احمد بن حنبل
امام اهل حدیث و پیشوای مذهب حنبلی و چهره اثرگذار بر سلفی‌گری ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل (164ـ241ق./780ـ855م.) امام اهل حدیث در بغداد، چهارمین پیشوای اهل تسنن در فقه، و مدافع سرسخت مکتب حدیث‌گرایی است. بر اثر تلاش‌های شاگرد مکت
امام اهل حديث و پيشواي مذهب حنبلي و چهره اثرگذار بر سلفيگري
ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل (164ـ241ق./780ـ855م.) امام اهل حديث در بغداد، چهارمين پيشواي اهل تسنن در فقه، و مدافع سرسخت مكتب حديثگرايي است. بر اثر تلاشهاي شاگرد مكتبش ابن تيميه٭(661ـ 728ق.) و سپس محمد بن عبدالوهاب٭ (1115ـ 1206ق.)، وي شخصيت مرجع و الهامبخش عقيدتي وهابيت به شمار ميرود. او را به حافظه قوي، زهد، فروتني، تلاش در طلب دانش و استقامت در راه عقيده ستودهاند. آگاهي وي به اخبار، مباني حديثي، تنوع طرق، رجال و آسيبهاي حديث، معروف است.[1] از اساتيد برجستهاي چون وكيع (129ـ197ق.)، سفيان بن عُيَينه (107 ـ 198ق.)، هُشَيم بن بشير (104ـ183ق.) و شافعي (150ـ204ق.) بهره جست و شاگرداني چون بخاري (194ـ256ق.)، مسلم (206ـ261ق.) و ابوداود (202ـ275ق.) را پرورش داد. بيشتر در زمينه حديث آثاري بر جاي نهاد كه مشهورترين آنها مسند وي است. او معاصر امام كاظم (128ـ183ق.)، امام رضا (148ـ203ق.)، امام جواد (195ـ220ق.) و امام هادي (212ـ254ق.): و همروزگار با خلفاي عباسي، ابوجعفر منصور (95ـ158ق.)، مهدي (127ـ169ق.)، هادي (144ـ170ق.)، هارون (149ـ193ق.)، امين (170ـ198ق.)، مأمون (170ـ218ق.)، معتصم (179ـ227ق.)، واثق (200ـ232ق.) و متوكل (206ـ247ق.) بود.
شرح حال
1. تبارنامه و زادگاه: ابن حنبل در ربيع الاول[2] سال 164ق. زاده شد.[3] نسب وي به تيره بنيشيبان بن ذهل از خاندان بنيربيعه از عرب عدناني بازميگردد[4] و از همين روي وي را شيباني و ذهلي خواندهاند.[5] برخي نيز اصل وي را به ذهل بن شيبان رساندهاند.[6] نيز او را سدوسي خواندهاند[7]؛ زيرا تبارش به سدوس فرزند شيبان[8] بازميگردد.[9] ليكن در نسبنامه وي نامي از سدوس به ميان نيامده است.[10] او را مروزي الاصل نيز لقب دادهاند.[11]
جد وي، حنبل بن هلال، حكمران سرخس در دوره امويان و داعي (تبليغگر) عباسيان بود.[12] پدرش را در كودكي[13] و به گزارشي در اوان بلوغ[14] از دست داد و مادرش سرپرستي وي را عهدهدار گشت.[15] در كودكي به بغداد آمد[16] كه در آن هنگام تازه تأسيس يافته بود و مركز خلافت منصور عباسي به شمار ميرفت.[17]
2. سفرها و اساتيد: ابن حنبل در طول زندگاني خود، در داخل عراق به كوفه، بصره و سامرا سفر نمود و به مكه، مدينه، يمن، شام و خراسان نيز مسافرت كرد.
أ. بغداد: ابن حنبل در مدت حضور خود در بغداد، از محضر دانشمنداني بسيار بهره جست كه برجستهترين آنها ابويوسف يعقوب بن ابراهيم (113ـ182ق.) قاضي القضات بغداد، همراه 17ساله ابوحنيفه و نخستين ترويجگر فقه و اصول حنفي است[18] كه بر شاگرد خود بسيار اثر نهاد.[19] ابن حنبل از سال 179ق. به مدت چهار سال با هُشَيم بن بشير (104ـ183ق.) همراه بود[20] كه از محدّثان طراز اول و استاد امام مالك، سفيان ثوري، وكيع و بسياري ديگر به شمار ميرفت و همه بر وثاقت وي همداستان بودند.[21] وي از محضر يحيي بن مَعِين (م.233ق.) چهره نامآور رجالي آن روزگار نيز بهره برد.[22] همچنين از ابراهيم بن سعد زهري (109ـ184ق.) حامل حديثهاي دانشمندان مدينه، ابن شهاب زهري (58ـ124ق.) و محمد بن اسحاق (م.151ق.)[23] روايت كرده است.[24] بيپروايي وي در حلال دانستن سماع و موسيقي و بهره بردن از آن[25] بر ابن حنبل نيز اثر نهاد و در وي گرايشهاي صوفيانه برانگيخت.[26] او از اسحاق بن راهويه (161ـ238ق.) محدث نامآور اهل سنت[27] و دوست صميمي و همراه خود در سفرهاي حجاز و يمن[28] نيز حديث دريافت نمود.[29] وي از محضر محدثان ديگر چون هاشم بن قاسم (134ـ حدود207ق.)[30] مظفر بن مُدرِك (م.207ق.)، هَيثم بن جَميل (م.213ق.)[31]، حمّاد بن خالد خياط[32]، منصور بن سَلَمه (م.207ـ210ق.)[33]، رَوح بن عُباده (م.205ق.)[34]، اسود بن شاذان (م.208ق.)[35] و عفان بن مسلم (134ـ220ق.)[36] كه10 سال با او همراه بود[37]، بهره جست.
ب. كوفه: بر پايه روايتي، نخستين تجربه حديثي احمد در 15 سالگي و با سفرش به كوفه به قصد استماع از علي بن هاشم (م.179ق.)آغاز گرديد.[38] علي بن هاشم از شيعياني بود كه برخي عوام به او كينه ميورزيدند؛ اما پيشوايان حديث وي را ثقه ميشمردند.[39] نيز از محضر وَكِيع بن جرّاح (129ـ197ق.) بهره برد كه در فقه از مذهب ابوحنيفه پيروي ميكرد[40] و به جهت دلبستگي به خاندان اهل بيت: به رافضيگري متهم بود.[41] ديدار او با عبدالله بن ادريس (120ـ192ق.) از پيروان مكتب مدينه و راوي مرسلات مالك از علي(عليه السلام) نيز در همين شهر رخ داد.[42] گويا وي با ابن أبيزائده (119ـ182ق.)[43]، ابومعاويه ضَرِير (113ـ195ق.) مرجئي[44]، عبدالله بن نُمير (115ـ199ق.)[45] راوي حديثهاي اعمش[46] و حماد بن اسامه (121ـ201ق.)[47] نيز در همين شهر ديدار و از آنها حديث گزارش كرده است.
ج. بصره: ابن حنبل چهار بار در سالهاي 186، 190، 194 و 200ق. به بصره سفر كرد.[48] در نخستين سفر خود، از محضر بِشر بن مفضّل (م.186/187ق.) از مخالفان جدي جهميه[49] بهره برد و از وي بسيار اثر پذيرفت.[50] او در اين سفر از مرحوم بن عبدالعزيز (103ـ187/188ق.) و نيز زياد بن رَبيع (م.185/186ق.) بهره جست. در سفر دوم خود، از محمد بن ابيعَدِيّ (م.194ق.)[51] و در سفر سوم به مدت شش ماه از يحيي بن سعيد قَطّان (120ـ198ق.) نخستين نويسنده در زمينه جرح و تعديل بهره برد.[52] سرانجام در چهارمين سفر خود به بصره، از محضر عبدالصمد بن عبدالوارث(م.207ق.) و ابوداود طيالسي (م.203/204ق.) صاحب مسند و محمد بن بكر بُرساني (م.203ق.) حديث آموخت.[53] گويا استماع او از عبدالرحمن بن مهدي (135ـ198ق.) نقاد خبير رجال[54]، عثمان بن عمر (م.207 تا 209ق.)[55]، محمد بن جعفر غندر (م.193ق.)[56]، اسماعيل بن عُلَيّه(116ـ193ق.)[57] و وهب بن جرير (م.206ق.)[58] نيز در بصره رخ داده است.
د. مكّه: سالهاي 187 تا 198ق. شاهد رفت و آمدهاي احمد به حجاز و گاه درنگ وي در آن سرزمين بوده است. وي ميان اين سالها پنج بار براي زيارت بيت الله الحرام و حج گزاردن راهي مكه شد. اين سفرها در سالهاي 187، 191، 196، 197 و 198ق. رخ داد. در سال 197ق. مدتي كوتاه در مكه مقيم شد.[59] به علت ناتواني مالي، از اين پنج حج، سه حج را پياده به جاي آورد و در يك حج تنها30 درهم هزينه كرد.[60] بر پايه روايت نوح بن حبيب، ابن حنبل در سال 198ق. در كنار مسجد خيف به تعليم حديث و فقه اشتغال داشت.[61] احمد در مكه از محضر محدثاني برجسته بهره برد و ابوالبخْتري (م.200ق.) را در سال 187ق. ديدار كرد؛ امااز وي به سبب ضعيف بودنش روايتي ننوشت.[62] در سال 191ق. با وليد بن مسلم (119ـ195ق.) حافظ حديثهاي دراز و ملاحم[63] ديدار كرد.[64] در همين سال، از سفيان بن عيينه (107ـ 198ق.) همطبقه مالك بن انس (93ـ179ق.)[65] و مرجع مكتب حديثي مكه و حجاز[66] روايت آموخت.[67] وي به اعتراف ابن حنبل و ديگران، وارث حديثهاي عمرو بن دينار (46ـ126ق.) فقيه نامدار شيعي[68] مكه بود.[69] احمد در گرايش به مكتب حجاز، وامدار او بود و وي را بر همه مشايخ خود ترجيح ميداد[70] و داناترين مردم روزگار خود به سنّت ميدانست.[71] ابن حنبل در مكه از ابوسعيد مولي بنيهاشم (م.197ق.)[72] و اسحاق بن راهويه پيشگفته نيز بهره حديثي برد. وي يحيي بن سليم طائفي (م.195ق.) را هم ديدار كرد؛ ولي از او كه حديثها را به هم ميآميخت، جز يك روايت گزارش نكرد.[73]
ه . مدينه: ابن حنبل دو بار ميان سالهاي 197 و 199ق. به مدينه سفر كرد. اين سفرها پس از انجام مناسك حج صورت پذيرفت.[74] به باور شيخ طوسي (385ـ460ق.) او از محضر امام رضا(عليه السلام) بهره برده است.[75] بيشترين بهرهگيري احمد از مكتب حجاز در عراق رخ داد. محمد بن ادريس شافعي (150ـ204ق.) كه احمد پيشتر در بغداد او را ديدار كرده بود، از اساتيد فقه وي در مدينه به شمار ميرود.[76] بر خلاف برخي پندارها[77] اين ديدار بارها صورت پذيرفت.[78] ابن حنبل همنشيني با وي را بر ابن عيينه ترجيح ميداد و او را آگاهترين مردم به كتاب و سنّت ميدانست و همواره عقل و بيان وي را ميستود[79]؛ چنانكه شافعي نيز در حديث به احمد اقتدا ميكرد و او را داناتر از خود ميشمرد.[80] از سفارشي كه او به ابن راهويه (161ـ238ق.) درباره بهره بردن از مجلس شافعي پيش از مهاجرت وي به مصر در 199ق.كرده، برميآيد كه اين ديدارها ميان سالهاي 197 و 198ق. صورت گرفته است.
و. يمن: ابن حنبل در سال 199ق. به رغم ناتواني مالي، براي بهرهبردن از محضر عبدالرزاق بن هَمّام ( 126ـ211ق.) محدّث برجسته شيعي يمن[81] از حجاز راهي صنعا شد.[82] احمد وي را بر شيوخ بصري خود ترجيح ميداد[83] و او را بهترين كسي ميدانست كه حديث گزارش كرده است.[84] وي درباره غلوّ عبدالرزاق در تشيع اظهار ناآگاهي كرده، ولي او را علاقهمند به نقل روايات شايعهآميز دانسته است.[85] نيز او با ابوقرّه موسي بن طارق (م.203ق.) ديدار داشته است.[86]
3. رويداد مِحنَه: مأمون عباسي در ربيع الاول سال 218ق. به بازجويي از عقايد شخصيتهاي ديني و سياسي درباره حدوث و قدم قرآن همت گماشت و همگان را به پذيرش انديشه حدوث قرآن وادار ساخت. اسحاق بن ابراهيم، حكمران بغداد، به فرمان وي همه فقيهان و محدثان بغداد، از جمله ابن حنبل را بازجويي كرد.[87] وي به رغم اعتراف يارانش، از پذيرش مفاد اعترافنامه خودداري ورزيد[88] و در پي آن به حبس و قتل تهديد شد. اسحاق بار ديگر حجت را بر محدثان تمام و تهديد كرد كه در صورت مخالفت، آنها را دست بسته به اردوگاه خليفه در طرطوس در كرانه شرقي درياي مديترانه خواهد برد. سرانجام تنها ابن حنبل و محمد بن نوح بر عقيده خود پاي فشردند. ديري نپاييد كه به فرمان خليفه، همه آنها از مسير شهر انبار به طرطوس فرستاده شدند؛ اما با رسيدن خبر مرگ مأمون در رقه شام، در كرانه غربي رود فرات، از همان مسير به بغداد بازگشتند.[89] بر پايه گزارشي، دستگيري و حبس وي 28 ماه طول كشيد.[90] با توجه به آزادي او در ماه رمضان سال 220ق. اين گزارش معقول مينمايد. برخي مجموع دوران حبس او را 28 روز دانستهاند.[91] با روي كار آمدن معتصم عباسي در سال 218ق. و به تحريك معتزله، ديگر بار كار بر اهل حديث سخت شد. معتصم احمد را فراخواند وچون با اصرار وي بر قديم دانستن قرآن روبهرو شد، او را 33 يا 23 يا 18 و يا80 ضربه تازيانه زد.[92]
به گفته برخي، احمد زخم بسيار برداشت و بيهوش شد.[93] به باور يعقوبي (م.292ق.) سرانجام وي به انديشه حدوث قرآن تن داد. ابن حبّان (م.354ق.) و بسياري ديگر بر اين باورند كه او تا پايان بر ديدگاه خود پاي فشرد.[94] وي در دوران 14 ساله خلافت معتصم و واثق، به حبس خانگي دچار گرديد[95] و از تكاپوهاي حديثي محروم ماند. سرانجام در دوران متوكل و با بازگشت حديثگرايي به عرصه دربار، گويا وي پنج سال تدريس كرد. در پي درخواست خليفه از او براي تعليم فرزندانش در سال 237ق. سوگند ياد كرد تا ديگر حديث نگويد و تا هنگام مرگش حديث نگفت.[96]
4. وفات و نسل: احمد سرانجام در يك روز جمعه از ماه ربيع الآخر[97] سال 241ق.[98] در عراق[99] درگذشت. وي در بخش غربي بغداد[100] در باب الحرب[101] به خاك سپرده شد و محمد بن طاهر (م.298ق.) فرزند امير خراسان[102] بر او نماز گزارد.[103] جمعيتي انبوه براي تشييع وي گرد آمدند و در سوگش نوحه سرودند.[104] در سال 466ق. قبر او بر اثر سيل بغداد ويران شد.[105] در سال 574ق. خليفه مستضيء عباسي (553ـ622ق.) لوحي منقوش به آية الكرسي و مشتمل بر ستايش ابن حنبل، بر قبر وي نهاد.[106] از فرزندان او، عبدالله و صالح از دانشمندان دوران خود به شمار ميرفتند.[107] صالح (م.266ق.) در اصفهان منصب قضاوت داشت و در همان جا نيز درگذشت.[108] عبدالله (م.290ق.) نيز راوي آثار پدر بود و بر آن رواياتي افزود.[109]
جايگاه و آثار علمي ابن حنبل: فارغ از اغراقهاي برخي معاصران در ستايش ابن حنبل[110] وي از حافظان بزرگ حديث بوده است. به رغم تفاخرهاي رايج آن دوران به حفظخواني حديث، او همواره بر نگاشتهها تكيه ميكرد[111] و در كنار پرورش شاگرداني برجسته، آثاري مكتوب بر جاي نهاد كه برجستهترين آنها مسند است. اين اثر با 26300 روايت از ميان دهها هزار روايت رايج[112]، بزرگترين كتاب حديثي متقدم اهل سنت در زمينههاي عقيدتي، اخلاقي، تفسيري، فقهي، فضيلتها، و سيره، از زبان حدود 700 صحابي[113] است. به باور برخي، گردآوري نهايي مسند به دست عبدالله بن احمد صورت گرفت.[114] گويا او چند حديث نيز به اثر پدر افزوده است.[115] وي روايتهاي مسند را كه بر خلاف ترتيب موضوعي صحاح، به ترتيب اشخاص يا قبايل سامان گرفته[116]، از طريق سماع از پدر[117] يا قرائت بر وي، به رغم نهي پدر از آن، با افزودههايي از خود[118] ترتيب داده است. حنبل بن اسحاق، برادرزاده ابن حنبل و صالح، فرزندش، نيز مسند را از او شنيدهاند.[119] ابوبكر قطيعي، شاگرد عبدالله، آن را با افزودههايي از خود، روايت كرده است.[120] مهمترين ويژگي مسند ابن حنبل نسبت به مجموعههاي حديثي اهل سنت، وجود بسياري از روايتهاي منقول از اهل بيت يا درفضيلت ايشان و اختصاص مسندي به امام علي (عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است.
مسند ابن حنبل كه با گزينشي احتياطآميز[121] به گزارش گسترده روايت پرداخته، از استقبال كمنظير محدثان آن روزگار برخوردار گشت و ديري نپاييد كه منزلتي والا يافت تا جايي كه از همان آغاز، برخي همه روايتهاي آن را از ديدگاه ابن حنبل صحيح دانستند و براي اثبات مدعاي خود، به گزارشهايي درباره ميزان حزمگرايي ابن حنبل در هنگام فراهم ساختن مسند و نيز تصريحات گاه و بيگاه وي بر معيار خواندن اين كتاب، استناد كردند.[122] اين ديدگاه به تدريج به افراط گراييد تا آنجا كه ابوالعلاء همداني وجود هرگونه حديث ساختگي را در مسند احمد انكار نمود.[123] ولي ابن جوزي (م.597ق.) با ذكر نمونههايي، به وجود احاديث ساختگي در اين اثر اعتراف كرده است.[124] ابن تيميه (م.728ق.) در تلاش براي داوري ميان اين دو نگرش، به پشتوانه رسالت كلي مسند نويسان، يعني گزارش بيطرفانه روايات، تعمّد كذب را از ابن حنبل كه خود را متعهد به ترك روايتهاي راويان مشهور به كذب دانسته، نفي ميكند.[125]
اين جهتگيري در پي رشد دانش رجال و نيز وجود حديثهاي مخالف با مزاج سلفيان، از جمله اخبار فضيلتهاي علي(عليه السلام) صورت پذيرفته است.[126] ابن حجر عسقلاني (773ـ852ق.) با تدوين كتابي در تبيين احاديث ساختگي مسند و دفاع از برخي از آنها، به تثبيت اين نظريه ياري رساند[127]؛ ولي با جعلي خواندن روايتهاي فضيلت مخالفت كرد.[128]
ابن حنبل كتابي ديگر در باب زهد نگاشته كه به تعبير ابن تيميه، از دروغپردازيهاي متداول در اينگونه كتب تهي است.[129] از كتابهاي منسوب به وي العلل و معرفة الرجال، الاسماء و الكني و... است كه بر پايه استقراي برخي معاصران به50 اثر ميرسد.[130] بسياري از اين كتابها به دست شاگردان وي تدوين شدهاند. براي نمونه در ميان كتابهاي فقهي چون الاشربه صغير، الاشربه كبير، و المناسكتنها كتاب فقهي تأليف خود وي رسالهاي در باب نماز است.[131] البته به ادعاي ذهبي (م.748ق.) همين كتاب نيز از آنِ وي نيست.[132] عبدالله بن احمد راوي برخي از اين كتب است.[133]
انديشههاي ابن حنبل: برخي عوامل در شكلدهي به شخصيت و باورهاي ابن حنبل سهيم بودند؛ از جمله: رواج فزاينده حديثهاي دروغين تا جايي كه بغداد دار الضرب لقب يافت؛ گسترش قلمرو جغرافيايي اسلام و ارتباط مسلمانان با تمدنها و فلسفههاي بزرگ آن زمان؛ آغاز نهضت ترجمه؛ رواج مكاتب و مذاهب مختلف؛ نفوذ موالي به دستگاه خلافت و اقتدار روزافزون آنها؛ پيدايش ستيزها و تكفيرها ميان مذاهب؛ و رواج اشرافيت در جامعه.
1. ديدگاههاي عقيدتي: به روايت ابن خياط (م.513ق.) از عقايد توحيدي ابن حنبل، جزء ناپذيري خداوند و توقيفي بودن صفات او است.[134] وي اوصافي چون سميع و بصير را مستلزم وجود سمع و بصر در خداوند ميداند و او را داراي وجه ميشمرد؛ اما نه بهگونه ديگر وجوه و نه همراه با جسمانيت وي. دستان وي نيز گرچه صفت ذاتي اويند، به هيچ وجه مستلزم جسمانيت وي يا تركّب و محدوديت و مانند آن نيستند.[135] از اين رو، وي از مخالفان ديدگاههاي جهم بن صفوان (م.128ق.) است[136] و انتقادهاي او به جهميه در دو كتاب الرد علي الجهميّه منسوب به وي و نيز كتاب السنّه نگاشته فرزندش عبدالله، گرد آمده است. وي آنها را به پيروي از متشابهات قرآن متهم كرد و در توصيف مذهب آنان در قالبي اعتراضآميز، نامحدود بودن خداوند، عينيت ذات و صفات و... را نفي نمود.[137] كتاب الرد علي الجهميه با حمايت بيهقي (م.458ق.)، ابن ابييعلي (م.526ق.)، ابن تيميه (م.728ق.) و نيز ابن قيم (م.751ق.) روبهرو شد. ذهبي با تشكيك در سند اين كتاب، صحت انتساب آن به او را نپذيرفته است.[138]
درباره خلقت قرآن نيز از ابن حنبل ديدگاههاي گوناگون گزارش شده است؛ چنانكه در رويداد محنه توقف نمود.[139] ليكن به روايت يعقوبي، او در پي فشارهاي حكومت و با تلقين اسحاق بن ابراهيم، از راه تقيه حدوث قرآن را پذيرفت.[140] وي در رواياتي به رد مخلوق دانستن قرآن بسنده كرده است[141]، گر چه روايتهاي فراوان تأكيد دارند كه او به قديم بودن قرآن باور داشته است.[142]
بر پايه شواهدي، ابن حنبل ايمان را پذيرنده زيادت و نقصان ميدانست[143] و آن را تركيب نيت و سخن و عمل ميخواند. وي جبريمذهب بود و حسن و قبح عقلي را باور نداشت و بهشت و دوزخ را مخلوق ميشمرد و به شفاعت در روز قيامت پايبند بود.[144] از جمله عقايد منسوب به او، رؤيت خداوند در روز قيامت است.[145]
بر پايه برخي روايات، وي در فضيلت خلفا به ترتيب آنها پايبند بود[146] و از اين رو، شيعيان را كه علي(عليه السلام) را بر ابابكر برتري ميدهند، بر خطا ميدانست. توقف وي در برتر شمردن علي(عليه السلام) بر عثمان را گزارش كردهاند[147]، حال آنكه وي راوي انبوهي از روايتها در برتري علي(عليه السلام) چون حديث طير مشويّ، مؤاخات، رايت و غدير است[148] و بر اختصاص بيشترين روايتهاي فضيلت به علي(عليه السلام) تصريح نموده[149] و از اين طريق، در تعديل عثمانگرايي در ميان اهل سنت نقشي مهم ايفا كرده است. بر پايه گزارشي از عبدالله بن احمد، وي از دليل سكوت پدر درباره علي(عليه السلام) پرسيد. او به برتري علي بر خلفاي سهگانه و ديگر صحابه اشاره كرد؛ با اين استدلال كه علي از خانداني است كه هيچكس را نميتوان با آنها مقايسه كرد.[150]
2. ديدگاهها و جهتگيريهاي سياسي: وي خلافت را تنها حق قريش ميدانست؛ حقي كه با جور و ستم از اعتبار نميافتد. فارغ از باور به مشروعيت حكومتها، چنانكه از سيره وي نيز نمايان است، او به حرمت قيام بر ضدّ هر حاكم شايسته يا ناشايست معتقد بود. البته اطاعت از حاكمان را تنها تا جايي روا ميدانست كه به ارتكاب حرام الهي نينجامد. بر اين اساس، همراهي در جنگها واجب و نمازگزاردن به امامت حاكم، سنّت است؛ زيرا خداوند به ولايت وي بر جامعه راضي است و نبايد به مشيت خدا اعتراض كرد.[151]
3. ديدگاههاي فقهي: ديدگاههاي فقهي ابن حنبل همچون ديدگاههاي كلامياش، افزون بر سخنان پراكنده وي، از كتاب مسند و ديگر كتابهاي او برآمده است. از آنجا كه او مسند را بدون پايبندي به صحّت همه روايتهاي آن نگاشته، برخي از دانشمندان در فقيه ناميدن وي ترديد كردهاند؛ چنانكه طبري (م.310ق.) در اختلاف الفقهاء و ابن عبدالبرّ (م.463ق.) در الاتقاء علي الائمة الثلاثة از يادكرد وي به منزله فقيه خودداري ورزيدهاند. طبري در همين راه به بهانه تشيعش از حنبليان آزار ديد و از دفن در قبرستان مسلمانان محروم ماند.[152] در اين ميان، حنبليان به پشتوانه گزارشهايي از احتياط ابن حنبل در نقل حديثهاي مربوط به حلال و حرام[153]، حديثهاي فقهي مسند وي را در حكم ديدگاههاي او ميانگارند و از فقيه خواندن او ابا ندارند.[154]
ابن حنبل زيارت قبور را براي مردان مستحب ميدانست.[155] ولي ابن تيميه به پشتوانه كلام خرقي، ظاهر اين گفتار را فقط دلالتگر بر جواز ميداند.[156] وي نخست قرائت فاتحه هنگام زيارت قبور را بدعت ميخواند؛ اما سپس به روايتي در اين باب برخورد و از نظر خويش بازگشت.[157] درباره نظر وي در زمينه زيارت زنان نيز روايتهايي متعارض در نهي يا اباحه به چشم ميخورد.[158]
حنبليان، همچون حنفيان، حج را بر مرتد واجب نميدانند.[159] اما از احمد درباره استنابه در حجّ مستحب براي فرد داراي قدرت كه پيشتر حجّة الاسلام٭ بهجاي آورده، دو روايت در منع و جواز به چشم ميخورد.[160] ابن حنبل تمتع را بر اِفراد و اِفراد را بر قران ترجيح ميدهد.[161] وي همچون مالك بن انس، احرام عمره از ميقات را بهتر از احرام پيش از آن ميداند.[162] وي به سان شافعي، نيت را در شكل گرفتن احرام كافي ميداند[163] و تلبيه را مستحب ميشمرد.[164] از ديد او، بر خلاف پيشوايان ديگر مذاهب، محرم نميتواند در عدّه به همسر مطلّقه خود رجوع كند.[165] ولي بر پايه روايتي ديگر از ابن حنبل، اين رجوع جايز است.[166] درباره ركن بودن سعي ميان صفا و مروه، از احمد دو روايت به چشم ميخورد.[167]
مكتب حديثي ابن حنبل
1. نقلگرايي: نقلگرايي به معناي اعتماد به حديثهاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و صحابه، به گونهاي ضابطهمند و مبتني بر دانش رجال، براي ترسيم چهره عقيدتي و فقهي اسلام[168]، با خودداري نسبي از ابراز عقيده شخصي درباره آن[169]، در كنار رجوع به ظواهر قرآن با پرهيز از تفسير يا تأويل آن[170] و تأكيد بر سنّت ابزاري در فهم قرآن[171] است.
برخي نهي ابن حنبل از قياس را به سبب تشويق مردم براي فراگيري حديث دانستهاند.[172] زادگاه اهل حديث، حجاز است و ابن حنبل امتداد عراقي آن را رقم زده است.[173]
همچنين احتياطهاي سندي و سختگيريهايي در گزارش و تحمل حديث در اين سرزمين به كار بسته ميشد و رفته رفته، با مهاجرت دانشمندان حجازي به عراق، ميراث حجاز در آن خطه نيز رواج گرفت.[174] وي با تأكيد بر همه آموزههاي اهل حديث، خود را پيرو صحابه رسول خدا معرفي كرد.[175] احمد به سان ديگر هممشربان خود هيچ پروا نداشت كه درباره آنچه نميداند، ابراز جهل كند.[176] او با دو رويداد مواجه بود؛ يكي افراطي يعني اظهار نظر در همه مسائل مستحدثه بر پايه رأي؛ و ديگري تفريطي يعني سكوت در همه مسائل مستحدثه. او با انتخاب مسلكي ميانه مبتني بر رجوع به حديث و عدم اعتنا به مستحدثات نادره، با ردّ لا ادريگري مالك و براي فرار از قياسگرايي ابوحنيفه، به حجيّت نسبي روايتهاي ضعيف تن داد.[177]
وي به منظور تدوين حديث، نخست روايات را فارغ از صدق و كذب گردآوري كرد.[178] سپس با گزينش حديثهاي معروف[179] به نگاشتن روايات صحيح و ضعيف همت گمارد. او در فراواني نقل حديث بر صاحبان مكتب حجاز، چون مالك بن انس، برتري دارد. به گمان برخي، اين ناشي از حجم بسيار انباشتههاي حديثي او است. برخي نيز با ردّ اين نظريه، احتياطگرايي مالك در ترك حديثهاي مشكوك را عامل اين پديده ميدانند.[180] البته نميتوان از مشايخ فراوان ابن حنبل غافل ماند.
2. تأويلستيزي و تشبيهگريزي: پرهيز از تأويل قرآن كريم و سنت با تلاش در تفسير آن دو بر پايه ظواهر بدون توجه به اقتضائات عقلي و عقلايي، شيوه ابن حنبل به شمار ميرود.[181] وي با پيروي از مالك بن انس و با استناد به آيه 7 آل عمران/3 از تأويل كتاب و سنّت خودداري ميكرد.[182] او با ردّ عقيده جهميّه در نفي صفاتي چون يد و وجه از خداوند و تأويل آنها، با اثبات اينگونه صفات براي خدا، از تشبيه آن به صفات مخلوق پرهيز كرد[183] و كساني را كه صفات خداوند را به مخلوق قياس ميكنند، تكفير نمود.[184] به باور ابن قيم (م.751ق.) وي از تعطيل، تخييل، تمثيل، و تجهيل گريخت و دانش اين دست روايتها را به خداوند واگذارد.[185] او به سبب مشي احتياط آميزش از نگاشتن ديدگاههاي كلامي و فقهي خود پرهيز ميكرد و انديشههاي وي به دست شاگردانش تنظيم شد.[186] دلبستگي فراوان وي به گزارشگري و فرار از داوري، باعث پديد آمدن قرائتهاي گوناگون از ديدگاههاي عقيدتي و فقهي وي شد تا جايي كه گاه چهار ديدگاه گوناگون در يك فرع فقهي به وي نسبت يافته است.پ
3. مباني نصگرايي و سلفگروي: ابن قيم (م.751ق.) پنج حاكم بر فتاوي ابن حنبل را به ترتيب چنين برشمرده است: نصگرايي، پذيرش فتواي صحابه، اجتهاد شخصي به هنگام اختلاف صحابه بر پايه اقربيّت به كتاب و سنت، عمل به حديثهاي ضعيف به شرط نداشتن معارض، و قياس به منزله آخرين راه چاره.[187] وي در تبيين مراد از حديث ضعيف، آن را نه باطل و منكر، بلكه يكي از انواع حديث حسن ميانگارد؛ زيرا تا آن هنگام، برخلاف تقسيم سهگانه حديث به صحيح، حسن و ضعيف، تقسيم دوگانه صحيح و ضعيف رواج داشت.[188] ولي اين مبنا چندان محكم نمينمايد؛ زيرا ابن حنبل حديث ضعيف را در مرحله متأخر از سخن صحابه به شمار آورده است. او اجماعهاي ادعا شده را دروغين ميپنداشت و آن را ناشي از دست نيافتن به سخن مخالف ميدانست.[189] وي تنها اجماع صحابه را حجت ميدانست[190] و به لزوم پيروي از سنت و مذهب امت و پرهيز از گرايش به اقليتهاي مذهبي سفارش ميكرد.[191]
4. مباني نقد رجال: احمد با بهرهگيري از اساتيدي چون سفيان بن عيينه (107ـ 198 ق.)، عبدالرحمن بن مهدي (135ـ198ق.)، يحيي بن سعيد قَطّان (120ـ198ق.) و يحيي بن مَعِين (م.233ق.) به منزله پيشوا در جرح و تعديل تجلي نمود.[192] او از صحابه يعني كساني كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) را گر چه لحظهاي ديدار كرده باشند[193]، قدرداني ميكرد[194] و پيوسته به يادكرد محاسن آنها و اجتناب از بيان اختلافهاي ميان آنان سفارش مينمود.[195] وي اعتماد به حديثهاي عامهپسند و باورهاي ناسازگار با مشرب اهل حديث را مخل به وثاقت نميدانست.[196] به رغم پرهيز از همنشيني با اصحاب رأي، گزارش حديث آنان را جايز شمرده و البته از ديگر محدثان در نكوهش ابوحنيفه حديثهايي روايت كرده است.[197] وي همچنين اعتقاد به اختيار و خلق قرآن را مخل به وثاقت نميشمرد.[198]
ملازمت او با دانشمندان شيعي چون سفيان بن عيينه (107ـ198ق.)، عبدالرزاق بن هَمّام (126ـ211ق.)، علي بن هاشم بن بُريد (م.179ق.)، وَكِيع بن جرّاح (129ـ197ق.) و بيشتر محدثان كوفه و بسياري ديگر، خود شاهدي گويا بر ميزان اعتماد وي به حديثهاي شيعي است.[199] او به تولي و محبّت اهل بيت هيچ اعتراض نكرد؛ بلكه در پاسخ تندانديشاني كه وي را از همنشيني با اينگونه دانشوران پرهيز ميدادند، آن را كاري شايسته و نشانه سرسپردگي به خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به شمار ميآورد.[200] البته وي دشنام دهندگان به صحابه را رافضي ميخواند و وثاقت آنها را باور نداشت.[201]
5. جايگاه ابن حنبل ميان اهل حديث و سلفيان: از او به منزله داناترين عالم دوران در زمينه حديث ياد كردهاند.[202] ابن بدران عواملي از اين قبيل را در گرايش دانشوران به مذهب وي مؤثر ميداند: سلامت نظر ابن حنبل، تسلط وي بر علوم قرآن و تاريخ و نقد رجال، وسعت بينظير دانش حديثشناسي و احاطه وي به ديدگاههاي صحابه و تابعان و مباني اجتهاد و قياس.[203] با وفات او، شاگردان فراوانش به ترويج حديثها و ديدگاههاي وي پرداختند. نام اين شاگردان در احصاء ابو الحجاج مزي (م.742ق.) ياد شده است.[204]
ابن حنبل از اظهار رأي خودداري ميكرد؛ اما آراي وي را فرزندان و شاگردانش گرد آوردند. به گزارش ابن قيم (م.751ق.)، احمد بن محمد خلال (م.311ق.) مجموعه آراي وي را در 20 كتابچه گرد آورد.[205] كتاب خلال، بنيان مذهب حنبلي قرار گرفت. عمر بن حسين خرقي (م.334ق.) كتاب فقهي مختصري افزون بر 2300 مسئله تحرير كرد كه به دست ابويعلي، ابن حامد و موفق الدين مقدسي (م.620ق.) با كتاب المغني و نيز به دست برخي دانشوران ديگر شرح شد. عبدالعزيز بن جعفر (م.263ق.) با نگاشتن الشافي و التنبيه بر غناي فقهي كتاب خلال افزود.[206] در ميان نويسندگان فقه حنبلي، موفق الدين مقدسي (م.620ق.) به نگارش المقنع، الكافي، الانصاف و العمده همت گماشت. كتاب المقنع وي به دست ابن قدامه مقدسي (م.682ق.) در الشرح الكبير و نيز ابن مفلح مقدسي (م.803ق.) در المبدع، شرح شد و محمد بن أبيالفتح (م.709ق.) در كتاب المطلع علي ابواب المقنع آن را تلخيص كرد. ابن تيميه نيز شرحي بر عمده وي نگاشت. عبدالسلام بن عبدالله بن تيميه (م.652ق.) المحرر في الفقه را به رشته تحرير درآورد و محمد بن مفلح مقدسي(م.763ق.) الفروع را در فقه حنبلي نگاشت. موسي بن احمد حجاوي (م.968ق.) تأليفاتي در فقه پديد آورد. كتاب الاقناع وي به دست محمد بن صالح عثيمين (م.1421ق.) از پيشوايان معاصر سلفيه تلخيص شد و كتاب زاد المستنقع في اختصار المقنع از همو نيز به دست دانشمنداني چون محمد بن محمد شنقيطي (م.1186ق.)، فيصل بن عبدالعزيز (م.1376ق.)، محمد بن صالح عثيمين (م.1421ق.) با الشرح الممتع و نيز حمد بن عبدالله بن حمد شرح گشت. همچنين منصور بن يونس (م.1051ق.) شرح منتهي الارادات را به رشته تحرير درآورد و علي بن محمد بعلي با نگارش الاختيارات الفقهيه ديدگاههاي فقهي ابن تيميه را كه بر پايه اجتهاد خود از مكتب فقهي ابن حنبل برگزيده بود، گرد آورد.
نيز افرادي چون عبدالله بن احمد (م.290ق.)، محمد بن اسماعيل بخاري (194ـ256ق.)، ابراهيم بن يعقوب جوزجاني (م.259ق.)، ابوبكر أثرم (م.261ق.)، احمد بن عبدالله عجلي (م.261ق.)، ابوداود سجستاني (202ـ275ق.)، ابوزرعه دمشقي (م.280ق.)، ابوعبيد آجري، ابوحاتم رازي (195ـ277ق.)، نسائي (215ـ303ق.)، محمد بن عمرو عُقَيلي (م.322ق.)، ابن ابيحاتم (م.327ق.)، ابن حبان بستي (م354ق.)، عبدالله بن عدي (277ـ365ق.)، ابويعلي خليلي (م.446ق.)، و خطيب بغدادي (م.463ق.) در قالب سؤالات، علل حديث، تاريخ، و جرح و تعديل يا تراجم، به گردآوري ديدگاههاي رجالي وي همت گماردند.
گرايش اعتقادي احمد كه مبتني بر فهم ساختارمند حديث بود، دستخوش قرائتهاي گوناگون شد. ابوالحسن اشعري (260ـ324ق.) بنيانگذار مكتب كلامي، ديدگاههاي خود را به ابن حنبل نسبت داد و خود را اهل حديث خواند.[207] با ظهور محمد بن حسن بربهاري (م.362ق.) گرايش تشبيه به انديشه كلامي ابن حنبل نسبت يافت.[208] تفكر تشبيه با تقرير كتاب طبقات الحنابله به دست ابن ابييعلي حنبلي (م.526ق.) در ميان حنبليان رسميت گرفت. نويسنده با استناد به روايتي مرسل از ابوالعباس اصطخري (م.336ق.) درباره عقيده ابن حنبل، خداوند را بر عرشي نشاند كه بر آب است و بالاتر از آسمان هفتم جاي گرفته و چند سالي تا زمين فاصله دارد. او معيّت خدا با آدمي را به معناي دانش وي به احوال انسان دانست و خدا را عالمتر از ديگران به قلمرو خويش خواند. از ديد او، خداوند ميجنبد، ميخندد و هر شب به آسمان دنيا نزول اجلال ميكند. خدا آدمي را بر صورت خويش آفريده؛ آسمان و زمين را به كف گرفته؛ در روز قيامت پاي خود را در آتش مينهد.[209] اين تقرير با اعتراض معاصران وي روبهرو شد تا جايي كه او را پايهگذار انديشه تشبيه در ميان حنبليان خواندند.[210]
از ديدگاه ذهبي (م.748ق.) وي به علل و رجال حديث ناآگاه بوده و به حديثهاي واهي بسيار در اصول و فروع استناد كرده است.[211] از ديدگاه ابن عساكر (م.571ق.) همين قرائت سبب پديد آمدن طيف حديثگراي افراطي در ميان حنبليان شد.[212]
حنبليان، بر خلاف ديگر مذاهب، نتوانستند از جمعيتي انبوه برخوردار شوند. ابن خلدون دوري اين مذهب از اجتهاد را دليل استقبال اندك مقلّدان ميداند.[213] ولي ابن بدران اين علت را در عزلتگزيني و زهدگرايي هواداران اين مكتب ميجويد[214]، چنانكه استقبال حجاز از رهاورد فكري ابن حنبل به علت سادگي مظاهر تمدن در آن سرزمين دانسته شده است.[215] به روايت ابن خلدون (م.808ق.) تا پيش از حمله تاتارها به بغداد در سال 616ق. بيشتر حنبليان در اين شهر و شام اقامت داشتند و گاه ستيزهايي ميان آنها و شيعيان درميگرفت. آنان سپس در شام تمركز گزيدند.[216]
ابن تيميه حراني در شام نقشي مهم در تحكيم اين حركت ايفا كرد و با تأليف كتاب منهاج السنه بسياري از مناقب علي(عليه السلام) را از جمله افزودههاي ابوبكر قطيعي دانست. وي با زيارت قبور به قصد توسل سخت مخالفت ورزيد[217] و كتاب الجواب الباهر في زوّار المقابر و زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور را در اين زمينه نگاشت.
حركت ابن تيميه اين بار نيز با عنوان حنبليگري به دست محمد بن عبدالوهاب (1115ـ1206ق.) رهبر حركت سلفي وهابيت حجاز كامل شد. وي دعوت خود را در سال 1143ق. آغاز كرد و پس از تجربهاي ناموفق در عيينه نجد، به سال 1157ق. راهي درعيّه شد. افكار وي با استقبال حكمران درعيّه، محمد بن سعود (م.1179ق.) روبهرو گشت و او توانست به پشتوانه فتاوي ابن تيميه، قلمروي گسترده شامل شرق شبه جزيره، صحراي نجد، حجاز، و بخشي از يمن را تصرف كند.[218] حركت محمد بن عبدالوهاب همچون جمال الدين قاسمي (م.1332ق.) در شام و مودودي در هند، در شمار حركتهاي سلفي به شمار ميرود، با اين تفاوت كه ستيزي عقيدتي و ميانمذهبي خوانده شده كه برخلاف اينگونه نهضتها، از مدل سلفي تنويري بر پايه وحدت جامعه اسلامي در برابر استعمار غرب پيروي نميكند.[219]
منابع
آثار البلاد و اخبار العباد: زكريا بن محمد القزويني (م.682ق.)، تهران، اميركبير، 1373ش؛ الابانة عن اصول الديانه: ابوالحسن الاشعري (م.324ق.)، به كوشش فوقيه حسين، قاهره، دار الانصار، 1397ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ اصول السنه: احمد بن حنبل (م.241ق.)، عربستان، دار المنار، 1411ق؛ اضواء علي السنة المحمديه: محمود ابوريه (م.1385ق.)، قم، البطحاء؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1980م؛ اعلام الموقعين: ابن قيم الجوزيه (م.751ق.)، به كوشش طه عبدالرئوف، بيروت، دار الجيل، 1973م؛ اقتضاء الصراط المستقيم: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد حامد فقهي، قاهره، چاپخانه السنة المحمديه، 1369ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بورسعيد، مكتبة الثقافة الدينيه؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ ابن معين: يحيي بن معين (م.233ق.)، به كوشش احمد محمد، مكه، مركز البحث العلمي، 1399ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ بخارا: محمد بن جعفر نرشخي (م.348ق.)، ترجمه: القباوي، تلخيص محمد بن زفر، به كوشش مدرس رضوي، تهران، توس، 1363ش؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ التاريخ الصغير: البخاري (م.256ق.)، به كوشش محمود ابراهيم، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التاريخ الكبير: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ تاريخ مختصر الدول: غريغوريوس الملطي ابن العبري (م.685ق.)، به كوشش اليسوعي، بيروت، دار الشرق، 1992م؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تبيين كذب المفتري: ابن عساكر (م.571ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1404ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ التعديل و التجريح: سليمان بن خلف (م.474ق.)، به كوشش البزار، مراكش، وزارة الاوقاف؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تلبيس ابليس: عبدالرحمن ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش جميلي، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ تهذيب الاسماء و اللغات: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع العلوم و الحكم: عبدالرحمن بن رجب، بيروت، دار المعرفه، 1408ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابيحاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ خصائص مسند الامام احمد: محمد بن عمر المديني (م.581ق.)، رياض، مكتبة التوبه، 1410ق؛ دَرْءُ تعارض العقل و النقل: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، رياض، دار الكنوز الادبيه، 1391ق؛ رجال الطوسي: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش قيومي، قم، نشر اسلامي، 1415ق؛ الرد علي الزنادقة و الجهميه: احمد بن حنبل (م.241ق.)، به كوشش محمد راشد، قاهره، المطبعة السلفيه، 1393ق؛ رفع الملام عن الائمة الاعلام: ابن تيميه (م.728ق.)، رياض، الرئاسة العامة للادارات العلميه، 1403ق؛ السلفية بين اهل السنة و الاماميه: سيد محمد كثيري، بيروت، غدير، 1418ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ صفة الصفوه: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمود فاخوري و محمد رواس، بيروت، دار المعرفه، 1399ق؛ الصواعق المرسله: ابن قيم الجوزيه (م.751ق.)، به كوشش علي بن محمد، رياض، دار العاصمه، 1418ق؛ طبقات الحنابله: محمد ابن ابييعلي (م.526ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ طبقات الفقهاء: ابواسحاق شيرازي (م.476ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار الرائد العربي، 1970م؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطرائف: ابن طاوس (م.664ق.)، قم، مطبعة الخيام، 1399ق؛ العقيده: روايت ابيبكر خلاد از احمد بن حنبل، به كوشش عبدالعزيز السيروان، دمشق، دار قتيبه، 1408ق؛ العلل و معرفة الرجال: احمد بن حنبل (م.241ق.)، به كوشش وصي الله محمد عباس، بيروت، المكتب الاسلامي، 1408ق؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فضائل الصحابه: احمد بن حنبل؛ م.241ق.)، به كوشش وصي الله محمد عباس، بيروت، الرساله، 1403ق؛ الفقه علي المذاهب الاربعه: عبدالرحمن الجزيري (م.1360ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406ق؛ القول المسدد في الذب عن المسند للامام احمد: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، قاهره، مكتبة ابن تيميه، 1401ق؛ كتاب السنه: احمد بن حنبل (م.241ق.)، به كوشش محمد سعيد قحطاني، دمام، دار ابن قيم، 1406ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ لوامع الانوار البهيه: محمد بن احمد السفاريني (م.1188ق.)، دمشق، الخافقين، 1402ق؛ متن الخرقي علي مذهب احمد بن حنبل: عمر بن الحسين خرقي (م.334ق.)، دار الصحابة للتراث، 1413ق؛ مجموع الفتاوي ابن تيميه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش الباز و الجزار، دار الوفاء، 1426ق؛ المحرر في الفقه علي مذهب احمد بن حنبل: عبدالسلام بن عبدالله بن الخضر (م.652ق.)، رياض، مكتبة المعارف، 1404ق؛ المدخل الي مذهب الامام احمد بن حنبل: عبدالقادر بن بدران (م.1346ق.)، به كوشش عبدالله بن عبدالمحسن، بيروت، الرساله، 1401ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسائل الامام احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه: اسحاق بن منصور المروزي (م.251ق.)، مدينه، عمادة البحث العلمي، 1425ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم المؤلفين: عمر كحّاله، بيروت، دار احياء التراث العربي ـ مكتبة المثني؛ معرفة الثقات: العجلي (م.261ق.)، مدينه، مكتبة الدار، 1405ق؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش اكرم الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ المغني: عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الفكر، 1405ق؛ الملل و النحل: الشهرستاني (م.548ق.)، به كوشش سيد كيلاني، بيروت، دار المعرفه، 1395ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ منهاج السنة النبويه: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد رشاد، قرطبه، 1406ق؛ الموضوعات: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرحمن مدينه، المكتبة السلفيه، 1386ق؛ ميزان الاعتدال في نقد الرجال: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار المعرفه، 1382ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر.
The Encyclopaedia of Islam, Brill Academic Publishers, 2003.
سيد محسن كاظمي
[1]. نك: الجرح و التعديل، ج1، ص292-310.
.[2]صفة الصفوه، ج2، ص336؛ تهذيب الاسماء، ج1، ص144.
[3]. تاريخ بغداد، ج4، ص415.
[4]. التاريخ الكبير، ج2، ص5؛ التاريخ الصغير، ج2، ص344؛ تاريخ بغداد، ج4، ص414.
[5]. التاريخ الكبير، ج2، ص5؛ التاريخ الصغير، ج2، ص344.
[6]. تاريخ بغداد، ج4، ص413.
[7]. معرفة الثقات، ج1، ص194؛ تاريخ بغداد، ج5، ص181.
[8]. الاعلام، ج3، ص80 .
[9]. معرفة الثقات، ج1، ص194.
[10]. الثقات، ج8، ص18؛ جمهرة انساب العرب، ص319؛ تاريخ بغداد، ج4، ص412.
[11]. الانساب، ج2، ص277.
[12]. تاريخ بغداد، ج4، ص415.
[13]. تاريخ بغداد، ج5، ص181؛ شذرات الذهب، ج3، ص185.
[14]. شذرات الذهب، ج3، ص185.
[15]. تاريخ بغداد، ج4، ص415.
[16]. وفيات الاعيان، ج1، ص64.
[17]. آثار البلاد، ص372-373.
[18]. تاريخ الاسلام، ج12، ص498-499؛ الاعلام، ج8، ص193.
[19]. تاريخ الاسلام، ج12، ص500، 502.
[20]. الاعلام، ج8، ص89.
[21]. تهذيب الاسماء، ج2، ص179.
[22]. تاريخ بغداد، ج14، ص179-180.
[23]. تاريخ بغداد، ج6، ص81.
[24]. الجرح و التعديل، ج2، ص101؛ التعديل و التجريح، ج1، ص334؛ تهذيب التهذيب، ج1، ص105.
[25]. تاريخ بغداد، ج6، ص84.
[26]. نك: تلبيس ابليس، ج1، ص298-299.
[27]. الجرح و التعديل، ج1، ص293.
[28]. العلل و معرفة الرجال، ج1، ص62.
[29]. تاريخ بغداد، ج6، ص346، 351.
[30]. تهذيب الكمال، ج30، ص135؛ ميزان الاعتدال، ج4، ص290.
[31]. تاريخ الاسلام، ج14، ص389.
[32]. التاريخ الكبير، ج3، ص26؛ تهذيب الكمال، ج7، ص234.
[33]. الطبقات، ج7، ص248؛ تهذيب الكمال، ج28، ص531؛ تهذيب التهذيب، ج10، ص273.
[34]. المنتظم، ج10، ص143؛ تاريخ الاسلام، ج14، ص155؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص58.
[35]. المنتظم، ج10، ص182.
[36]. تاريخ الاسلام، ج15، ص298.
[37]. العلل و معرفة الرجال، ج3، ص435؛ تاريخ الاسلام، ج15، ص301.
[38]. تاريخ بغداد، ج4، ص416.
[39]. تاريخ الاسلام، ج12، ص310.
[40]. تهذيب الاسماء، ج3، ص5-6؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص439-449.
[41]. تهذيب التهذيب، ج10، ص89؛ ميزان الاعتدال، ج4، ص94؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص449.
[42]. تاريخ الاسلام، ج13، ص249.
[43]. ميزان الاعتدال، ج4، ص374.
[44]. الانساب، ج8، ص391.
[45]. تاريخ الاسلام، ج13، ص264.
[46]. العلل و معرفة الرجال، ج3، ص309.
[47]. التاريخ الكبير، ج3، ص28؛ تاريخ الاسلام، ج14، ص125؛ تهذيب التهذيب، ج3، ص3.
[48]. تهذيب الكمال، ج1، ص446.
[49]. المعرفة و التاريخ، ج3، ص378.
[50]. تهذيب الكمال، ج1، ص446.
[51]. تهذيب الكمال، ج24، ص322؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص373؛ ميزان الاعتدال، ج3، ص647.
[52]. تهذيب الاسماء، ج3، ص18؛ تهذيب الكمال، ج1، ص446؛ ميزان الاعتدال، ج1، ص1.
[53]. تهذيب الكمال، ج1، ص446.
[54]. طبقات الفقهاء، ج1، ص91؛ تهذيب الاسماء، ج1، ص421.
[55]. تهذيب الكمال، ج19، ص461؛ ميزان الاعتدال، ج3، ص49.
[56]. ميزان الاعتدال، ج3، ص502.
[57]. المنتظم، ج9، ص226؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص66.
[58]. تهذيب الكمال، ج31، ص123.
[59]. تهذيب الكمال، ج1، ص447.
[60]. المنتظم، ج11، ص287.
[61]. تهذيب التهذيب، ج1، ص64.
[62]. تهذيب الكمال، ج1، ص446.
[63]. المعرفة و التاريخ، ج2، ص421.
[64]. تهذيب الكمال، ج1، ص447.
[65]. الجرح و التعديل، ج1، ص33؛ تاريخ بغداد، ج6، ص234؛ ج9، ص179.
[66]. تهذيب التهذيب، ج4، ص107؛ الاعلام، ج3، ص105.
[67]. المنتظم، ج10، ص66؛ تهذيب الكمال، ج1، ص447.
[68]. الاعلام، ج5، ص77.
[69]. تاريخ ابن معين، ج3، ص80، 137؛ الجرح و التعديل، ج1، ص33؛ تاريخ بغداد، ج9، ص181؛ تهذيب الاسماء، ج1، ص305.
[70]. المنتظم، ج10، ص68.
[71]. الجرح و التعديل، ج1، ص33؛ تاريخ بغداد، ج9، ص183.
[72]. تاريخ ابن معين، ج4، ص327؛ تهذيب الكمال، ج17، ص217.
[73]. تهذيب الكمال، ج31، ص366؛ ميزان الاعتدال، ج4، ص384.
[74]. EI (The Encyclopaedia of Islam) AHMAD.
[75]. رجال طوسي، ص351.
[76]. الجرح و التعديل، ج7، ص202-203.
[77]. EI (The Encyclopaedia of Islam) AHMAD.
[78]. تهذيب الاسماء، ج1، ص75.
[79]. الجرح و التعديل، ج7، ص203.
[80]. العلل و معرفة الرجال، ج1، ص462.
[81]. معرفة الثقات، ج2، ص93؛ تهذيب الكمال، ج18، ص59.
[82]. تهذيب الكمال، ج1، ص447.
[83]. تهذيب الكمال، ج18، ص57؛ تهذيب التهذيب، ج6، ص279.
[84]. الكامل، ج6، ص406؛ تهذيب الكمال، ج18، ص56.
[85]. تهذيب الكمال، ج18، ص60؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص610.
[86]. معجم البلدان، ج3، ص131؛ تهذيب الكمال، ج29، ص81؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص416.
[87]. تاريخ طبري، ج8، ص636-637؛ تجارب الامم، ج4، ص167.
[88]. تاريخ طبري، ج8، ص631-639؛ قس: تجارب الامم، ج4، ص166-167؛ المنتظم، ج11، ص19-22.
[89]. تاريخ طبري، ج8، ص640-645؛ الفتوح، ج8، ص422؛ المنتظم، ج11، ص22-24.
[90]. سير اعلام النبلاء، ج11، ص252.
[91]. وفيات الاعيان، ج1، ص64.
[92]. مروج الذهب، ج3، ص464؛ قس: المنتظم، ج11، ص44.
[93]. تاريخ مختصر الدول، ص139.
[94]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص472؛ وفيات الاعيان، ج1، ص64، 84؛ قس: الثقات، ج8، ص19.
[95]. وفيات الاعيان، ج1، ص64.
[96]. المنتظم، ج11، ص288.
[97]. المعرفة و التاريخ، ج1، ص212.
[98]. التاريخ الكبير، ج2، ص5.
[99]. مروج الذهب، ج4، ص20.
[100]. الطرائف، ص355.
[101]. التعديل و التجريح، ج1، ص320.
[102]. الاعلام، ج6، ص171.
[103]. مروج الذهب، ج4، ص20.
[104]. مروج الذهب، ج4، ص20؛ وفيات الاعيان، ج1، ص65؛ السلفيه، ص119.
[105]. البداية و النهايه، ج12، ص109.
[106]. المنتظم، ج18، ص249.
[107]. وفيات الاعيان، ج1، ص65.
[108]. وفيات الاعيان، ج1، ص65.
[109]. الاعلام، ج4، ص65؛ معجم المؤلفين، ج6، ص29.
[110]. نك: صفة الصفوه، ج2، ص337؛ وفيات الاعيان، ج1، ص64؛ سير اعلام النبلاء، ج11، ص187.
[111]. الجرح و التعديل، ج1، ص295؛ ج2، ص69.
[112]. خصائص مسند احمد، ص13، 15.
[113]. خصائص مسند احمد، ص15.
[114] .EI (The Encyclopaedia of Islam) AHMAD HANBAL.
[115]. نك: خصائص مسند احمد، ص13.
[116]. خصائص مسند احمد، ص18-21.
[117]. تهذيب الكمال، ج14، ص289.
[118]. سير اعلام النبلاء، ج13، ص524.
[119]. خصائص مسند احمد، ص13.
[120]. منهاج السنة النبويه، ج7، ص97.
[121]. خصائص مسند احمد، ص13-14.
[122]. خصائص مسند احمد، ص15-18.
[123]. اضواء علي السنة المحمديه، ص326.
[124]. مجموع الفتاوي، ج1، ص248.
[125]. منهاج السنة النبويه، ج7، ص97.
[126]. الموضوعات، ج1، ص366؛ منهاج السنة النبويه، ج7، ص224.
[127]. القول المسدد، ص5.
[128]. القول المسدد، ص7.
[129]. مجموع الفتاوي، ج18، ص72.
[130]. نك: مسائل الامام احمد، ج1، ص117-124.
[131]. المدخل الي مذهب الامام احمد، ج1، ص124.
[132]. سير اعلام النبلاء، ج11، ص330.
[133]. تاريخ بغداد، ج9، ص375.
[134]. العقيده، ص101-102.
[135]. العقيده، ص102-104.
[136]. كتاب السنه، ج1، ص103.
[137]. الرد علي الزنادقه، ص19-22.
[138]. سير اعلام النبلاء، ج11، ص287.
[139]. الثقات، ج1، ص194.
[140]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص472.
[141]. كتاب السنه، ج1، ص132.
[142]. كتاب السنه، ج1، ص102، 103؛ العقيده، ص60، 68، 72، 79.
[143]. كتاب السنه، ج1، ص307.
[144]. العقيده، ص62-77.
[145]. اصول السنه، ص23؛ درء تعارض العقل و النقل، ج1، ص301.
[146]. كتاب السنه، ج2، ص573.
[147]. العقيده، ص62-64.
[148]. فضائل الصحابه، ج2، ص565-727.
[149]. تفسير ثعلبي، ج4، ص81؛ شواهد التنزيل، ج1، ص26-27.
[150]. طبقات الحنابله، ج2، ص120.
[151]. العقيده، ص65-76.
[152]. تاريخ بخارا، ص281.
[153]. خصائص المسند، ص13-15.
[154]. براي نمونه: طبقات الفقهاء، ص91-92؛ المدخل الي مذهب الامام احمد، ج1، ص106-108.
[155]. المغني، ج2، ص426.
[156]. المحرر في الفقه، ج1، ص213.
[157]. المغني، ج2، ص426.
[158]. المغني، ص430.
[159]. الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، ص632.
[160]. المغني، ج3، ص185.
[161]. المغني، ج3، ص238.
[162]. المغني، ج3، ص221.
[163]. الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، ص639.
[164]. المغني، ج3، ص256.
[165]. المغني، ج3، ص341.
[166]. متن الخرقي، ص57.
[167]. المغني، ج3، ص410.
[168]. لوامع الانوار البهيه، ج1، ص64.
[169]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص558.
[170]. الملل و النحل، ج1، ص104.
[171]. اصول السنه، ص16.
[172]. المدخل الي مذهب الامام احمد، ج1، ص101-102.
[173]. نك: تاريخ الاسلام، ج11، ص327.
[174]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص557-568.
[175]. اصول السنه، ص14.
[176]. اعلام الموقعين، ج1، ص33.
[177]. جامع العلوم، ص93.
[178]. سير اعلام النبلاء، ج11، ص188.
[179]. اضواء علي السنة المحمديه، ص329.
[180]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص561-562.
[181]. اصول السنه، ص16.
[182]. الملل و النحل، ج1، ص104.
[183]. الصواعق المرسله، ج1، ص230.
[184]. الملل و النحل، ج1، ص103.
[185]. الصواعق المرسله، ج2، ص440.
[186]. اعلام الموقعين، ج1، ص28.
[187]. اعلام الموقعين، ج1، ص29-32.
[188]. اعلام الموقعين، ج1، ص31.
[189]. الصواعق المرسله، ج2، ص579.
[190]. العقيده، ص123.
[191]. العقيده، ص60.
[192]. الجرح و التعديل، ج1، ص302.
[193]. اسد الغابه، ج1، ص19.
[194]. العقيده، ص67.
[195]. العقيده، ص65.
[196]. تهذيب الكمال، ج18، ص60؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص610.
[197]. العلل و معرفة الرجال، ج2، ص178، 477؛ ج3، ص269-276.
[198]. العلل و معرفة الرجال، ج2، ص504؛ ج3، ص156.
[199]. العلل و معرفة الرجال، ج1، ص279؛ ج2، ص490، 545.
[200]. تاريخ بغداد، ج10، ص261؛ تهذيب الكمال، ج17، ص180؛ تهذيب التهذيب، ج6، ص179.
[201]. العلل و معرفة الرجال، ج2، ص601.
[202]. الجرح و التعديل، ج1، ص292، 302.
[203]. المدخل الي مذهب الامام احمد، ج1، ص103-106.
[204]. تهذيب الكمال، ج1، ص440-442.
[205]. اعلام الموقعين، ج1، ص28.
[206]. المدخل الي مذهب الامام احمد، ج1، ص124.
[207]. الابانه، ج1، ص20.
[208]. البدء و التاريخ، ج5، ص150؛ قس: الانساب، ج2، ص133-134؛ تاريخ الاسلام، ج24، ص30.
[209]. العقيده، ص78-79.
[210]. الوافي بالوفيات، ج3، ص8.
[211]. الوافي بالوفيات، ج3، ص8.
[212]. تبيين كذب المفتري، ص163.
[213]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص566.
[214]. المدخل الي مذهب الامام احمد، ج1، ص110.
[215]. نك: تاريخ ابن خلدون، ج1، ص568.
[216]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص566.
[217]. رفع الملام عن الائمة الاعلام، ص70؛ اقتضاء الصراط المستقيم، ص108-109.
[218]. الاعلام، ج6، ص257.
[219]. السلفية بين اهل السنة و الاماميه، ص42-43.