عمرو با خود عهد بسته بود كه هرگاه مردي از قريش از او دو خواسته داشته باشد، يكي را بپذيرد. از اين روي، با رد پذيرش اسلام، از اسب پياده شد.[85]
در اين نبرد تن به تن، علي(عليه السلام) جراحت برداشت؛ اما توانست عمرو را به قتل برساند[86] و سرش را جدا كند و براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بياورد. ابوبكر و عمر برخاستند و سر علي(عليه السلام) را بوسيدند.[87] پيامبر ضربه او در آن روز را برتر از اعمال همه امت خود تا روز قيامت دانست.[88] به رغم آنكه مشركان ميخواستند جنازه عمرو را به 000/10 درهم بخرند، پيامبر بدون دريافت مبلغي، جنازه وي را به آنان تحويل داد.[89]
با كشته شدن عمرو، همراهان او پا به فرار نهادند. در اين گريز، نوفل بن عبدالله درون خندق افتاد و به دست علي(عليه السلام)كشته شد.[90] فرداي آن روز نيروهاي دشمن به فرماندهي خالد بن وليد براي عبور از خندق و پيروزي بر مسلمانان بسيار كوشيدند؛ ولي به رغم يك روز مبارزه با مسلمانان، هيچ توفيقي نيافتند. از آن پس احزاب حركتي همگاني انجام ندادند و تنها هر شب گروهي از آنان به مسلمانان شبيخون زدند.[91]
تدابير پيامبر براي گسستن اتحاد دشمن
با طولاني شدن محاصره و ادامه فشار بر مسلمانان، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كوشيد با بهرهگيري از ناهمگوني سپاه دشمن، در صفوف آنان رخنه پديد آورد. بدين منظور در نخستين گام، با توجه به انگيزههاي اقتصادي غطفان[92] به آنان پيشنهاد كرد كه با دريافت يك سوم محصول خرماي مدينه، از همراهي با احزاب دست كشند. غطفان نخست به طمع بهايي بيشتر، از پذيرش اين پيشنهاد سر باز زدند[93] و چون پس از قدري درنگ بدان رضايت دادند[94]، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از مشورت با بزرگان مدينه و مخالفت آنان، از پيشنهاد خويش چشم پوشيد.[95]
نيز پيامبر از نعيم بن مسعود از تيره بنياشجع كه با دشمن ارتباط داشت، براي تفرقهافكني ميان يهود و مشركان بهره برد. به گزارش موسي بن عقبه، ايشان كه ميدانست نعيم براي احزاب خبر ميبرد، كارهاي بنيقريظه را هماهنگ با نقشه مسلمانان ضدّ قريش و انگيزه آنان از اين كارها را دستيابي به غنيمتهاي بنينضير دانست.[96] نعيم با انتقال اين سخن به قريش، مشركان را در اعتماد به بنيقريظه دچار ترديد كرد؛ به ويژه آن كه بنيقريظه از پيشنهاد قريش براي حمله به مسلمانان در روز شنبه، به بهانه تقدس آن روز، سر باززده بودند. مشركان اين كار آنان را نشانه همدل نبودنشان دانستند.[97]
برخي از مورخان بر اين باورند كه نعيم گر چه در روزگار جاهليت با يهوديان سر و سرّي داشت، در اين دوران، دور از چشم مشركان و يهود، مسلمان شده بود[98] و پيامبر(صلي الله عليه و آله) با تمسك به اين سخن كه نبرد، خدعه و نيرنگ است، از او براي تفرقهافكني ميان دشمنان بهره برد.[99] او به بنيقريظه گفت: «مشركان اگر ناكام شوند، به خانه خود بازميگردند؛ اما شما كه در خانه خويش ميجنگيد، بايد تاوان نبرد را بپردازيد.» بدين سان به آنان پيشنهاد داد تا از قريش و غطفان بخواهند براي تضمين پايداري خود تا پايان نبرد، چند گروگان به آنان بسپارند. همو سپس نزد مشركان رفت و بنيقريظه را در كمين فرصتي خواند تا براي جبران پيمانشكني خود با پيامبر، به بهانهاي از قريش و غطفان گروگان گيرند و به پيامبر تحويل دهند. آنگاه كه بنيقريظه از قريش گروگان خواستند، آنان به سخن نعيم باور يافتند و پيشنهاد يهود را نپذيرفتند. بنيقريظه نيز اين خودداري قريش را مهر تأييدي بر سخنان نعيم دانستند.[100] بدينگونه پيامبر توانست ميان سپاه دشمن تفرقه افكند و اتحادشان را گسسته سازد.[101] اما همچنان خطر احزاب جدّي بود. از اين رو، پيامبر با تضرع بيكران دست به دعا برداشت. به گزارش جابر بن عبدالله، پيامبر(صلي الله عليه و آله) سه روز بر فراز كوه سلع به راز و نياز پرداخت تا اين كه در روز سوم دعايش مستجاب گشت و شادي در چهره ايشان نمايان شد.[102] بعدها مسلمانان بر دامنه غربي اين كوه مسجدي بنا نهادند كه به مسجد احزاب يا فتح شهرت يافت و از مساجد سبعه به شمار ميرود.[103]
در پي استجابت دعاي حضرت، همان شب سرما و بادي سخت پديدار شد؛ بهگونهاي كه آتشها را خاموش نمود و ريسمان خيمهها را از هم گسست.[104] وحشت و سستي جان مشركان را فراگرفت و آنان را به عقبنشيني واداشت. روايتهاي تفسيري، آيه9 احزاب/33 را درباره همين امداد الهي دانستهاند. در اين آيه، خداوند مؤمنان را به يادآوري كمكهاي خود سفارش كرده است: {يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا وجُنودًا لَم تَرَوها وكانَ اللهُ بِما تَعمَلونَ بَصيراً}. از قتاده گزارش شده است كه آن شب خداوند، هراس و باد و سپاهياني ناديدني را برانگيخت. باد هر آتشي را كه مشركان برميافروختند، خاموش ميكرد تا اين كه براي نجات خويش به كوچ تن دادند.[105]
حذيفة بن يمان كه از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) مأموريت يافت تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از پريشاني اوضاع آنان و شتاب ابوسفيان و ديگر مشركان در سوار شدن بر چارپايانشان براي فرار گزارش داد.[106] ابوسفيان كه به بازگشت تن داده بود، در نامهاي به پيامبر، با اظهار شگفتي از طرح مسلمانان در حفر خندق، به لات و عُزّي سوگند خورد كه براي درمانده ساختن پيامبر(صلي الله عليه و آله) برخيزد و ايشان را به نبردي ديگر چون احد تهديد كرد كه زنها در آن گريبان بدرند. پيامبر در پاسخ، به غرور ديرينه و كينهتوزي او اشاره كرد و وي را از روزي خبر داد كه لات و عزي و اساف و نائله و هبل را درهم خواهد شكست.[107]
انس بن اوس و عبدالله بن سهل از بنيعبدالاشهل اوس، طفيل بن نعمان از بنيسلمه، كعب بن زيد از بنيدينار و ثعلبة بن عنمه از بنيجُشم خزرج را در شمار شهيدان خندق نام بردهاند.[108] سعد بن معاذ از بنيعبدالاشهل نيز كه رياست اوس را بر عهده داشت، در اين نبرد مجروح و پس از اندك زماني بر اثر آن جراحت شهيد شد. از سپاه مشركان نيز عثمان بن منبه از بنيعبدالدار، عمرو بن عبدود عامري و نوفل بن عبدالله مخزومي كشته شدند.[109] يعقوبي آمار شهيدان مسلمان را هشت و كشتگان مشرك را شش تن دانسته است.[110]
پيامدهاي غزوه احزاب
با شكست مشركان در دستيابي به اهداف خود به رغم بسيج نيرويي بينظير، ابهت قريش در هم شكست و هجومهاي آنان به مدينه پايان يافت. پيامبر در سخناني به همين پيامد تصريح كرد.[111] نيز با پيمانشكني يهود بنيقريظه و شكست آنان در نبرد با مسلمانان، مدينه از حضور يهوديان تهي شد. همچنين با توفيق مسلمانان در اين نبرد، زمينه پذيرش حكومت مدينه از سوي قريش فراهم شد و روحيه اعتماد و خودباوري در مسلمانان تقويت گشت. سفر حج پيامبر و مسلمانان يك سال پس از نبرد احزاب و انعقاد پيمان حديبيه به سال ششم ق. گواه اين ادعاست.
منابع
الارشاد: المفيد (م.413ق.)، به كوشش آل البيت عليهم السلام، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهم السلام، 1417ق؛ الافصاح في الامامه: المفيد (م.413ق.)، قم، مؤسسة البعثه، 1414ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ پيامبر و آيين نبرد: مصطفي طلاس، ترجمه: اكبري، تهران، بعثت؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ الخميس: حسين بن محمد الدياربكري (م.966ق.)، مؤسسة شعبان، بيروت، 1283ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّة النميري (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ و آثار اسلامي مكه و مدينه: اصغر قائدان، مشعرـ دار الحديث، 1386ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان): الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گرجي، تهران، 1378ش؛ الخرائج و الجرائح: الراوندي (م.573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ الروض الانف: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ زاد المسير: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار: النعمان المغربي (م.363ق.)، به كوشش جلالي، قم، نشر اسلامي، 1414ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ الصحيح من سيرة النبي صلي الله عليه و آله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، مؤسسة عزالدين، بيروت، 1406ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ قصص الانبياء: الراوندي (م.573ق.)، به كوشش عرفانيان، الهادي، 1418ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كنز الفوائد: الكراجكي (م.449ق.)، قم، مكتبة المصطفوي، 1410ق؛ لباب النقول: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش احمد عبدالشافي، بيروت، دار الكتب العلميه؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مدينهشناسي: سيد محمد باقر نجفي، 1364ش؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المسترشد: الطبري الشيعي (م.قرن4)، به كوشش محمودي، تهران، كوشانپور، 1415ق؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ الميزان: الطباطبايي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ النهايه: ابن اثير مبارك بن محمد الجزري (م.606ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
سيد عليرضا واسعي
[1]. النهايه، ج1، ص376، «حزب»؛ لسان العرب، ج1، ص308؛ تاج العروس ج1، ص416.
[2]. مجمع البيان، ج8، ص533؛ الكامل، ج2، ص178؛ فتحالباري، ج7، ص302.
[3]. جامع البيان، ج2، ص198-199؛ مجمع البيان، ج2، ص546، 726.
[4]. تاريخ طبري، ج2، ص593؛ الكامل، ج2، ص184.
[5]. دلائل النبوه، ج3، ص393؛ اعلام الوري، ج1، ص190؛ البداية و النهايه، ج4، ص107.
[6]. المحبّر، ص10، 113.
[7]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص214؛ التنبيه و الاشراف، ص216؛ تفسير ابنكثير، ج3، ص180.
[8]. الطبقات، ج2، ص50؛ المنتظم، ج3، ص227.
[9]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص214؛ الطبقات، ج2، ص50؛ البداية و النهايه، ج4، ص107.
[10]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص50.
[11]. المغازي، ج2، ص441؛ السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص214؛ تاريخ طبري، ج2، ص565.
[12]. الطبقات، ج2، ص50؛ شرح الاخبار، ج1، ص288.
[13]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص214؛ الطبقات، ج2، ص50؛ تاريخ طبري، ج2، ص565.
[14]. المغازي، ج2، ص442؛ السيرة النبويه، ج1، ص562؛ تاريخ طبري، ج2، ص565.
[15]. جامع البيان، ج5، ص84-85؛ اسباب النزول، ص160؛ لباب النقول، ص59-60.
[16]. الثقات، ج2، ص264-265؛ الارشاد، ج1، ص94.
[17]. المغازي، ج2، ص442.
[18]. المغازي، ج2، ص442-443.
[19]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص50.
[20]. المغازي ج2، ص443؛ الطبقات، ج2، ص50-51.
[21]. التنبيه و الاشراف، ص216.
[22]. المغازي، ج2، ص444-445؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص631-632.
[23]. الروض الانف، ج6، ص306؛ البداية و النهايه، ج4، ص109.
[24]. المغازي، ج2، ص445.
[25]. المغازي، ج2، ص492-493.
[26]. المعالم الاثيره، ص109.
[27]. پيامبر و آيين نبرد، ص381.
[28]. المغازي، ج2، ص446؛ الطبقات، ج2، ص51؛ تاريخ طبري، ج2، ص567-568.
[29]. تاريخ و آثار اسلامي، ص263-264.
[30]. المغازي، ج2، ص444.
[31]. المغازي، ج2، ص449؛ سبل الهدي، ج4، ص365.
[32]. تاريخ طبري، ج2، ص566.
[33]. جامع البيان، ج18، ص134؛ دلائل النبوه، ج3، ص409.
[34]. تفسير عياشي، ج1، ص83؛ جوامع الجامع، ج1، ص106؛ الميزان، ج2، ص49-51.
[35]. المغازي، ج2، ص447.
[36]. البداية و النهايه، ج4، ص109-110.
[37]. الطبقات، ج4، ص62-63؛ المغازي، ج2، ص450؛ السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص219.
[38]. المغازي، ج2، ص450؛ دلائل النبوه، ج3، ص399-400.
[39]. دلائل النبوه، ص415-421.
[40]. المغازي، ج2، ص446، 454؛ الطبقات، ج2، ص51.
[41]. المغازي، ج2، ص446.
[42]. المغازي، ج2، ص452؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص50.
[43]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص220؛ الطبقات، ج2، ص51؛ التنبيه و الاشراف، ص216.
[44]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص50.
[45]. المنتظم، ج2، ص229.
[46]. المغازي، ج2، ص450-454.
[47]. تاريخ المدينه، ج1، ص62.
[48]. مدينهشناسي، ص159.
[49]. تاريخ و آثار اسلامي، ص268-269.
[50]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص219.
[51]. المغازي، ج2، ص444؛ تاريخ طبري، ج2، ص570.
[52]. المغازي، ج2، ص444.
[53]. الطبقات، ج2، ص52؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص50؛ الارشاد، ج1، ص96.
[54]. المغازي، ج2، ص440؛ الطبقات، ج2، ص54.
[55]. وفاء الوفاء، ج1، ص233.
[56]. تاريخ طبري، ج2، ص573؛ التنبيه و الاشراف، ص217.
[57]. المغازي، ج2، ص465، 474.
[58]. المغازي، ج2، ص454.
[59]. الطبقات، ج3، ص51؛ تاريخ طبري، ج2، ص570-571.
[60]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص52؛ دلائل النبوه، ج3، ص401-402.
[61]. المغازي، ج2، ص456.
[62]. جامع البيان، ج21، ص96؛ مجمع البيان، ج8، ص551؛ تفسير ابنكثير، ج3، ص486.
[63]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص29.
[64]. المغازي، ج2، ص451، 474.
[65]. المغازي، ج2، ص460-463.
[66]. الخرائج و الجرائح، ج1، ص27.
[67]. اعلام الوري، ج1، ص191.
[68]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص218.
[69]. المغازي، ج2، ص452 به بعد؛ السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص217؛ دلائل النبوه، ج3، ص422-427.
[70]. تاريخ طبري، ج2، ص569-570.
[71]. دلائل النبوه، ج3، ص402.
[72]. تفسير ثعالبي، ج4، ص339؛ مجمع البيان، ج8، ص545؛ زاد المسير، ج3، ص451.
[73]. التبيان، ج8، ص324، 329؛ تفسير قرطبي، ج14، ص154-155؛ تفسير ثعالبي، ج4، ص340.
[74]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص224-225؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص50.
[75]. المغازي، ج2، ص470.
[76]. المسترشد، ص298؛ المنتظم، ج2، ص232؛ البداية و النهايه، ج4، ص120.
[77]. الافصاح، ص157.
[78]. كنز الفوائد، ص137؛ عيون الاثر، ج2، ص40-41.
[79]. شرح الاخبار، ج1، ص323-324؛ المنتظم، ج2، ص232؛ تاريخ الخميس، ج1، ص486-487.
[80]. الارشاد، ج1، ص130؛ كنز الفوائد، ص137.
[81]. نك: الصحيح من سيرة النبي، ج9، ص348-349.
[82]. المغازي، ج2، ص471؛ الارشاد، ج1، ص98-99؛ تاريخ الخميس، ج1، ص487.
[83]. المغازي، ج2، ص471.
[84]. شرح نهج البلاغه، ج19، ص64.
[85]. الارشاد، ج1، ص98.
[86]. المغازي، ج2، ص471؛ السيرة النبويه، ابنكثير، ج3، ص203؛ شرح نهج البلاغه، ج19، ص64.
[87]. الارشاد، ج1، ص104؛ مجمع البيان، ج8، ص539؛ شرح نهجالبلاغه، ج19، ص62.
[88]. المستدرك، ج3، ص32؛ تاريخ بغداد، ج13، ص19؛ شواهد التنزيل، ج2، ص12، 14.
[89]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص672.
[90]. الارشاد، ج1، ص99، 102؛ تاريخ الخميس، ج1، ص487.
[91]. المغازي، ج2، ص472، 474؛ الطبقات، ج2، ص52-53.
[92]. المغازي، ج2، ص443.
[93]. المغازي، ج2، ص477-478؛ شرح الاخبار، ج1، ص293؛ الارشاد، ج1، ص96.
[94]. الطبقات، ج2، ص53؛ تاريخ طبري، ج2، ص573.
[95]. المصنف، صنعاني، ج5، ص367-368؛ الطبقات، ج2، ص53؛ تاريخ طبري، ج2، ص572-573.
[96]. دلائل النبوه، ج3، ص404-405؛ السيرة النبويه، ابنكثير، ج3، ص214.
[97]. المغازي، ج2، ص486-487.
[98]. المغازي، ج2، ص480؛ البداية و النهايه، ج4، ص128؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص30.
[99]. السيرة النبويه، ابنكثير، ج3، ص214؛ تاريخ طبري، ج2، ص578؛ عيون الاثر، ج2، ص43.
[100]. المغازي، ج2، ص481-485؛ الطبقات، ج2، ص53.
[101]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص229-231؛ دلائل النبوه، ج3، ص404.
[102]. المغازي، ج2، ص488؛ تاريخ المدينه، ج1، ص59.
[103]. الطبقات، ج2، ص56؛ تاريخ المدينه، ج1، ص58-59.
[104]. قصص الانبياء، ص342.
[105]. جامع البيان، ج21، ص80-81.
[106]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص231-232؛ تاريخ طبري، ج2، ص580-581؛ الطبقات، ج2،ص53.
[107]. المغازي، ج2، ص492-493.
[108]. المغازي، ج2، ص495-496؛ الطبقات، ج2، ص53؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص304-305.
[109]. السيرة النبويه، ابنهشام، ج2، ص250، 252-253؛ تاريخ المدينه، ج1، ص125.
[110]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص50.
[111]. تاريخ طبري، ج2، ص593؛ الكامل، ج2، ص184.