اِسکَنْدَر

 پادشاه نامی مقدونیه و فاتح مشرق زمین، دارای نقش در تاریخ مکه و جزیرة العرب اِسکَنْدَر مَقْدونی مشهور به اسکندر کبیر (۳۵۶ ‌ـ‌ ۳۲۳ ق.م.) پس از فیلیپ به پادشاهی مقدونیه رسید و در کشورگشایی و جنگاوری سرآمد شد. گفته‌اند: او در ادامه کشو

 پادشاه نامي مقدونيه و فاتح مشرق زمين، داراي نقش در تاريخ مكه و جزيرة العرب

اِسكَنْدَر مَقْدوني مشهور به اسكندر كبير (۳۵۶ ‌ـ‌ ۳۲۳ ق.م.) پس از فيليپ به پادشاهي مقدونيه رسيد و در كشورگشايي و جنگاوري سرآمد شد. گفته‌اند: او در ادامه كشورگشايي خود، وارد شبه جزيره عربستان شد و مكه را نيز زيارت كرد. درباره وي آثار بسيار نگاشته‌اند.

 

در نسب اسكندر اختلاف است.[1] بيشتر تاريخ‌‌نگاران او را فرزند فيليپ يا فيليپوس مقدوني و مادرش را اُلمپياس (Olympias) [2] و برخي نيز او را فرزند داريوش، پسر بهمن، پادشاه ايراني و نواده دختري فيليپ دانسته‌اند.[3] تاريخ‌‌نگاران يوناني براي اسكندر شخصيتي افسانه‌اي برشمرده و نسب او را از سوي پدر به هركول يا زيوس امون، الهه يوناني[4] و از سوي مادر به آشيل، پهلوان افسانه‌اي، رسانده‌اند.[5] وي به سبب انتقام سختي كه از فارس‌ها گرفت، نماد قدرت يونانيان گشت و زمان وي مبدأ تاريخ آنان شد.[6] او براي ايرانيان باستان، نماد خون‌خواري و ويرانگري بود. از همين رو، او را اسكندر گجسته (ملعون) مي‌ناميدند.[7] از ديد برخي تاريخ‌‌نگاران ايراني، اسكندر در اصل شخصيتي ايراني به نام اسكندر مغاني و زندگي او آكنده از رويدادهايي بوده كه درباره اسكندر مقدوني حكايت شده است. بر پايه اين ديدگاه، بسياري از اسكندرنامه‌ها كه امروزه به اسكندر مقدوني نسبت داده مي‌شوند، در حقيقت شرح حال اسكندر مغاني يا «رس كنتار» هستند.[8]

 

بر پايه داده‌هاي تاريخي، اسكندر به سال ۳۵۶ ق.م. در مقدونيه زاده شد و از كودكي با مراقبت‌هاي سخت پدرش فيليپ زيست.[9] به رغم گزارش‌هاي تاريخي درباره فرهيختگي اسكندر، او در هيچ دانشي تبحر نيافت[10] و آن چه درباره اشتياق او در فراگيري دانش آمده، به چهار سده پس از مرگ او مربوط است.[11] گزارش شده كه اسكندر دانشوران و حكيمان ايران را گرد آورد و آنان كتاب‌ها را به زبان يوناني ترجمه كردند و به يونان فرستادند.[12]

 

به گزارش منابع تاريخي مسلمانان كه با نام اسكندر رومي نيز از او ياد كرده‌اند[13]، پس از كشته شدن فيليپ، اسكندر 20 ساله به جاي او بر تخت نشست.[14] او كه بي‌باك و جوان بود، با لشكركشي به سرزمين‌هاي گوناگون، مناطق بسيار را فتح كرد.[15] بيشترين لشكركشي‌هاي او را به شرق و آسياي صغير دانسته‌اند.[16] وي در رويارويي با امپراتوري ايران، از ضعف داريوش سوم پادشاه هخامنشي بهره گرفت و سپاه ايران را شكست داد.[17]

 

اسكندر پس از فتح ايران، با ادامه مسير به سوي شرق، كشور هند و بخشي از چين را فتح كرد[18] و تا رود هيفاز (بيس امروزي)[19] پيش رفت. سپس به سبب اندك بودن سپاهيانش با بازگشت به ‌ايران به فكر تسخير عربستان افتاد. او همراه لشكرش به سوي بابل حركت كرد. ولي پس از 30 سال پادشاهي به علت تبي كه از باتلاق‌هاي بابل بر او چيره شد[20] يا بر اثر مسموميت درگذشت.[21] جسد او را به وصيت خودش به اسكندريه بردند و آن‌جا به خاك سپردند.[22] قلمرو حكومت وي پس از او ميان يارانش قسمت شد و آن را به صورت ملوك الطوايفي اداره ‌كردند.[23]

 

پاره‌اي گزارش‌ها درباره فتح شام، فلسطين، مصر و عربستان به دست اسكندر در برخي متون قديمي به چشم مي‌خورد.[24] بر پايه اين گزارش‌ها، اسكندر با يورش به تهامه (حجاز)، شبه جزيره عربستان را فتح كرد و وارد شهر مكه شد. در اين هنگام، تُبَّع الاسده پادشاه يمن بود. وي با استقبال از اسكندر در مسير مكه، از او فرمان پذيرفت و او را به صنعا برد و يك ماه به بهترين شكل ممكن از او پذيرايي كرد. در اين دوره، خزاعيان ساكن مكه بودند و آن را زير نفوذ داشتند. نضر بن كنانه كه خود نيز بزرگ‌زاده بود، به ديدار اسكندر شتافت.[25] اسكندر كه گويا از اين ديدار خشنود بود[26]، از سكونت خزاعيان در مكه و توليت آنان بر كعبه ابراز ناخرسندي و توليت حرم مكه را به نضر پيشنهاد كرد. در پي اين پيشنهاد كه گويا با تمايل نضر همراه گشت، اسكندر خزاعيان را از مكه بيرون راند و آن را در اختيار نضر (جد دوازدهم پيامبر9) و فرزندان كنانه قرار داد.[27] سيادت و ولايت بني‌كنانه تا دوره اسلامي ادامه داشت.[28] بر پايه همين ‌گزارش، اسكندر پس از حج‌ گزاردن، جوايز و هدايايي را ميان فرزندان معد بن عدنان كه پيرامون حرم مكه مي‌زيستند، قسمت كرد و سپس راهي جده شد و از راه دريا به سوي مغرب سفر كرد.[29]

 

در تحليل اين ‌گزارش و بررسي هدف اسكندر از لشكركشي به جزيرة العرب، برخي بر آنند كه هدف از اين لشكركشي دسترسي به اقيانوس هند و تسلط بر تجارت با افريقا و آسيا بوده است.[30] شماري ديگر سبب آن را كينه اسكندر از اعراب به سبب استقبال نكردن از وي دانسته‌اند.[31] برخي نيز بر اين باورند كه چون اعراب «اورانوس» و «ديونيسوس» را مي‌پرستيدند، اسكندر براي وادار كردن آنان به پرستش خويش به منزله خداي سوم، به جزيرة العرب حمله كرد.[32] جواد علي با بررسي اين ديدگاه‌ها، بر اين باور است كه اسكندر نتوانست به شبه جزيره عرب راه يابد.[33]

 

برخي منابع تاريخي[34] و تفسيري[35] با تطبيق «ذُوالقرنين» بر اسكندر مقدوني و به پشتوانه ويژگي‌هاي ياد شده براي ذوالقرنين در قرآن، اسكندر را عادل، شجاع و مؤمن دانسته و بر اين باورند كه پيامبر اكرم9 فرمان يافت تا ماجراهاي وي را براي كساني كه درباره او مي‌پرسيدند، بيان كند. در اين آيات از لشكركشي‌هاي ذوالقرنين به غرب و شرق جهان سخن به ميان آمده است. او در همه اين لشكركشي‌ها از تأييد الهي بهره برده و با مأموريتي خدايي در پي برقراري عدالت و واداشتن مردم به كارهاي نيك بوده است. (كهف/18،83 ‌ـ‌ 98)

 

در برابر، برخي با توجه به شخصيت منفي و خون‌ريزي‌هاي اسكندر مقدوني، او را شخصي جز ذوالقرنين دانسته[36] و بر اين باورند كه ذوالقرنين لقب اسكندري ديگر است كه 2000 سال پيش از اسكندر مقدوني (اسكندر دوم[37]) زندگي مي‌كرد.[38] به باور آنان، ذوالقرنين كه از وي به اسكندر اول ياد مي‌كنند، پادشاهي مؤمن و عادل بود و از مشورت وزيري آگاه مانند خضر نبي بهره مي‌برد. اما اسكندر مقدوني پادشاهي مشرك و بسيار خون‌ريز بود كه به ياران خود نيز رحم نمي‌كرد.[39] بر پايه پاره‌اي گزارش‌ها، او در يك روز بسياري از خويشان خود و حتي نوزادي را در آغوش مادرش كشت.[40] وزيري او را استادش ارسطو، فيلسوف مشهور يوناني، بر عهده داشت.[41]

 

پژوهش‌هاي جديد ابو الكلام آزاد[42] كه برخي مفسران معاصر نيز آن را تأييد كرده‌اند[43]، يكي بودن اسكندر مقدوني و ذوالقرنين را رد مي‌نمايد و ذوالقرنين را كورش كبير، پادشاه ايراني، دانسته است.[44] صرف نظر از ميزان اعتبار اين پژوهش‌ها، ادله بيانگر نفي يكي بودن اسكندر با ذوالقرنين قابل توجه‌ هستند؛ از جمله اين‌كه در تاريخ كشورگشايي اسكندر، نامي از سدي كه به دست وي ساخته شده باشد، نيامده است.[45]

 

نيز لشكركشي‌هاي ذوالقرنين بر پايه گزارش قرآن، با لشكركشي‌هاي اسكندر كه در تاريخ آمده، همخواني ندارد؛ زيرا همه لشكركشي‌هاي وي به آسيا و شرق جهان بود و نقشه فتوحات وي حاكي از آن است كه وي تا چين پيش رفت و در بازگشت از اين فتوحات هنگامي كه فتح شبه جزيره عربستان را در سر مي‌پروراند، درگذشت.[46] اما قرآن كريم از سفر ذوالقرنين به غرب جهان نيز خبر داده است.[47] از اين رو، به نظر مي‌رسد آن اسكندر كه شبه جزيره عربستان را گشوده، همان اسكندر ذوالقرنين (اسكندر اول) و جز اسكندر مقدوني (اسكندر دوم) باشد. مؤيد ديگر اين مدعا آن است كه به اتفاق تاريخ‌نگاران، اسكندر مقدوني در شهرزور ايران درگذشت[48]، در حالي كه به گزارش پيش گفته، اسكندر ذوالقرنين پس از فتح عربستان و حج ‌گزاردن، از راه دريا به سوي مغرب زمين رفت.[49]

 

… منابع

الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اسكندر مقدوني بچه تباه تاريخ: حسين الهي، مشهد، نشر تابران، 1379ش؛ اسكندر مقدوني: هارولد، ترجمه: رضازاده، مشهد، كتابفروشي زوار، 1335ش؛ اسكندر و ادبيات ايران: سيد حسن صفوي، تهران، امير كبير، 1364ش؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ بغية الطلب في تاريخ حلب: عمر ابن العديم (م.660ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر؛ تاريخ ابن خلدون: ابن ‏خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت: علي دواني، قم، انتشارات اسلامي؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ تمدن: ويل دورانت (م.1981م.)، ترجمه: آرام و ديگران، تهران، علمي و فرهنگي، 1378ش؛ تاريخ مختصر الدول: ابن العبري (م.685ق.)، به كوشش اليسوعي، بيروت، دار الشرق، 1992م؛ تاريخنامه طبري: بلعمي (م.قرن4ق.)، به كوشش روشن، تهران، سروش، 1378ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ زين الاخبار: ابوسعيد عبدالحي گرديزي (م.443ق.)، به كوشش حبيبي، تهران، دنياي كتاب، 1363ش؛ سفر جنگي اسكندر مقدوني: احمد حامي، چاپ داورپناه، 1363ش؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ قصص الانبياء: الجزائري (م.1112ق.)، قم، الرضي؛ كارنامه به دروغ: پوران فرخزاد، تهران، اعلمي، 1376ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كوروش كبير (ذوالقرنين): ابوالكلام آزاد، ترجمه: باستاني پاريزي، تهران، كوروش، 1369ش؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1422ق؛ المواعظ و الاعتبار: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش خليل المنصور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق.

 

حسين‌علي يوسف‌زاده

 

 
[1]. الاخبار الطوال، ص29.

[2]. تاريخ الاسلام، ج44، ص366؛ تاريخ تمدن، ج2، ص601؛ اسكندر و ادبيات ايران، ص19.

[3]. الاخبار الطوال، ص29؛ بغية الطلب، ج4، ص1593.

[4]. نك: تاريخ تمدن، ج2، ص540؛ اسكندر و ادبيات ايران، ص23-24.

[5]. نك: كارنامه به دروغ، ص480.

[6]. البداية و النهايه، ج2، ص125.

[7]. اسكندر و ادبيات ايران، ص25-26؛ اسكندر مقدوني، الهي، ص17-28.

[8]. نك: كارنامه به دروغ، ص35 به بعد؛ سفر جنگي اسكندر مقدوني، ص14.

[9]. البداية و النهايه، ج2، ص105-106؛ اسكندر و ادبيات ايران، ص19، 42؛ الاخبار الطوال، ص30.

[10]. اسكندر مقدوني، هارولد، ص49.

[11]. اسكندر مقدوني، هارولد، ص49.

[12]. تاريخنامه طبري، ج1، ص488.

[13]. بغية الطلب، ج4، ص1593، 1596؛ المواعظ و الاعتبار، ج1، ص285.

[14]. تاريخ تمدن، ج2، ص541؛ اسكندر و ادبيات ايران، ص19.

[15]. تاريخ تمدن، ج2، ص601-610.

[16]. تاريخ تمدن، ج2، ص607-610.

[17]. نك: اسكندر مقدوني، الهي، ص154-194.

[18]. قصص الانبياء، ص153-154؛ تاريخ مختصر الدول، ص58.

[19]. اسكندر و ادبيات ايران، ص21.

[20]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص144؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ق1، ص118؛ تاريخ اسلام ازآغاز تا هجرت، دواني، ص13؛ اسكندر مقدوني، الهي، ص222-223.

[21]. معجم البلدان، ج1، ص184؛ الاخبار الطوال، ص39.

[22]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص144-145.

[23]. تاريخ طبري، ج1، ص417.

[24]. نك: الاخبار الطوال، ص33-39.

[25]. الاخبار الطوال، ص33-34.

[26]. المفصل، ج7، ص16.

[27]. الاخبار الطوال، ص33-34؛ نك: اسكندر و ادبيات ايران، ص52-53.

[28]. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص47.

[29]. الاخبار الطوال، ص33-34.

[30]. المفصل، ج3، ص5.

[31]. نك: المفصل، ج3، ص5.

[32]. نك: المفصل، ج3، ص6.

[33]. المفصل، ج3، ص9.

[34]. زين الاخبار، ص604؛ تاريخ مختصر الدول، ص58؛ بغية الطلب، ج4، ص1593-1594.

[35]. مجمع البيان، ج6، ص756.

[36]. تاريخ الاسلام، ج44، ص366؛ تفسير ابن كثير، ج5، ص170؛ فتح الباري، ج6، ص270-272.

[37]. البداية و النهايه، ج2، ص125، 221.

[38]. البداية و النهايه، ج2، ص125.

[39]. نك: اسكندر مقدوني، الهي، ص187-194؛ كارنامه به دروغ، ص226-228.

[40]. نك: اسكندر مقدوني، الهي، ص139-141.

[41]. زين الاخبار، ص604؛ البداية و النهايه، ج2، ص125.

[42]. نك: كورش كبير.

[43]. الميزان، ج13، ص391-396.

[44]. نك: كورش كبير، ص41-42، 172-175.

[45]. كورش كبير، ص175.

[46]. نك: اسكندر مقدوني، هارولد، ص46-47.

[47]. الميزان، ج13، ص384.

[48]. الكامل، ج1، ص287؛ مروج الذهب، ج1، ص320.

[49]. الاخبار الطوال، ص34؛ تاريخ طبري، ج1، ص413.

 




نظرات کاربران